خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2 : شناخت حق و باطل

خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2 : شناخت حق و باطل

موضوع خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2

شناخت حق و باطل

متن خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2

فسئل ( عليه السلام ) عن معنى قوله هذا فجمع أصابعه و وضعها بين أذنه و عينه ثم قال

الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ

ترجمه مرحوم فیض

معنى اين فرمايش را از امام عليه السّلام پرسيدند، حضرت (در پاسخ) انگشتهاى خود را بهم چسبانده بين گوش و چشمش نهاد، پس از آن فرمود: باطل و نادرست آنست كه بگوئى شنيدم، و حقّ و درست آنست كه بگوئى ديدم (بنا بر اين مؤمن نبايد در عيب همكيشان به گفتار شخص فاسق و مردم بد گو اگر چه راست بگويند اعتماد نموده بمجرّد شنيدن پيش از ديدن زبان به افشاء آن گشايد).

ترجمه مرحوم شهیدی

[از او پرسيدند معنى اين سخن چيست انگشتان خود را فراهم آورد و برداشت و ميان گوش و ديده گذاشت. سپس گفت:] باطل آن است كه بگويى شنيدم، و حقّ آن است كه بگويى ديدم.

ترجمه مرحوم خویی

پس سؤال كرده شد از آن حضرت از معنى اين فرمايش او، پس جمع فرمود انگشتان مبارك خود را و نهاد آنها را ميان گوش و چشم خود بعد از آن فرمود باطل آنست كه گوئي شنيدم، و حق آنست كه گوئى ديدم، يعنى مادامى كه عيب أحديرا با چشم خود نديده و يقين نكرده بمجردّ شنيدن از ديگران باور مكن

شرح ابن میثم

قال الشريف: فسئل عليه السلام عن معنى قوله هذا، فجمع أصابعه و وضعها بين أذنه و عينه، ثم قال: الباطل أن تقول سمعت، و الحقّ أن تقول رأيت.

و قوله: أما إنّه ليس بين الحقّ و الباطل إلّا مقدار أربع أصابع. فتفسيره الفعل المذكور، و تفسير ذلك الفعل هو قوله: الباطل أن تقول: سمعت، و الحقّ أن تقول: رأيت. ثمّ هاهنا لطيفتان: فالاولى: أنّ قوله: الباطل أن تقول سمعت. لا يستلزم الكلّيّة حتّى يكون كلّ ما سمعه باطلًا فإنّ الباطل و المسموع مهملان. الثانية: أنّ الحقّ ليس هو قوله: رأيت. بل المرئىّ له، و الباطل هو قوله.

سمعت. بل القول المسموع له، و إنّما قوله: رأيت و سمعت. إخبار عن وصول المرئىّ و المسموع إلى بصره و سمعه فأقام هذين الخبرين مقام المخبر عنهما مجازا. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

ترجمه

از امام (علیه السلام) در باره معناى اين سخن پرسش شد، آن حضرت انگشتان را به هم چسبانيد و ميان گوش و چشم خود قرار داد و فرمود: «باطل اين است كه بگويى شنيدم، و حقّ اين است كه بگويى ديدم.»

شرح

فرموده است: أما إنّه ليس بين الباطل و الحقّ إلّا أربع أصابع عمل شخص غيبت كننده و پيامد كردار او مفسّر اين گفتار است، همچنان كه عبارت: باطل اين است كه بگويى شنيدم، و حقّ اين است كه بگويى ديدم، چگونگى عمل را روشن مى كند، و در اين جا دو نكته وجود دارد: اوّل اين كه بيان آن حضرت كه فرموده باطل اين است كه بگويى شنيدم، مستلزم كليّت و تعميم آن نيست تا هر چه را مى شنود باطل باشد زيرا در اين صورت باطل و مسموع در يك رديف قرار مى گيرد و هر دو را بايد ترك كرد.

دوّم اين كه مراد اين نيست كه همين گفتار گوينده كه بگويد ديدم حقّ است بلكه حقّ آن چيزى است كه مشاهده كرده است، همچنان كه گفتن جمله سمعت (شنيدم) باطل نيست، بلكه آنچه شنيده است باطل است، و در واقع جمله هاى رأيت و سمعت خبر دادن از چيزى است كه ديده و شنيده شده است، و مجازا به جاى مخبر عنه يا مرئىّ (ديده شده) و مسموع (شنيده شده) نشسته اند. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

أما إنّه ليس بين الحقّ و الباطل إلّا أربع أصابع فسئل عليه السّلام عن معنى قوله هذا، فجمع أصابعه و وضعها بين أذنه و عينه ثمّ قال): الباطل أن تقول سمعت و الحقّ أن تقول رأيت.

المعنى:

(أما انه ليس بين الحق و الباطل إلا أربع أصابع) و فسّر الإمام هذا بقوله: الباطل ان تقول سمعت، و الحق ان تقول رأيت. و يدل هذا التفسير بظاهره ان كل ما تسمعه فهو باطل، و كل ما تراه فهو حق، و ما من شك ان الإمام لايريد هذا الظاهر، كيف، و هو القائل: «قد تكذب العيون أهلها، و لا يغش العقل من استنصحه». و لا أحد يشك ان القول المسموع يحتمل الصدق و الكذب و مراد الإمام- كما يدل السياق- أن لا نرتب الأثر على ما نسمعه من الأقاويل في حق أي انسان كان، و بصورة أخص اذا كنا على ثقة من دينه، لا نرتب الأثر إلا بعد الرؤية و التثبت.

شرح منهاج البراعة خویی

أما أنّه ليس بين الباطل و الحقّ إلّا أربع أصابع، فسئل عن معني قوله عليه السّلام هذا، فجمع أصابعه و وضعها بين اذنه و عينه ثمّ قال: الباطل أن تقول سمعت، و الحقّ أن تقول رأيت.

المعنى

ثمّ نبّه على الفرق بين الحقّ و الباطل بقوله (أما أنّه ليس بين الحقّ و الباطل إلّا أربع أصابع فسئل عليه السّلام عن معنى قوله هذا) لاجماله و إبهامه (فجمع أصابعه) الأربع (و وضعها بين أذنه و عينه ثمّ قال: الباطل أن تقول سمعت، و الحقّ أن تقول رأيت) يعنى أنّ الباطل هو المسموع و الحقّ هو المرئى، فتسامح عليه السّلام في التفرقة بما ذكر تعويلا على الظهور، ضرورة أنّ الباطل ليس قولك سمعت، و لا الحقّ قولك رأيت، لأنّ قولك إخبار عن نفسك بالسّماع أو الرّؤية، و الحقّ و الباطل و صفان للمخبر عنه لا الخبر كما هو ظاهر.

فان قلت: كيف يقول الباطل ما يسمع و الحقّ ما يرى مع أنّ كثيرا من المسموعات حقّ لا ريب فيه، فانّ جلّ الأحكام الشرعيّة قد ثبت علينا بطريق النّقل و السماع، و كذلك كثير من العقائد الاصولية كنبوّة نبينا و معجزاته و كذا نبوّة سائر الأنبياء و إمامة الأئمة و معجزاتهم عليهم السّلام و أخبار المعاد من الحشر و النّشر و البعث و الحساب و الجنّة و النّار و غيرها.

قلت: قد أجاب عنه الشّارح المعتزلي بأنه ليس كلامه في المتواتر من الأخبار و إنّما كلامه في الأقوال الشّاذّة الواردة من طريق الآحاد الّتي تتضمّن القدح فيمن قد علمت «غلبت خ» نزاهته، فلا يجوز العدول عن المعلوم بالمشكوك.

و أجاب الشّارح البحراني بأنّ قوله: الباطل أن تقول سمعت، لا يستلزم الكلّية حتّى يكون كلّ ما سمعه باطلا، فانّ الباطل و المسموع مهملان يعني انه ليس بقضية كلّية بل كلام خطابي مهمل يصدق بجزئي.

أقول: و لعلّ مرادهما أنّ اللّام في قوله: الباطل و الحقّ، للعهد و مراده عليه السّلام ليس تعريف مطلق الباطل و الحقّ بل التفرقة في افراد ما يعاب به الغير و يتضمّن قدحه بأنّه على قسمين: أحدهما ما سمعته من غيرك، فهو باطل لأنّ من جاءك به فاسق لا يمكن الرّكون إليه فلا بدّ من الحكم ببطلان خبره و إن كان ما خاله صدقا في نفس الأمر و الواقع، و ثانيهما ما أبصرته بعينك فهو الحقّ.

فان قلت: كيف التوفيق بين قوله عليه السّلام ذلك المفيد لحقيّة المرئى و بين روايتي عقاب الأعمال و الوسائل المتقدّمتين في شرح قوله عليه السّلام: فلا يسمعنّ فيه أقاويل الرّجال، حيث أمر فيهما بتكذيب البصر فيما شاهدته.

قلت: لا منافاة بينهما، لأنّ المراد بتكذيب البصر فيهما عدم ترتيب الآثار على العيب الذي رآه و النّهى عن إذاعته و إفشائه للغير، لا أنّ ما رآه ليس بحق و محصلهما وجوب ستر ما رآه من أخيه و عدم هتك عرضه عند الغير، مثلا إذا رأى أنّه يشرب الخمر فان وجد لفعله محملا صحيحا كأن يحتمل أنّه خلّ أو أنّ شربه للدواء و العلاج، فلا بدّ من حمل فعله على الصّحة، و إن لم يجد له محملا فيحكم في نفسه بفسق الشّارب، و لا يأتمنه في امور يشترط فيها العدالة، و مع ذلك فلا يجوز إظهار ما فعله لغيره تنقيصا له على ما تقدّم في شرح الكلام السّابق و اللّه العالم.

شرح لاهیجی

اما انّه ليس بين الباطل و الحقّ الّا اربع اصابع فسئل عليه السّلام عن معنى قوله هذا فجمع اصابعه و وضعها بين اذنه و عينه ثمّ قال الباطل ان تقول سمعت و الحقّ ان تقول رايت يعنى آگاه باش بدرستى كه ميان باطل و حقّ فاصله مگر مقدار چهار انگشت پس پرسيد آن حضرت (علیه السلام) را از معنى اين كلام او پس جمع كرد انگشتهاى خود را و گذاشت ميان گوش و چشم خود يعنى ميان گوش و چشم مقدار چهار انگشت فاصله است پس گفت باطل آنست كه بگوئى كه شنيدم يعنى نگوئى بعنوان خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2 جزم شنيده را و حقّ آنست كه بگوئى كه ديدم يعنى بگوئى بعنوان خطبه 141 نهج البلاغه بخش 2 جزم ديده را يعنى چيزهاى شنيده احتمال بطلان دارد چون بمحض شنيدن حكم بر راستى ان كردن باطلست و آن چه را كه بچشم ديده پس ان حقّ و صدقست تشكيكى نخواهد داشت

شرح ابن ابی الحدید

أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ فَسُئِلَ ع عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِ هَذَا فَجَمَعَ أَصَابِعَهُ وَ وَضَعَهَا بَيْنَ أُذُنِهِ وَ عَيْنِهِ ثُمَّ قَالَ الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ

و الإصبع مؤنثة و لذلك قال أربع أصابع فحذف الهاء فإن قلت كيف يقول ع الباطل ما يسمع و الحق ما يرى و أكثر المعلومات إنما هي من طريق السماع كعلمنا الآن بنبوة محمد ص بما بلغنا من معجزاته التي لم نرها و إنما سمعناها قلت ليس كلامه في المتواتر من الأخبار و إنما كلامه في الأقوال الشاذة الواردة من طريق الآحاد التي تتضمن القدح فيمن قد غلبت نزاهته فلا يجوز العدول عن المعلوم بالمشكوك

شرح نهج البلاغه منظوم

آگاه باشيد ميان حقّ و باطل بيش از چهار انگشت فاصله نيست. از آن حضرت از معنى اين سخن پرسيده شد حضرت چهار انگشتان را پهلوى هم گذارده، آنها را بين چشم و گوش نهاده فرمود: باطل آنست كه بگوئى (با اين گوش) شنيدم. حقّ آنست كه بگوئى (با اين چشم) ديدم.

نظم

  • گروه مردمان باشيد آگاهكه بين حقّ و باطل نيست پر راه
  • نمى باشد بغير از چار انگشت شود معلوم سازى باز چون مشت
  • يكى مردى از آن شه گشت پرسانكه چبود اين سخن را معنى از آن
  • شه انگشتان به پيش هم نگه داشت پس آنكه بين چشم و گوش بگذاشت
  • بگفتش هر چه را با چشم ديدىو يا با گوش هر مطلب شنيدى
  • شنيدن باطل است و ديدنت حق از اين دو حقّ و باطل شد محقّق

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

 

جدیدترین ها در این موضوع

No image

آفرينش اهل بيت (ع) در نهج البلاغه

يكى از پژوهش گران سنّى، نيكو و دادگرانه سخن گفته، آن جا كه گويد:هر كس يكى از اصحاب پيامبر را بر ديگر اصحاب برترى دهد، منظور او به يقين برترى دادن بر على نيست؛ زيرا على از اهل بيت پيامبر است.پس برترين آفريدگان بعد از حضرت محمّد صلى اللّه عليه و آله خاندان او هستند، و اين، همان واقعيّت و حقيقت است؛ زيرا آنان مانند پيامبر بر تمامى پيامبران الاهى برترى جستند و آنان مهتر آفريدگان در آفرينش، اخلاق و كمالات هستند.
 نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

احتمالا بتوان از این سخن دردمندانه این نکته را به دست آورد که اهمیت امامت فقط در مدیریت جامعه نیست بلکه در مقام فهم دین نیز بسیار حائز اهمیت است که البته طبق دلایل بسیار متقن ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از علمی خدایی بهره مند هستند کما اینکه این مساله را می توان از این سخن حضرت نیز به دست آورد ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلیهم بامر الله فیه سزاوارترین مردم به امر حکمرانی تواناترین آنها در این امر و عالمترین آنها به دستور خداوند در مورد حکمرانی است.
 امامت از ديدگاه نهج البلاغه

امامت از ديدگاه نهج البلاغه

اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد.
 رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

از موضوعات اساسى و مباحث حياتى نهج البلاغه - كه جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خويش در نهج البلاغه به بيان ابعاد مختلف اين مساله پرداخته اند:اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده اند؛ثانيا: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پيشوايى صالح و حق، و نيز به رهبرى ناشايسته و ناحق پرداخته اند.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.

پر بازدیدترین ها

 نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایتʃ)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(3)

اویس کریم؛ در کتاب المعجم الموضوعی لنهج البلاغه، با انتقاد از باب بندی های گذشته و ناقص دانستن آنها، مباحث نهج البلاغه را در 22 باب تقسیم نموده و هر یک چندین فصل دارد و هر فصلی دارای موضوعاتی است که مجموعاً 604 موضوع می شود. عناوین باب های آن چنین است: 1) العقل و العلم؛ 2) الاسلام و الایمان و الیقین و الشرک و الشک؛
 نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایتʆ)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(6)

به مالک اشتر می نویسد:« و ایاک و الاستثمار بما الناس فیه اسوه» (نهج البلاغه، نامه ی 53)؛ مبادا هرگز در آن چه که با مردم مساوی هستی امتیاز خواهی! از اموری که بر همه روشن است غفلت کنی.
 امامت از ديدگاه نهج البلاغه

امامت از ديدگاه نهج البلاغه

اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد.
 نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

احتمالا بتوان از این سخن دردمندانه این نکته را به دست آورد که اهمیت امامت فقط در مدیریت جامعه نیست بلکه در مقام فهم دین نیز بسیار حائز اهمیت است که البته طبق دلایل بسیار متقن ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از علمی خدایی بهره مند هستند کما اینکه این مساله را می توان از این سخن حضرت نیز به دست آورد ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلیهم بامر الله فیه سزاوارترین مردم به امر حکمرانی تواناترین آنها در این امر و عالمترین آنها به دستور خداوند در مورد حکمرانی است.
 اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

نهج البلاغه فرهنگ نامه ای است بی مانند که متونش با یک دیگر همگون و همخوان اندو این مساله نشان از جریانات علمی، دانش های دینی و دنیایی این کتاب بزرگ دارد. مهم تر آن که چهره حقیقی، جایگاه و منزلت اهل بیت علیهم السلام را آن گونه که خدا و رسول خواسته است، می نمایاند و با بیش از ده ها عبارت، با صراحت و دلالتی روشن، موقعیت تاریخی امت و نقش آنان را در آینده نشان می دهد.
Powered by TayaCMS