تاسوعا - ایثار عباس (علیه السلام)-

تاسوعا - ایثار عباس (علیه السلام)-

ایثار عباس (علیه السلام)

لا یوم کیومک الحسین

.

روزی که امام مجتبی (علیه السلام)

چون یکی آمد خدمت پیامبر اکرم گفت

لیله المبیت

عنایت داشته باشین روز صفین،

میفرماید

یکی هم در زبان حسین یکی هم در عمل حسین این دست را بلند کرده کمر گرفته، کمرم شکست بعد نشست کنار بدن عباس، اول که تا از بالا مرکب بود نگاه کرد زمین دیدن ابی عبد الله خیره خیره به زمین نگاه میکنه به چی داره نگاه میکنه سید الشهداء!

زهیر آمد عباس را صدا کرد عباس بیا، آمد. خودش که کان عثمانیه تازه وارد خیمه ابی عبد الله شده بود. وقتی که عباس از خیمه آمد بیرون زهیر خیلی مقامش بالاست. السلام علی زهیر بن قین سلام امام زمان در زیارت ناحیه است اینها مشمول سلام ابدی امام زمان هستند اما به خیال خودش خواست عباس را نصیحت کند گفت ببین عباس من چیزی یادم آمد برات بگم فردا نکنه از حسین دست برداری.

چند نفر بودند

یکی لقمان حکیم بود.

یکی موسی است

یکی امیر المؤمنین بود

اما یکی هم حسین است.

ایثار عباس (علیه السلام)

اعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاه والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) اطیبن الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعن دائم علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

"اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلی آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً"

مهدیا آن صورت زیبای تو دیدن دارد سخن از لعل لبان تو شنیدن دارد

آقا چشم من هر سحر از هجر رخت خونبار است اشک من در غم تو شوق چکیدن دارد

یابن العسکری

قامتم خم شده از هجر قد و قامت تو بار دیدار جمال تو خمیدن دارد

یابن العسکری

آقا میشود جرعه ای از جام ولایت بچشم که می از جامه ولای تو چشیدن دارد

خودش به حاج محمد علی فشنگی فرمود: فردا در خیمه شما میآیم. چرا آقا فرمود برای اینکه مداح ذاکر فردا توی خیمه شما متوسل به عمویم عباس میشود. یعنی هر مجلسی که خیمه باشد و خیمه عباس امام زمان میآید. آقا اگر به مجلس آمدی خوش آمدی اگر نیامدی یک نگاهت را بده. دستم بگیر. جان زهرا مادرت دستم را بگیر. یابن الحسن یابن الحسن. به به این همه جمعیت.

هدیه به پیشگاه مقدس و منور آقا حجت بن الحسن العسکری و اجداد طاهرینش صلوات جلیل ختم کن.

هدیه به محضر امام، شهدا، مراجع تقلید، علما، بزرگان، خیرین، اساتید، منسوبین به جمع حاضر، گذشتگان خودتان و به جهت سلامتی همه شیعیان حضرت مهدی(عج) سلامتی مراجع، رهبر معظم انقلاب، سلامتی خودتان و خوانواده شریفتان و شفای مریضهایتان یک صلوات حسینی ختم کنید.

لا یوم کیومک الحسین

هیچ روزی سخت تر از روز حسین نیست.

چرا؟ روزهایی که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلم) برایش سخت بود.

یکش روزی بود که حمزه سید الشهداء (علیه السلام) به شهادت رسید. خیلی بر پیغمبر سخت بود اما آن روز دور و بر پیامبر اکرم بعد از شهادت حمزه، جعفر بود، علی بود، اصحابش بودند دور پیغمبر خالی نماند خیلی سخت بود شهادت حمزه خیلی هم گریه کرد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلم).

.

روزی که مالک اشتر کشته شد برای علی (علیه السلام) خیلی سخت بود اما دور و بر امیر المؤمنین خیلی ها بودند، امام مجتبی و امام حسین بود. میثم ها و مقدادها اینها بودند.

روزی که امام مجتبی (علیه السلام)

به شهادت رسید دور و بر سید الشهدا (علیه السلام) عباس بود، بنی هاشم بودند، اهل بیت بودند، همه بودند.

اینکه در این عبارت میفرماید هیچ روزی در عالم امکان سختتر از روز حسین نیست، برای اینکه وقتی ابی عبد الله (علیه السلام) عباس را از دست داد دیگه کسی را نداشت. کی بود دیگه؟ دو دونه شاهد شهید دیگر بود که یکیش علی اصغر بود و یکی هم عبد الله بن حسن بود دیگه کسی نمانده بود.

"و أَبْلَی بَلاءً حَسَنا" (1) عبارت امام صادق (علیه السلام) را نگاه کنید آن آزمایشی که عباس (علیه السلام) داد یک بلای حسنی بود. این عبارت را شما در مقام هیچ شهیدی دیگر نمیبینید. بگردید زیارتنامه ها را که آزمایشی که پیاده کردی ردخور نداشت. از آن سرچشمه اش هم آرام آرام شروع شد.

چون یکی آمد خدمت پیامبر اکرم گفت

آقا نماز و روزه میگیرم خمس میدهم زکات میدهم حج میروم، خب حالا بفرمایید که چکار کنید که بهشت بروم؟

پیغمبر اکرم فرمود خب همه کارهایت آماده است یک کار مهم مانده برات، گفت آقا چکار کنم؟ فرمود تو دل خودت نگاه کن اگر من پیغمبر را بیشتر از خودت دوست داری و بچه های من پیغمبر را بیشتر از بچه های خودت دوست داری، مطمئن باش بهشتی هستی، تمام.

این ملاک و معیار را پیغمبر تا ابد برای ما مشخص کرده که بخواهی بفهمی بهشتی هستی کثرت العمل فقط ملاک نیست بیست سفر مکه رفته ده سفر فلان زیارت رفته نه در دلخودت نگاه کن، ببین پیغمبر و بچه های پیغمبر را بیشتر از خودت و اهل بیتت دوست داری! گفت آقا همین طور هست شما را بیشتر از خودم و بچه های شما را بیشتر از بچه های خودم دوست دارم. پیغمبر فرمود بهشتی هستی. "وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ" (2) روز قیامت هم با خودم میایی توی بهشت.

یک تکه از تاریخ قبل از اسلام را شنیده اید شما. وقتی که عبدالمطلب از داخل چاه میخواست حجر الاسود و اجناس قیمتی کعبه را بیرون بیاورد پنهانش کرده بودند که غارت نشود.

وقتی که بیرون بیاورد یک پسر بیشتر نداشت دست تنها بود. خسته میشد. هر چه اهل مکه گفتند که اجازه بده بیاییم کمک کنیم اجازه نداد و گفت این کار من است.

من کلید دار و پرده دار کعبه هستم اصلاً به شما ارتباطی نداره نباید هم جلو بیایید دست کس دیگری غیر از ماها نباید به حجر الاسود و این اجناس داخل کعبه برسد. برید کنار.

خیلی سختی کشید همان جا نذر کرد که اگر خدا چند تا پسر بهش داد یکی را فدا کند وقتی آنجا که آمد یادش آمد. بعد از چند پسر پس از ده فرزند وقتی یادش آمد یکی را باید فدا کند. روز قرعه در مسجد الحرام مردم هم جمع شدند قرعه وقتی انداخت سه مرتبه قرعه انداختند به نام عبد الله افتاد.

همه شما شنیده اید، خب عبدالله هم قمر حرم است خیلی زیبا است قمر بدها که عبدالمناف است قمر بنی هاشم هم عباس (علیه السلام) است خیلی اصرار کردند که این را نکش، تاریخ را دیده اید آن کسی که جلو آمد و مانع شد عبدالمطلب عبدالله را فدا کند ابوطالب بود. ابوطالب جلو آمد گفت من نمیگذارم که این را فدایش کنی، اگر خیلی اصرار داری من آماده ام این هم گردن من. من را فدا کن اما دست به عبدالله نزن.

این جور که شد یک مقدار اختلاف افتاد. مردم گفتند خب حالا شترها را بیاورید وسط که شنیده اید بقیه را. ابو طالب حاضر شد جانش را فدای عبد الله بکند.

لیله المبیت

در آنجا امیر المؤمنین (علیه السلام)

حاضر میشود جانش را فدای خود پیغمبر بکند. همین امیر المؤمنین پیغمبر را بیشتر از خودش دوست دارد. بچه های فاطمه را هم بیشتر از بچه های خودش میخواهد.

عنایت داشته باشین روز صفین،

وقتی که چند مرتبه محمد حنفیه را فرستاد زد به قلب لشکر چند دفعه و برگشت محمد بزن به میسره لشکر، زد. محمد پسرم بزن به میمنه لشکر، زد. گفت پسرم بیا آماده اش کرد و گفت حالا بزن به قلب لشکر، قلب لشکر زدن خیلی سخته، آمد جلو گفت بابا چرا همش من، چرا من یک دفعه هم به حسن بگو امیر المؤمنین یک جمله داره.

صدا زد محمد حنفیه تو پسر من هستی حسن پسر پیغمبر است. تو برو دوباره در همین صفین هم معرفی میکند که من از همینجا هم باید ذخیره کنم برای فرزند پیغمبر. وقتی عباس رفت آن تعداد را کشت جانفشانی کرد شجاعتش را علی به رخ همه کشید که این فرزند علی هست، آنجا وقتی ابوشعثا و بچه هایش عند الکرب الکریب، کریب بن ابرهه را هم کشت وقتی که برگشت این لباس را که از قامت عباس بیرون آوردند شناختند تا الآن فکر میکردند این لباس علی بود به قامت عباس. وقتی لباس را بیرون آوردند گفتند آقا یک دو مرتبه دیگه عباس را بفرستید دیگه کارشان تمام است فرمود نه دیگه نمیفرستم عباس را "انه ذخر للحسین" ذخیره حسینم هست.

حالا خود این عباس ببینید از پدر بزرگ شروع شده این جانفشانی و فدا شدن، خود این عباس حسین را بیشتر از خودش میخواست بچههای سید الشهداء را هم بیشتر از بچههای خودش میخواست. فرق هم دارد عباس با امیر المؤمنین و با ابو طالب چون ابو طالب اگر آمد جلو گفت نمیگذارم فدا کنی عبد الله را نکش و من را بکش دیگه فدا نشد، فدا شد ابو طالب که نشد. اگر امیر المؤمنین در بستر پیغمبر خوابید دیگه آن "لیله المبیت" علی فدا نشد اما اینجا که عباس آمد میدان چرا فدا شد. فدا شد.

حالا ببین بچه های ابی عبدالله بیشتر از بچه های خودش، چطوری؟ خب عباس (علیه السلام) در روز عاشورا هم برادرانش را آورده بود و هم بچه هایش را. برادرانش یکی عثمان بود امیر المؤمنین به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون اسم این پسر را گذاشته بود عثمان.

یکی جعفر بود که امیر المؤمنین به خاطر علاقه جعفر بن ابی طالب اسم این پسر را گذاشته بود جعفر.

یکی از برادرانش هم عبد الله بود این سه برادر با عبید الله با محمد با بچه های دیگرش را خیلی عجیب است که زینب کبری (سلام الله علیها) میگوید رفتم در خیمه برادرم دیدم حسین (علیه السلام) تنها نشسته و دارد قرآن میخواند. تنها. گفت از خیمه آمدم بیرون بروم به اصحاب سید الشهداء به عباس بگویم که حسین تنها نشسته تا آمدم بیرون دیدم عباس بچه هایش را جمع کرده برادرانش را جمع کرده داره سخنرانی میکنه اما سخنرانی که هم قراء است هم گریه دارد.

میفرماید

که فرزندان من داداشهای من فردا باید کاری بکنید که حسین را خوشحال کنید. حسین را شاد کنید. فردا باید کاری بکنید که دل حسین خوشحال شود. نکنه بعداً بگویند در میان بنی هاشم اول بچههای حسین رفتند بعد شماها. فردا باید از خودتان کار نشان بدهید که سید الشهداء وقتی این سخن را شنید زینب میگوید دعا کرد عباس را "وجزاک الله خیر الجزاء" چطوری آمد وسط میخواد فداکاری کنی چطوری آمد. سه تا برادرش را فدا کرد سه برادرش را اول فدا کرد بعد عبید الله را فدا کردیعنی عباس (علیه السلام) هم خودش فدا شد هم بچه هایش فدای سید الشهداء شد. آن وقت این فداکاری که امام صادق (علیه السلام) که میفرماید: بهترین آزمایش یکی اینجاست که آقا این روایت این جمله، جمله عربی را در مقاتل میخوانید "فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ" (3) همه شما شنیدهاید این "فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ" بحثش بعضیها فکر میکنن عباس آمد آب را بردارد و بخورد نه اینطوری نیست، نگید روی منبرها و پایین منبرها که عباس آمد آب بخورد. خدا رحمت کند حاج آقا مرتضی برقعی میفرموند که عباس وقتی این آب را تو کف دست گرفت توبیخ میکرد آب را. نه اینکه بخوره یادش آمد از تشنگی مگر نمیدانست اصلاً برای همین آمده برای واعطشا بچه ها آمده نمیدانست. این آب را برداشت توبیخش کرد که تو مهریه مادرش زهرا باشی که تو اینجا باشی و حسین تشنه بماند. "فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ" یعنی این. این مقامش هست. "لا یوم کیومک الحسین" لذا شما نگاه کنید روز عاشورا از خیمه ها بیرون نریختند همه اهلبیت اما تو مقام عباس که شد چرا آمدند بیرون.

دو مرتبه دست روی سر گذاشت و نشست روی زمین. تاریخ فردا را از صبح تا بعد از ظهر ببینید. برای علی اکبر وقتی آمد کمربند نظامی حسین را گرفت با فشار بلند کند حسین را از کنار بدن حضرت علی اکبر اما در بحث عباس که رسید زینب نشست این دست را گذاشت روی سر و گفت "وا ضیعتا" داد میزد وا ضیعتا یعنی امان از اسیری، امان از اسیری. دو مرتبه نشسته و دست روی سر گذاشت و فریاد کشید یکی اینجا بود و دیگری وقتی که کنار گودال قتلگاه آمده بود دشمن زینب و حسین را محاصره کرده بود زینب محاصره دشمن است اینجا نشست دست گذاشت روی سر و گفت "وا محمدا وا علیا" تا وقتی عباس زنده بود غمی نبود برای زینب و اهل بیت. عباس مواظب بود. عباس را داشتند.

یک جمله دیگه بگویم برایتان ابی عبد الله کنار هر بدنی که میآمد یک جمله میگفت، یک جا میگفت "انت حرٌ" یک جا "صاح الحسین سبع المرات ولدی علی" "عَلَی الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا" (3)کنار هر شهیدی که میآمد یک جمله میگفت و گریه هم میکرد.

اما وقتی سید الشهداء کنار بدن عباس آمد، روضه خواند، روضه خواند سید الشهداء اول روضه خوان عباس، حسین بود. اولاً وقتی که عباس رفت "بان الانکسار فی وجه الحسین" (4) در صورت ابی عبد الله رنگ پرید، خودش فرمود "إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی" (5) بری لشکرم شکست خورد، تو صورت سید الشهداء رنگ پریده، رنگ نمانده. تو کلامش هم میگوید انکسر ظهری نه انفسمع ان کسره با این فسمع فرق این است که وقتی که کسی کمر درد بگیره نتواند راه برود عرب میگوید انفسمع اما وقتی که کمر بشکنه میگوید انکسرت. آنی که کمر درد دارد با عصا میبرن زیر بازوانش را میگیره میبرند. اما این انکسرت شکست این خیلی فرق میکند با آن.

یکی "بان الانکسار فی وجه الحسین"

یکی هم در زبان حسین یکی هم در عمل حسین این دست را بلند کرده کمر گرفته، کمرم شکست بعد نشست کنار بدن عباس، اول که تا از بالا مرکب بود نگاه کرد زمین دیدن ابی عبد الله خیره خیره به زمین نگاه میکنه به چی داره نگاه میکنه سید الشهداء!

"نظر الحسین الی الارض رای ایدی أخیه العباس مقطوعه" دو تا دستان بریده عباس را پایین دید هنوز به بدن عباس نرسیده هنوز به بدن نرسیده این قسمت علقمه وقتی نگاهش افتاد به زمین به دست عباس از همین جا پیاده شد، دیدن خم شد دست عباس را بلند کرد بوسید معصوم داره دست عباس را میبوسد.

عجب حالا آمده کنار بدن عباس داره خیره خیره به بدن عباس نگاه میکنه و اشک میریزد، مگر امیر المؤمنین چه فرموده بود که ابی عبد الله حالا داره فکر میکنه و خیره خیره نگاه میکنه کنار بستر زهیر بود.

زهیر آمد عباس را صدا کرد عباس بیا، آمد. خودش که کان عثمانیه تازه وارد خیمه ابی عبد الله شده بود. وقتی که عباس از خیمه آمد بیرون زهیر خیلی مقامش بالاست. السلام علی زهیر بن قین سلام امام زمان در زیارت ناحیه است اینها مشمول سلام ابدی امام زمان هستند اما به خیال خودش خواست عباس را نصیحت کند گفت ببین عباس من چیزی یادم آمد برات بگم فردا نکنه از حسین دست برداری.

حالا زهیر به عباس میگوید گفت چی یادت آمد بگو ببینم، گفت من بودم و عقیل بود و بابات علی، آن روز یادم هست که بابات علی به عقیل میگفت که یک خانمی میخواهم برایم انتخاب کنی گفت برای چی میخواهی و چطوری باشد؟ گفت یکی میخواهم که در کربلا حسینم را یاری کنی. عباس آن تو هستی، علی آن روز روی تو سرمایه گذاری کرد. قمر بنی هاشم همینطور که سوار مرکب بود این پای مبارک را محکم زد به اسب و یک چرخی زد و گفت زهیر تو به من میگی!! تو به من میگی مواظب حسین باش فردا. من وقتی که کوچک بودم ابی عبد الله مریض میشد مادرم قنداقه من را دور سر حسین میچرخونده. من بلا گردان حسین هستم تو داری به من میگی؟ تو داری به من میگی وقتی بابام امیر المؤمنین تو بستر افتاده بود داشت از دنیا میرفت آنجا من را صدا زد و من آمدم. وقتی که آمدم صدا زد عباس جان دستت را بده به من، چهارده سالش هست دستت را بده بابا دستم را گرفت. صدا زد حسین جان تو هم بیا. زهیر من فکر کردم دست من چهارده پانزده ساله را بابام امیر المؤمنین گرفت که بگذارد تو دست حسین بگه مواظب عباس باش وقتی داداشم ابی عبد الله آمد کنار بستر بابام علی صدا زد حسین دستت را بده بابا، دستش را گرفت. دست حسین گرفت تو دست من گذاشت تو به من میگی!!

لذا اینجا روضه خواند آمد کنار بدن هنوز عباس زنده است، اول یک جمله صدا زد حسین جان این خونها را از جلوی چشمم پاک کن تا یک دفعه دیگه جمالت را ببینم. بعد یک جمله صدا زد حسین تا من زنده هستم من را به خیمه نبر، لذا ما در تاریخ اسلام در کربلا ناامید نداریم یک دانه ناامید داریم اون هم عباس هست یک دانه نا امید داریم آن هم عباس است.

نشست کنار بدن گفت "احق الناس ان یبکا علیه" آن کسی که حق است که مردم بر او گریه کنن این داداش من عباس است که الآن اینجا جلوم افتاده مردم باید برای عباس گریه کنه.

یک جوانی که حسین کنار بدنش گریه کرد داره اینجا بکی بکاء شدیداً یا بکاءً عالیا بلند بلند گریه میکند سید الشهداء داداشم عباس برادرم عباس.

ای امید یوسف زهرا ابوالفضل هم تو سر داری و هم سقا ابوالفضل

آقا ای فرات از تو خجل تو از سکینه آرزوی دست گلهای مدینه

هی میگفتند عمو عباس بره آب میاره آرزوی دست گلهای مدینه

چند نفر بودند

وقتی خبر شهادت برادر شنیدن دست به کمر گرفتند وقتی خبر مرگ برادرشان را شنیدن دستشان را به کمر گرفتند.

یکی لقمان حکیم بود.

لقمان حکیم وقتی خبر مرگ برادرش را آوردند دستش را به کمر گرفت.

یکی موسی است

وقتی خبر مرگ هارون را برایش آوردند دست به کمر گرفت.

یکی امیر المؤمنین بود

پیغمبر نشسته بود. خبر شهادت جعفر را آورده بودند محضر پیغمبر همه داشتند گریه میکردند. منتظر بودند علی بیاد پیغمبر فرمود خودم خبرش را میدهم شماها چیزی نگویید. اما همین که وارد مجلس شد یک نگاه به جمعیت کرد صدا زد فکر میکنم داداشم جعفر کشتند شهید شده. پیغمبر بلند شد به تمام قامت علی را بغل گرفت میان پیشانیاش را بوسید و تسلیت گفت. یک وقتی دیدن علی دست به کمر گرفت دست را به کمر گرفت.

اما یکی هم حسین است.

حسین دست را به کمر گرفت اما این دست گرفتن همان وقتی برمیگشت بچه ها منتظر بودند حسین با برادرش عباس برگرده نگاه کردن دیدن ابی عبد الله داره میاد اما قد خمیده. دست به کمر گرفته همگی بگید یا حسین.

پاورقی

  1. بحار الانوار، ج42، ص100؛ در سوگ امیر آزادی، ص254.
  2. کافی، ج2، ص127.
  3. بحار الانوار، ج44، ص45.
  4. کشف الاسرار فی شرح الاستبصار، ج1، ص431.
  5. بحار الانوار، ج45، 41.
Powered by TayaCMS