قال مولانا امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام: «تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل و اقل العرجه علي الدنيا و انقلبوا بصالح ما يعذركم من الزاد فان امامكم عقبه كعودي و منازل له لا بد ممر عليها و الوقوف علیها»[1]
-
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گـلستان غم مخور
-
اين دل غمديده حـالش به شود دل بد مكن
وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور
-
هان مشو نومـيد چون واقف نیي از سرغیب
باشـد انـدر پرده بازيـهاي پنهان غم مخور
-
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نگشت
دائماً يكسـان نباشد حـال دوران غم مخور
-
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غـم مخور
-
حافظـا در كنـج فقر و خـلوت شبهاي تار
تا بود وردت دعـا و درس قرآن غم مخور
برکات ذکر صلوات
«الصلاة نور في القبر و نور علي الصراط و نور في الجنة[2]»
يكي از خاصيت هاي ذكر صلوات اين است كه انسان را نوراني می کند. اگر كسي مي خواهد در بهشت و روز قيامت نور داشته باشد، کلیدش ذکر صلوات است. «من كان معه نور لم يدخل النار» كسي كه نور دارد در آتش نمي افتد.
يكي از كارهاي مهم امير المؤمنين سلام الله عليه تذكر به مسأله مرگ و سفر آخرت بوده است. همه آنهايي كه در مسجد و اطراف مسجد بودند صداي دلنشين مولا امير المؤمنين سلام الله عليه را مي شنيدند. هر شب بعد از نماز عشا، وقتي مردم آماده استراحت مي شدند با صداي بلند مي فرمودند: آماده سفر آخرت شوید و خود را مجهز کنید و بار سفرتان را ببنديد؛ عنقريب است كه شما را ببرند. «ينادي كل ليلة حين يأخذ الناس مضاجعهم بصوت يسمعه كافة من في المسجد و من جاوره من الناس تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل [3] »
اشعاري ـ درباره مرگ ـ منسوب به امير المؤمنين صلوات الله علیه داریم كه دو بيتش اين است:
يا من بدنياه اشتغل قد غره طول الأمل
الموت يأتي بغتة و القبر صندوق العمل[4]
اي كسي كه به دنيا مشغول شدي ( زر و زيور و حب دنيا تو را آلوده و مشغول كرده)، مرگ ناگهان مي رسد ما را از اين دنيا مي برد. اكثر مردم اصول دينشان سه تا است؛ خوراك، پوشاك، مسكن. اعتقادشان نسبت به آخرت و قيامت ضعيف است، دليلش هم اين است كه دنيا را خيلي جدي و آخرت را خيلي شوخي گرفته اند. در قم پيرمرد سید و باصفايي بود كه گاهي با دوستان روحاني به ديدن ايشان مي رفتيم. عاشق اهل بيت علیهم السلام بود. در یکی از این ملاقات ها به ما گفت: آن گوشة اتاق را مي بينيد؟
گفتيم: بله.
گفت: چه می بینید؟
گفتيم: يك بقچه.
گفت: مي دانيد چیست؟
گفتیم: خیر.
گفت: اين بقچه که می بینید كفن من است. تربت امام حسين علیه السلام، وصيت نامه و هر چيزي كه براي يك مسافر آخرتي لازم است تا در كفن بگذارند يا دعاهايي كه بايد بنويسند اين ها را نوشتم و آماده كردم. خمس و زكاتم را دادم، نماز قضايم را خواندم، روزة قضايم را گرفتم، پدر و مادر، همسر، اولاد، فاميل و همسايه را راضي كردم؛ اگر جناب عزرائيل تشريف بياورند قدمش بر سر، ارادت هم دارم در آغوشش هم مي گيرم. آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است.
-
تكلف گر نباشد خوش توان زيست
تعلق گر نـباشد خـوش تـوان رفت
تكلف يعني زياده روي. آنهايي كه در زندگي، خودشان را به زحمت نمي اندازند و زیاده روی نمی کنند، به راحتی زندگی می کنند. ما باید پایمان را به اندازة گليم خود دراز كنیم. چرا وام هاي طولاني مدت می گيریم؟ چرا وام روي وام می گيریم؟ شخصی می گفت: از هر بانكي وام گرفتم إلا بانك خون. چون بانك خون، پول نمي دهد بلکه خون از آدم مي گيرد و إلا از آنجا هم پول مي گرفتم. كم كسي را داريم كه بدهكاري نداشته باشد و قسط نپردازد. اين برای اين است كه يك مقدار بلند پروازي مي كنیم. يكی از روحانيون مي گفت: من تا حالا حدود هفتاد سال عمر كردم ولی حتی يك بار هم قرض نگرفته ام و بدون قرض زندگي كردم.
ضرار که يكي از دوستان مولا امير المؤمنين سلام الله عليه بود، يك بار برای دیدن معاویه لعنة الله عليه به شام رفت. معاويه گفت: دوست دارم از حالات امام خود ـ علي بن ابی طالب ـ برايم بگويي. گفت: مي ترسم. (ضرار مي ترسيد ؛ چون مي دانست ممكن است سرش به باد برود. معاويه حجر بن عدي كه از ابرار و نيكان بود بخاطر تعریف و تمجید از امیر المؤمنین صلوات الله علیه به شهادت رساند).
معاویه گفت: من به تو امان مي دهم كه تعريف علي را بكنی و قول مي دهم با تو كاري نداشته باشم. ضرار يكي از شب هاي امير المؤمنين عليه السلام را براي معاويه توصيف كرد: «لقد رأيته في بعض مواقفه... قابض علي لحيته يتململ تململ السليم و يبكي بكاء الحزين آه من قلة الزاد و بعد السفر... »[5] مي گويد: من يكي از شب ها كه پردة تاريكي، شب را فرا گرفته بود و همه در بستر آرميده بودند، ستاره ها طلوع كرده بود و ديگر خورشيد پيدا نبود، مولا امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام را ديدم كه دست به محاسنش گرفته مثل مارگزيده به خود مي پيچد و ناله مي زند. مثل آدم غمگين اشك مي ريخت و گريه مي كرد، با خدا راز و نياز مي نمود، مي فرمود: آه از كمي زاد و توشة آخرت و طولاني بودن سفر آخرت.
حضرت خطاب به دنيا مي كرد و مي فرمود: «ابي تعرضت ام الي تشرقت لا هان حين فعمرك قصير»[6] اي دنيا! آمدي من علي را گول بزني، براي من جلوه گري بكني و شوق و محبت خودت را در دل من بكاري؟ من علي گول دنيا بخورم؟ گول مال دنيا و رياست دنيا را بخورم. دنیا مثل يك زني كه عشوه گري مي كند، می باشد خيالات خام دنيايي مرا بگيرد؟ نه؛ عمر تو كوتاه، وقت تو سر رسيده و آرزوهايت كوتاه است.
امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها»[7] من دنيا را سه طلاقه کرده ام كه قابل رجوع و برگشت نباشد.
در جای دیگر می فرماید: «الدنيا مطلقة إلا كياس»[8] دنيا، طلاق داده شدة آدمهاي عاقل و فهميده و زيرك است. آدمهاي زيرك گول اين دنيا را نمي خورند.
مرحوم آقاي بهاءالديني مي فرمودند: زمانی شنيدم پايين شهر قم، عده اي چهارده هزار ختم صلوات نذر كرده اند. گفتم: براي چه؟
گفتند: بخاطر اينكه روز جمعه قرار است با محله ديگری بادكنك هوا كنند. مي خواهند بادكنك هايشان از بادكنك هاي محله ديگر بيشتر بالا برود تا برنده شوند!
آدمهاي بچه صفت و پست همت خيلي زيادند. بچه براي يك بادكنك و براي يك اسباب بازي، خودش را به آب و آتش مي زند و آدم بزرگ به خاطر يك عروس. او عروسك، اين عروس. او اسباب بازي، اين ماشين!
وای به حال كسي كه اين قدر پست همت است. چهارده هزار صلوات را خرج مي كند كه بادكنكش بيشتر بالا برود. اين قدر پول خرج مي كند، خودش را به آب و آتش مي زند که دو تا رأي بيشتر بياورد! مدرك بگيرد تا پولش بیشتر بشود، سر و صدايش بالا برود، اسم و رسمش بالا برود، شهرتش بالا برود! چه فرق مي كند؟ بچه براي يك بادكنك خودش را مي كشد، آدم بزرگ هم براي يك بادكنك بزرگتر، براي يك پز، براي يك مدرك! نمي گويد: آخرت من چه مي شود؟ مي گويد: هر جوري شده باید تلفن همراه بخرم! براي يك تلفن همراه خودش را مي كشد! آيا براي نماز شب و آخرتش اينطور عشق دارد؟
امير المؤمنين صلوات الله علیه می فرمایند: من يك ساعت عمر دنيا را با همة آخرت عوض نمي كنم. چون «الدنيا يوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل[9]» دنيا جای عمل و كاشت است و آخرت جاي حساب و برداشت.
بعد از اينكه نفس بند آمد ديگر حسرت يك عمل كوچك در آخرت به دل همه خواهد ماند. خدای متعال می فرماید: «و انذرهم يوم الحسرة اذ قضي الأمر[10]»
يكي از نامهای قيامت «يوم الحسرة» است يعني روزي كه بشر حسرت مي خورد؛ اي داد بي داد من دستم باز بود، زبانم باز بود، مي توانستم كار خير بكنم، صلة رحم بكنم، دل پدر و مادرم را شاد كنم و... حالا بايد بنشينم دست به دندان بگيرم و حسرت بخورم.
خدای متعال می فرماید: «يوم يعض ظالم علي يديه[11]» ظالم دستش را در دهانش مي جود و گاز مي گيرد. از روي حسرت و ندامت مي گويد: كاش با فلاني رفيق نشده بودم، مرا گمراه كرد، كاش دوست خوب گرفته بودم.
برای همین است که مولای متقیان امیر المؤمنین صلوات الله علیه می فرمایند: يك ساعت عمر دنيا را با همة آخرت عوض نمي كنم. چون الآن مي شود هر كار خيري انجام داد ولي ديگر در آخرت امكان ندارد كار خير بكني چون آن محل، محل مزد و جزا و پس دادن حساب است و ديگر پرونده بسته و تمام مي شود.
امير المؤمنين سلام الله عليه در نهج البلاغه مي فرمايد: «الدنيا منتهي بصر الأعمي[12]» كسي كه چشمش كاملاً كور شد، تازه عشق دنيا و ديد دنيا پيدا مي كند. چشم دل كه کور مي شود آدم مي گويد: اصول دين سه تا است؛ خوراك، پوشاك و مسكن.
اگر انسان، كوردل شد دیگر خدا و آخرت را نمی بیند و به دنيا محكم مي چسبد؛ ولي اگر خدا و آخرت را ديد دنيا را رها مي كند و به آن دل نمی بندد.
مرحوم شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان آورده است: حاكم خراسان را خواب ديدند در عالم خواب التماس مي كرد استخوان هايي كه از سفرة غذايتان اضافه مي آيد جلوي يك حیوانی بریزید و بگوييد ثوابش به نيت اين حاكم خراسان. من حتي به همين هم احتياج دارم.
امير المؤمنين سلام الله عليه مي فرمايند: آنچه كه به ما نسبت (تعلق) دارد سه چيز است؛
1. اموال دنيا (پول، خانه، ماشين، مغازه و...) که با بند آمدن نفس از انسان جدا مي شود. فقط اجازه برداشتن يك كفن داري. بقيه مال ورثه است.
2. اشخاص(فاميل، بستگان و آشنايان). اينها تا قبر همراه شما هستند.
كسي نمي تواند درون قبر همراه ما بيايد. اولاد و عزيزترين فرد به ماست اما ما را در قبر مي اندازد و خاك مي كند و مي رود.
3. عمل (اعمال ما، رفتار ما، كردار ما، خوبي هاي ما، بدي هاي ما، که همه وقت و همه جا همراه ما هستند.) «فيعمل مثقال ذرة خيرًا يره و من يعمل مثقال ذرة شرًا يره[13]» مي گويد: من عملت هستم، هر كجا بروي همراهت مي آيم.
در نتیجه، قبر يا باغي از باغ هاي بهشت يا حفره ای از حفره هاي آتش جهنم می شود.
مثنوي مي گويد:
-
نردبان اين جهان ما و منيست
عاقبـت اين نـردبان افتادنيست
آقاي دولابي رحمةالله عليه مي فرمودند: شخصی از محبین و شیعیان امير المؤمنين سلام الله عليه بود که تنها زندگي مي كرد. تصمیم گرفت برای زیارت به نجف اشرف برود. مقدمات سفر را فراهم کرد و به نجف رفت. به مولا امير المؤمنين سلام الله عليه عرض كرد: آقا جان ما وصيتمان را كرديم و همة كارهايمان را انجام دادیم، حالا هم در خدمت شما هستيم، هر وقت خواستيد ما را به آغوش بگيريد و ببريد.
به مسافرخانه برگشت، ديد حالش خيلي بد شده است. مرض سختي گرفت. در رختخواب افتاد. ديد نزديك است كه عزرائيل تشريف بياورد. فوري پشيمان شد و شروع كرد به ناله زدن که آقا من كسي را ندارم، من اينجا غريبم.
ندا آمد که تو علي را داري. مگر خودت نگفتي. گفت: آقا اشتباه كردم، نفهميدم، آقا جان ببخشيد، ما حالا يك حرفي زديم، چرا اين حرف ما را جدي گرفتيد؟!
ديد يك فرشته اي از طرف مولا امير المؤمنين سلام الله عليه آمد و به عزرائيل (ملك الموت) گفت: آقا فرمودند اجل او را به تأخير بيندازيد. گفت: باشد.
سپس آن فرشته اي كه از طرف حضرت امير سلام الله عليه آمده بود، رو كرد به اين محب امير المؤمنين سلام الله عليه و گفت: حيف نبود بخاطر چند روز زندگي دنيا، حضرت امير سلام الله عليه را از دست دادی؟ او دوست داشت تو را در آغوش بگيرد و پيش خودش ببرد. حيفت نيامد ملاقات با حضرت امير المؤمنين علي علیه السلام را عقب انداختي؟!
حبيب بن مظاهر که يكي از بهترين شهدا و ياران امام حسين عليه الصلاة و السلام بوده است را خواب ديدند. به او گفتند: آرزويي داري؟
گفت: بله، آرزو دارم به خاطر دو چيز به دنيا برگردم؛ يكی آب دادن به تشنه ها و دوم به دنيا برگردم و در مجلس روضة سيد الشهداء علیه السلام شركت كنم و اشك بريزم.
عالمي در ايام محرم براي زيارت قبر آقا ابا عبدالله عليه الصلاة و السلام به كربلا رفت مي گويد: روزهاي اول محرم كه در كربلا بودم، يك شب خواب ديدم وارد حرم ابا عبدالله علیه السلام شدم. رفتم كنار ضريح امام حسين علیه السلام، ديدم ضريح باز شد و قبر امام حسين علیه السلام نمایان شد. آقا روي سنگ قبر خوابيده بودند، ولي ديدم تمام بدن آقا ابا عبدالله علیه السلام پر از زخم و جراحت است حتی يك جاي سالم ندارد، خيلي ناراحت و منقلب شدم. گفتم: آقا چرا بدن شما این قدر زخم و جراحت دارد؟! فرمودند: اين زخم نيزه ها و شمشيرهايي است كه دوستان بني اميه به من وارد كردند. اين زخمهاي روز عاشوراست.
مي گويد: از خواب بيدار شدم، گريه كردم.
ايام عاشورا گذشت ولی دوباره همين خواب را ديدم. خواب ديدم وارد ضريح شدم آقا روي قبر خوابيده اند ولي الحمدلله زخمهاي بدن آقا همه خوب شده است. گفتم: آقا الحمدلله زخمهايتان خوب شده! فرمودند: بله، اين اشك هایی که ریخته شد و عزاداري هايي كه دوستان من در ايام تاسوعا و عاشورا انجام دادند، مرحمی بود به زخمهاي بدن من. فرمودند: اين گريه ها، عزاداري ها و سينه زني های شما مرحمي شد بر دل و بدن من.
اما نگاه كردم و ديدم روي سينة آقا ابا عبدالله علیه السلام دو زخم است که خوب نشده! گفتم: آقا چرا اين دو زخم خوب نشده؟
فرمودند: اين زخمها خوب شدني نيست.
گفتم: چرا؟
فرمودند: يك زخم مال برادرم ابا الفضل العباس است. آن وقتي كه نالة برادرم ابا الفضل را شنيدم، زخمي به سينه و قلب من وارد شده كه ديگر قابل التيام و مرحم گذاري نيست. زخم ديگر، زخم داغ فرزندم علي اكبر است؛ اين زخم هم قابل مداوا نيست.
آقا ابا عبد الله علیه السلام وقتي نالة علي اكبر بلند شد چه حالي داشت؟ بي بي سكينه مي گويد: رنگ از چهرة ابا عبدالله علیه السلام پرید، نزديك بود روح از بدنش جدا شود سراسيمه آمد، روي زمين كنار بدن علي اکبر نشست؛ با دست مبارك خود خاك و خون ها را از صورت و لب و دهان علي كنار زد، ولي ديد ديگر علي تكلمي ندارد. اينجا بود اميد آقا نااميد شد. ديدند خم شد و صورت به صورت گرفت. علي جان رفتي و راحت شدي«و بقي ابوك وحيدا فريدا[14]»
لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم ألا لعنة الله علي القوم الظالمين
حجةالاسلام و المسلمین فرحزاد