از مسائل مهمى كه در قرآن مطرح است، مسأله قيامت است كه قريب به صد اسم دارد. اين اسامى در قرآن و روايات و دعاها آمده است. تمام نام هايى كه براى قيامت ذكر شده است، به تناسب عمل، اخلاق، عقايد و افكار مردم است؛ چون قيامت به خاطر مردم برپا مى شود. اصل برپا شدن قيامت نيز به خاطر اين است كه كره زمين ظرفيت پاداش خوبان و جريمه بدكاران را ندارد. از طرفى نيز پروردگار، پاداش و عقاب را، علاوه بر عظمتش كه اينجا گنجايش آن را ندارند؛ چون ابدى است، از آنجا كه مى فرمايد: پاداش و جريمه را ابدى قرار داده است و كره زمين محدود است و نمى شود انسآن هايى كه اينجا خلق مى شوند و به انتخاب خودشان، ديندار يا بى دين مى شوند را ابدى قرار دهد.
لذا بعد از اين دنيا، دنياى ديگرى را قرار مى دهد كه آن دنيا، هم گنجايش پاداش و عذاب و هم گنجايش ابديت را دارد. بسيارى از اعمال است كه عمل كننده، امكان رسيدن به پاداش آن را در اين دنيا ندارد.
يكى از زيباترين، بهترين و برترين اعمال، جهادِ با زبان و اسلحه در برابر دشمن، شياطين و طاغوت است، كه اوج اين جهاد، در كربلا اتفاق افتاد. اين هفتاد و دو نفر بنابر ارزيابى خود حضرت ابى عبدالله(عليه السلام)، بى بديل بودند و در گذشته و آينده نيز بى نظيرند. شهيد شدند، يعنى بين روح و بدن آن ها جدايى افتاد و پروردگار مى خواهد اجر اين جهاد را بدهد، به چه كس بدهد؟ آن ها كه در دنيا نيستند؟ بر فرض كه ساير اعمال آن ها را پاداش مى داد، اما شهادت آن ها بى پاداش مى ماند و خدا اعطاى پاداش را بر خود واجب كرده است.
وجوب اعطاى پاداش از سوى خدا در آيات قرآن اين وجوب به خوبى قابل درك است؛ مانند اينكه در سوره نساء مى فرمايد:«وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيًما»[1] اين هفتاد و دو نفر چنين كارى كردند؛ در مسير هجرت به سوى خدا، به مرگ برخورد كردند. مرگى به صورت شهادت. «على اللّه» يعنى بر خدا واجب است كه پاداش اين ها را بدهد و خدا اهل خلف وعده نيست، كه منكر وعده اش شود و مى فرمايد:«إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ»[2] بعد از اين بزرگواران، قبل از اسلام و بعد از اسلام نيز خيلى افراد بوده اند كه شهيد شدند، اما مزدشان را نبودند كه بگيرند، بلكه بايد جايى بروند كه بتوان مزد آنان را داد.
اگر كارى به آيات قرآن و روايات نداشته باشيم، براساس نظام عالم و تعقل صحيح، ما قيامت را پيدا مى كنيم؛ اگر خدا نيز نگفته بود كه قيامتى هست، خود ما براساس نظام حكيمانه و عالمانه و انديشه خودمان، اين سؤال براى ما مطرح مى شد كه مزد خوبى ها و جريمه بدى هاى ما چه مى شود؟
نظام آفرينش به ما مى گويد: هيچ خير و سير صحيحى در اين عالم بدون نتيجه نمى ماند. انسان ها نيز بدنه همين عالم و نظام هستند، بيگانه كه نيستند، بلكه جزء همين نظام هستند، پس بايد خوبى هاى آن ها حتماً به پاداش برسد و زشتى هايشان نيز حتماً به جريمه برسد. و اين قطعى است. اين دنيا نيز گنجايش پاداش عظيم و عذاب عظيم را ندارد؛ چون هر دو طرف كلمه عظيم دارد؛ اجر عظيم، عذاب عظيم. اين عظيم را نمى توانيم درك كنيم. پاداش و عذاب نيز ابدى است. در اينجا نمى شود كه خدا هركس را كه مى آفريند، او را به صورت ابدى نگاه دارد؛ چون اين دنيا جا ندارد.
اگر مى خواست از زمان آدم(عليه السلام) همه را نگاه دارد، جا نداشت. پس انسان را به عالم بعد انتقال مى دهد و در آنجا مثل اينجا كه اين نظام را برپا كرده است، نظامى را برپا مى كند كه زمان براى بشر در آن، ابديت داشته باشد تا گنجايش اجر و عذاب را داشته باشد.
جاى عذاب خيلى از مجرمين در اينجا نيست. در كتاب هايى كه در شوروى سابق نوشته شده بود، بعضى ها توانستند از آن چارچوب بيرون آمده و اوضاع آنجا را بنويسند. يكى از آن ها دفتردار استالين «1» بوده كه هميشه با او همراه بوده است. كتابى نوشته است به نام «مرگ استالين»، در اين كتاب خواندم كه استالين در ايامى كه رئيس حكومت شوروى بود، مخالفينش را مى كشت. دفتردارش مى گويد: مقدارى كه ما خبردار شديم، او در مدت حاكميت خود، بيست ميليون نفر را كشته است.
اگر خدا بخواهد اينجا به او جريمه بدهد، نهايت جريمه اش اين است كه او را بكشند. اين «النفس بالنفس» مى شود؛ يكى برابر يكى، اما بقيه بيست ميليون نفر چطور؟ قتل آن ها جريمه ندارد؟ اين ظلم است و خدا در قرآن مى فرمايد:«وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لّلْعَبِيدِ»[3] خداى متعال مى فرمايد: من يار مظلوم هستم، هركه مى خواهد باشد. «فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيّهِ سُلْطنًا»[4] معاويه، اين همه مظلوم را كشت، هيتلر يازده سال بر آلمان حكومت داشت و حدود سيزده ميليون نفر را بى علت كشت. رضاخان، صدام، آمريكا با بمب اتمى در ژاپن، عموى ناصرالدين شاه كه استاندار كردستان و شيراز بود، به نام فرهاد ميرزا «4» در احوالات خودش نوشته است: من در ايامى كه در كردستان و فارس بودم، هفتصد نفر را كشتم. يا دزدى هايى كه چند ميليارد اموال مملكت را مى برند.
اين دل هاى سوخته را چه كسى بايد جواب بدهد؟ تمام نظام هستى، نظام حكمت و عدالت است. نمى شود كه فقط خيمه حيات بشر ظلم باشد و كسى كار به ظالم نداشته باشد؟ اصلاً چنين چيزى نمى شود كه ما صد در صد جداى از نظام هستى باشيم و هيچ جا ظلم نباشد و هر چه ظلم شود، كسى كارى به ظالم نداشته باشد.
«وَ لَاتَحْسَبَنَّ اللَّهَ غفِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظلِمُونَ»[5] خدا از عملكرد ستمگران غافل نيست. گريبان ستمكار آخر به دست خدا مى افتد. ما كيفيت عذاب را نمى بينيم، فقط مى دانيم كه خدا راجع به ستمكاران، رباخواران، قاتلان، مى گويد:«حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ»[6] جهنم براى اين ها كافى است؛ يعنى شما نگران نباشيد، من انتقام كل مظلومين را از آنان مى گيرم، ولى ما نمى دانيم كه كيفيت آن چگونه است و در قيامت چه بلايى بر سر ستمكاران مى آيد و چه سفره اى براى پاكان پهن مى كنند؟ اين مطالب نياز به اثبات با آيات قرآن و روايات دارد و گذشته از اثبات مسأله، به تجربه ثابت شده است، البته تعداد تحقق اين حقيقت بسيار كم است، ولى پيش آمده است و ما از كسانى مى شنويم، يا از قلم كسانى مى بينيم كه فوق العاده مورد اعتماد هستند، يعنى شخصيت هاى رده اول شيعه هستند.
مرحوم ملا احمد نراقى كه در هفتاد جلد كتابى كه نوشته ام، از آثار او خيلى استفاده كرده ام؛ شخصيتى بلند مرتبه و كم نظير است. دويست سال پيش در شهر كاشان كه دارالمؤمنين بود زندگى مى كرد، كاشان شهر كوچكى بود كه همه همديگر را مى شناختند و فضاى خيلى سنگينى بر شهر حاكم بود. آن زمان كاشان، شهر بسته اى بود و اصلاً سفر از آنجا صورت نمى گرفت؛ چون جاده اى نبود. به مرحوم نراقى گفتند: منبرى برو. او مجتهد جامع الشرايط، فيلسوف، حكيم، شاعر و عارف بود. در بيش از دوازده علم متخصص بود. به تنهايى يك كتابخانه بود و عظمتى داشت.
در آن مسجدى كه بنا شد منبر برود، مردم فهميدند كه چنين دريايى از حكمت، فلسفه، دين، دانش و علم مى خواهد منبر برود. روى جلد كتاب هاى شيخ انصارى نوشته اند: خاتم المجتهدين، يعنى بعد از او هركس مجتهد است، نان خور اوست و مطلب جديدى ندارد. حضرت امام وقتى از شيخ انصارى مى خواست اسم ببرد، مى گفت: شيخ اعظم. در احوالات شيخ نوشته اند كه: تلولؤ معصوم است، ايشان اهل دزفول يا شوشتر بود. از مرحوم شيخ وقتى مى پرسند: اين همه مايه علمى را از كجا آوردى؟ مى گويد: از چهار سالگى كه در كاشان، خدمت نراقى بودم. چون او در زمان رياست علمى مرحوم سيد محمدباقر شفتى به اصفهان رفته بود و يك سال آنجا ماند، اما گفت: من در اين شهر استفاده علمى نكردم.
بعد با پدرش به نجف رفت، مدتى در نجف بود، گفت: من آنجا نيز استفاده علمى نكردم. تا بعد شنيد كه عالمى در كاشان است. رفت تا ببيند او چه مى گويد؟ آدمى كه خودش مجتهد بود و در مرز مرجع تقليد شدن بود، رفت ببيند كه ملااحمد نراقى كيست و چه مى گويد؟ وقتى به كاشان رفت، چهار سال، به طور مداوم ماند و به دزفول نرفت، از كاشان بيرون نرفت. مرحوم نراقى چنين انسانى بود. مرحوم نراقى از پله هاى منبر بالا رفت، نشست، نگاهى به جمعيت كرد و گريه كرد. بعد از روى منبر بلند شد كه پايين بيايد. كل منبرش همين بود. گفت: مردم! پدران ما اگر زنده شوند و در بين ما بيايند و اوضاع ما را ببيند، ما را كافر مى دانند.
اكنون اگر مرحوم نراقى زنده شود و بخواهد براى ما منبر برود، چه مى گويد؟ مكاشفه برزخى مرحوم نراقى ايشان مى فرمايد: آن زمانى كه در نجف درس مى خواندم، روزى همسرم به من گفت: ملا احمد! در خانه چيزى براى خوردن نداريم. گفتم: باشد و بيرون آمدم. اولياى خدا كه از خدا ناراضى و گله مند نمى شوند. بناى دنيا همين است. كانال روزى بعضى از افراد كم است، بعضى نيز هستند كه بيش از نيازشان به آن ها مى رسد. و بعضى كانال روزى شان متوسط يا زياد است. اما اين ها ماندنى نيست. قرآن مى گويد:«وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ»[7] زندگى، پول و حكومت مى چرخد، يك روز در دست توست و يك روز در دست ديگرى.
مرحوم نراقى گفت: من از خانه بيرون آمدم تا براى اهل خانه چيزى بگيرم، اما بعد گفت: براى لقمه اى نان، من ملا احمد به حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام) بروم، خجالت دارد. من بروم و به على(عليه السلام) بگويم كه زن و بچه ام گرسنه هستند، على(عليه السلام) كسى بود كه براى افطار شب ماه رمضان او، شير و نمك و نان گذاشتند، به دخترش گفت: شير را بردار. او خودش با وجود على بودن، ذره اى نان جو و نمك بيشتر نداشت، با اين حال من به حرم بروم و بگويم: على جان! نان، گوشت، نخود و لوبياى ما را بده؟ ابداً من چنين جسارتى به اميرالمؤمني(عليه السلام) نمى كنم. بر سر قبر پدرم مى روم و به او مى گويم.
بر سر قبر پدرم در وادى السلام رفتم. پدرش- ملا مهدى- از خودش خيلى مهم تر است.
اين ملا مهدى، پسر كارگر شهردارىِ نراق بود. نمى دانم كه كارگر چقدر نور داشته است كه پسرش ملا مهدى شد و نوه اش ملا احمد؟ اين كارگرها را بايد خاك كف پايشان را بردارند و كسى كه مرض گرفته، يك ذره اش را در آب بريزند و به بيمار بدهند، تا شفا پيدا كند. گفت: سر قبر پدرم نشستم، به او گفتم: پدر! من آبرو دارم، بچه هايم گرسنه هستند و هيچ چيزى نداريم، شما مى توانيد فكرى به حال ما كنيد؟ مى فرمايد: وقتى با پدرم حرف زدم، صحنه عوض شد؛ ديگر قبرستان، وادى السلام، نجف و حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام) در كار نبود. فقط خودم را در باغى ديدم كه نه سر دارد و نه انتها و نه ديوارى. هر چهار طرف تا چشم كار مى كند باغ است.
صداى پاى پدرم از ساختمانى كه از قصرهاى شاهان جهان زيباتر بود آمد: احمد! داخل شو! صدا و درد دلت را شنيدم، مى دانم كه گرسنه هستيد. اين نصف كيسه برنج اينجا را به تو مى دهم، برو و مشكل گرسنگى خود و خانواده ات را حل كن. كيسه را برداشتم، باز صحنه عوض شد؛ دوباره ديدم كه در وادى السلام هستم و حرم پيدا است. كيسه را زير عبا گذاشتم و به خانه آمدم. چقدر جالب است كه كسى تا برزخ برود و برگردد، اما مغرور نشود. خدا عالَمى به نام برزخ دارد كه اسمش را در قرآن برده است. گفت: ما درد دل كرديم و چند دقيقه ما را به برزخ راه دادند و چيزى به ما دادند و برگشتيم. برنج را آوردم و به همسرم دادم. چند ماهى خورديم.
روزى همسرم گفت: ملا احمد! اين برنج را از كجا آوردى؟ گفتم: چرا؟ گفت: براى اينكه چهار ماه داريم مى خوريم، ولى كم نمى شود. نعمت بهشت كم نمى شود:«لَّامَقْطُوعَةٍ وَ لَامَمْنُوعَةٍ»[8] قطع و منع نمى شود. گفت: تو چه كار دارى كه از كجا آورده ام؟ مگر قرآن نمى گويد:«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»[9] ما نان خور خدا هستيم، پس خدا به ما داده است. آن قدر اصرار كرد تا قضيه را گفت. بعد همسرم رفت و بعد از چند دقيقه برگشت. گفت: ديگر كيسه برنج نيست. گفتم: چه كار داشتى كه از كجا آمده است؟
خدا صد اسم براى قيامت گذاشته است، اما براى ملا احمد، قيامت چه قيامتى است، و براى شراب خوار و اهل فسق و فجور چگونه قيامتى؟ براى شيخ انصارى چه قيامتى است؟ براى شما مردم مؤمن، نمازخوان، روزه گير، اجتناب كننده از گناه، براى شما چه قيامتى است؟ براى فاسد و فتنه گر و مفسد و دزد، قيامت مى خور «فزع اكبر»[10] است: قيامت فزع اكبر است؛ يعنى وحشتى كه فوق آن پيدا نمى شود، به گونه اى كه قلب ها از ترس تكه تكه شود. اما براى ما اسم ديگرى دارد. مردم مؤمن را در قيامت، در فضاى «فزع اكبر» نمى برند. براى ما چه روزى است؟«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمنَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ»[11]
از قبر كه در مى آييد، اوضاع را كه مى بينيد، لذت مى بريد. روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه و آله) هست كه شما اهل آن هستيد: «ولاية على بن ابى طالب حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى»[12] شما در روز قيامت، كنار على(عليه السلام) قرار مى گيريد و آن روز براى شما روز امن است. اما براى عده اى «يوم الحسرة»[13] و براى عده اى «يوم الفزع الاكبر»[14] است.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته »
حجة الاسلام و المسلمین انصاریان
[1].نساء/ آيه 100
[2].رعد/ آيه 31
[3].آل عمران/ آيه 182
[4].اسراء/ آيه 33
[5].ابراهيم/ آيه 42
[6].مجادله/ آيه 8
[7].آل عمران/ آيه 140
[8].واقعه/ آيه 33
[9].ذاريات/ آيه 58
[10].كامل الزيارات(ترجمه ذهني)/ص409
[11].انعام/ آيه 82
[12].عيون اخبار الرضا عليه السلام/ج2/ص136
[13].وسائل الشيعه/ج14/ص433
[14]. وسائل الشيعه/ج3/ص226