کلیدواژه ها: خداوند، اهل بیت(ع)، کرامت، شرک، مظلومیت
خداوند در قرآن می فرماید: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»[1] این قرآن جز یک منبع یادآور حقایق عالم،
یادآور احکام الهی، یادآور حلال و حرام خدا، یادآور سرگذشت گذشتگان برای عبرت گیری
مخاطبان و یادآور مسايل بعد از مرگ برای جهانیان نیست. این كتاب یک منبع کامل هدایت،
یک منبع کامل موعظه، یک منبع کامل پند، یک منبع کامل عبرت و درس آموزی، و یک منبع کامل
قوانین زندگی است. اما براي چه كسي؟ «لِمَن شَاءَ مِنكُمْ
أَن يَسْتَقِيمَ»؛[2] این قسمت
خیلی مهم است برای کسی که بخواهد در صراط مستقیم حق قرار گیرد، این منبع اثر بخش است.
این خواستن شما، خیلی مهم است و آن، خواستن شما به صورت فوق العاده است، و آن، خواستني
است که موتور حرکت شما برای پذیرش این منبع و به اجرا گذاشتن برنامه های این منبع است،
امّا اگر کسی در دنیا، به اختیار خودش، این منبع را نخواهد، چه سودی از این منبع عایدش
می شود؟ بايد گفت: هیچ سودی از این منبع به او نمی رسد. در آخرت هم از شفاعت این کتاب
بهره ای نمی برد. اين سخن پیغمبر: «فَاِنَّهُ شَافِعٌ
مُشَفِّعٌ»[3] نشان دهنده منزلت
پیامبرعظیم الشأن اسلام است که ایشان از شفاعت کنندگان رده اول است و این روایت را
منابع روایی شیعه و سنی نقل کرده اند.
حالا اگر کسی بخواهد این خواسته مثبت را كه اگر ارايه به غیر خدا، به غیر انبیا، به
غیر ائمه و به غیر قرآن بشود، یا اصلاً برآورده نمی شود؛ چون غیر این منابع، قدرت برآوردن
این خواسته های مثبت کسی را ندارد، یا اگر برآورده بشود، در حد کاملی برآورده نخواهد
شد.
- دست حاجت چو بری، پیش خداوندی برکه کریم است و غفورست و رحیمست
و ودود
- کرمش نامتناهی، نعمش بی پایانهیچ خواهنده ازين
در نرود بی مقصود[4]
آن منابعی را هم که خودش برای برآوردن خواسته ها قرار داده، کار خودش را انجام می دهند،
مثل قرآن، مثل انبیا، مثل ائمه طاهرین. این جا آدم باید عاقلانه کار کند؛ یعنی تمام
خواسته های مثبتش را ببرد در خانه خدا؛ ببرد در خانه انبیا؛ ببرد در خانه ائمه؛ ببرد
در پیشگاه قرآن مجید. به اذن الله این منابع مسئولند که خواسته های مثبت بشر را برآورده
کنند.
خیلی این مسأله عظیم است. نمونه اي از قرآن را برایتان بگویم. قرآن شرک را «ظلم
عظیم» می داند؛«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[5]
یعنی کسی بیاید در کنار پروردگار، یک قدرت دیگری را قايل بشود و بگوید: به صورت مستقل
کار به دست اين شریک در قدرت خدا هم هست. چیزی را عَلَم بکند، حالا یا بت جاندار را،
یا بت بی جان را، این کار ظلم عظیم است.
«إِنَّ اللَّهَ لاَيَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ
مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ»[6]
این یک آیه است. در قیامت هر گناهی را هر کس می خواهد پیش من بیاورد، من آن را می بخشم،
ولي شرک را نمی بخشم برای این گفتم: در قیامت است؛ چون در دنیا تا آدم مهلت دارد، شرک
قابل آمرزش است؛ چنانكه قبل از بعثت انبیا، درصد بالایی از مردم مشرک بودند. آن هايي
از مشركان كه متدیّن گشتند، آمرزیده شدند. این سخن، موضع خداوند نسبت به شرک است. حالا
همین خدا با این موضع گیری سخت، که در برابر خود شرک که گفته است: ظلم عظیم است، و
چه در این که گفته: من شرک را نمی آمرزم. حالا شما بگو: خدایا به كبريايت بر نمی خورد،
مشرکین را هم بیامرز. نه اراده ازلیش تعلّق گرفته به اين كه بعد از مردن، هیچ مشرکی
را نبخشد. معلوم می شود، مشرک خیلی مورد نفرت خدا است.
حالا همین خدا، در سوره توبه به پیغمبر می گوید: كه اگر لحنش را نگاه کنید، لذّت می
بريد. آدم دلش می خواهد برای چنين خدايي بمیرد، از بس که این خدا خوب است: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْركِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْه
حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ
لاَيَعْلَمُونَ »[7] و حبیب
من! اگر مشرکی که دچار ظلم عظیم و گناهی است که من او را نمی بخشم، از تو درخواست پناه
کرد، اوقاتت تلخ نشود و چهره ات در هم نرود، بلافاصله درخواست پناهندگی او را قبول
کن و بگذار بیاید. آغوش خودت را باز کن، و به خانه ات راهش بده؛در مسجد راهش بده. الآن
است كه ما می گويیم: مشرک و یهودی به داخل مسجد نیایند، اما در زمان رسول خدا(صلّي
اله عليه و آله و سلّم) پروردگار فرموده بود: اي پيامبر! در خانه ات و مسجد من را بر
روی همه باز بگذار؛ چون من خواسته همه را می توانم اجابت کنم و من خدایی نیستم که کسی
بیاید بگوید چيزي به من عطا كن و من بگویم: ندارم، بگذار بیاید و از این زبان نرم تو،
کلام خدا را بشنود و معالجه شود و برگردد. پروردگار خواسته مثبت احدی را رد نمی کند.
انبیا هم مسئولند که رد نکنند. ائمه طاهرین هم مسئولند که رد نکنند. چه سفره ای برای
ما انداخته اند، و ما خودمان هم نمی دانیم، نمی فهمیم؟
امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از مرگ پيامبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) خیلی زجر کشید.
عبارت «خیلی» که می گویم، یعنی واقعاً و بدون مبالغه، «خیلی».
بگذارید از قول خودشان كه به تواتر از ايشان رسيده، بگویم. هنگامى كه شنيد كسى داد
مى زد: «اَنَا مَظْلُومٌ»؛ من ستمديده ام. به او
فرمود: «فَلْنَصْرخْ مَعَاً فَاِنِّى مَا زِلْتُ مَظْلُومَاً»
بيا با هم فرياد كنيم كه من همواره مظلوم بوده ام. امام با اين كار، هم ناراحتى او
را تسكين داد و هم مظلوميت خويش را اعلام فرمود كه من از زمان مرگ پيامبر(صلّي اله
عليه و آله و سلّم) تا هم اكنون مظلوم واقع شده ام، و نيز در سخني فرمود: پروردگارا!
قريش را رسوا ساز كه مرا از حقم ممنوع ساختند و خلافتم را غصب نمودند. و نيز از آن
حضرت رسيده: من هميشه تحت فشار حكومت استبداد بوده ام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن
بودم، ممنوع گشتم .[8]
در اواخر حکومتش، وقتى كه پياپى برايش خبر مى آوردند كه لشكر معاويه بر شهرها دست يافته
اند، آن حضرت از سستى ياران خود در جنگ با دشمنان و مخالفتشان با فرمان و تدبيرش، دلتنگ
و آزرده گرديد و حضرت درحالي كه از شدت اندوه دلتنگ شده بود و مي ناليد، بر منبر مسجد
كوفه رفت و در انتهاي سخنان عتاب آلودش به كوفيان گفت: «فَأَبْدِلْنِي
بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي اللَّهُمَّ مُثْ ! قُلُوبَهُمْ
كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ»[9]
خدایا! علی را از اين مردم بگیر و یکی دیگر را به این ها بده. مردم كوفه! شما از بس
که مرا اذیت کردید، دعا مي كنم كه خدا دل هايتان را بسايد؛ مانند: نمکی که در آب ساييده
شود.
مالک اشتر در روز روشن دید كه کنار درختي علی(علیه السلام) تک و تنها نشسته و زار زار
دارد گریه می کند. گفت: علی جان! برای چی گریه می کنی؟ فرمود: از دست مردم به اندازه
ریگ ها و تک تک پشم هايی که روی بدن گوسفندان است، به من ظلم شده است. دلم را آب کردید،
خدایا! من را بگیر. مالک! امان از دست مردم، زبان مردم، قضاوت مردم، تهمت مردم، سستی
مردم. با اين همه، همین مردم، روزی آمدند و در خانه اش را زدند. او كه دم درب آمد،
آن ها گفتند: باغ ها، زراعت هايمان دارد می سوزد، آخر تو پیش خدا آبرو داری، دعا کن
تا باران بیاید.
فکر می کنید این علی با مردم چه کار کرد؟ آيا گفت: به به، الان روز تلافی است. مردم
نامرد! چشمتان کور؛ رنج بَکَشید. نه، چنين نبود و او آنان را از كرم خويش مأيوس نكرد.
حضرت سرش را به داخل خانه برگرداند و حسن و حسين(عليهم السلام)صدا كرد و از آن ها خواست
دعاهاي طلب باران را بخوانند. همين كه آن دو از دعا كردن فارغ شدند، به امر خداوند
متعال، آسمان شروع به باريدن كرد.[10]
کرم و لطف خداوند
در روایات است که به طور كلي گريه از اثربخش ترين عبادات است كه هيچ پيمانه و وزني
نمي تواند ارزش آن را بسنجد[11]
یک گریه در قرآن است که خداوند درباره آن می فرماید: «أَعْيُنَهُمْ
تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده:83).
عارفان به من! از دو چشمانشان، مانند دو چشمۀ آب، اشک فیضان می کند. این گریه، گریه
وصل به خداست. دومین گریه اي که کنار گریه برای خدا، از بزرگ ترين گریه هاست، گریه
برای اباعبدالله الحسین(علیه السلام) است. این گریه را هم خدا انتخاب کرده. چکارش می
شود کرد؟ به چه كساني داده؟ به شما. چیزی را از شما گرفته و این گریه را داده است؟
نه، آن را مجانی به شما داده، بهشت مجانی، آمرزش مجانی، شفاعت مجانی. چرا مجانی؟ چون
کریم است. یکی که از او چيزي می خواهد، نمی تواند به او عنایت نکند. نمی تواند کسی
به کریم بگوید كه او بخل مي ورزد. بخل در حریم کریم راه ندارد. نمی شود درباره كريم
مطلق چنين گفت؛ چنان كه درباره حاتم كه شايد بشود گفت: یک قطره از یک ميلیارديم قطره،
باز هم از یک ترلیارديم آن قطره از كرم خداوند، در کام حاتم طائی ریخته شده بود، نمی
توان گفت که در او بخل وجود دارد.
حاتم مشرک بود كه مرد، ولی پیغمبر به او احترام می کرد. همیشه از او ذکر خیر می کرد.
وقتی که در جنگ با قبیله طی، دختر حاتم اسیر شد. هرچند پسر حاتم توانست به شام فرار
كند. وقتي دختر حاتم به اسارت به مدینه آورده شد، به پیغمبر گفت: یا رسول الله! من
دختر حاتم هستم. پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وَلَدِهِ»[12]
باید احترام پدر در فرزندش حفظ شود. پس فرمود: تو آزادی. گفت من این آزادی را نمی خواهم.
پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) فرمود: اگر مدینه بمانی، به کنیزی می برنت. گفت:
نه، اگر می خواهی من را آزاد کنی، بقیه را هم آزاد کن. پیغمبر(صلّي اله عليه و آله
و سلّم) فرمود: بقیه هم آزادند.[13]
در آن زمان ها، جوانی براي ازدواج با دختری به خواستگاري رفته بود. پدر كه با رئیس
قبیله ای جنگ و دشمنی داشت، به این پسر گفت: مهریه دختر من، سر بریده حاتم است. جوان
هم گفت: كه من می روم و برایت اين سر را می آورم. او به قبیله بنی تیم، قبیله حاتم،
رفت. از یکی پرسید كه خیمه حاتم کجاست؟ آن فرد كه خود حاتم بود، بي آن كه خود را معرفي
كند، آن جوان را به چادرش برد و به او گفت: جوان! اهل کجا هستی؟ جوان گفت: متعلّق به
فلان قبیله ام. حاتم گفت: این جا برای چه چيزی آمدی؟ گفت: خواهشی از حاتم دارم. حاتم
گفت: خواهشت چيست؟ جوان گفت: نمی توانم به شما بگویم و باید خودش را ببینم. سِری است.
حاتم گفت: من امینم و سخنت را براي هیچ کس نقل نمي كنم و من می توانم دردت را دوا کنم.
چی می خواهی؟
جوان گفت: خودش را باید ببینم. حاتم گفت: فرض کن خودش من هستم. این قدر این جوان محبت
دید تا بالاخره به قول ما فريب محبت را خورد و راز خود را به حاتم گفت: راستش این است
که من عاشق دختری شدم و خانواده اش او را به من نمی دهند مگر اين كهسر بریده حاتم را
به عنوان مهر پيش آن ها ببرم. حاتم به او گفت: حالا تو مسافری و خسته ای، بنشین تا
من شربت و ناني بياورم تا ميل كني، شب كه شد، من تو را راهنمایيت مي کنم كه بتواني
بي سر و صدا سر حاتم را بُبري و با خودت بَبري. نیمه شب، حاتم جوان را بيدار كرد و
کاردي به دست او داد و گفت: اگر مشکل تو با سر من حل می شود، این کارد و این هم سر
من.
چه اشكالي مي شود به حاتم گرفت، جز اين كه بايد گفت: او كريم بود، و مقتضاي كريم بودن
اين است. حاتم كه ديد جوان در انجام خواسته خود تعلّل مي كند، به او گفت: چرا بلند
نمی شوی؟ جوان گفت: من از آن دختر، بلكه از همه دنیا گذشتم، حيف است كه به شما تلنگري
بخورد و باید سالم بمانی.
ما هم در شب جمعه به در خانه كريم مطلق رفته و می خوانیم: «يَا
دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَريَِّه يَا بَاسِِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّه يَا صَاحِبَ
الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّه صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْر الْوَرَى سَجِيَّه
وَ اغْفِرْلَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّه»[14]
البته، منهای دو گریه اي كه گفته شد و در واقع عطيه هايي که از جانب كريم است مطلق
اند،پس گریه در مصیبت عزیزان را هم به ما اجازه داده اند، تا حدي كه به جزع و فزع نرسد.
به جزع و فزع كه رسيد، دیگر خوب نیست فرد گریه کند.
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِيَ
وسِعَتْ كُلَّ شَيٍ»اين فقره از دعاي كميل به ما مي گويد: تمام انسان
هايی كه داراي سلسله خواسته های مثبت اند، بايد این خواسته ها را پیش کریم ببرند و
آبروی شان را پیش بخیل نبرند؛ این خواسته ها را پیش افراد محدود نبرند. اصلاً پیش کسی
نبرند؛ چرا كه خداوند متعال آن همه منبع کرم برای ما قرار داده است. براي درك اين منابع
كرم، چند قضیه برای تان نقل مي کنم.
شب جمعه ساعات رحمت الهی است. به خدا قسم! این مطالبي را که من می گویم، از روی اعتقاد
می گویم. به خدا قسم! من جبری مسلک نیستم. من اعتقادم نسبت به عمل انسان، هماني است
که ائمه فرمودند. من جبری مسلک نیستم، اما خود خدا کارهایی را می کند که ظاهرش به شکل
اختیار ماست. به خدا قسم! این لباس سیاه را خود او به ما پوشانده است. به خدا قسم!
این اشک را خود او جاری کرده است. ما و گریه برای ابی عبدالله؟ ما کی هستیم؟ او کریم
است و اين از كرم اوست. چه کار می کند اين کریم؟
این قضیه را پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) برای تان نقل می کند. حضرت می فرماید:
شب معراج، رفیق و همسفر من، امین وحی جبرئیل(علیه السلام) بود. از جمله جاهایی که او
من را بُرد و گرداند، بهشت بود؛ بهشتی که در قیامت آشکارش می کنند. در حال گشتن، دو
قصر را دیدم نماکاری یکی از این قصرها، از جنس سبز بود و نماکاری یکیديگر از اين ها
از جنس قرمز. به امین وحی گفتم: این دو قصر متعلّق به چه كسي است؟ جبرئیل (علیه السلام)
گفت: یکی از آن ها متعلّق به حسن تو است و یکی هم متعلّق به حسین توست. گفتم: چرا به
این رنگ ها؟ گفت: امّا حسن تو را زهر سختی می دهند و او به مرگ طبیعی نمی میرد و در
هنگام مرگ رنگش به سبزی می گراید، اما حسین تو، در خون خودش می غلطد. خدا خواسته این
دو نشانه را حفظ کند.[15]
پیغمبر به محض اين كه به این شکل خبر شهادت حسن و حسین خود را شنید، زار زار در معراج
گریه کرد. خطاب رسید حبیب من! گریه تو برای من سخت است، گریه نکن! گریه نکن! گفت: خدایا!
این محبت به بچه ها را مگر خودت به آدم نمی دهید؟ دلم می سوزد. درباره کریم دارم می
گویم. گفت: حبیب من! اگر دلت می خواهد نسوزد، من پرونده شهادت حسن و حسین تو را ببندم
و در برابرش، تو نباید در قیامت به یک نفر از امتت کار داشته باشی. از کل آن ها خودم
حساب می کشم و از شفاعت دیگر خبری نیست و ما با هم معامله می کنیم. جواب را ببین.
پيغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) گفت: مگر می شود که من دارا باشم و در قیامت از
دارايي ام به فقیري ندهم. گفت: خدایا! اگر نور دو چشمم، زهرا، هم با این دو تا بچه
کشته بشود، برنامه من را از امتم نگیر!
ما این جا بايد ثابت قدم بمانیم و پیش خدا بمانیم که او هر خواسته مثبت ما را برآورده
می کند. پیش پیغمبر(صلّي اله عليه و آله و سلّم) و پیش علی(علیه السلام) بمانیم. کنار
در خانه زهرا(عليها السلام) بمانیم. پیش اباعبدالله(علیه السلام) بمانیم. به آن ها
اجازه دادند هر مشکل ما را حل کنند؛ خواسته های مثبت ما را برآورده کنند.
درخرابه شام نشسته اند. روز است و هر کسی در گوشه ای سر به دیوار دارد و آرام آرام
دارد گریه می کند. خانمی كه خیلی با ادب هم بود، یک دیگ بزرگ غذا آورد و آرام پرسید:
بزرگ شما کیست؟ زینب کبری آمد. و گفت: چكار داريد؟ آن زن گفت: مقداري غذا آوردم. زینب
کبری خیلی آرام فرمود: قانون دین ما صدقه گرفتن را بر ما حرام کرده. آن زن گفت: خانم!
اين صدقه نیست؛ بلكه نذر است. من در اصل اهل شام نیستم. من بچه چهار ساله بودم كه مریض
شدم. لمس شدم. همان طوري ماندم و معالجه نشدم. یک روز مادرم با عصبانیت به پدرم گفت:
این گوشت افتاده را بردار و ببر در خانه علی، يا بگو دمي بزند تا او خوب بشود یا بمیرد
به خانه نيايد.
خانم! خدا امید هیچ مادری را ناامید نکند. من را برد و روی خاک کوچه خواباند و در زد.
علی آمد و در را باز کرد. پدرم گفت: آقا! مادرش خیلی ناراحت است و من نمی خواهم مزاحم
شما بشوم. گفت: یا بمیرد یا خوبش کنید. پدرم که اين سخن را به حضرت گفت: او سرش را
به داخل خانه برگرداند و صدا زد: حسین من! بیا. خانم! آن وقت حسین پنج سالش بود كه
آمد دم درب. علی به او گفت: پسرم! خدا بنا ندارد نَفَس تو را برگرداند. نگاهی به این
بچه بینداز و خوبش کن. خانم! حسین نگاهي به من کرد و من الآن پنجاه سال است كه دارم
زندگی می کنم.
حجت الاسلام و المسلمین انصاریان