سخنران استاد میرباقری
«وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِی مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَی مَا أَصَابَكُمْ فِی جَنْبِهِ»
[1]
عاشورا، چهره های گوناگونی دارد و آنچه اساس حادثه عاشورا را شكل داده، استقامت سیدالشهدا(ع) در راه رضای خدای متعال است. زیرا برای رضای خدای متعال و رسیدن به مقام رضوان الهی، حادثه عاشورا انجام شد. بنابراین، درهای مقام رضوان و رسیدن به مقام محبت و رضای الهی از عاشورا به سوی همه انسان ها باز شده. حضرت همه هستی خودشان را دادند كه خدا از ایشان راضی بشوند. مقامی در سلوك و در سیر انسان، بالاتر از این نیست كه انسان به جایی برسد كه خدا از او راضی بشود: «أَعْلَی دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَی دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَی دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَی دَرَجَةِ الْیقِینِ وَ أَعْلَی دَرَجَةِ الْیقِینِ أَدْنَی دَرَجَةِ الرِّضَا.»[2]
سیر انسان به سوی خدای متعال از زهد و فراقت از دنیا آغاز می شود . درهای یقین به روی انسان باز می شود. انسان با مشاهده ملكوت به یقین می رسد. این یقین ها مقدمه درك رضای الهی است كه انسان به قضاء الله راضی شود. اینها مقدمه این است كه خدای متعال از بنده راضی گردد.
مقامی بالاتر از این نیست. همه درگیری ها ، جنگ ها ، كشتارها و شهادت ها برای این است كه بندگان خدا به مقام رضوان برسند. رسیدن به مقام رضوان، یعنی مقامی كه خدا از بنده راضی شود.
پس از اینكه انسان همه هستی خودش را با محبت و از سر رغبت، عاشقانه در راه خدای متعال بدهد و خود را بدهكار بداند و آرزو داشته باشد كه ای كاش امكاناتی بیش از این می داشتم و آن را تقدیم محبوب خود می كردم، این چیزی است كه در روز عاشورا اتفاق افتاده است. وقتی كسی می خواهد به این مقام برسد، خدای متعال گردنه هایی سخت پیش روی او قرار می دهد و باید پای این مراحل امتحان الهی بایستد: «وَ صَبَرْتُمْ عَلَی مَا أَصَابَكُمْ فِی جَنْبِهِ».[3]
صبر در كتاب شریف مصباح الشریعه به این معناست كه انسان در مقابل سختی هایی كه در راه خدای متعال به او می رسد جزع و فزع نمی کند و زبان به گلایه نمی گشاید. ولی گاهی صبر به معنای این است كه انسان مشتاق بلای محبوب می شود و به سوی او می شتابد. در این بلا هم، كاملاً آرامش دارد. در كتاب شریف مصباح الشریعه پاداش این دو دسته متفاوت است. در روایت آمده است كه اگر یکی از سه چیزی كه خدا در پاداش صابران بیان كرده را به فرشتگان بدهند، راضی می شوند.
پاداش صابران دسته اول: أُولئِكَ عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.[4]
پاداش صابران دسته دوم:
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ»؛[5] خدا در همه احوال با آنهاست.
صبر امام حسین از نوع صابران دسته دوم است: «وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِی مَرْضَاتِهِ»[6] هر چه داشته، آورده و بذل كرده كه خدا راضی بشود. ممكن است كسی بگوید مگر معنا دارد آدم همه چیزش را بدهد؟ بله. مگر آدم در دنیا چه می خواهد؟ همه این بساط برای چه به پا شده؟ سیدالشهدا(ع) هم خودش به مقام رضوان رسید و هم راه را برای دیگران باز كرد.
در میدان جنگ كسی آمد و از امیرالمؤمنین مسئله ای درباره توحید پرسید. به او نهیب زدند كه میدان جنگ است. حضرت فرمود: ما برای این می جنگیم. جنگ سیدالشهدا برای همین است كه درهای رضوان الهی به سوی بندگان خدا باز شود و این در باز نمی شود جز با صبر و استقامت در راه رضوان خدا. آن هم صبری مانند سیدالشهدا(ع). آن چنان که تمام هستی خودشان را عاشقانه و فداكارانه دادند و باز در گودی قتلگاه خود را بدهكار خدا می دانستند: یا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ.[7] این است استقامت كه درهای غیب عالم را به سوی همه عوالم باز كرده.
برای ملكوتی ها درهایی به سوی ورای ملكوت باز شده. برای انسان های خاكی درهایی به روی ملكوت باز شده و همه این درها در عاشورا گشوده می شود. پس اگر كسی بخواهد به مقام رضوان برسد، باید در عاشورا غرق شود؛ عاشورایی شود. البته پیداست این میدان، میدان درگیری و حماسه و كشتن و كشته شدن هم هست. اگر بخواهیم رضوان خدا در عالم جاری شود، باید این درگیری ها و شهادت ها هم باشد. مقام رضوان با گوشه گیری ،فراعت، انزوا ، زندگی كردن در غارها و خلوت ها به دست نمی آید. با درگیری با دستگاه باطل به دست می آید. آن هم در آن مقیاسی كه سیدالشهدا درگیر شدند.
امروز روزی است كه به تعبیر وجود مقدس امام مجتبی(ع) «لَا یوْمَ كَیوْمِكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[8] هیچ روزی مثل امروز نیست. در حدیث نورانی از امام سجاد(ع) نقل شده: «لَا یوْمَ كَیوْمِكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ازْدَلَفَ إِلَیهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ»[9] سی هزار نفر دست به دست هم دادند و در کربلا جمع شدند: «یزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ»[10] همه خودشان را مسلمان می دانستند ولی «كُلٌّ یتَقَرَّبُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ»[11] همه می خواستند به خدا نزدیك شوند. چه فضای تاریكی را سقیفه و بنی امیه ایجاد كردند: «وَ هُوَ بِاللَّهِ یذَكِّرُهُمْ فَلَا یتَّعِظُونَ»[12] آنها از مواعظ سیدالشهدا بیدار نمی شوند. «حَتَّی قَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً».[13]
از سر صبح دیگر جنگ آغاز شد. سیدالشهدا(ع) به اصحابشان فرمودند که خدای متعال، امروز اجازه داده كه شما بكشید و كشته بشوید. اذن شهادت برای شما صادر شده. البته می دانید این جنگ یك جنگ مكارم الأخلاقی است. در عین اینكه پر از حماسه و استقامت است، در جای جای این جنگ، مكارم اخلاقی دیده میشود. اگر كسی خوب نگاه كند، كسی كه با جنگیدن و میدان جنگ آشناست، خوب می فهمد كه این جنگ، یك طرفش مردی از اولیای خداست. یك جنگ عادی نیست. كاملاً رفتار، یك رفتار الهی است.
بعد از نماز صبح، امام حسین(ع) صفوف خودشان را آرایش دادند. همان لشکر اندكی كه داشتند، صف بندی كردند. به جناح راست جناح چپ و قلب سپاه. فرمانده جناح راست را ظهیر گذاشتند، جناح چپ را حبیب و قلب لشکر را هم به وجود مقدس قمر بنی هاشم دادند.
آن طرف هم لشکر عمر سعد بود كه نزدیک به سی هزار نفر بودند. عمر سعد، این لشکر سی هزار نفری را كه تا صد و بیست هزار نفر هم نوشتند، آرایش داد. بر اساس قبایل، برای هر قبیله فرمانده مناسب خودشان را برگزیدند. بعد هم جناح راست و چپ شمر و عمرو بن حجاج و بعد یك آرایش پیچیده نظامی ایجاد كرد. صبح هر دو تا طایفه نماز خواندند. اصحاب سیدالشهدا با سیدالشهدا(ع) و لشکر ابن زیاد هم با عمر سعد. صف ها آرایش پیدا كرد. همه چیز برای جنگ و درگیری آماده بود.
سیدالشهدا(ع) صبح جمعیت را دعوت به سكوت كردند و برای آنها سخن گفتند. دو خطبه فوق العاده خواندند. من مختصری از صحبت اول حضرت را ترجمه می کنم گرچه هر دو سخنرانی مهم اند، ولی این دو سخنرانی مقداری متفاوت است. سخنرانی اول زبان وعظش بیشتر است و دومی تهدید و تحقیرش. ایشان فرمود :
أیها الناسُ! اسمعوا قولی، ولا تعجلونی حتّی أعظكم بما یحقّ لكم علی، وحتّی أعتذر إلیكم من مقدمی علیكم؛[14] مردم گوش بدهید. عجله نكنید. من می خواهم دو چیز را با شما در میان بگذارم. اول اینكه شما را موعظه كنم كه حق شما بر من است و بیدار باش بدهم. حالا اگر خواستید بیدار بشوید و اگر نخواستید من وظیفه خودم را انجام دادم. دوم این كه توضیح دهم من برای چه آمدم. آیامن برای جنگیدن با شما آمدم كه شما دور مرا گرفتید محاصره كردیدو می خواهید بكشید؟ یا نه، شما من را دعوت كردید و به یاری وعده داده بودید.
سپس فرمودند: «فإنْ قبلتم عذری وصدّقتم قولی، وأعطیتمونی النصف»[15] اگر حرف من را پذیرفتید و انصاف به خرج دادید «كنتم بذلك أسعد، ولم یكن لكم علی سبیل»[16] به سعادت می رسید. دیگر می فهمید كه نباید با من درگیر بشوید. (حضرت می خواهند به شکلی جنگ نشود) «وإن لم تقبلوا منّی العذر، ولم تعطوا النصف من أنفسكم فأجمعوا أمركم وشركاءكم»[17] اگر انصاف به خرج ندادید، همه توان خودتان و همراهانتان را جمع كنید، این مواعظ من برای این نیست كه من از شما وحشتی دارم.
حضرت جنگشان هم یك جنگ تمام عیار است. همراه با استقامت، بردباری صبر و استغاثه در راه خدا و ظلم ستیزی است. همچنین كمال هدایت اخلاقی بشر را نیز در نظر دارد. به گونه ای که مكارم اخلاقی به نحو تامّ و تمام در آن دیده می شود.
خلاصه این مواعظ من برای این نیست كه به من ترحم كنید. همه توانتان را جمع كنید «ثمّ لا یكن أمركم علیكم غمّة»[18] می خواهم متوجه باشید اگر با من می جنگید، هوشیارانه بجنگید. بدانید با چه کسی می جنگید و این جنگ برای چه هدفی است و به كجا می رسید. پس با بصیرت بجنگید. «ثمّ اقضوا إلی ولا تُنظرون إنی توكلت علی الله ربی»[19] با تمام توان با من بجنگید و به من مهلت ندهید. «إِنَّ وَلِیی اللَّهُ» من نگران شما نیستم؛ چون ولی من خداست «إِنَّ وَلِیی اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ یتَوَلَّی الصَّالِحین»[20] یك چنین خدایی پشتوانه من است. بنابراین، جای نگرانی نیست.
این قسمت، مقدمه خطبه بود. سر و صداها و همهمه ها آرام گرفت تا حضرت با آنها صحبت كنند. وقتی حضرت این صحبتها را فرمود، صدای گریه و شیون از زن و بچه امام حسین در خیمه ها برخاست. حضرت، قمر بنی هاشم و علی اكبر سلام الله علیهما را فرستادند، فرمودند به ایشان بگویید آرام باشند. گریه های زیادی در پیش دارند. حالا وقت گریه كردن نیست. در صحنه كربلا امام حسین(ع) جلو ظهور عواطف را نگرفت. حتی خودشان مكرر گریه كردند. این گونه نبود كه چون میدان، میدان حماسه باشد، اجازه ظهور عواطف را ندهند. چون جنگ، جنگی بود كه باید عواطف بشر هم در آن بیدار باشد و هدایت شود. حضرت جلوی ظهور عاطفه را نگرفتند. پس هم حضرت هم اهل بیتشان هم در كربلا هم در مسیر راه در عین اینكه استقامت می كردند، بسیار هم اتفاق افتاده كه گریه های شدید كردند . گریه وقتی عیب دارد كه از سر ضعف باشد و به تسلیم منتهی شود.
در عین حال، حضرت فرمودند بگویید اینها آرام باشند. گریه های زیادی در پیش دارند. سپس حضرت صحبت كردند. قسمت اول صحبت حضرت بیشتر درباره ناپایداری دنیا و یك موعظه بلیغ است. دنیا را برایشان توصیف می كنند و توضیح می دهند كه شما بین دو چیز قرار گرفتید. بین دنیا با این ویژگی ها و آخرت. فرمودند: «عِبَادَ اللَّهِ اتَّقُوا اللَّهَ»[21]. از دنیایی كه در آن زندگی می کنید پرهیز كنید. این سر و صدایی كه می کنید، برای چیزی است كه از دست می دهید.
ما اکنون بعد هزار و چهارصد سال، خوب می فهمیم كه اصحاب سیدالشهدا اگر به سیدالشهدا ملحق نمی شدند حالا هزار و سیصد و اندی سال بود كه همه از دنیا رفته بودند. می فهمیم كه اگر آنها هم دستشان به خون سیدالشهدا(ع) آغشته نمی شد، باز هم هزار و سیصد و اندی بود كه از دنیا رفته اند و دنیا به هیچ کدام وفا نكرده.
حضرت دنیا را معرفی كردند. مهم ترین كار در تقوای الهی این است كه آدم دنیا را بشناسد. اگر نشناخت دیگر نمی شود متّقی بود. آن چیزی كه همه سختی های دنیا را هموار می کند، درك همین هاست. اگر بنا بود كسی راضی بشود، آنها بهتر بودند. نعمت دنیا، نعمت ماندگار نیست. خدای متعال دنیا را برای نابود شدن آفرید. هیچ نویی نیست الّا اینكه به زودی كهنه می شود. این تأملات در باب دنیاست كه انسان را بیدار می کند. همه نوهای دنیا خیلی زود كهنه می شوند. خوشحالی هایش همراه با تلخی است. منزل پستی است و دار موقت. ارزش این را ندارد كه آدم برایش فداكاری كند
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ»
[22] خدای متعال، دنیا را آفریده، ولی آن را دار فنا و نابودی قرار داده. این دنیا كودك را نوجوان می کند، نوجوان را پیر می کند، پیر را آرام آرام فرسوده می کند و از دنیا می برد. این خاصیت دنیاست. بنابراین، «فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِی مَنْ فَتَنَتْهُ»[23] غافل و فریب خورده آن كسی است كه این دنیا او را فریب دهد و فریب این دنیا را بخورد و دل به این دنیا بدهد. دنیا دارد او را نابود می کند. متحول می کند و می میراند. او به دنیا چسبیده. شقی و اهل شقاوت نیز كسانی هستند كه مفتون دنیا باشند.
«فَلَا تَغُرَّنَّكُمْ هَذِهِ الدُّنْیا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَیهَا»
[24] دنیا شما را فریب ندهد. اگر به آن امیدوار شدید و آرام گرفتید، در كنار دنیا همه امیدهایتان بر باد می رود. امید را به جایی ببندید كه ارزش داشته باشد. «وَ تُخَیبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فِیهَا»[25] دنیا همه كسانی را كه طمع دارند، محروم می کند.
بعد حضرت ادمه می دهد این بساط دنیاست، اما شما برای خدا دور من جمع نشدید. خودتان هم می دانید: «وَ أَرَاكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَی أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِیهِ عَلَیكُمْ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِیمِ عَنْكُمْ وَ أَحَلَّ بِكُمْ نَقِمَتَهُ»[26] این كاری كه شما می کنید یك طرفش دنیاست كه توصیف كردم. دنیا را به دست می آورید. حضرت در خطبه بعد توضیح می دهند حتی دنیایی هم نصیب شما نمی شود. گیرم دنیا به دستتان آمد، ولی بدانید غضب الهی را علیه خودتان می خرید.
«وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِیمِ عَنْكُمْ»
[27] شما به دار فانی توجه می کنید و خدای متعال، وجه كریم خودش را از شما برگردانده. «وَ یبْقی وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»[28] هر كسی بخواهد به كرامت برسد، بایدبه آن وجه برسد. شما از آن وجه روی می گردانید. كاری می کنید كه خدا آن وجه را از شما برمی گرداند. به سوی دنیایی می روید كه توصیف شد: «وَ أَحَلَّ بِكُمْ نَقِمَتَهُ»؛[29] خدای متعال، عذابش را بر شما حلول خواهد داد.
سپس حضرت فرمودند، این مشكلات مشكلات شماست. «فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا»[30] پروردگار، بسیار مهربان است. او ما را پرورش می دهد. چه با من بجنگید و چه نجنگید او رب من است. او كار خود را می کند، ولی «وَ بِئْسَ الْعَبِیدُ أَنْتُمْ»[31] شما آدمهای بدی هستید. این را بدانید که «مارأیتُ إلّا جمیلًا!»[32] مربوط به ربوبیت خداست، ولی شما بندگان بدی هستید. «أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم»[33]. بعد از این همه، دوباره «إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلَی ذُرِّیتِهِ وَ عِتْرَتِهِ؛[34] جمع شدید و حمله کردید به ذریه و عترت همین پیامبری كه به ایشان ایمان آورده بودید «تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ»[35] می خواهید اینها را از دم تیغ بگذرانید. تا اینجا پای دنیایتان ایستادید.
اگر مسلمان نبودید و ما را نمی شناختید، حرفی نبود، ولی شما مسلمانید، موحد شدید، خدا را قبول كردید، اما با ولی خدا درگیرید. اسلام را قبول دارید، با ذریه نبی اكرم آشنایید، «لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیكُمُ الشَّیطَانُ»[36] شیطان بر شما چیره شده. تا مغلوب شیطان نشده باشید، این امور از شما سر نمی زند. «فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِیمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِمَا تُرِیدُونَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ».[37] بعد حضرت در یك آیه تكلیف این جمعیت را معین كردند؛ هم مسیر خودشان را هم تكلیف این جمعیت را: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».[38]
این یك قسمت صحبت حضرت است. بعد شمر سر و صدا كرد و گفت: گوش به حرفش ندهید. این اصلا خداشناس نیست. جوابش را حبیب داد. حضرت صحبتشان را ادامه دادند و اعتنایی به او نكردند.
در قسمت بعدی خطبه، حضرت خودشان را معرفی كردند. این موعظه اول بود. فرمود: مردم! اول خودم را معرفی كنم. نگویید که نشناختید «فَانْسُبُونِی» خودتان را ملامت نمی كنید كه دور من جمع شدید؟ ببینید من چه کسی هستم. آن قدر غوغای دنیاخواهی و متاع قلیل دنیا شما را مشغول نكند كه نتوانید ببینید چه كسی مقابلتان ایستاده است. هتك حرمت من، برای شما جایز است؟
بعد فرمود: من پسر پیغمبر، پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ پس وصی رسول خدا و پسر عمّ رسول خدا نیستم؟ پسر اول كسی كه ایمان آورده و رسول خدا را تصدیق كرده و كتاب الهی را تصدیق كرده نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدر من نبود؟ آیا جعفر طیار عمّ من نبود؟ (همه بزرگانی كه می شناختند)
مهم تر از همه اینها غیر از نصب من، آیا به شما نرسیده كه وجود مقدس رسول الله درباره من و برادرم فرمودند: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ سَیدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[39] نه فقط بهشتی اند که «سَیدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[40] آیا تصدیق می کنید هر چه می گویم حق است؟ من هرگز دروغ نگفتم، چون می دانم كه خدای متعال بر اهل كذب غضب می کند. اگر من را تكذیب می کنید، شما دروغ می گویید. اصحاب رسول الله حضور دارند. بروید از ایشان بپرسید. سعید خدری، سهل بن سعد، زید بن ارقم، انس بن مالك، جابر بن عبدالله انصاری، همه هستند. بروید بپرسید واقعاً حضرت درباره ما این را نفرموده اند؟ اگر شنیدند «أَ مَا فِی هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِی»[41] این كافی نیست كه شما دست از ریختن خون من بردارید؟ اگر كمكم نمی كنید، دیگر خون من را نریزید.
بعد حضرت در قسمت آخر خطبه فرمود: گیرم كه شك دارید، آیا واقعاً در این هم تردید دارید كه من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟ این دیگر بر همه مسلمان ها واضح بوده بر هیچ كس مبهم نیست. به خدا قسم كه بین مشرق و مغرب هیچ پسر دختر پیغمبری غیر از من نیست. چون حضرت یادگارشان حضرت زهرا بودند. نسلشان از سوی حضرت زهرا ادامه پیدا كرده. پیغمبر روی زمین نسلی غیر از من ندارند.
بعد فرمودند: من كسی از شما را كشتم یا خونی از شما ریختم كه می خواهید خون من را بریزید؟ مالی از شما را از بین بردم؟ آیا كسی را مجروح كردم؟ قصاصی علیه من دارید؟ همه گفتند: نه.
حضرت قسمت دوم را شروع كرد و درباره آمدنش گفت. فرمانده های لشکر ابن زیاد را صدا زدند. فرمودند شبس،حجار بن ابجر، قیس بن اشعث، یزید بن حارث. امام به اینها گفت شما بر من نامه ننوشتید كه «أَنْ قَدْ أَینَعَتِ الثِّمَارُ».[42] میوه رسیده آماده چیدن است؟ ننوشتید «وَ اخْضَرَّ الْجَنَابُ»؛[43] سرزمین ها سبز و خرم است و در انتظار شما هستیم. می خواهیم شما را پذیرایی بكنیم «وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَی جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ»[44] بر یك لشکر آماده و فداكار وارد می شوید، همین بود؟ گفتند: نه؛ ما ننوشتیم. حضرت گفتند: نامه ها را بیاورید.
در پایان حضرت فرمود: این حرف هایی كه از من شنیدید نشانه عجز نبود؛ بلکه اتمام حجت بود؛ «لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیكُمْ بِیدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أُقِرُّ لَكُمْ إِقْرَارَ الْعَبِیدِ»[45] گمان نكنید من از مقابل عمر سعد و ابن زیاد فرار می کنم. از مقابل دستگاه بنی امیه فرار می کنم یا دست بیعت با آنها می دهم. من هر كجای عالم كه باشم، امروز و روزهای دیگر، نه با آنها بیعت می کنم نه از مقابل آنها می گریزم.
وقتی همه چیز برای جنگ آماده شد و طبل جنگ زده شد، باز حضرت آمدند آنها را آرام كردند. گفتند: مسأله جنگ و درگیری است. مسئله مصالحه نیست. همه چیز آماده شد. دیگر حجت ها تمام شد؛ «أَلَا إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَكَزَ بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ القلة [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهَاتَ مَا آخُذُ الدَّنِیةَ أَبَی اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِیةٌ گفت وگوها تمام شد. در عین حال، اجازه آغاز جنگ ندادند. عمر سعد خودش با یك تیر اندازی جنگ را آغاز كرد. تیر را در كمان گذاشت. همه را شاهد گرفت كه پیش فرمانده ابن زیاد شهادت بدهید اول كسی كه اردوگاه امام حسین ارواحنا فداه را هدف قرار داده، من بودم. پس تیراندازها همه با هم تیراندازی كردند. این جنگ نابرابر و تیراندازی از راه دور، همان صبح قسمت عمده ای از لشکر سیدالشهدا و اصحابشان را از پای در آورد.
در مقاتل نوشته اند كه تعداد زیادی در این حمله از راه دور شهید شدند، ولی از بنی هاشم، كسی در میانشان نیست. تیراندازی بدون هدف از راه دور بود، جنگ تن به تن نبود. سپری جلوی اهل بیت كشیده بودند. بعد اصل جنگ آغاز شد. حمله عمومی كردند. طبل زدند و همه شنیدید. شمر كه فرمانده یكی از جناح های لشكر است، از پشت سر خیمه ها دور زد كه محاصره كنند. و از پشت سر حمله كنند. دیدند سیدالشهدا(ع) پشت خیمه ها خندق حفر کرده اند. خیمه ها و طناب ها را در هم بردند و به هم نزدیك كردند. یك راه بیشتر نگذاشتند. پشت خیمه اطراف هم خندق كندند و آن را پر از شعله آتش كردند. آتش روشن است. نتوانستند وارد شوند.
شمر وقتی این صحنه را دید، گفت: عجله كردی به آتش جهنم. بعد حمله عمومی كردند. در این حمله عمومی، اصحاب مقاومت كردند. قمر بنی هاشم از همه بیشتر مقاومت کرد. سپس لشكر را از نو آرایش دادند و جنگ تن به تن آغاز شد و تا بعد از ظهر دیگر ادامه پیدا كرد. حوالی ظهر بود. دیگر حلقه محاصره دشمن تنگ شد. هر چه هم می گذشت لشکر دشمن آرام آرام اردوگاهش را به خیمه های سیدالشهدا نزدیك تر می كرد. صدای طبل جنگ بلندتر می شد.
مقاتل نوشته اند ابوثمامه ساعدی به حضرت گفت: دشمن به شما نزدیك شده. والله تا من كشته نشوم شما كشته نخواهید شد. من پیش روی شما كشته خواهم شد، ولی دوست دارم این نماز را با شما خوانده باشم. حضرت برایشان دعا كردند كه خدای متعال تو را اهل نماز قرار دهد.
بنا شد حضرت نماز ظهر را در میدان جنگ بخواند. فرموند اجازه بگیرید. بگویید دشمن جنگ را متوقف كند ما نماز بخوانیم. پاسخ دادند نماز شما كه قبول نیست. این چه نمازی است كه می خوانید؟! علیه امیرالمؤمنین خروج كرده اید و دارید نماز می خوانید؟! اجازه ندادند و آتش بس را نپذیرفتند. حضرت فرمود: عده ای سپر شوند، ما نماز بخوانیم. چند نفر سپر سیدالشهدا(ع) شدند. حضرت با اصحابشان نماز خواندند. حالا نماز عصر را در شكل دیگری خواندند. این نماز ظهر بود. بعد از این ماجرا، دیگر حركت حادثه ها تند شد. اصحاب به سرعت رفتند.
طولی نكشید نوبت به بنی هاشم رسید. دیگر كسی از اصحاب باقی نماند. مقاتل این گونه نوشتند: «فلما كان الیوم العاشر من المحرم ونشب القتال وقتل أصحاب الحسین(ع)، ولم یبق معه الا أهل بیته خاصة»[46] جز اهل بیت كسی نماندند «وهم ولد علی(ع) وجعفر وولد عقیل، وولد الحسن(ع)، وولد الحسین علیه السلام»[47] فرزندان امیرالمؤمنین و جعفر و عقیل و امام حسن و امام حسین بودند که همه «إجتمعوا یودع بعضهم بعضاً، وعزموا علی الحرب»[48] مصمم به جنگیدن شدند. ابتدا با همدیگر جمع شدند. خداحافظی می كردند. وداع می كردند. این وداع، وداع سنگینی است كه در كنار خیمه ها اتفاق افتاد. بعد یكی یكی عازم میدان شدند.
اول كسی كه آمد علی اكبر بود؛ «فاستأذن أباه فی القتال فأذن له»[49] حضرت به سرعت اجازه دادند. رفت میدان، طولی نكشید امام حسین را صدا زد. امام حسین آمدند بالین علی. فرمود: «علی الدنیا بعدك العفا».[50]
قاسم رفت. حضرت به او اجازه نداد. التماس كرد. وقتی كه رفت طولی نكشید امام حسین آمدند میدان بالین قاسم و آن جملات سنگین را فرمودند: «عزّ ـ واللّه ـ علی عمُّك أن تدعوه فلا یجیبك، أو یجیبك فلا ینفعك».[51]
قمر بنی هاشم به میدان رفتند. حضرت را صدا زدند. حضرت آمد كنار علقمه، ولی وقتی برگشت: «وبان الإنكسار فی جبینه».[52]
دیگر كسی برای امام حسین نمانده بود. اینجا بود كه امام حسین(ع) وداع سنگینی با اهل بیتشان كردند، كه وداع آخر بود. همه را صدا زدند. روشن نیست كه چرا حضرت كه فرمود مقابل دشمن گریه نكنید، اینها را صدا زد و به بیرون خیمه ها فرا خواند. با اهل بیتش خداحافظی كرد. به ایشان فرمود: عزیزان من! این آخرین دیدار ماست. بعد از این، شما اسیر دشمن می شوید. چون خدای متعال عزتتان را حفظ می کند. كرامتتان محفوظ می ماند. به زودی دوره سختی های شما به پایان می رسد، ولی این دوره دوره سختی است. مقاومت كنید، حرفی نزنید كه مزدتان پیش خدا كم شود.
بعد هم همه شنیدید دورش را گرفتند. حرف هایی كه بین عزیزانش و امام حسین هست تکان دهنده است. بابا واقعاً آماده مرگ شدید؟ بابا در این بیابان ما را به كه می سپارید؟ فرمود عزیزان من! شما را به خدا می سپارم. بابا می شود ما را به مدینه جدمان برگردانی؟ فرمود: چنین اجازه ای به پدر شما ندادند.
عمر سعد رو كرد به لشکر و فرمود: پسر امیرالمؤمنین اگر از خداحافظی و وداع فارغ شود، علی وار به شما حمله می کند. به او مهلت ندهید. در حال وداع، تیراندازی كردند. تیرها به طناب خیمه ها رسید. امام حسین(ع) به سرعت از خیمه هایش جدا شد. فرمود: زینب! خواهرم! من را كمك كن. بچه ها را به خیمه ببر.
سوار بر اسب شد. دید دخترش خودش را جلوی اسب انداخت؛ بابا از اسب پیاده شو. من را در آغوش بگیر. بابا آن دست یتیم نوازی ات را به سر من بكش. می دانم این آخرین دیدار من و شماست. حضرت دخترش را آرام كرد. فرمود: «دخترم! تا من زنده ام این گونه برای من گریه نكنید. این جوری دل بابایت را نسوزان.» آرامش كرد.
رفت به طرف خیمه ها. دید زینب از پشت سرش می دود. مهلاً مهلاً ، یابن زهرا. مادرم وصیت كرده در آخرین لحظات به جای او، گلوی تو را ببوسم. امام حسین زینب را هم آرام كرد. دست بر قلب زینب گذاشت.
رفت میدان. می خواهد بجنگد. اول خطاب به دشمن فرمود: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه؟»[53] من تنها شدم كسی از شما هست كه از نوامیس رسول الله دفاع كند؟ كسی جواب نداد. سپس اصحابش را صدا زد. فرمود: «یا مسلمَ بنَ عَقیلٍ ... یا عُمَیر بنَ المُطاعِ ... یا ابْطالَ الصَّفا! یا فُرْسانَ الهَیجاء! مالی انادیكُمْ فلا تُجیبوُنی وَادْعُوكُمْ فلا تَسْمَعُونی ...»[54] چرا شما حرف من و صدای من را نمی شنوید. اینها زن و بچه پیامبرند كه مدافعی ندارند. برخیزید از آل پیامبر دفاع كنید.
من نمی دانم این دعوت برای چیست؟ نمی دانم چه اتفاقی در باطن افتاد؛ ولی بعد از آن خود حضرت عازم میدان شد. ولی این بار صحنه جنگ را جوری تنظیم كرده كه هم محافظ خیمه هایش باشد، هم با دشمن بجنگد. پس نقطه ای را قرار داده بود. می رفت تا وسط میدان و باز می گشت. جنگ را از همین نقطه اداره می كرد. هم مراقب خیمه ها بود و هم اجازه نفوذ دشمن را نمی داد. به گونه ای به دشمن حمله كرد كه دشمن همه پراكنده شدند. جنگ یك طرفه شد. كسی به طرف خیمه ها نیامد. مثل امیرالمؤمنین جوری حمله كرد كه اجازه برگشت به احدی نداد.
راوی دشمن است. می گوید: فراموش نمی كنم من كسی را ندیدم که خودش مجروح و غصه دار باشد و فرزندانش و اصحابش به شهادت رسیده باشد و این گونه بجنگد. دشمنان در مقابل حضرت مقاومت نكردند و پا به فرار گذاشتند. امام به قلب لشکر می زد و بر می گشت. در همین جا هم زبانش به ذكر خدا مشغول بود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ».[55] هم رجز می خواند و هم ذكر می گفت. هم دشمن را تهدید و تحقیر می كرد، هم خبر می داد به اهل بیتش كه من زنده ام و مراقب خیمه ها هستم.
غروب نزدیك شد. تكیه به نیزه كرد. وسط میدان ایستاد. اینجا بود كه دشمن از همه طرف به او حمله ور شد. سواره و پیاده و نیزه دار و تیرانداز از دور به حضرت می زدند. كسی جرأت نمی كرد نزدیك بشود. سنگ ها به طرف حضرت پرتاب می شد. سنگ به پیشانی مطهرش اصابت كرد. تیر سه شعبه به قلبش خورد. خم شد و تیر را از پشت سر بیرون آورد. «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ إِلَی اللَّهِ وَ فِی سَبِیلِ اللَّه.»[56]
دیگر گویا كار حسین تمام شده بود. اینجا بعضی مقاتل صحنه عجیبی نوشتند. شمر نهیب زد که مادرتان به عزایتان بنشیند. دیگر مجروح شده. چرا از او فرار می کنید. نمی خواهید تنهایی به میدانش بروید. نمی گویم بروید با او بجنگید. دست جمعی به او حمله كنید. اینجا بود كه حمله سنگین تر شد. نوشته اند حصین بن تمیم، تیر به دهان مبارك امام زد. ابو ایوب قمری، تیری به حلق مطهر سیدالشهدا زد. ضربه بن شریر، با نیزه بر كتف حضرت ضربه زد. سنان با نیزه بر سینه مبارك حضرت زد و آخرین ضربه كاری را صالح بن بكر زد كه نوشتند با نیزه جوری به پهلوی حضرت زد كه حضرت با گونه راست روی زمین آمد. این همان صحنه ای است كه امام زمان تصویر می كنند: «حَتَّی نَكَسُوكَ عَنْ جَوَادِكَ»؛[57] تو را از اسب سرنگون كردند:
هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
«تَطَئُوكَ الْخُیولُ بِحَوَافِرِهَا أَوْ تَعْلُوكَ الطُّغَاةُ».[58] دیگر توان جنگیدن نداشت. ذوالجناح غرق در خون با زین واژگون به طرف خیمه ها آمد. باز هم این صحنه ای است كه امام زمان تصویر می كنند: «رَأَینَ النِّسَاءُ جَوَادَكَ مَخْزِیاً وَ نَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَیهِ مَلْوِیاً بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُور».[59] اول گمان كردند امام حسین برای خداحافظی آمده، ولی وقتی پرده خیمه را بالا زدند، دیدند ذوالجناح غرق در خون است. تنها آمده. فهمیدند امام حسین وسط میدان روی زمین افتاده است. پس «بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَی الْخُدُودِ لَاطِمَاتٍ لِلْوُجُوهِ».[60] اهل بیت دنبال ذوالجناح آمدند بالای بلندی «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِكَ وَ مُولِغٌ سَیفَهُ عَلَی نَحْرِكَ»[61] طولی نكشید دیدند صدای تكبیر دشمن بلند است. زمین كربلا می لرزد. آسمان تیره شده. اینجا بود كه دشمن به قصد غارت به قتلگاه آمد و آنچه با امام بود را ربودند.
[1] . تهذيب الأحكام، شیخ طوسی، 6، 97، 46، باب زيارة جامعة لسائر المشاهد ع.
[2] . الكافي، شیخ کلینی، 2، 62، باب الرضا بالقضاء، ص 60.
[3] . من لايحضره الفقيه، شیخ صدوق، 2، 609، زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ... ص .
[4] . البقره: 157.
[5] . البقره: 153.
[6] . من لايحضره الفقيه، شیخ صدوق، 2، 609، زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ... ص.
[7] . تهذيب الأحكام، شیخ طوسی، 3، 114، دعاء أول يوم من شهر رمضان ... ص.
[8] . بحارالأنوار، مجلسی، 22، 274، باب 5، أحوال عشائره و أقربائه و خدم.
[9] . همان.
[10] . همان.
[11] . همان.
[12] . همان.
[13] . بحارالأنوار، مجلسی، 45، 5، بقية الباب 37، سائر ما جرى عليه بعد.
[14] . بلاغ عاشورا، السیخ جوادمحدثی، 147، إتمام الحجة ... ص 145.
[15] . همان.
[16] . همان.
[17] . همان.
[18] . اللهوف، سیدبن طاووس، 99، المسلك الثاني في وصف حال القتال و م.
[19] . الاعراف: 196.
[20] . همان.
[21] . الكافي، شیخ کلینی، 5، 38، باب ما كان يوصي أمير المؤمنين ع به.
[22] . بحارالأنوار، مجلسی، 45، 5، بقية الباب 37، سائر ما جرى عليه بعد.
[23] . همان.
[24] . همان.
[25] . همان.
[26] . همان.
[27] . همان.
[28] . الرحمن: 27.
[29] . بحارالأنوار، مجلسی، 45، 6، بقية الباب 37، سائر ما جرى عليه بعد.
[30] . همان.
[31] . همان.
[32] . مع الركب الحسينى، ج 5، محمدجعفرطبسی، 126، العقيلة زينب في مواجهة ابن زياد!، ص 124.
[33] . همان.
[34] . همان.
[35] . همان.
[36] . همان.
[37] . همان.
[38] . همان.
[39] . بحارالأنوار، مجلسی، 45، 7، بقية الباب 37، سائر ما جرى عليه بعد.
[40] . همان.
[41] . همان.
[42] . همان.
[43] . همان.
[44] . همان.
[45] . همان.
[46] . ذخيرة الدارين فيما يتعلق بمصائب الحسين(ع)، 318، زواج أم كلثوم ...، ص 317.
[47] . همان.
[48] . همان.
[49] . اللهوف، سیدبن طاووس، 112، المسلك الثاني في وصف حال القتال.
[50] . مع الركب الحسينى، ج 4، عزت الله مولایی، 361، مقتل علي الأكبر عليه السلام ...، ص 355.
[51] . همان، مقتل القاسم بن الحسن علیهما السلام ...، ص 377.
[52] . همان، مقتل مولانا أبي الفضل العباس عليه السلام ...، ص 399.
[53] . اسيران وجانبازان كربلا، محمدمظفری سعید، 99، 7، 2، تحويل دادن كودك شيرخوار به امام حسين(ع) ...، ص 98.
[54] . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعی ازنویسندگان، 293، عمير بن مطاع .
[55] . الكافي، شیخ کلینی، 1، 230، باب ما أعطي الأئمة ع من اسم الله.
[56] . الكافي، شیخ کلینی، 2، 525، باب القول عند الإصباح و الإمساء.
[57] . بحارالأنوار، مجلسی، 98، 322، باب 24، كيفية زيارته صلوات الله عليه.
[58] . همان.
[59] . همان.
[60] . همان.
[61] . همان.