و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب.[1]
در باب عدم اعانه به اثم و عدوان استدلال های متعددی وارد شده است؛ از جمله این آیه شریفه که یک اصل اساسی و تغییرناپذیر اسلامی را بیان کرده و برای سالم سازی جامعه دو رکن را مطرح می فرماید؛ رکن اول، کمک کردن به برّ و تقوی؛ و رکن دوم، کمک نکردن به اثم و عدوان.
امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) در جواب عده ای فرموده اند که در بین اعانه ها به خصوص که اگر کسی کاغذ بفروشد به شخصی در حالی که می داند او در بعضی از این کاغذها مطالبی می نویسد که موجب اضلال مسلمین و به تعبیر ایشان ردّ اسلام و قرآن و احکام الهیه است، این معامله حرام است و هیچ کس نمی تواند بگوید جایز است.[2]
اینجا این مسئله مطرح می شود که آزادی بیان چه می شود؟! در جواب می گوییم که «آزادی بیان به طور مطلق» را هیچ عاقلی قبول ندارد. هیچ کس نمی گوید که هرکس، هرجا، هر حرفی را که بر دهانش آمد، آزاد باشد که به هرکس بگوید. پس باید محدودیتی وجود داشته باشد؛ اما در جامعه اسلامی، این شارع است که گفتارها را محدود می کند؛ همان طور که رفتارها را هم محدود کرده است. لذا می گوید غیبت حرام است؛ دروغ حرام است؛ تهمت حرام است؛ قذف حرام است؛ سبّ حرام است؛ فحش و ناسزا و ایذاء و... حرام است؛ از آن طرف، شنیدن خیلی از آهنگ ها و امواج صوتی مثل شنیدن غیبت، حرام است.
همة این محدودیت ها به جهت همان مبنا و دیدگاه اسلام درباره انسان است؛ لذا اگر کسی دیدگاه اسلام را نسبت به انسان بداند و نقش مفاهیم را بر روح انسان بداند که چه نقشی است، هیچ گاه این مبنا را تخطئه نخواهد کرد. به تعبیر بسیار ساده، دیدگاه اسلام این طور نیست که انسان، حیوانی باشد مثل سایر حیوانات؛ بلکه اسلام انسان را موجودی دو بُعدی می داند؛ یعنی هم بُعد جسمانی دارد که مانند سایر حیوانات دارای شهوت و غضب و... است و هم بُعد روحی که وجه تمایز انسان با حیوان است.
زمانی که بچه ای به دنیا می آید، به طور معمول هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی سالم است و این سلامتی باید حفظ شود و جسم و روح باید رشد پیدا کند و اگر هم بیمار شد باید معالجه شود و از این جهت هیچ فرقی بین روح و جسم نیست. بنابراین، همان طور که به طفل غذا می دهیم و رشد پیدا می کند یا از راه تغذیه بیمار می شود، مفاهیم هم در حکم تغذیه روح است و روح انسان از راه همین مفاهیم رشد پیدا می کند و یا بیمار می شود. بنابراین، همان طور که هر غذایی را نباید به هر بچه ای داد، هرگونه مطلبی هم نباید وارد هر ذهنی شود. یعنی اسلام می گوید اگر مطلبی موجب تقویت فطرت اولیه انسان که همان توحید است می شود، واردکردن آن در ذهن، متناسب با رشد مخاطب، آزاد است؛ امّا اگر موجب بیماری روح می شود، اسلام جلویش را می گیرد.
حالا اگر کسی بیمار شد آیا مجاز است که بیماری اش را به دیگران منتقل کند؟ اسلام می گوید همان طور که عُقلا نسبت به جسم می گویند: «نه»، ما هم نسبت به روح می گوییم: «نه»؛ حق نداری بیماری ات را در شریان جامعه وارد کنی. حالا که مریض شده ای، اگر ریگی به کفشت نیست به طبیب مراجعه کن و خودت را معالجه کن؛ همان طور که اگر ایدز گرفتی یا معتاد شدی باید به طبیب مراجعه کنی و حق نداری بیماری ات را در شریان جامعه وارد کنی یا دیگران را هم معتاد کنی.
اگر مبنای استوار اسلام را بپذیریم، این مسائل خیلی ساده و روشن است؛ هم عقل و هم عقلا این مبنا را تصدیق و تأیید می کنند. لذا اسلام می گوید القاء شبهه در جامعه حرام است و اگر کسی خودش مبتلا به بیماری روحی شد، حق ندارد بیماری اش را به دیگران منتقل کند. البته این برای افرادی است که بی غَرَض باشند و از بی سوادی و جهالت و نفهمی برایشان شبهه ها ایجاد شده باشد؛ امّا برخورد اسلام با کسانی که در باب شبهات رفتارهای بیمارگونه و مغرضانه دارند متفاوت است.
برخورد امام علی(علیه السلام) با شبهه افکنان مُغرض؛ این قضیه در نهج البلاغه است؛ امام علی(علیه السلام) روزی دیدند مغیره بن شعبه و عمّار یاسر نشسته اند و مغیره دائم القاء شبهه می کند و عمّار هم جوابش را می دهد . در نهج البلاغه این طور آمده است: «قالَ علیه السلام لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ يُرَاجِعُ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ كَلَاماً دَعْهُ يَا عَمَّار»؛[3] حضرت رو کردند به عمّار و به او فرمودند: رهایش کن ای عمّار، «دَعْهُ يَا عَمَّارُ فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا»؛ این مغیره از دین چیزی نیاموخته است مگر آن چیزهایی که او را به دنیا نزدیک می کند؛ ما از آن تعبیر می کنیم به «استفاده ابزاری از دین برای دنیا». «وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِه» و این شبهاتی که مطرح می کند، نه اینکه نمی فهمد، خوب هم می فهمد مزخرف می گوید؛ یعنی مسائل را باتوجه و عمداً بر خودش مشتبه ساخته و عمداً اشتباه کرده است. چرا؟ «لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ» برای اینکه شبهه ها را بهانة خطاهای خودش قرار دهد. یعنی با القاء شبهاتی که می داند بر خلاف اسلام است، می خواهد کج روی ها و بدروی هایش را بپوشاند.
پس آنچه در باب بیماری روحی و ضرورت مراجعه به کارشناس دینی گفتیم، همه بر محور حمل بر صحّت بود. یعنی بحث ما درباره کسی بود که واقعاً حقیقت را نمی داند و در ذهنش شبهه دارد؛ وگرنه اگر می داند و با این حال شبهه افکنی می کند و برای شهرت طلبی و قدرت طلبی اش به بُعد دینی جامعه ضربه می زند، بحث چیز دیگری است و از نظر وِزر هم وضعش خیلی خراب است و بار گناهش سنگین تر است.
از نظر فقهی بحثی است در باب «اضلال ناس» و از بحث ما که «اعانه به اثم» است، جدا است. آنچه امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) فرمودند اگر کسی کاغذ را بفروشد به کسی که می داند او می خواهد در بعضی از آن کاغذها مطالبی خلاف اسلام بنویسد، مرتکب حرام شده است و هیچ احدی نمی تواند بگوید جایز است و چاپخانه و کسی که مجوّز چاپ داده است و کسی که آن کتاب ها را می فروشد، همه دارند کار حرام می کنند؛ همة این ها از مصادیق بحث «اعانه به اثم» است؛ امّا بحث نویسنده بحث دیگری است. گناه نویسنده ای که می داند چیزی که می نویسد و می گوید جنبة انحرافی از اسلام است و می خواهد مردم را برای رسیدن به اهداف شیطانی اش گمراه کند «اضلال ناس» است نه «اعانه به اثم».
چنین کسی خیلی وضعش خراب است و حتی اگر توبه هم کند، خداوند توبه اش را قبول نمی کند. در روایت داریم که چنین کسی هرچه بگوید «أتوب إلی الله» و واقعاً هم پشیمان شود، روز قیامت خداوند به او می گوید اوّل برو آن هایی که گمراه کردی را برگردان تا من از تو درگذرم. لذا بحث «اضلال ناس» یک بحث جداگانه و خطرناک است؛ چون همة انحرافات نتیجة وارد شدن مفاهیم کج در ذهن انسان است؛ وگرنه همة انسان ها بر اساس «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»[4] وقتی به دنیا می آیند، موحّد و مسلمان و با اعتقاد صحیح و سالم به دنیا می آیند. لذا چیزی را که نمی دانی یا آن امری بر تو مشتبه است را نبابد در جامعه منتشر کنی.[5] تو اگر خودت بیمار شده ای و شبهه ای برای تو پیدا شده است، برو به دنبال درمان آن؛ برو به اهلش، به کارشناسش بگو؛ ولی حق نداری بیماری ات را به دیگری منتقل کنی.
اسلام حتی در مورد کارشناس هم حرف دارد و کارشناس های معمولی را قبول ندارد. عقل و عقلا هم همین را می گویند. همان طور که اگر از نظر جسمی بیمار شدی، پیش هر کارشناسی نمی روی، در بیماری روحی هم اسلام کارشناس علمی به طور مطلق را قبول ندارد. هرکسی که روپوش سفید بر تن کرده است پزشک نیست؛ شاید تزریقاتی باشد و دکتر نباشد و همه هم به او بگویند دکتر! مسئلة بیماری های روحی بسیار حساس تر و سرنوشت سازتر از بیماری های جسمی است. چون در بیماری جسمی اگر این کارشناس اشتباه کند حداکثر این است که می میری و زندگی موقت دنیایی از دستت می رود؛ ولی در بیماری روحی اگر کارشناس مورد تأیید اسلام نباشد، نتیجه اش مرگ جاودانه و تباهی زندگی ابدی اُخروی است. لذا اسلام این مسئله را سخت می گیرد.
امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) علاوه بر شرط علمی و تقوی و عدالت، یک مسئلة بالاتر از عدالت را هم برای کارشناس دینی شرط می دانند؛ اینکه باید «تارک هوی» هم باشد؛ یعنی نه تنها حرام مرتکب نشود و واجبات را انجام دهد، بلکه بنابر احتیاط واجب، حتی امور مباح را (با اینکه حرام نیست ) بر محور هوای نفس انجام ندهد. بنابراین، پیش هر کارشناسی هم نمی شود رفت.
امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) در استدلال به آیه شریفه تعاون چند مطلب دارند. ازجمله می فرمایند اینکه شارع مقدس گفته اعانه به اثم و عدوان نکن، می دانی مقصودش چه بوده است؟ قصدش «قلع ماده فساد» و «منع اشاعه گناه» در جامعه بوده است؛ یعنی شارع مقدس می خواهد مادة فساد را از جامعه ریشه کن کند و سلامتی جامعه را حفظ کند. لذا فرموده است به کسی که می دانی می خواهد مرتکب خلاف شود کمک نکن؛ چه تو قصد داشته باشی طرف مقابل، آن کار خلاف را انجام دهد و چه قصد نداشته باشی؛ همین که می دانی او می خواهد مرتکب گناه شود کافی است؛ چه تو هم دوست داشته باشی او این کار را انجام دهد و چه دوست نداشته باشی. تعبیر ایشان این است که «لاتعاونوا علی الإثم و العدوان» برای این است که شارع می خواهد مادة فساد را از جامعه ریشه کن کند.
مطلب دوم امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) این است که می فرماید اعانه به اثم و عدوان و کمک و مساعدت کردن بر گناه و عمل خلاف در جامعه سبب «تشویق» خطاکاران و گناه کاران و «جرأت دادن» به آن ها در گناه می شود.[6] لذا اینکه شارع مقدس از اعانه به اثم و عدوان نهی کرده و فرموده است نسبت به عمل خلاف و گناه به هیچ وجه کمک نکن، مساعدت نکن و تهیه اسباب نکن، به این جهت بوده است که اگر کسی عامل به منکر است (یعنی گناهکار و آثم ) خودش را در جامعه تنها و بی یار و یاور ببیند و همین موجب می شود عقب نشینی کند؛ امّا اگر تو به او کمک کنی، دیگر خودش را تنها نمی بیند و جرأت گناه پیدا می کند. به همین جهت ایشان می فرماید این نهی از اعانه به اثم و عدوان یک نکته سیاسی دارد و عین عبارتش این است که «نهیٌ سیاسیٌّ اجتماعیٌّ».
ایشان در ادامه به یک روایت اشاره می کند؛ روایتی است از علی بن ابی حمزه در کتاب وسائل الشیعه که می گوید: «قالَ كَانَ لِي صَدِيقٌ مِنْ كُتَّابِ بَنِي أُمَيَّةَ»، من دوستی داشتم که در تشکیلات بنی امیه نویسنده بود؛ «فَقَالَ لِيَ اسْتَأْذِنْ لِي عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ» به من گفت برای من از امام صادق(علیه السلام) وقت بگیر؛ «فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ فَأَذِنَ لَهُ»، من هم رفتم از امام صاق(علیه السلام) وقت گرفتم و حضرت هم وقت دادند و ما رفتیم خدمت حضرت؛ «فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَ جَلَسَ»، وقتی وارد شد به امام صادق(علیه السلام) سلام کرد و نشست. «ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي كُنْتُ فِي دِيوَانِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْيَاهُمْ مَالًا كَثِيراً» عرض کرد به امام صادق(علیه السلام) که قربان شما بروم، من در تشکیلات حکومتی هستم و از دنیای آن ها مال کثیری دارم؛ جواب امام صادق(علیه السلام) مهم است: «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَوْلَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا لَهُمْ مَنْ يَكْتُبُ وَ يَجْبِي لَهُمُ الْفَيْ ءَ وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا»[7] اگر این نبود، بنی امیه کسی را پیدا نمی کرد که برای آن ها نویسندگی کند، مالیات جمع کند، در جبهه جنگ کند، در اجتماعات آن ها وارد شود و دور آن ها را بگیرد، این ها نمی توانستند حقّ ما را از ما بگیرند؛ یعنی اگر مردم این کارها را نمی کردند بنی امیه نمی توانست حقّ ما را سلب کند.
معنی این روایت چیست؟ این یعنی «اعانه به اثم» است که «اثم» را رواج می دهد. اگر قاصدین گناه و خلاف ببینند که کسی از آن ها طرفداری نمی کند و به آن ها کمک نمی کند، گناه و فساد ریشه کن می شود. مشکل اینجاست که دیگران اطراف او را می گیرند و او جرأت پیدا می کند و اگر در ابتدای کار یک قدم به جلو می رفت، حالا که دیگران از او حمایت می کنند و به او مساعدت می کنند، جرأت می کند و چند قدم جلو می رود و به جایی می رسد که دیگر نمی توانی او را برگردانی.
به تعبیر دیگر، آنگاه باطل در جامعه رشد می کند که به هر نحوی تأیید شود؛ آنگاه حق از بین می رود که اطرافش خالی شود. امام علی(علیه السلام) می فرماید: «ظَلَمَ الحقَّ مَن نَصَرَ الباطِلَ»،[8]یعنی کسی که به باطل کمک می کند، به حق ظلم و ستم کرده است. بلکه باید بر عکس باشد. باید کمک کرد تا باطل از بین برود؛ نه اینکه باطل زنده شود. این جملات از فرمایش های امام علی(علیه السلام) است که اصحابش را نکوهش می کند و می فرماید: «لَا تَعْرِفُونَ الْحَقَّ كَمَعْرِفَتِكُمُ الْبَاطِلَ وَ لَا تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ كَإِبْطَالِكُمُ الْحَقَّ»؛[9] یعنی آن طور که باید حق را بشناسید نمی شناسید، ولی باطل را می شناسید. دنبال باطل می روید و دور آن را می گیرید، ولی به دنبال حق نیستید. ای کاش این طور که حق را می کوبید، باطل را می کوبیدید. ببینید کار به کجا رسیده است که حضرت این طور سخن می گوید.
قانون الهی این است که هرکس از حق حمایت کند، عزیز خواهد شد و هرکس از باطل حمایت کند ذلیل خواهد شد. این یک سنّت الهی است. روایت از امام حسن عسکری(علیه السلام) است که می فرماید: «مَا تَرَكَ الْحَقَّ عَزِيزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِيلٌ إِلَّا عَزَّ»[10]؛ هر چقدر از نظر ظاهری امکانات و عزّت و ریاست و شهرت داشته باشی، اگر با حقّ مقابله کنی، قطعاً و بی برو برگرد خوار خواهی شد؛ لذا به حمایت های باطل دل خوش نباش.
در طول تاریخ همین طور بوده و این سنّت الهی همیشه محقّق شده است. امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا برحسب ظاهر چه شد؟ چقدر جمعیت آن طرف بود؟ نتیجه چه شد؟ مگر فقط همین زندگی دنیایی و همین چهار صباح است؟ خدا را شاهد می گیرم که اصلاً بحث اسلام و شیعه مطرح نیست؛ در تاریخ بشر اگر صحنه عاشورا و جریان امام حسین(علیه السلام) را برای هر انسانی تعریف کنید، چه می گوید؟ چه طور قضاوت می کند؟ چه کسی را عزیز می داند؟ اینجاست که عزّت و ذلت حقیقی معلوم می شود؛ چه رسد به آن بُعد معنوی اش:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدة عالم دوام ما
تا قیامِ قیامت امام حسین(علیه السلام) زنده است؛ حضرت ابوالفضل(علیه السلام) زنده است. این ها زنده های تاریخ انسانیت هستند و «کارآ» هم هستند؛ چون یک وقت می گویی زنده هستند، خوب! ولی اثرش برای من چیست؟ من می گویم «زندة کارآ» هستند؛ یعنی این طور است که مسلمان و مسیحی و... نمی شناسد. به این می گویند «زندة کارآ».
سه یا چهار سال پیش رفته بودم پیش دندان پزشکی که سیّدِ اولادِ پیغمبر است. در حالی که دندان من را اصلاح می کرد، تلفن زنگ زد. بعد از صحبت کردن، به من گفت این خانمی که با من صحبت کرد مسیحی و ارمنی است و من با داماد او رفیق هستم؛ او هم پزشک است و با هم در ارومیه دوره گذراندیم. سال گذشته دامادش سردرد شدیدی گرفت و معلوم شد غدة بزرگ و خطرناکی در سرش هست، پزشکان هم می گفتند اگر عمل کند می میرد. خیلی هم مضطرب بود. بالأخره عمل کرد و خوب شد. گذشت تا اینکه چندی قبل که من می خواستم بروم مشهد، این خانم به من گفت: هر وقت خواستی بروی مشهد، من را هم خبر کن. وقتی می خواستم بروم، زنگ زدم؛ او آمد و یک بسته آورد و گفت: می روی مشهد، این را بده به آستان؛ پول است. گفتم ماجرا چیست؟ گفت: وقتی دامادم آن طور شد و می خواستیم عمل کنیم، نذر کردم برای امام هشتم(علیه السلام) و... . من همین طور مات و مبهوت شدم.
این ها «کارآی زنده» هستند و هیچ تفاوتی هم نمی گذارند؛ هرکسی به در خانه این ها برود، دست خالی برنمی گردد؛ به این می گویند: «عزیز». حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را هم می گویند «باب الحوائج»، به این دلیل که از حق حمایت کرد. خدا شاهد است هنگام آمدن به این جلسه، وقتی وضو می گرفتم، گفتم خدایا هرکس امشب به این مجلس می آید حاجتش برآورده شود؛ چون می دانستم که به در خانه چه کسی می خواهیم برویم.
شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) خطبه خواند؛ بعد هم رو کرد به اصحابش و گفت هرکس می خواهد برود، برود. این ها با من کار دارند و با شما هیچ کاری ندارند؛ بلند شوید و بروید. می نویسند اولین کسی که بلند شد حضرت ابالفضل(علیه السلام) بود. می دانید چه گفت؟ گفت: «نفعل ذلک لنبقی بعدک؟»، ما برویم برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا نیاورد آن روز را.
روز عاشورا حضرت عباس(علیه السلام) نگاه کرد دید اصحاب، همه شهید شدند؛ بنی هاشم هم شهید شدند. مجلسی می نویسد «فلمّا رأی العباس وحده أخیه الحسین(علیه السلام)»، وقتی حضرت ابالفضل(علیه السلام) دید برادرش تک و تنها مانده است، آمد به خدمت برادر و اجازه خواست؛ گفت: «هل لی من رخصه؟» حالا اجازه می دهی بروم میدان؟ اینجا می نویسند: «فبکی الحسین(علیه السلام)» امام حسین(علیه السلام) شروع کرد های های به گریه کردن. به او فرمود: «أنت صاحب لوائی»، تو علمدار منی؛ اگر تو بروی دیگر چه می ماند برای من؟ می دانید حضرت ابالفضل(علیه السلام) چه جواب داد؟ فرمود: «قد ضاق صدری»، حسین جان! این سینه ام تنگی می کند؛ دیگر نفس نمی توانم بکشم؛ چقدر صبر کنم؟ «و سئمت من الحیاة» دیگر از این زندگی بیزارم. امام حسین(علیه السلام) رو کرد به او و گفت: اگر این طور است، برو برای بچه ها کمی آب تهیه کن.
حضرت ابالفضل(علیه السلام) اوّل آمد و با دشمن اتمام حجت کرد و صحبت کرد؛ وقتی برگشت، دید صدای العطش بچه ها از خیمه ها بلند است. آماده شد و رفت به سمت شریعه. وارد شریعه شد؛ مَشک را پر از آب کرد و دست ها را برد زیر آب و آب را آورد به سمت دهان؛ می نویسند: «فذکر عطش الحسین(علیه السلام)» به یاد تشنگی برادر افتاد؛ آب را بر روی آب ریخت. از شریعه بیرون آمد و حرکت کرد؛ دارد در نخلستان می آید. ظالمی آمد و ضربه ای به دست راست حضرت ابالفضل(علیه السلام) زد؛ یعنی همان دستی که مشک آب را با او حمل می کرد. حضرت ابالفضل(علیه السلام) این جملات را گفت: «و الله إن قطعتموا یمینی إنی أحامی أبدا عن دینی» من دست از دینم بر نمی دارم؛ من دست از حق بر نمی دارم. بند مشک را به شانه چپ انداخت و ادامه داد. یک ظالم دیگر آمد و دست چپ را هدف کرد. حضرت ابالفضل(علیه السلام) مشک را به دندان گرفت. تیری آمد و به مشک اصابت کرد و آب ها ریخت. می نویسند: «فوقف العباس»؛ اینجا دیگر ایستاد و به حرکت ادامه نداد. چرا؟ چون تمام همّ او این بود که آب را به خیمه ها برساند؛ اما دیگر آبی در مشک ندارد.
اینجا بود کاری کردند که حضرت ابالفضل(علیه السلام) از مرکب به زمین آمد. من نمی گویم چگونه به زمین آمد؛ امّا وقتی به زمین آمد، صدایش بلند شد: «یا أخاک أدرک أخا»، برادر! برادرت را دریاب. می نویسند امام حسین(علیه السلام) خودش را با عجله رساند و آن وضع و آن صحنه را دید. یک نگاه به چهره حضرت ابالفضل(علیه السلام) کرد و حضرت ابالفضل(علیه السلام) هم یک نگاه می کند به چهره امام حسین(علیه السلام)؛ حضرت ابالفضل(علیه السلام) رو می کند به امام حسین(علیه السلام) و می گوید: «یا أخا، ما ترید؟» برادر، حالا می خواهی چه کار کنی؟ امام حسین(علیه السلام)گفت: می خواهم تو را به خیمه ببرم. حضرت ابالفضل(علیه السلام) گفت: نبر، نبر، من به سکینه وعدة آب دادم.
آیت الله مجتبی تهرانی
[1] . سوره مائده، آیه 2
[2]. امروز کسی به من گفت: «فلانی! بعضی از آقایان اهل علم گفته اند که فلان فلانی، درس خارج می گوید»! گفتم: «بله! درس خارج می دهم! آن مقدار که عموم مردم می فهمند می گویم؛ چون این خودش موجب بینایی و بصیرت نسبت به امور معرفتی دینی و احکام خودمان می شود و می فهمیم که مطالب اسلام چقدر ریشه دار است».
[3]. نهج البلاغه، ص 547، حکمت 405
[4] . الكافي، ج 2، ص: 13
[5]. مسئله ای بگویم که به درد ما طلبه ها می خورد؛ اگر کسی اشتباهاً در فروع دین و احکام شرعی مسأله ای را به کسی گفت و بعد فهمید که مسئله را اشتباه گفته است، واجب است برود و او را پیدا کند و بگوید که اشتباه کرده است؛ شوخی بردار که نیست.
[6]. ممکن است که بگوییم «تشویق» باعث «جرأت دادن» می شود.
[7] . [7]. وسائل الشیعه، ج 17، ص 199
[8]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 71
[9]. نهج البلاغه، ص 98، خطبه 69
[10]. بحارالانوار، ج 69، ص 232