قسمت
نوزدهم
اِلهی
اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ بِکْ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنْ اِعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجیرٌ
وَ قَدْ لُذتُ بِکَ یااِلهی فَلا تُخَیِّبْ ظَنّی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا
تَحْجُبْنی عَن رَأفَتِک، اِلهی اَقِمنی فی اَهلِوِلایَتِکَ مُقامَ مَن رَجَا
الزَّیادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ.
معبود من!
هر که به ـ بارگاه ـ تو راه یافت، روشن و نورانی شد، و هر که به توپناه آورد پناه
یافت و من به درگاه تو، پناه آوردم، پس ای خدا، حسن ظن مرابه رحمتت تبدیل به
ناامیدی مفرما و از فروغ رأفت خود محجوبم مفرما،معبود من! مرا در میان اولیایت،
مقام آن کس را بخش که همواره به امید زیادشدن محبت به توست.
نکاتی
از این فراز
1. دریافت نور از خداوند؛
2. حسن ظن و گمان نیک به خداوند؛
3. تمنای ازدیاد محبت.
«اِلهی اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ...».
خداوند،
سرچشمه نور
خداوند،
نور آسمان ها و زمین است، چنانچه در قرآن به زیبایی هر چه تمام تر بهآن اشاره شده
است:
اللّهُ
نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ
الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍالزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیُّ یُوقَدُ مِنْ
شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍیَکادُ زَیْتُها
یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ
مَنْ یَشاءُ وَیَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ
عَلیمٌ. (نور: 35)
خداوند،
نور آسمان ها و زمین است، مَثَل نور خدا همانند چراغدانی است کهدر آن چراغی پر
فروغ باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف ودرخشنده همچون یک ستاره
فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می شودکه از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که
نه شرقی است و نه غربی،روغنش آن چنان صاف و خالص است که نزدیک است بدون تماس
باآتش، شعله ور شود، نوری است برفراز نوری، و خدا هر کس را بخواهد بهنور خود هدایت
می کند، و خدا برای مردم مثل ها می زند، و خداوند به هرچیزی دانا است.
و در کشف
الاسرار میبدی در این رابطه چنین آمده است:
نور حقیقی،
آن باشد که غیر را روشن کند، هر چه غیری را روشن نکند، آنرا نور نگویند... پس بدان
که معنای اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ این است کهاللّه ، روشن کننده
آسمان ها و زمین ها است و منور ارواح است و تمام انوار ازاوست و قوام همه بدو است.(142)
مهر
رخسار تو می تابد ز ذرات جهان
|
هر
دو عالم پر زنور و دیده نابینا چه سود
|
اسیری
حال که
خداوند، نور آسمان ها و زمین است، هر که بخواهد نوری کسب کند،و بهره ای از نور
ببرد، جز خداوند، کسی او را به نوری نخواهد رساند و چنانچهقرآن می فرماید: «آنکه
خداوند، برایش نوری قرار ندهد، برای او نوری نخواهدبود»: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ
اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». (نور: 40)
شب
ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
|
مگر
آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
|
حافظ
همچنین در
سوره حدید به یکی از راه های برخورداری از نور و نورانیتاشاره کرده و چنین می
فرماید:
یا
أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُوءْتِکُمْ
کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْلَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ
لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ.
(حدید: 28)
ای کسانی
که ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمانآورید تا رحمت فراوانی
به شما بخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آنراه بروید و گناهان شما را ببخشد و
خداوند آمرزنده و مهربان است.
باری، تنها
آنکه راه خداوند را می پوید نورانی خواهد شد و از نور، نصیبخواهد برد. آن
سعادتمندی که ره به سر چشمه نور برده است، چنان، خود، غرقنور خواهد شد که به گفته
حافظ شیرازی، «به صد خورشید، پرتو خواهد داد»:
گر
روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
|
از
فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
|
«فَلا تُخَیِّب ظَنّی مِنْ رَحْمَتِکَ».
گمان
نیک را به ناامیدی بدل نکردن
گرچه در
مباحث قبل، از حسن ظن به خداوند سخن گفته شد، ولی چون در اینفراز نیز به این موضوع
اشاره شده است، جملاتی چند، در شرح آن ذکر خواهیم کرد.
در ابتدا
باید اشاره نمود که به همان قدر که گمان نیک و حسن ظن به پروردگارجهان، برای آدمی
راه گشا و نجات دهنده است، به همان میزان، سوء ظن به خداوند وگمان بد به حضرتش،
موجب سقوط آدمی در ورطه هلاکت و بدبختی خواهد شد.اساساً قرآن کریم یکی از صفات
منافقین و مشرکین را که موجب گرفتار آمدن آنها بهعذاب الهی نیز شده است، سوء ظن به
خداوندشان دانسته و چنین می فرماید:
وَیُعَذِّبَ
الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ الظّانِّینَ
بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْدائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ
عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا. (فتح:
6)
و تا مردان
و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می برند،عذاب کند، بر آنها
باد، بدِ زمانه، خدا بر ایشان خشم نموده و لعنشان کردهاست و جهنم را برای آنها
مهیا ساخته است و چه بد سرانجامی است.
با توجه به
این آیه، اهمیت حسن ظن و گمان نیک به خداوند آشکار می شود واینکه به همان میزان که
سوء ظن و بد بینی نسبت به پروردگار عالم آثار مخرب وویرانگر دارد، به همان نسبت،
گمان نیک و خوش بینی در حق خداوند برایآدمی، خیرات و برکات به همراه خواهد داشت.
چنانچه در فراز مذکور ازمناجات، حداقل به یکی از آثار مهم حسن ظن به خداوند اشاره
شده است و آن درپناه خداوند قرار گرفتن است. همانگونه که به خداوند عرض می کند:
«من به تو پناه آوردم و به تو گمان
نیکو دارم که پناهم دهی»
و این گونه ازخرمن «حسن ظن» خویش،
خوشه چینی می کند و در پناه پروردگارش می آرمد.
رسول خدا
صلی الله علیه و آله می فرماید:
وَ الَّذی
لا اِلهَ اِلاّ هُو، لا یَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤمِنٍ بِاللّه اِلاّ کانَ اللّه ُ
عِندَ ظَنِّ عَبدِهِالْمُؤمِنِ، لِاَنَّ اللّه َ کَریمٌ بِیَدِهِ الْخَیراتُ
یَسْتَحْیی اَن ْیَکُونَ عَبْدَهُ الْمُؤمِنُ قَدْ اَحْسَنَ بِهِالظَّنَّ ثُمَّ
یُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجاهُ، فَاَحْسِنُوا بِاللّه ِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُو اِلَیهِ.(143)
سوگند به
خدایی که جز او خدایی نیست،هیچ بنده مؤمنی به خدا گمان نیک نبرد،مگر اینکه خداوند
مطابق با گمان او عمل کند، زیرا خداوند، کریم است و همهخوبی ها به دست اوست، و شرم
دارد از اینکه بنده مؤمنش به اوگمان نیک برد و اوخلاف گمان وامید بنده رفتار
نماید. پس به خدا گمان نیک برده و بدو روی آورید.
حکایت
روزی
جبرئیل و میکائیل هر دو مناظره می کردند. جبرئیل گفت:
مرا عجب آید که با اینهمه بی حرمتی و
جفاکاری خلق، رَبُّ الْعِزَّة، بهشت از بهر چه آفرید؟ میکائیل چون اینبشنید، گفت:
مرا آن عجب می آید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللّه را بر بندگاناست، دوزخ
از بهر چه آفرید؟ از حضرت باری تعالی ندا آمد: از سخن شما، آن رادوست تر دارم که
به من گمان نیکوتری برد و رحمتم را بر غضبم برتری دهد.(144)
«اِلهی اَقِمْنی فی اَهْلِ وِلایَتِک».
تمنای
افزایش محبت از خداوند
فقر
ظاهر مبین که حافظ را
|
سینه
گنجینه محبت اوست
|
حافظ
دلی مملو
از محبت حضرت دوست، از جمله خواست های اهل بیت علیهم السلام ازپروردگارشان بوده
است. چنانچه به عنوان مثال در مناجات نهم از مناجات هایخمسة عشر، آمده است:
اَلهی مَنْ
ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً... اِلهی فَاجْعَلْنا
مِمَّناِصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِک وَ وِلایَتِک وَ اَخْلَصَتْهُ لِوُدِّکَ وَ
مَحَبَّتِکَ... یا غایَةَ آمالِ الْمُحِبّینَاَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ
یُحِبُّکَ وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنی اِلی قُربِکَ وَ اَنْ تَجعَلَحُبّی
اِیّاکَ قائِداً اِلی رِضْوانِک.
معبود من!
آن کیست که شیرینی محبتت را چشید و جز تو کسی را خواست ...معبود من! ما را از
آنانی قرار ده که برای مقام قرب و دوستی خود برگزیده ایو او را برای محبت به خودت خالص
نموده ای. ای منتهای آرزوی محبین ازتو درخواست می کنم محبت نسبت به تو را و محبت
به آنکه تو را دوستدارد و محبت هر عملی که مرا به مقام قربت برساند، و اینکه محبت
مرا منجربه وصول به مقام خشنودی خویش سازی.
همچنین در
دعای ابوحمزه ثمالی،امام سجاد علیه السلام این چنین مناجات می کند:
«اَللّهُمَ امْلَأ قَلبی حُبّاً لَکَ
وَ خَشیَةً مِنکَ وَ تَصْدیقاً لَکَ وَ اِیماناً بِکَ ؛ پروردگارا! قلب مرا ازمحبت
خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز».
محبت
خداوند در کلام بزرگان
خداوند به
داود علیه السلام وحی فرمود:
اَحْبِبْنی
وَ حَبِّبْنی اِلی خَلقی. قال: یا رَبِّ، نِعَمْ اَنا اُحِبُّکَ فَکَیْفَ
اُحِبُّکَ اِلیخَلْقِک؟ قال: اُذْکُر اَیادِیَّ عِنْدَهُم، فَاِنَّکَ اِذا
ذَکَرْتَ لَهُم ذلِکَ اَحَبُّونی.(145)
مرا دوست
بدار و مرا محبوب بندگانم گردان. داود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا!بله تو را
دوست دارم ولی چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ فرمود:نعمت هایی را که به آن
داده ام گوشزدشان کن، که اگر این خوبی ها را یادآورشان شوی، مرا دوست خواهند داشت.
از این
روایت می توان استنباط کرد که هم محبت ورزی به خداوند، مطلوبحضرتش است و همه اینکه
خبر مزبور، یکی از شیوه های ایجاد محبت و یاازدیاد محبت به خداوند بزرگ را در
اختیارمان قرار داده است و آن تأمل کردن وتفکر کردن و یادآوری نعمت های بیکران
الهی می باشد.
خدای تعالی
به یکی از صدیقان، وحی کرد:
مرا
بندگانی است که دوستم دارندو من نیز دوستشان دارم، مشتاق منند و منمشتاق آنانم، به
یاد منند و من به یاد آنانم... کمترین چیزی که به ایشانمی دهم سه چیز است: اول،
پرتوی از نور خود را در دل هایشان می افکنم کهبدان سبب از من خبردار می شوند چنان
که من از آنان خبر دارم. دوم، اگرآسمان ها و زمین ها و هر چه در آنهاست را با آنها
بسنجم، ارزش آسمان ها وزمین ها را در برابر ارزش این بندگانم، بسیارناچیز می دانم.
سوم، به آنان رویمی آورم و آنکه من به او روی آورم، چه کسی می داند که چه چیزها عطایشخواهم
نمود.(146)
عزیز الدین
نسفی در کتاب الانسان الکامل درباره محبت به خداوند چنینمی گوید:
بدان که
محبت خدای تعالی، مقام بلند است و نهایت مقامات است. و غایتکمال بنده آن است که
دوستی خدای تعالی بر دل وی غالب شود و همگیوی را فرو گیرد و لذت و راحت در آخرت بر
قدر و درستی خدا خواهدبود...
.
ای درویش!
خدای با بنده است، بنده می باید که با خدای باشد، تا به کمالبرسد، و تا دوستی
خدای، همگی دل بنده را فرو نگیرد، بنده با خدا نتواندبود. و چون بنده با خدا باشد،
اگر نماز گزارد به حضور گزارد، و اگر تسبیحگوید، به حضور گوید، و اگر صدقه بدهد،
به اخلاص دهد. با خدای بودنهنرهایی بسیار دارد، و بی خدای بودن، عیب های بسیار
دارد.(147)
قُشِیری
نیز در این باره گفته است:
محبت بنده،
خدای را، حالتی بود از لطف که در دل خویش یابد و آن حالتدر وصف نیاید، و آن حالت،
او را بر تعظیم حق تعالی وا دارد و نیز او راوا دارد بر اختیار نمودن رضای او و
شادی نمودن بدو، و یافتن انس به ذکردائم او در دل خویش.(148)
و در جای
دیگر گوید:
خدای
تعالی، اندر کتابی از کتاب ها که فرو فرستاده است فرمود: بنده من! به حقی کهتو بر
من داری. تو را دوست دارم، به حقی که من بر تو دارم، مرا دوست بدار.(149)
یک
نکته
در قرآن
کریم، محبت قلبی به غیر خداوند نفی نشده است، بلکه چنانچه اشاره خواهدشد، ترجیح
محبت دیگران، بر محبت خداوند، توبیخ و سرزنش شده است. توضیحآنکه: مهرورزی و محبت
نسبت به دوستان، پدر و مادر، زن و فرزند، به سببجاذبه هایی که در وجودشان نهاده
شده است، امری طبیعی و بلکه لازم محسوب می شود،زیرا اساساً اگر موهبت آسمانی محبت،
دل آدمیان را فرا نمی گرفت زندگی آنان، از لطفو لذت بهره ای نمی داشت، و در نتیجه
از زندگانی سرد و بی روحی برخوردار بودند.علاوه بر این، انسان به طور فطری به کسی
که در حقش، احسان نموده است، محبتمی ورزد و دوستی او در دلش جای می گیرد، چنانچه
رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
جُبِلَتْ
الْقُلُوبُ عَلی حُبِّ مَنْ اَحْسَنَ اِلَیْها وَ بُغضِ مَنْ اَساءَ اِلَیها.(150)
در سرشت و
فطرت آدمیان این گونه نهاده شده است که قلبش را محبت آنکهاحسانش نمود فرا می گیرد،
و همچنین (بغض) آنکه در حقش بدی نمود دردلش پدید می آید.
بنابراین،
همان گونه که ذکر شد، محبت ورزیدن به غیر خداوند امری طبیعیو بلکه مطلوب قلمداد می
شود، تنها سخن در این است که حب خداوند در قلباو باید شدیدتر از حب دیگران باشد،
نه آنکه در مقام تعارض، محبت دیگران رابر محبت خداوند ترجیح دهد.
خداوند در
قرآن کریم به این نکته چنین اشاره فرموده است:
وَ مِنَ
النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ
اللّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّحُبًّا لِلّهِ. (بقره: 165)
برخی از
مردم، همتایانی برای خداوند اختیار می کنند و آنها را چنان دوستمی دارند که خدا
را. اما مؤمنین، خداوند را شدیدتر از دیگران، دوستمی دارند.
و نیز در
نهمین مناجات از مناجات های خمسة عشر می خوانیم:
«وَ اَنْ تَجْعَلَکَاَحَبَّ اِلَیَّ
مِمّا سِواکَ؛ و اینکه خودت را نزد من از همه محبوب تر قرار دهی».
بنابر آنچه
نقل شد، قلب آدمی، حتی اگر مالامال از محبت خداوند باشد،منافاتی با دوستی غیر خدا
نخواهد شد، تنها به آن شرط که محبت حق تعالی درقلبش شدیدتر از محبت دیگران بوده و
دوستی احدی را بر دوستی حق تعالیترجیح ندهد.
حکایت
از ابو
سعید خرّاز حکایت کنند که گفت: پیغامبر صلی الله علیه و آله را به خواب دیدم و
گفتم: یارسول اللّه ! معذورم دار که دوستی خدای، مرا مشغول کرده است از دوستی
تو.فرمود: ای ابوسعید! هر که خدای را دوست دارد، مرا دوست داشته باشد.(151)
و همچنین
در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «لا یُؤْمِنُ الْعَبْدُ حَتّی
اَکُونَ اَحَبَّ اِلَیْهِمِنْ اَهْلِهَ وَ مالِهِ وَ النّاسِ اَجمَعینَ؛ بنده،
مؤمن «حقیقی» نمی باشد مگر آنکه خدای را و رسول را ازاهل و مال و جمله خلق، دوست
تر داشته باشد».(152)
باری نه
تنها لبریز شدن محبت پروردگار در قلب، مطلوب و مقصوداهل بیت علیهم السلام بوده
است، بلکه چنانچه در فراز مزبور از مناجات بدان اشاره شد،آن بزرگواران، به هیچ حدی
از محبت اکتفا نکرده و از خداوندشان، ازدیاد محبتبه حضرتش را مسئلت می نمودند. و
اساساً آنکه عاشق پروردگارش می باشدهرگز، از نوشیدن جام محبت بیکران او، و دیدار
تجلیات بی پایانش سیر نخواهدگشت:
سیر
نیم سیر نی از لب خندان تو
|
ای
که هزار آفرین بر لب و دندان تو
|
هیچ
کسی سیر شد ای پسر از جان خویش؟!
|
جان
منی، چون یکیست جان من و جان تو
|
تشنه
و مستسقیم، مرگ و حیاتم ز آب
|
دور
بگردان که من بنده دوران تو
|
مولانا
گویند
رابعه(153) مناجات همی کرد و گفت: «الهی دلی که تو را دوست دارد، بهآتش
بسوزی؟» هاتفی گفت: «ما چنین نکنیم، به ما گمان بد مبر».(154)
پاورقی :
142. کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 6 ، ص
562.
143. بحارالانوار، ج 70، ص 366.
144. کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 9، ص
102.
145. میزان الحکمه، ج 1، ص 962.
146. همان، ص 960.
147. الانسان الکامل، صص 334 و 335.
148. رساله قشیریه، صص 556 و 566.
149. همان.
150. احمدعلی رجایی بخارایی، فرهنگ اشعار
حافظ، ص 602 .
151. رساله قشیریه، ص 571.
152. فرهنگ اشعار حافظ، ص 601.
153. از زنان عارف قرن دوم هجری قمری.
|
تهیه وتنظیم : رسول
غفارپور