خطبه 33 نهج البلاغه بخش 3 : شكوه از فتنه گرى قريش

خطبه 33 نهج البلاغه بخش 3 : شكوه از فتنه گرى قريش

موضوع خطبه 33 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 33 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 33 نهج البلاغه بخش 3

3 شكوه از فتنه گرى قريش

متن خطبه 33 نهج البلاغه بخش 3

مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ

ترجمه مرحوم فیض

(5) مرا با قريش چه كار است (سبب دشمنى ايشان با من چيست) سوگند بخدا (غرض از جنگ كردن من با ايشان اين است كه) در وقتى كه كافر (مشرك و بت پرست) بودند با آنها جنگيدم و اكنون هم كه فتنه و فساد پيش گرفته از راه حقّ قدم بيرون نهاده اند با آنان مى جنگم (پس جنگ من با آنها در اين دو موقع بر اثر كفر و ضلالت است و گر نه دشمنى ندارم) (6) و من همانطور كه ديروز (زمان حيات حضرت رسول در جنگ كردن) با ايشان همراه بودم (استقامت داشتم) امروز هم همراه هستم (ايستادگى دارم، پس در استقامت و دليرى من هيچ تغييرى پيدا نشده، بنا بر اين از راه ضلالت و گمراهى قدم بيرون نهيد و دست از كارزار با من برداريد).

ترجمه مرحوم شهیدی

مرا چه با قريش- اگر با من به جنگ برآيد- . به خدا سوگند، آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار نمودم، و اكنون كه فريب خورده اند آماده كارزارم. من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاى پس نمى گذارم. به خدا قريش از ما كينه نكشيد، جز براى آنكه خدا ما را بر آنان گزيد. آنان را- پرورديم- و در زمره خود در آورديم، پس چنان بودند كه شاعر گفته است: بجانم سوگند بامدادان پيوسته شير بى آميغ نوشيدى. و سرشير و خرماى بى هسته خوردى ما اين رتبت را به تو داديم و تو بلند مرتبه نبودى ما گرداگرد تو اسبان كوتاه مو و نيزه ها را فراهم كرديم.

ترجمه مرحوم خویی

چيست مرا و قريش را كه بيعت مرا شكستند و فضيلت مرا انكار كردند بخدا سوگند كه مقاتله كردم با ايشان در حالتى كه كافر بودند، و مقاتله ميكنم با ايشان در حالتى كه مفتون هستند، و بدرستى كه من مصاحب ايشان بودم ديروز، همچنان كه مصاحب ايشانم امروز و تفاوت در حالت من نبوده

شرح ابن میثم

مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ- وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ- وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ- وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ

المعنی

و قوله: ما لى و لقريش.

و قوله: مالى و لقريش. استفهام على سبيل الإنكار لما بينه و بينهم ممّا يوجب الاختلاف و جحد فضيلته، و حسم لاعذار هم في حربه.

و قوله: و اللّه لقد قاتلتهم كافرين.

و قوله: و اللّه لقد قاتلتهم كافرين. إظهار للمنّة عليهم بسوقه لهم إلى الدين أوّلا و تعيير لهم بما كانوا عليه من الكفر ليعترفوا بفضيلته و نعمة اللّه عليهم به و ليخجلوا من مقابلته بالباطل و هو إظهار الإنكار عليه إذ كانوا أولى باتيان المنكر منه و هو أولى بردّهم عنه آخرا كما كان أوّلا. و كذلك قوله: و قاتلتهم مفتونين. على أحد الروايتين، و أمّا على رواية و لاقاتلنّهم مفتونين فهو تهديد بأن يوقع بهم القتال على فتنتهم و ضلالتهم على الدين. و كافرين و مفتونين نصبا على الحال، و في ذكر هذين الحالين تنبيه على علّة قتاله لهم في الحالتين و هو طلبه لاستقامتهم على الدين و رجوعهم إلى الحقّ عن الضلال و إغراء السامعين بهم.

و قوله: و إنّي لصاحبهم بالأمس كما أنا صاحبهم اليوم.

و قوله: و إنّي لصاحبهم بالأمس كما أنا صاحبهم اليوم. إشارة إلى أنّه لم تتغيّر حالته الّتي بها قاتلهم كافرين، و فائدته تذكير الخصم الان بابتلاء الكفّار به في ذلك الوقت ليتقهقروا عن محاربته إذ في تذكّر وقايعه في بدو الإسلام و شدّة بأسه ما تطير منه القلوب و تقشعرّ منه الجلود. و قد نقلت في تمام هذه الخطبة في بعض النسخ: لتضجّ قريش ضجيجها إن تكن فينا النبوّة و الخلافة، و اللّه ما أتينا إليهم إلّا أنّا اجترأنا عليهم.

و ذلك إشارة إلى السبب الأصلىّ لخروج طلحة و الزبير و غيرهما من قريش عليه.

و هو الحسد و المنافسة إن تكن الخلافة و النبوّة في بني هاشم دونهم. و الضجيج: الصراح القوّى. و هو كناية عن أشدّ مخاصماتهم و منافراتهم معه على هذا الأمر.

و قوله: و اللّه ما آتينا. إلى آخره

و قوله: و اللّه ما آتينا. إلى آخره.

تأكيد لما نسبه إليهم من سبب الخروج بالقسم البارّ على أنّه لم يكن الباعث لهم على قتاله أو على حسده و البغى عليه أمرا من قبله سوى الاجتراء عليهم أى الشجاعة و الإقدام عليهم في منعهم عمّا يريدون من قول أو فعل لا تسوّغه الشريعة فإنّه لمّا لم يكن ذلك في الحقيقة إساءة في حقّهم يستحقّ بها المكافاة منهم بل إحسان و ردع عن سلوك طرق الضلال تعيّن أنّ السبب في الخروج عليه و نكث بيعته هو الحسد و المنافسة و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ- وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ- وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ- وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ

ترجمه

من با قريش چه كنم بخدا سوگند وقتى كه كافر بودند با آنها جنگيدم و اينك كه مسلمانند و گرفتار فتنه شده اند باز هم بايد با آنها بجنگم من در گذشته همراه آنان بودم چنان كه امروز نيز همراه آنان هستم [به تعيين پيامبر (ص) در گذشته، من رهبر و خليفه اينان بودم، چنان كه امروز هم حاكم و امير اينان هستم ولى شورشيان، طلحه و زبير بر اين امر حسد ورزيدند و جنگ به راه انداختند.]»

شرح

فرمايش حضرت: ما لى و لقريش،

به عنوان خطبه 33 نهج البلاغه بخش 3 پرسشى انكارى كه چه چيز سبب اختلاف بين ما شده است مطرح گرديده. بدين معنى كه قريش به چه دليل فضيلت و برترى آن حضرت را منكر شده اند و با اين عبارت راه را بر بهانه تراشيهاى آنها براى جنگ مى بندند. بدين توضيح كه قريش دليل براى به راه انداختن اين كارزار را ندارند. و بعد مى فرمايند: «من در آن زمان كه كافر بوديد با شما جنگيدم» اين سخن حضرت اولا اظهار حقّ و منّتى است بر آنان كه وسيله اسلام و ايمانشان را در آغاز فراهم آورده و بدين و ديانت راهنمايشان شده است ثانيا آنها را سرزنش مى كند كه مرام كفر داشته اند، وقتى كه امام ايمان داشته و در راه دين مى كوشيده است تا با اين تذكّر و يادآورى، به فضيلت و برترى آن حضرت اقرار كرده و نعمتهاى خداوند را كه به وسيله آن جناب، بدانها رسيده به خاطر آورند، و از رويارويى باطلى كه عبارت از آشكارا انكار كردن مقام خلافت امام (ع) است شرم كنند. چه اين كه اگر آنها به انجام كارهاى زشت مبادرت ورزند و خود را سزاوار آن بدانند حضرت هم جلوگيرى از انجام كارهاى خلاف آنها را در حال حاضر وظيفه خود مى داند، چنان كه در صدر اسلام اينان را از خلاف كارى باز مى داشت و هدايتشان مى كرد. عبارت ديگر حضرت كه «با فريب خوردگان پيكار كردم» نيز براى تهديد دشمن آورده شده است.

به روايتى جمله حضرت به صورت فعل مضارع آمده و عبارت چنين است: و لا قاتلنّهم مفتونين، «حتما با فريب خوردگان پيكار خواهم كرد.» در اين صورت تهديد مسلّمى است، كه پيكار با آنها به دليل آشوبگرى و گمراهى در دين، انجام خواهد شد.

دو واژه «كافرين و مفتونين» در عبارت امام (ع) به صورت منصوب آمده اند و بيان حالت و چگونگى وضع مخالفان را بيان مى كنند، كه تذكّرى بر دليل كارزار با آنها باشد، يعنى علّت جنگ من كفر كافران و فتنه آشوبگران است. و با اين بيان از ياران خود استقامت در راه دين، و بازگشت گمراهان از گمراهى به سوى حقّ و وادار كردن شنوندگان به پايدارى در راه حق را مى طلبند.

قوله عليه السلام: و انّى لصاحبهم بالأمس كما انا صاحبهم اليوم

«چنان كه ديروز با كفّار برخورد داشتم امروز هم بدان سان برخورد خواهم كرد» اين بيان به تغيير نكردن وضع روحى امام (ع) به لحاظ برخورد با دشمنان اسلام اشاره دارد و فايده چنين سخنى، يادآورى دشمن از وضع آشفته كفّار در پيكارهاى آغازين اسلام است، تا آشوبگران از رويارويى با آن حضرت هراسناك شوند و جنگ را ترك كنند زيرا يادآورى پيشآمدهاى صدر اسلام و سختگيرى و بى باكى آن حضرت در جنگها، دلها را وحشتزده كرده و پشتها را به لرزه افكنده بود. مطابق بسيارى از نسخ، اين خطبه با عبارت فوق به پايان مى رسد ولى در بعضى از نسخه هاى موجود عبارت اضافه اى بدين سان: لتضجّ قريش ضجيجها ان تكن فينا النّبوة و الخلافة، و اللّه ما آتينا اليهم الّا انّا اجترأنا عليهم، روايت شده است. يعنى قريش به اين دليل كه نبوّت و خلافت در خانواده ما قرار گرفته بود به شدت مخالفت كردند، به خدا سوگند حركت من به سوى آنها نبود مگر براى بازدارى قريش از ظلم و طغيان.

اظهار نظر حضرت به علّت اصلى خروج طلحه و زبير و ديگر همدستانشان از قريش اشاره دارد، كه به دليل حسد و بدخواهى و مقام طلبى، كه چرا نبوّت و خلافت در ميان بنى هاشم بوده و براى آنها نباشد انجام شده بود، واژه ضجيج به معناى فرياد شديد و كنايه از شدّت دشمنى و ناسازگارى كفّار قريش و مخالفان، با وى مى باشد.

منظور از فرمايش و اللّه ما آتينا... يعنى سوگندى كه حضرت ياد مى كند و دليلى كه براى تعقيب طلحه و زبير و همدستانشان مى آورد، تأكيدى است بر علّت، خروج و مخالفتى كه به آنها نسبت داده است. ممكن است انگيزه اى كه طلحه و زبير را به جنگ يا بدخواهى، ستمگرى و طغيان عليه آن حضرت واداشته، شهامت و شجاعت امام (ع) در بازداشتن آنها از گفتار و كردار باشد كه از نظر شريعت مجاز نبوده است . ولى چون در حقيقت بازدارى آنها از اعمال ضد شريعت، عمل بدى نيست كه بخواهند به مجازات و كيفر تلافى كنند، بلكه نيكى در حق آنهاست كه از كجروى بازشان داشته است، پس نمى تواند دليل مخالفت آنان باشد.

با توضيح فوق روشن شد كه دليل مخالفت، شكستن بيعت و خروج بر آن حضرت، حسادت و رقابتى بوده، كه در امر خلافت داشته اند و بس.

شرح مرحوم مغنیه

مالي و لقريش. و اللّه لقد قاتلتهم كافرين و لأقاتلنّهم مفتونين. و إنّي لصاحبهم بالأمس كما أنا صاحبهم اليوم، و اللّه ما تنقم منّا قريش إلّا أنّ اللّه اختارنا عليهم فأدخلناهم في حيّزنا فكانوا كما قال الأول:

  • أدمت لعمري شربك المحض صابحاو أكلك بالزّبد المقشّرة البجرا
  • و نحن و هبناك العلاء و لم تكن عليّا و حطنا حولك الجرد و السّمرا

اللغة

مفتونين: منحرفين عن الحق.

الاعراب

ما لي مبتدأ و خبر. و كافرين حال، و مثله مفتونين. و المصدر من ان اللّه إلخ. مفعول من أجله لتنقم.

المعنی

(ما لي و لقريش). أقام النبي (ص) بمكة 13 عاما بعد البعثة، و لاقى خلالها من قريش كل عنت، فمن محاصرته في الشّعب و قطع المئونة عنه سنتين الى نعته بالكذب و السحر و الجنون، و من قذفه بالحجارة الى وضع الأشواك في طريقه و القمامة على جسده.. و لما هاجر الى المدينة جمعوا الجيوش و الأحزاب لحربه، و قد شاركه الإمام في كل ما قاساه من قريش، و زاد عليه ما أصابه منهم من بعده، اغتصبوا الخلافة منه، و فدكا من زوجته، و اقتحموا عليها دارها، ثم قرنوا الإمام في شورى عمر مع خمسة لا يجمعهم معه شبه و لا جامع.. «فيا للّه و للشورى.

متى اعترض الريب فيّ مع الأول حتى صرت أقرن الى هذه النظائر».

و لما بايعه المهاجرون و الأنصار «نكثت طائفة، و مرقت أخرى، و قسط آخرون». و الناكثون و القاسطون من قريش (و اللّه لقد قاتلتهم كافرين، و لأقاتلنهم مفتونين) ضالين عن الحق (و إني لصاحبهم بالأمس) في أحد و الأحزاب (كما أنا صاحبهم اليوم). و قد يقال: ان هذا يصح في حق معاوية و ابن العاص حيث حاربا النبي (ص) و حاربهما علي دفاعا عن الاسلام و نبي الاسلام، و لا يصح في حق طلحة و الزبير حيث كانا مع النبي لا عليه.

و نجيب إن مراد الإمام انه هو هو الآن و في عهد الرسول (ص) يناصر الحق و أهله، و يحارب الباطل و الضلال و أتباعه، سواء أ كانوا مشركين أم مارقين أم قاسطين أم ناكثين.

(و اللّه ما تنقم منا قريش إلا ان اللّه اختارنا عليهم). و ذلك بأنه سبحانه جعل النبوة في بني عبد المطلب، و هو، جلت حكمته، أعلم حيث يجعل رسالته.

(فأدخلناهم في حيزنا). أي وصلنا رحمهم، و لكن قطعوا رحمنا. و في خطبة ثانية: «اللهم اني أستعينك على قريش و من أعانهم، فإنهم قطعوا رحمي، و صغروا عظيم منزلتي، و أجمعوا على منازعتي». و السر ما أشار اليه سبحانه بقوله: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ- 54 النساء.

شرح منهاج البراعة خویی

ما لي و لقريش و اللّه لقد قاتلتهم كافرين، و لاقاتلنّهم مفتونين، و إنّي لصاحبهم بالأمس كما أنا صاحبهم اليوم.

الاعراب

مالي و لقريش استفهام على سبيل إنكار معاندتهم له و جحودهم لفضله، و كافرين و مفتونين منصوبتان على الحال

المعنی

(مالي و لقريش) يجحدون فضيلتي و يستحلّون محاربتي و ينقضون بيعتي (و اللّه لقد قاتلتهم كافرين) بالكفر و الجحود (و لاقاتلنّهم مفتونين) بالافتنان و البغى ليرجعوا من الباطل إلى الحقّ و يفيئوا إليه.

روى في الوسائل عن الحسن بن محمّد الطوسي في مجالسه عن أبيه عن المفيد معنعنا عن محمّد بن عمر بن على عن أبيه عن جدّه أنّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله قال له: يا عليّ إنّ اللّه قد كتب على المؤمنين الجهاد في الفتنة من بعدي كما كتب عليهم الجهاد مع المشركين معي، فقلت: يا رسول اللّه و ما الفتنة التي كتب علينا فيها الجهاد قال: فتنة قوم يشهدون أن لا إله إلّا اللّه، و أنّى رسول اللّه، و هم مخالفون لسنّتي و طاعنون في ديني، فقلت فعلى م نقاتلهم يا رسول اللّه و هم يشهدون أن لا اله إلّا اللّه و أنّك رسول اللّه فقال على إحداثهم في دينهم و فراقهم لأمرى و استحلالهم دماء عترتي هذا.

قال الشّارح المعتزلي في شرح قوله و لاقاتلهم مفتونين: أنّ الباغي على الامام مفتون فاسق، و هذا الكلام يؤكد قول أصحابنا أنّ أصحاب صفّين و الجمل ليسوا بكفّار خلافا للاماميّة.

و ردّ بأن المفتون من أصابه الفتنة و هي تطلق على الامتحان و الضّلال و الكفر و الاثم و الفضيحة و العذاب و غير ذلك، و المراد بالمفتون ما يقابل الكافر الأصلي الذي لم يدخل في الاسلام أصلا و لم يظهره إذ لا شك في أنّ من حاربه عليه السّلام كافر لقوله صلّى اللّه عليه و آله و سلم حربك حربى و غير ذلك من الأخبار و الادلّة.

أقول: المستفاد من كلام الشّارح أنّ الامامية يقولون بكون البغاة كفاراكساير الكفّار من المشركين و منكري الرّسالة و ساير ما ثبت ضرورة من دين الاسلام و ليس كذلك و إلّا لحكموا بجواز سبى ذراريهم و تملّك نسائهم و أموالهم الغير المنقولة كساير الكفار من أهل الحرب مع أنّهم قد اجمعوا على عدم جواز شي ء من ذلك.

كيف و لو كان بناؤهم على ذلك لم يفصلوا في البغاة بين ذوى الفتنة كأصحاب الجمل و معاوية، و بين غيرهم كالخوارج حيث قالوا: في الأوّلين باجهاز جريحهم و اتباع مدبرهم و قتل أسيرهم، و في الآخرين بوجوب الاكتفاء بتفريقهم من غير أن يتّبع لهم مدبر أو يقتل لهم أسير أو يجهز على جريح، و لم يختلفوا أيضا في قسمة أموالهم التي حواها العسكر، بل حكموا في كل ذلك بحكم الكافر الحربي.

و ممّا ذكرنا ظهر ما في كلام المورد أيضا مضافا إلى ما فيه من أنّه لو كان المراد بالمفتون في كلامه عليه السّلام هو المرتدّ عن دين الاسلام على ما فهمه المورد لزم الحكم بعدم قبول توبة أكثر البغاة لو تابوا و بقسمة أموالهم و باعتداد زوجتهم عدّة الوفاة، لأنّ اكثر أهل البغى قد ولدوا على الفطرة مع أنّه لم يحكم أحد بذلك.

و تحقيق الكلام في المقام على ما يستفاد من كلام بعض علمائنا الأبرار و أخبار أئمتنا الاطهار سلام اللّه عليهم ما تعاقب اللّيل و النّهار هو: أنّ البغاة محكوم بكفرهم باطنا إلّا أنّه يعامل معهم في هذا الزّمان المسمّى بزمان الهدنة معاملة المسلم الحقيقي فيحكم بطهارتهم و جواز ملاقاتهم بالرّطوبة و بحلّ أكل ذبايحهم و حرمة أموالهم و صحة مناكحاتهم إلى غير ذلك من أحكام الاسلام حتّى يظهر الدّولة الحقّة عجّل اللّه تعالى ظهورها فيجري عليهم حينئذ حكم الكفّار الحربيين.

و يشهد بذلك ما رواه في الوسايل باسناده عن عبد اللّه بن سليمان قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: إنّ النّاس يروون أنّ عليّا عليه السّلام قتل أهل البصرة و ترك أموالهم فقال: إنّ دار الشرّك يحلّ ما فيها و انّ دار الاسلام لا يحلّ ما فيها فقال إنّ عليّا إنّما منّ عليهم كما منّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على أهل مكّة و إنّما ترك عليّ عليه السّلام لأنّه كان يعلم انّه سيكون له شيعة و انّ دولة الباطل ستظهر عليهم، فأراد أن يقتدى به في شيعته و قد رأيتم آثار ذلك هو ذا يسار في النّاس بسيرة علي و لو قتل عليّ عليه السّلام أهل البصرة جميعا و اتّخذ أموالهم لكان ذلك له حلالا لكنّه منّ عليهم ليمنّ على شيعته من بعده.

و عن اسحاق بن عمّار قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: مال النّاصب و كلّ شي ء يملكه حلال إلّا امرأته، فانّ نكاح أهل الشرّك جايز، و ذلك أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: لا تسبّوا أهل الشّرك فانّ لكل قوم نكاحا و لو لا أنا نخاف عليكم أن يقتل رجل منكم برجل منهم و رجل منكم خير من ألف رجل منهم لأمرناكم بالقتل لهم و لكن ذلك إلى الامام.

و عن أبي بكر الحضرمي قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: لسيرة عليّ في أهل البصرة كانت خيرا لشيعته ممّا طلعت عليه الشّمس إنّه علم أنّ للقوم دولة فلو سباهم لسبيت شيعته، قلت: فأخبرني عن القائم يسير بسيرته قال: لا إنّ عليّا سار فيهم بالمنّ لما علم من دولتهم و إنّ القائم يسير فيهم بخلاف تلك السّيرة لأنّه لا دولة لهم.

و عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر عليه السّلام عن القائم إذا قام بأىّ سيرة يسير في النّاس فقال: بسيرة ما سار به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حتّى يظهر الاسلام، قلت و ما كانت سيرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: أبطل ما كان في الجاهليّة و استقبل النّاس بالعدل، و كذلك القائم إذا قام يبطل ما كان في الهدنة ممّا كان في أيدي النّاس و يستقبل بهم العدل.

و روى عن الدّعائم عن عليّ عليه السّلام أنّه سئل عن الذين قاتلهم من أهل القبلة أ كافرون هم قال عليه السّلام: كفروا بالأحكام و كفروا بالنّعم ليس كفر المشركين الذين دفعوا النبوّة و لم يقرّوا بالاسلام، و لو كانوا كذلك ما حلّت لنا مناكحهم و لا ذبايحهم و لا مواريثهم.

إلى غير ذلك من النّصوص الدالّة على جريان حكم المسلمين على البغاةمن حيث البغي في زمن الهدنة فضلا عمّا هو المعلوم من تتبّع كتب السّير و التّواريخ من مخالطة الأئمة عليهم السّلام معهم و عدم التجنّب من أسآرهم و غير ذلك من أحكام المسلمين و إن وجب قتالهم إذا ندب عليه الامام عموما او خصوصا أو ندب عليه المنصوب من قبله عليه السّلام لكن ذلك أعمّ من الكفر و يأتي تمام الكلام إنشاء اللّه تعالى في شرح الكلام المأة و الخامسة و الخمسين.

نعم الخوارج منهم قد اتّخذوا بعد ذلك دينا و اعتقدوا اعتقادات صاروا بها كفّارا لا من حيث كونهم بغاة فافهم جيّدا و قوله عليه السّلام: (إنّى لصاحبهم بالأمس كما أنا صاحبهم اليوم) إشارة إلى عدم تغيّر حالته عن التي بها قاتلهم كافرين، و فيه تهديد لهم و تذكير لشدّة بأسه و سطوته و شجاعته هذا.

و في نسخة الشّارح المعتزلي بعد قوله صاحبهم اليوم: و اللّه ما تنقم منّا قريش إلّا أنّ اللّه اختارنا عليهم فأدخلناهم في خيرنا فكانوا كما قال الأوّل:

  • ادمت لعمري شربك المحض صابحاو اكلك بالزّبد المقشّرة البجرا
  • و نحن وهبناك العلاء و لم تكنعليا و حطنا حولك الجرد و السمرا

أقول: (المحض) اللبن الخالص، و (الصّابح) و الصّبوح ما صلب من اللّبن بالغداة و ما أصبح عندهم من شراب و (المقشّرة) التّمرة التي اخرج منها نواتها و (البجر) بالضّم الأمر العظيم و العجب و لعلّه هنا كناية عن الكثرة أو الحسن أو اللطافة، و يحتمل أن يكون مكان المفعول المطلق يقال بجر كفرح فهو بجر امتلأ بطنه من اللبن و لم يروّ، و تبجر النّبيذ ألحّ في شربه و (الجرد) بالضّم جمع الأجرد و هو الفرس الذى دقت شعرته و قصرت و هو مدح و (السّمر) جمع الاسمر و هو الرّمح

تكملة

يأتي إنشاء اللّه رواية هذه الخطبة في الكتاب بطريق آخر و هي الخطبة المأة و الثّالثة، و نوردها بطريق ثالث في الشّرح ثمّة فانتظر.

تبصرة

روى الشّارح المعتزلي عن أبي مخنف عن الكلبي عن أبي صالح عن زيد بن عليّ عن ابن عباس قال: لما نزلنا مع عليّ عليه السّلام ذاقار قلت: يا أمير المؤمنين ما أقلّ من يأتيك من أهل الكوفة فيما أظنّ فقال: و اللّه ليأتيني منهم ستّة ألف و خمسمائة و ستّون رجلا لا يزيدون و لا ينقصون قال ابن عبّاس فدخلنى و اللّه من ذلك شكّ شديد في قوله و قلت في نفسي و اللّه إن قدموا لأعدّنهم.

قال أبو مخنف فحدّث ابن اسحاق عن عمّه عبد الرّحمن بن يسار قال: نفر إلى عليّ إلى ذى قار من الكوفة في البرّ و البحر ستّة ألف و خمسمائة و ستّون رجلا و أقام عليّ عليه السّلام بذى قار خمسة عشر يوما حتّى سمع صهيل الخيل و شجيج البغال حوله قال: فلما سار منقلة قال ابن عباس، و اللّه لأعدّنهم فان كانوا كما قال و إلّا أتممتهم من غيرهم فانّ النّاس قد كانوا سمعوا قوله، قال: فعرضهم فو اللّه ما وجدتهم يزيدون رجلا و لا ينقصون رجلا فقلت: اللّه أكبر صدق اللّه و رسوله ثمّ سرنا.

شرح لاهیجی

مالى و لقريش و اللّه لقد قاتلتهم كافرين و لاقاتلنّهم مفتونين يعنى چه چيز حاصل است از براى من كه بايد ترك حقّ و خلافت خود كنم و چه چيز حاصل است از براى قريش كه بايد اطاعت من نكنند و عصيان من ورزند سوگند بخدا كه بتحقيق كه مقاتله كرده ام با ايشان در حالتى كه كافر بودند و هر اينه مقاتله ميكنم با آنها در حالتى كه مفتون و فريفته شيطان شده اند و انّى لصاحبهم بالامس كما انا صاحبهم اليوم يعنى بتحقيق كه من صاحب و مالك ايشان بودم ديروز كه در زمان حيوة پيغمبر (- ص- ) باشد مثل اين كه صاحب و مالك ايشان باشم امروز كه زمان رحلت او است يعنى استحقاق من از براى امارت و رياست و خلافت انها تفاوتى و تغييرى نكرده است چنانچه در حين حيات پيغمبر (- ص- ) دائم امير و رئيس و خليفه او بودم بر انها در غزوات و حروب باز هم باشم و معزول نشده ام و خواهم بود ابد الاباد

شرح ابن ابی الحدید

مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ- وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ- وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ- وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ- وَ اللَّهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلَّا أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ- فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا- فَكَانُوا كَمَا قَالَ الْأَوَّلُ-

  • أَدَمْتَ لَعَمْرِي شُرْبَكَ الْمَحْضَ صَابِحاً وَأَكْلَكَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرَا
  • وَ نَحْنُ وَهَبْنَاكَ الْعَلَاءَ وَ لَمْ تَكُنْ عَلِيّاً وَ حُطْنَا حَوْلَكَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا

ثم قال- لقد قاتلت قريشا كافرين و لأقاتلنهم مفتونين- لأن الباغي على الإمام مفتون فاسق- . و هذا الكلام يؤكد قول أصحابنا- إن أصحاب صفين و الجمل ليسوا بكفار- خلافا للإمامية فإنهم يزعمون أنهم كفار

خبر يوم ذي قار

روى أبو مخنف عن الكلبي عن أبي صالح عن زيد بن علي عن ابن عباس قال لما نزلنا مع علي ع ذا قار- قلت يا أمير المؤمنين- ما أقل من يأتيك من أهل الكوفة فيما أظن- فقال و الله ليأتيني منهم- ستة آلاف و خمسمائة و ستون رجلا- لا يزيدون و لا ينقصون

- . قال ابن عباس- فدخلني و الله من ذلك شك شديد في قوله- و قلت في نفسي و الله إن قدموا لأعدنهم- . قال أبو مخنف- فحدث ابن إسحاق عن عمه عبد الرحمن بن يسار- قال نفر إلى علي ع إلى ذي قار من الكوفة في البحر و البر- ستة آلاف و خمسمائة و ستون رجلا- أقام علي بذي قار خمسة عشر يوما- حتى سمع صهيل الخيل و شحيح البغال حوله- قال فلما سار بهم منقلة قال ابن عباس- و الله لأعدنهم فإن كانوا كما قال- و إلا أتممتهم من غيرهم- فإن الناس قد كانوا سمعوا قوله- قال فعرضتهم فو الله ما وجدتهم يزيدون رجلا- و لا ينقصون رجلا- فقلت الله أكبر صدق الله و رسوله- ثم سرنا- . قال أبو مخنف- و لما بلغ حذيفة بن اليمان- أن عليا قد قدم ذا قار و استنفر الناس- دعا أصحابه فوعظهم- و ذكرهم الله و زهدهم في الدنيا- و رغبهم في الآخرة و قال لهم- الحقوا بأمير المؤمنين و وصي سيد المرسلين- فإن من الحق أن تنصروه- و هذا الحسن ابنه و عمار قد قدما الكوفة- يستنفران الناس فانفروا- . قال فنفر أصحاب حذيفة إلى أمير المؤمنين- و مكث حذيفة بعد ذلك خمس عشرة ليلة- و توفي رحمه الله تعالى- قال أبو مخنف- و قال هاشم بن عتبة المرقال- يذكر نفورهم إلى علي ع-

  • و سرنا إلى خير البرية كلهاعلى علمنا أنا إلى الله نرجع
  • نوقره في فضله و نجلهو في الله ما نرجو و ما نتوقع
  • و نخصف أخفاف المطي على الوجاو في الله ما نزجي و في الله نوضع
  • دلفنا بجمع آثروا الحق و الهدىإلى ذي تقى في نصره نتسرع
  • نكافح عنه و السيوف شهيرةتصافح أعناق الرجال فتقطع

- . قال أبو مخنف- فلما قدم أهل الكوفة على علي ع- سلموا عليه و قالوا- الحمد لله يا أمير المؤمنين الذي اختصنا بموازرتك- و أكرمنا بنصرتك- قد أجبناك طائعين غير مكرهين فمرنا بأمرك- .

قال فقام فحمد الله و أثنى عليه- و صلى على رسوله و قال- مرحبا بأهل الكوفة- بيوتات العرب و وجوهها- و أهل الفضل و فرسانها- و أشد العرب مودة لرسول الله ص و لأهل بيته- و لذلك بعثت إليكم و استصرختكم- عند نقض طلحة و الزبير بيعتي- عن غير جور مني و لا حدث- و لعمري لو لم تنصروني بأهل الكوفة- لرجوت أن يكفيني الله غوغاء الناس- و طغام أهل البصرة- مع أن عامة من بها و وجوهها و أهل الفضل و الدين قد اعتزلوها- و رغبوا عنها

فقام رءوس القبائل فخطبوا و بذلوا له النصر- فأمرهم بالرحيل إلى البصرة

شرح نهج البلاغه منظوم

مالى و لقريش و اللّه لقد قاتلتهم كافرين و لأقاتلنّهم مفتونين، و انّى لصاحبهم بالأمس كما انا صاحبهم اليوم

ترجمه

مرا با قريش چه افتاده است قسم بخدا كه جنگيدم با آنان در روزگارى كه كافر بودند و با آنان خواهم جنگيد در امروز كه بفتنه افتاده اند و من همانطورى كه ديروز (زمان پيغمبر) صاحب و مالك ايشان بودم امروز هم همانم (در حيوة و ممات پيغمبر من خليفه بر حق و جانشين آن حضرت بوده و خواهم بود)

نظم

  • قريش و من چه افتاده است ما راكه كين من نمايند آشكارا
  • در آن هنگام كه بودند كافربه تيغ كين زدم سرشان ز پيكر
  • كنون برفتنه گرديدند مفتونروان خواهم نمود از حلقشان خون
  • بدى ديدند از دستم متاعبهم امروزم بديشان من مصاحب
  • بقلبى ثابت و تيغ شرر بارزمين خواهم از خونشان داد آهار
  • مرا محكم هميشه بيخ دين استهمه ظنّم بسر حدّ يقين است
  • چراغ علم را هم كرده روشنز نور حق دلم روشن چو گلشن

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS