کلید واژه ها: بلای عظیم، جلوه های عاشورا، رحمت، عقوبت، زیبایی بلا، بلای حق و تغفیر، تدارکات نعمت
در جلسۀ قبل به طوره اشاره به عظمت بلای حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) اشاره کردم. اشاره کردیم که حادثۀ عاشورا، حادثه ای است که همۀ عالم را تحت تاثیر قرار داده و شهادت معمولی نیست؛ از ملک تا ملکوت را متاثر کرده و ملائکۀ مقرب را عزا دار کرده؛ آنقدر عزا شدید است که خود خدای متعال این حادثه را به تصویر کشیده و برای خوب ها بیان کرده؛ حتی زیارت عاشورا هم از طرف خود خدا برای حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) انشا شده؛ آن چنان که در کتاب شیخ طوسی آمده، این زیارت، زیارتی است که خود خدا برای حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) خوانده و همچنین اشاره کردم که اولیاء الهی و اوصیاءآن ها و معصومینی که به جایی رسیده بودند، همۀ عالم در دل آن ها جای ندارد و جز حق در دل آن ها نبوده است.
آن ها در این حادثۀ بزرگ متأثر شده بودند و قرائن دیگری که شاهد بر عظمت عاشورا است؛ بعد اشاره کردم که در زیارت عاشورا، با اشارات بیان شده؛ اگر این عظمت عاشورا، در دل انسان جای گرفت، در سایۀ عظمت عاشورا این پیوند چه برکاتی به انسان می رسد؛ از برائت و لعن تا جنگ و سلم و حرب تا خون خواهی، تا وجاهت عندالله، قرب الی الله و الی رسوله، تا معرفت، تا ثبات قدم و همراهی، تا صلوات و رحمت و تا حیات و ممات محمدی، تا در نهایت تقرب عندالله این ها در سایۀ توجه عاشورا نصیب انسان می شود که هر یک بحث طولانی و مفصلی می خواهد.
انشاالله زیارت عاشورا سرچشمه ای باشد بر اینکه ما بر عاشورا و حوادثی که از دل این حادثه می روید، توجه کنیم. حوادث که به دنبال این حادثه در همۀ هستی شکل می دهد؛ اما امشب اگر خدا توفیق بدهد، دربارۀ جمال و زیبایی عاشورا و این حادثه، مطلب را خدمتتان ارائه می دهم. شنید ه اید وقتی که در مجلس ابن زیاد، ابن زیاد به زینب کبری(سلام الله علیها) گفت: دیدی خدا با شما چه کرد؟ حضرت فرمود:«ما رایت الا جمیلا»؛ من در صنع و فعل حق، جز زیبایی ندیدم؛ همین مشاهدۀ جمال است که آن مقام رضا را آورده و اینجور راضی به این ماجرای بزرگ بودند؛ اگر خدا توفیق بدهد، شاید موفق بشیم و بتوانیم جلو ه هایی از این جمال را به تصویر بکشیم.
قبل از ورود به بحث لازم است که متذکر شوم در حادثۀ عاشورا، ارادۀ دشمنان نقش آفریده و واقعاً خدا به آن ها اختیار داده؛ لذا از آن ها تکلیف می خواست و آن ها بد عمل کردند؛ زشت عمل کردند. نه تن ها عمل آن ها بد بوده بلکه بد بدی کردند؛ چون ممکن است کسی بدی کند اما بد بدی نکند؛ چون ممکن است کسی بد را هم بد کند. خود بد را دوجور می شود انجام داد؛ گاهی کسی قصد تعرض به مال مسلمانی را دارد اما قصد تعرض به ناموس و جان مردم نمی کند؛ ولی موقعی دزد مال در دزدی کردن بد دزدی می کند، می رود دزدی کند ولی خون می ریزد و هتک ناموس می کند. این بد بدی کردن است.
امثال این نکته، مقابلش خوب خوبی کردن و خوب را خوب انجام دادن و زیبا را زیبا انجام دادن است؛ گاهی انسان صدقه می دهد ولی زیبا انجام نمی دهد؛ یعنی می توانی صدقه را جوری بدهی که طرف شرمنده نشود؛ چه لزومی دارد که شما خجالت زدۀ من بشی؛ جز انانیت چیز دیگری است. من می خواهم در پیش او با عزت باشم و او هم به من وام دار باشد. می شود خیلی زیباتر این صدقه را بدهی. راوی می گوید: دیدم امام صادق(علیه السلام) در تاریکی شب بیرون آمدند؛ درظلمت شب انبانی را به دوش انداختند و رفتند بیرون شهر، سراغ آن فقرایی که شیعه هم نیستند. حضرت در آن موقع حاکم هم نبودند که بالای سَر آن ها نان می گذاشتند.
به حضرت عرض کردند که این ها محب شما و شیعۀ شما نیستند. فرمودند که اگر شیعۀ ما بودند ما با هاشون نصف می کردیم. می شود اینجور صدقه بدهی؛ جوری آبرویش را بخر که خودش هم نداند چه کسی آبرویش را خرید. جایی دارند آبروی مؤمن را می برند، بدون اینکه او بفهمد، حیثیتش را حفظ کرد. می شود موقع صدقه دادن، جوری بدهد که پیش جمع، آبرویش را ببرد یا نه، پیش جمع آبرویش را نبرد. پیش خود انسان شرمنده شود. هردواش خوبی است ولی خوب خوبی کردن چیز دیگری است. ممکن است کسی قصد ندارد که آبروی کسی را بریزد اما با عجله و بی تدبیر، کاری کرد که آبرویش را ریخت. خوبی کرده اما خوب خوبی نکرده.
بد بدی کردن از روی عجله و شتاب انسان است. لااقل تدبیر نمی کند که بد را بد انجام ندهد. خوب را خوب انجام دادن از روی صبر است که می شود احسان؛ لذا در آیه شریفه آمده: «قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ»،[1] کسی که تقوا داشته باشد و صبر کند؛ تقوا را که تقوا، هم ایمان است و هم عمل؛ که این ایمان و عملش را با صبر زیبا کند، خوب عمل کند؛ این محسن و نیکوکار است. احسان یعنی این اراد ه هایی که در عاشورا نقش آفریده؛ ارادۀ دشمن ها بوده و بد عمل کرده است، نه. بد بدی کردند.
سر انگشت تدبیر الهی توسط امام حسین(ع) در کربلا
می شده امام(علیه السلام) را به شهادت برسانند اما نه اینقدر زشت؛ چه ضرورتی داشت سَر را ببرند و به نیزه بزنند؟ چه ضرورتی داشت بدن را پا مالۀ اسب ها کنند؟ خدا ابن زیاد را لعنت کند؛ نامه نوشت به عمر سعد که من می دانم بعد از مردن اثری ندارد اما این جور تصمیم گرفته ام؛ بعد از مردن بر بدنش اسب بتاز. این چه جور بدی کردن است؟ چه ضرورتی داشت خیمه ها را به آتش بکشند؟ خیلی بد بدی کردند، این طرف دیگر حادثه، تدبیر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و اصحاب و اهل بیت(علیه السلام) بود؛ این ها هم خوب خوبی کردند، نه خوب. حادثه را ایجاد کردند؛ این حادثۀ خوب را زیبا ایجاد کردند؛ یعنی فرض کنید بنا بود جبهه و جنگ نبود و بخواهند نقش بازی کنند؛ هیچ سَرانگشت تدبیری، زیباتر از این نمی تواند نقش بازی کند و بیافریند؛ این یک جمال عاشورا است. جمال تدبیر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و در کنارش اصحاب و اهل بیت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام). آنچنان صحنه ها را زیبا رقم زد ه اند و آفرید ه اند که هر صحنه اش، یک کتاب است.
خدا می داند؛ این جور نبود که حضرت سید الشهدا(علیه السلام) در محاصره قرار گرفته بود و دیگر انفعالی مجبور بود حوادث پیش می آمد؛ نه. حضرت به حوادث شکل می داد. نباید گمان کرد که ابن زیاد و یزید، این حادثه را این جور درست کردند؛ نه. آن ها می خواستند حضرت را بکشند اما نه اینجور. حضرت جوری صحنه را درست کرده است که مسیر تاریخ را عوض کرده؛ آن ها قصد داشتند حضرت را در مدینه ترور کنند؛ به استاندار مدینه نوشت بیعت بگیر وگرنه سرش را بفرست بیاد. حضرت با نقشه خارج شد و تن ها هم خارج نشد؛ اهل بیت(علیه السلام) را هم با خود برد. آمد در مکه و دعوت را علنی کرد. باز یزید در مکه به عنوان امیرالحاج و فرماندۀ بزرگ حجاج، کسی را فرستاد و او را مأمور کرد که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) دستش به پردۀ کعبه هم که بود، بگو او را ترور کنند.
حضرت روز هشتم ذی الحجه بیرون آمد. باز هم در مسیر کربلا، صحنۀ آن ها که این نبود. حضرت اینگونه صحنه را رقم زد. سَرانگشت تدبیر حضرت بود که عاشورا را اینجور آفرید وگرنه آن ها که نمی خواستند، عاشورایی پیدا شود. آن ها می خواستند حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نباشد. باز او بود که ناموس خدا را آورد و مجبور کرد که دشمن این ناموس را اسیر کنند وگرنه معلوم بود که او اگر دستش می رسید، نسل حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را قطع می کرد؛ ولی نه اینجور. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بود که آن ها را آورد و دشمن را مجبور کرد که آن ها را به اسارت ببرد. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بود که در این آخرین لحظات که روز عاشورا داشت به پایان می رسید؛ آب به سوی خیمه ها باز شود. طفل شیر خوارش را آورد که تیر به او بزنند و می دانست که می زنند و اینجور تاریخ را عوض کرده و چهرۀ نفاق را بر ملا کرد؛ باز مسئلۀ اسارت اهل بیت(علیه السلام) همین است. اینطور نبود که عد ه ای اسیر دست دشمن، دشمن آن ها را می چرخاند و دشمن را مجبور می کردند که اینجور عمل کنید. نمی گذاشتن او صحنه را هر جور که دلش می خواد رقم بزند؛ آن ها رقم می زدند. جوری مقاومت می کردند که مجبور می شدند، شدیدترین جنایات را بیافرینند؛ مجبور می شدند چهرۀ خدا خواهی و دین داری و ایمان را کنار بزند و باطن خودش را نشان بدهد، این رسالت این ها بود.
این ها آمده بودند که پرده را از روی اسلام نفاق آمیزی که با ریختن خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) جمع می شود، بردارند. چه اسلامی است که هم خون سیدالشهدا(علیه السلام) را بریزند و همزمان دور کعبه هم بچرخند؛ همزمان اذان هم بگویند و نماز هم بخوانند؛ این چه اسلام است؟ کفر صد بار از این اسلام بهتر است. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) دشمن را مجبور کرد که اینجور تصمیم بگیرد؛ این چهرۀ دیگری است که در عاشورا رقم زده. جمال و تدبیر و زیبایی و تدبیر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و اصحاب و اهل بیت(علیه السلام)بود. خدا می داند جلو ه اش را بخواهی توضیح بدهی، چقدر زیبا، دقیق، ظریف و نورانی آفریده شده؛ یک کتاب می شود؛ این هم جلوۀ دوم عاشورا.
ارادۀ سومی که در عاشورا نقش آفریده، محور عاشورا و ارادۀ حق است. خدا اگر بخواهد، می تواند در خانۀ خود فرعون که نسل بنی اسرائیل را تهدید می کرد، حضرت موسی(علیه السلام) به دنیا نیاید. که در خانۀ خودش تا انعقاد و بزرگی او، همۀ را رقم بزند؛ محبت او را در دل فرعون بیندازد و فرعون مثل فرزند، دشمنش را در خانه اش بزرگ کند. این کاری است که از بر خدا می آمد؛ اگر ارادۀ حق بر این تعلق می گرفت که دودمان بنی امیه را در آنی به باد بدهد، برای خدا کاری نداشت. در سوی دیگر، تدبیر محور عاشورا و ارادۀ حق است.
بلای حق است که بر اولیا باریده؛ این باران بلا که بر بهترین ها بارید و این صحنۀ امتحان که برای بد ها پیش آمد، تدبیر حق بوده و در این صحنه خوب ها، خوب خوبی کردند و بد ها بد عمل کردند؛ نه بد عمل کردند بلکه بدِ بد عمل کردند؛ «اسائع السوء». دو چهرۀ عاشورا زیبا و در کمال زیبایی است. یکی چهرۀ تدبیر و بلای حق است که بلای جمیل است و دومی، چهرۀ تدبیرحضرت سید الشهدا(علیه السلام) و بندگی اصحاب و اهل بیت(علیه السلام) است؛ که زیبا بندگی کردند و زیبا در تاریخ بندگی، حق را احیا کردند.
چهرۀ سوم، چهرۀ طغیان، تمرد، عصیان، سرکشی و استکبار دشمن که زشت ترین چهرۀ تاریخ است؛ بنابراین اگر سخن از زیبایی عاشورا به میان می آید، معنایش این نیست که هرچه در عاشورا نقش آفریده، زیبا بوده. نه، دشمن بسیار زشت عمل کردند؛ اینکه بعضی ها به اصطلاح نامش را نگاه عرفانی می گزارند، خواستند همه چیز را زیبا کنند؛ این نگاه اشتباهی و غلطی است. دشمن مبتلا به امتحان بود و دستش را هم خدا باز گذاشته بود. زشت ترین جنایت ها را به زشت ترین شکل ها انجام داد؛ چرا انسان دشمن را پاک و تطهیر بکند. خیلی بد عمل کردند.
بعضی ها وقتی جمال به میان می آید، می خواهند زشتی عمل عبد را هم بپوشانند؛ این معنا ندارد و آنچه باید تسبیح و تطهیر کرد و پاک دانست، فعل خدا وفعل خوب هاست. بد ها که بدی کردند؛ بنابراین اگر سخن از جمال حادثۀ عاشورا و زیبایی این حادثه است، منظور زیبایی تدبیر حق، بلا، حق ربوبیت، حق سرپرستی، حق انعام و دستگیری، حق به خوب ها، زیبایی عبودیت بندگی، تواضع، تدبیر و رضای خوب هاست؛ آنچه زیباست، این دو چهرۀ عاشورا است و البته معنی آن سخنی که عرض کردم، این نیست که دست خدای متعال بسته بود تا جلوی بد ها را بگیرد؛ برای خدا کاری نداشت ولی در این دنیا بنا نیست که بد ها دستشان به طور مطلق بسته شود؛ اگر چه دستشان باز گذاشته نشده که هر کاری بخواهند بکنند ولی دستشان به طور کامل هم بسته نشده؛ حالا این دو صحنۀ زیبا را من تا حدی اگر خدا توفیق بدهد و عنایات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) باشد، بتوانم به تصویر بکشم.
جمال بلای حق یعنی چه؟ انسان در نعمت و آسایش و راحتی، جمال ببیند، معنی دارد؛ اما در بلا جمال ببیند، این هم می شود که واقعاً زیبایی در بلا است. انسان در سلامتی، زیبایی می بیند. خدای متعال اندام زیبای پیچیده، ظریف، زیبا و سالم به انسان بدهد، در بیماری و گرفتاری هم زیبایی است؛ این چه نگاهی است که می تواند زیبایی را در بیماری هم ببیند. در یکی از دعا ها که در روز چهارشنبه خوانده می شود، آنجا این معنی را دارد.
در آیۀ قرآن هم مشابه آن آمده: «اللهم لک الحمد»، خدایا تو را حمد می کنیم بر خلقتت، بر اینکه ما را متعادل آفریدی. خلقت و سویت و قدرت و فضیت بر تقدیرات و احکام تو و امت. خدایا تو را حمد می کنیم که امت برای اینکه میراندی و «احییت»برای اینکه زنده کردی. «امرضیت و شفیت»، بیمار کردی و شفا دادی. «ابلیت و عافیت» برای اینکه مبتلا کردی و عافیت دادی؛ خوب بعضی هایش روشن است. حمد یعنی چه؟ حمد یعنی اینکه انسان زیبایی را می بیند و آن زیبایی را حمد می کند. خوب انسان می تواند بفهمد. حمد می کنم که به من حیات و سلامتی و عافیت دادی؛ این ها معنی دارد. چه جور می شود انسان خدا را بر زیبایی و ابتلا و مرگ، حمد کند. چه زیبایی در آنجا هست؟
اگر انسان این زیبایی را نبیند، نمی تواند حمد کند. نگاه اولیاء چه جور بوده که در همۀ صنع و تقدیر حق، زیبایی می دیدند و همۀ را قابل ستایش و حمد می دانستند؛ اگر انسان به آن افق نرسند و از آن دریچه به عالم نگاه نکند، نمی تواند خدا را درهمۀ حال حمد کند؛ این حمد و ستایش در همۀ حال، ستایش آن کسی است که از افقی به عالم نگاه می کند که زیبایی فعل خدا را در همۀ جلوه ها می بیند. هر کجا فعل حق هست، زیباست. کسی که در افقی می نشیند و از آن افق نگاه می کند و زیبایی ها را می بیند، همۀ جا خدا را مستحق حمد می بیند؛ البته انسان های محجوب اینجور نیستند. انسان های محجوب در بلا نمی توانند جمال ببینند و در بیماری زیبایی مشاهده نمی کنند.
امام سجاد(علیه السلام) در صحیفۀ سجادیه دعایی نقل کردند که در آنجا به خدا عرضه می دارد، خدایا من نمی دانم که تو را بر بیماری بیشتر ستایش کنم یا بر سلامت؛ چرا که سالم هستم الحمدالله و حال عبادت و توجه دارم ولی وقتی هم بیمار می شوم، از جمله این است؛ تو برایم ثواب ها را می نویسی که من اصلاً تخیل آن ثواب ها و عبادات را نکردم. تبدیل و زیر و زبر می کنی، با بیماری همۀ سیّئات انسان این نگاه، نگاه انسانی است که در همۀ جا جمال می بیند. آیا در بلا هم جمال افتاده می شود؟ انسان مبتلا شود و واقعاً در بلا زیبایی ببیند؛ این چه نگاهی است که در بلا هم جمال را می بیند و مشاهده می کند.
اگر انسان از دیدگاه اولیا به بلا نگاه نکند، نمی تواند همۀ عالم و همۀ تدبیرات حق را زیبا ببیند. باید به آن سطح برسد و از آن نگاه و چشم برخوردار شود تا جمال را در همۀ عالم مشاهده کند؛ لذا من با تکیه به روایات سعی می کنم مقداری جمال بلا را باز کنم. بلایایی که بر انسان ها وارد می شود، دو نوع است؛ البته بلای خوب ها و بلای بد ها که هیچ. بلای بد ها که گاهی عقوبت است،آن هم یک جمال و زیبایی در عالم دارد. سخن در عقاب بد ها هم زیباست. جهنم هم واقعاً زیباست؛ اگر جهنم در عالم نبود، عالم از جهت زیبایی کم داشت؛ ولی بلای خوب ها. مؤمن که به بلا مبتلا می شود؛ از روایات استفاده می شود که بلای خوب ها، دو قسمت است.
قسمتی از بلا، بلایی است که کفارۀ گناه است و انسان را پالایش نمی کند؛ این یک قسمت که در روایات متعددی آمده که می فرماید: هیچ مصیبتی به شما نمی رسد و حتی رگتان نمی پرد. دیدید رگ آدم گاهی می پره و می زند، پلک تان نمی زند الا اینکه تقصیری کرده اید واین بلا جبران آن تقصیراست. در روایت دارد، بنده خدا وارد اتاق شد و پاش به پاشنۀ در گیر کرد و زمین خورد. حضرت فرمود: هیچ بلایی به شما نمی رسد الا به گناه خودتان.
عرض کرد آقا، من چه خطایی کردم؟ فرمود: «بسم الله» نگفتی. چرا «بسم الله» نگفتی و وارد شدی؟ چرا از خدا غافل بودی؟ قسمت دیگر بلا، بلای تغفیر است. در روایات دارد، خدای متعال مؤمن را در این دنیا با بلا پاک می کند؛ اگر بشود با فقر و اگر نشود با بیماری، همسایۀ بد، همسر بد و با مؤمنی که به انسان حسادت می ورزد. در روایات است که بدترین بلای مؤمن،مؤمنی است که به او حسادت می ورزد؛ نمی شود طردش کنی؛ چون مؤمن خلاصۀ لقمه ای است که نه می شود بیرون انداخت و نه می شود قورتش داد؛ ولی مؤمن حسادت می ورزد. حسدش می تواند دودمان آدم را به باد بدهد. حسد است دیگر. گاهی همۀ چیز ختم به قتل و آبرو ریزی می شود.
چطور مؤمنی کنار دست انسان؟ آبروی کسی را بریزی، چکار می کنی؟ نه می شود آبرویش را بریزی و نه می شود دست به شمشیر ببری. چکارش می شود کرد؟ بلای مؤمن است و مبتلا می شود. به مؤمنی که به او حسد می ورزد، دربعضی روایات دارد که سنگین ترین بلای مؤمن هم همین است؛ اگر نشود، الی العبد غصه دارش می کند.
انسان دائم محزون است و این حزن، گنا هانش را پاک می کند و اگر نشد، در سکرات مرگ برایش سخت می گیرد. برایش سخت می گیرد و پاکش می کند؛ این بلای تطهیر قسمتی از بلاست. خوب این بلای تطهیر، کجایش زیباست؟ ولی نکته اینجاست؛ همین بلایی که خدا بر مؤمن می فرستد، جوری است که اول مؤمن را محیای بلا می کند و بعد می فرستد. در روایت هست، صبر بر بلا به طرف مؤمن، سبقت می گیرد. اول صبر به طرف مؤمن می آید. خوب حالا جمالش کجاست؟ ببینید، طفلی مبتلا به بیماری می شود، بگذاری بمیرد و بگویی آقا وِلِش کن؛ اینکه فعلاً احساس درد نمی کند. بگذار این غدۀ کشنده رشد کند و بکشتش و هلاکش کند؛ به نظرتان این تدبیر زیباست؟
اگر پدری از سر عاطفه بچۀ بیمار را ر ها کرد تا این غدۀ کشنده رشد کند و بکشتش و بگوید حالا که احساس درد نمی کند، چرا با چاقو بُکشیم؟ چرا به درد بیافتد؟ به نظر شما این تدبیر زیباست یا آن تدبیر، با کمال محبتی که به او دارد و غصه هم می خورد اما او را زیر تیغ جراحی می برد؛ کدام زیباست؟ به خصوص اگر سعی کند این طفل را محیا و آمادۀ آماده برای چاقوی جراحی کند و ابعاد مسئله را برایش بگوید. باتوجه و بصیرت و آمادگی کامل، او را به زیر چاقو ببرد؛ کدام زیباست؟ درست است که این درد دارد و همۀ می دانند که این زیباست؛ حالا موقعی خدا پیامبر را فرستاده و همۀ هستی اش را کف دستش گذاشته و آمده همۀ راه و چاه را به مؤمن نشون داده؛ این مؤمن عمداً و از سر اختیار، راه بد را انتخاب کرد و آتش به دامن و خرمن خودش زده؛ این آتش تمام هستی او را دارد به باد می دهد؛ این گناه اینجور است.
این جور نیست که فقط انسان نگاه می کند. تمامش این جور نیست؛ اگر مجال بود، بحث را می شکافتم. یک نگاه انسان وقتی است که در دل هستی می نشیند و با همۀ هستی رابطه برقرار می کند؛ این دیگر از بین رفتنی نیست؛ این جور نیست که وقتی انسان دستش را تکان می دهد و در دل خاک دانه می پاشد، دیگر از بین برود؛ این کار ملائکه خدا هستند. باران و خاک و خورشید، همه در کار هستند؛ این را می رویانند؛ بعد هم وقتی رویید و شد، خار یا دانۀ گندم، باز هم این خوشه از بین رفتنی نیست. دانه ای می ریزد و هفتاد دانه می روید. بیست که می گیرد، می بینی این بابا خارستان یا گلستان یا مزرعه ای آباد یا یک بیابان خار؛ همه هم حاصل یک دست تکان دادن است؛ فقط دست تکان دادن انسان نیست که تبدیل می شود؛ این کار کشاورز نیست که به دلیل می شود به گلستان یا مزرعۀ آباد یا خارستانی تبدیل می شود.
یک نگاه انسان وقتی است که در دل هستی می نشیند، همین طور است. کلمه ای که می گویی، همین طور است؛ لذا در روایات دارد که در قیامت و در پروندۀ مؤمن، قتل نوشته اند. می گوید: خدایا! من که قتل نکردم؛ می گویند تو فلان سخن را نگفتی؟ این نگشت تبدیل به خونۀ مؤمن نشد؟ چرا خودت را مقصر نمی دانی؟ اگر آن سخن را تو نگفته بودی، این خون ریخته نمی شد. این جور نیست که گناه انسان از بین می رود. تعبیر آیۀ قرآن این است:«وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ»؛[2] پرونده و پدیدۀ انسان را به گردنش می آویزیم. بعضی ها این را اینجور معنا کردند؛ شاید در روایت هم بود.
عملی که پریده یا سخن گفت، فکر می کند پرید و رفت و تمام شد. روز قیامت می بیند عجب؛ این طائر برگردنش آویخته شده.«وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً»،[3] کتابی را برای او خارج می کنیم. روز قیامت می بیند عجب؛ این کتاب عجب باز و گسترده است. نگاهی به آن دنیا کرده؛ آنچنان آن نگاه گسترده شده که تا روز قیامت آمده. رفت؛ مگر می رود؟ انسان مگر غیر از این است که اشتبا هاً تیغی را به چشم خود می کند؛ اما باید تا آخر عمر کور باشد. لحظه ای که بیشتر خطا نکرده؛ این فقط تیغ به چشم زدن نیست که اینجور است، گناه هم همین طور است. «کل نفس بما کسبت رهینه»، آتشی است که بر دامن خودش زده و این آتش نه تنها خاموش نمی شود بلکه علی الدوام در حال رشد است. انسان در آتش خطایی بکند، کبریتی به بوته ای بزند، این تبدیل به یک آتش سوزی دامن گستر می شود؛ اگر اینجا می ماند.
به قول بزرگی که می گفت: ما بچه که بودیم، این آجرها را پشت سر هم می چیدیم و ضربه ای به آجر اول می زدیم؛ ضربه ای بیشتر که نمی زدیم؛ این می رود همین جا می ماند. ضربه ای که زدیم، فقط آجر اول که نمی افتاد، ده فرسخ آجر پشت سر هم بچینی، می رود. نگاهی کردم و حرفی زدم، تخم فحشا را در عالم پاشیدی. نسل ها فاسد می شوند، به این گناه نسل ها را فاسد می کند.
حالا سئوال می کنم انسان با اختیار خودش؛ خدا عقل، فهم، شعور و اراده داده و پیامبران را فرستاده که مثل شمع سوخته اند و نور داده اند که انسان ها راه و چاه را تشخیص بدهند؛ این چاه را فهمیده و حالا افتاده، باید تا ابد در آن چاهی بیافتد؛ آتش به دامن خوش زده و باید تا ابد بسوزد؛ از این هم بالاتر، خدا باب توبه را بعد از معصیت باز کرده و گفته، ای انسان، آتش زدی، بیا من خاموش کنم. نه تنها خرمن آتش زد ه ات را که آتش زدی، خاموش می کنم که نسوزی، جای خرمن سوخته ات، خرمن نو می دهم که آتش خاموش، حاصل توبه است.
تدارکات نعمت عبارتند از: مغفرت و رحمت. مغفرت یعنی خاموش کردن آتش گناه و جبران کردن بدی های که دنیا را گرفته. آیه قرآن می فرماید: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»،[4] در دریا و خشکی، فساد آشکار شده؛ به خاطر مکتسبات انسان، گند به عالم زده. این گناه و آتش خاموش کردن، آنی رزالت ها و کثافتی که انسان به عالم زده را پاک می کند. دوم؛ تدارک رحمت. نعمت از دست رفته، دوباره خدابرمی گرداند.«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ»،[5] انسان خودش را تباه و سیاه کرده؛ این انسان تباه شده دو چیز به کارش می آید، یکی مغفرت و یکی رحمت.
مغفرت آتش را خاموش می کند و رحمت، نعمت از کف رفته را جبران می کند. خوب باب توبه را باز گذاشته که اگر خدا در توبه را باز نمی گذاشت، این انسان باید الی الابد، می سوخت. به چشمش تیغ زده، باید الی الابد کور باشد. باب جراحی را باز کرده و جراحی می کند و چشم را دوباره برمی گرداند. حالا انسانی خودش را محاصرۀ آتش که خودش بعد از بینایی و بعد از دعوت و بعد از آمدن انبیا قرار داده، آتش هم دارد دائم شعله ورتر می شود؛ این نزدیک است که از دنیا برود و چشمش باز بشود و ببیند، ای وای، چه آتشی بر پاکرده و در محاصرۀ او قرار گرفته است.
باب توبه را به رویش باز کرده اند که با تو برگرد، ما جبران می کنیم؛ ما خودمان خاموش می کنیم و تو دل به آن آتش نبند و خودت را از آتش برکَن. ما آتش را خاموش می کنیم ولی وقتی تو با آتش گره خوردی، چجور ما آتش را خاموش کنیم؟ خوب این توبه هم نکرده؛ یعنی حاضر نشده که خودش را از دامن آتش جدا کند و آتش را خاموش کند؛ هی می چسبد به آتش. راه دیگر. دو راه دارد؛ یکی اینکه بگویی به جهنم؛ این بنده ای که آتش را خودش را بر افروخته و آتش را هم ر ها نمی کند، بگذار بسوزد. راه دیگری هم هست. می گوید: این بنده که حالا بلا را ر ها نمی کند، با بلا ر هایش می کنیم. تیغۀ جراحی را بکش؛ چرا می گویی بزار بمیرد؛ وقتی هم بلا را می فرستی، اول ظرفیتش را بده. بلا را بفرست تا پاک شود.
به مال علاقه دارد. علاقه به مال، آتش است. آتش یعنی چی؟ باطنش را ببینید که آتش است. گناه کرده و لذت گناه زیر دندانش است؛ این لذت گناه، تعلق به آتش است. این لذت ها را که از خودت و از آن آتش جدا کردی؛ ولی هنوز هم که گناهش یادش می آید، خوشش می آید؛ این یعنی اینکه هنوز تائب نیست و هنوز به جهنمی که خودش برافروخته، وابسته است؛ لذا از گناهشو از تخیل آن گناه، لذت می برد؛ این معنی اش این است که هنوز به آن گناه وابسته است.
خوب چکار کنند؟ بگویند پیامبر فرستادیم و راه را نشانت دادیم اما گناه کردی؛ گفتیم: توبه کن اما حاضر هم نیستی از آتش جدا بشوی. می شود بسوزد. هم بگویی چاقوی جراحی را بکش و جدا کن؛ آنقدر هم زیبا بکش که اول صبر بدهد بعد بکش؛ این صُنع زیبا نیست و خدا بنده اش را دوست دارد، آنقدر هم دوست دارد که نمی تواند او را بیمار ببیند؛ لذا همین که بیمار می شود، شروع می کند ثواب نوشتن. همۀ گنا هانت را می آمرزم؛ چنین و چنان گنا هانت را می آمرزم؛ ولی آنقدر بنده اش را دوست دارد که اگر لازم شد، عمری بیمارش می کند. سرمست و توانا. اصلاً حاضر نیست بندگی خدا را بکند؛ بیماری به جان انسان می افتد، انسان آنقدر متواضع و سر به زیر می شود که طغیان هایش می افتد.
همین آدمی که هیچ کسی جلودارش نبود، خدای متعال با بیماری می زندش، آدم خوبی می شود. باید بیمارش کند. انسانی که هوشیار نمی شود، با رحمت برنمی گردد؛ چرا تازیانۀ سلوک، به گردش نزنند که به طرف پروردگار برود. اول دعای ابوحمزۀ ثمالی آمده: «إِلَهِي لاتُؤَدِّبْنِي بعُقُوبَتِكَ وَلاتَمْكُرْبِي فِي حِيلَتِكَمِ نْأَيْنَلِيَ الْخَيْرُ»،[6] خدایا من را با عقوبت تنبیه نکن. در حایل شدنت مکر نکن؛ بعضی ها این جمله را اینطور معنی می کنند. ببینید، خدای متعال ما را نفرستاده که با بُت سروکار داشته باشیم. شروع کردیم به بت پرستی، یا خانه را می پرستد یا فرش را یا همسر را یا ماشین را یا فرزند را. خوب این بُتکده باید ویران شود؛ وقتی خودت اهل تسویه حساب هستی، با این بُتکده چکار باید بکنی؟ بتکده را باید خراب کنند؛ وقتی که خراب کردند، تو دلت می سوزد و آتش می گیرد که باید خراب کنند.
مرد بودی، خودت مثل ابراهیم خلیل(علیه السلام)، خودت که بُت پرست نبودی، تبر را به دست می گرفتی و بُت های دیگر را هم می شکستی. مرد نیستی بُت خانۀ خودت را ویران کنی. این بتکده را ویران می کنند. به این دنیا نیامدی که بت پرستی کنی؛ مگر خدا ما را خلق کرده که عاشق زن، خانه، ماشین، بچه و این ها باشیم؟ همه چیز را باید بگذاری و بروی؛ خوب وقتی حاضر نیستی، خدا شروع می کند بُتکده را ویران کردن و بین تو و بُت هایت، فاصله می اندازد؛ گاهی این فاصله انداختن جوری است که خودت نمی فهمی. خدا می خواهد از بُت هایت جدایت کند؛ موقعی است که انسان می فهمد، چه کار خوبی است که دارد من را از بُت جدا می کند. «وَ لاتَمْكُرْ بِي فِي حِيلَتِكَ»؛ اینجور معنی کردند؛ خدایا! تو بین من و بُت های من فاصله می اندازی؛ تو این فاصله انداختن را به من مکر نکن که نفهمم تو با من چکار می کنی و بفهمم با من چکار می کنی. خدایا! تو من را ادب می کنی، با عقوبت نزن بلکه با لطف بزن؛ ولی موقعی است که واقعاً با لطف نمی شود. بچه را هر چه ملاطفت می کنی، راه و چاه را نمی فهمد و مجبوری خشونت کنی. پدر و مادر کسی دوست دارند به روی بچه فریاد بکشند؟
به خصوص اگر مصلحت به نفس باشد و اسیر غضب نباشد، این انسان، مصلحتی که غضب برای اوست؛ دوست دارد سر بچه اش فریاد بزند ولی وقتی با ملاطفت وتشویق و تدبیر از بچه بازی و کار های کودکانه جدا نمی شود و دارد به سن رشد می رسد ولی کار های کودکانه می کند؛ خوب مجبوری با خشونت با هاش رفتار کنی؛ به خصوص اگر به اندازۀ به جا از سر توجه یا از سر غضب باشد. از سر توجه باشد، خودت را به غضب میزنی؛ به اندازه و به جا می زنی؛ این خیلی زیباست؛ وقتی که از سر انانیت نفس است، انسان نمی داند چکار می کند، آن شیطانی است و اصلاً خوب نیست. آنجایی که انسان خوب می داند چکار می کند، مجبور است قیافه بگیرد؛ این بلا بلای جمیل است.
قسمتی از بلای حق برای مؤمن، بلای تمحیص و پاک کردن و خالص کردن کفارۀ گنا هان است. اصلاً بلا، بلای جمیل است؛ چرا؟ چون بعد از این است که راه و چاه را به عبدنشون دادی. انتخاب غلط کرده که در دل آتش خودش می سوزد، در بُتکدۀ خودش اسیر بُت هاست و حاضر نیست از بت ها جدا شود. اسیر آتشی است که خودش افروخته. خودش برافروخته و حاضر به توبه و رجوع هم نیست. رحمت هم او را جدا نکرده است؛ اینجا چاره ای جز بلا نیست. بلا، بلای جمیل است؛ به خصوص که به اندازۀ به جا و با تدبیر و مقدمه سازی، هر کسی را متناسب با خودش مبتلا می کند؛ یکی را گرسنگی و یکی را به فقر و یکی را با بی آبرویی.
به این آبرو دل بسته و نمی تواند از این آبرو دل بکند و این آبرو در نزد مردم، وجاهت دارد؛ او را از خدا جدا می کند. تویه، حادثۀ آبرویت را می ریزم تا بفهمی ای بابا این مردم چیزی نیستند که ما خودمان را اسیر آنان کردیم. بگویند بده یا بگویند خوب است که آزاد می شوی و دیگر بد می بینی. بابا! چقدر آدم بدبخت بوده که هی اینجور راه نرود که می گویند آن راه نور است. می گویند خوب بگذار. بگویند یعنی چی؟ من اسیر خودم را در زندان حرف مردم کنم؟
این زندان و اسارت و درد نیست. درد است که دیگر می بینی خدا چاقو را گذاشت و جدایت کرد و راحت شدی. ای بابا! مردم هر چی می خواهند بگویند؛ حالا بگویند خوبی یا بدی، چقدر زیباست، تدبیر اول می گوید بابا، رو مردم حساب باز نکن؛ رو خدا حساب بازکن؛ بعد حساب باز کردی و گرفتار حرف مردم شدی، شب و روزت با این خیالات می گذرد. می گوید توبه کن. راه را نشانت می دهد اما برنمی گردی. همچین چاقو را می گذارد و آبرویت را این ماجرا می ریزد؛ می گویی الحمدلله. مردم بگویند خوب یا بد؟ آزاد است و بردۀ نگاه مردم نیست. این بد است که کسی این را نمی بیند؛ می گوید: عجب! آبرویم رفت. کسی که این جمال تدبیر را می بیند، جز رضا نمی فهمد.
انسان بیماری که می فهمد چاقوی دکتر، دوای درد اوست، این انسان خودش، خودش را زیر تیغ می برد و التماس می کند، جراحی اش بکنند و پول هم می دهد. این یک قسمت بلاست ولی بلای عاشورا از این قسمت نیست. بلای عاشورا از نوع تکفیر نیست. بلای عاشورا بلای قسمت دوم است که جمال بلای حق در قسمت دوم غوغا می کند. این قسمت اول را آدم تا اهلش نشود، زود نمی فهمد؛ ولی قسمت دوم. جمال بلای حق در قسمت دوم برای ترفیع درجه است. بلای دستگیری از دیگران من را مبتلا می کند که دیگران نجات پیدا می کنند و شما را مبتلا می کند؛ من نجات پیدا می کنم. درک جمال؛ این بلا کمی دقیق تراست ولی زیبایی این بلا هم بیداد می کند. بلای عاشورا از قسمت دوم است؛ اگر خدای متعال توفیق بدهد، جمال بلا در قسمت دوم را در جلسۀ بعد انشاءالله عرض خواهم کرد.
«اللهم صل علی محمد و ال محمد و عج فرجهم و اهلک اعدائهم».
حسین جان، من اسیر توام. ای اسیر عدو. من او را کوه به کوه جست وجو می کنم. ای همسفر من، ارادۀ دشمن نبود که من را بیابان نشین کرد؛ اگر منزل به منزل در بیابان ها و با نامحرم ها سرکردم، سر مقدس تو بود که مرا می دوانید. اشارۀ تو بود که من را به راه می آورد. تو با من همسفر بودی داداش؛ آنچه من را در این راه مقاوم می کرد و به من صبر می داد، نگاهی بود که گاهی از بالای نیزه به من می کردی. داداش قربانت بروم، گاهی برایمان قرآن می خواندی؛ گاهی می فرمودی: «لاحول و لا قوة الا بالله»؛ اسرا را وارد شام کردند. از امام سجاد(علیه السلام ) نقل شده، چندین مصیبت سنگین در شام بر ما وارد کردند.
اول اینکه، مُشتی بچه و بانوان را به صورت مثلث، با شمشیر های کشیده وارد شام کردند، طفل است و طبیعی است که وحشت او را برمی دارد. دوم اینکه، دستور داده بودند سر ها را بین محفل بانوان حرکت می دادند و نامحرمان، ناموس خدا را، یا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) معذرت می خواهم. جدت امیرالمؤمنین(علیه السلام ) شنید در لشکر شام خلخال از پای خانم غیر مسلمان که تحت حمایت مسلمان ها بوده در آوردند، خطبه خواند و فرمود: مردم به من خبر دادند و آنقدر طاقت سوز است که اگر جوانمرد مسلمانی بشنود و بمیرد، جا دارد. شنیده ام خلخال از پای ذمّی در آوردند. ای وای! ناموس خدا را در معرض دید نامحرمان قرار دادند یا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) معذرت می خواهم.
نقل کردند در مجلس یزید، عمه تان آستینش را مقابل صورت نگه داشته بود. در مجلس یزید نقل کردند، دختر کوچک امام حسین(علیه السلام )، آستینش را مقابل صورتش گرفته بود. ای وای! این صحنۀ سنگینی است. صحنۀ دیگر، امام سجاد(علیه السلام ) فرمود: ما را به ریسمانی بسته بودند و از محلۀ یهودی ها در شام، ما را حرکت دادند و به آن ها گفتند: این ها کسانی هستند که در خیبر و خندق خون بزرگان شما را ریختند. در خود حدیث مفصل خوان، از این حدیث مجمل نه خودمان توان و اجازۀ دفاع داشتیم و نه کسی از ما دفاع می کرد. هیچ مرد و زنی از آن ها باقی نماند الا اینکه چوب و سنگ حوالۀ ما می کرد.
یا بقیه الله من را ببخش. فرمود: ما را در بازار برده فروش ها بردند و فقط خدا خواست که موفق نشدند وگرنه قصد داشتند که جمع ما را پراکنده کنند و ناموس خدا را به عنوان کنیز...
«لاحول ولا قوة الا بالله».
حجةالاسلام والمسلمین میرباقری