کلید واژه ها: عشق، عشق الهی، عشق حیوانی، قرآن
در سوره مبارکه يوسف دو واقعيت مطرح شده است:
«عشق الهى و عشق حيوانى.»
عشق حيوانى، عشقى است كه اگر زلف جان كسى به آن گِره بخورد، او را تا حد كوچك شدن مى
کشاند. قرآن کریم در مورد عده ای که در قیامت اعمالشان سنجیده نمى شود، می فرماید:
«فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً»[1]؛ «و روز قيامت، ميزانى براى [ محاسبه
اعمال ] آنان برپا نمى كنيم.»
چون آنان چيزى ندارند و به نهايت كوچكى رسيده اند، بنابراین ترازويى برایشان قرار نمى
دهند. نقطه مقابل عشق حیوانی، عشق الهى است كه انسان را به سوى بى نهايت بزرگ شدن حركت
مى دهد. انسانى را از عمق چاه، بر تخت عزيزى مصر مى رساند و او را به اسوه اى تبديل
مى كند كه براى دل و جان هرکسی چه مرد و زن و چه پير و جوان الگو مى شود. اين ثمره
عشق الهى در دنيا است؛ اما تماشاى جمال واقعى او در قيامت صورت میگيرد. ثمره وجودى
اين عشق در دنيا نمى گنجد بنابراین، خداوند بايد جهان بى نهايتى را برپا كند تا از
این طریق بتوان بى نهايت ها را در آن ديد. در اين سوره مباركه، عشق در اين دو سو مطرح
شده است.
نماد عشق حيوانى، يك خانم جوان است به نام «زليخا» و نماد عشق الهى، جوانى
است در اوج زيبايى به نام «يوسف». اين دو عشق در يك جنگ شديد از سوى زليخا
و جهاد جانانه از سوى يوسف مقابل هم قرار گرفته اند. عشق الهى، عشق حيوانى را سركوب
و پستى اين عشق و كمال وجودی خودش را تجلّى و ظاهر می کند.
- هر كه كند روى طلب سوى اوقبله ذرّات شود كوى او
زيباترين مطلبى كه در توضيح اين يك بيت مى توانم بگويم اين است كه صاحب دعاى ابو حمزه
ثمالى، امام زين العابدين(علیه السلام) بالای منبر مسجد شام به مردم گفت كه مى دانيد
چه كسى را كشته ايد؟ كسى را كه همه ماهيان دريا و پرندگان هوا و فرشتگان خدا براى او
گريه كردند، همه جنّيان و درختان و أنبياء و على(علیه السلام) و زهرا(سلام الله علیها)
و امام حسن مجتبى(علیه السلام)، براى او گريه كردند. شما شاميان كر بوديد و ناله همه
موجودات را كه براى او بلند بود، نشنيديد وگرنه مى شنيديد كه همه ذرات عالم در عصر
عاشورا مى گفتند:
بأبى أنت و أمى يا أبا عبد اللّه
- عشق كه بازار بُتان جاى اوستسلسله بر سلسله سوداى اوست
- گرمى عشّاق خراب است عشقآتش دل هاى كباب است عشق
- عشق نه وسواس بود نِى غرض عشق نه سودا بود و نِى مرض
- گفت به مجنون صنمى در دمشقكاى شده مستغرق درياى عشق
- عشق چه و مرحله عشق چيست؟عاشق و معشوق در اين پرده كيست؟
- عاشق يك رنگ حقيقت شناس گفت كه اى محو اميد و هراس
- نيست در اين پرده به جز عشق كس اول و آخر همه عشق است و بس
- عشق مجازى به حقيقت روى استكوشش عاشق كشش معنوى است
بنابر آيات و روايات، ما قدم اول را براى عاشق شدن برنمى داريم. بلکه قدم اول را او
برمى دارد و قدم دوم را ما. او به سوى ما مى آيد و خویش را به قلبمان مى نماياند:
- گر به ره عشق در آتش خوش است نقد روان صافى بى دل خوش است
- آتش عشق از من ديوانه پُرس كوكبه شمع ز پروانه پُرس
- ما كه در اين آتش سوزنده ايمكشته عشقيم و به او زنده ايم
- آب خَزَر گرچه زجان خوش تر استچاشنى عشق از آن بهتر است
- اهل ملامت كه سلامت روند راه ملامت به سلامت روند
- گر تو در اين مرحله آسوده اىعاشق آسايش خود بوده اى
عاشق جان و مال نمى تواند خود را نگه دارد و همواره به معشوق مى گويد: جان و مال را
چگونه و كِى براى تو خرج كنم؟ معشوق راهنمايى مى كند و مى گويد: براى تو پنج وقت ملاقات
قرار داده ام. نماز خواندن، سرود و شعر و بيان عشق دل به زبان عربى است. آن وقت كه
در برابر او مى ايستد و با همه وجود مى گويد:
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا
الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»[2]
او مى گويد: راه را باز كنيد بنده ام راه مى خواهد. ای موجودات و متعلقات! براى عاشق
من راه باز كنيد كه او مى خواهد بيايد. اصرار اميرالمؤمين(علیه السلام) درباره تلاوت
قرآن براى درك همين حقايق است. بسيار تأسفآور و خسارت بار است كه انسان عمرش به
پایان برسد و حلاوت اين سخنان را درک نکند.
خانمى نزد عارفى آمد و گفت: «شوهرم مى خواهد مرا رها كرده و به دنبال زن ديگرى
برود. سپس گفت: مى دانم كه نگاه به نامحرم حرام است؛ با وجود این، من خودم را به زنان
ديگر نشان مى دهم تا آنان براى تو تعريف كنند كه كسى در اين شهر، زيباتر از من نيست.».
اين عارف، به جاى اين كه اين خانم را راهنمايى كند، نعره اى زد و غش كرد. خانم هم ترسيد
و از آن جا رفت. عارف را به هوش آوردند و گفتند: «چرا پاسخ او را ندادى؟ گفت:
پاسخى نداشتم كه بدهم. او به من گفت: من زيباترين زن اين شهر هستم و شوهرم مى خواهد
مرا رها كند. ديدم خدا دارد به من مى گويد: من كه زيباى بى نهايت هستم، چرا دنبال غير
من رفتى؟ آيا كسى زيباتر از مرا پيدا كردى؟ ثروتمندتر از مرا پيدا كردى؟ كريم تر از
مرا پيدا كردى؟ آمرزنده تر از مرا پيدا كردى؟»
عشق حيوانى با بدن سر و كار دارد و ناپايدار است؛ اما عشق الهى چون يك طرف آن حضرت
حق است و در طرف ديگر، دل است، كشش حضرت حق كشش بى نهايت است و وقتى در اين دل تجلّى
كند، به علت شايستگى صاحب دل و بر اثر كشش معشوق، عاشق مى شود. اين عشق، همواره رو
به افزايش مى رود و جايى براى نفرت و طلاق و جدايى براى او نمى گذارد. اين شعله، همچنان
اضافه مى شود تا وجود عاشق را به حقيقت معشوق تبديل مى كند:
«اللهم أذِقْنا حَلاوَةَ مَحَبَّتِك»؛ «خدایا!
ما را در شیرینی محبتت غرق گردان.» همه دنيا و آخرت، در اين محبت
غرق است.
در اين عشق است كه عاشق حق، نه دنيا مى خواهد و نه آخرت. ظاهراً اين سخن از پيامبر(صلی
الله علیه و آله وسلم) است كه مى فرمايد: «اين قلبى كه نه طالب دنيا است و نه
طالب عقبى، بلكه طالب مولا است و همچنین همه كاره عالم است، عاقبت به همه عالم مى گويد:
مطيع عاشق من و مِلك او باش.»[3]
اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد: «گفتار، نشان دهنده وضع باطن است. اين گوينده بايد
مزه عشق را چشيده باشد.» بعضى از اين اشعار، حكمت الهى است و با دل كار مى كند.
پيامبر(ص) مى فرمايد: «گنج هايى زير عرش خدا هست كه كليد آن ها زبان شعراى حكيم
است». اين كار دل است كه انسان واقعاً خدا را از درون باور كند و اين راه دارد.
اين راه، پس از بعثت پيامبر تا قيامت، كتاب عشق حضرت حق است، يعنى «قرآن کریم»
است. اين عشق، از آن راه برقرار مى شود.
مردى را مى شناختم كه شغلش حمّالى بود. همسرش مرده بود و او در گوشه اى زندگى مى كرد.
يك مقدار ديد چشم او تار شده است. من گاهى نزد او مى رفتم. به من مى گفت: هر وقت مى
خواهى نزد من بيايى، سعى كن شب جمعه باشد كه من بيايم و در مجلس دعاى كميل على(ع) بنشينم
و لذّت ببرم. او واقعاً با اميرالمؤمنين(علیه السلام) هم نشينى مى كرد. آن زمان، روزى
بيست تومان بدست مى آورد. از روز شنبه تا پنجشنبه پول هايش را جمع مى كرد. به سيصد
تومان يا چهارصد تومان كه مى رسيد، بيست تومان براى مخارج يك هفته برمى داشت و بقيه
آن را براى يك خانواده فقير صرف مى كرد. من هر وقت نزد او مى رفتم، ساعت معينى بود
كه مزاحم شغل او نباشد. او در گوشه اى نشسته مینشست و قرآن کریم روى زانويش و
غرق در كتاب خدا میشد. آيه اى مى خواند و زار زار گريه مى كرد. هر سه شبانه روز
هم يك بار قرآن را ختم مى كرد. از راه قرآن، دل باخته خداوند میشد. وقتى با من
حرف مى زد، احساس مى كردم كه نور از دهان او خارج مى شود. امروزه اين افراد در جامعه
كم شده اند؛ و اين ثمره نزدیکی به كتاب عشق است.
قرآن پنجاه اسم دارد. يك اسم آن، «رحمت» است. رحمت عين عشق است؛ اما انسان
بايد دل بدهد كه اين آيات براى او جلوه كند و در تجلى آيات صداى پاى عشق شنيده شود.
اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد: «اين افراد هر وقت قرآن مى خوانند، اگر
خداوند جلوى جانشان را نگيرد، جسم را رها كرده و پرواز مى كنند.»
در شب عاشورا، با آن وضعيت گرسنگى و تشنگى و تاريكى بيابان، با يقين به كشته شدن همه
افراد، امام حسين(علیه السلام) به قمر بنى هاشم(علیه السلام) فرمود: «برو جلوى
حمله دشمن را بگير و به آنها بگو: جنگ را تا فردا صبح به تأخير بيندازيد.»
«و الله یعلم إنّی أحب تلاوة کتابه»[4] ؛ «خدا مى داند كه من عاشق اين كتاب هستم.»
يك شب ديگر زنده باشم و قرآن بخوانم.
صاحب بصيرتى به من مى گفت كه آيات عذاب را هم روى منبرها قرائت مى كنى؟ گفتم: بله.
گفت: كنار آيات عذاب، گريه هم مى كنى؟ گفتم: نه، گفت: پس چرا با اين زبان آلوده و چشم
كور قرآن مى خوانى؟ مگر آيات عذاب را باور نكرده اى؟ اگر باور كرده اى، چرا ناله نمى
زنى؟ در آن جا كه خداوند مى فرمايد:
«وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ *
فِى سَمُومٍ وَحَمِيمٍ»[5]
؛ «و شقاوتمندان، چه دون پايه اند شقاوتمندان! در ميان بادى سوزان و آبى جوشان
)قرار دارند(.»
شكم شما را در قيامت از زقوم پر مى كنم كه يك قطره از آن را اگر به هفت دريا بزنم،
يك موجود زنده در آن باقی نمى ماند. گفتم: دعا كن كه از اين پستى نجات پيدا كنيم.
شيخ بهايى مى گويد:
- اى باد صبا به پيام كسىچو به شهر خطاكاران برسى
- بگذر به محله مهجورانوز نفس و هوا ز خدا دوران
- آن گاه بگو به بهايى زار كاى نامه سياه خطا كردار
- عمرت شده شصت و همان پستى از باده لهو و لعب مستى
- گفتم كه مگر به سى برسىخود را دريابى و دانى چه كسى
حجت الاسلام والمسلمین انصاريان