حکمت 253 نهج البلاغه : مظلوميّت امام على عليه السّلام

حکمت 253 نهج البلاغه : مظلوميّت امام على عليه السّلام

متن اصلی حکمت 253 نهج البلاغه

موضوع حکمت 253 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 253 نهج البلاغه

253 وَ قَالَ عليه السلام لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا تَكْفُونَنِي«» أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا فَإِنِّى الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ فلما قال عليه السلام هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب تقدم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما إني لا أملك إلا نفسي و أخي فمرنا بأمرك يا أمير المؤمنين ننفذ له فقال عليه السلام وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ

موضوع حکمت 253 نهج البلاغه

مظلوميّت امام على عليه السّلام

(سياسى، تاريخى)

ترجمه مرحوم فیض

253- هنگاميكه بامام عليه السّلام خبر رسيد كه لشگر معاويه بر انبار (از شهرهاى قديم عراق) تاخته و تاراج كردند آن بزرگوار تنها پياده (از كوفه) بيرون آمد تا به نخيله (موضعى است نزديك كوفه) رسيد، مردم (در پى او آمده) خدمتش رسيدند و گفتند: يا امير المؤمنين ما بجاى تو ايشان را كفايت مى كنيم، پس حضرت (در نكوهش آنها) فرمود: 1- سوگند بخدا شما مرا از (زيان) خود كفايت نمى كنيد و چگونه مرا از ديگران كفايت مى نماييد 2- اگر رعيّتها پيش از من از ستم حكمرانانشان شكايت داشتند من امروز از ستم رعيّت خود شكايت دارم، بآن ماند كه من پيروام و ايشان پيشوا، يا من فرمانبرم و آنان فرمانده (سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) چون امام عليه السّلام اين گفتار را در سخن دراز «كه ما از آنچه برگزيديم در بين خطبه ها (خطبه بيست و هفتم) بيان نموديم» فرمود، دو مرد از يارانش جلو آمدند يكى از آنها گفت: مرا تسلّطى نيست مگر بخود و برادرم پس يا امير المؤمنين ما را بآنچه مى خواهى امر فرما تا انجام دهيم، امام عليه السّلام فرمود: 3- كجا آنچه من مى خواهم از شما پيش مى رود و از شما دو كس چه آيد آيا بمن گمان مى برى كه گمان دارم اصحاب جمل (طلحه و زبير و عائشه و پيروانشان) بر ضلالت و گمراهى بوده اند پس امام عليه السّلام (در نكوهش او) فرمود: 1- اى حارث تو به زير خود نظر كردى (گفتار باطل و نادرست آنها را پسنديدى) و به بالايت نگاه نكردى (در سخنان حقّ و درست من انديشه ننمودى) پس حيران و سرگردان ماندى 2- تو حقّ را نشناختى تا اهلش را بشناسى، و باطل را نشناختى تا پيروش را بشناسى، حارث گفت: من با سعد ابن مالك (سعد ابن ابى وقّاص) و عبد اللّه ابن عمر (ابن خطّاب) كناره گرفته به گوشه اى مى روم، پس امام عليه السّلام فرمود: 3- سعد و عبد اللّه ابن عمر يارى حقّ نكردند و باطل را فرو نگذاشتند (چون كناره گيرى آنها از باطل براى يارى نكردن آن نبود بلكه از روى شكّ و دو دلى بحقّ بود، بنا بر اين تو نبايد از آنان پيروى نمائى. شارح بحرانىّ «رحمه اللّه» در اينجا مى نويسد: چون عثمان كشته شد سعد ابن ابى وقّاص چند گوسفند خريده به بيابان رفت و با آن گوسفندان زندگانى نمود تا مرد و با علىّ عليه السّلام بيعت ننمود، و عبد اللّه ابن عمر با امير المؤمنين بيعت كرد و پس از آن به خواهرش حفصه زوجه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله پناه برد و در جنگ جمل حاضر نشد و گفت: عبادت و بندگى مرا از سوارى و جنگ ناتوان ساخته نه با علىّ هستم نه با دشمنانش، محدّث قمىّ حاجّ شيخ عبّاس «عليه الرّحمة» در كتاب سفينة بحار الأنوار نقل مى نمايد: چون حجّاج داخل مكّه شد و ابن زبير را بدار زد عبد اللّه ابن عمر شبانگاه نزد او آمده گفت: دستت را بده تا براى عبد الملك با تو بيعت نمايم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة يعنى كسيكه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مانند مردن زمان جاهليّت مرده، پس حجّاج پايش را دراز كرده گفت بگير پايم را و بيعت كن زيرا دستم بكار است، ابن عمر گفت: مرا ريشخند ميكنى، حجّاج گفت: اى احمق قبيله عدىّ با علىّ عليه السّلام بيعت نكردى و امروز چنين ميگوئى، آيا علىّ امام زمان تو نبود سوگند بخدا براى فرمايش پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نزد من نيامده اى بلكه از ترس اين درخت كه ابن زبير بر آن آويخته آمده اى).

( . ترجمه وشرح نهج البلاغه(فیض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ی 1213 و 1214)

ترجمه مرحوم شهیدی

261 [چون خبر غارت بردن ياران معاويه را بر أنبار شنيد خود پياده به راه افتاد تا به نخيله رسيد. مردم در نخيله بدو پيوستند و گفتند اى امير مؤمنان ما كار آنان را كفايت مى كنيم. امام فرمود:] شما از عهده كار خود بر نمى آييد چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى نماييد اگر پيش از من رعيت از ستم فرمانروايان مى ناليد، امروز من از ستم رعيت خود مى نالم. گويى من پيروم و آنان پيشوا، من محكومم و آنها فرمانروا. [چون امام اين سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود كه گزيده آن را در خطبه ها آوردم، دو مرد از ياران وى نزد او آمدند، يكى از آن دو گفت: من جز خودم و برادرم را در اختيار ندارم، اى امير مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود:] شما كجا و آنچه من مى خواهم كجا

( . ترجمه نهج البلاغه شهیدی، ص 409)

شرح ابن میثم

246- و قال عليه السّلام

لما بلغه إغارة أصحاب معاوية على الأنبار: فخرج بنفسه ماشيا حتى أتى النخيلة فأدركه الناس، و قالوا: يا أمير المؤمنين، نحن نكفيكهم، فقال: مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ- فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ- إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا- وَ إِنَّنِي فَإِنِّي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي- كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ- أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ

المعنى

فلما قال عليه السّلام هذا القول فى كلام طويل قد ذكرنا مختاره فى جملة الخطب، تقدم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما: إنى لا أملك إلا نفسى و أخى فمر بأمرك يا أمير المؤمنين ننقد له فقال عليه السّلام: وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ أقول: هذا الفصل قد مرّ مشروحا في الخطب. و قيل إن الحارث بن حوت أتاه عليه السّلام فقال: أ ترانى أظن أصحاب الجمل كانوا على ضلالة.

فقال عليه السّلام: يَا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ أَهْلَهُ- وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ فقال الحارث: فإنى أعتزل مع سعد بن مالك و عبد اللّه بن عمر فقال عليه السّلام: إِنَّ سَعْداً سَعِيداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ- وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ قوله أ تراني. استفهام إنكار لرؤيته كذلك. و رخّم حارث في بعض النسخ. و قيل في قوله: إنّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك: أى نظرت في أعمال الناكثين من أصحاب الجمل المتمسّكين بظاهر الإسلام الّذينهم دونك في المرتبة لبغيهم على إمام الحقّ فاغتررت بشبهتهم و اقتديت بهم و لم تنظر إلى من هو فوقك و هو إمامك الواجب الطاعة و من معه من المهاجرين و الأنصار و لا سمعت حكمهم بكون خصومهم على الباطل فكان ذلك سبب حيرتك. و يحتمل أن يكون نظره تحته كناية عن نظره إلى باطل هؤلاء و شبهتهم المكتسبة عن محبّة الدنيا الّتي هى الجنبة السافلة، و نظره فوقه كناية عن نظره إلى الحقّ و تلقّيه من اللّه.

و قوله: إنّك: إلى آخره. تفصيل لسبب حيرته و هو عدم معرفته للحقّ و الباطل المستلزم لجهله بأهلهما و لو عرفهما لجزم باتّباع الحقّ و اجتناب الباطل و هو في قوّة صغرى ضمير تقدير كبراه: كلّ من كان كذلك وقع في الحيرة و الضلال. و سعد بن مالك هو سعد بن أبي وقاص فإنّه لمّا قتل عثمان اشترى أغناما و انتقل إلى البادية و كان يتعيّش بتلك الأغنام حتّى مات و لم يشهد بيعة علىّ عليه السّلام. و أمّا عبد اللّه بن عمر فالتجأ. إلى أخته حفصة زوجة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بعد ما بايع لأمير المؤمنين عليه السّلام و لكنّه لم يشهد معه حرب الجمل، و قال: قد أعجزتني العبادة عن الفروسة و المحاربة فلست مع علىّ و لا مع أعدائه. فأمّا قوله في جوابه: إنّ سعدا، إلى آخره فهو صغرى ضمير نبّه فيه على أنّه لا يجوز له متابعتهما في الاعتزال و هى من المخيّلات المنفّرة الّتي في صورة الذمّ و إن كانت صادقة. و تقدير الكبرى: و كلّ من كان كذلك فلا يجوز متابعته.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 376 - 378)

ترجمه شرح ابن میثم

246- وقتى كه به امام (ع) خبر دادند، لشكر معاويه، بر شهر انبار يورش برده و آنجا را غارت كرده است،

خود امام (ع) با پاى پياده از شهر بيرون آمد تا به نخيله رسيد، مردم آن حضرت را ديدند، عرض كردند: يا امير المؤمنين، ما آنها را كفايت مى كنيم. حضرت در جواب آنها گفت:

بخش اول

فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ- فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ- إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا- وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي- كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ- أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ

ترجمه

«به خدا قسم شما مرا از خود كفايت نمى كنيد تا چه رسد به ديگران اگر رعيّت پيش از من از جور حكمرانان خود شاكى بودند، من امروز از ستم رعيّتم شكايت دارم، مثل اين كه من پيرو ايشانم و ايشان زمامدار، و يا من فرمانبردارم و ايشان فرمانده»

شرح

پس از آن كه امام عليه السلام ضمن گفتارى طولانى- كه ما برگزيده اى از آن را در خلال خطبه ها بيان داشتيم- اين سخنان را گفت، دو مرد از پيروان امام (ع) جلو آمدند، يكى گفت من جز خودم، و برادرم اختياردار ديگران نيستم، پس يا امير المؤمنين چه دستور مى دهى، تا انجام دهيم، امام (ع) فرمود: آنچه من مى خواهم، كجا از شما دو تن ساخته است شرح اين فصل از سخن به صورت مشروح در ضمن خطبه ها گذشت بعضى ها گفته اند كه حارث بن حوت نزد امام (ع) آمد و عرض كرد: گمان مى كنم كه اصحاب جمل در گمراهى بودند،

بخش دوم امام (ع) فرمود:

فَقَالَ ع يَا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ- إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أَهْلَهُ- وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ- فَقَالَ الْحَارِثُ- فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ سَعْدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ- فَقَالَ ع إِنَّ سَعْداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ- وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ

ترجمه

«اى حارث، تو به زير خود نگاه كردى، نه بر بالاى خود از اين رو سرگردان ماندى. تو حق را نشناخته اى تا از روى آن اهل حق را بشناسى، و باطل را نشناخته اى تا پيرو باطل را بشناسى.»

شرح

حارث گفت: من با سعد بن مالك و عبد اللّه عمر، گوشه اى را اختيار مى كنم. امام (ع) در جواب فرمود: «سعد و عبد اللّه نه حقّ را يارى كردند و نه باطل را فرو گذاشتند.»

عبارت: أ ترانى،

استفهام انكارى است، چون او همين طور مى ديد. حارث، در بعضى نسخه ها به صورت مرخّم (حار) آمده است.

بعضى در باره عبارت: انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك گفته اند: يعنى تو تنها به اعمال بيعت شكنان (ناكثين) از اصحاب جمل كه فقط به ظاهر اسلام عمل مى كردند، و از نظر اعتقادى از تو پايين تر بودند- به دليل اين كه آنان بر امام حقّ شوريدند- نگريستى، در نتيجه فريب شبهه آنان را خوردى و از آنان پيروى كردى، و به بالاتر از خودت، يعنى امامت كه اطاعتش واجب بود، و مهاجرين و انصار كه همراه او بودند، نگاه نكردى، و به نظر آنها گوش، ندادى، به دليل اين كه روى باطل با آنها دشمن بودى، و اين باعث سرگردانى و حيرت تو شد.

و احتمال دارد، مقصود امام (ع) از نطره تحته كنايه از نگرش وى به باطل آن گروه و شبهه اى كه از دلبستگى به دنيا برخاسته بود باشد كه دنيا همان جهت پست و سافل است، و «نطره فوقه» نيز كنايه از نگرش به حق و دريافتش از خدا باشد.

عبارت: انك...

تفصيل براى دليل سرگردانى او و نشناختن حق و باطل است كه باعث جهل او نسبت به اهل حق و باطل بوده است، كه اگر حق و باطل را مى شناخت، به طور قطع از حق پيروى و از باطل اجتناب مى كرد، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است: هر كس اين طور باشد، دچار سرگردانى و گمراهى مى گردد. سعد بن مالك، همان سعد بن ابى وقاص است كه پس از قتل عثمان گوسفندان زيادى خريد و به روستا و بيابان رفت و با همان چهار پايان به سر مى برد تا اين كه از دنيا رفت، و با على (ع) بيعت نكرد. و امّا عبد اللّه عمر به خواهرش- حفصه، همسر پيامبر (ص)- پس از بيعت با امير المؤمنين پناه برد، ولى در جنگ جمل به همراه آن حضرت نبود، و مى گفت: عبادت مرا از سوارى و پيكار ناتوان ساخته است، بنا بر اين من نه با على و نه با دشمنان او هستم امّا سخن امام (ع) در پاسخ حارث: انّ سعدا...، مقدمه صغرا براى قياس مضمرى است كه امام (ع) هشدار داده است بر اين كه پيروى آنها در گوشه نشينى روا نيست، و گوشه نشينى از خيالبافيهاى نفرت انگيزى است كه هر چند به دليل درستى هم باشد، نكوهيده است.

و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: هر كس اين طور باشد، پيروى از او روا نيست.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 638 - 641)

شرح مرحوم مغنیه

261- و اللّه ما تكفونني أنفسكم فكيف تكفونني غيركم. إن كانت الرّعايا قبلي لتشكو حيف رعاتها، و إنّني اليوم لأشكو حيف رعيّتي، كأنّني المقود و هم القادة، أو الموزوع و هم الوزعة (فلمّا قال هذا القول، في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب، تقدّم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما: إنّي لا أملك إلّا نفسي و أخي فمرنا بأمرك يا أمير المؤمنين ننفذ له). قال عليه السّلام: و أين تقعان ممّا أريد.

المعنى

الوزعة- بفتح الواو و الزاي- جمع الوازع أي الحاكم، و الموزوع: المحكوم.. قال الشريف الرضي: «بلغ الإمام ان أصحاب معاوية أغاروا على الأنبار، فخرج بنفسه ماشيا حتى النخيلة، فأدركه الناس و قالوا: يا أمير المؤمنين: نحن نكفيك فقال: و اللّه ما تكفونني أنفسكم إلخ.. و الأنبار بلدة على الفرات من الجانب الشرقي، وهيت من الجانب الغربي، كما في مجمع البحرين للشيخ الطريحي.

و تقدم في الخطبة 27 قول الإمام: «فهذا أخو غامد قد وردت خيله الأنبار إلخ).. و نقلنا في الشرح أن معاوية جهّز سفيان بن عوف الغامدي و قال له: امض حتى تغير على الأنبار و المدائن، و تقتل من لقيت، و تخرب كل ما تمر به، و تنهب الأموال (انظر ج 1 ص 188).

(إن كانت الرعايا قبلي لتشكو إلخ).. تقدم مثله مع الشرح في الخطبة 95، و هذا نصه: «لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها، و أصبحت أخاف ظلم رعيتي».

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج 4، ص 375 و 376)

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

(250) و قال عليه السّلام لمّا بلغه إغارة أصحاب معاوية على الأنبار فخرج بنفسه ماشيا حتّى أتى النخيلة، فأدركه النّاس، و قالوا: يا أمير المؤمنين نحن نكفيكهم فقال عليه السّلام: ما تكفونني أنفسكم فكيف تكفونني غيركم أن كانت الرّعايا قبلي لتشكو حيف رعاتها، فإنّنى اليوم لأشكو حيف رعيّتي، كأنّني المقود و هم القادة، أو الموزوع و هم الوزعة فلمّا قال عليه السّلام هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب، تقدّم إليه رجلان من أصحابه، فقال أحدهما: إني لا أملك إلّا نفسي و أخي فمر[نا] بأمرك يا أمير المؤمنين ننقد [ننفذ] له، فقال عليه السّلام: و أين تقعان ممّا أريد.

اللغة

(السنن) الطريقة. (النخيلة) بظاهر الكوفة و كانت معسكرا في عهده عليه السّلام و بقي منها أثر إلى هذا الزمان (الحيف): الظلم (الوزعة) جمع وازع و هو الدافع الكاف.

الاعراب

أن كانت الرعايا: أن مخفّفة من الثقيلة اسمها ضمير الشأن، و كانت من الأفعال الناقصة، الرعايا اسمها و جملة لتشكو خبرها، و الجملة خبر أن.

المعنى

قد تقدّم الكلام في الاغارة على أنبار في باب الخطب و قوله: (ما تكفونني أنفسكم) بيان لسوء حالهم من الاختلاف و التمرّد و عدم إطاعته في أوامره و تحميلهم عليه قضيّة الحكمين فنتج منه هذه المفاسد الرهيبة.

الترجمة

چون بان حضرت گزارش شد كه ياران معاويه شهر أنبار را چپاول كرده اند خودش پياده تا نخيله كه لشكرگاه كوفه بود روانه شد و مردم بدنبالش آمدند تا نخيله و بأو عرض كردند: يا أمير المؤمنين شما برگرديد و ما از شما كفايت دفع شرّ دشمن را مى نمائيم، فرمود: شما كفايت دفع شرّ خود را از من نداريد، چگونه كفايت دفع شرّ ديگران را از من داريد.

براستي قصّه اينست كه رعايا پيش از من از ستم رهبران خود گله داشتند، و من امروز از ستم رعاياى خود گله دارم، گويا من دنبال رو آنهايم و آنها سروران منند و گويا من فرمانبرم و آنها فرماندهان منند.

و چون علي اين گفتار را در ضمن بيان طولاني كه مختار از آنرا در جمله خطبه هاى او يادآور شديم بسر برد، دو مرد از ياران وي پيش آمدند و يكي از آنان گفت: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم يا أمير المؤمنين هر فرمانى دارى بفرما تا اطاعت كنيم و انجام دهيم آن حضرت فرمود: شما دو تن بكجاي مقصد من مى رسيد.

  • از غارت أنبار علي شد آگاه از سينه برآورد چه طوفان صد آه
  • گرديد سوي نخيله چون برق رواناندر پيش اصحاب ز هر سوى دوان
  • گفتند: بما گذار دفع دشمن تا در ره آن بتن نمائيم كفن
  • گفتا: كه شما كفايت از خود نكنيددر حضرت من عاصي و فرمان نبريد
  • هستند رعايا بستوه از امراء ليكن بستوهم من از جور شما
  • گويا كه شما افسر و من تا بينميا آنكه شما رهبر و من ره چينم

( . منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 344 و 345)

شرح لاهیجی

(294) و قال عليه السّلام لمّا بلغه اغارة اصحاب المعوية على الانبار فخرج بنفسه ماشيا حتّى اتى النّخيلة فادركه النّاس و قال يا امير المؤمنين نحن نكفيكهم فقال (- ع- ) و اللّه ما تكفونى انفسكم فكيف تكفونى غيركم ان كانت الرّعايا قبلى لتشكوا حيف رعاتها و انّى اليوم لاشكوا حيف رعيّتى كانّى المقود و هم القادة او الموزوع و هم الوزعة يعنى و گفت (- ع- ) در وقتى كه رسيد باو خبر غارت كردن سپاه معويه ولايت انبار را پس بيرون رفت از شهر بنفس نفيس خود پياده تا اين كه رسيد بمنزل نخيله پس رسيدند باو مردمان و گفتند يا امير مؤمنان ما كفايت مى كنيم از تو در مقاتله با ايشان پس گفت (- ع- ) كه سوگند بخدا كه شما كفايت نمى كنيد از من در باره محاربه با نفسهاى خود پس چگونه كفايت مى كنيد از من محاربه غير شما را بتحقيق كه بودند رعيّتهاى پيش از شما كه شكايت مى كردند از ستم و جور حكّام و اميران خود و من امروز هر اينه شكايت ميكنم از ستم و جور رعيّت خود گويا كه من پيروم و ايشانند پيشوا و من دور كرده شده ام از دشمن و ايشانند دور كننده

(295) فلمّا قال هذا القول فى كلام طويل قد ذكرنا مختاره فى جملة الخطب تقدّم اليه رجلان من اصحابه فقال احدهما انّى لا املك الّا نفسى و اخى فمرنا بامرك يا امير المؤمنين ننفذ له فقال و اين تقعان ممّا اريد يعنى در وقتى كه گفت (- ع- ) اين قول را در كلام درازى كه ما ذكر كرديم برگزيده انرا در ضمن خطبها پيش آمدند بسوى او دو مرد از اصحاب او پس گفت يك نفر از اندو نفر كه من مالك و صاحب اختيار نيستم مگر نفس خود را و برادرم را پس امر بكن ما را بهر چه امر ميكنى اى امير مؤمنان كه ما اطاعت مى كنيم پس گفت (- ع- ) كه از كجا واقع مى شود از شما دو نفر آن چه را كه من اراده دارم و از كجا حاصل مى شود مراد من كه دفع دشمن باشد از شما دو نفر

( . شرح نهج البلاغه نواب لاهیجی، ص 316)

شرح ابن ابی الحدید

267: وَ قَالَ ع لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ- فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ- وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا- يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ- فَقَالَ ع وَ اللَّهِ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ- فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ- إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا- فَإِنِّي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي- كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ- أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ قال فلما قال هذا القول في كلام طويل- قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب- تقدم إليه رجلان من أصحابه- فقال أحدهما إني لا أملك إلا نفسي و أخي- فمرنا بأمرك يا أمير المؤمنين ننفذ- فقال و أين تقعان مما أريد السنن الطريقة يقال تنح عن السنن- أي عن وجه الطريق- و النخيلة بظاهر الكوفة- و روي ما تكفوني بحذف النون- و الحيف الظلم- و الوزعة جمع وازع و هو الدافع الكاف- . و معنى قوله ما تكفونني أنفسكم- أي أفعالكم رديئة قبيحة تحتاج إلى جند غيركم- أستعين بهم على تثقيفكم و تهذيبكم- فمن هذه حاله كيف أثقف به غيره و أهذب به سواه- . و إن كانت الرعايا إن هاهنا مخففة من الثقيلة- و لذلك دخلت اللام في جوابها- و قد تقدم ذكرنا هذين الرجلين- و إن أحدهما قال يا أمير المؤمنين- أقول لك ما قاله العبد الصالح- رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي- فشكر لهما و قال و أين تقعان مما أريد

( . شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) ج 19، ص 145 و 146)

شرح نهج البلاغه منظوم

[252] و قال عليه السّلام:

لمّا بلغه إغارة أصحاب معاوية على الأنبار فخرج بنفسه ماشيا حتّى أتى النّخيلة، فأدركه النّاس، و قالوا يا أمير المؤمنين نحن نكفيكهم فقال: و اللّه ما تكفوننى أنفسكم فكيف تكفوننى غيركم إن كانت الرّعايا قبلى لتشكو حيف رعاتها فإنّى اليوم لأشكو حيف رعيّتى، كأنّنى المقود و هم القادة، أو الموزوع و هم الوزعة فلمّا قال عليه السّلام هذا القول فى كلام طويل قد ذكرنا مختاره فى جملة الخطب، تقدّم إليه رجلان من أصحابه، فقال احدهما: إنّى لا أملك إلّا نفسى و أخى فمرنا بأمرك يا أمير المؤمنين ننفذ له، فقال عليه السّلام: و أين تقعان ممّا أريد

ترجمه

بهنگامى كه به آن حضرت خبر رسيد سپاهيان معاويّه برانبار تاخته و بتاراج پرداخته اند حضرت (از فرط خشم و اندوه بر جلادت دشمن و سستى ياران) تنها و پياده از كوفه بيرون آمده تا بنخيله رسيدند مردم بدنبالش بيرون شده و بحضرتش رسيده عرض كردند يا امير المؤمنين ما آنها را از تو كفايت مى كنيم فرمود: سوگند با خداى شما مرا از خودتان كفايت نمى كنيد، چگونه ديگرى را از من كفايت مى كنيد اگر ملّتهاى پيش از من از ستم فرمانروايان شاكى بودند، من از جور ملّتم شاكى و بفريادم، تو گوئى من پيرو و آنها پيشوا و من فرمانبر و آنها فرمانروايند، همين كه حضرت اين سخن رسا را كه ما گزيده اش را در پاره خطبه ها بيان كرديم بيان فرمودند، دو تن از يارانش پيش آمده، يكى از آنها عرض كرد يا امير المؤمنين من جز خودم و برادرم را مالك نيستم، بهر چه خواهى فرمان ده بجاى آوريم حضرت عليه السّلام فرمودند: از شما دو نفر چه كارى كه من خواهانم ساخته است.

نظم

  • معاويّه ز جام ملك چون مستشد و كسرا صفت بر تخت بنشست
  • سپاهى خيره و خونخوار و جرّارروان كرد از پى تاراج انبار
  • هجوم آورد آن جيش از جسارتنمود انبار را خالى بغارت
  • خلايق را بزير پى سپردندتمامى هر چه را ديدند بردند
  • مخازن را بهم درها شكستندبه پشت انبان خود بستند و رستند
  • شه دين را جگر گرديد پر خونپياده تاخت خود از كوفه بيرون
  • ز پى يارانش با دستان و حيلهرسيدندش بنزديك نخيله
  • نمودند عرض باراى و درايتكنيم اين قوم را از تو كفايت
  • جلوگيرى از آنان را بتازيمبمردى كارشان با تيغ سازيم
  • شه از سوز درون آهى برآوردبذات اقدس يزدان قسم خورد
  • كه اينسان كه شما در كار سرديدنه اهل درد و نى مرد نبرديد
  • نه تنها بارم از دل بر نداريدكه بر دوشم شما خود زشت باريد
  • بمن هستيد خود پر جور و جافىز من كى ديگران را بوده كافى
  • به پيش از من كه عدل و داد كم بودبملّت از سلاطين بس ستم بود
  • كنون از دست بيداد رعيّتمنم در بند آزار و اذيّت
  • و حال اين كه من سلطان و ميرمتو گوئى امرتان بايد پذيرم
  • اگر محكوم احكامم شمائيدبمن پيرو چرا چون پيشوائيد
  • چو اين آتش فشان مطلب ادا كردبدلها آتشين شورى بپا كرد
  • دو تن ياران نهاده سر بپايشچنين گفتا يكى بعد از ثنايش
  • من از بندد گر افراد رستمخودم را با برادر مالك استم
  • بما هر دو دهى هر امر و فرماندهيم انجام آن را با دل و جان
  • صف دشمن اگر گوئى بدرّيمبدرّيم و طمع از جان ببرّيم
  • ببحر آب و در درياى آتششويم اندر ز روى ميل و خواهش
  • شهش گفت ار دهيد اين كار انجامنيايد از شما كارى بفرجام
  • بجز بر شدّت دشمن فزايدبيك ملك از دو تن كارى نيايد

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج 10، صفحه ی 38 - 40)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

حکمت 17 نهج البلاغه : ضرورت رنگ كردن موها

حکمت 17 نهج البلاغه موضوع "ضرورت رنگ كردن موها" را مطرح می کند.
No image

حکمت 2 نهج البلاغه : شناخت ضدّ ارزش‏ها

حکمت 2 نهج البلاغه موضوع "شناخت ضدّ ارزش‏ها" را مطرح می کند.
No image

حکمت 31 نهج البلاغه : ارزش و والايى انجام دهنده كارهاى خير

حکمت 31 نهج البلاغه به تشریح موضوع "ارزش و والايى انجام دهنده كارهاى خير" می پردازد.
No image

حکمت 16 نهج البلاغه : شناخت جايگاه جبر و اختيار

حکمت 16 نهج البلاغه به موضوع "شناخت جايگاه جبر و اختيار" می پردازد.
No image

حکمت 1 نهج البلاغه : روش برخورد با فتنه ها

حکمت 1 نهج البلاغه موضوع "روش برخورد با فتنه‏ ها" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 306 نهج البلاغه : روش برخورد با متجاوز

حکمت 306 نهج البلاغه موضوع "روش برخورد با متجاوز" را بیان می کند.
No image

حکمت 436 نهج البلاغه : ارزش تداوم کار

حکمت 436 نهج البلاغه به موضوع "ارزش تداوم کار" اشاره می کند.
No image

حکمت 74 نهج البلاغه : دنيا شناسى

حکمت 74 نهج البلاغه به موضوع "دنيا شناسى" می پردازد.
No image

حکمت 61 نهج البلاغه : غفلت دنيا پرستان

حکمت 61 نهج البلاغه موضوع "غفلت دنيا پرستان" را بررسی می کند.
No image

حکمت 420 نهج البلاغه : شناخت روز عید

حکمت 420 نهج البلاغه به موضوع "شناخت روز عید" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS