خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

موضوع خطبه 11 نهج البلاغه

متن خطبه 11 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 11 نهج البلاغه

آموزش نظامى

متن خطبه 11 نهج البلاغه

تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ

ترجمه مرحوم فیض

11- از سخنان آن حضرت عليه السّلام كه در جنگ جمل (جنگى كه عائشه در آن سوار شتر بود) به فرزند خود محمّد ابن حنفية فرمود آنگاه كه علم جنگ را باو عطاء كرد

(اشتهار محمّد فرزند آن بزرگوار بابن حنفيّه براى آنست كه مادر او خولة دختر جعفر ابن قيس از قبيله بنى حنيفه بوده است): (1) كوهها از جا كنده شوند تو از جاى خود حركت مكن (تو بايد در ميدان جنگ از كوهها محكمتر باشى و راه فرار پيش نگيرى) (2) دندان روى دندان بنه (سختيهاى جنگ را بر خود هموار كن) (3) كاسه سرت را بخدا عاريه ده (در جنگ از سرت بگذر، يا تمام افكار و خيالاتت را بخدا معطوف دار) (4) پاى خود را چون ميخ در زمين بكوب (در ميدان جنگ ثابت قدم باش و از بسيارى دشمن نترس) (5) چشم بينداز تا انتهاى لشگر را ببينى (تا تمام دشمنان شكست نخورند ايمن مباش، يا اينكه آخرين حيله و تدبير آنان را در نظر بگير تا در كار خود بينا باشى) (6) و چشم خود را بپوش (پس از آگاهى به حيله و تدبير دشمنان بهر طرف نگاه مكن و از برق شمشير ايشان وحشت نداشته باش) و بدان فتح و فيروزى از جانب خداوند سبحان است (پس از بكار بردن آداب جنگ اگر خواست خدا باشد فتح و نصرت نصيب تو خواهد گرديد).

ترجمه مرحوم شهیدی

11 و از سخنان آن حضرت است به پسرش، محمد حنفيّه چون در نبرد جمل پرچم را بدو سپرد

اگر كوهها از جاى كنده شود، تو جاى خويش بدار دندانها را بر هم فشار، و كاسه سرت را به خدا عاريت سپار پاى در زمين كوب و چشم بر كرانه سپاه نه، و بيم بر خود راه مده و بدان كه پيروزى از سوى خدا است

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام بلاغت نظام آن حضرتست كه فرمود پسر خود محمّد بن حنفيّه را هنگامى كه داد او را علم در روز حرب جمل: زايل مى شوند كوهها از جاى خود و تو زايل مشو از جاى خودت، دندان بالاى دندان خود بگذار عاريه بده بخداوند تعالى كاسه سر خودت را، ميخ ساز بر زمين قدم خود را يعنى ثابت قدم باش و در مكان خود محكم بايست، بينداز چشم خود را بر نهايت قوم تا در كار قتال خود با بصيرت بوده باشى، و فرو خوابان چشم خود را از لمعان سيوف كه مظنّه خوف و خشيت است و بدان بدرستى كه نصرت از حقّ سبحانه و تعالى است.

شرح ابن میثم

11- و من كلام له عليه السّلام لابنه محمد بن الحنفية لما أعطاه الراية يوم الجمل

تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ- عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ- تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ- ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ ب ئ

اللغة

أقول: الناجذ السن بين الناب و الضرس، و قال الجوهري: هو أقصى الأضراس، و قيل الأضراس كلّها نواجذ،

المعنى

و اعلم أنّه عليه السّلام أشار في هذا الفصل إلى أنواع آداب الحرب و كيفيّة القتال، فنهاه أوّلا عن الزوال و أكّد عليه ذلك بقوله تزول الجبال و لا تزل، و الكلام في صورة شرطيّة متّصلة محرّفة تقديرها لو زالت الجبال لا تزل و هو نهي عن الزوال مطلقا لأنّ النهى عنه على تقدير زوال الجبال مستلزم للنهي عنه على تقدير آخر بطريق الأولى إذ القصد به المبالغة في النهي، ثمّ أردف ذلك بخمسة أوامر: أحدها أن يعضّ على ناجذه و ذلك لاستلزامه أمرين: أحدهما ربط الجأش عن الفشل و الخوف، و الإنسان يشاهد ذلك في حال البرد و الخوف الموجبين للرعدة فإنّه إذ عضّ على أضراسه تسكن رعدته و يتمالك بدنه. الثاني أنّ الضرب مع ذلك في الرأس لا يؤثّر كثير ضرر كما قاله عليه السّلام في مواضع اخر و عضوّ للنواجذ فإنّه أبنا للسيوف عن الهام، و كان ذلك لما فيه من جمع القوّة و التصلّب. الثاني أن يعير اللّه جمجمته و هي استعارة لطيفة و تشبيه لجمجمته بالآلة التي تستعار للانتفاع بها ثمّ ترّد، فانتفاع دين اللّه و حزبه بمحمّد- رضى اللّه عنه- على هذا الوجه يشبه للانتفاع بالعارية. قال بعض الشارحين: و في ذلك تنبيه لمحمّد- رضى اللّه عنه- على أنّه لا يقتل في ذلك الحرب إذ ما اعير اللّه لابد من رده بكمال السلامة، و فيه تثبيت لجأشه و ربط لقلبه- الثالث أن يلزم قدمه الأرض. و يجعلها كالوتد و ذلك لاستلزام أمرين: أحدهما ربط الجأش و استصحاب العزم على القتال. الثاني أنّ ذلك مظنّة الشجاعة و الصبر على المكاره فيكون من موجبات انفعال العدوّ و انقهاره. الرابع أن يرمى ببصره أقصى القوم و ذلك ليعلم على ما ذا يقدم و لينظر مخاتل المخاتل و مقاتل المقاتل. الخامس أن يغضّ بصره بعد مدّة و ذلك لكونه علامة السكينة و الثبات و عدم الطيش، و لأنّ مدّ النظر إلى بريق السيوف مظنّة الرهبة، و ربما خيف على البصر أيضا، و النظر المحمود في الحرب أن يلحظ شزرا فعل الحنق المترصّد للفرصة كما قال عليه السّلام في غير هذا الموضع و لاحظوا الشزر. ثمّ لمّا نبّه بهذه الأوامر الخمسة أمره أن يعلم أنّ النصر من عند اللّه كما قال «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» ليتأكّد ثباته بثقته باللّه عنه ملاحظة قوله تعالى إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ

ترجمه شرح ابن میثم

11- از سخنان آن حضرت خطاب به پسرش محمد بن حنفيه هنگامى كه در جنگ جمل پرچم را به او داد ايراد فرمود

تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ- عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ- تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ- ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ

لغت

ناجذ: دندانهاى بين انياب و كرسى، بنا به قول جوهرى دندانهاى بعد از كرسى است به قول ديگر همه دندانهاى كرسى نواجذ است.

ترجمه

«اگر كوهها از جا كنده شود تو از جايت تكان نخور، دندانهايت را بهم بفشار و كاسه سرت را به خدا بسپار، قدمهايت را بر زمين بكوب، آخر سپاه را چشم انداز خودساز و چشمت را نيم باز قرار ده، و بدان كه پيروزى از جانب خداوند سبحان است.»

شرح

در اين بخش، امام (ع) به چگونگى جنگ و پيكار اشاره كرده و فرزندش را از اضطراب و عقب نشينى نهى كرده و تأكيد مى كند كه اگر كوهها از جا كنده شوند تو از جايت تكان نخور.

سخن امام (ع) به صورت قضيّه شرطيّه متّصله آمده است و تقدير آن اين است كه اگر كوهها از جا كنده شوند تو از جايت تكان نخور بدين معنى كه هرگز عقب نشينى نكن. وقتى كه بنا باشد در مقابل تكان خوردن كوه (به فرض) تكان نخورد قهراً در مقابل تغييرات جزئى ديگر به طريق اولى نبايد تغييرى در عزم و اراده بر جنگ پديد آورد. بنا بر اين سخن امام (ع) مبالغه است براى نهى از عقب نشينى. به دنبال اين تأكيد پنج دستور به شرح زير بيان مى دارد: 1- اين كه در هنگام جنگ دندانها را بر هم بفشارد و اين مستلزم دو چيز است: الف- دندان بر دندان فشردن مانع سستى و ترس مى شود. انسان اين حالت را در سرما و ترسى كه موجب لرزيدن مى شود آزموده است كه هر گاه دندانها را بر يكديگر بفشرد لرزش مى ايستد و بر بدن خود مسلّط مى شود.

ب- در اين حالت ضربه به سر زياد اثر نمى كند، همچنان كه امام (ع) در جاى ديگر فرموده است دندانها را بر يكديگر فشار دهيد زيرا شمشيرها را از رسيدن به مغز كند مى سازد و آن به اين دليل است كه در اين حالت قدرت و سختى در سر متمركز مى شود.

2- جمجمه ات را به خدا بسپار، اين كلام استعاره زيبايى است كه جمجمه را به وسيله اى تشبيه كرده است كه براى استفاده ديگران به عاريه داده مى شود و سپس به صاحبش باز مى گردد. بنا بر اين سود بردن دين خداوند و حزب او از محمّد حنفيّه شباهت پيدا مى كند به استفاده كردن از عاريه.

بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند در اين كلام تذكّرى بر محمّد حنفيّه است كه در اين جنگ كشته نمى شود، زيرا آنچه به خدا عاريه داده شود حتماً به سلامت برمى گردد. و اين، اضطراب او را برطرف و دلش را آرام مى سازد.

3- توصيه مى كند كه قدمهايش را بر زمين استوار سازد و آنها را همانند ميخ محكم كند، زيرا اين امر دو فايده دارد: الف- اضطراب را فرو مى نشاند و تصميم انسان را بر جنگ دوام مى بخشد.

ب- چنين حالتى نشانه شجاعت و شكيبايى در ناخوشايندهاست و باعث ضعف و شكست دشمن مى شود.

4- دستور مى دهد كه نگاهش را به انتهاى لشكر دشمن بيفكند و آن بدين لحاظ است كه بداند دشمن چه مى كند و به خدعه و حيله گرى و موارد ضربه پذيرى لشكر توجّه داشته باشد.

5- چشمش را نيم باز نگه دارد و اين علامت آرامش و پايدارى و صدمه نديدن است، چون با تمام چشم برق شمشيرها را نگريستن موجب ترس مى شود و چه بسا موجب ضرر چشم شود، نگاه مطلوب در جنگ غضب آلود و با گوشه چشم مانند شخص كينه دار منتظر فرصت نگاه كردن است، چنان كه امام (ع) در جاى ديگر فرمود با گوشه چشم و با خشم دشمن را بنگريد. بعد از اين كه امام (ع) به اين پنج ويژگى آگاهى مى دهد فرزندش را، متوجّه مى سازد كه پيروزى از جانب خداست چنان كه خداوند فرموده است: «وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ» و به اين وسيله ثبات اعتماد به خدا را با توجّه به آيه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ» تاكيد مى فرمايد.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 11- أعر اللّه جمجمتك:

تزول الجبال و لا تزل. عضّ على ناجذك. أعر اللّه جمجمتك. تد في الأرض قدمك. ارم ببصرك أقصى القوم. و غضّ بصرك و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه.

اللغة:

الناجذ: واحد النواجذ، و هي أقصى الأضراس الأربعة. و الجمجمة: عظم الرأس المشتمل على الدماغ. و تد: ثبت قدمك كالوتد.

الإعراب:

ببصرك الباء زائدة أي إرم ببصرك. و المصدر من ان النصر إلخ.. ساد مسد مفعولي أعلم.

المعنى:

أعطى الإمام (ع) الراية يوم الجمل لولده محمد بن الحنفية، و أوصاه بهذه الوصية، و كان الإمام يقذف به في مهالك الحرب ثقة بصبره و شجاعته، و يكف عنها الحسن و الحسين (ع) لئلا ينقطع نسل رسول اللّه (ص). كما أشار الى ذلك في بعض ما يأتي من كلامه.. و كان محمد مطيعا لأخويه الحسنين مقرا بإمامتهما، و ما ادعى الإمامة بعدهما، و لا دعا أحدا لنفسه، و كان من رءوس التابعين علما و تقى و مكانة.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام لابنه محمد بن الحنفية لما اعطاه الراية يوم الجمل و هو الحادى عشر من المختار فى باب الخطب.

تزول الجبال و لا تزل، عضّ على ناجذك، أعر اللّه جمجمتك، تد في الأرض قدمك، إرم ببصرك أقصى القوم، و غضّ بصرك، و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه.

اللغة

(عضّ) أمر من عضضت اللّقمة و بها و عليها من باب تعب لكن بسكون المصدر و من باب منع أمسكتها (الناجذ) السنّ بين الضّرس و النّاب و ضحك حتّى بدت نواجذه، قال تغلب: المراد الأنياب، و قيل النّاجذ آخر الأضراس و هو ضرس الحلم لأنّه ينبت بعد البلوغ و كمال العقل و قيل: الأضراس كلّها نواجذ (و الجمجمة) عظم الرّأس المشتمل على الدّماغ و ربّما يعبّر بها عن الانسان كما يعبّر عنه بالرّأس و (تد) أمر من و تد قدمه في الأرض اى أثبتها فيها كالوتد.

الاعراب

متعلّق تزول و تزل محذوف أى تزل الجبال عن مكانها و لا تزل عن مقامك و موضعك، و الباء في قوله: ارم ببصرك زايدة، يقال: رميته و رميت به ألقيته، و سبحانه منصوب على المصدر بمحذوف من جنسه أى سبّحته سبحانا، و نقل عن سيبويه أنّ سبحان ليس بمصدر بل هو واقع موقع المصدر الذي هو التّسبيح، و الاضافة إلى المفعول لأنّه هو المسبّح بالفتح، و نقل عن أبي البقاء أنّه جوّز أن يكون الاضافة إلى الفاعل و قال: المعروف هو الأوّل و المعنى على ذلك اسبّح مثل ما سبّح اللّه به نفسه

المعنى

اعلم أنّه عليه السّلام أشار في كلامه هذا إلى أنواع آداب الحرب و كيفيّة القتال و علّم محمّدا ستّة امور منها.

الاوّل ما عليه مدار الظفر و الغلبة و هو الثّبات و الملازمة و إليه أشار بقوله: (تزول الجبال و لا تزل) و هو خبر في معنى الشرط اريد به المبالغة أى لو زالت الجبال عن مواضعها لا تزل و هو نهى عن الزّوال مطلقا لأنّ النّهى عنه على تقدير زوال الجبال الذي هو محال عادة مستلزم للنّهي عنه على تقدير العدم بالطريق الاولى.

الثّاني ما أشار إليه بقوله: (عضّ على ناجذك) فانّ عضّ النّواجذ ينبو السّيف عن الدّماغ من حيث إنّ عظام الرّأس تشتدّ و تصلب عند ذلك كما قال عليه السّلام في موضع آخر: و عضّوا على النّواجذ، فانّه أنبأ للصّوارم عن الهام مضافا إلى ما في عضّها من ربط الجاش عن الفشل و الخوف كما يشاهد في حال البرد و الخوف الموجب للرّعدة فانّه إذا عضّ على أضراسه تسكن رعدته و يتماسك الانسان بدنه.

الثالث ما أشار إليه بقوله: (أعر اللّه جمجمتك) و المراد به بذلها في طاعة اللّه لينتفع بها في دين اللّه كما ينتفع المستعير بالعارية، قال الشّارح المعتزلي: و يمكن أن يقال إنّ ذلك إشعار بانّه لا يقتل في تلك الحرب لأنّ العارية مردودة و لو قال له: بع اللّه جمجمتك لكان ذلك إشعارا له بالشّهادة فيها.

أقول: و ذلك لقوله سبحانه: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ» الآية.

الرّابع ما أشار إليه بقوله: (تد في الأرض قدمك) و هو أمر بالزام قدمه في الأرض كالوتد لاستلزامه ربط الجاش و استصحاب العزم و كونه مظنّة الشّجاعة.

الخامس ما أشار إليه بقوله: (ارم ببصرك أقصى القوم) و هو الأمر بفتح عينيه و رفع طرفه و مدّ نظره إلى أقاصي القوم ليعلم على ما ذا يقدم فعل الشّجاع المقدام غير المبالي لأنّ الجبان تضعف نفسه و يضطرب قلبه فيكون غضيض الطرف ناكس الرأس لا يرتفع طرفه و لا يمتدّ عنقه.

السّادس ما أشار إليه بقوله: (و غضّ بصرك) و هو أمر بغضّ بصره بعد مدّه عن بريق سيوفهم و لمعان دروعهم، لأنّ مدّ النّظر إلى بريق السّيوف مظنّة الرّهبة و الدّهشة، ثمّ إنّه عليه السّلام بعد تعليمه آداب المحاربة و المقاتلة قال له: (و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه) ليتأكد ثباته بوتوقه باللّه سبحانه مع ملاحظة قوله تعالى:

«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ» هذا.

و ينبغي لنا أن نذكر هنا طرفا من وقايع الجمل ممّا يناسب المقام بما فيه من الاشارة إلى مورد ذلك الكلام منه عليه السّلام.

فاقول: في البحار من كتاب المناقب من كتاب جمل انساب الأشراف أنّه زحف عليّ عليه السّلام بالنّاس غداة يوم الجمعة لعشر ليال خلون من جمادى الآخرة سنة ستّ و ثلاثين و على ميمنته الأشتر و سعيد بن قيس و على ميسرته عمّار و شريح بن هاني و على القلب محمّد بن أبي بكر و عديّ بن حاتم و على الجناح زياد بن كعب و حجر ابن عديّ و على الكمين عمرو بن الحمق و جندب بن زهير و على الرّجالة أبو قتادة الأنصاري و أعطى رايته محمّد بن الحنفيّة ثمّ أوقفهم من صلاة الغداة إلى صلاة الظهر يدعوهم و يناشدهم و يقول لعايشة إنّ اللّه أمرك أن تقرى في بيتك اتقي اللّه و ارجعي، و يقول لطلحة و الزّبير، خبأتما نسائكما و أبرزتما زوجة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و استفززتماها فيقولان: إنّما جئنا للطلب بدم عثمان و أن يرد الامر شورى و البست عايشة درعا و ضربت على هودجها صفايح الحديد و ألبس الهودج درعا و كان الهودج لواء أهل البصرة و هو على جمل يدعى عسكرا.

ابن مردويه في كتاب الفضائل من ثمانية طرق أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قال للزّبير: أما تذكر يوما كنت مقبلا بالمدينة تحدّثني إذ خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرآك معي و أنت تبسم إليّ فقال لك: يا زبير أ تحب عليّا فقلت: و كيف لا احبّه و بيني و بينه من النّسب و المودّة في اللّه ما ليس لغيره، فقال: إنّك ستقاتله و أنت ظالم له فقلت: أعوذ باللّه من ذلك، و قد تظاهرت الرّوايات أنّه عليه السّلام قال: إنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال لك: يا زبير تقاتله ظلما و ضرب كتفك قال: اللّهم نعم، قال: أفجئت تقاتلني فقال: أعوذ باللّه من ذلك، ثمّ قال أمير المؤمنين عليه السّلام: دع هذا بايعتني طائعا ثمّ جئت محاربا فما عدا ممّا بدا، فقال: لا جرم و اللّه لا قاتلتك.

حلية الاولياء قال عبد الرّحمن بن أبي ليلي فلقاه عبد اللّه ابنه فقال: جبنا جبنا

فقال يا بنيّ: قد علم النّاس أنّي لست بجبان و لكن ذكرني عليّ شيئا سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فحلفت أن لا اقاتل، فقال: دونك غلامك فلان اعتقه كفارة يمينك نزهة الابصار عن ابن مهدي أنّه قال همام الثقفي:

  • أ يعتق مكحولاو يعصي نبيّهلقد تاه عن قصد الهدى ثمّ عوق
  • لشتّان ما بين الضّلالة و الهدىو شتّان من يعصي الاله و يعتق

و في رواية قالت عايشة لا و اللّه بل خفت سيوف ابن أبي طالب أما أنّها طوال حداد تحملها سواعد أنجاد و لئن خفتها فلقد خافها الرّجال من قبلك، فرجع إلى القتال فقيل: لأمير المؤمنين عليه السّلام إنّه قد رجع، فقال دعوه إنّ الشّيخ محمول عليه، ثمّ قال عليه السّلام: أيّها النّاس غضّوا أبصارهم و عضّوا على نواجذكم و أكثروا من ذكر ربّكم و إيّاكم و كثرة الكلام فانّه فشل، و نظرت عايشة إليه و هو يجول بين الصّفين فقالت: انظروا إليه كان فعله فعل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم بدر، أما و اللّه ما ينتظر بك إلّا زوال الشّمس فقال عليّ عليه السّلام يا عايشة: «عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ» فجدّ النّاس في القتال فنهاهم أمير المؤمنين، و قال: اللّهم إنّي أعذرت و أنظرت فكن لي عليهم من الشّاهدين، ثمّ أخذ المصحف و طلب من يقرأ عليهم: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» الآية فقال مسلم المجاشعي: ها أناذا فخوّفه عليه السّلام بقطع يمينه و شماله و قتله فقال: لا عليك يا أمير المؤمنين فهذا قليل في ذات اللّه فأخذه و دعاهم إلى اللّه فقطعت يده اليمنى فأخذه بيده اليسرى فقطعت فأخذه بأسنانه فقتل فقالت امّه شعرا:

  • يا ربّ إنّ مسلما أتاهمبمحكم التّنزيل إذ دعاهم
  • يتلو كتاب اللّه لا يخشاهمفرمّلوه رمّلت لحاهم

فقال عليّ عليه السّلام: الآن طاب الضّراب، و قال لمحمّد بن الحنفيّة و الرّاية في يده: يا بنيّ تزول الجبال و لا تزل إلى آخر ما مرّ ثمّ صبر سويعة فصاح النّاس عن كلّ جانب من وقع النّبال، فقال عليه السّلام: تقدّم يا بنيّ فنقدّم و طعن طعنا منكرا و قال عليه السّلام:

  • اطعن بها طعن أبيك تحمدلا خير في الحرب إذا لم توقد
  • بالمشرفيّ و القنا المسدّدو الضّرب بالخطي و المهنّد

فأمر الأشتر أن يحمل فحمل و قتل هلال بن وكيع صاحب ميمنة الجمل و كان زيد يرتجز و يقول: دينى دينى و بيعي بيعي و جعل مخنف بن مسلم يقول:

  • قد عشت يا نفس و قد غنيتدهرا و قبل اليوم ما عييت
  • و بعد ذا لا شكّ قد فنيتأما مللت طول ما حييت

فخرج عبد اللّه بن الثّيربي قائلا:

  • يا ربّ إنّي طالب أبا الحسنذاك الذي يفرق حقّا بالفتن

فبرز إليه عليّ عليه السّلام قائلا:

  • إن كنت تبغي أن ترى أبا الحسنفاليوم تلقاه مليّا فاعلمن

فضربه ضربة مجرفة فخرج بنوضبّة و جعل يقول بعضهم:

  • نحن بنو ضبّة أعداء عليّذاك الذي يعرف فيهم بالوصي

و كان عمر بن الثّيربي يقول:

  • إن تنكروني فانا ابن الثّيربيقاتل علباء و هذا الجملي

ثمّ ابن صوحان على دين عليّ فبرز اليه عمار قائلا:

  • لا تبرح العرصة يابن الثيربياثبت اقاتلك على دين عليّ

و أرداه عن فرسه و جرّ برجله إلى عليّ عليه السّلام فقتله فخرج أخوه قائلا:

  • أضربكم و لو أرى عليّاعمّمته أبيض مشرفيّا
  • و أسمرا عنطنطا خطياأبكي عليه الولد و الوليّا

فخرج عليّ عليه السّلام متنكرا و هو يقول:

  • يا طالبا في حربه عليّايمسخه ابيض مشرفيّا
  • اثبت ستلقاه بها مليّامهذّبا سميد عاكميّا

فضربه فرمى نصف رأسه فناداه عبد اللّه بن خلف الخزاعي صاحب منزل عايشة بالبصرة: أ تبارزني فقال عليه السّلام: ما أكره ذلك و لكن ويحك يا ابن خلف ما راحتك في القتل و قد علمت من أنا، فقال: ذرني من بذخك يابن أبي طالب ثم قال:

  • إن تدن منّي يا عليّ فترا فإنّني دان إليك شبرا
  • بصارم يسقيك كاسا مرّاها إنّ في صدري عليك وترا

فبرز إليه عليّ عليه السّلام قائلا.

  • يا ذا الذي يطلب منّي الوتراإن كنت تبغي أن تزور القبرا
  • حقّا و تصلى بعد ذلك جمرافادن تجدني أسدا هزبرا

اصعطك اليوم ذعاقا صبرا فضربه عليه السّلام فطيّر جمجمته فخرج ماذن الضّبي قائلا

  • لا تطمعوا في جمعنا المكللالموت دون الجمل المجلّل

فبرز إليه عبد اللّه بن نهشل قائلا:

  • إن تنكروني فانا ابن نهشلفارس هيجا و خطيب فيصل

فقتله و كان طلحة يحثّ النّاس و يقول عباد اللّه الصّبر الصّبر في كلام له، و عن البلادري أنّ مروان بن الحكم قال و اللّه ما أطلب ثاري بعثمان بعد اليوم أبدا فرمى طلحة بسهم فأصاب ركبته و التفت إلى أبان بن عثمان و قال لقد كفيتك أحد قتلة أبيك معارف القتيبى انّ مروان قتل طلحة يوم الجمل فاصاب ساقه الحميري:

  • و اختلّ من طلحة المزهو جنّتهسهم بكفّ قديم الكفر غدّار
  • في كفّ مروان اللّعين أرىرهط الملوك ملوك غير أخيار

و له:

  • و اغترّ طلحة عند مختلف القناعبل الذراع شديد اصل المنكب
  • فاختلّ حبّة قلبه بمدلقريّان من دم جوفه المتصبّب
  • في مارقين من الجماعة فارقواباب الهدى و حيا الربيع المخصب

و حمل أمير المؤمنين عليه السّلام على بني ضبّة فما رأيتهم إلّا كرماد اشتدّت به الرّيح في يوم عاصف فانصرف الزبير فتبعه عمرو بن جرموز و جزّ رأسه و أنى به إلى أمير المؤمنين عليه السّلام القصّة فقالوا: يا عايشة قتل طلحة و الزّبير و جرح عبد اللّه بن عامر

من يدي عليّ فصالحي عليّا فقال كبر عمرو عن الطوق و جلّ أمر عن العتاب ثمّ تقدّمت فحزن عليّ عليه السّلام و قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فجعل يخرج واحد بعد واحد و يأخذ الزّمام حتّى قتل ثمان و تسعون رجلا ثمّ تقدّمهم كعب بن سورة الازدي و هو يقول:

  • يا معشر النّاس عليكم أمّكمفإنّها صلاتكم و صومكم
  • و الحرمة العظمى التي تعمّكملا تفضحوا اليوم فداكم قومكم

فقتله الاشتر فخرج ابن جفير الازدي و هو يقول:

  • قد وقع الأمر بما لم يحذرو النّبل يأخذن وراء العسكر

و امّنا في حذرها المشمّر

فبرز إليه الأشتر قائلا:

  • اسمع و لا تعجل جواب الاشترو اقرب تلاق كأس موت أحمر

ينسيك ذكر الجمل المشمر

فقتله ثمّ قتل عمير الغنوي و عبد اللّه بن عتاب بن اسيد ثمّ جال في الميدان جولا و هو يقول:

نحن بنو الموت به غذّينا

فخرج إليه عبد اللّه بن الزّبير فطعنه الأشتر و أرداه و جلس على صدره ليقتله، فصاح عبد اللّه اقتلوني و مالكا و اقتلوا مالكا معي فقصد إليه من كلّ جانب فخلاه و ركب فرسه فلمّا رأوه راكبا تفرّقوا عنه و شدّ رجل من الأزد على محمّد بن الحنفية و هو يقول: يا معشر الأزد كرّوا فضربه ابن الحنفيّة فقطع يده و قال: يا معشر الأزد فرّوا فخرج الأسود بن البختري السّلمي قائلا:

  • ارحم إلهى الكلّ من سليمو انظر إليه نظرة الرّحيم

فقتله عمرو بن الحمق فخرج جابر الأزدي قائلا

  • يا ليت أهلي من عمار حاضريمن سادة الأزد و كانوا ناصري

فقتله محمّد بن أبي بكر، و خرج عوف القيني قائلا:

  • يا أمّ يا أمّ خلا منّي الوطنلا ابتغي القبر و لا أبغي الكفن

فقتله محمّد بن الحنفيّة، فخرج بشر الضّبي قائلا:

  • ضبّة أبدى للعراق عمعمة و أضرم الحرب العوان المضرمة

فقتله عمّار و كانت عايشة تنادى بأرفع صوت أيّها النّاس عليكم بالصّبر و إنّما تصبر الأحرار فأجابها كوفيّ:

  • يا امّ يا امّ عققت فاعلمواو الامّ تغذو ولدها و ترحم
  • أ ما ترى كم من شجاع يكلمو تجتلي هامّته و المعصم

و قال آخر:

  • قلت لها و هى على مهواتإنّ لنا سواك امّهات

في مسجد الرّسول ناديات فقال الحجّاج بن عمرو الأنصاري:

  • يا معشر الأنصار قد جاء الاجلإنّي أرى الموت عيانا قد نزل

فبادروه نحو أصحاب الجمل

ما كان في الأنصار جبن و فشل

فكلّ شي ء ما خلا اللّه الجلل

و قال خزيمة بن ثابت:

  • لم يغضبوا للّه إلّا للجملو الموت خير من مقام في خمل

و الموت أجرى من فرار و فشل

و قال شريح بن هاني:

  • لا عيش إلّا ضرب أصحاب الجملو القول لا ينفع إلّا بالعمل

ما إن لنا بعد عليّ من بدل

و قال هاني بن عروة المذحجي:

  • يا لك حربا حشها جمالهاقائدة ينقصها ضلالها

هذا عليّ حوله أقيالها

و قال سعد بن قيس الهمداني:

  • قل للوصيّ اجتمعت قحطانهاإن يك حرب اضرمت نيرانها

و قال عمّار:

  • إنّي لعمّار و شيخي ياسرصاح كلانا مؤمن مهاجر
  • طلحة فيها و الزّبير غادرو الحقّ في كفّ عليّ ظاهر

و قال الأشتر:

  • هذا عليّ في الدّجى مصباحنحن بذا في فضله فصاح

و قال عديّ بن حاتم:

  • أنا عديّ و يماني حاتمهذا عليّ بالكتاب عالم

لم يعصه في النّاس إلّا ظالم

و قال عمرو بن الحمق:

  • هذا عليّ قائد يرضى بهأخو رسول اللّه في أصحابه

من عوده النّامي و من نصابه

و قال رفاعة بن شداد البجلي:

  • إنّ الذين قطعوا الوسيلةو نازعوا على عليّ الفضيلة

في حربه كالنّعجة الأكيلة

و شكت السّهام الهودج حتّى كأنّه جناح نسر أو درع قنفذ، فقال أمير المؤمنين: ما أرى يقاتلكم غير هذا الهودج اعقروا الجمل. و في رواية عرقبوه، فانّه شيطان و قال لمحمّد بن أبي بكر: انظر انظر إذا عرقب الجمل فأدرك اختك فوارها فعرقب رجل منه فدخل تحته رجل ضبّي ثمّ عرقب اخرى عبد الرّحمن فوقع على جنبه فقطع عمّار نسعه فأتاه عليّ عليه السّلام و دقّ رمحه على الهودج و قال: يا عايشة أ هكذا أمرك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أن تفعلي فقالت: يا أبا الحسن ظفرت فأحسن و ملكت فأسجح فقال لمحمّد بن أبي بكر: شأنك بأختك فلا يدنو أحد منها سواك، فقال: فقلت لها: ما فعلت بنفسك عصيت ربّك و هتكت سترك ثمّ أبحت حرمتك و تعرّضت للقتل، فذهب بها إلى دار عبد اللّه بن خلف الخزاعي فقالت: أقسمت عليك ان تطلب عبد اللّه بن الزّبير جريحا كان أو قتيلا، فقال: إنّه كان هدفا للأشتر فانصرف محمّد إلى العسكر فوجده، فقال: اجلس يا ميشوم أهل بيته، فأتاها به فصاحت و بكت ثمّ قالت: يا أخي استأمن له من عليّ عليه السّلام، فأتى أمير المؤمنين عليه السّلام فاستأمن له منه فقال عليه السّلام: أمنته و أمنت جميع النّاس.

و كانت وقعة الجمل بالخريبة و وقع القتال بعد الظهر و انقضى عند المساء فكان مع أمير المؤمنين عشرون ألف رجل منهم البدريّون ثمانون رجلا و ممّن بايع تحت الشّجرة مائتان و خمسون و من الصّحابة ألف و خمسمائة رجل، و كانت عايشة في ثلاثين ألف أو يزيدون منها المكّيون ستّمائة رجل، قال قتادة: قتل يوم الجمل عشرون ألفا، و قال الكلبي قتل من أصحاب عليّ عليه السّلام ألف رجل و سبعون فارسا، منهم زيد بن صوحان و هند الجملي و أبو عبد اللّه العبدي و عبد اللّه بن رقية.

و قال أبو مخنف و الكلبي: قتل من أصحاب الجمل من الأزد خاصّة أربعة آلاف رجل، و من بني عديّ و مواليهم تسعون رجلا، و من بني بكر بن وائل ثمانمائة رجل، و من بني حنظلة تسعمائة رجل، و من ناجية أربعمائة رجل و الباقي من أخلاط النّاس إلى تمام تسعة آلاف إلّا تسعين رجلا القرشيّون منهم طلحة و الزّبير و عبد اللّه ابن عتاب بن اسيد و عبد اللّه بن حكيم بن خرام و عبد اللّه بن شافع بن طلحة و محمّد بن طلحة و عبد اللّه بن ابيّ بن خلف الجمحي و عبد الرّحمن بن معد و عبد اللّه بن معد.

و عرقب الجمل أوّلا أمير المؤمنين عليه السّلام و يقال المسلم بن عدنان و يقال رجل من الانصار و يقال رجل ذهلي و قيل لعبد الرّحمن بن صرد الشّوخى لم عرقبت الجمل فقال:

  • عقرت و لم أعقربها لهوانهاعليّ و لكنّي رأيت المهالكا

إلى قوله فيا ليتني عرقبته قبل ذلكا

تبصرة

في ترجمة محمّد بن الحنفيّة و الاشارة إلى بعض أحواله و مناقبه.

أقول: اشتهاره بابن الحنفيّة لأنّ امّها خولة بنت جعفر بن قيس من قبيلة بني حنيفة و كنيته أبو القاسم برخصة من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في ذلك و لم يرخّص في حقّ غيره أن يكنّى بأبي القاسم و الاسم محمّد ذكره ابن خلّكان في تاريخه.

قال الشّارح المعتزلي: امّ محمّد رضي اللّه عنه خولة بنت جعفر بن قيس بن مسلمة ابن عبيد بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة بن الدّؤل بن حنيفة بن لجيم بن صعب بن عليّ بن بكر بن وائل، و اختلف في أمرها فقال قوم: إنّها سبية من سبايا الرّدة قوتل أهلها على يد خالد بن الوليد في أيّام أبي بكر لمّا منع كثير من العرب الزّكاة و ارتدّت بنو حنيفة و ادّعت نبوّة مسيلمة و أنّ أبا بكر دفعها إلى عليّ عليه السّلام من سهمه في المغنم و قال قوم منهم أبو الحسن عليّ بن محمّد بن سيف المدايني: هي سبية في أيّام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قالوا: بعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عليّا عليه السّلام إلى اليمن فأصاب خولة لابني زبيد و قد ارتدّوا مع عمرو بن معدي كرب و كانت زبيد سبتها من بني حنيفة في غارة لهم عليهم فصارت في سهم عليّ عليه السّلام فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إن ولدت منك غلاما فسمّه باسمى و كنّه بكنيتي فولدت له بعد موت فاطمة عليها السّلام محمّدا فكنّاه أبا القاسم و قال قوم و هم المحقّقون و قولهم الأظهر: إنّ بني أسد أغارت على بني حنيفة في خلافة أبي بكر فسبّوا خولة بنت جعفر و قدموا بها المدينة فباعوها من عليّ عليه السّلام و بلغ قومها خبرها فقدموا المدينة على عليّ فعرفوها و أخبروه بموضعها منهم فأعتقها و مهرها و تزوّجها فولدت له محمّدا فكنّاه أبا القاسم و هذا القول خيار أحمد بن يحيى البلادري في كتابه المعروف بتاريخ الأشراف.

و قال: كان عليّ عليه السّلام يقذف لمحمّد في مهالك الحرب و يكفّ حسنا و حسينا عنها و قيل لمحمّد لم يغرر بك أبوك في الحرب و لا يغرر بالحسن و الحسين عليهما السّلام فقال: إنّهما عيناه و أنا يمينه فهو يدفع عن عينيه بيمينه.

أقول: هذا الجواب منه رضي اللّه عنه يكفي في جلالة قدره و سموّ مكانه و خلوص باطنه.

و قال: لمّا تقاعس محمّد يوم الجمل عن الحملة و حمل عليّ بالرّاية فضعضع أركان عسكر الجمل، دفع إليه الرّاية و قال: امح الاولى بالاخرى و هذه الأنصار معك و ضمّ إليه خزيمة بن ثابت ذا الشّهادتين في جمع الأنصار كثير منهم من أهل بدر حمل حملات كثيرة أزال بها القوم عن مواقفهم و أبلى بلاء حسنا فقال خزيمة بن ثابت لعلي عليه السّلام: أما أنّه لو كان غير محمّد اليوم لافتضح و لئن كنت خفت عليه الجبن و هو بينك و بين حمزة و جعفر لما خفناه عليه و ان كنت أردت أن تعلمه الطعان فطال ما علّمته الرّجال، و قالت الأنصار: يا أمير المؤمنين لو لا ما جعل اللّه تعالى لحسن و حسين عليهما السّلام لما قدمنا على محمّد أحدا من العرب فقال عليّ عليه السّلام: أين النّجم من الشّمس و القمر أمّا انّه قد اغني و أبلى و له فضله و لا ينقص فضل صاحبيه عليه و حسب صاحبكم ما انتهت به نعمة اللّه إليه فقالوا يا أمير المؤمنين: إنّا و اللّه ما نجعله كالحسن و الحسين و لا نظلمهما له و لا نظلمه لفضلهما عليه حقّه فقال عليّ عليه السّلام أين يقع ابني من ابني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فقال خزيمة بن ثابت فيه شعرا:

  • محمّد ما في عودك اليوم وصمةو لا كنت في الحرب الضّروس معرّدا
  • أبوك الذي لم يركب الخيل مثلهعليّ و سمّاك النّبيّ محمّدا
  • فلو كان حقّا من أبيك خليفةلكنت و لكن ذاك ما لا يرى له بدّا
  • و أنت بحمد اللّه أطول غالبلسانا و أنداها بما ملكت يدا
  • و أقربها من كلّ خير تريدهقريش و أوفاها بما قال موعدا
  • و أطعنهم صدر الكمى برمحهو أكساهم للهام غضبا مهنّدا
  • سوى أخويك السّيدين كلاهماإمام الورى و الدّاعيان إلى الهدى
  • أبى اللّه أن يعطي عدوّك مقعدامن الارض أو في اللّوح مرقى و مصعدا

و في البحار من المناقب دعا أمير المؤمنين عليه السّلام محمّد بن الحنفيّة يوم الجمل فأعطاه رمحه و قال له: اقصد بهذا الرّمح قصد الجمل فذهب فمنعوه بنو ضبّة فلمّا رجع إلى والده انتزع الحسن رمحه من يده و قصد قصد الجمل و طعنه برمحه و رجع إلى والده و على رمحه أثر الدّم فتمعّز وجه محمّد من ذلك فقال أمير المؤمنين عليه السّلام لا تأنف فانّه ابن النبيّ و أنت ابن عليّ.

أقول: هذا نبذ من مناقبه و فضائله في زمن أبيه سلام اللّه عليه و أمّا بعده فقد كان خالصا في التّشيع و مخلصا للولاية لأخويه عليهما السّلام و بعدهما لابن أخيه عليّ بن الحسين سلام اللّه عليه.

كما يوضحه ما رواه ثقة الاسلام الكليني عطر اللّه مضجعه في الكافي بإسناده عن المفضّل بن عمر عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لمّا حضرت الحسن بن عليّ عليهما السّلام الوفاة قال: يا قنبر انظر هل ترى من وراء بابك مؤمنا من غير آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: اللّه و رسوله و ابن رسوله أعلم منّي قال: ادع لي محمّد بن عليّ فأتيته فلمّا دخلت عليه قال: هل حدث الاخير قلت أجب أبا محمّد فعجل على شسع نعله فلم يسوّه و خرج معي يعدو فلمّا قام بين يديه سلم فقال له الحسن بن عليّ عليهما السّلام: اجلس فانّه ليس مثلك يغيب عن سماع كلام يحيى به الأموات و يموت به الأحياء كونوا وعية العلم و مصابيح الهدى فإنّ ضوء النّهار بعضه أضوء من بعض، أما علمت أنّ اللّه تبارك و تعالى جعل ولد ابراهيم عليه السّلام أئمّة و فضل بعضهم على بعض و أتى داود عليه السّلام زبورا و قد علمت بما استأثر اللّه به محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا محمّد بن عليّ إنّي أخاف عليك الحسد و إنّما وصف اللّه به الكافرين فقال اللّه عزّ و جل: «كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ» و لم يجعل اللّه للشّيطان عليك سلطانا يا محمّد بن عليّ ألا اخبرك بما سمعت من أبيك فيك قال: بلى، قال: سمعت أباك عليه السّلام يقوم يوم الظلة (البصرة خ) من أحبّ أن يبرّني في الدّنيا و الآخرة فليبرّ محمّدا ولدي، يا محمّد بن عليّ لو شئت أن اخبرك و أنت نطفة في ظهر أبيك لا خبرتك، يا محمّد بن عليّ أما علمت أنّ الحسين بن عليّ عليهما السّلام بعد وفاة نفسي و مفارقة روحي جسمى امام من بعدي و عند اللّه جلّ اسمه في الكتاب وراثة من النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أضافها اللّه عزّ و جل له في وراثة أبيه و أمّه صلى اللّه عليهم، فعلم اللّه أنكم خيرة خلقه فاصطفى منكم محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اختار محمّد عليّا عليه السّلام و اختارني عليّ بالامامة و اخترت أنا الحسين عليه السّلام.

فقال له محمّد بن عليّ: أنت إمام و أنت وسيلتي إلى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اللّه لوددت أن نفسي ذهبت قبل أن أسمع منك هذا الكلام الاوان في رأسي كلاما لا تنزفه الدلاء و لا تغيّره نقمة الرّياح كالكتاب المعجم في الرّق المنمنم اهم بابدائه فاجدني سبقت اليه سبق الكتاب المنزل أو ما جاءت (خلت خ) به الرّسل و أنّه الكلام يكلّ به لسان الناطق و يد الكاتب حتّى لا يجد قلما و يؤتوا بالقرطاس جما فلا يبلغ فضلك و كذلك يجزي اللّه المحسنين و لا قوّة إلّا باللّه.

الحسين أعلمنا علما و أثقلنا حلما و أقربنا من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحما كان فقيها قبل أن يخلق، و قرء الوحى قبل أن ينطق، و لو علم اللّه في أحد خيرا غير محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما اصطفى اللّه محمّدا فلمّا اختار اللّه محمّدا و اختار محمّد عليا و اختارك عليّ اماما و اخترت الحسين، سلمنا و رضينا من بغيره يرضى و من كنا نسلم به من مشكلات أمرنا.

و عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السّلام يذكر فيه كيفيّة دفن الحسن عليه السّلام بعد ما ذكر منع عايشة من دفنه عند النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و احتجاج الحسين عليه السّلام عليها قال: ثمّ تكلّم محمّد بن الحنفيّة و قال لعايشة يوما على بغل و يوما على جمل فما تملكين نفسك و لا تملكين الأرض عداوة لبني هاشم، قال: فأقبلت عليه فقالت: يابن الحنفية هؤلاء الفواطم يتكلّمون فما كلامك فقال لها الحسين عليه السّلام: و انّي (أنت خ) تبعدين محمّدا من الفواطم فو اللّه لقد ولدته ثلاث فواطم فاطمة بنت عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم و فاطمة بنت أسد بن هاشم، و فاطمة بنت زائدة بن الأصم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص (مقص خ) بن عامر الحديث.

و عن أبي عبيدة و زرارة جميعا عن أبي جعفر عليه السّلام قال: لمّا قتل الحسين عليه السّلام أرسل محمّد بن الحنفيّة إلى عليّ بن الحسين عليهما السّلام فخلى به فقال له: ابن أخي قد علمت أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دفع الوصيّة و الامامة من بعده إلى أمير المؤمنين عليه السّلام ثمّ الى الحسن ثمّ إلى الحسين عليهما السّلام و قد قتل أبوك رضي اللّه عنه و صلى على روحه و لم يوص و أنا عمك و صنو أبيك و ولادتي من عليّ عليه السّلام في سنّي و قدمي أحقّ بها في حداثتك فلا تنازعني في الوصيّة و الامامة و لا تحاجّني.

فقال له عليّ بن الحسين عليهما السّلام: اتّق اللّه و لا تدّع ما ليس لك بحقّ إنّي أعظك أن تكون من الجاهلين إنّ أبي يا عمّ صلوات اللّه عليه أوصى إلىّ قبل أن يتوجّه إلى العراق و عهد إلىّ في ذلك قبل أن يشهد (يستشهد خ) بساعة و هذا سلاح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عندي فلا تتعرّض لهذا فانّي أخاف عليك نقص العمر و تشتّت الحال، إنّ اللّه عزّ و جلّ جعل الوصيّة و الامامة في عقب الحسين عليه السّلام فاذا أردت أن تعلم ذلك فانطلق بنا إلى الحجر حتّى نتحاكم إليه و نسأله عن ذلك.

قال أبو جعفر عليه السّلام و كان الكلام بينهما بمكة فانطلقا حتى أتيا الحجر الأسود، فقال عليّ بن الحسين عليهما السّلام لمحمّد بن الحنفيّة: ابدء أنت فابتهل إلى اللّه عزّ و جلّ و اسأله أن ينطق لك الحجر ثمّ سأل فابتهل محمّد في الدّعاء و سال اللّه عزّ و جلّ ثم دعا الحجر فلم يجبه فقال عليّ بن الحسين عليهما السّلام يا عمّ لو كنت وصيّا و إماما لأجابك قال له محمّد فادع اللّه أنت يا بن أخي و اسأله فدعا اللّه عليّ بن الحسين عليهما السّلام بما أراد ثمّ قال: أسألك بالذي جعل فيك ميثاق الأنبياء و ميثاق الأوصياء و ميثاق النّاس أجمعين لما خبرتنا من الوصيّ و الإمام بعد الحسين بن عليّ عليهما السّلام قال: فتحرّك الحجر حتّى كاد أن يزول عن موضعه ثمّ أنطقه اللّه عزّ و جلّ بلسان عربي مبين فقال: اللّهمّ إنّ الوصيّة و الامامة بعد الحسين بن عليّ بن فاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لك، قال فانصرف محمّد بن عليّ و هو يتولّى عليّ بن الحسين عليهما السّلام.

شرح لاهیجی

الخطبة 12

و من كلام له (- ع- ) لابنه محمّد بن الحنفيّة لما اعطاه الرّأية يوم الجمل يعنى از جمله كلام امير المؤمنين (- ع- ) است از براى پسر خود محمّد بن الحنفيّه در زمانى كه داد علم جنگرا باو در روز جنگ جمل كه جنگ با عايشه باشد كه سوار شتر شده بود در روز جنگ تزول الجبال و لا تزول يعنى از جا كنده ميشوند كوهها و حال آنكه تو از جا كنده نمى شوى در ظاهر خبر است و در معنى نهى است يعنى اگر از جا بجنبند كوهها تو بايد از جا نجنبى و استوار بر جاى خود باشى عضّ على ناجدك يعنى دندان بگذار بر آخرين دندان تو يعنى همه دندانها را بر يكديگر بگذار و تحمّل بكن شدائد جنگرا و بى حوصله گى مكن اعر اللّه تعالى جمجمتك يعنى بعاريت در راه خداى (- تعالى- ) بده كاسه سر تو را يعنى مجموع فكر و خيال تو را كه در موطن كاسه سر تو جاى داده شده صرف كن در جهاد خداى (- تعالى- ) يا عازم باش كه سر ترا در راه خدا بذل كنى در اين جهاد كه البتّه خداى تعالى زندگى دنيا و آخرت بتو كرامت خواهد كرد تد فى الأرض قدمك يعنى ميخ در زمين بكن پاى ثبات تو را يعنى در زمين ثابت قدم باش و عزم فرار مكن ارم ببصرك اقصى القوم يعنى بينداز نظر تو را در منتهاى امر قوم و ملاحظه كن غلبه قوم را كه در آن وقت بچه ذلّت گرفتار مى شوى و غضّ بصرك و چشم بپوش از حيات دنيوى و ثابت قدم در شهادت باش كه كشته شدن بهتر است از آن ذلّت يا آن كه نظر بگير بمنتهاى جبن و خوف قوم را و چشم بپوش از عدّت و كثرت آنها انّ النّصر من عند اللّه تعالى يعنى بتحقيق كه با آن حالت البتّه نصرت از جانب خدا خواهد رسيد قوله (- تعالى- ) وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ و قوله (- تعالى- ) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون

شرح ابن ابی الحدید

11 و من كلام له ع لابنه محمد بن الحنفية- لما أعطاه الراية يوم الجمل

تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ- عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ- تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ- ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ قوله تزول الجبال و لا تزل خبر فيه معنى الشرط- تقديره إن زالت الجبال فلا تزل أنت و المراد المبالغة- في أخبار صفين أن بني عكل- و كانوا مع أهل الشام- حملوا في يوم من أيام صفين- خرجوا و عقلوا أنفسهم بعمائمهم- و تحالفوا أنا لا نفر حتى يفر هذا الحكر بالكاف- قالوا لأن عكلا تبدل الجيم كافا- . و الناجذ أقصى الأضراس- و تد أمر من وتد قدمه في الأرض أي أثبتها فيها كالوتد- و لا تناقض بين قوله ارم ببصرك و قوله غض بصرك- و ذلك لأنه في الأولى أمره أن يفتح عينه و يرفع طرفه- و يحدق إلى أقاصي القوم ببصره- فعل الشجاع المقدام غير المكترث و لا المبالي- لأن الجبان تضعف نفسه و يخفق قلبه فيقصر بصره- و لا يرتفع طرفه و لا يمتد عنقه- و يكون ناكس الرأس غضيض الطرف- و في الثانية أمره أن يغض بصره- عن بريق سيوفهم و لمعان دروعهم- لئلا يبرق بصره و يدهش و يستشعر خوفا- و تقدير الكلام و احمل و حذف ذلك للعلم به- فكأنه قال إذا عزمت على الحملة و صممت- فغض حينئذ بصرك و احمل- و كن كالعشواء التي تخبط ما أمامها و لا تبالي- . و قوله عض على ناجذك- قالوا إن العاض على نواجذه ينبو السيف عن دماغه- لأن عظام الرأس تشتد و تصلب- و قد جاء في كلامه ع هذا مشروحا في موضع آخر- و هو قوله و عضوا على النواجذ- فإنه أنبى للصوارم عن الهام- و يحتمل أن يريد به شدة الحنق- قالوا فلان يحرق علي الأرم يريدون شدة الغيظ- و الحرق صريف الأسنان و صوتها و الأرم الأضراس- .

و قوله أعر الله جمجمتك معناه ابذلها في طاعة الله- و يمكن أن يقال- إن ذلك إشعار له أنه لا يقتل في تلك الحرب- لأن العارية مردودة- و لو قال له بع الله جمجمتك- لكان ذلك إشعارا له بالشهادة فيها- . و أخذ يزيد بن المهلب هذه اللفظة- فخطب أصحابه بواسط- فقال إني قد أسمع قول الرعاع جاء مسلمة و جاء العباس- و جاء أهل الشام و من أهل الشام- و الله ما هم إلا تسعة أسياف سبعة منها معي و اثنان علي- و أما مسلمة فجرادة صفراء- و أما العباس فنسطوس ابن نسطوس- أتاكم في برابرة و صقالبة و جرامقة و جراجمة- و أقباط و أنباط و أخلاط- إنما أقبل إليكم الفلاحون و أوباش كأشلاء اللحم- و الله ما لقوا قط كحديدكم و عديدكم- أعيروني سواعدكم ساعة تصفقون بها خراطيمهم- فإنما هي غدوة أو روحة- حتى يحكم الله بيننا و بين القوم الظالمين- . من صفات الشجاع قولهم فلان مغامر و فلان غشمشم- أي لا يبصر ما بين يديه في الحرب- و ذلك لشدة تقحمه و ركوبه المهلكة- و قلة نظره في العاقبة- و هذا هو معنى قوله ع لمحمد غض بصرك

ذكر خبر مقتل حمزة بن عبد المطلب

و كان حمزة بن عبد المطلب مغامرا غشمشما لا يبصر أمامه- قال جبير بن مطعم بن عدي بن نوفل بن عبد مناف- لعبده وحشي يوم أحد- ويلك إن عليا قتل عمي طعيمة سيد البطحاء يوم بدر- فإن قتلته اليوم فأنت حر- و إن قتلت محمدا فأنت حر و إن قتلت حمزة فأنت حر- فلا أحد يعدل عمي إلا هؤلاء- فقال أما محمد فإن أصحابه دونه و لن يسلموه- و لا أراني أصل إليه- و أما علي فرجل حذر مرس كثير الالتفات في الحرب- لا أستطيع قتله- و لكن سأقتل لك حمزة فإنه رجل لا يبصر أمامه في الحرب- فوقف لحمزة حتى إذا حاذاه زرقه بالحربة- كما تزرق الحبشة بحرابها فقتله

محمد بن الحنفية و نسبه و بعض أخباره

دفع أمير المؤمنين ع يوم الجمل رايته إلى محمد ابنه ع- و قد استوت الصفوف- و قال له احمل فتوقف قليلا- فقال له احمل فقال يا أمير المؤمنين- أ ما ترى السهام كأنها شآبيب المطر- فدفع في صدره فقال أدركك عرق من أمك- ثم أخذ الراية فهزها ثم قال-

  • اطعن بها طعن أبيك تحمدلا خير في الحرب إذا لم توقد

بالمشرفي و القنا المسدد

- ثم حمل و حمل الناس خلفه فطحن عسكر البصرة

قيل لمحمد لم يغرر بك أبوك في الحرب- و لا يغرر بالحسن و الحسين ع- فقال إنهما عيناه و أنا يمينه فهو يدفع عن عينيه بيمينه

كان علي ع يقذف بمحمد في مهالك الحرب- و يكف حسنا و حسينا عنها- .

و من كلامه في يوم صفين املكوا عني هذين الفتيين- أخاف أن ينقطع بهما نسل رسول الله ص

- . أم محمد رضي الله عنه خولة بنت جعفر بن قيس- بن مسلمة بن عبيد بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة بن الدؤل- بن حنيفة بن لجيم بن صعب بن علي بن بكر بن وائل- . و اختلف في أمرها فقال قوم إنها سبية من سبايا الردة- قوتل أهلها على يد خالد بن الوليد في أيام أبي بكر- لما منع كثير من العرب الزكاة- و ارتدت بنو حنيفة و ادعت نبوة مسيلمة- و إن أبا بكر دفعها إلى علي ع من سهمه في المغنم- . و قال قوم منهم أبو الحسن علي بن محمد بن سيف المدائني- هي سبية في أيام رسول الله ص- قالوا بعث رسول الله ص عليا إلى اليمن- فأصاب خولة في بني زبيد- و قد ارتدوا مع عمرو بن معديكرب- و كانت زبيد سبتها من بني حنيفة في غارة لهم عليهم- فصارت في سهم علي ع-

فقال له رسول الله ص إن ولدت منك غلاما فسمه باسمي و كنه بكنيتي

- فولدت له بعد موت فاطمة ع محمدا فكناه أبا القاسم- . و قال قوم و هم المحققون و قولهم الأظهر- إن بني أسد أغارت على بني حنيفة في خلافة أبي بكر الصديق- فسبوا خولة بنت جعفر- و قدموا بها المدينة فباعوها من علي ع- و بلغ قومها خبرها فقدموا المدينة على علي ع- فعرفوها و أخبروه بموضعها منهم- فأعتقها و مهرها و تزوجها- فولدت له محمدا فكناه أبا القاسم- . و هذا القول هو اختيار أحمد بن يحيى البلاذري- في كتابه المعروف بتاريخ الأشراف- . لما تقاعس محمد يوم الجمل عن الحملة- و حمل علي ع بالراية- فضعضع أركان عسكر الجمل دفع إليه الراية- و قال امح الأولى بالأخرى و هذه الأنصار معك- . و ضم إليه خزيمة بن ثابت ذا الشهادتين- في جمع من الأنصار كثير منهم من أهل بدر- فحمل حملات كثيرة- أزال بها القوم عن مواقفهم و أبلى بلاء حسنا- فقال خزيمة بن ثابت لعلي ع- أما إنه لو كان غير محمد اليوم لافتضح- و لئن كنت خفت عليه الحين- و هو بينك و بين حمزة و جعفر- لما خفناه عليه- و إن كنت أردت أن تعلمه الطعان- فطالما علمته الرجال- .

و قالت الأنصار يا أمير المؤمنين- لو لا ما جعل الله تعالى للحسن و الحسين- لما قدمنا على محمد أحدا من العرب- فقال علي ع أين النجم من الشمس و القمر- أما إنه قد أغنى و أبلى و له فضله- و لا ينقص فضل صاحبيه عليه- و حسب صاحبكم ما انتهت به نعمة الله تعالى إليه- فقالوا يا أمير المؤمنين إنا و الله لا نجعله كالحسن و الحسين- و لا نظلمهما له و لا نظلمه لفضلهما عليه حقه- فقال علي ع أين يقع ابني من ابني بنت رسول الله ص

- فقال خزيمة بن ثابت فيه-

  • محمد ما في عودك اليوم وصمةو لا كنت في الحرب الضروس معردا
  • أبوك الذي لم يركب الخيل مثله علي و سماك النبي محمدا
  • فلو كان حقا من أبيك خليفةلكنت و لكن ذاك ما لا يرى بدا
  • و أنت بحمد الله أطول غالبلسانا و أنداها بما ملكت يدا
  • و أقربها من كل خير تريده قريش و أوفاها بما قال موعدا
  • و أطعنهم صدر الكمي برمحهو أكساهم للهام عضبا مهندا
  • سوى أخويك السيدين كلاهماإمام الورى و الداعيان إلى الهدى
  • أبى الله أن يعطي عدوك مقعدامن الأرض أو في الأوج مرقى و مصعدا

شرح نهج البلاغه منظوم

(11) (و من كلام لّه عليه السّلام:) (لابنه محمّد ابن الحنفيّة لمّا اعطاه الرّاية يوم الجمل:)

تزول الجبال و لا تزل، عضّ على ناجذك، اعر اللّه جمجمتك، تد فى الأرض قدمك، ارم ببصرك اقصى القوم، و غضّ بصرك، و اعلم انّ النّصر من عند اللّه سبحانه.

ترجمه

اين سخن را حضرت هنگامى كه پرچم اسلام را بدست محمّد بن الحنفيّه در جنگ جمل داد آداب جنگى را چنين تعليم وى فرمود. (فرزند رشيد محمّد) كوهها از جاى كنده شوند تو از مركزت حركت مكن، (در ميدان پيكار از كوه پابرجاتر باش) دندان روى دندان نهاده كاسه سرت را بخداى عاريت ده (ثابت قدم باش و بر او توكّل كن سالم خواهى ماند) پاى خود را مانند ميخ در زمين كوبيده ديده ات را بدنباله لشكر بدوز (تا از كار خصم غافل نباشى) چشم خود را بجانب زير بخوابان (از برق شمشيرهاى كشيده نترس) و بدان كه پيروزى از جانب خداى تعالى است و بس،

نظم

  • چو اندر بصره بر پاى آتش جنگشد و شه كرد سوى جنگ آهنگ
  • صفوف خويش را طلحه بپرداخت زبير اسباب قتل خويش مى ساخت
  • لباس رزم را بر تن حميرابپوشيد و بمحمل كرد مأوا
  • جمل شد غرق در پولاد و آهن زبر آويخت هودج درع و جوشن
  • صفير و پيك پيكان دليرانميانجى گشته و مى برد فرمان
  • ز هر سو گرم شد بازار پيكارسر افشان گشت شمشير شرربار
  • علم را وارث ميراث احمد صببست از بهر فرزندش محمد
  • مر او را از پس تشجيع و تحسين چنين آداب جنگى كرد تلقي
  • بضرب تيشه كوه از جا توان كندتو پابرجا بمان چون كوه الوند
  • بتو گر حمله آرد جمله لشكرقدم مگذار از مركز فراتر
  • دو دندان را بروى هم بيفشارشكيب و صبر را دامان بدست آر
  • مباش از زخمهاى جنگ نالان بشريانت بخر سوفار پيكان
  • بيزدان كاسه سر عاريت دهز هر پيش آمدى خويش عافيت ده
  • نظر را بر خدا معطوف مى دارخيال و ترس زير پاى بگذار
  • قدم مانند ميخ اندر زمين كوبكه استحكام در جنگ است مطلوب
  • ز بسيارىّ لشكرها مينديشكه باشد نصرت حق از همه بيش
  • بچشم تيزبين با دانش و هوش مكن آخر كس از لشكر فراموش
  • ز صولت گر كه دشمن را شكستىكمين گه را مبين با چشم پستى
  • مباش از حيله هاى خصم غافلمكن فارغ ز تدبيراتشان دل
  • بخوابان ديده ات را جانب زيرنه بيند تازيان از برق شمشير
  • ببند اين كارها درگاه پيكاربكار و چشم نصرت از خدا دار
  • نسيم فتح بر گيسوى پرچموزد از جانب خلّاق عالم

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS