از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)
موضوع : از خود تا خدا (قسمت ششم)


در ششمين قسمت بحثِ از خود تا خدا هستيم ، و در اين جلسه به موضوع خدا مي پردازيم ، گفتيم كه اگر انسان خودش رو بشناسه بهتر مي تونه خدا رو بشناسه و اين انسان بايد بر خود شناسي محاسبه داشته باشه و در اين محاسبه بايد روي سه قسمت سمع ، بصر و فؤاد كار كنه و جلوتر اومديم و روي اون حالتهاي نفساني و عاطفي نياز به خدا صحبت كرديم ، حلقه اتصال رو باز كرديم . و به اين جا رسيديم كه در مسير رسيدن به خدا ما چه مسائلي رو بايد داشته باشيم .
خُب قبل از هرچيز يه اتمام حجت كنم ،‌ به عبارتي ، يه دعوايي ، مي گن آقا ! دعواي اول بهتر از صلح آخره . اون هم اينكه اين مسير ، مسير سختيه ، يعني وقتي انسان بخواد به خدا برسه ، خُب البته به خدا رسيدن كار كمي هم نيست ، وقتي كه شما كاري مي كنيد ، هرچي بيشتر كار كني مزدي كه بهت تعلق مي گيره ، بيشتر مي شه . مي خوايم به سمت خداوند بريم و از كوچه خدا بگذريم ، بايد با خبر باشيم :
اي كه از كوچه معشوقة ما مي گذري / باخبر باش كه سرمي شكند ديوارش

اين نكته اول ، يعني خوب بايد دقت كنيد . اين رو راحت همين اول گفته باشم . براي اينكه بعد نيايد اعتراض كنيد كه آقا سخته . ما از همين اول اتمام حجت كرده باشم كه اين مسير سخته . اما يه نكته اي هست كه اين رو بايد در نظر بگيريم ، ما معمولاً جوري خلق شديم كه توي ماديات و معنويات ، با پركاري ، كار برامون آسون مي شه ، لذا در علم اخلاق هم ما يك سري اعمال داريم و يك سري ملكات . اعمال يعني : چيزهايي كه ما انجام مي ديم و ملكات يعني : چيزهايي كه نمي تونيم انجام نديم . ممكنه ملكات رذيله باشه ، مثل كسي كه گناه ميخواد بكنه ، اينقدر گناه كرده و عادت كرده كه نمي تونه اصلاً گناه نكنه . ملكات فاضله هم داريم ، يعني كسي كه در مسير اخلاق به جايي مي رسه كه نمي تونه گناه بكنه . يا نمي تونه فلان عبادت رو انجام نده . من كسي رو مي شناسم كه يك روز ده دقيقه نماز اول وقتش تأخير افتاد مريض شد ! گفتيم : آقا ! چي شده ؟! گفت :‌ من به نماز اول وقت عادت كردم . خوندن نماز اول وقت برام ملكه شده ، اگر يه وقتي عقب بيفته ، اينقدر روم فشار مي ياد كه مريض مي شم . به اين مي گن :‌ ملكات فاضله . وقتي انسان پله هاي اول رو رد كرد و به ملكات رسيد ، ديگه زياد دردسري نداره ، شما فكر نكنيد كه مثلاً اون عارف جليل القدري كه 80 سالشه ، و غرق در نورانيته ، اين كار سختي انجام مي ده ، اين فقط چند سال اول براش سخت بوده . بعد ديگه براش ملكه شده . ديگه نمي تونه گناه انجام بده . اگر گناه انجام بده ، براش سخته . همون قدري كه براي برخي از ماها ترك گناه سخته براي خوبان و بزرگان انجام گناه سخته . نمي تونه . اين ملكات فاضله بستگي داره كه چقدر يك دله به در خونه خدا رفته باشي . برخي وقتها يك انسان در 15 ، 16 سالگي به ملكات مي رسه . خدا همه شهدا رو رحمت كنه ، مرحوم شهيد هادي مشتاقيان ، براي من مي گفت : در خواب وقتي نامحرم مي بينم چشمهام رو مي بندم !

تو خواب ! اين اخلاق براش شده ملكات فاضله ، خوابه ، اما باز هم وقتي نامحرم رو مي بينه چشمهاش رو مي بنده . انسانهايي كه به اين درجات ملكات فاضله مي رسند ، به اين راحتي ديگه تكون نمي خورند ، پس فكر نكنيد كه رعايت اين مسائل مشكله ، نه ، اين اول كار يه كم مشكله اما بعد آسون مي شه :
گرمرد رهي ميان خون بايد رفت / از پاي فتاده سرنگون بايد رفت

اگر مرد رهي بايد بدوني اينجا خطر داره ، ( در شعر خون دلالت بر خطر مي كنه ) يه مقداري سختي داره ، “ از پاي فتاده ” اصلاً به پاي خودت هم تكيه نكن ! اگر قرار باشه بگي : خودم مي خوام برم ، ابداً ممكن نيست به مقصد برسي . اگر از جانب خداوند كششي نباشه ، اون چيزي كه به نتيجه نمي رسه تلاش تو هست . همون اول كار كوتاه بيا ، بگو : خدايا ! ببخشيدا ! اين من نيستم كه دارم مي يام . كشش تو هست . ما هم از پيغمبرمون ياد گرفتيم ، همه پيغمبرها اومدند گفتند : ما مي خوايم آدم بشيم ، پيغمبر (ص) اومد ، بِ بسم الله گفت :‌من نمي تونم آدم بشم ! همون اول لُنگ انداخت . گفت : خدايا ! من نمي تونم آدم بشم ، من اومدم تو يه كاري بكني ” از پاي فتاده سرنگون بايد رفت ” اگر تو خودت رو به دست خدا بسپاري ، بگي : خدايا ! من كه نمي تونم برم ، خودت من رو ببر . به هر جا بخواي مي توني برسي . بايد سرنگون بري اون وقت اين بيت دوم مصداق پيدا مي كنه :
تو پاي به راه در نه هيچ مپرس / خود راه بگويدت كه چون بايد رفت

ديگه بقيه اش رو خدا كمك مي كنه . لذا در اين بحث اخلاق ، قدمهاي اول تا رسيدن به ملكات فاضله يه كم سخته ، اما بعد كه رسيدي مي بيني نه ، زياد همچين سخت هم نبود . آقا ! دنياي بدون گناه ، سخت تر از دنياي با گناه نيست . حالا گناه هم معاني مختلفي داره ، ثروت حرام هست ، مقامه ، دنيا پرستيه ، بخل ، كينه ، حسد ، همه اينها هست . اونهايي كه اينها رو انجام مي دن ، يه مقداري آدمهاي مهمي اند . براي اينكه خيلي كار سختيه . و دارند اين كار سخت رو انجام مي دن . اونهايي كه عقل دارند نمي يان بگن : ما مي خوايم شروع كنيم ، مي گن : خدايا ! ما رو ببخش ، تو ما رو هدايت كن ، ما همين جوري فقط اومديم در اختيار تو قرار گرفتيم ، ما توي اين مسير هدايت اومديم . ديگه هدايت با تو هست . لذا حتي انبياء و ائمه (ع) هيچ وقت نقش هادي رو بازي نكردند . برخلاف برخي از كتابهاي دبيرستاني ، كه نوشته اميرالمؤمنين (ع) دعاي كميل رو خوند براي اينكه من و تو ياد بگيريم . يا اينكه به ما بگه : آقا ! اينطوري بايد التماس كنيم . بگيم : آقا ! أنا عبد ذليل حقيرٌ المسكينٌ المستكين ”‌ اصلاً اين طور نيست . اون داشت كار خودش رو انجام مي داد . چقدر زشته كه بعضي فكر كنن علي (ع) اين عبارتهايي كه گفته براي اين بوده كه من و تو ياد بگيريم . يا اينكه بعضي مي گن : اميرالمؤمنين (ع) نعوذبالله (مجبورم بگم ، براي اينكه مي خوام مطلب رو باز كنم ) يك انساني بوده كه تأتر بازي مي كرده ، روزي يه بار مي رفته تو نخلستانهاي كوفه غش مي كرده ، براي اينكه به مردم ياد بده . اين حرفها چيه ؟! اصلاً هرچه ائمه (ع) مي گفتند ، هر چه در درگاه خداوند گفتند ، هرچقدر كوچكي كردند و هرچقدر گفتند ما گنهكاريم ، داشتند وظيفه خودشون رو انجام مي دادند و تو بايد از اين وظيفه درس بگيري . هر كسي بايد وظيفه اش رو انجام بده . حتي در روايت هست كه اميرالمؤمنين (ع) در جايي فرمود : شما نمي خواد از من تقليد كنيد ، اصلاً نمي تونيد مثل من باشيد . ( اينقدري كه من عبدم ، شما نمي تونيد عبد باشيد . )

خُب حالا مي خوايم بريم به سمت خدا ، ما براي رسيدن به خدا دو راه داريم : 1 ـ راه اتوبان و آسفالت ، قشنگ ماشين عبادتت رو توي اين راه بنداز ، دنده 4 بزن ، بدون توقف ، مستقيم ، تا خودِ خدا برو جلو . 2 ـ يك راه هم راه شوسه . هر دو تاي اين راه به خدا مي رسه . اما راه شوسه رو خيلي از كساني كه انتخاب مي كنند بالاخره نمي كشند . چون طول مي كشه ، سخته ، ناراحتي داره ، ماشين عبادتت كم مي ياره و داغون مي شه ، اين راهي هست كه برادران اهل سنت و بقيه اديان اغلب دارند از اين راه جلو مي رن و متأسفانه اغلبشون هم به سرمنزل مقصود نمي رسند . و اون چيزي كه خدا مي خواد نمي شن . بابا ! اون وهابي كه بعضي از شماها مي ريد مكه و مي يايد تعريف مي كنيد كه اينها از ما مسلمون تر هستند ، اون وهابي كه از صبح تا شب داره لبش مي جنبه و از صبح تا شب نماز مي خونه ، اصلاً ايمان و عبادتش رو من قبول ندارم . چرا اون رو با خودت مقايسه مي كني ؟ آخه مگه ما عقل نداريم ؟ مگه خداوند ماشين عبادت خلق كرده ؟ اين به چه دردي مي خوره ؟ چرا اين چيزها رو به رخ ما مي كشيد ؟ من اون مغازه داري كه الان داره ربا مي خوره ، اما وقتي نگاهش به گنبد مي افته اشك توي چشمهاش جمع مي شه ، به صد تا از اين وهابي ها كه از صبح تا شب دارند نماز مي خونند ، ترجيح مي دم . براي اين كه “ هَل الدين الّا الحب ” دين محبت مي خواد . ولايت مي خواد . بايد توي دين ولايت هم يه جايگاهي داشته باشه . اون نشسته داره فكر مي كنه ، محاسبه مي كنه و فكر مي كنه اينطوري ثواب جمع مي كنه . چرا بايد بچه شيعه اينقدر خشك باشه كه اونجا بره و برگرده و به من بگه : اينها از ما مسلمون ترند ؟ يعني خدا اينقدر ظاهر بينه ؟ مثل من و تو ! راه اونها راه شوسه است . اصلاً اون راهي كه اينها مي رن معلوم نيست به خدا برسند . اصلاً از اين جور نماز خوندن اونها ، آمريكا خيلي خيلي خوشحال مي شه . اتفاقاً اگر تمام جهان دست از دين مسيحيت بردارند و برن وهابي بشن ، سران آمريكا خوشحال هم مي شن . چون از اين دين ديگه مسخره تر ما توي جهان نداريم . تخدير كامله . چون باز مسيحيت 4 تا جمله متعالي انقلابي داره ، اما وهابيت راحت ! التماس دعا !
لذا مراقب باشيد در مسير عبادت تو دام ظاهر نيفتيد . باطن مهمه وگرنه ظواهر دردي رو دوا نمي كنه .

آقا ! بين نماز مغرب و عشاء اومدند به امام جماعت يه مسجدي گفتند : يه دخترجوان توي بيمارستانه كه بايد دياليز بشه ، وگرنه مي ميره و الان هم بيمارستان80 هزار تومن نقد مي خواد ، پول داريم اما توي بانكه ، بانكها هم همه بسته است ، اگه مي شه يه كمكي به ما بكنيد . گفت : بابا ! ما پشت سرمون كلي كاسب و بازاري نشسته ، يكي شون هست كه از همه متدين تره ، 20 ساله پشت سر ما نماز مي خونه ، وضعش هم خوبه الان صداش مي زنم . گفت : آقاي فلاني ! اين بنده خدا ، اين مشكل رو داره ، زود برو حجره ات از تو گاوصندوقت 80 هزار تومن بردار بهش بده ! گفته بود : حاج آقا من 30 ساله كه نماز غفيله ام ترك نشده ، اگه برم و برگردم قضا مي شه !
خُب آيا اين نماز غفيله به درد مي خوره ؟ بله به درد مي خوره اما نه به درد دينش ، به درد كمرش مي خوره ! بايد مراقب باشيم كه در دام ظواهر نيفتيم . ظواهر آدم رو بيچاره مي كنه .
اما راه اول : راه آسفالت : اين راه راهي است كه انسان در اين مسير دقيقاً گامش رو جاي گام امام (ع) و اهل بيت (ع) مي ذاره . از همون مسير جلو مي ره . زندگيش سرجاي خودش ، درسش سرجاي خودش ، دينش سر جاي خودش ، نمازش سرجاي خودش . اصل كارش باطنه و ظاهر هم محافظ باطن هست . مثل گردو مي مونه ، اصل مغزه ، اما اون پوسته هم لازمه . ظاهر هم كاملاً براي محافظت باطن لازمه .

اين دو راه رو ما داريم اما من با اجازه تون مي خوام يه راه سوم معرفي كنم ! راه سوم چيه ؟ يه راهي هست كه ميانبره ، اما خطرناكه . بعضي وقتها ما مي خوايم كوه رو خيلي عادي و قشنگ دور بزنيم ، ممكنه اين جاده 20 كيلومتر طولش باشه و اين 20 كيلومتر رو توي 3 ساعت ، 4 ساعت طي كنيم ، بعضي وقتها نه ، از روي كوه هم مي شه ميونبر زد ، طوري كه 20 كيلومتر رو توي 2 ساعت بتونيم بريم . ولي اين راه ميانبر ، خطرناكه ، دامه . اين راهي كه من مي خوام معرفي كنم خطرناكه اما چون به خدا ختم مي شه ، بايد به لطفش هم اميدوار باشيم و به خودش توكل كنيم . الان شما حتماً به لطف خداوند تبارك و تعالي اطلاع داريد اگر هم نداريد داشته باشيد ، مطمئن باشيد كه جوانهاي جهان ، دارن به سمت معنويت مي رن ، ( جوانهاي جهان ، نه ايران ) به ظاهرشون نگاه نكن . يواش يواش داره بن بستهاي شهوت خودش رو نشون مي ده ، كاري كه 25 هزار بانوي جوان آمريكايي انجام دادند به استوديوي راديويي آمريكا رفتند و 4 ساعت تمام سجده كردند ، گريه كردند و تمام ماهواره ها و تلويزيون هاي جهان نشون دادند غير از تلويزيون كشور ما ! ومتأسفانه مردم ما هيچ اطلاعي پيدا نكردند . ما خبر داريم كه فلان فوتباليست از كدوم باشگاه قراره به كدوم باشگاه بره اما از اين موضوع كاملاً بي اطلاعيم . و اين از ضعف رسانه هامون هست ، رسانه هاي مملكت اسلامي !

اين اتفاق نشون مي ده كه شهوات داره به بن بست مي رسه ، يواش يواش كار به جايي خواهد رسيد كه همه به اين سمت بيان . خُب اين باعث شده كه از اين ور شيطون يه عده از شياطين انس رو مأمور كنه كه دامهاي جديد تهيه كنند . شيطون كه نمي خواد ما به سمت خدا بريم . آقا مي خواي به سمت خدا بري به سمت معنويات بري؟ چند تا دام ديگه جلوي تو پهن مي كنه . دامهايي مثل متافيزيك (‌من نمي خوام كلاً متافيزيك رو نفي كنم ، ميخوام بگم اگر از مسير ناصحيح استفاده بشه اينها هم دام هست ) اينها مسائل معنوي هست ديگه ، مسائل متافيزيك ، يعني ماوراء الطبيعه چيزهايي كه بالاتر از اين طبيعت هاي حيواني ماست ، توي اين زمينه ، هم مي شه استفاده خوب ازش كرد و هم استفاده بد . يا فرقه هاي تصوف و صوفي . كه الان داره خيلي شديد عضو مي گيره . از ضعف روحانيت ما ( امثال بنده ) داره استفاده مي كنه ، شديد داره عضو مي گيره . از ديدگاه مردم به اسلام داره استفاده مي كنه ، از ديدگاه مردم به مبلغين اسلام داره استفاده مي كنه ، از سوء استفاده ها و سوء نگاهها و سوء تعبيرها و سوء برداشتها ، سوء استفاده مي كنه و داره راحت سفره پهن مي كنه ، داره پرشور نيرو مي گيره . بهائيت هم به همين شكل . يعني الان يواش يواش اون كسي كه به پارتي هم مي ره احساس مي كنه كه بايد يه جايي هم بره و يك صحبت هايي خارج از اصول حيواني بشنوه . لذا خيلي لازمه كه ما دقت كنيم و مراقب باشيم ، دام جديد هيچ فرقي با قبلي نمي كنه . هر دوش گناهه . مراقب باشيد راه ميانبر ، راه خطرناكيه . اين راه راه عاطفه ، دل و محبته . از اين مسير به خدا رسيدن ، خدايي كه در اين مسير معرفي مي شه ممكنه براي مغز تو خوب جا نيفته ، و حتي ممكنه تو نتوني خوب دركش كني ، اما در دلت چنان جا مي گيره ، كه مهاله هيچ كس بتونه از دلت خارجش كنه .

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش ! ـ اوه ! اوه ! اوه ! ـ نكنه تو مي گي خدا نيست ؟! ـ نه من همچين غلطي نمي كنم . بعد كه داشت مي رفت با خودش گفت : ببين ! تو يك عمره كه داري خداي عقلي رو و خداي برهاني رو ترويج مي كني ، اما اندازه يه پيرمرد خاركن روي خداي خودت تعصب نداري . اين رفتار پيرمرد خيلي به دلش نشست . قرار نيست همه مردم خدا رو با عقل پيدا كنند . خيلي از مردم خدا رو با دل و با فطرت پيدا مي كنند .

به مادربزرگش گير مي ده ، مي گه : مادر بزرگ ! آخه اين چه دينيه كه تو داري ؟!
اصلاً تو چكار داري ؟ تو مگه فُضولي ؟! همين ديني كه مادربزرگت داره ، تو رو به اين جا رسونده . برخي از مردم با فطرتشون به خدا رسيدند . قرار نيست همه آيت الله العظمي بشن . يه عده عوامند . خدايي كه با محبت بهش مي رسيم ، اين خدا ، يه خداي شيشه اي نيست . اگه بخواي وجود خدا رو با برهان براشون اثبات كني مي ياري . 2 تا برهان مي گي ، باز دوباره فردا با دو تا برهان جوابت رو مي دن . 4 سال طول مي كشه تا آقا بالاخره به نتيجه آخرش برسه ، تو اين 4 ساله خدا چي شد ؟ اگه يه كسي بياد به شما بگه : باباي شما باباي حقيقي نيست ، شما هم مي ري در مسير تحقيق كه آيا اين درست گفته يا نه ، آيا باباهه رو ولش مي كني ؟ نه ديگه ، مي گي : بابامه ، ديگه حالا يارو يه چيزي گفته ، مي ريم ببينيم بابامون هست يا نه ؟به قطعيت برسيم . يعني در مسير تحقيق ،‌ خدايي در دل انسان مي مونه كه خداي محبتي باشه . اين راه ، راه ميونبره .

خدا لعنت كنه كساني كه به اسم دين كار مي كنند اما پشتش اميال و خواسته هاي شهوتراني دارند . نمي دونم چرا اينها نمي رن روي همون دايره هاي شهواني كار كنند . به اسم دين كار مي كنند . البته مي دونم چرا ؟ چون بعضي ها دوست دارند هم مقدس باشند ، هم شهوتراني كنند ! هم دوست دارند تقدسشون رو داشته باشند ، هم دوست دارند به شهواتشون برسند . لذا مي ياد در جاهاي مختلف جلساتي راه مي ندازه و معلوم نيست توي اين جلسات چكار مي كنند ؟ توي خونه هاي مختلف از خدا مي گن ، از عرفان مي گن ، از معرفت نفس مي گن ، از سلوك مي گن ، اما تمام اينها پشتش يه دايره از شهوته . روابط بسيار بسيار مبتذل با نامحرم !

آقا ! در يكي از همين جلساتي كه الحمدلله رب العالمين شخصاً زيرآب همه شون رو زدم ، و پدرشون رو درآوردم ، يه پيرمرد 40 ، 50 ساله دست مي ذاشت ، روي دست نامحرمي كه سركلاسش بود ، ( دختر نامحرم ! ) بعد كه مي گفتند : آقا چرا اين كار رو مي كني ؟ ( طرف ملا بود ، علوم ديني رو هم بلد بود ) گفته بود : آيا شما در احكام نخونديد كه اگر يك نامحرمي توي آب افتاد ، مي خواست غرق بشه ، بر شما واجبه كه بريد و نجاتش بديد ؟ گفتند : بله ، درسته . ؟ گفت : آيا اون جا مي گي كه نه من نمي رم كمكش كنم ، اين نامحرمه ، بهش دست نمي زنم ؟ گفتند : نه ديگه ، اونجا مي شه نجاتش بدي ، گفته بود : اين هم همينه ديگه ، اين دخترك از نظر عاطفي داره غرق مي شه .
بميرم برات چقدر تو ماهي ! بشين بابا ! خجالت بكش . همين شخص مي گه : توي شيراز اين همه فاحشه ريخته ، تو چرا اينها رو جمع كردي ؟
اين مي خواد پُز اسلاميش رو داشته باشه . مي خواد مقدس باشه ، شهوتراني هم بكنه . اينها دامه ديگه . يه مشت بچه جوون هم مي يان مي شينند ، اينها هم كه هيچي از دين حالي شون نيست .
برادرها توجه كنند ، خواهرها هم بيشتر توجه كنند ، شهوت ، 20 سالگي ، 30 سالگي ، 60 سالگي ، نمي شناسه ،‌ مراقب باشيد . ببينيد آيا معصوم (ع) . پيغمبر اكرم (ص) ، اميرالمؤمنين (ع) يك بار چنين كاري كردند ؟! حتماً اميرالؤمنين (ع) هم شهوت داره ، اما آيا يك بار چنين كاري كرد ؟ چه كسي چنين كاري كرده ؟ ما بايد از كي درس بگيريم ؟ مي خوايم يه دين ديگه رو باب كنيم ، بگيم : خُب آقا ! اين يه دين ديگه هست . اين طوريه . چرا به اسم اسلام چنين كاري مي كنيم . مراقب باشيد ، با سوء استفاده از مسائل عاطفي ، چنين روابطي ترويج نشه . و يا بعضي از افراد ديگه با استفاده از مسائل متافيزيكي مثل هيپنوتيزم و غيره و غيره جوانهاي معصومي كه در شهوات به بن بست رسيدند رو يه جور ديگه در دام شيطون مي اندازند . و اين دام خيلي بدتره . اگه يه وقتي خواستيد فيلمش رو ببينيد ، فيلمش هست ببينيد كه به نام دين چه كثافت كاري هايي كه اينها مي كنند . چه ناموس هايي كه بر باد مي ره ، چه پرده هاي حيا و حرمتي كه دريده مي شه و اگه اين فيلم رو ببينيد ، اونهايي كه دردمند هستند يك هفته خوابشون نمي بره . لذا در مسير ميانبري كه تو اين چند شب مي خوايم بهتون معرفي كنيم ، خوب دقت كنيد كه فقط از قرآن و احاديث معصومين (ع) كه بيان مي شه كمك بگيريد . مي گه : آقا ! فلان ذكر رو 10 بار فلان جا بايد بگي ، كي گفته آقا جون !؟ مي گه : استادمون ! استادتون از كدوم منبع روايي در آورده ؟ مي گه : آقا ذكر نور و يا فلان ، پشت بوم ، نمي دونم زير مهتاب ، ساعت 2 نصف شب ، 54 مرتبه بگي . . . كي گفته ؟
مراقب باشيد . فقط و فقط از طريق معصومين (ع)‌ و اساتيدي كه مورد توجه هستند و علماء و مراجع تأييدشون كردند ، و بر رفتارشو صحه گذاشتند ، جلو بريد . نه اينكه هر ننه قمري از راه رسيد ، بشه استاد ! استاد شدن كاري نداره . هر كسي مي تونه استاد بشه . يكي از همين هايي كه گرفته بودند ، ريشش رو اين هوا گذاشته بود ، زير ابروهاش رو برداشته ، ابروها رو كموني كرده بود ، به هم پيوسته ، مثل حواريون حضرت عيسي (ع) ! پماد سفيد كننده هم زده بود ، هيچي قدرت العارفين ! عرفاني كه با پماد و زير ابرو برداشتن درست بشه معلومه كه چيه ! اين نوع عرفان منتهي مي شه به اين كه بعداً ‌كه گرفتنش اعتراف به هفتاد و خورده اي زنا كنه ! البته به نيت شهداي كربلا ! چون بحث عرفانه ديگه . خجالت نمي كشه . اين چيزي است كه بايد خيلي مراقب باشيد . خيلي خيلي بايد مراقب باشيد . پس مسير ميان بر اين خطرات رو داره .

گفتيم كه در اين مسير ، اولين كار اينه كه بايد از پاي فتاده سرنگون بريم . ببينيد خداوند تبارك و تعالي اونهايي كه لياقت دارند رو خودش جذب و جلب مي كنه . مي فرمايد ” من يشاء ” هر كي دلم بخواد ، دليه ديگه . اگر يه وقتي يك جمله اي شنيدي و احساس كردي اين جمله پايه هاي دينت رو حركت داد يك وقتي ديدي از يك وادي غير مذهبي كه قبلاً داشتي ، تو رو برد به يه وادي ديگه ، اين جمله رو از اون كسي كه داره مي گه نشنو ، بلكه بدون كه خدا داره به تو مي گه : خداوند تبارك و تعالي به سه وسيله ماها رو در طول زندگي مون جلب مي كنه ، 1 ـ صيد مي كنه . ما صيديم و خدا صياد . چقدر هم زيباست :
صياد پي صيد دويدن عجبي نيست صيد از پي صياد دويدن مزه دارد
ما از اون صيدهايي هستيم كه دنبال صيادمون داريم مي دويم . خداوند به سه رقم ماها رو صيد مي كنه ، يك نوع با تار ، يك نوع با تور و يك نوع هم با تير . با اين سه زبون و در طول زندگي مون پيش مي ياد حتماً حتماً ، اول با تار : اون نواي ملكوتي هست كه براي اولياء و خوبان خداونده . با يك ترنم ملكوتي صيدشون مي كنه . يه جمله اي مي شنوند ، يه جلوه از خدا مي بينند ، به زبون خوش مي ره ، اصلاً گيج مي شه .

اومد تو حرم امام رضا (ع) آدمي بود كه ماشاءالله هيكل اين هوا ، يقه رو هم باز گذاشته بود ، يه سبيل با حالي هم داشت ، اولش گفتم مي خواد ما رو بزنه ، اومد گفت : آقا ما يه عرضي داشتيم خدمتتون . گفتم : آقا شما امر بفرمائيد ! عرض چيه ؟ در خدمتتونيم . گفت : من لاتم ! گفتم : بلا به نسبت ، خواهش مي كنم ! گفت : من لاتم ديگه ، گفتم : بله هرچي شما بگيد ، خُب لاتي . خيلي خُب بعد گفتش كه از قيافم معلومه ؟ گفتم : نه ! قيافه شما كه ملكوتيه ! گفت : ببين ! يه چيزي مي خوام بهت بگم ، بري براي مردم بگي ، گفتم : امر بفرمائيد . گفت : آقا من لاتم ، گفتم : بله فرموديد ! گفت : رفتيم مشهد حرم امام رضا (ع) ، جلو هيئت ايستاده بودم ، علم گرفته بودم روي كولم ، خيلي مرتب ، هر وقت هم مثلاً چند تا خانم كنار خيابون مي ديدم كه رد مي شدند ، با همون عَلم ، يه دوري هم مي زدم ( داشته باشيد ! ) خلاصه همين جور رفتيم تا به حرم رسيديم . اونجا كه رسيديم ، ديگه نذاشتند علم رو ببريم داخل . گذاشتيم كنار و رفتيم جلو ، باز من جلو همه رفتم . مي گفت رسيدم جلو حوض مسجد گوهر شاد . يه دختر بچة 4 ، 5 ساله رو ديدم كه كنار حوض نشسته آستينش رو بالا زده مي خواد وضو بگيره ، دختر 5 ساله كه هنوز بالغ نشده ! مي گفت : من ايستادم به اين نگاه كردم ، برگشت يه نگاهي به من كرد ، گفت :‌ چرا اينجوري ايستادي ؟ ( مثل داشا ايستاده بودم ) گفتم : چشه مگه ؟! گفت : آدم جلوي امام رضا (ع) اينجوري نمي ايسته ! آدم جلوي امام رضا (ع) بايد سرش رو پائين بندازه ! ( دختر 5 ساله ! ) مي گفت : لحن اين دختر طوري بود كه چشمهام با اين جمله پر از اشك شد . من نمي دونم اين دختر آدم بود ، ملائكه بود ،‌ چي بود ؟ اما اون چند ثانيه خداوند بر اين دختر ولايت كرد و اين جمله رو به من گفت .

بعضي ها رو خدا با تار جلب مي كنه . اين زمينه داره ، يك ترنم الهي مي ياد ، همة وجودش عوض مي شه . همة ما اينطوري هستيم . يعني تمام ماها با زبان خوش جذب شديم . لذا اون عزيزاني كه نسبت به صحبتهاي اين چند جلسه اعتراض دارند و معتقدند اين حرفهايي كه راجع به خدا زديم ، آدم رو بر گناه جدي مي كنه ، بدونند اون تار خداي ما بود ، داريم جلوتر مي ريم ، يعني قدم اول تاره . اولش بهت مي گن : بابا ! خدا اينطوريه ، اينقدر مهربونه ، اينقدر خوبه ، براي چي ؟ براي اينكه ظرفيتت رو بسنجه ، حتي توي قوانين انساني هم اين طور نيست كه بيان بگن آقاي فلاني اينقدر خوبه ، نجيبه ، كاري به كسي نداره ، اينجوريه ، اون جوريه ، بعد ما باهاش بد بشيم ، بريم بزنيمش ؟ اين كار رو نمي كنيم . اون انساني كه با شنيدن اين كه خدا خوب و مهربونه ، روي گناه كردن خودش جدي تر مي شه ، بايد روي انسانيتش شك كرد ، حتي توي قوانين انساني هم اين طور نيست . چقدر گفتند كه ما براي مقام نبايد توي كار باشيم ، براي پاداش نبايد توي كار بايستيم ، يعني چي ؟ يعني وقتي انسان خدا رو دوست داشته باشه ، هرچي بيشتر از اون تعريف كنند ، شرمنده تر مي شه . اگر اميرالمؤمنين (ع) اون جوري در مقابل خداي خودش به خاك مي افته ، اين از شرم علي (ع) است . اينقدر علي (ع) خدا رو خوب شناخته كه غرق در شرمه . اصلاً سرش رو نمي تونه بلند كنه .
ابوعلي سينا به ابوسعيد ابوالخير رسيد ، يك رباعي سرود با اين مضمون كه در روز قيامت كه خدا قراره همه رو ببخشه ، چه فرقي داره ما گناهي كرده باشيم يا نكرده باشيم ؟ در مقابل خدا كرده و ناكرده مثل هم هستند . ابوالسعيد ابوالخير سريع جوابش رو داد ،‌ گفت :

اي نيك نكرده و بــدي ها كرده / وانگه به خلاصه خود تمنا كرده
آنجا كه بود حكمت حق كي باشد / ناكرده چو كرده ، كرده چو ناكرده

خداوند وقتي كه با من بد ، اينقدر خوب برخورد مي كنه ، با خوبه چكار مي كنه ؟ آيا شده توي دبيرستانت ، توي دانشگاهت مردود بشي ؟ مي گه : آقا ! سال بعد من رو توي اين مدرسه نذاري ها ! من خجالت مي كشم .
حرف هاي جلسه قبل رو شنيدي ؟ اگر به گناه جري تر شدي . خداوند با تور جلوت رو مي گيره . تور يعني اون بندهايي كه به دست و پاهات مي افته و گير مي كني . بلاها و سختي ها ، ناراحتي ها ، دردسرها ، مشكلات خانوادگي ، فلان و فلان
چه كساني بودند كه از خدا بريدند و دنبال دنيا دويدند بعد به پست يه مشكل خانوادگي خوردند ، كه بيست سال بايد پاش بسوزند . كسي هست كه توي شيراز زندگي مي كنه و ثروتش از مرز ميليارد هم رد مي شه ، اما به جايي رسيده كه واقعاً گيره كرده . يه بار اومد پيش من ، مي گفت : آقا ! با خانمم تنها زندگي مي كنم . سه تا بچه دارم كه توي اروپا زندگي مي كنند ، سال به سال زنگ نمي زنن كه ببينند ما مرديم يا زنده ايم ! مجبورم كه براشون پول بفرستم ، اگر پول نفرستم زنگ مي زنند و فحش مي دن . مي گفت : آقا ! من با چه اميدي اين همه پول رو جمع كردم ، اما حالا به اين روز افتادم . با خودم گفتم : بابا ! اين الان 60 سالشه من چي براش بگم ؟ ديگه جوونيش از دستش رفته . انساني كه فكر مي كنه با پشت كردن به خدا مي تونه خيلي چيزها رو بدست بياره ، خدا هم مي دونه باهاش چكار كنه . براش تور مي ندازه گفتم : خدا مهربونه ،‌ پرروتر شدي ؟ نوبت توره ! حالا تور مي ندازه به دست و پات . نگو چرا اينقدر مردم گرفتارند ؟ مردم گرفتار نيستند ، مردم گرفتة يارند . توي تور يار افتادند . اينها گرفتاري نيست . مردم به يار پشت كردند ، اما يار تور انداخته داره به سمت خودش مي كشدشون . خُب اگه اينها خودشون به سمت يار برن ، گرفتاريشون برطرف مي شه ديگه نيازي به تور نيست . اينها تقصير خودشونه ، بي معرفتي كردند ، چون خدا هم خيلي مهربونه ، از شدت دلتنگيش ، تور انداخته داره اينها رو مي گيره .

و اما گروه سوم : اونهايي هستند كه با تور از اوني كه هستند ، باز هم بدتر مي شن ، گرفتارش مي كنه باز ناشكري مي كنه . بد وبيراه هم مي گه . اينجا ديگه خدا مي گه : اين گروه سوم رو با تير به سمت خودمون مي كشيم . شماها صيديد ممكنه خدا از خيلي ها بگذره ، اما به توي بچه شيعه كه مي رسه ديگه نمي گذره . نمي ذاره بري . مي گه : اگه تو با زبون خوش اومدي ، كه اومدي . اگه نيومدي ، با تور مي يارمت ، اگه باز هم نياي ، با تير مي يارم ، زخميت مي كنم ، مي زنمت زمين تا در خونه خودم مي كِشمت . خودت هم بخواي نمي ذارم بري . اگه خودت رو هم بكشي نمي ذارم خودت رو جهنمي كني . مگه الكيه !؟
تو نگراني كه من جلسه قبل گفتم خدا مهربونه ؟ بيخود نگراني ! چون به محض اينكه توي گناه پررو بشي ، اونوقت تور مي ياد توي كار ، ‌اون وقت مي فهمي كه نه ، نمي شه .

صياد پي صيد دويدن عجبي نيست صيد از پي صياد دويدن مزه دارد ! بابا ! خودمون بريم .
خودت برو جلو خدا بايست ، خودت رومعرفي كن ، بابا ! خودمون ، خودمون رو معرفي كنيم . مگه نشنيدي كه مي گن : اگه مجرم خودش بره ، خودش رو معرفي كنه بهش تخفيف مي دن ؟ تو هم خودت رو معرفي كن . 5 دقيقه سرت رو بذار روي مهر ، خودت رو معرفي كن . بگو : خدايا ! من رو ببخش . من تا به تور و تير نكشيده خودم اومدم . الان با تار اومدم . و اونهايي كه با تار مي يان چه انسانهاي عجيبي هستند چه انسانهاي بزرگواري هستند ؟! تو اين دوره و زمونه اي كه هيچ كس به فكر خدا نيست ، تو اين دوره و زمونه كه حتي اگه مني كه همين الان دارم از خدا حرف مي زنم ، يه بررسي كنم و به اين منبرم بخوام نمره بدم ، براي اينكه ببينم چند درصدش براي خدا هست ، نمره 2 هم به خودم نمي دم ، تو اين دوره و زمونه ، انسانهايي كه با تار به سمت خدا مي رن ، چه انسانهاي زيبايي هستند ؟! اونهايي كه مي گردند دنبال خدا ، ببينند خدا كجاست و خدا رو هم پيدا مي كنند . حتي منتظر نيستند خدا اونها رو صدا بزنه ، اونهايي كه توي خوشي ها هم به ياد خدا هستند ، چه انسانهاي زيبايي هستند . كسايي كه حتي يه لحظه كه مي خوان از دنيا لذت ببرند ، يه دفعه ناراحت مي شن . . .

تعريف مي كنند كه يه روز شيخ رجبعلي خياط ، باد بزن برداشت كه خودش رو باد بزنه ، احساس خنكي كرد ، احساس كرد لذت برده ، سريع بادبزن رو كنار گذاشت . گفت : اللهم اني استغفرك . . . خدايا ! ببخش يك لحظه از باد لذت بردم !
نه اين كه لذت بردن گناه داره . شايد به خداي خودش گفته : يك لحظه فكر كردم بادبزن داره من رو خنك مي كنه ، بدون ياد تو ، اين تو هستي كه بادبزن رو خلق كردي ، به دست من توان دادي ، حتي همين لذت رو تو به من دادي ، من مي خوام لذت رو فقط از تو ببرم . فقط در خونه تو باشم . هيچ چيز ديگه نمي خوام . فقط لذت خودت رو مي خوام .
چقدر اينها انسانهاي عجيبي هستند . پس در رفتن به سمت خداوند ، بايد به خدا تكيه كنيم ، بايد در همون قدم اول با تار الهي به سمت خداوند بريم .

نكته بعد : از جاده هاي پررفت و آمد ايران ، دو تا جاده هست ، يكي جاده يزد ـ طبسه ، يكي ديگه هم جاده قم ـ تهران . شما وقتي توي جاده يزد ـ طبس هستيد ، از 40 ،‌50 كيلومتري ، گنبد امام زاده حسين بن موسي بن كاظم (ع) رو مي بينيد ، و از 40 ، 50 كيلومتري جاده قم ـ تهران هم گنبد امام (ره)‌ رو مي بينيد ، وقتي كه هدف بزرگ باشه ، انسان از دور اون رو مي بينه ، اما اگر هدف كوچيك باشه ،‌ مثلاً بخواي به يه شهر كوچيك بري تا 5 كيلومتري شهر رو نمي بيني ، لذا انسان وقتي هدفش كوچيك باشه ، چون از دور نمي بينه خسته مي شه . اما وقتي هدفش بزرگ باشه چون از دور مي بينه اميدوار مي شه . از 40 ، 50 كيلومتري مي گه : ديگه رسيديم ! چون از دور مي بينه . اما وقتي هدف كوچيك باشه ، آدم تا نزديك نزديك نشه ، نمي بينه . لذا خسته مي شه . هرچقدر ما خدا رو بزرگتر ببينيم ، هر اندازه هم كه دور باشيم ، باز هم خدا رو مي بينيم . يعني حتماً لازم نيست به خدا برسيم ، تا خدا رو ببينيم . از دور هم مي شه ديد . موضوع اينه كه خدا چقدر در نظر ما عظمت و بزرگي داره ؟ بشينيم به خدا و عظمت خدا فكر كنيم . ائمه (ع) خيلي روي اين نگاه به آفاق تكيه داشتند . نگاه به آسمون مخصوصاً در شبها باعث مي شه كه بيشتر به عظمت خدا پي ببريم . من يه وقتهايي كه مشكل و گرفتاري برام پيش مي ياد ، طوري كه فكر مي كنم اين مشكل خيلي بزرگه ، شب مي رم به آسمون و كهكشانها نگاه مي كنم ، بعد به خودم مي گم ، خدايي كه اين آسمون رو با اين عظمت خلق كرده طوري كه اصلاً انتهاش هم ديده نمي شه ، اگر بخواد مشكل منِ به اين كوچولويي كه توي اين كهكشان ، حتي با ميكروسكوپ هم ديده نمي شم ، حل كنه ، اصلاً براش كاري نداره . وقتي با اين ديد به خدا نگاه كني ، آروم مي شي . اگه به عظمت خدا پي ببري ، ديگه اين دنياي به اين بزرگي برات كوچيك مي شه ، به قدري كوچيك كه اصلاً مشكلاتش رو مشكل نمي بيني .
پس هرچي از خدا دور باشي ، هرچي گنهكار باشي ، و احساس كني كه خيلي عقب هستي ، چون خدات بزرگه ، تحت ولايت خدا هستي ، باز هم مي توني از دور با خدا ارتباط بر قرار كني . ( هدف بزرگ )

اين موضوع رو هم حتماً بايد رعايت كنيد كه به هرحال وقتي به بزرگي رسيديد بايد ادب داشته باشيد ، نبايد عجله كنيد ، تواضع داشته باشيد و خيلي مسائل ديگه . الان من به اين كار ندارم كه شما توي كدوم پله ايمان هستيد . تو هر پله اي كه هستي ، مي خوام يه پله بيايد بالاتر .

همين الان با خدا طي كنيد كه : خدايا ! من تو پلة دوم ، سوم ، چهارم و . . . قرار دارم ، من ابداً تأثيري در اين دعوتي كه تو كردي ندارم . تو معمولاً دعوت مي كردي و من هم معمولاً رو برگردوندم . اين دعوت هم از جانب تو هست ، خدايا ! من امام رضا (ع) رو ( يا هر كسي رو كه مي خوايد ) واسطه قرار دادم . مي دونم كه دعوت از تو هست ، ( بسم الله بگو، نبايد فكر كني خودت شروع كردي . همون ب بسم الله بگو من هيچ كاري نكردم ، خودت شروع كردي ، خدا رو توي رودربايستي بنداز . بگو : خدايا ! خودت خوندي . خودت هم كارهاش رو رديف كن . اگر قرار باشه روي پاي خودت بايستي خداوند جوابت رو نمي ده . پس همين اول كار كوتاه بيايم . يه نكته خيلي مهم رو هم در نظر داشته باشيد كه : روزيِ معنوي مي رسه . ممكنه با خودت فكر كني كه ما حالا دو كلمه هم توي اين چند جلسه گوش كرديم ، بعدش چكار كنيم ؟ همين كه توكل كردي و بسم الله گفتي مطمئن باش كه روزي معنوي مي رسه . برخلاف روزي مادي كه بايد خودت هم كلي براش تلاش كني . اما روزي معنوي اين طور نيست . خودش مي رسه . محاله يه بنده اي بياد پيش خداي خودش ، دو زانو بزنه ، بگه : تو من رو دعوت كردي ، خودت هم من رو راه بنداز ، بعد خداوند براش كم بذاره . محاله ! تو مي خواي آدم بشي ، بري بالا ، توي مسير بالا رفتن محاله يه كسي آذوقه براي بالا رفتن نداشته باشه . فقط كافيه كه بخواي بري بالا . امروز منبر ، فردا نوار ، پس فردا كتاب ، پس فردا يه كس ديگه . يه روز رفيق ، بالاخره خداوند تا آخر كار جور مي كنه . اگر تمام وجودت رو تو مسير بذاري ، مطمئن باش خداوند تا آخر مسير روزيت رو مي رسونه . اصلاً و ابداً غصه نخور . خيالت راحته راحت باشه . اونهايي كه غصه مي خوردند ، كه اگر امام (ره)‌ از اين دنيا بره چي به سر اين مملكت مي ياد ، ديدن كه چيزي به سر مملكت نيومد . اونهايي كه فكر مي كردند اگر رسول الله (ص) بره چي مي شه ؟! ديدند كه چيزي نشد . خداوند براي معنوياتِ بنده هاش روزي كم نمي ذاره .

جمله بعدي رو از دعاي عرفه براتون مي گم : خدايا ! تو اين مسيري كه دارم مي يام ، نقاط ضعفم رو هم به من نشون بده . خيلي از ما نقاط ضعف داريم ، خودمون حواسمون نيست ، مثلاً خيلي از ماها يه مشكلات روحي و عاطفي داريم كه شيطون مي ياد تو همون مشكلات برامون دام پهن مي كنه . يا اينكه مثلاً آدمِ احساساتي هست . مي گه : آقا ! فلاني گناه داره بهش رأي مي دم . مثل مادربزرگ خود من ، يه وقتي توي انتخابات رياست جمهوري به يكي از كانديداها رأي داد كه هيچ كس بهش رأي نداد ! گفتم : مادربزرگ چرا به اين رأي دادي ؟ گفت : گناه داره ، طفلك هيچكي بهش رأي نمي ده !
بعضي ها اينطوريند ديگه . مراقب عاطفه تون باشيد . يعني عاطفه يكي از حساسترين جاهاست . اگر انسان احساساتي هستي ، از همين الان با خودت طي كن . براي دنيات هم دارم مي گم ، براي خودت طي كن هر وقت احساساتت خواست به دنيا و آخرتت لطمه بزنه جمعش كن . جمع كن ! من خودم ضربه خوردة احساساتم . اصلاً خداي ضربه خوردن از احساساتم . بابا ! جمعش كن . مراقب باش يه وقت بخاطر احساسات دنيا و آخرتت لطمه نزني .

بعضي از ماها يك سري مراكز اضطرار داريم . يك سري نقاط ضعف داريم . اگر مي دوني پول پرستي ، مواظب باش . يه زماني براتون گفتم ، بچه هايي كه توي جنگ جون مي دادند ، قبل از جنگ سر 5 قرون با همديگه دعوا مي كردند . مراقب خودت باش ! اين مراكز اضطرار خيلي نقاط حساسي هستند ، خيلي بايد مراقب باشيد . در دعاي عرفه مي گه : خدايا ! اون نقاط ضعف من رو بهم نشون بده . براي اينكه تو مسيري كه هستم ، همين كه به يه جايي خواستم برسم ، شيطون مي گه : آي ! مي خواد به يه جايي برسه ، جلوش رو بگيريد ! سريع مي ره سراغ مراكز اضطرار . نقاط ضعف منو رو مي كنه . همون جا دام پهن مي كنه . من رو زمين مي زنه . مراقب خودت باش . نقاط ضعفت رو كشف كن ، حالا نقاط ضعفي كه ممكنه هر كسي داشته باشه ، حب دنيا مي تونه باشه . حب پول ، حب مقام ، شهوت ، محبت ، عاطفه ، عقده هاي دروني ، خودكم بيني ، خود بزرگ بيني و . . . همه اينها هست . برخي از ما همه اش رو داريم ، برخي هيچكدوم رو نداريم ، برخي دو سه تاش رو داريم . بالاخره از اين بازار يه چيزهايي داريم . اگر نشيني و اين ها رو جمع و جور كني به هيچ جا نمي رسي . جمع و جور كردنش هم زياد كاري نداره . فقط كافيه يه هفته بشيني روي خودت خوب كار كني تا اينها رو كشف مي كني .
نكته 4 : در مسير رسيدن به خدا اگر به اين بارگاه عظيم تكيه كني ، ديگه چرخ گردون برات سر سوزني هم اهميت نداره . مي دوني كه اين مال تو نيست . مي گه :
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت / دائماً يكسان نماند كار دوران غم مخور

تو كسي هستي كه اگر دور گردون ، دو روز بر مرادت نبود ، بلند مي شي خودت چرخ گردون رو بر مرادت مي چرخوني ! نمي شيني بگي : حالا ببينيم بعداً چي مي شه . بايد اينطور فكر كني . چون همون اول كار تكيه به مقام عظيم الهي زدي ، مرحوم آقاي دولابي مي فرمودند : “ بهترين جوان ، كسي است كه با عصا راه مي رود . ” همه گفتند : يعني چي ؟ پيرمردهاش هم عصا رو به زور دست مي گيرن ، مي گن مي خوايم روي پاي خودمون بايستيم . فرمود : نه ، توي مسير معنويات فقط بايد با عصا باشي . برو به امام رضا (ع) بگو : آقا ! ببخشيدا ما دو تا پا داريم ، با اين دو تا پا به هيچ جا نمي رسيم . تو بيا ، يه عصا به ما بده . و بعد به اين عصا تكيه بده . تا كم آوردي بايد از عصات كمك بگيري . بايد ديد پُري داشته باشي وگرنه در اين مسير كم مي ياري . پس يه تكيه گاه براي خودت انتخاب كن . فرقي نمي كنه كي باشه ، از اين ذوات مقدسه هر كدوم رو انتخاب كني فرقي نمي كنه . ما ظاهر بين نيستيم كه مثلاً بگيم : آقا ! اگر به امام حسين (ع) سلام بديم امام جواد سرش بي كلاه مي مونه ! اينها همه نور واحدند . به هر كدوم سلام بدي ، به همه سلام دادي ، براي هر كدوم اشك بريزي براي همه اشك ريختي ، به هر كدوم توسل كني به همه توسل كردي ، هيچ فرقي نمي كنه . هيچ فرقي . يكي از اين ذوات مقدسه رو انتخاب كن . امام صادق (ع) فرمودند : هر كدوم از شماها يكي از ماها رو بيشتر دوست داريد . ( ماها نكته حساس داريم ) يكي با امام مجتبي (ع) بيشتر صفا مي كنه ، يكي با امام حسين (ع) و . . . و بعد فرمودند : اغلب شما با حسينِ (ع) ما بيشتر صفا مي كنيد . بعد امام صادق (ع) فرمودند : ما خودمون هم بيشتر از بقيه به حسين (ع) توجه داريم . ولي ممكنه يه كسي به امام هادي (ع) ، امام عسگري (ع) امام زمان (عج) توجه داشته باشه ، نگو : اينقدر از امام حسين (ع) نگو ، امام زمان (عج)‌ غريبه ، هيچ فرقي نمي كنه . همه نور واحدند . پس در اين مسير يك عصا هم براي خودت انتخاب كن . بعد در اين مسير كه داري مي ري اگر احياناً سنگ و چوبي ديدي ، بدون كه اينها كاملاً طبيعيه ، پيغمبر (ص) در اين مسير سنگ خورد ، چوب خورد ، حسين (ع) هم خورد ، علي (ع) هم خورد ، امام مجتبي (ع) هم خورد . بابا ! اگر فكر كني توي اين مسير كه اومدي ، ديگه همه چي جوره ، اشتباه كردي . البته بهتون بگم ، به ظرفيت خودتون هم نگاه مي كنند ، يكي ممكنه ظرفيت نداشته باشه ، خدا همه چي براش جور مي كنه ، ولي الكي فيلم بازي نكن . نگو : آقا ! ما ظرفيت نداريم ، خدايا ! همه چي رو برامون جور كن . نه ، اگر بلا برات نازل مي شه مطمئن باش ظرفيتش رو داري .

نكته بعدي : بذاريد من جمله رو از رو براتون بخونم چون خيلي مهمه . مي فرمايند : كسي كه مي خواهد به سمت خداوند برود ، بايد مردم و اطرافيان را به بلوغ عقلي و علمي برساند و آنها را تا سطح استقلال همراهي كند .
داره بهت دستور مي ده . همين جوري كه داري مي خوني و ياد مي گيري ، بايد همزمان به مردم هم زكات بدي ، و نكته مهم ديگه اين كه ماها اغلب يه جوري آمر به معروفيم ، بايد طوري باشه كه فقط و فقط دست مردم رو بگيريم و در دست خدا بذاريم . ماها بايد خدا رو به مردم معرفي كنيم ، نه خودمون رو . آقا ! ماها بايد مثل شيشه باشيم . وقتي كه مردم به ما نگاه مي كنند ، خداي پشت سر ما رو ببينند . نه خودمون رو . اون رو معرفي كنيم .
مي گه : آقا ! فلاني ، آدم خيلي خوبيه . ـ كجامي ره ؟ ـ مي ره فلان هيئت . ـ نه آقا ! آدم خوبي نيست . ـ چرا ؟ ـ چون حتماً بايد به هيئت ما بياد .
بعضي از ماها فكر مي كنيم ، داريم مردم رو به خدا هدايت مي كنيم ، در حالي كه اين طور نيست ، داريم مردم رو به خودمون وصل مي كنيم .

مي دونيد شيخ انصاري كيه ؟ شيخ انصاري كسي هست كه اگر نبود الان حوزه ما لنگ بود ،‌ ايشون در كتاب رسائل مي گه : نظريه اي هست كه عده اي اومدند به 8 دليل اون رو رد كردند ، بعد مي ياد اين 8 دليل رو مي گه ، بعد مي گه خيلي خُب شما اين 8 تا رو گوش داديد ؟ حالا بنده هم 9 دليل ديگه بر اون 8 تا اضافه مي كنم . مي شه 17 دليل ، بعد مي ياد اين 17 دليل رو يكي يكي رد مي كنه ، باز دوباره جواب مي ده كه اگه اين 17 دليل به اين دلايل رد شد ( گيج نشيدها ) ، ما باز هم جواب داريم . خودش يه تنه نشست كاري كرد كه يك قانون رو بوجود آورد . كاري كه مردم شايد تا 400 سال بايد براش فكر مي كردند . مي دونيد چه جوري گل كرد ؟ ايشون دو تا شاگرد داشت . در اون زمان يك شيخ تراخمي هم بود ، ( چشمهاش ناراحتي تراخم داشت ) 2 هزار تا طلبه پاي درسش مي نشستند . يه روز از جايي مي يومد ديد ديگه صرف نمي كنه بره خونه ، گفت مي رم تو مسجد مي شينم تا شاگردها جمع بشن . اومد نشست ديد شيخ انصاري داره به دو نفر درس مي ده . گوش داد ديد چقدر عالمانه درس مي ده ! بيشتر گوش داد ، ديد از خودش خيلي بهتر درس مي ده ، بيشتر گوش داد ، ديد‌‌ آقا ! اين عجب نابغه اييه ؟! 2000 تا شاگردش اومدند نشستند . به شيخ انصاري گفت : آقا ! شما بشينيد من يه عرضي خدمتتون دارم . رو كرد به شاگردانش و گفت : بسم الله الرحمن الرحيم اين آقا شيخ انصاري هستند ، ايشون نسبت به بنده هم عالم ترند و هم خوش فكرتر . اين كرسي از حالا به بعد مال ايشونه ، خداحافظ شما ! با اين كار اون شيخ بزرگوار ، الان هنوز كه هنوزه حوزه ما داره از شيخ انصاري بهره مي بره . شايد همه ثوابش مال اون آيت اللهي باشه كه الان استخون هاش زير خاك پوسيده . اما چون چشمهاش رو بست ، و گفت : با وجود شيخ انصاري ، من اينجايي نيستم . اينجا بايد به اهلش سپرده بشه .

سالك بايد مردم رو به خدا برسونه نه اينكه به خودش وصل كنه . نبايد بگي : هر كي زير عَلم ما سينه زد خوبه ، يا هر كي من رو دوست داشت ، بعد اجازه داره خدا رو دوست داشته باشه ، هر كي به من رأي داد ، به من به به و چه چه گفت ، بعد مي تونه به خدا برسه . اينجا ديگه بحث اخلاقه . سالك بايد فقط خدا رو معرفي كنه . مثل شيشه باشه ، مردم از درون اون خدا رو ببينند . اگر ديد اون رو دارن مي بينند بگه : آقا ! من رو نبينيد ، نمي خوام من رو ببيني . خدا رو ببين . اينقدر هم اِن قلت نگيريد . هي زنگ نزنيد كه آقاي فلاني كه مي گيد آدم خوبيه ، ما رفتيم پيش شون ، تحويل نگرفت . محل نذاشت . بنده خيلي از علماء و عرفا و بزرگان رو مي شناسم ، اينها در زمان خودشون بسيار عالي هستند ، اما اگه بري بهت محل نمي ذارن . براي اينكه مي بينه باز ماها مريد شديم ، براي اينكه نمي خواد ما اون رو ببينيم . خيلي كار خوبي مي كنه براي اينكه مي خواد ما حرفهاش رو گوش بديم . نبايد فقط خودش رو ببيني ، اصلاً دلش مي خواد كه تو اون رو دوست نداشته باشي . اتفاقاً خيلي عارف جليل القدريه شما درك نمي كنيد . مي خواد كه تو به حرفهاش گوش بدي و به خدا برسي . چرا بعد از جلسه مي پري بري دستش رو ببوسي ؟! از اين كار تو حالش به هم مي خوره . مي خواد تو خدا رو ببيني ، اين اخلاقي هست كه عرفا و بزرگان ما دارند . بعد اون وقت به اين بچه بازي هاي ما گرفتار مي شن . تازه بعد تهمت هم مي خورند . مي گن : بابا ! اينا آدم نيستند ! اگر آدم بودند مردم رو تحويل مي گرفتند . نمي بيني چقدر غدّ و بد اخلاقه ؟ نمي بيني به مردم محل نمي ذاره ؟ خُب چكار كنه ؟ مجبوره اين طوري برخورد كنه . من با خودشون صحبت كردم . گفتم : حاج آقا چرا شما اينجوري هستيد ؟ گفت : خُب بابا ! بيچاره ام كردند . من دارم از خدايي كه اينقدر زيباست مي گم ، بعد اينها بعد از منبر مي يان من رو مي بوسند ! بابا ما داريم خدا رو معرفي مي كنيم . اين لباسها عاريه است ، چرا من رو داري مي بوسي ؟
پس اين مسيري هست كه بايد داشته باشي . يعني توي اين مسير بايد مراقب باشي مردم رو به خودت وصل نكني !

نكته بعدي : بابا توي اين مسير حتماً چاله هست ، توي چاله افتادن هم حتميه . در چاله ماندن گناهه و از چاله بيرون اومدن واجبه .
از چاله بيرون بيا . يه روزي مي ياد يه دفعه به خودت مي گي : ول كن بابا ! دارم حال دنيا و آخرت رو مي كنم ، اينها هم نشستند هي مي گن خدا ، خدا . آخه اين خدا چي چي داده به ما ؟ به اين مي گن : چاله ! به اين مي گن : پشت كردن قلب . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : قلبهاي شما هم رو دارند و هم پشت . بعضي وقتها كه قلب به شما پشت مي كنه مراقب باشيد . آقا جون برو يه كم تفريح كن . دو تا جُك بگو . فيلم نگاه كن ، باغ برو ، پارك برو ، اگر بخواي توي اين مسير فقط به معنويتت برسي ، كم مي ياري ، ‌وقتي قلب تون بهتون پشت مي كنه ، يه دو روز مستحباتت رو كمتر كن . بذار قلب برگرده . بايد شوق داشته باشي ، هميشه خُمار معنويت باشي . نكته بعد اينكه اگه تو چاله بيفتي خوبه و اين نشون دهندة حركته . وقتي توي چاله افتادي ، بدون كه داري حركت مي كني ، آدمي كه در حركت نيست ، در چاله هم نمي افته .

يه نكته ديگه رو به عنوان آخرين قدم خدمتتون مي گم : تو مگه مؤمن نيستي ؟ شنيدي كه مي گن : مؤمن بايد زرنگ باشه ، مؤمن بايد خيلي باهوش باشه ، كارايي بالا داشته باشه . با IQ بالا بيا توي اين مسير . اگر بخواي با ضريب هوش پائين بياي ، كم مي ياري . حضرت امام (ره) مي فرمايند : مؤمن بايد زرنگ باشه و يه مسير صاف رو انتخاب كنه و فقط توي اين مسير حركت كنه ، نه خوف داشته باشه و نه رجاء . بين اين دو حركت كنه . و اين مسير به باريكي لبه شمشيره . و اين رو هم بدون كه مي توني به اين مرحله برسي . بابا ! نه مأيوس و نااميد باش و نه مغرور . مطمئن باش كه مي توني . سخته اما مي توني . يه شب ما از خوف صحبت مي كنيم همه مأيوس مي شن . يه شب از رجاء صحبت مي كنيم ، همه مغرور مي شن . نبايد اين طور باشه . اين رمز جلو رفتنه . اگه بتوني نه مأيوس بشي ، نه مغرور ، در اين مسير زود به مقصد مي رسي . فقط بي زحمت اينطوري باش .
يه شب با يكي از دوستان معمم خودم ، توي حرم امام رضا (ع) نشسته بوديم ، ايشون از كارهايي كه توي شهرشون كرده بودند مي گفت ، از موفقيتهايي كه كسب كرده بودند . بعد ديدم همه اين موفقيتها رو از خودش مي دونه . خيلي حرفه آدم توي حرم امام رضا (ع) ، مركز نورانيت ، بشينه و اين همه احساس بزرگي كنه . يك كلام زبونش لال بود بگه : اين آقا هم به ما كمك كرده . مراقب باشيد ! خيلي وقتها اين غرور و كبر كار دست ما مي ده . هر وقت ديدي مي خواي دچار كبر بشي سريع به سمت خوف برو . بترس . باز اگه يه وقت ديدي زيادي مي ترسي ، به سمت رجاء برو . ما بايد روي اين لبه باريك حركت كنيم . مثل بندبازها . ديديد يه چوب توي دستشون دارند كه با كمك اون حركت مي كنن . و تعادلشون رو حفظ مي كنند . ما دائم به اين دو طرف خم مي شيم . لاجرم چاره اي نداريم دائم بايد توي اين مسيري كه داريم مي ريم ، مواظب باشيم كه بين خوف و رجاء ، قدم برداريم . اين چوب رو بايد داشته باشيم . دائم بايد تعادل مون رو حفظ كنيم . من نمي دونم چه سيستم و برنامه اي مي خواي براي خودت بريزي . سيستمهاي مختلفي وجود داره . من اون برنامه اي رو كه براي خودم دارم مي گم . اگر خواستي همين رو انتخاب كن . اون هم اينه كه من توي زندگيم يه چيزهايي رو دارم ، كه اونها رو يه گوشه براي خودم گذاشتم ، بعضي جاها كه لازم شد استفاده مي كنم . يادم نمي ره زماني كه دانش آموز دبيرستاني بودم ، توي مشهد زندگي مي كردم . يه بنده خدايي بود كه ام الفساد مدرسه بود ، آدم عجيب غريبي بود . به من كه بچه مذهبي بودم مي گفت : من يه دونه نوار كافي دارم هر وقت ديگه خيلي غرق گناه مي شم اين نوار رو مي ذارم و گريه مي كنم . ( نوار كافي ! ) از همون جا من يه درسي گرفتم ، اين كه آدم بايد در زندگيش يه چيزهايي رو كه با دلش بازي مي كنه ، براي نقاط حساس زندگيش نگه داره . و مراقب باشه در جاي خودش هم استفاده كنه . هر كليد براي يك قفل خاصيه ، تو هم چند تا كليد بايد براي خودت يه گوشه اي آماده داشته باشي . مثلاً بعضي وقتها آدم در دام ناشكري مي افته ، بايد يه قضيه براي خودت داشته باشي . اين رو بيار به خودت نشون بده .

حالا اين كليدها ممكنه هرچيزي باشه . ممكنه يه دونه يادداشت باشه ، يه دونه فيلم باشه ، يه نوار باشه ، يه موسيقي ، و . . .
من زماني كه معمم شدم ، هفته چهارم ، پنجم ، يه متني براي خدا نوشتم . “ گفتم : خدايا ! من توي اين مسيري كه هستم ، مي دونم هيچي نيستم ولي ممكنه توي اين مسير يه توفيقاتي پيدا كنم و شيطون بياد بگه : اين توفيقات مال خودته . همين الان دارم اقرار ميكنم : خدايا ! اگر اينطوريه اصلاً توفيق نمي خوام و اگر يه وقت چنين اتفاقي افتاد و شيطون اقدام كرد من الان دارم اقرار مي كنم اين توفيق مال خودم نيست . ”

من هنوز كه هنوزه هر سه ماه يك بار اين مطلب رو مي خونم ، امضاء مي كنم و تمديد مي كنم . از اين بچه بازي ها داريم ديگه ! چكار كنيم ؟ بچه ايم . يا مثلاً بعضي وقتها كه فكر مي كنم جبهه و جنگ يادم مي ره يه چيزهايي رو براي خودم كنار گذاشتم ، هميشه هم سراغش نمي رم . وقتي ديدم داره كار به جاهاي باريك مي كشه به سراغشون مي رم . از اونهايي هم نيستم كه از صبح تا شب آلبوم نگاه مي كنن . بعضي وقتها از خودم مي پرسم : حالا نگاه كنم . بعد مي گم : نه هنوز كار به جاي باريك نكشيده . هنوز وقتش نيست .
بايد حربه رو كنار بذاري و در موقع حساس استفاده كني . يه فيلمي هستش به نام سفر به چذابه ، حتماً همه تون فيلم رو ديديد ، كار آقاي ملاقلي پور . اين فيلم يكي از آرزوهاي باطني من رو نشون مي ده ،‌ يعني من هميشه آرزو مي كردم كه مثلاً يه جوري چشمم رو ببندم . توي ماشين زمان سوار بشم و به زمان جنگ سفر كنم . يه دفعه توي بوارين 5 دقيقه بتونم نفس بكشم . از آرزوهاي خيلي بزرگ منه . خُب آقاي ملاقلي پور درك كرده . خودش بچه رزمنده است . اين رو به آرزو رو به تصوير كشيده ، طرف چشمهاش رو مي بنده مي ره توي ماشين زمان ، و سرو كله اش توي زمان جنگ پيدا مي شه . اين كليت فيلمه . لذا اين فيلم خيلي با دل من بازي مي كنه . من اصلاً به خود فيلم كار ندارم كه قوي هست يا نيست ، اصلاً ما فيلمهاي مربوط به جنگ رو كه مي بينيم ، حواسمون يه جاي ديگه است . خود فيلم رو نمي بينيم . اين فيلم خيلي با دل من بازي مي كنه . هنوز من اين فيلم رو به صورت كامل نديدم . يه تيكه 10 دقيقه ايش رو ديدم . نوار ويدئوييش رو هم دارم . گذاشتم كنار تا اگه يه روز به اون نقطه حساس رسيدم ازش استفاده كنم .

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

کاریزمای مهدوی

کاریزمای مهدوی

در دین مبارک اسلام و در مکتب حقه ی شیعه، ما معتقد به این هستیم که منطق به تنهایی کارگزار نیست. در قرآن، خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید : لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك... اگر با محبت با مردم برخورد نمی کردی، مردم از اطرافت متفرق می شدند: کاریزمای قوی.
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
Powered by TayaCMS