کلید واژه ها: غیرت اخلاقی, غیرت، از لوازم مُحبّت صادقانه و خالصانه, غیرت در مباحث عرفانی, فراغت از خود پرستی, تجلّی غیرت عرفانی در حرکت امام حسین علیه السلام , علت ارزشمندی حب حسین علیه السلام .
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
در دهه عاشورا بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود و اوّل بحث هم این جمله را من می گفتم که «اِنَّ الاِسلام بَدؤُهُ مُحَمَدیٌّ وَ بَقائُهُ حُسِینیٌّ». البتّه چون این را سؤال کردند باید توضیح دهم که این روایت نیست؛ تیتر انتخابی خود بنده است. می خواستم این را تذکّر بدهم. من آنچه که در واقع و خارج اتّفاق افتاده را می گفتم. عرض کردم حرکت و قیام امام حسین(علیه السلام) هدفمند بود؛ یکی از آن اهدافی را که خود حضرت در وصیّتنامه شان به برادرشان محمد بن حنفیّه هنگام خروج از مدینه نوشتند این جمله بود که برای اصلاح امّت جدّم قیام کردم. البتّه عرض کردم که این حرکت یک صحیفه ای بود از درسهایی برای ابناء بشر الی یوم القیامه در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی؛ یک مجموعه ای بود. و این طور که حضرت فرمودند، مبدأ این حرکت، به تعبیری می شود گفت که آن غیرتِ بر دینی بود که امام حسین(علیه السلام) داشت. چون من تعبیر کردم: «وَ بَقائُهُ حُسِینیٌّ». یعنی غیرت بر دین موجب شد که امام حسین(علیه السلام) از نظر حرکت ظاهری اش، این قیام و حرکت را انجام دهد و به تعبیری که خود حضرت فرمود، جامعه جدّش را اصلاح کند. لذا عرض کردم که حسین(علیه السلام) مُصلح غیور است.
در باب غیرت عرض کردم در دو رابطه مطرح می شود؛ یکی در رابطه با مسائل اخلاقی است که گفته می شود آن حالت روحی است در انسان که کوشش می کند و سعی می کند که آن چیزی که عقلاً و شرعاً حفظ او لازم است را حفظ کند؛ و ما نسبت به اموری که حفظ او عقلاً و شرعاً لازم است، امری برتر از دین نداریم. لذا در این رابطه امام حسین(علیه السلام) به حسب همین اصطلاحی که علمای اخلاق می فرمایند، حضرت غیور بود. برای چه؟ برای حفظ و حراست از دین اسلام. که دین اسلام برترین چیزی بود که حضرت از نظر ظاهر می خواست او را حفظ کند؛ سعی و کوشش در حفظ امری که عقلاً و شرعاً حفظ او لازم است. لذا حسین(علیه السلام) از نظر ظاهر که عرض کردم به اصطلاح علمای اخلاق غیور بود، مصلحِ غیور است.
امّا آخرین جلسه بحثم؛ می روم سراغ آن و آن را می خواهم ادامه بدهم. در باب این حرکت امام حسین(علیه السلام) که عرض کردم در دو رابطه مطرح است، یکی از نظر ظاهر که در ارتباط با مباحث اخلاقی این را مطرح کردم. دوم؛ از نظر معرفتی، که جنبه های باطنی داشت. از نظر معرفتی ما می بینیم اهل معرفت هم در باب مسئله غیرت تعریفی دارند و اصطلاحی دارند و می گویند یکی از منازل سلوک الی الله تعالی عبارت از غیرت است. در آنجا غیرت را می گویند از حالات قلب است. غیرت از حالات قلب است و از لوازم محبّت است. قلب جایگاه محبّت است. ظرف محبّت، قلب انسان است و می گویند غیرت از حالات قلب انسان است و در ارتباط با محبّت و از لوازم محبت است. بعد این ها وارد می شوند در بحث غیرت و می گویند این غیرت که از لوازم محبّت است موجب می شود که سالک در سلوکش موانع را از سر راه سیر الی الله بردارد و بعد هم هرچه نزدیک تر می شود، یعنی هرچه در این سیر جلوتر می رود، قدرتِ غیرت او شدیدتر می شود و لذا موانع بزرگ تری را از سر راهش برمی دارذ.
در جلسه آخر مطلبی را گفتم که الآن می خواهم وارد بحث آن بشوم و آن نقش غیرت بر روی مُحبّ بود. چون غیرت در همین اصطلاح معرفتی یعنی اظهار ناشکیبایی که به محبّ دست می دهد به جهت آن رغبتی که به محبوبش دارد. بی قراری؛ یک حالت بی قراری است که در محبّ، در ربط با محبت صادقانه اش نسبت به محبوبش پیدا می شود. این غیرت می گویند بر روی محبّ، یعنی کسی که اهل محبّت به شیئی است، دو اثر می گذارد؛ اوّل اینکه همه آمال و آرزوهای محبّ را از او می گیرد. یعنی او را از غیر محبوبش فارغ می کند. این دل انسان که مرکز آرزوها و آمال ماست، وقتی که محبّت صادقانه ای نسبت به الله تعالی پیدا شود، در اینجاست که اثر این محبت، یعنی غیرتِ نسبت به این محبّت، این است که مُحبّ تمام آرزوهایی که در این دل داشت همه را تخلیه می کند. فارغش می سازد. فقط چه می ماند تَه دلش؟ که آن وقت می رسیم به اثر دوم؛ این اثر دوم دیگر بالاتر از اوّلی است.
انسان ممکن است که حُبّ به حسن، حسین، تقی، نقی، این ها همه را از دلش خارج کند، امّا حُبّ به خودش را چه؟ خودم را دوست دارم دیگر. مگر دوست ندارم؟ اثر اوّل غیرت در محبت نسبت به محبوب این است که او را از غیرِ محبوب و آرزو نسبت به غیرِ محبوبش فارغ می کند؛ بسیار خوب این حالا فارغ شد، کسی نیست. مهم تر این است؛ اثر دوم، که شدّت پیدا می کند غیرت در محبت او را از خودپرستی یعنی خوددوستی اش هم فارغ می کند؛ خلاصش می کند؛ به این معنا که تسلیم خواست های محبوبش می شود؛ دیگر خواستی ندارد. این دو تا اثر را اهل معرفت راجع به غیرت در محبّت می گویند که غیرت در محبّت دو نقش اساسی دارد بر روی محبّ، یکی اینکه او را از تمام آرزوها غیر از محبوبش فارغ می کند. دوم اینکه خلاصش می کند، او را از خودش فارغ می کند. از خودپرستی خلاصش می کند؛ به این معنا که تسلیم می شود به خواست های محبوبش. بعد هم می گویند غیرت بُرّنده سلاح است در برداشتن تمام موانع از سر راه سلوک الی الله تعالی.
اما بحث ما از اینجا شروع می شود که ما می گوییم غیرت از حالات قلب است و از لوازم محبت و حُبّ به شیئ است؛ اما چه حُبّی؟ دو چیز در آن اینجا مطرح است: حبّی صادقانه و خالصانه. لذا وقتی ما می رویم در معارف خودمان و آنچه را که وارد شده است در این باب، آنجا می بینیم که مسائل را مطرح می کنند که حبّ اولیاء خدا به خدا حبّی صاقادنه و خالصانه است. این حبّ است که گفته می شود لازمه اش عبارت از غیرت است. می گوییم غیرت از لوازم محبّت، اما کدام محبّت؟ محبّتی که صادقانه و خالصانه باشد.
ما در روایات داریم. یک روایت از امام صادق(علیه السلام) است که می فرماید: «دَلیلُ الحُبِّ ایثارُ المَحبوُبِ عَلی مَا سِواه»[1]؛ نگاه کنید حضرت آثارش را مطرح می فرماید. نشانه حبّ، یعنی حُبّ صادقانه و خالص، این است که محبوبش را بر غیر او مقدّم می دارد. این همان است که در اینجا می آید می گوید تمام آرزوها غیر محبوب تخلیه می شود. «ایثار بر ما سواه» این است. این از آثار محبّت شمرده می شود. در باب ایمان، ایمان غیر از اعتقاد است؛ من این ها را جداسازی می کنم. اعتقاد محصول کار عقل و برهان و این حرف ها است. اگر اثر روی دل گذاشت، ایمان حاصل می شود. ایمان مربوط به دل است؛ ایمان، دلبستگی است. خلوص در ایمان را از کجا می توانیم بفهمیم؟ این را از کجا بفهمیم که ایمان من به خدا خالص است؟ حالا یک کسی می خواهد خودش را شناسایی کند که ایمانش به خدا صادقانه و خالصانه است. راست می گویی یا دروغ می گویی؟ بیایید ببینید روایت ما چه می گوید؛ می گوید نگاه کنید ببینید حُبّت به خدا چه جوری است! چون ایمان ریشه در حبّ دارد. ببینید اینکه می گویید خدا را دوست دارم، راست می گویی یا دروغ می گویی؟ اگر راست می گویی ایمانت هم درست است.
از امام صادق(علیه السلام): «لایُمَحِّضُ رَجُلٌ اَلایمانَ بِالله تعالی حَتّی یَکونَ اللهُ اَحَبَّ اِلیهِ مِن نَفسِه وَ اَبیه وَ اُمِّه وَ وُلدِهِ وَ اَهلِه و مالِه و مِنَ النّاس کُلِّهِم»[2]؛ هیچ کس نمی تواند ادّعا کند ایمان من به خدا خالص است، تا اینکه نگاه کند در دلش، ببیند خدا پیش او محبوب تر است از خودش. این همان دوّمی بود که من گفتم. از خودپرستی خلاص شده است؛ از خودش، پدرش، مادرش، بچّه اش، همسرش، مالش، بعد دیگر تمامش می کند از همه مردم. در روایات ما این مطرح است. عرض کردم غیرتی که ما در باب داریم که می گویند بر روی محبّ دو نقش دارد غیرت؛ و غیرت را هم گفتیم دیگر چون خود آن ها هم می گویند از حالات قلب است. یکی از لوازم محبت است. در دوستی ات با خدا بی غیرتی یا باغیرتی؟
«قَالَ إِنَّ مُوسَى(ع)نَاجَى رَبَّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ فَقَالَ يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ أَخْلَصْتُ لَكَ الْمَحَبَّةَ مِنِّي وَ غَسَلْتُ قَلْبِي عَمَّنْ سِوَاكَ وَ كَانَ شَدِيدَ الْحُبِّ لِأَهْلِهِ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ أَيِ انْزِعْ حُبَّ أَهْلِكَ مِنْ قَلْبِكَ إِنْ كَانَتْ مَحَبَّتُكَ لِي خَالِصَةً وَ قَلْبُكَ مِنَ الْمَيْلِ إِلَى مَنْ سِوَايَ مَغْسُولًا»[3].
در یک روایتی دارد «اِنَّ مُوسَی(علیه السلام) نَاجَی رَبَّه بِالوادِ المُقَدَّسِ فَقال یا رَبِّ اِنّی اَخلَصتُ لَکَ المَحَبَّةَ مِنّی»؛ حضرت موسی رفته بود برای مناجات در وادی مقدّس، گفت: خدایا من خالص کردم محبت را «وَ غَسَلتُ قَلبِی عَمَّن سِوَاکَ»، دلم را پاک کردم از غیر تو «وَ کانَ شَدیدَ الحُبِّ لِاَهلِهِ»، امّا از این طرف خیلی خانواده اش را، بچّه هایش را خیلی دوست داشت؛ «فَقالَ اللهُ تَبارکَ وَ تَعالی: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»؛ یک بعد عرفانیِ «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» را اهل معرفت اینجا مطرح می کنند. «اَی اِنزِع حُبَّ اَهلِکَ مِن قَلبِکَ اِن کانَت مَحَبَّتُکَ لِی خالِصَةً وَ قَلبُکَ مِنَ المَیلِ الی مَن سِوَایَ مَغسُولاً»، اگر این است، دیگر جا برای کس دیگر نمی ماند.
لذا ما در روایت از پیغمبر اکرم داریم «قالَ رَسولُ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلیه وَ آلِه وَ سَلَّم): اَحَبُّوا اللهَ مِن کُلِّ قُلوبِکُم»[4]. من می خواهم این را به اصطلاح خودمان فارسی اش کنم. گاهی به یک کسی می خواهیم اظهار محبّت صادقانه بکنیم می گوییم از ته دل دوستت دارم. البته این گویا نیست. یک مقداری نزدیک می کند به قول ما. خدا را دوست بدار، سراسر؛ جایی برای کسی دیگر آنجا نگذار. یعنی وقتی مواجه شدی، این غلبه داشته باشد. خصوصیّت مهمّ حسین(علیه السلام) در این حرکت در بُعد معنویِ معرفتی اش همین است. همه آن چیزهایی که در این روایت بود در او بود. یک روز، همه را، همه را یک جا به خدا تقدیم کرد. این را که من تعبیر کردم، «مصلحٌ غیورٌ» در دو رابطه اصطلاحی اخلاقی و عرفانی بود. اخلاقی آن ظاهر حرکت او بود که حفظ دین بود که علمای اخلاق می آیند معنا می کنند. از این طرف بیایید در بُعد معرفتی اش که عرفا می گویند، امام حسین(علیه السلام) این را عملاً اثبات کرد.
«إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ وَ كَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْيَا كَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ يَشْتَغِلُوا بِغَيْرِه»
[5].
البته دنیادارها نمی توانند این ها را بفهمند. یک روایت از امام کاظم(علیه السلام) من این را می خوانم «قال: اِذا تَخَلَّی المُؤمِنُ مِنَ الدُّنیا سَمَا». حضرت می گوید اگر مؤمن خودش را از دنیا خالی کرد، «سَمَا» اوج می گیرد «وَ وَجَدَ حَلاوَةَ حُبِّ اللهِ»، شیرینیِ دوستیِ خدا را می چشد. وقتی چشید چه جوری می شود؟ «وَ کانَ عِندَ اَهلِ الدُّنیا کَأَنَّه قَد خُولِطَ» وقتی دنیاداران با آن عینک مادّی نگریشان نگاهش می کنند، می گویند قاطی کرده است. نه! «وَ اِنَّمَا خالَطَ القَومَ حَلاوَةُ حُبِّ اللهِ فَلَم یَشتَغِلُوا بِغَیرِه»، آن چیزی که با او قاطی شده است می دانید چیست؟ شیرینی حبّ خداست. بله این قاطی اش شده است. نه آنکه تو فکر می کنی قاطی کرده است.
این کسانی که آمده اند حرکت حسین(علیه السلام) را تفسیر کرده اند به یک حرکت حساب نشده، چون شعور این حرف ها را ندارند. نمی توانند بفهمند اصلاً. باور ش نمی آید که او در یک روز، در چند ساعت، همه را می دهد. چون او یک چیزی را چشیده است که تو حالا، تو که هیچی، بزرگتر از تو هم نرسیده به آن. «مصلحٌ غیورٌ» هم در بعد اخلاقی و هم عرفانی؛ هم حرکت ظاهری اش هم حرکت باطنیِ درونی اش. لذا همین غیرتِ محبّتی که داشت ببینید چه می کند و آن این است که حبّ به حسین(علیه السلام) دیگر خودش کارسازی می کند. حبّ به حسین(علیه السلام) کارسازی می کند. این برای آن است، غیرتِ محبّت حسین(علیه السلام) به الله تعالی است که حبّ به حسین(علیه السلام) را برای ما ارزشمند کرده است. اولیاء خدا که می آیند افتخارشان به این است که من حسین را دوست دارم؛ همین. دیگر بیشتر از این نمی توانم بگویم. چیزی ندارم در دستم؛ دوستش دارم؛ همین برای من کافی است.
«قَالَ عَطَاءٌ كُنْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ يَوْمَ الْعِشْرِينَ مِنْ صَفَرٍ فَلَمَّا وَصَلْنَا الْغَاضِرِيَّةَ اغْتَسَلَ فِي شَرِيعَتِهَا وَ لَبِسَ قَمِيصاً كَانَ مَعَهُ طَاهِراً ثُمَّ قَالَ لِي أَ مَعَكَ شَيْ ءٌ مِنَ الطِّيبِ يَا عَطَاءُ قُلْتُ مَعِي سُعْدٌ فَجَعَلَ مِنْهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ سَائِرِ جَسَدِهِ ثُمَّ مَشَى حَافِياً حَتَّى وَقَفَ عِنْدَ رَأْسِ الْحُسَيْنِ(ع)وَ كَبَّرَ ثَلَاثاً ثُمَّ خَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا آلَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا صَفْوَةَ اللَّهِ....» [6].
ببینید جابر که امروز می آید چه می گوید و روی چه چیزی تکیه می کند. عطاء نامی است که نقل می کند «کُنتُ مَعَ جابِرِ بن عَبدِاللهِ یَومَ العِشریِنَ مِن صَفَر فَلَمّا وَصَلنَا الغاضِرِیَّةَ». می گوید روز بیستم صفر من با جابر بودیم، رسیدیم کربلا. اوّل کاری که کرد جابر چه کار کرد؟ «اِغتَسَلَ فِی شَرِیعَتِها»، اول رفت غسل کرد در شریعه فرات. می داند دارد کجا می رود. دارد می فهمد. شست وشویی کن و وانگه به خرابات خرام؛ می گوید غسلش را کرد «وَ لَبِسَ قَمِیصاً کانَ مَعَهُ طاهِراً» یک پیراهن تمیزی همراهش آورده بود، این را هم به تنش کرد. «ثُمَّ قالَ لی أَ مَعَکَ شَیءٌ مِنَ الطِّیبِ یا عَطاءُ ؟» بعد می گوید رو کرد به من گفت آیا همراه تو چیزی از بوی خوش هست؟ گفتم «مَعی سُعد»، سعد همراهم دارم. می گوید از من گرفت «فَجَعَلَ مِنهُ علی رَأسِه وَ سَائِرِ جَسَدِهِ» از سر تا پایش را خوشبو کرد.
خوب حالا چه کار می کند؟ «فَمَشَی حافِیاً»، بله «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»؛ دیدم جابر اینجا پابرهنه راه افتاده است. آمد. قدم ها آرام، آرام، آرام آمد. من تعجّب می کنم وقتی این را عطیّه نقل می کند می گوید «حَتّی وَقَفَ عِندَ رَأسِ الحُسِین (علیه السلام)» جابر نابینا بود آن روز. کجا تشخیص داد به اینکه کدام سمت، سمت سر حسین (علیه السلام) قرار دارد؟ این از کجا تشخیص داد؟ آقا، بنشینید دقّت کنید در این ها. من نمی دانم این از کجا فهمید. می گوید ایستاد آنجا «وَ کَبَّرَ ثَلاثاً» سه مرتبه گفت الله أکبر. جابر این قدر عظمت از حسین دید، دید دارد خدا را یادش می رود، گفت الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر؛ سه مرتبه. «ثُمَّ خَرَّ مَغشِیّاً عَلَیهِ» دیگر جابر غش کرد، افتاد زمین.
عطیه می گوید «فَرَشَشتُ عَلیهِ شَیئاً مِنَ الماءِ فَاَفاقَ ثُمَّ قال یا حُسینُ ثَلاثاً» آب آوردم زدم به صورت جابر، بلند شد، به هوش آمد. حالا چه گفت؟ سه بار گفت یا حسین. بعد از آن چه گفت؟ این جمله «حَبِیبٌ لا یُجیِبُ حَبِیبَهُ»؛ یعنی می دانی که دوستت دارم؛ در اینکه شُبهه ای نیست؛ اما دوست چرا جواب دوستش را نمی دهد؟ جابر خودش جواب خودش را دارد. گفت «أنَّی لَکَ بِالجَوابِ؟» کجا تو می توانی جواب مرا بدهی و حال اینکه بین سر و بدنت جدایی افتاده است... اللهمَّ صلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آلِ مُحَمِّد...
[1] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 67/ باب 43 حب الله تعالى ..... ص : 13
[2] . همان
[3] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 52/ باب 19 خبر سعد بن عبد الله و رؤيته للقائم و مسائله عنه ع ..... ص : 78
[4] . پيام پيامبر/ بهاء الدين خرمشاهى- مسعود انصارى متن عربى/ 3 خطبته الثانية ص: ..... ص : 88
[5] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 70/ باب 122 حب الدنيا و ذمها و بيان فنائها و غدرها بأهلها و ختل الدنيا بالدين ..... ص : 1
[6] . بحارالأنوار/ مجلسی/ج98/ باب 25- زيارة الأربعين ..... ص : 9