حفظ دین

امام حسين(عليه السلام) در يکي از سخنراني هايشان فرمودند: دين وارونه شده است، ارزش هاي ديني جا به جا شده است. «ادبر معروفها و لم يبق منه الا کصبابه الاناء»،[1] مثل نَمي که زير کاسه بماند، اينقدر از ارزش هاي ديني باقي مانده است. عطف به اين سخن، ديشب اهميت دينداري را گفتم و عرض کردم در روايات داريم، بالاترين مصيبت، مصيبت در دين است نه دنيا. اميرالمومنين(علیه السلام) مي فرمايد: «اعظم المصايب المصيبته في الدين».[2] در روايات داريم، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آيندۀ حفظ دين اظهار نگراني کردند و فرمودند: «اني اخاف عليکم استخفافا بالدين»،[3] من مي ترسم بر مردم از خفيف شمردن دين. نفرمودند: دنيا چون دنيا ميل طبيعي انسان، گرايش انسان و حس و غريزه انسان، آدم را به اصلاح دنيا مي کشد.

نفس، دنيا طلب است، توسعه طلب است؛ چون نياز به توصيه ندارد؛ چون پذيرشش گاهي در تعارض با دنيا است و صعوبت هايي دارد. بعضي ها به آن سست نگاه مي کنند. لذا امام صادق(علیه السلام) فرمود: دوراني مي آيد که حفظ دين مشکل است. گفتند: آقا چه کنيم؟ فرمود: زياد بگوييد، «يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک» يا در نقلي دارد: «يا الله و يا رحمان و يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک»؛[4] اي خداي رحمان و رحيم. اي تغيير دهندۀ قلب ها. اين دعا معنايش اين است، اين قلب ها را استوار بر دين قرار بده، «ثبت قلبي علي دينک».

علامت های افول دین

يک جامعه اي که دين در آن سست شده چه علامت هايي دارد؟ يک جامعه اي که دين در آن کاهش پيدا کرده و پارامتر دين شناسي مردم رو به نزول است و جامعه اي که در آن معنويت رنگ باخته علامت هايش چيست؟ من مي خواهم اين علامت ها را که چهار پنج تا است، امشب براي شما بگويم؛ چون مهم است. اگر آدم آفت نشناسد، کلاه سرش مي رود. اگر کشاورز آسيب شناس نباشد، لطمه مي خورد. اگر رانندۀ موتور، ماشين و عيب هايش را نداند مي ماند و هميشه معلوم نيست در دسترسش مکانيک باشد؛ خودش هم بايد يک اطلاعاتي داشته باشد. يک انسان بايد بداند آسيب هاي دينش چيست؟

امام کاظم(علیه السلام) فرمود: «ما يخرجک من دينک»،[5] آن کس که تو را بي دين مي کند، بايد بشناسي و بداني چه عواملي نشان دهنده افول دين است. چطور شما اگر جسمتان يک بيماري پيدا کند، با آزمايش تشخيص مي دهيد. چطور اگر درستان افول پيدا کند، با نمره هاي پايان سال تشخيص مي دهيد. چطور شما عيب ماشين را با سر و صدايي، با بدکار کردن و با حرکت درست نداشتن تشخيص مي دهيد. جامعه اي که دين در آن معيوب است، به تعبير امام حسين(علیه السلام) که مي فرمايد، دين بعضي ها زباني است، فصلي است. منطقه اي است. عاريه اي است. اين دينها آسيب است. دين هاي فصلي، زماني، منطقه اي و دين هاي زباني، «لغو علي السنتهم».[6] اين چهار پنج تا علامتي که من مي خواهم امشب، خلاصه هم عرض کنم عنايت کنيد.

ببنيد، اگر جامعه اي مبتلاي به اين عوامل شد، اين جامعه افول ديني دارد، اين جامعه رشد و ترقي ديني ندارد و راشد نيست. اين جامعه استدراج دارد؛ يعني سقوط تدريجي دارد. اولين علامت تهاون است؛ يعني سستي به ارزش هاي دين، لااباليگري و اباحيگري. نگاه بفرمائيد، خفيف داشتن به ارزش هاي ديني، يک علامت است. در حديث هم داريم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اياکم و التهاون بامرالله»،[7] بپرهيزيد از سستي در دستور خدا؛ «فانه من تهاون بامر الله»، هر کس در امر خدا سستي کرد، «اهانه الله يوم القيامه».[8] خدا آنجا با سستي با او برخورد مي کند، با اهانت با او برخورد مي کند.

برادران عزيز، جوان هاي گرامي، دين سختي ندارد: «يريد الله بکم اليسر»؛[9] دين حرج ندارد، زحمت ندارد. دين تکليف صعب، گردن انسان نگذاشته. دين محبوبيت دارد اما اگر يک کسي نگاهش به دين نگاه متهاون و سست بود؛ حالا نماز را مي خوانيم، حالا روزه را مي گيريم، حالا اين همه دروغ مي گويند؛ پنج تا ما بگوييم چه مي شود. اين همه مي برند، يک کمي هم ما ببريم چطور مي شود. ديديد بعضي ها تشويق هم مي کنند که آقا اين ها قديمي شد بگذار کنار. پشت خودت را ببند و حرف اين ها را گوش نده. اين طور نگاه ها به دين، ضمن اينکه وسواس و حرام است، ضمن اينکه بفرماييد که دقت نظرهاي برخواسته از روي وسواس ممنوع است. اما لا اباليگري بعضي ها که اين طور هستند، به طهارت، به نجاست، به نماز، به امور ديني و به ارتباط محرم و نامحرم، همه را سست مي نگرند. سست نگر و جامعه متهاون، يک علامت افول ارزش هاي ديني است.

پيغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از يک قبرستان عبور مي کردند، صاحب يک قبري را عذاب مي کنند. يا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه کرده؟ فرمود: نسبت به طهارت و نجاست بي تفاوت بود و نسبت به ارزش هاي مربوط به اين بخش دقت نظر نداشته. وضو بايد با اتقان باشد. در مسجد نماز مي خواند، آنچنان سست و بي حال. پيغمبر گرامي اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اين مثل منقار زدن کلاغ است؛ تعبير اين است که چقدر تند منقار مي زني.[10] من واقعاً گاهي بعضي نمازها را نگاه مي کنم، هر چه فکر مي کنم يک بار هم با خودم تکرار می کنم. يک آقايي رکوع بود، سجده بود؛ آمدم سه تا سبحان الله گفت. ديدم اين زودتر بلند شد. چون سجده و به اصطلاح بفرمائيد که رکوع، حداقل يا سه تا سبحان الله است يا يک مرتبه سبحان الله العظيم و بحمده. ديدم هر چه تندتر هم مي گويم باز هم اين زودتر بلند مي شود. او کدام ذکر را مي گويد که به اين سرعت بر مي خيزد. سه تا سبحان الله بگويد، لااقل دو ثانيه وقت مي خواهد. سبحان ربي العظيم و بحمده هم بگويد، يک مقداري وقت مي خواهد.

استواری دیندار در ارزش های دینی

چرا اينقدر بعضي هايمان نسبت به ارزش ها، متهاون و سست نگريم. تصور و نگاهمان، نگاه حاشيه اي است، در متن نيست. اصلي نيست. نگاهمان نگاه گذرا و عرضي است، ذاتي نيست. ديندار تهاون ندارد، سستي ندارد، مي ايستد پاي ارزش هاي دين و از خودش حساسيت نشان مي دهد. کربلا مواجه با اين افرادي بود که متاسفانه دينداريشان سست بود. تا ديدند پاي خطر است نيامدند. نقطه مقابل هم افرادي بودند. من براي شما يکي دو تا مثال عرض کنم که تقابل ايجاد کند. يکي از اين شخصيت هايی که استوار بود، يزيد بن ثبيت اهل بصره است. دو تا بچه اش و پسرهايش را خواست. البته چند تا اولاد داشت ولی دوتايش با او آمدند. گفت: من دارم مي روم به امام حسين(علیه السلام) بپيوندم. هنوز امام(علیه السلام) کربلا هم نرفته بود و مکه بود. من دارم مي روم به امام حسين(علیه السلام) بپيوندم و کاری با مردم بصره ندارم. مي خواهند بيايند، مي خواهند نيايند. اگر با من هستيد بسم الله. دو تا پسرهايش با او آمدند. غلامش گفت: من هم با شما مي آيم و شدند چهار تا. سه نفر ديگر هم پيدا شدند و شدند هفت تا. هفت تايي آمدند که خدمت حضرت اباعبدالله(علیه السلام) برسند. در مکه و در مسير، وقتي خودش را رساند به سرعت مقابل خيمه حضرت اباعبدالله(علیه السلام) رفت و سراغ امام(علیه السلام) را گرفت. گفتند: امام(علیه السلام) مطلع شده شما مي آييد، رفته استقبال شما و به خيمۀ شما رفته. خيلي متاثر شد. عجب! امام(علیه السلام) به استقبال ما آمده.

بلافاصله آمد جلوي خيمه خودش و ديد حضرت اباعبدالله(علیه السلام) مقابل خيمه نشسته. سلام کرد و اين آيه را خواند: «قل بفضل الله و برحمته و بذلک فليفرحوا»،[11] يعني فضل و لطف خدا شامل ما شده. من چه کسي هستم که امام حسين(علیه السلام) به استقبالم مقابل خيمه بيايد. سلام کرد و آقا پذيرفتش. امام(عجل الله تعالی فرجه) در زيارت ناحيه مقدسه به اين يزيد بن ثبيت و هر دو پسرهايش سلام داده: «السلام علي يزيد بن ثبيت و بنيه».[12] هر سه کربلا شهيد شدند؛ هم پدر و هم پسرهايش. اين يک استواري است. آقايي هم در روز عاشورا است به نام قره بن قيس حبيب بن مظاهر. مي گويد: من يک وقت ديدم دارد از لشکر ابن زياد آهسته آهسته مي آيد به طرف لشکر امام حسين(علیه السلام). مي شناختم آدم بدي نبود و سابقه بدي نداشت. تعجب کردم که در سپاه عمر سعد چه مي کند. آمد جلو و گفتم: قره بن قيس چکار داري؟ گفت: از عمر سعد براي امام حسين(علیه السلام) پيغام دارم. گفتم: سلاحت را بگذار و برو. سلاحش را گذاشت و رفت پيغام را داد. پيغام هم اين بود که چکار مي خواهي بکني؟ يا حضرت اباعبدالله(علیه السلام) تسليم مي شوي، نمي شوي. آیا قصد جنگ داري؟ يک گفتگوي کوتاهي صورت گرفت و برگشت. حبيب مي گويد وقتي برگشت به او گفتم: قره بن قيس من تو را مي شناسم که آدم بدي نيستي. چه شده که حالا دست تقدير تو را اينجا در لشکر عمر سعد انداخته. بيا حالا که آمدي برنگرد.[13]

-تا اينجا ببينید، يک شب ديگر هم عرض کردم. گاهي انسان يک توفيقاتي در زندگيش پيدا مي شود، بايد شعله ورش کند و نگذار خاموش شود.- گفت: برنگرد. يک مقداري اين پا و آن پا کرد و گفت: حالا بروم پيام امام(علیه السلام) را برسانم و مطالبي را که امام(علیه السلام) فرموده بگويم و در موردش فکر مي کنم. رفت و ديگر نيامد و در سپاه عمر سعد ماند. نام او منفي ثبت شد و نام يزيد بن ثبيت مثبت. امام حسين(علیه السلام) به احنف بن قيس در بصره نامه نوشت که بلند شو بيا و ما را ياري کن. نامه امام(علیه السلام) را بست، گذاشت کنار و نيامد. گفت: «فاصبر فان وعد الله حق»،[14] امام حسين(علیه السلام) صبر کن، کارها خودش درست مي شود.[15] صبور باش، بردبار باش و حوصله کن. مثل اينکه یک نصيحت هم مي خواهد بکند.

حالا امام(علیه السلام) اين آيه را نمي داند که تو نوشتي: «فاصبر فان وعدالله حق».[16] اين را مي گويند تهاون و سستي؛ چه در نماز باشد، چه در روزه باشد و چه در ارزش ها باشد.

پنج چیز مورد احترام خدا

برادران عزيز، جوان هاي عزيز، روايت داريم که خدا پنج تا چيز محترم در بين شما دارد؛ حرمت اين ها را نشکنيد. حديث است که قداست زدايي نکنيد، حريم اين ها را حفظ کنيد. «ان الا لله خمس». روايت مي گويد: همانا براي خدا پنج چيز محترم است که خدا خواسته این ها مورد احترام باشند. اين ها چيست؟ يکي خود خدا مورد احترام است. دوم کعبه. سوم قرآن. چهارم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پنجم فرزندان رسول خدا و آل رسول(صلّی علیه و آله و سلّم).[17] خدا فرمود: حرمت کعبه، حرمت رسول، حرمت آل، حرمت قرآن و حرمت خدا را داشته باشید، کسي اين قداست را نشکند، کسي اين حريم را تعرض نکند.

اين هايي که اهل توجيه گناه هستند، متهاون هستند. اين هايي که قبح گناه برايشان شکسته است، متهاون هستند. اين هايي که راحت گناه مي کنند و راحت هم توجيه مي کنند، اين ها نشانه سستي در دين است. اين هايي که حساسيت روي مسائل ديني خودشان، خانواده شان، حجابشان، نمازشان و فرزندشان ندارند، اين ها تهاون است. برادر عزيز، دين يک مجموعه است. چطور مي شود شما يک انسان متدين، يک وقت سه روز، يک وقت پنج روز، يک وقت يک سال بيشتر و کمتر با نزديکترين افرادت قهر باشي. مگر نخوانديد اگر دو سه روز کسي با هم قهر باشد، هر دو از مسلماني خارج هستند، «کانا خارجين من الاسلام».[18] کافر که نيست، معاند که نيست، ضد دين که نيست؛ برادر توست، خواهر توست.

بنده افرادي را مي شناسم که برادر و خواهر با هم قهر هستند. عمو و دايي و خاله با هم قهر هستند. خوب اين سستي به ارزش هاي ديني است. ديني که پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بستر مرگ سفارش کرد صله رحم بود. اميرالمومنين(علیه السلام) در بستر شهادت فرمود: حسنم بابا، حسينم بابا، رسيدگي، صله رحم، حل مشکلات و صلح با مردم از يک عمر و يا از يک سال، -در نقلي دارد- نماز و روزه بالاتر است. «اصلاح ذات البنين عامه الصلاه و الصيام».[19] خوب اين سستي است و نمي شود شما خمسش را آنطور ببيني، نمازش را اينطور ببينيد و رابطه هاي دوستيش را اينطور ببينيد. زبان کنترل کردن اين مي شود سستي. «من تهاون بامر الله اهانه الله يوم القيامه».[20] اين يک علامت بود.

رعایت امر به معروف و نهی از منکر

علامت دوم؛ من چون اين بحث را مي خواهم امشب جمع کنم و فردا که شب تاسوعا است، عرض ديگري دارم، اجازه بدهيد يک قدري از کنار اين چهار پنج عامل با سرعت بگذرم. عامل دوم، ترک امر به معروف و نهي از منکر است. در جامعه اي که ديگي براي من نجوشد، هر چه مي خواهد در آن بجوشد. افرادي که بگويند دين من از تو سِواست، سري که درد نمي کند دستمال نمي بندند و اين ضرب المثل ها غير ديني است، غير شرعي است و برخاسته از شرع نيست.

شرع مي گويد: «المومنون کالجسد الواحد»،[21] همۀ جامعه يک پيکر هستند و نمي شود همسايه ات منکر انجام بدهد و تو بي تفاوت باشي. نمي شود در فاميل شما کسي اهل منکر باشد و شما بي تفاوت باشيد؛ بايد نسبت به معروف و منکر حساس بود. متاسفانه الان در جامعه ما عيب شده که اگر کسي در ماشين بلند شود و نوار را خاموش کند، مسافرهاي ديگر گاهي به او مي گويند: آقا بشين و کار نداشته باش یا شما برو پائين؛ بلند نمي شوند حمايت کنند. بعضي ها اعتقاد دارند، قبول هم دارند اما حاضر نيست در صحنه بيايد. آقا يک روحاني، يک عالم، يک جوان و يک متدين بلند شد يک اعتراضي کرد که آقاي راننده نماز است بايست، موسيقي را خاموش کن و اين کار حرام را انجام نده، حاضر نيستند بلند شوند و حمايت کنند.

گاهي آن که منکر انجام مي دهد بيشتر تحويلش مي گيرند، آن که بد حجاب تر است زودتر سوارش مي کنند، زودتر جنس در اختيارش قرار مي دهند، زودتر در مغازه به اصطلاح برخورد نيکو دارند و حسن دارند و تشويق مي شود. وقتي ديد هر چه کم حجاب تر مي شود، بيشتر تحويلش مي گيرند. اين تشويق گناهکار است. اما اگر بازار توجه نکرد، راننده تاکسي توجه نکرد و اگر جوان توجهي نکرد، او خودش مي بيند که اين قبح دارد، زشتي دارد.

اين نواري که اين طور در شهر مذهبي بلند کرده، کنار حرم و حريم حضرت معصومه(سلام الله عليها)؛ بابا گوشت را اذيت مي کند. تو اين را همچين بلند کردي و مي خواهي به من بگويي دارم گوش مي دهم، مي خواهي به چه کسي بگويي، به کدام مغازه، به کدام پدر شهيد؛ مي داني باباي شهيد اگر دلش شکست تو مسئولي بخاطر اين نواري که اين طور در ماشينت بلند کردي. مي داني اگر پدر شهيد متاثر شد، -خون داده، جوان داده، بچه داده، درد کشيده و سختي کشيده.- اگر متأثر شد تو مسئولي. حالا هيچ قوه اي هم نباشد جلويش را بگيرد، خود شما. «بئس القوم قوم يعيبون الامر بالمعروف و النهي عن المنکر»،[22] فرمود: بدترين مردم مردمي هستند که امر به معروف و نهي از منکر را قبح بداند، زشتي بداند.

اشاعه معروف

من حرف هاي جدي در اين بحث دارم منتهي فرصتش نيست. اما همين نکته را عرض کنم، بنده معتقدم براي پياده شدن معروف در جامعه و جلوگيري از منکر سه کار مهم بايد بشود، يک فرهنگ معروف را بايد زياد کرد. اينقدر جلسه امام حسين(علیه السلام)، اينقدر جلسه مذهبي، اينقدر فرهنگسرا، اينقدر ورزشگاه، اینقدر کتابخانه و اينقدر مراکز قابل استفاده فرهنگي باشد که اين جوان نرود و در منزل پاي سايت و فيلم، انحراف پيدا کند. اين يک راهش است، اشاعه معروف. راه دومش، تلفيق قول و عمل مذهبي ها. اگر حرفشان با عملشان يکي شود، کساني که اهل منکر هستند وقتی نگاه کنند منکر را کنار مي گذارند و مي گويند: ببينيد آقايي که نماز مي خواند دروغ هم نمي گويد. اين آقا که نماز مي خواند، به نامحرم نگاه نمي کند. اين آقا که اهل نماز است، صداقت هم دارد و در فاميل امانتدار است.

اما اگر ديد قول و عمل با هم تطابق ندارد، توجه نمي کند. اين هم يک راهش است، تلفيق قول و عمل. يک راه عمدۀ اشاعه معروف و منکر و جلوگيري از منکر در جامعه عبارت است از برخورد حسن و نيکو. يک کسي را اعدام مي کردند؛ خطايي کرده بود. حضرت يحيي(علیه السلام) آمد عبور کند گفت: «يا مذنب عظني»،[23] گناهکار، مرا نصحيت کن. آقا نصيحت خوب است، هر کسي نصيحت کند خوب است. يک وقتي يک بچه اي حرفي مي زند منطقي است و يک انسان از این صحنۀ طبيعي، يک درسي مي گيرد. يک وقت انسان يک نصيحتي را از دشمن خودش مي شنوند. شيطان به حضرت يحيي(علیه السلام) گفت: تو اکولي. اکول يعني پر غذا، یعنی خيلي غذا مي خوري و از عبادت مي ماني. گفت عجب! خوب گفتي. از اين به بعد ديگر غذا نمي خورم. خيلي پشيمان شد و گفت: کاش به تو نمي گفتم؛ اشکالت را گفتم فهميدي و جلويش را مي گيري؛ حضرت ديگر غذايش را کم کرد،[24] آن وقت راحت براي نماز بلند مي شد، راحت مي توانست عبادت کند و ديگر خواب و سنگيني نداشت.

درخواست حضرت یحیی(ع) از یک گناه کار

داشتيم مواردي که گاهي شيطان اشکال افراد را گفته. اين آقا را اعدام مي کنند؛ چون خطاکار است. حضرت يحيي(علیه السلام) آمد و گفت: «يا مذنب»، ای گناهکار و خطاکار، تو اعدامي که ديگر حرفت بوي دنيا نمي دهد، دیگر قصد و غرض نداري؟ تو را مي خواهند بکشند. آدمي که پنج دقيقه ديگر اعدام مي شود که قصد و غرض ندارد، راي نمي خواهد بياورد و امتياز نمي خواهد بگيرد. اين در حال اعدام است. مي شود مرا نصيحت کني.

گفت: جناب يحيي(علیه السلام) سه تا نصيحت به تو مي کنم، يکي از آن ها اين است: «لا تعيرن خاطئا بخطئته»،[25] هيچ گاه خطاکار را سرزنش نکن؛ چون گنهکار بيمار است و بيمار را نمي کشند بلکه معالجه اش مي کنند. خطا کار بيمار است، جوان دلش پاک است، انسان قابليت پذيرش دارد، کسي که خطا کرده اصلاحش مي کنند و اگر سرزنشش کني، لجوج بار مي آيد و گناه را کنار نمي گذارد بلکه تکرار هم مي کند. اين را به همۀ پدران و مادراني مي گويم که مي گويند با بچه ها و جوان هايشان مشکل دارند.

آقا نماز اول وقت نمي خواند، آقا به نماز بي تفاوت است، گاهي مي خواند اما گاهي اگر سرزنش کردي و گفتي: آقا تو فلاني اما پسر خاله ات چنان تا مقايسه کردي، به حرفت گوش نمي دهد. مقايسه نکن؛ پسر خاله اش براي خودش، اين هم براي خودش. تو درس نمي خواني معدلت اين است او دانشگاه فلان قبول شده. هر کس يک استعدادي دارد. در مقايسه انسان احساس ضعف مي کند. مقايسه نکن. بفرمائيد فرمودند: سرزنش نکن، تحقير نکن.

مگر خدا به حضرت موسي(علیه السلام) نمي گويد: با برادرت داريد مي رويد، فرعون را نصيحت کنيد. «قولوا له قولا لينا»،[26] با او نرم صحبت کنيد تا اثر بگذارد. پيغمبر خدا برخوردش با خطا کار اين بود، برخوردش با معصيت کار اين بود. يک راه سوم که عرض کردم همين است که خطا کار را، گناهکار را بيمار ببين و دنبال معالجه اش باش. اگر در هر فاميلي يک کسي که مورد توجه است، در هفته جلسات مذهبي بگذارد و شرکت کند، رفت و آمدها کند، سر بزند، يک زنگي بزند و احوال اين جوان را بپرسد؛ خدا مي داند جذب مي شود.

اخلاق احسن، عامل گرایش به اسلام

بعضي از مذهبي هاي ما متاسفانه قوه دفعشان بيشتر از جذبشان است، نبايد اين طور باشد. اگر يک کسي که مورد توجه است در محله و فاميل، با اخلاق احسن. پيغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با چه چيزي جذب کرد، جامعه را با اخلاقش جذب کرد، با پول که جذب نکرد. قرآن مي گويد: اگر همۀ عالم پول بود و در راه خدا خرج مي کردي، اين ها جذب نمي شدند. «و لکن الله الف»،[27] خدا تاليف ايجاد کرد: «و لو کنت فضا غليظ القلب لانفضوا من حولک»،[28] اگر تند بودي، بداخلاق بودي، دورت نمي آمدند. مي دانيد، يک اشکالي که به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي گرفتند اين بود که مي گفتند: جوان هاي ما را خراب کرده، «افسد شباننا». جوان هاي ما را از ما گرفت. راست هم مي گفتند. اولين گروهي که به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جذب شدند، جوان ها بودند. منتهي آن ها مي گفتند: جوان هاي ما را فاسد کردي؛ نه اين ها اصلاح شده بودند، اين ها در مسير هدايت بودند.

پيغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مصعب بن عمير جوان دارد، معاذ بن جبل دارد، سعد بن ربيع دارد، برادر ابوجهل جوان بود آمد و مسلمان شد. اين ها بودند که به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پيوستند و لذا خود حضرت فرمود: من دعوتم را که آغاز کردم، «حالفني الشبان»؛ اول جوان ها با من پيمان بستند، آن ها مرا ياري کردند، آن ها آمدند پاي دين ايستادند. کربلا هم همينطور است. در کربلا چقدر جوان و نوجوان داريم؛ عبدالله بن مسلم، عبدالله بن الحسن(علیه السلام)، قاسم بن الحسن(علیه السلام)، حضرت علي اکبر(علیه السلام) و عمر بن جناده وهب. در بعضي از مقالات آمار جوان ها را آوردند؛ شايد نزديک 30 درصد جوان ها هستند بلکه بيشتر که در کربلا کنار امام حسين(علیه السلام) ايستادند. خود حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) سي و هفت هشت سال دارد، سه تا برادرهايش از خودش کم سن و سالتر است، برادر بيست و دو سه ساله داشت. حضرت در کربلا به شهادت رسيد.

پس برادران عزيز و خواهران گرامي، اگر مي خواهيم در جامعه معروف پياده بشود و منکر جلوگيري بشود، اشاعه معروف، سخن نرم و سرزنش نکردن. بفرمائيد که توجه به ارزش هاي ديني با روش درست، يکي از عواملي است که معروف را گسترش مي دهد. خوب از اين عامل هم عبور کنيم. عامل اول ضعف دين شد و تهاون، سستي و لا اباليگري. عامل دوم، ضعف دين شد و ترک امر به معروف و نهي از منکر. عامل سوم؛ اين را بيشتر گوش بدهيد اگر چه بقيه اش را هم گوش مي داديد ولي اين را بيشتر گوش بدهيد.

غالیان (غلو کنندگان) در دین

عامل سوم، مي خواهم از يک فاز ديگر وارد بحث بشوم. عامل سومي که نشانه ضعف است و به دين لطمه مي زند؛ ائمه(علیه السلام) کسي را که به اين عامل مبتلا بشود، لعن و نفرين کردند، غلو در دين است. همانطور که لا اباليگري بد است، غلو هم بد است. اميرالمومنين(علیه السلام) لعنت کردند کساني که غلو در دين مي کنند.

رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: دو گروه مال ما نيستند و از اسلام بهره ندارند: «صنفان من امتي لا نصيب لهم في الاسلام».[29] دو گروه هستند که در امت من جايگاه ندارند: «الناصب لهم»،[30] «صنفان من امتي»، دو گروه هستند؛ يکي ناصب اهل بيت(علیه السلام)؛ يعني کسي که به اهل بيت(علیه السلام) فحش و ناسزا مي دهد؛ اصلاً ترک مي کند. يکي هم: «الغالي»،[31] آن کسي که غلو مي کند، حرفي مي زند نسبت به اهل بيت(علیه السلام) که خودشان راضي نيستند. سخني مي گويد و دروغي نسبت مي دهد. حالا روضه دروغ باشد، فضليت دروغ باشد، شأني براي اهل بيت(علیه السلام) باشد که خودشان راضي نيستد.

اهل بيت(علیه السلام) گفتند: ما بندۀ خدايیم اگر کسي بگويد امام حسين(علیه السلام) خداي من است، تصرف در «لا اله الا الله» کند و يک کلمه اي را در واقع از آن جايگاهش کاهش بدهد یا امام حسين(علیه السلام) را آنطور معرفي کند که خود امام(علیه السلام) راضي نيست، اين غلو است و جايز نيست. سليقه در دين گذاشتن، جايز نيست. نقطۀ مقابلش از من و شما اعتدال خواسته شده. آقا ميانه رو باشيد، در همۀ کارها حتی در راه رفتنتان، قرآن مي گويد: ميانه رو باشید. خيلي تند برويد خطر است، خيلي هم کند برويد خطر است؛ ميانه رو باش، در عبادتت ميانه رو باش.

امام باقر(عليه السلام) ديد فرزندش امام صادق(علیه السلام) دارد طواف مي کند. - انشاءالله خدا قسمت همه شما بکند.- مکه معظمه را دارد طواف مي کند. هفت دور طواف و دو رکعت نماز، دوباره طواف بعدي. – مي دانيد اين مسئله يک مسئله شرعي است. دو تا طواف را نمي شود به هم وصل کرد و بايد بينش دو رکعت نماز خواند. طواف، دو رکعت نماز؛ دوباره طواف.- در طواف هاي مستحبي عرق کرده بود، خسته شده بود. مطاف هم شلوغ بود، مکه هم شلوغ بود. امام صادق(علیه السلام) مي گويد: يک وقت ديدم دستي روي شانه ام آمد، برگشتم نگاه کردم ديدم بابايم امام باقر(علیه السلام) است. فرمود: پسرم، «لا تضعف نفسک»، خودت را به زحمت نينداز؛ «ان الله يرضي باليسير»، خدا به عمل کم هم راضي مي شود چرا اينقدر خود را اذيت مي کني؛ يک طواف و يک نماز خواندي برو خانه استراحت کن، نگذاريد دين پيشتان مبغوض بشود.

آنقدر در روضه بنشين که ميل داري اگر کسالت پيدا کردي بلند شو؛ چون کسالت قساوت مي آورد. آنقدر نسبت به مسائل ديني اهتمام بورز که يک وقت موجب کسالت و زدگي نشود. بعضي از جلسات طول مي کشد، بعضي از برنامه ها گاهي موجب کسالت مي شود، موجب خستگي مي شود. هر چيزي آفتي دارد: «آفت الکلام الاطاله»،[32] آفت يک مجلس، طولاني بودنش است. آفت يک عبادت اين است که انسان از آن زده بشود. آفت يک دعا... لذا دعاهاي کوتاه بخوان. مخصوصاً ما به جوان ترها گاهي توصيه مي کنيم که بعضي از اين دعاي مفاتيح توصيه نمي شود شما بخوانيد، بگذاريد آن هايي که فرصت دارند.

بله مرحوم حاج شيخ عباس همه دعايي در اين کتاب آورده. دعاهاي ساعت اول، ساعت دوم، روز اول و لحظۀاول... اين زيارت اما همه را براي شما نياورده. کسي که فرصت دارد، زمينه دارد و مي خواهد، انجام بدهد. بله انجام بدهد. اما اگر مستحبات را انجام نداديد مواخذه نمي شويد. جوان عزيز، واجبات را خوب انجام بدهيد و محرمات را ترک کنید. يکي از نشانه هاي ضربه به دين، غلو است.

امام صادق(عليه السلام) هفت نفر را که غالي بودند يعني غلو مي کردند، اين ها را لعنت کرد. يکي ابوخطاب و يکي مغيره بن سعيد است.[33] يکي حارث و يکي عبدالله بن حارث است. اين ها را لعن مي کرد و مي فرمود: اين ها از ما نيستند. ائمه(علیه السلام) ما با تفکر غلو مخالفت مي کردند. اين سه تا علامت تا اينجا. پس چه شد؟ آقا تهاون و سستي به امر خدا اين يک. اين ها چيست داريم امشب عرض مي کنيم؟ اين ها علامت هاي جامعه اي است که از ارزش هاي ديني و سنت پيامبر حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلّم)، از اين ارزش ها افول کرده و مي خواهيم ببينيم نشانه هاي جامعه اي که از ارزش هاي ديني جدا شده چيست؟ تهاون و سستي اين يک. ترک امر به معروف و نهي از منکر اين دوم. غلو در مسائل ديني و ترک روش اعتدالي سوم.

رعایت اعتدال

مي گويد: در همه کارهايت معتدل باش. آقا انفاق هم که مي خواهي بکني، هر چه داري در راه خدا نده که خودت بي پول بشوي: «الذين اذا انفقوا لم يسرفوا»،[34] انفاق هم که مي کني، اسراف نکن و سفت هم نباش. در مسائل اخلاقي، آقا تکبر بد است ولي ذلت هم بد است. نبايد تکبر داشته باشي اما نبايد هم خودت را زير دست کني؛ بايد ابهت، عظمت و عزت داشته باشي. آقا بخل بد است اما اسراف هم بد است؛ نمي شود بخل داشته باشي. ببين چقدر دقيق است، از آنطرف مي گويد کبر بد است و از اين طرف مي گويد عزت خوب است. از آن طرف مي گويد بخل بد است و از اينطرف مي گويد قناعت خوب است. مرز مسائل اخلاقي نبايد خلط بشود.

بعضي ها اسم بي مبالاتي و بي ديني را يسر مي گذارند و اسم کبر را آساني مي گذارند. اسم اسراف را عزت مي گذارند و اسم بخل را جود، سخاوت و قناعت مي گذارند. اين خطر است که عناوين اخلاقي عنوانش عوض بشود. نه آقا، بخل رذيله است و قناعت فضليت است. نبايد خلط بشود. مسائل اخلاقي همان معناي اعتدال است. آخرين علامتي که عرض کنم و دعايتان کنم.

بدعت در دین

آخرين علامت، نشانه علامت و نشانه جامعه اي که از دين افول کرده، بدعت و سليقه گذاري در دين است. ما حق نداريم از خودمان به دين چيزي بيفزايم يا از ارزش هاي ديني چيزي بکاهيم. اين خيلي نکته ظريفي است. قرآن در اولين آيه سوره مبارکه حجرات مي فرمايد: «لا تقدموا بين يدي الله و رسوله»،[35] هيچ گاه از خدا و پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قرآن جلو نيفتيد. داشتيم افرادي که در دين سليقه مي گذاشتند. زمان پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) يا زمان اميرالمومنين(علیه السلام)، کسي آمد خدمت حضرت و گفت: آقا دو نفر دارند نماز مي خوانند ولي يک بت، يک مجسمه جلويشان گذاشتند. آقا فرمودند: به آن ها بگويند بيايند. آوردنشان و گفتند: براي چه کسي نماز مي خوانيد، گفتند: براي خدا. بت را براي چه گذاشته ايد؟ گفتند: مي خواستيم حواسمان به يک جا جمع باشد و بدانيم يک چيزي در مقابلمان هست. آقا فرمودند: اين بدعت است و اگر دست از اين عقيده برنداريد با شما برخورد مي کنيم.

کسي نمي تواند از خودش در دين سليقه ايجاد کند، روش ايجاد کند و بدعتي بگذارد. بدعت کاري بود که يزيد و معاويه کرد. امام حسين(علیه السلام) فرمود: «ان البدعه قد احييت»، آن ها بدعت در دين گذاشتند و اين نکته بسيار ظريف و قابل توجهي است. بعضي از روش هاي معمول در جاهاي مختلف، اين ها با مباني ديني منطبق نيست.

اميرالمومنين(علیه السلام) روزهاي اول خلافتش وقتي به مسجد آمد ديد يک عده گوشۀ مسجد نشستند، سرها را پائين انداختند و با موهاي بلند دارند ذکر مي گويند؛ دنبال کار و فعاليت و تلاش نمي روند. فرمود: شما چه کساني هستيد؟ گفتند: «نحن الرجال الحق»، ما رجال حق هستيم، ذکر مي گويیم و دعا مي خوانيم؛ کسي چيزي آورد مي خوريم و اگر چيزي نياورد، صبر مي کنيم. بر خوراکي که به ما مي دهند شاکر هستيم و بر گرسنگي صبور هستيم؛ فقط مشغول عبادت هستيم. تازيانه را گرفت و همه را از مسجد بيرون کرد. فرمود: بلند شويد برويد، حکومت اميرالمومنين(علیه السلام) اين چيزها را نمي خواهد؛ برويد دنبال کار.

«ابغض الناس»، مبغوض ترين افراد پيش خدا بيکارها هستند، تنبل ها هستند، تن پرورها هستند؛ اين هايي هستند که کل بر جامعه هستند و مي خواهند ديگران بارشان را به دوش بکشند. اسلام دين اجتماعي است. روش هاي صوفيگري، درويش گرانه، روش هاي سليقه اي و ترک سبک ائمه اطهار(عليهم السلام)، در دين درست نيست و بايد حواس ما جمع باشد و عرض من همين جا تمام. اين چهار علامتي که گفتم، تهاون، ترک امر به معروف، غلو و بدعت که هر کدامشان نياز به تفصيل داشت که به اشاره عبور کردم. هر کدام از اين ها در زندگي ما پيش بيايد، ضربه اي براي دين است. آقايان، برادران و خواهران مواظب باشيد.

نتیجه

کم کم دارد ايام عاشورا تمام مي شود و بايد از اين جلسات يک چيزي نتيجه بگيريم. عزاداري، مصيبت و گريه، جاي خود اما تاثير موعظه بايد روي ما باشد، کلمات اهل بيت(علیه السلام) بايد آويزه گوش ما باشد. بياييم در اين جلسات تصميم بگيريم و به امر خدا سستي نکنيم. نمازها را اول وقت بخوانيم؛ اگر اول وقت خوانديد نتيجه زيادی در زندگيتان مي آيد. سستي به حرام نکنيم و حرام را کنار بگذاريم؛ سستي در روابط زن و مرد نامحرم و محرم نداشته باشيم. بياييد نسبت به معروف و منکر در جامعه حساس باشيم. بياييد غلو، تندروي و سليقه در دين نگذاريم. همۀ اين ها لطمه است.

دليل انتخاب اين بحث هم از بنده امشب اين بود که هر کدام را به يک شکلي گاهي انسان مي بيند که فردی مبتلا است؛ چه آن کس که غلو مي کند، چه آن کس که تهاون مي کند، چه آن کس که به امر به معروف بي توجه است، چه آن کس که بدعت در دين مي گذارد، هر کدام با يک سلاحي به دين حمله کردند؛ يکي با سلاح سستي و يکي با سلاح تندي. خطر آن تندرو با اين کندرو شايد يکي است اگر بيشتر نباشد اما هر دويش لطمه است. هم آن تندروي در غالب غلو و هم اين سستي در غالب تهاون به فرامين الهي. خداوندا! به همۀ ما توفيق ثبات قدم و استواري در امور دين عنايت بفرما. خداوندا! به مقربان درگاهت ايمان و اعتقاد ما را راسخ قرار بده.

ذکر مصیبت

خوب شب هشتم ماه محرم است. شب هشتم منسوب است به حضرت علي اکبر(علیه السلام) فرزند رشيد حضرت اباعبدالله(عليه السلام). امام حسين(علیه السلام) چند تا فرزند داشتند، حضرت علي اکبر(علیه السلام) بزرگترين فرزند ايشان است و شايد قبل از ايشان، علي بن الحسين سيد الساجدين(علیه السلام) است. حضرت علي اکبر(علیه السلام) شخصيتي است که نقل کرده اند: بسيار شباهت به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت. گرچه وقتي حضرت علي اصغر(علیه السلام) هم شهيد شد، امام حسين(علیه السلام) فرمود: خدايا کسي را کشتند که به پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شباهت داشت: «اشبه الناس برسولک».[36] اين تعبير را درباره حضرت علي اصغر(علیه السلام) هم به کار بردند.

امام حسين(علیه السلام) گرچه در مورد حضرت زهرا(سلام الله عليها) هم آمده که وقتي راه مي رفت راه رفتنش مثل وجود مقدس پيغمبر گرامي اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. درباره خود امام حسين(علیه السلام) شباهت نقل شده اما يک وقت شباهت در چهره است و يک وقت شباهت در يک بعد از بدن است. در مورد حضرت علي اکبر(علیه السلام) نوشتند که تمام چهره شبيه بود: «خلقا و خلقا و منطقا»،[37] مي دانيد پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، «انک لعلي خلق عظيم»[38] است؛ يعني خلق و خوي او مثل پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خلق عظيم بود.

منطق پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه بود؟ منطق پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منطق الهي بود و منطق حضرت علي اکبر(علیه السلام) هم منطق الهي بود. پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لغو در کلامش نبود و در منطق و گفتار حضرت علي اکبر(علیه السلام) هم نبود. لذا اين جوان ويژگي اش اين است که اين تعبير درباره اش به کار رفته: «اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا»،[39] هم از نظر اخلاق، هم از نظر منش، هم چهره و هم گفتار شباهت به پيغمبر گرامي اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت.

شايد اولين شهيد از بني هاشم است که روز عاشورا آمد مقابل پدر و اجازه گرفت. خيلي براي امام حسين(علیه السلام) سخت است که جواني با اين رشادت، با اين شباهت، با اين بينش قوي و با اين منطق استوار، عازم ميدان است. نفرمود نرو، بلافاصله به او اجازه داد. با اينکه شما شنيديد که حضرت قاسم(علیه السلام) که آمد امام(علیه السلام) اجازه نداد. بعضي ها را تامل داد اما در مورد فرزند خودش بلافاصله اجازه داد. حضرت علي اکبر(علیه السلام) هم رفت و امام(علیه السلام) هم صدايش نزد ولي از پشت سر به قد و بالاي او نگاه کرد؛

  • من نگويم که تو اي ماه نرو ليک قدري بر من راه برو

بابا! بگذار راه رفتنت را ببينم، بگذار قد و بالا را ببينم. بعد آقا قرآن خواند. قرآن انسان را آرام مي کند، قرآن در همه حال شفاست. امام حسين(علیه السلام) هم شروع کرد پشت سر حضرت علي اکبر(علیه السلام) قرآن خواندن. -ديديد مسافر را از زير قرآن عبور مي دهند و براي او قرآن مي خوانند.- امام حسين(علیه السلام) از پشت سر يک نگاهي به قد و بالاي حضرت علي اکبر(علیه السلام) کرد و اين آيه را خواند: «ان الله اصطفي ادم و نوحا و ال ابراهيم و ال عمران علي العالمين»، اين آيه را پشت سر پسرش خواند و حضرت علي اکبر(علیه السلام) عازم ميدان شد.

دشمن براي اينکه اين ها سلاح داشتند، زره داشتند و کلاه خود داشتند، غالباً از اشعار و از معرفي که مي کردند اين ها را مي شناختند. اين جوان کيست با اين رشادت؟ آيا برادرش حضرت عباس(علیه السلام) است؟ آيا فرزند مسلم بن عقيل است؟ چه کسي است با اين رشادت به ميدان آمده. تا خودش را معرفي کرد، فهميدند علي بن الحسين(علیه السلام) است. «انا علي بن الحسين بن علي(علیه السلام) نحن و بيت الله اولي بالنبي»،[40] صدا زد: مردم هرکس مرا نمي شناسد من هم نام جدم اميرالمومنين(علیه السلام) هستم، من علي بن الحسين(علیه السلام) هستم، من براي دفاع از حريم امام حسين(علیه السلام) پدرم آمدم. نمي دانم تا فهميدند جوان امام حسين(علیه السلام) است، محاصره اش کردند. شايد فکر کردند اگر او کشته شود، امام حسين(علیه السلام) در هدفش سستي پيدا بشود. لذا دورش را گرفتند.

يا حضرت اباعبدالله(علیه السلام)؛ -ياد همه شهدا، به ياد شهداي انقلاب، شهداي جنگ و شهدايي که در جوارشان اين جلسه را تشکيل داديد. بعضي عزيزان کنار قبرهاي عزيزانشان نشستند و صداي ما را مي شنوند، امشب ثواب اين روضه را به روح شهدا نثار کنيد.- تا پدر را صدا زد، به سرعت خودش را رساند بالاي سر حضرت علي اکبر(علیه السلام). «و انکب عليه»، خودش را انداخت روي بدن حضرت علي اکبر(علیه السلام). «واضع خده علي خده»، صورت گذاشت روي صورت حضرت علي اکبر(علیه السلام)؛ هر چه نگاه مي کنند صورت بر نمي دارد؛ خدا الان امام حسين(علیه السلام) جان مي دهد؛ ديگر صورت از صورت حضرت علي اکبر(علیه السلام) بر نخواهد داشت و همه گفتند: امام حسين(علیه السلام) جان داده و به يقين جان امام حسين(علیه السلام) بر لب بود.

آنکه جان داد به او حضرت زينب(سلام الله علیها) بود. حميد بن مسلم مي گويد: يک وقت ديدم يک خانمي از خيمه بيرون دويد و صدا مي زند: «واه عليا واه حسينا وبن اخيا»، آمد و دست روي شانه امام حسين(علیه السلام)، برادرم بلند شو خدا صبرت بدهد. امام(علیه السلام) را کنار زد: «و انکبت عليه».[41] خود را روي بدن حضرت علي اکبر(علیه السلام) انداخت. يا بقيه الله(عجل الله تعالی فرجه). يک جمله گفت که حضرت اباعبدالله(علیه السلام) صدا زد، بابا عليم. اين جمله را به نيابت از پدرهاي شهدا مي گويم: «لقد استرحت من غم الدنيا و غمها و بقي ابوک وحيدا فريدا»، يعني بابا رفتي و پدر را تنها گذاشتي، بابا داغ تو بر من سنگين است. «رفع الحسين صوته بالبکا»، نوشتند صداي گريه امام حسين(علیه السلام) را اينجا دشمن شنيد: «رفع صوته بالبکا».[42]

اي کساني که مي خواهيد سرتان روي دامن امام حسين(علیه السلام) باشد، همينطور که دارد جان مي دهد در خون خودش مي غلطد. يک وقت ديد يک صورتي آمد روي صورتش، سرش در دامن يک کسي قرار گرفت. اي خدا! من که کربلا کسي را ندارم، من که آشنايي در اين جمعيت ندارم، چه کسي است که بالاي سر من آمده. چشم هايش را باز کرد و ديد حضرت اباعبدالله(علیه السلام) سرش را به دامن گرفته و يک جمله گفت: «من مثلي من مثلي و ابن رسول الله وضع خده علي خدي»، اي دنيا چه کسي افتخار مرا دارد، پسر پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صورت روي صورتم گذاشت. بگويم غلام اين جريان در کربلا دو بار پيش آمد، يک بار صورت روي صورت تو و يک بار هم صورت روي صورت جوانش حضرت علي اکبر(علیه السلام).

حجه الاسلام و المسلمین رفیعی