نامه 68 نهج البلاغه : روش برخورد با دنيا

نامه 68 نهج البلاغه : روش برخورد با دنيا

متن اصلی نامه 68 نهج البلاغه

عنوان نامه 68 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 68 نهج البلاغه

(68) و من كتاب له عليه السلام إلى سلمان الفارسي رحمه الله قبل أيام خلافته

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا«» مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا (وَ تَصَرُّفِ«» حَالَاتِهَا) وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ (أَوْ إِلَى إِينَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ«» إِلَى إِيحَاشٍ وَ السَّلَامُ)«»

عنوان نامه 68 نهج البلاغه

روش برخورد با دنيا

ترجمه مرحوم فیض

68- از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بسلمان فارسىّ خدايش رحمت فرمايد

(سلمان «قدس اللّه روحه» از بزرگان مسلمانان و از خواصّ اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله» و از شيعيان امير المؤمنين «عليه السّلام» است، چنانكه در روز سقيفه «بنا بر نقل ابن ابى الحديد از قول محدّثين» به زبان پارسى به مسلمانان گفت: كرديد و نكرديد يعنى خودتان خليفه انتخاب نموديد و از خليفه اى كه پيغمبر اكرم تعيين فرموده است چشم پوشيديد، كنايه از اينكه بظاهر مسلمان مى نماييد ولى در باطن مسلمان نيستيد، و نويسندگان در نام پيش از اسلام او اختلاف دارند روز به ابن خشنودان و بهبود ابن بدخشان از فرزندان منوچهر پادشاه و غير از اين دو نام نيز گفته اند، حضرت رسول او را سلمان ناميد، و به سلمان الخير و سلمان المحمّدىّ ملقّب گرديد، و چون از او مى پرسيدند تو كيستى مى گفت: من سلمان ابن الاسلام و از بنى آدم هستم، و كنيه اش ابو عبد اللّه و أبو البيّنات و ابو المرشد بود، و اصلش از شيراز يا رامهرمز يا شوشتر يا از قريه و دهى از اصبهان كه آنرا جىّ مى گفتند بوده، و امام عليه السّلام اين نامه را) پيش از رسيدن خود بخلافت (ظاهريّه نوشته، و در آن او را از فريب دنيا بر حذر داشته است): 1- پس از ستايش خداى تعالى و درود بر پيغمبر اكرم، داستان دنيا مانند مار است كه مالش آن نرم و زهرش كشنده است، بنا بر اين دورى كن از آنچه (كالايى كه) ترا در دنيا شاد مى گرداند براى آنكه از كالاى آن اندكى (بس كفنى) با تو همراه مى ماند (به گور مى برى) و اندوههاى آنرا از خود دور ساز براى آنكه به جدائى از آن و تغيير احوالش باور دارى (ميدانى كه بالأخره از آن جدا مى مانى و هر دم روش آن بخلاف هنگام ديگر است، پس بآن دل مبند و براى زندگانى چند روزه افسردگى بخود راه مده) 2- و هر وقت انس و خوى تو بدنيا بيشتر است از آن هراسانتر باش، زيرا دنيا دار هرگاه در آن دلبسته شاد شد دنيا او را از آن حال بسختى مى كشاند، يا هرگاه به انس و خو گرفتن مطمئنّ گرديد او را از آن حال بترس و هراس گرفتار ميكند (پس خردمند نبايد از دوستى چنين دشمنى فريب خورد، بلكه بايد هنگاميكه دوست مى نمايد بيشتر از آن دورى كرد) و درود بر شايسته آن.

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 1065و1066)

ترجمه مرحوم شهیدی

68 و از نامه آن حضرت است به سلمان فارسى (ره) پيش از خلافت آن حضرت

اما بعد، دنيا همچون مار است، بپسودن آن نرم و هموار و زهر آن جانشكار. پس، از آنچه تو را در دنيا شادمان مى دارد، روى برگردان چه اندك زمانى با تو مى ماند. و انديشه دنيا را از سر بنه چه يقين دارى كه از تو روى بگرداند، و آن گاه كه بدان خو گرفته اى بيشتر از آن بترس، كه دنيا دار چون در دنيا به خوشى اطمينان كرد او را به تلخكامى در آورد، يا اگر به انس گرفتن آرميد او را دچار وحشت كرد، و السلام.

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 352)

شرح ابن میثم

67- و من كتاب له عليه السّلام إلى سلمان الفارسى رحمه اللّه قبل أيام خلافته

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ- لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا- فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا- لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا- وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا- لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا- وَ تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا- وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا- فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ- أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ

اللغة

أقول: أشخصته: أذهبته.

و مدار الفصل على الموعظة و ذمّ الدنيا، و ضرب لها مثلا،

و ذكر من وجوه الشبه من جانب الممثّل به أمرين: أحدهما: ليّن المسّ و تماثله من جانب الدنيا رفاهيّة العيش و لذّاته. و الثاني: قتل سمّها و يماثله من الدنيا هلاك المنهمكين في لذّاتها يوم القيامة ثمّ أمره في مقامه بها بأوامر:

أحدها: أن يعرض عمّا يعجبه منها. و علّل وجوب إعراضه بقوله: لقلّة ما يصحبك منها، و هى صغرى ضمير تقديرها: ما يصحبك منها قليل، و تقدير كبراه: و كلّما كان كذلك فينبغى أن يعرض عنه. الثاني: أن يضع عنه هموم طلبها، و علّل وجوب ذلك بضمير صغراه قوله: لما أيقنت من فراقها: أى لأنك متيقّن لفراقها. و تقدير كبراه: و كلّما تيقّنت فراقه فواجب أن تضع همّك عن طلبه. الثالث: أن يكون آنس ما يكون بها أحذر ما يكون منها. و ما مصدريّة، و آنس ينصب على الحال، و أحذر خبر كان: أى في حال كونك آنس بها كن أحذر ما تكون منها. و الغرض أن يحذر منها بقدر جهده و لا يأنس بها. و علّل وجوب الحذر منها بقوله: فإنّ صاحبها. إلى آخره. و هو صغرى ضمير تقديرها: فإنّها كلّما اطمأنّ صاحبها فيها. إلى آخره. و تقدير كبراه: و كلّما كان كذلك فيجب أن يحذر صاحبه منه و لا يأنس إليه ينتج فالدنيا يجب أن يحذر صاحبها منها.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 218و219)

ترجمه شرح ابن میثم

67- از نامه هاى امام (ع) است به سلمان فارسى- خدايش بيامرزد- پيش از رسيدنش به خلافت.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ- لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا- فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا- لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا- وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا- لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا- وَ تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا- وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا- فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ- أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ

لغت

اشخصته: ببرد او را

ترجمه

«امّا بعد، دنيا همانند مار است كه بدنش را چون دست بمالى نرم است ولى زهرش كشنده است بنا بر اين از آنچه تو را در دنيا خوشحال مى سازد، برحذر باش، زيرا متاع آن اندكى با تو مى ماند. و غمهاى آن را از خود دور ساز، چون به مفارقت از او و دگرگونيهايش ايمان دارى و هر مقدار با دنيا انس و علاقه ات بيشتر شد، ترس و هراست افزونتر باشد، زيرا دنيادار وقتى كه به دنيا دل بست و به آن شادمان شد دنيا او را به سختى مبتلا گرداند».

شرح

محور اين بخش از سخن امام (ع) موعظه و نكوهش دنياست، و بدين منظور مثلى زده است و دو مورد از چند وجه شبه را كه در مشبه به وجود دارد، بيان كرده است: 1- مار، نرم پوست است و همانندى اش با دنيا همان آسايش زندگى و لذتهاى دنياست.

2- زهرش كشنده است، مشابهتش با دنيا در اين است كه كسانى كه غرق در لذتهاى دنيايند روز رستاخيز هلاك شوند.

سپس در مورد اقامت وى در دنيا چند دستور به شرح زير داده است: 1- از آنچه او را خوشحال مى سازد روگردان باشد، و دليل ضرورت برحذر بودنش را چنين بيان كرده است: زيرا كالاى آن اندكى با تو همراه است، و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است: آنچه با تو از متاع دنيا همراه مى ماند اندك است. و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى شود: و هر چه كه اين طور باشد، سزاوار دورى كردن است.

2- غمهاى دنيا را از خود دور ساز، و ضرورت اين كار را با قياس مضمرى بيان كرده است كه صغراى آن عبارت: لمّا ايقنت من فراقها است، يعنى چون به مفارقت و دگرگونى اش اطمينان دارى، و كبراى مقدر آن چنين است: هر چه را كه اطمينان به مفارقتش داشتى بايد غم جستن آن را از خود دورى كنى.

3- هر مقدار با دنيا انس و علاقه اش بيشتر شود، ترس و هراسش فزونتر گردد. كلمه ما مصدريه است، و كلمه آنس بنا بر اين كه حال است منصوب مى باشد، و كلمه احذر خبر كان است يعنى در همان حالى كه علاقمندترى، ترس بيشترى هم بايد داشته باشى، مقصود آن است كه هر چه مى تواند از آن دورى كند و بدان دل نبندد و دليل ضرورت حذر داشتن را چنين بيان كرده است فانّ صاحبها فيها... كه صغراى قياس مضمرى است و در حقيقت چنين است: هر چه صاحب دنيا به دنيا بيشتر دل ببندد... و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر چيزى را كه آن طور باشد بايد صاحبش از آن حذر كند و به آن دل نبندد، نتيجه مى دهد: پس بايد شخص دنيادار از دنيا برحذر باشد.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 366و367)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 67- الى سلمان الفارسي:

أمّا بعد فإنّما مثل الدّنيا مثل الحيّة ليّن مسّها، قاتل سمّها، فأعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يصحبك منها، وضع عنك همومها لما أيقنت من فراقها. و كن آنس ما تكون بها أحذر ما تكون منها. فإنّ صاحبها كلّما اطمأنّ فيها إلى سرور أشخصته عنه إلى محذور.

اللغة:

أشخصته: صرفته.

الإعراب:

مسها مبتدأ مؤخر، و لين خبر مقدم، و اسم كن ضمير مستتر، و آنس حال منه، و احذر خبر كن.

هذه الرسالة :

بعث الإمام بها الى سلمان قبل أيام خلافته، كما قال الشريف الرضي، و لا شي ء فيها سوى التحذير من الدنيا، و انها كالحية لينة المسّ قاتلة السم.. و خطب النهج- كما رأيت- متخمة بذم الدنيا و غدرها، و التحذير من شرها و ضرها بلا حدود.. و تقدم ذلك عشرات المرات بأساليب شتى، و شواهد كثيرة، و كل ما في هذه الرسالة تكرار و توكيد خوف الذهول و الإهمال.. لذا نصرف الكلام عن الشرح الى اشارة موجزة و سريعة عن سلمان، عليه أفضل التحيات، و أكمل الصلوات.

نسبه:

هو من نسل الملوك، و جدّ آبائه «منوجهر» مؤسس الدولة الثانية من دول الفرس القديمة، و لكن سلمان يرفض الانتساب لغير الاسلام، و كان يقول: أنا ابن الاسلام، أعتقني اللّه بمحمد، و رفعني بمحمد، و أغناني بمحمد، و صلى اللّه على محمد و آل محمد، فهذا حسبي و نسبي. و أقره محمد على هذا الحسب و النسب و قال: سلمان منا أهل البيت. و كان يقال له: سليمان المحمدي، و سلمان الخير، و سلمان الحكمة و العلم، و سلمان باك أي النظيف في لغة الفرس، و الطيب و الطاهر، و صاحب الكتابين: القرآن و الانجيل.

مكانته:

كان من رءوس الصحابة، و أقطابهم علما و تقى و جهادا، و كان عند رسول اللّه (ص) الخليل الأثير. قال ابن عبد البر في «الاستيعاب» ج 2 ص 56 طبعة 1939: «قالت عائشة: كان لسلمان مجلس من رسول اللّه (ص) ينفرد به في الليل حتى كان يغلبنا عليه».. و روى أبو بردة عن أبيه عن النبي انه قال: «أمرني ربي بحب أربعة، و أخبرني انه يحبهم، و هم علي و سلمان و أبو ذر و المقداد». و عن الإمام أمير المؤمنين انه قال: أنا سابق العرب، و سلمان سابق الفرس، و صهيب سابق الروم، و بلال سابق الحبش، و خباب سابق النبط.

زهده:

كان راتبه من بيت المال في العام خمسة آلاف، يتصدق بكامله، و يأكل من كدّ اليمين و يقول: لا أحب أن آكل إلا من عمل يدي عملا بقول نبي الرحمة: ما أكل أحدكم طعاما قط خيرا من عمل يده، و كانت له عباءة، يجعل بعضها غطاء، و بعضها الآخر وطاء.

زوجته و أولاده:

تزوج عربية توفيت في حياته، فتزوج عجمية و مات عنها، و له ستة أولاد: ثلاثة ذكور عبد اللّه و قد أعقب، و محمد أيضا أعقب، و من نسله علماء و شعراء، و كثير، و لا يعرف له عقب. و ثلاث بنات: واحدة كانت بأصفهان، و لها عقب، و اثنتان كانتا بمصر.

وفاته:

انتقل الى ربه سنة 35 ه، و دفن في البلدة المعروفة بسلمان باك على ضفاف دجلة الشرقي، و تبعد ثلاثة فراسخ من بغداد، و يؤم قبره الشريف ألوف الزائرين من كل فج، و كنت منهم سنة 1964 م.

و كتبت عنه مطولا في كتابي «مع علماء النجف» و أشرت اليه و الى تكوينه النقابة العمالية في شرح الخطبة 160 فقرة «سلمان و النقابات». أما المصادر التي اعتمدت عليها في إشارتي هذه فهي شرح ابن أبي الحديد، و الاستيعاب لابن عبد البر، و سلمان المحمدي للشيخ عبد الواحد المظفر.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج4، ص 175-177)

شرح منهاج البراعة خویی

المختار السابع و الستون و من كتاب له عليه السلام الى سلمان الفارسى رحمه اللّه قبل أيام خلافته

أمّا بعد، فإنّما مثل الدّنيا مثل الحيّة، ليّن مسّها قاتل سمّها، فأعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يصحبك منها، وضع عنك همومها، لما أيقنت به من فراقها، و تصرّف حالاتها، و كن آنس ما تكون بها أحذر ما تكون منها، فإنّ صاحبها كلّما اطمأنّ فيها إلى سرور أشخصته عنه إلى محذور [أو إلى إيناس أزالته عنه إلى إيحاش، و السّلام- شرح المعتزلي- ].

اللغة

(أشخصته): أذهبته.

الاعراب

ليّن: خبر مقدّم و مسّها: مبتداء مؤخّر و كذا ما بعدها و كلتا الجملتين بمنزلة عطف البيان لقوله عليه السّلام «مثل الدنيا مثل الحيّة» فترك فيهما حرف العطف و وصل بينهما و بينها، كن آنس ما تكون- إلخ- : قال ابن ميثم: ما مصدريّة و آنس ينصب على الحال و أحذر خبر كان.

أقول: و الأولى جعل آنس و أحذر خبرا واحدا لكان، فيكون من قبيل قولهم «الرّمان حلو حامض».

المعنى

قال الشارح المعتزلي «ص 39 ج 18 ط مصر»: و كان سلمان من شيعة عليّ عليه السّلام و خاصّته و تزعم الاماميّة أنّه أحد الأربعة الّذين حلقوا رؤوسهم و أتوه متقلّدي سيوفهم في خبر يطول.

و قد روى من حديث ابن بريده عن أبيه أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: أمرني ربّي بحبّ أربعة، و أخبرني أنّه يحبّهم: عليّ و أبوذرّ و المقداد و سلمان.

الترجمة

از نامه اى كه آن حضرت عليه السّلام پيش از دوران خلافتش به سلمان فارسى- رحمه اللّه- نگاشته: أمّا بعد، همانا دنيا مارى را ماند نرم اندام و زهر آگين، از آنچه اش كه خوشت آمد روى بر گردان و دورى گزين كه بسيار بى وفا است و اندكى با تو همراه مى شود، هيچ اندوه دنيا را مخور، چه بخوبى مى دانى از تو جدا مى شود و ديگر گونيها دارد، هر گاه بيشتر با او انس گرفتى و دل آرام تو شد بيشتر از او در حذر باش و بترس، زيرا يار دنيا هر چه بشادى آن دلبند و خاطر جمع باشد او را بمشكل و محذور پرتاب مى كند، و هر گاه بارامش او مطمئن شود او را بهراس مى افكند.

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص 387و388)

شرح لاهیجی

الكتاب 66

و من كتاب له (- ع- ) الى سلمان الفارسى رحمه اللّه قبل ايّام خلافته يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى سلمان فارسى رحمت كند خدا او را پيش از ايّام خلافت آن حضرت (- ع- ) امّا بعد فانّما مثل الدّنيا كمثل الحيّة ليّن مسّها و قاتل سمّها فاعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يصحبك منها وضع عنك همومها لما ايقنت به من فراقها و كن انس ما تكون بها احذر ما تكون منها فانّ صاحبها كلّما اطمئنّ فيها الى سرور اشخصته عنه الى محذور يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول (- ص- ) پس بتحقيق كه نيست صفت عجيبه دنيا مگر مانند صفت مار كه نرم و ملايمست دست ماليدن باو و كشنده است زهر او پس رو گردان باش از چيزى كه خوش بيايد ترا در دنيا از جهة اندك بودن آن چيزى كه مصاحبت ميكند با تو از امتعه و لذّات دنيا و دور دار از تو اندوههاى دنيا را از جهة آن چيزى كه يقين دارى بان از جدائى كردن از دنيا و باش تو كه باشد مأنوس تر بودن تو با دنيا بر حذرتر بودن تو از دنيا پس بتحقيق كه صاحب دنيا هر وقت كه مطمئنّ شد در دنيا بسوى مسرّت و خوشحالى بلند كرد و مشرف ساخت دنيا او را از ان مسرّت بسوى محذور و مكروهى

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 287)

شرح ابن ابی الحدید

68 و من كتاب له ع كتبه إلى سلمان الفارسي رحمه الله- قبل أيام خلافته

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ- لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا- فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا- لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا- وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا- لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا- وَ تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا- وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا- فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ- أَشْخَصَتْهُ إِلَى مَحْذُورٍ- أَوْ إِلَى إِينَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاشٍ وَ السَّلَامُ

سلمان الفارسي و خبر إسلامه

سلمان رجل من فارس من رامهرمز- و قيل بل من أصبهان- من قرية يقال لها جي- و هو معدود من موالي رسول الله ص- و كنيته أبو عبد الله- و كان إذا قيل ابن من أنت- يقول أنا سلمان ابن الإسلام أنا من بني آدم- . و قد روي أنه قد تداوله أرباب كثيرة- بضعة عشر ربا- من واحد إلى آخر حتى أفضى إلى رسول الله ص- . و روى أبو عمر بن عبد البر في كتاب الإستيعاب- أن سلمان أتى رسول الله ص بصدقة- فقال هذه صدقة عليك و على أصحابك- فلم يقبلها و قال إنه لا تحل لنا الصدقة- فرفعها ثم جاء من الغد بمثلها- و قال هدية هذه فقال لأصحابه كلوا- . و اشتراه من أربابه و هم قوم يهود بدراهم- و على أن يغرس لهم من النخيل كذا و كذا- و يعمل فيها حتى تدرك- فغرس رسول الله ص ذلك النخل كله بيده- إلا نخلة واحدة غرسها عمر بن الخطاب- فأطعم النخل كله إلا تلك النخلة- فقال رسول الله ص من غرسها قيل عمر- فقلعها و غرسها رسول الله ص بيده فأطعمت- . قال أبو عمر و كان سلمان يسف الخوص- و هو أمير على المدائن و يبيعه و يأكل منه- و يقول لا أحب أن آكل إلا من عمل يدي- و كان قد تعلم سف الخوص من المدينة- . و أول مشاهده الخندق و هو الذي أشار بحفره- فقال أبو سفيان و أصحابه لما رأوه- هذه مكيدة ما كانت العرب تكيدها- . قال أبو عمر و قد روي أن سلمان شهد بدرا و أحدا- و هو عبد يومئذ و الأكثر أن أول مشاهده الخندق- و لم يفته بعد ذلك مشهد- . قال و كان سلمان خيرا فاضلا حبرا- عالما زاهدا متقشفا- . قال و ذكر هشام بن حسان عن الحسن البصري- قال كان عطاء سلمان خمسة آلاف- و كان إذا خرج عطاؤه تصدق به- و يأكل من عمل يده- و كانت له عباءة يفرش بعضها و يلبس بعضها- .

قال و قد ذكر ابن وهب و ابن نافع- أن سلمان لم يكن له بيت- إنما كان يستظل بالجدر و الشجر- و أن رجلا قال له أ لا أبني لك بيتا تسكن فيه- قال لا حاجة لي في ذلك- فما زال به الرجل حتى قال له- أنا أعرف البيت الذي يوافقك قال فصفه لي- قال أبني لك بيتا إذا أنت قمت فيه- أصاب رأسك سقفه- و إن أنت مددت فيه رجليك أصابهما الجدار- قال نعم فبنى له- .

قال أبو عمر و قد روي عن رسول الله ص من وجوه أنه قال لو كان الدين في الثريا لناله سلمان

و في رواية أخرى لناله رجل من فارس

قال و قد روينا عن عائشة قالت كان لسلمان مجلس من رسول الله ص- ينفرد به بالليل حتى كاد يغلبنا على رسول الله ص

قال و قد روي من حديث ابن بريدة عن أبيه أن رسول الله ص قال أمرني ربي بحب أربعة و أخبرني أنه يحبهم- علي و أبو ذر و المقداد و سلمان

قال و روى قتادة عن أبي هريرة قال سلمان صاحب الكتابين

- يعني الإنجيل و القرآن- .

و قد روى الأعمش عن عمرو بن مرة عن أبي البختري عن علي ع أنه سئل عن سلمان فقال- علم العلم الأول و العلم الآخر- ذاك بحر لا ينزف و هو منا أهل البيت

قال و في رواية زاذان عن علي ع سلمان الفارسي كلقمان الحكيم

قال و قال فيه كعب الأحبار سلمان حشي علما و حكمة

قال و في الحديث المروي- أن أبا سفيان مر على سلمان و صهيب و بلال- في نفر من المسلمين- فقالوا ما أخذت السيوف من عنق عدو الله مأخذها- و أبو سفيان يسمع قولهم- فقال لهم أبو بكر أ تقولون هذا لشيخ قريش و سيدها- و أتى النبي ص و أخبره فقال- يا أبا بكر لعلك أغضبتهم- لئن كنت أغضبتهم لقد أغضبت الله فأتاهم أبو بكر- فقال أبو بكر يا إخوتاه لعلي أغضبتكم- قالوا لا يا أبا بكر يغفر الله لك- . قال و آخى رسول الله ص بينه و بين أبي الدرداء- لما آخى بين المسلمين- . قال و لسلمان فضائل جمة و أخبار حسان- و توفي في آخر خلافة عثمان سنة خمس و ثلاثين- و قيل توفي في أول سنة ست و ثلاثين- و قال قوم توفي في خلافة عمر و الأول أكثر- . و أما حديث إسلام سلمان- فقد ذكره كثير من المحدثين و رووه عنه- قال كنت ابن دهقان قرية جي من أصبهان- و بلغ من حب أبي لي أن حبسني في البيت- كما تحبس الجارية- فاجتهدت في المجوسية حتى صرت قطن بيت النار- فأرسلني أبي يوما إلى ضيعة له- فمررت بكنيسة النصارى فدخلت عليهم- فأعجبتني صلاتهم- فقلت دين هؤلاء خير من ديني- فسألتهم أين أصل هذا الدين- قالوا بالشام فهربت من والدي حتى قدمت الشام- فدخلت على الأسقف فجعلت أخدمه و أتعلم منه- حتى حضرته الوفاة- فقلت إلى من توصي بي فقال- قد هلك الناس و تركوا دينهم إلا رجلا بالموصل فالحق به- فلما قضى نحبه لحقت بذلك الرجل-

فلم يلبث إلا قليلا حتى حضرته الوفاة- فقلت إلى من توصي بي فقال- ما أعلم رجلا بقي على الطريقة المستقيمة إلا رجلا بنصيبين- فلحقت بصاحب نصيبين- قالوا و تلك الصومعة اليوم باقية- و هي التي تعبد فيها سلمان قبل الإسلام- قال ثم احتضر صاحب نصيبين- فبعثني إلى رجل بعمورية من أرض الروم- فأتيته و أقمت عنده و اكتسبت بقيرات و غنيمات- فلما نزل به الموت قلت له بمن توصي بي- فقال قد ترك الناس دينهم و ما بقي أحد منهم على الحق- و قد أظل زمان نبي مبعوث بدين إبراهيم- يخرج بأرض العرب مهاجرا إلى أرض بين حرتين- لها نخل قلت فما علامته- قال يأكل الهدية- و لا يأكل الصدقة- بين كتفيه خاتم النبوة قال و مر بي ركب من كلب فخرجت معهم- فلما بلغوا بي وادي القرى ظلموني و باعوني من يهودي- فكنت أعمل له في زرعه و نخله- فبينا أنا عنده إذ قدم ابن عم له- فابتاعني منه و حملني إلى المدينة- فو الله ما هو إلا أن رأيتها فعرفتها- و بعث الله محمدا بمكة- و لا أعلم بشي ء من أمره- فبينا أنا في رأس نخلة إذ أقبل ابن عم لسيدي- فقال قاتل الله بني قيلة- قد اجتمعوا على رجل بقباء قدم عليهم من مكة- يزعمون أنه نبي قال فأخذني القر و الانتفاض- و نزلت عن النخلة و جعلت أستقصي في السؤال- فما كلمني سيدي بكلمة- بل قال أقبل على شأنك و دع ما لا يعنيك- فلما أمسيت أخذت شيئا كان عندي من التمر- و أتيت به النبي ص فقلت له بلغني أنك رجل صالح- و أن لك أصحابا غرباء ذوي حاجة- و هذا شي ء عندي للصدقة- فرأيتكم أحق به من غيركم- فقال ع لأصحابه كلوا و أمسك فلم يأكل- فقلت في نفسي هذه واحدة و انصرفت- فلما كان من الغد أخذت ما كان بقي عندي و أتيته به- فقلت له إني رأيتك لا تأكل الصدقة- و هذه هدية فقال كلوا و أكل معهم- فقلت إنه لهو فأكببت عليه أقبله و أبكي- فقال ما لك فقصصت عليه القصة فأعجبه- ثم قال يا سلمان كاتب صاحبك- فكاتبته على ثلاثمائة نخلة و أربعين أوقية- فقال رسول الله ص للأنصار أعينوا أخاكم- فأعانوني بالنخل حتى جمعت ثلاثمائة ودية- فوضعها رسول الله ص بيده فصحت كلها- و أتاه مال من بعض المغازي فأعطاني منه- و قال أد كتابتك فأديت و عتقت- . و كان سلمان من شيعة علي ع و خاصته- و تزعم الإمامية أنه أحد الأربعة الذين حلقوا رءوسهم- و أتوه متقلدي سيوفهم في خبر يطول- و ليس هذا موضع ذكره- و أصحابنا لا يخالفونهم في أن سلمان كان من الشيعة- و إنما يخالفونهم في أمر أزيد من ذلك- و ما يذكره المحدثون من قوله للمسلمين يوم السقيفة- كرديد و نكرديد- محمول عند أصحابنا على أن المراد صنعتم شيئا و ما صنعتم- أي استخلفتم خليفة و نعم ما فعلتم- إلا أنكم عدلتم عن أهل البيت- فلو كان الخليفة منهم كان أولى- و الإمامية تقول معناه أسلمتم و ما أسلمتم- و اللفظة المذكورة في الفارسية لا تعطي هذا المعنى- و إنما تدل على الفعل و العمل لا غير- و يدل على صحة قول أصحابنا أن سلمان عمل لعمر على المدائن- فلو كان ما تنسبه الإمامية إليه حقا لم يعمل له.

فأما ألفاظ الفصل و معانيه فظاهرة- و مما يناسب مضمونه قول بعض الحكماء- تعز عن الشي ء إذا منعته بقلة صحبته لك إذا أعطيته- . و كان يقال الهالك على الدنيا رجلان- رجل نافس في عزها و رجل أنف من ذلها- .

و مر بعض الزهاد بباب دار و أهلها يبكون ميتا لهم- فقال وا عجبا لقوم مسافرين- يبكون مسافرا قد بلغ منزله- . و كان يقال يا ابن آدم- لا تأسف على مفقود لا يرده عليك الفوت- و لا تفرح بموجود لا يتركه عليك الموت- . لقي عالم من العلماء راهبا فقال أيها الراهب- كيف ترى الدنيا قال تخلق الأبدان- و تجدد الآمال و تباعد الأمنية و تقرب المنية- قال فما حال أهلها- قال من ظفر بها نصب و من فاتته أسف- قال فكيف الغنى عنها- قال بقطع الرجاء منها- قال فأي الأصحاب أبر و أوفى- قال العمل الصالح- قال فأيهم أضر و أنكى- قال النفس و الهوى- قال فكيف المخرج قال في سلوك المنهج- قال و بما ذا أسلكه- قال بأن تخلع لباس الشهوات الفانية- و تعمل للدار الباقية

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج18، ص 34-40)

شرح نهج البلاغه منظوم

(68) من كتاب لّه عليه السّلام (إلى سلمان الفارسى «رحمه اللَّه» قبل أيّام خلافته:)

أمّا بعد، فإنّما مثل الدّنيا مثل الحيّة، ليّن مّسّها قاتل سمّها، فأعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يضحبك منها، وضع عنك همومها، لما أيقنت به من فراقها، و تصرّف حالاتها، و كن انس ما تكون بها أحذر ما تكون منها، فإنّ صاحبها كلّما اطمأنّ فيها إلى سرر و أشخصته عنه إلى محذور، أو إلى إيناس أزالته عنه إلى ايحاش و السّلام.

ترجمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است، كه پيش از رسيدن بخلافت بسلمان فارسى، كه خدايش رحمت كناد، نگاشته اند:

(ذخر عرب فخر عجم، نادره دوران، درياى بى پايان علم و ايمان، حضرت سلمان رضوان اللَّه عليه، فضائل و مفاخرش زياده از آنست كه در اين مختصر گنجد، و قلم را حوصله آن نيست كه عشرى از اعشار، و مفاخر و آثار وى را بنگارد، مرحوم محدّث نورى رحمة اللَّه عليه كتابى بزرگ بنام نفس الرّحمن في حالات مولانا سلمان نگاشته اند، لكن تيمّنا در اينجا ببرخى از فضائل آن جناب اشارتى مى رود.

نام سلمان پيش از اسلامش بطورى كه رجاليّون گفته اند، روزبه ابن خشنودان يا بهبود ابن بدخشان از فرزندان منوچهر ابن فريدون پادشاه عجم بوده است، پس از اسلام نامش سلمان الخير، سلمان المحمّدى، و كنيه اش ابو عبد اللَّه، ابو البيّنات، ابو المرشد، و خود مى فرمود، من سلمان ابن الاسلام و از بنى آدمم.

اصلش از شيراز، يا كازرون، يا رامهرمز، يا شوشتر، يا قريه حبّى از قراء اصفهان نوشته اند و او كسى است كه حضرت صادق در باره اش فرمودند: سلمان علم اوّل و آخر را درك كرده، و دريائى است كه پايانى ندارد، و او از ما اهل بيت است، و حضرت أمير المؤمنين (ع) او را مانند لقمان حكيم بلكه بهتر دانسته اند، و او در ايمان داراى رتبه دهّم است، و شيخ كلينى از حضرت صادق عليه السّلام روايتكرده است كه رسول خدا (ص ع) ابو ذر را با سلمان برادر قرار داد، و با ابو ذر قرار دادند كه سر از فرمان سلمان برنتابد، و در خبر است كه وقتى ابو ذر بر سلمان وارد شد در حالى كه ديگى بر سر آتش گذارده شده بود، ساعتى با هم حديث كردند، ديگ از روى سپايه در غلطيد و ابدا از آنچه در ديگ بود قطره نريخت سلمان آنرا بجاى خود نهاد، باز زمانى نگذشت كه ديگ درغلطيد، و چيزى از آن نريخت، باز سلمان آن را بجايش گذارد، ابو ذر از مشاهده اين حال وحشت زده از نزد سلمان بيرون شد، و در حال حيرت حضرت امير المؤمنين (ع) را ديدار كرد قضيّه را براى آن حضرت نقل نمود، حضرت فرمود اى ابو ذر اگر سلمان به آن چه ميداند تو را خبر دهد البتّه خواهى گفت: خدا كشنده سلمان را رحمت كند، سلمان در زمين باب اللَّه است، هر كه معرفت بحال او داشته باشد مؤمن، و هر كه منكرش باشد كافر است، و شاذان ابن جبرئيل قمى در كتاب فضائل داستان سخن گفتن ميّت را با او نقل كرده است، محدّث نورى رحمة اللَّه عليه از زينة الاعياد نقل ميكند، كه چون آن جناب بر مدائن والى شد در مسجد ببافتن زنبيل براى تحصيل روزى خويش سرگرم شد، مردم امر وى را ضعيف شمرده، فساد و دزدى در مداين رواج پيدا كرد، سلمان از مسجد بيرون آمده با سگى سخنى فرمود، آن سگ بتعجيل بر بالاى بلندى برآمده، صداى عظيمى كرد، سگهاى اطراف گرد آمده، و در شهر پراكنده شدند، آن گاه از جانب سلمان منادى ندا كرد كه هر كس پس از فلان ساعت در شب بيرون آيد كشته خواهد شد دزدان اعتنائى نكرده بيرون آمدند، و سگها تمامى را دريدند، و هم در آن كتاب است كه سلمان را بر شخصى خشم آمد زمين را امر كرد تا او را ببلعيد، خاتم المحدّثين مرحوم حاج شيخ عبّاس قمىّ در سفينة البحار، و تحفة الأحباب فضايل بسيارى براى سلمان نقل كرده، وفاتش در مدائن و حضرت أمير المؤمنين (ع) بر وى نماز خوانده، و جعفر طيّار و خضر عليهما السّلام در حالى كه با هر يك از آنها هفتاد صف از فرشتگان كه در هر صفى هزار هزار فرشته بوده است، در نماز بر وى شركت جسته اند، و او را آن حضرت بخاك سپرده است، و قبر شريفش در نزديكى مداين، و سزاوار است هر يك از شيعيان كه بزيارت كاظمين سلام اللَّه عليهما مشرّف ميشوند، از زيارت حضرت سلمان غفلت ننمايند، مدّت عمرش را دويست و پنجاه، و سيصد و پنجاه، بلكه بيش از چهار صد سال گفته اند، برخى معتقداند كه حضرت عيسى را درك كرده است، شيخ كاظم ازرى عليه الرّحمة در باب غسل دادن حضرت أمير المؤمنين (ع) سلمان را در مداين بطىّ الأرض، و حاضر نشدنش بجنازه عثمان چنين مى سرايد:

  • من تولّى تغسيل سلمان إلّاذات قدس تقدّست أسماها
  • ليلة قد طوى بها الأرض طيّاإذ نأت داره و شظّ مداها
  • و ابن عفّان حوله لم يجهّزهو لا كفّ عنه كفّ أذاها
  • لست أدرى أ كان ذلك مقتامن علىّ أم عقّه و نزاها

بالجمله فضائل و مفاخر جناب سلمان (ع) در خور كتاب جداگانه است، و بايستى به نفس الرّحمن رجوع كرد، و لكن قطع نظر از مقام زهد و عبادت و ايمان سلمان پيدا است كه اين مقام را در اثر پيروى و دوستى على ابن ابى طالب سلام اللَّه عليه كسب كرده، زيرا در اختصاص شيخ مفيد است كه روزى ذكر جناب جعفر ابن ابى طالب و سلمان در خدمت حضرت صادق (ع) بميان آمد، بعضى سلمان را تفضيل نهادند، شخصى گفت سلمان آتش پرستى بود كه مسلمان شد، ناگاه حضرت صادق سلام اللَّه عليه بكنده زانو نشسته از روى خشم بابا بصير فرمودند: يا ابا بصير خدا سلمان را علوى قرار داد پس از آنكه آتش پرست بود، و قرشى قرار داد پس از آنكه فارسى بود، فصلوات اللَّه على سلمان، و جعفر نيز نزد خدا داراى شأنى است كه با فرشتگان در آسمان بپرواز است و در كتاب روضة الواعظين است كه شبى ابن عبّاس سلمان را در خواب ديد با حلّه هائيكه بر تن و تاجى از ياقوت بر سر داشت، پرسيد: اى سلمان بگو در بهشت پس از ايمان بخدا و رسول چه عمل افضل است فرمود: چيزى از محبّت و پيروى از آن حضرت افضل نيست، بارى حضرت بوى نوشتند): پس از سپاس يزدان، و درود بر خاتم پيغمبران، براستى كه جهان داستانش بدان كرزه مارى ماند كه برونش نرم، و درونش زهر كشنده است (انسان را بخطّ و خالش مى فريبد و با دام هاى نيرنگش بهلاكت مى كشاند) بنا بر اين از آنچه كه ترا خوش آيند افتد، چون پرى با تو نمى پايد، دورى بگزين، و چون بجدا شدن از آن چيز بدگرگونى حالات گيتى يقين دارى پس اندوه آن را از خويش بران، و هر آن دم كه انس و نزديكيت بدان بيشتر از آن دور، و هراسناك تر باشى، زيرا داراى جهان هر زمان كه با اطمينان و دلبستگى در آن بشادى برخواست، همان دم جهان او را بسوى گرفتارى مى كشاند، و يا در عين انس و اطمينان دچار بيم و هراسش مى سازد.

نظم

  • بدان سلمان جهان چون كرزه ماريستدرون نرم و برون پر ز هر كاريست
  • ربايد دل بخطّ و خال و نيرنگبكوبد پس چو مارت مغز با سنگ
  • خط و خال ورا از دست بگذارز دست و سنگ آن بگريز چون مار
  • كه با مهرت كشاند جانب قهركند پيمانه نوشت پر از زهر
  • بچيزى كه تو را افتد خوشايندكشد ز انچيزت اندر ورطه و بند
  • قرين از او است با زشتى چو هر نيكمشو هرگز به نيكيهاش نزديك
  • ز رنج آن بسان سرو آزادمشو اندوهگين و باش دلشاد
  • هر آن دم كه شود زين زال منحوسفرونت ميل و نزديكيش محسوس
  • همان دم زو بدور و بر كران باشهراسان تر از او هم آن زمان باش
  • كه نزديكيش نز راه محبّتبود بل باشدش بندى ز محنت
  • سرابى زان تو را گردد نمودارسپس با تشنه كاميّت كشد زار
  • ز قصر شاديت روزن گشايددلت از غصّه آنگه خون نمايد
  • غنودى چون باطمينان كاملدر آن بينى بسى غوغاى هايل
  • خلاصه كار گيتى زين قماش استخنك آن كس كه از آن در تحاش است

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج8، ص 227-231)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

نامه 69 نهج البلاغه اشاره دارد به "نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز " .
No image

نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

موضوع نامه 70 نهج البلاغه درباره "روش برخورد با پديده فرار" است.
No image

نامه 71 نهج البلاغه : سرزنش از خيانت اقتصادى

نامه 71 نهج البلاغه به موضوع "سرزنش از خيانت اقتصادى" می پردازد.
No image

نامه 72 نهج البلاغه : انسان و مقدّرات الهى

نامه 72 نهج البلاغه موضوع "انسان و مقدّرات الهى" را بررسی می کند.
No image

نامه 73 نهج البلاغه : افشاى سيماى دروغين معاويه

نامه 73 نهج البلاغه موضوع "افشاى سيماى دروغين معاويه" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

نامه 45 نهج البلاغه : نامه به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره

نامه 45 نهج البلاغه "به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره" می باشد.
No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
No image

نامه 41 نهج البلاغه : نکوهش یکی از فرمانداران

نامه 41 نهج البلاغه به "نکوهش یکی از فرمانداران" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS