بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
اجمعینکتاب خدا کسب و تجارت را در دو مرحله می داند. یک مرحله کسب و تجارت مادی است که با همین لغت و کلمه ی تجارت هم در آیات قرآن مجید ذکر شده. یک تجارت و کسب هم تجارت معنوی است که البته این تجارت معنوی بخشی از ابزارش و سرمایه اش امور مادی است. این بخش دوم هم با همین کلمه و با همین لغت ذکر شده. هر دو قسمت هم عمل انسان است. هم دو قسمت هم دارای سود است و هم دارای زیان است. در باب تجارت مادی قرآن مجید آیاتی دارد که مردم را به این تجارت مادی و کسب مادی تشویق می کند. از آیات کتاب خدا استفاده می شود که پروردگار عالم از مردمی که تن به کار مادی نمی دهند نفرت دارد. خیلی جالب است که در قرآن مجید می فرماید (هو الذی جَعَلَکُم خَلائِفَ فی الأرض لِیَستَأمِرَکُم فیها) من شما را جانشین گذشتگان قرار دادم. امت هایی که قبلا در زمین زندگی می کردند و این که شما را جانشین گذشتگان قرار دادم به خاطر این است که زمین را آباد کنید. آباد کردن زمین هم در گرو کار است. در گرو فعالیت است. در گرو کوشش و زحمت بدنی، فکری و عملی انسان است. من ا ین مطلب را در کتاب های خارجی ها دیدم. یک کتاب شش جلدی است که یکی از دانشمندان خارجی نوشته. می گوید که یک بار در مدینه به پیغمبر عظیم الشأن اسلام خبر دادند که در بازار یمن آهنگرها یا صنعتگران یک کار جدیدی را ساختند. کار صنعتی. که این کار جدید کاربرد خوبی برای زندگی دارد. به محض این که رسول خدا این خبر را شنید دو آهنگر بازار مدینه را خواستند. فرمودند من دستور می دهم خرج خودتان و زن و بچه هایتان را از بیت المال بپردازند تا شما بلند شوید از مدینه به یمن بروید. حالا به هر شکلی که می شود یا هر روز در بازار حرکت کنید بروید بازار با چشمان این صنعت را ببینید. طرح و نقشه اش را به ذهن بسپارید و بیایید مدینه آن کاری که جدیدا با آهن در آن جا کردند، با ابزار از خانوادۀ آهن شما هم در مدینه انجام دهید. که مردم مسلمان از بیگانگان عقب نیفتند. یا این که اگر با چشم نمی شود به یک شکلی بروید آن جا شاگردی و کنید زیر دست استاد یاد بگیرید و بیایید مدینه هم بسازید و هم به جوان ها یاد بدهید. این آیه در قرآن پیغمبر است (أنزَلنَا الحَدید فیهِ بَئسُ الشدید و منافِع الناس) این ارزش کار مادی تا جایی که رسول خدا وقتی خبردار می شوند آهنگران یمن کار جدیدی کردند بلافاصله پیغمبر می خواهد آن کار جدید را به مدینه منتقل کند. این نشان دهنده ی ارزش کار مادی است. البته در سایه رعایت حلال و حرام پروردگار. فرمودند کار مادی اما نه از هر کانالی نه از هر راهی. نه با هر نقشه ای. خیلی کارها است مادی است سودآور هم است ولی دین اجازه نمی دهد به خاطر این که دین می گوید ضرر این کار برای مردم، برای اخلاق مردم، برای دین مردم بیشتر از منفعتش است. بیشتر از درآمدش است و زیان معنوی و اخلاقیش گاهی خیلی سنگین است. بله، کشاورزی انگور بکارد بعد محصولش را بچیند ممکن است کیلویی هفتصد تومان بخرند. اما اگر آن را شراب کند و ماده مست کننده به دست بیاورد ممکن است خیلی بیشتر پول گیرش بیاید اما اسلام می گوید به این پول اضافه نگاه نکن. به این نگاه کن که این ماده مست کننده را اگر ببرند بخورند به مغزشان، به اخلاقشان، به خانوادۀ شان صدمه می زند. مشکل ایجاد می کند. خب این حرام است. اما کسبی که مشروع است نه تنها حلال است بلکه اسلام مشوق کسب مادی است. همیشه دلش می خواست بازار مسلمان ها سرپا باشد. اصلا ما یک بخشی در روایاتمان به عنوان سوق مسلمین داریم. در کتاب وسائل الشیعه است که از کتاب های بسیار مهم ماست. پیغمبر یک مردی را در مدینه دیدند که چند روز است سر کار نمی رود. فرمودند شما چرا سر کار نمی روید گفت آقا مغازه را بستم و خودم را بازنشسته کردم و در حدی که زندگیم را اداره کنم دارم که بخورم. فرمودند الان برو مغازه ات را باز کن و مشغول کارت شو. نگفته اند که فقط خودت داشته باشی که بخوری برو در بیاور هم خودت بخور و هم بخوران. یک وقتی یک کاسبی آمد خدمت رسول خدا عرض کرد من از درآمدی که دارم چه گونه استفاده کنم. درآمدم هم خوب است. چه قدر زیبا پیغمبر راهنماییش کرد. فرمود تو به این درآمدی که داری چهار حق داری. یک حق، حق مسکن است. نباید مستأجر باشی. خانه تهیه کن. در چه حدی خانه تهیه کنم. فرمودند حدّ شأن. پیغمبر با این شکل خانه هایی که روزگار ما هست و اکثریت را تشکیل می دهد واقعا مخالف بودند. خیلی جالب است که پیغمبر اکرم می فرمودند (مِن سعادَتِ رَجُل سِئةُ دائر) خوشبختی مرد یکی خانۀ وسیعش است. الان ثابت شده حالا که دیگر نمی توانند هم گوش بدهند یعنی زندگی در این چهار چوب افتاده است. خانه های وسیع، حیاط دار، حوض دار، درخت و باغ دار، بچه هایی که در آن بزرگ می شوند از نظر روانی و ا خلاقی با آپارتمان نشین ها فرق می کنند. از نظر آرامش با آن ها فرق می کنند. البته یک مقدار هم افکار مردم به انحراف کشیده شد. به خصوص اول انقلاب که اشتباهات در ارزیابی خیلی زیاد شد. اگر یک آدم متدین حالا بازاری یا فرض کنید یک روحانی یک خانه داشت چهار صد یا پانصد متر. آن وقت یک جوری افکار برگردانده شد که به محض دیدن خانه ی این ادم متدین، آدم خوب، آدم خدمتگذار می گفتند این طاغوتی است. طاغوتی است یعنی دین ندارد. یعنی این در چهار چوب مسلمانی نیست. در حالی که رسول خدا فرمودند (مِن سعادتِ رَجل) از خوشبختی مرد خانۀ وسیع است. البته یک جوری هم مردم تربیت شده بودند که شما جوان ها هیچ کدامتان ندیده بودید و به دنیا هم نبودید. در همین منطقه یعنی خیابان خیام. بروید پایین شاپور. بروید آن طرف خانی آباد. بروید پاین تر میدان قیام و ری… این نوع مراکز تهران خب مردم خانه داشتند هزار متر، هشتصد متر، ده تا دوازده تا اتاق، اول یک زن و شوهر زندگی می کردند بعد سه تا دختر شوهر می دادند. به جوان های خوب هفتاد هشتاد سال پیش یکی یک اتاق می دادند. دو تا پسر زن می دادند و یکی یک اتاق می دادند. مهمان خانۀ خانه هم در اختیار همه بود. به نوبت هر کسی که مهمان داشت کلید مهمان خانه را داشت. بچه ها خیلی برای پدر و مادرها ارزش و احترام قائل بودند. پنجاه یا شصت یا هفتاد سال، هفت یا هشت تا خانواده به قاعدۀ آرامش، با امنیت در همین خانه ها زندگی می کردند. برج هم نداشتند. اصراف هم نمی کردند. خرج های بیهوده هم نداشتند. الان مخارج غیر ضروری مردم خیلی بیشتر از مخارج ضروری آن هاست. فرمودند یک حقی که به مالت داری، حق مسکن، یک خانه به اندازۀ شأنت. آن کسب حلالی که کرده روزهای قبل شنیدید قدم برداشتن برای کسب حلال پیغمبر می فرماید صاحبش (کل مجاهِد فی سبیل الله) است. یا شنیدید فرمودند (کانَ فی دَرَجةِ الشهدا) حالا با این پول حلال این خانه را هم که می خرد قیامت هیچ سؤال و جوابی نسبت به این خانه ندارد. بالأخره پرودگار برای عبادتش در کرۀ زمین حق مسکن قرار داده. آدم و حوا را که آفرید قبل از این که روح در آن ها بدمد خانۀ شان را آماده کرد تا این زن و شوهر آفریده شدند و دیگر در به در نبودند که کجا بروند. کجا اسکان بگیرند. خود پروردگار به آن فرمودند (یا آدمُ سکُن أنتَ و زوجُکَ الجنة) هم عقدشان را خواند که زن و شوهر شوند در همان حالت جوانی و هم جا به آن ها داد و هم سرمایه در اختیارشان گذاشت (کُلا مِن حیثُ رَغَداً شئتُ) یعنی پرودگار عالم در خلقت آدم چیزی که اولویت به آن داد ازدواج و مسکن و سرمایه که بتوانند زندگی کنند. اما الان نظام زندگی را در جهان به هم ریختند. ایران ما هم بالأخره تحت تأثیر این کمربند جهانی است. واقعا نسل جوان معطل ازدواجند. معطل مسکن و کارند. همه عصیان گری ها در همه کشورها مال نسل جوان است. حق هم می گویند. نسل جوان هر مملکتی حق می گوید. می گوید من غریزۀ جنسی دارم نمی خواهم آلوده باشم زن می خواهم. مسکن می خواهم. زن و شوهر حق می گویند. کار می خواهند. و این یک گره عجیبی است که در تمام کره زمین جوامع با آن درگیرند. و این یک مشکلی است که خیلی سخت می توان حل کرد چون نظام زندگی را به هم ریختند. روح قناعت هم که در دنیا شکست خورده. حالا الان یک پسر و دختر هم که می خواهند ازدواج کنند توقع خانه خوب، ماشین خوب، یک تجارت خانه خوب و یک درآمد خیلی خوب دارند. که آن هم نه برای پدر و مادرها امکان دارد و نه برای دولت ها در دنیا امکان دارد. این گرهی است که به زندگی زدند و گشودن این گره خیلی کار مشکلی است. البته من خودم یک طرحی روی منبرها دادم هم در تهران و هم در شهرستان ها. یکی دو جا هم این طرح عملی شد و موفق هم بود. و آن این بود که گفتم بالأخره هر انسانی وابسته به یک جمعیت حسبی و نسبی است. یعنی اگر بیایند بنشینند این فامیل مثلا چهار صد نفر است، سیصد نفر است، دویست نفرند. هیچ وقت هم کل فامیل فقیر نیستند. بالأخره در کل فامیل بیست نفر، چهل نفر افرادی هستند که امکانات مالی دارند و من فکر می کنم خودم اولین باری که این طرح را ارائه دادم، کمک کار من به این طرح دو سه آیه قران بود. از جمله این آیۀ شریفه (إنَّ اللهَ یَأمُرُ بالعدل و الإحسان وَ إیتاءِ ذِی القربی) در سوره نحل آیه نود. و این آیه شریفه (أتی المالَ عَلی حُبِّه ذَوِی القُربی) در آیه صد و هفتاد و هفت سوره بقره. این دستور خداست. امر واجب پروردگار است خصوصا در آیه نود سوره نحل. ببینید چه قدر زیبا می شود حل کرد در حدی. متمکنین یک قوم، یک جمعیتی که از نظر حسب و نسب با هم مربوطند. مثلا چهل تا ثروتمند بیایند نام نویسی بکنند که در اقوام ما مثلا خاله زاده ها، عمه زاده ها، دایی زاده ها و عمو زاده ها، برادر زاده ها، الان کدام پسر و دختر وقت ازدواجشان است. همه هم که در جا وقت ازدواجشان نیست. از هفتاد تا بچه ممکن است ده تا دختر الان وقت ازدواجش باشد. ده تا پسر. این متمکنین قوم و خویشی بر اساس (وَ إیتاءِ ذِی القربی) چون قوم و خویش را آیه مطرح می کند. ما هم بالأخره اهل قرآنیم. خارجی ها اهل قرآن نیستند. کاری به صله رحم ندارند. یک کسی که در ژاپن زندگی می کند سالهاست دهه عاشورا تهران می آید. یک دو سه جلسه هم آمد با من خیلی صحبت کرد. می گفت من خانمم ژاپنی است و بردمش پیش روحانی قبلا مسلمان شده. شیعه هم شده و بعد با او ازدواج کردم. گفت من با این که ده سال است تقریبا یک شب در میان، دو شب در میان، مسائل الهی را برایش ترجمه کردم. می گفت نزدیک دویست تا از نوار های شما را گوش می دهم و برایش ترجمه می کنم. حالا با این که این قدر مسائل الهی را برایش گفته ام، مسائل اخلاقی، هشت ماه، نه ماه، یک سال می گذرد می گویم خانم یک تلفن به پدر و ماردت بزن. می گوید تلفن نیاز ندارند. من خبر دارم هنوز زنده اند. می توانند بخورند. همین. می گویم این تلفن پولش را من باید بدهم خرجی ندارد که. می گوید یک طوری بارشان آوردند که اصلا عاطفه ندارند. هیچ قوم و خویشی را ملاحظه نمی کنند. پدر و مادر و خواهر ده سال همدیگر را نمی بینند. من خودم انگلستان می رفتم منبر شش سال. جوان انگلیسی آمده بود بیمارستان بعد از این که یک ماه بود پدرش را خوابانده بودند. سراغ دکترش را گرفت حتی نرفت اتاقی که پدرش خوابیده. آمد اتاق دکتر گفت پدرم در چه حالی است. دکتر گفت پدرت پیر است این دواها هم که ما داده ایم خیلی اثر ندارد. گفت که مردنی است؟ دکتر گفت بله. کی می میرد؟ یک هفتۀ دیگه. گفت که یک هفته دیگه بدنش به درد تشریح در دانشگاه می خورد که ببرید آن جا برای دانشجوها تکه تکه اش کنید که آن ها یاد بگیرند بدن را. بله به درد تشریح می خورد. گفت من الان پدرم را به شما می فروشم دویست پوند. به پول ایران دویست و سی یا دویست و چهل هزار تومان. گفت به دفتر مالی بیمارستان نوشت دویست پوند به این بدهید. پدرش را فروخت و رفت. اصلا نرفت پدرش را ببیند. اما ما که اهل قرآنیم. این مسائل را خدا از ما نمی پسندد. هیچ. حالا که نمی پسندد این افراد متمکن بیایند بنشینند نه حد اکثر یک حد متوسطی را بگیرند ببینند این دختر و پسر چه قدر جهاز می خواهند. چه قدر خرج شب عروسیشان است. چه قدر عقد کنان آن هاست. این مخارج را کنار بگذارند و یک مایه دست هم به آن ها بدهند. یک مسکن هم برایشان رهن کنند یا اجاره کنند تا به قول پروردگار عالم که وعده داده تا من در آینده مشکلاتشان را حل کنم. از فضلم، از احسانم، از لطف و محبتم. ولی من این همه روی منبرهایم این پیشنهاد را کردم که بالأخره قابل حل است در حدی. یعنی نه حالا در حد صد در صد. یکی دو تا شهرستان این پیشنهاد را پذیرفتند. البته در یک شهری این پیشنهاد را گسترده کردند. یک آقایی که شب ها می آمد پای منبر، یک کار بسیار زیبایی کرد. آمد پنج هزار متر زمین با کمک همین افراد طبق طرح قرآن خرید. پنجاه تا خانه هشتاد، نود متری باز با کمک آرام، آرام ساخت و این پنجاه خانه را به پنجاه تا جوان که زن عقد کرده بودند واگذار کرد. به آن ها هم گفت من هر خانه ای را که ساختم، آن زمان که این پیشنهاد را عملی کرد خانه های هفتاد، هشتاد متری آن وقت چند سال پیش دو میلیون بیشتر تمام نشده بود. گفته بود در این خانه ها بنشینید در حد واقعا لازم هر کدام هر چه قدر می توانید اجاره بدهید ما از پول خانه کم می کنیم. بعد هم می آییم سندش را به نام شما می زنیم. طبق آیات قرآن تا اندازه ای قابل حل است. اما کم هستند کسانی که به این حرف ها گوش بدهند. که حالا یک کسی بیفتد وسط متمکنین قوم و خویش ها را جمع کند یک ناهاری یا شامی به آن ها بدهد. آیات قرآن را بخواند. روایات را بخواند. تشویقشان کند. مشکلات بیست نفر را حل کنند. من یک روایتی درباره حل مشکل دیدم واقعا برایم تعجب آور بود از بس که این روایت بارش بالا بود. مرحوم مجلسی نقل می کند در باب اعمال ماه رجب در کتاب بحار یا در باب حج عمره. که راوی می آید پیش حضرت صادق خداحافظی کند برود عمره.عمره رجب. چون روی عمره رجب تأکید شده. بعد حضرت می فرماید می دانی اگر کسی ماه رجب عمره به جای بیاورد پاداشش چه قدر است. عرض کرد نه یابن رسول الله. برادرانی که عمره رفته اند می دانند وقتی آدم وارد مسجد الحرام می شود چون خلوت هم هست هفت دور طواف دارد. دو رکعت نماز دارد. هفت بار سعی صفا و مروه، دوباره برگشت هفت دور طواف و دو رکعت نماز. خیلی هم که آرام انجام بدهد کل اعمال عمره یک ساعت و نیم بیشتر طول نمی کشد. امام صادق فرمود این را نباید تعجب کرد از کرم خدا و خزانه پروردگار کسی که در ماه رجب عمره به جا بیاورد ثوابش مساوی این است که ده بار، سطح کره زمین را از طلا پر کند و در راه خدا انفاق کند. تعجبی هم از کرم خدا نیست. راوی می گوید عشقش بیشتر شد. به قول ما بقچه اش را بلند کرد که سریع برود به طرف عمره. از در اتاق خانه حضرت صادق بیرون نرفته حضرت صدایش کرد. فرمودند می دانی که در اسلام کار دیگری هم است که ثوابش از این عمره بیشتر است. عرض کرد چه کاری؟ فرمودند مشکل یک نفر را حل بکنی، ده برابر عمره رجب خدا به تو پاداش می دهد. این ها را آدم برای متمکنین اقوام بگوید یک پولی جمع کنند یه کاری بکنند. حل می شود خوب هم حل می شود. ما برادران، تعارف ندارد که به آیات قرآن و روایت بها می دهیم. در شیراز من به امام جمعه شیراز گفتم. گفتم آقا می دانید اسماعیلیه که بیشترشان در هند و اروپا زندگی می کنند و یک روزگاری این ها را می گفتند ملاحده یعنی کسانی که ملحدند. کافرند. از جو دینی چه برداشتی دارند؟ گفت نه. گفتم که این آقا خان محلاتی آن وقت این آقا خان زنده بود. پیر هم بود. حدود هشتاد سالی بود. چاق هم بود. گفتم این آقا خان محلاتی را کل اسماعیلیه امام می دانند. با این که آدم کراواتی، ریش تراشیدۀ ساخته شده لندن، این را واجب الإطاعة می دانند. به جای امام می دانند. مرجع می دانند. من هم آثارش را دیده بودم. گفتم این آقا خان سه سالی یک بار در هند لباس مخصوص می پوشد، کلاه مخصوص سرش می گذارد. چند جور لباس است که روی هم می پوشد. بعد با یک مراسم خیلی تماشایی خود طایفۀ اسماعیلیه می آورند او را می نشانند توی یک ترازو. آن طرف ترازو شروع می کنند به ریختن طلا، نقره، اشیاء قیمتی، پول و این ترازو را نگاه می کنند ببینند کی هم وزن آقا خان می شود. مثلا خودش نود یا صد کیلو وزنش بود وقتی هم می خواست برود توی ترازو ده یا پانزده کیلو هم به خودش اضافه می کرد. صد و بیست کیلو طلا، نقره و اسکناس. وقتی که شاهین ترازو با هم برابر می شد زنگ را می زدند که ما این کار را که برای خدا کردیم باید هم وزن اماممان طلا و نقره می دادیم. امام کراواتی، ریش تراشیده. امامی که زنش لختی بوده. فکر کنم پنج بار یا چهار بار این مراسم انجام گرفت. من عکسش را دیده بودم. زنگ می زدند که مراسم تمام. آقا خان هم به کس و کارش می گفت ترازو را خالی کنید. چه قدر سرمایه هر سه سال یک بار. گفتم با این پول ها با این طلا ها با این نقره ها این آقا خان کراواتی ریش تراشیده، در هند، اروپا، آفریقا، و هر جا دو خانواده اسماعیلیه زندگی می کردند. کودکستان، دبستان، دبیرستان، دانشگاه زد و درمانگاه زد، کتابخانه زد، بیمارستان زد، همین مؤسسه ای که لندن دارند، یک روز یکی از رفیق های من مرا برد نشان داد. باور بکنید اگر بخواهند بفروشند دو میلیارد پوند بیشتر می شود. که البته اون مرد و جانشین بعد هم خیلی فاسد از آب درآمد او هم مرد. الان مراجعه کردند به شیعه دوازده امامی که ما را قانع کنید ما این مکتب را قبول کنیم. من لندن که بودم شنیدم. سه سال یکبار. آن وقت من گفتم به امام جمعه شیراز. ما یک امام داریم مثل حضرت سید الشهداء. دو روز سال برای این مال است. یکی عاشورا یکی اربعین. یک امام مجتبی و پیغمبر داریم یک روز سال، بیست و هشت صفر ما این دو بزرگوار است. این سه روز. یک بیست و یک رمضان داریم مال امیرالمؤمنین. اگر ما فقط در داخل ایران که آن وقت شصت میلیون نفر بودیم، روز عاشورا شصت میلیون نفر یعنی هر خانواده به تعداد نفراتش، شصت میلیون هزار تومان به عنوان ابی عبدالله بدهند. روز اربعین هم شصت میلیون نفر یکی هزار تومان. روز بیست و هشت صفر شصت میلیون نفر یکی هزار تومان. روز بیست و یک رمضان هم همین طور. چهار تا شصت میلیون می شود دویست و چهل میلیون. با این پول چه دردی را نمی شود دوا کرد. چه مشکلی را نمی شود حل کرد. چه قدر به ما سفارش شده دنیا را آباد کنید. کاسب خوبی باشید. دنبال درآمد بروید. پیغمبر فرمود یک حقی که مال به تو دارد حق مسکن است. خانه خوب. دوم خوراک خوب. سوم پوشاک خوب. چهارم هم مرکب خوب. گفت یا رسول الله خانه را تهیه کردم. مرکب را هم تهیه کردم. پوشاک و خوراک هم به قاعده شد. به احتمال قوی اضافه بیاورم. اضافه مال را چه کار کنم. فرمودند آن ها را که قرآن فرموده خمس بدهید. انفاق کنید. صدقه بدهید. اقوامتان هستند. کار خیر هستند. آن هایی را که مصرف کردی در حد زندگی قیامت بازپرسی ندارد. آن هایی را هم که در راه خدا دادی اضافه بهشت را خریده ای. اما اگر در حد خانه و پوشاک و خوراک و مرکب مصرف کردی و بقیه اش را هم روی هم دسته کردی و مردی آن وقت در دادگاه قیامت پدرت را در می آورند. هی توی بانک می گذاری که چه و بعد هم می میری و ورثه هم همه را بر می دارند و می برند. نه کار خیری نه به اقوام فقیری. این ها حساب دارد در روز قیامت. این یک دورنمایی از تشویق های دین ما به کار مادی است. تا فردا به خواست خدا دنبال کنیم و تحویل سال هم همین جا کنار اهل بیت و در مجلس امام حسین(علیه السلام) بگذارنیم. یعنی با امام حسین سالمان را تمام کنیم و با سیدالشهداء وارد سال بعد شویم. آخرین باری که اسب برگشت به خیمه ها دو سه تا کار کرد. این اسب تیز هوش. یک کارش این بود که شیهه محزونی کشید. نه شیهه طبیعی. این یک کارش بود. یک کارش این بود که نوشته اند از گوشه چشم این حیوان اشک می ریخت. آفرین به این حیوان. بدبخت جنس دو پا. یک کار دیگری که این حیوان کرد نزدیک خیمه ها شروع کرد سر به زمین کوبیدن. این شکل شیهه، این سر به زمین کوبیدن، اهل بیت را وادار کرد از خیمه بیرون بیایند. یعنی صدای شیهه را که به آن محزونی بود شنیدند، دیگر معلوم بود فهمیدند چه بلایی به سرشان آمده. امام زمان می فرماید همه ریختند بیرون. چون با شتاب و اضطراب و عجله آمدند بیرون کفش پایشان نکردند، با پای برهنه. منظره اسب را که دیدند ننوشتند دور اسب را گرفتند و با اسب شروع کردند به حرف زدن. امام عصر می فرماید با دیدن منظره اسب با همان پای برهنه به طرف میدان کربلا دویدند. در حالی که موهای سرشان را می کندند. با ناخن به صورت و سینه لطمه می زدند. امام عصر می فرماید وقتی رسیدند (رَأینَ و شمر جالِسٌ علی صَدرِهِ علیه السلام) دیدند شمر روی سینۀ ابی عبدالله (علیه السلام) است.
“بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین”