کلید واژه ها: صلوات, بخل, بداخلاقی, حب علی علیه السلام , دوری از دنیا, سخاوت,سخاوتمندی حسن علیه السلام
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله... - امام علی علیه السلام - امام حسن علیه السلام - امام صادق علیه السلام .
سخنران استاد فرحزاد
- دریـغا که فـصل جوانی گذشتبه لـهـو و لعـب زندگانی گذشت
- دریـغا که بیـمـا بـسـی روزگـاربـرویـد گل و بـشـکفت نـو بـهار
- کـسـانی که از مـا بغیب اندرند بـیایـند و بـر خـاک مـا بـگـذرند
- بسی تیر و دی ماه و اردیبهشتبیاید که ما خاک باشیم و خشت
- چرا دل بریـن کاروان گه نهیم که یاران برفـتند و ما در رهـیم
- بـیـا تـا بـرآریـم دسـتـی زدل که نتوان بـر آورد فـردا ز گل
قال رسول الله صل الله علیه و آله : «مَا مِنْ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَجْلِسٍ فَلَمْ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلُّوا عَلَى نَبِيِّهِمْ إِلَّا كَان ذَلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً وَ وَبَالًا» در هر مجلسی اگر یاد خدا و درود بر محمد و آل محمد نباشد. آن مجلس در قیامت برای صاحبان مجلس حسرت و وبال گردنشان خواهد شد. همچنین یاد معصومین هم چون فانی در خدا هستند، یاد خدست و بهترین یاد خدا، ذکر صلوات است.
روایت داریم: «خَصْلَتَان لَا تَجْتَمِعَان فِي مُسْلِمٍ الْبُخْلُ وَ سُوءُ الْخُلُقِ»[1] دو صفت بخل و بداخلاقی در مومن (یعنی شیعه اهل بیت سلام الله علیهم ) جمع نمی شود. آدم بخیل به هیچ کس خیری نمی رساند خرج نمی کند. در روایت هست که علت این که قوم لوط مبتلا به آن عمل زشت شدند و بعد هم بلا بر آنها نازل شد، به خاطر بخلشان بود. اول مهمان داری می کردند. سفره داری می کردند. ولی مرض بخل آن ها را گرفت. گفتند: اگر کسی هم مهمان ما بشود، باهاش این کار بد را آنجام می دهیم. بخل باعث شد که مبتلا به این مرض ناجور شدند. آقا امیرالمومنین سلام الله علیه می فرماید: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوءٍ»[2] یعنی بخل جامع همه بدی هاست. آدم بخیل هیچ کار خیری نمی کند. به زن و بچه اش نمی رسد. صله رحم نمی کند. خمس و زکات نمی دهد. یک خانمی می گفت: شوهر من کارخانه دار است. اما از نظر مالی خیلی به من و بچه ام سخت گیری می کند. هر وقت از خانه بیرون می رود، می گویم خدایا خبر مرگش را به من برسان. امام صادق سلام الله علیه دور خانه خدا طواف می کرد. راوی می گوید: دیدم فقط از خدا این را درخواست می کند، «اللَّهُمَّ قِنِي شُحَّ نَفْسِي»[3] خدایا من را از بخل حفظ کن، راوی می گوید: صبر کردم بعد از این که طواف آقا تمام شد، عرض کردم: آقا چرا این همه این دعای می کردید؟ حضرت فرمودند: مگر نمی دانید خدا در قرآن فرموده «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[4] خدا به ما یاد داد کسی اگر جلو بخل نفسش را بگوییرد، رستگار می شود. روایت داریم: پیامبر هر روز از چند چیز به خدا پناه می برد، یکی بخل بود.
می گویند: یک نفر بخیل یک غلامی داشت، غلام از دستش خسته شد، گفت: بابا ما را آزد کن. خسته شدیم، پیر شدیم. گفت: خیلی خوب یک خروسی تو خانه داریم آن را بکش. هر وقت من آن خروس را خوردم تو را آزاد می کنم. این هم خیلی خوشحال شد. خروس را کشت. گفت: حالا چی درست کنم؟ گفت: خروس بماند، حیف است. حالا با سرش یک سوپی درست کن. هر روز می گفت: مثلا با پاهاش یک چیزی دست کن. با دل و جگرش... خلاصه چند روزی که گذشت خروس داشت می گندید. غلام آمد گفت: بابا من از آزادی خودم گذشتم، این خروس را آزاد کن.
یکی از راهای شناخت حق و باطل این است که ببینی دشمن از چه چیزی خوشش می آید. از چه چیز بدش می آید. یک نفر در زمان حضرت باقر سلام الله علیه به شیطان برخورد کرد، گفت: تو کی هستی؟ گفت: من اولاد آدم هستم. گفت: تو آدم هستی؟ گفت: آره. گفت: همانهایی که می گویند: ما خدا را دوست داریم، اما حرفش را گوش نمی دهند؟ و می گویند: شیطان را دشمن داریم، ولی حرفش را گوش می دهند؟ گفت: تو کی هستی؟ گفت: من کسی هستم که آدم را از بهشت بیرون کردم. من کسی هستم که قابیل را وادار کردم که برادرش را بکشد. خراب کاری هایش را گفت. گفت: حالا که تو ابلیس هستی تو تجربه ات زیاد است. بالا غیرتا یک حرف قشنگی که به درد من بخورد به من بگو. گفت: دوتا موعظه می کنم. اول: «اقْنَعْ مِنْ دُنْيَاكَ بِالْعَفَافِ وَ الْكَفَافِ»[5] اگر می خواهی سرت زیر آب نرود به قول ما تو دنیا قانع و راضی باش. حرص دنیا آدم ها را جهنمی می کند. به گناه می افتند. پیامبر خدا سلام الله علیه وآله دعا کردند: «خدایا روزی من، اهل بیت من، دوستان من را به اندازه عفاف و کفاف قرار بده». چون حرص دنیا آدم را بی چاره می کند. موعظه دوم شیطان: «وَ اسْتَعِنْ عَلَى الْآخِرَةِ بِحُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ سلام الله علیه »[6] گفت: آخرتت را اگر می خواهی احیا کنی، از محبت علی بن ابی طالب حضرت علی سلام الله علیه کمک بگیر. گفت: من در عمرم ندیدم که هیچ پیامبر و امامی و اولیایی به خدا نزدیک بشوند الا به محبت علی سلام الله علیه . آن فرد می گوید: من وقتی این جریان را به امام باقر سلام الله علیه عرض کردم حضرت فرمود: درست است اون شیطان بوده است. و حرفش هم درست است. اما با قلب ایمان نیاروده، بلکه به زبان این را می گوید. چون اگر به قلبش ایمان می آورد برمی گشت.
شیطان پیش حضرت یحیی آمد. حضرت یحیی سئوال کرد از چه کسی خیلی بدت می آید؟ و از چه کسی خیلی خوشت می آید؟ (افلاطون داشت می رفت. یک نفر از او تعریف کرد. افلاطون ناراحت شد. گفتند: این که تعریفت کرد. گفت: آخه این که از من تعریف کرد، آدم نفهمی بود. نمی دانم چه حماقتی از من سر زده که او از من خوشش آمده است.) شیطان گفت: از پیرمرد عابدی که بخیل است، خیلی خوشم می آید. چون بخلش همه عبادت هایش را از بین می برد. سرنگونش می کند. خیرش به هیچ کس نمی رسد. می گوید هر چقدر نماز بگویی می خوانم، گریه بگویی می کنم. اما از صدقه و خمس و زکات حرفی نزن. از کی خیلی بدت می آید: گفت جوان گناه کاری که سخی است. من یک عمری تله می گذارم، تو گناه می اندازمش ولی سخاوتش آن کناهان را از بین می برد. سخاوت تمام گناهان را از بین می برد، و تبدیل به حسنه می کند. امام صادق سلام الله علیه فرمود: «شَابٌّ سَخِيٌّ مُرَهَّقٌ فِي الذُّنُوبِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ مِنْ شَيْخٍ عَابِدٍ بَخِيلٍ»[7] امام صادق سلام الله علیه می فرماید: جوان غرق در گناه، اما سخاوت مند پیش من، دوست داشتنی تر از پیر مردعابد بخیل است. کسی که سخی است گره باز می کند. به پدر مادرش محبت می کند.
علی سیاه گندابی از آن لاتهای بزن بهادر همدان بود. می گویند: نماز که می خواند، دشنه وقمه همراهش بود. گفتند: علی سیاه لااقل تو نماز این ها را از خودت جدا کن. گفته بود: من دشمن خیلی زیاد دارم، وسط نماز ممکن است، یکی حمله کند. باید یک چاقو برایش بزنم. مثلا یک عالمی می دیده خیلی احترام می کرد. مثلا می دید که یک روحانی از جلو قهوه خانه می گذرد تو قهوه خانه هم موسیقی مبتذل پخش می شود، یکی می خواباند، دم گوش صاحب قهوه خانه می گفت: مرتیکه لااقل احترام آقا را نگهدار. اگر یکی به یک خانمی چپ نگاه می کرد، می آمد جلوش می استاد. صفات خیلی خوبی داشت. همین آقای علی سیاه منقلب می شود. آرزوی کربلا و نجف خیلی تو دلش بود. خیلی التماس می کند که خدایا من را به نجف و کربلا برسان که من قبرمولا علی را زیارت کنم. می گویند: این علی سیاه می آید تو نجف تو ایوان طلا چشمش میافته به قبر مولی علی سلام الله علیه می افتد. می گوید: خدایا این علی سیاه را به این علی سلام الله علیه ببخش. منقلب می شود، پیش یکی از مراجع می آید و توبه می کند. صف اول پشت سر آقا نماز جماعت می خواند. درسجده می بینند علی سیاه بلند نشد. نماز تمام می شود، تکانش می دهند، می بینن فوت کرده است. این قدر اولیای خدا می گویند: خدایا مرگ ما را در سجده نماز قرار بده؛ دعاشان مستجاب نمی شودو. اما یک لات چاقو کش می آید به زیارت حضرت علی سلام الله علیه تو سجده از دنیا می رود. مرجعی در نجف سکته می کند. شایع می کنند که فلان مرجع فوت کرده است. تو حرم حضرت امیر یک قبری را برای آقا آماده می کنند. می آیند به آن مرجعی که علی سیاه پشت سرش نماز می خوانده میگویند که آن مرجعی که فکر می کردیم، فوت کرده و قبری در حرم برایش آماده کردیم، هنوز نمرده است. می گوید: این قبر را به علی سیاه بدهید. ببین چه جوری کسی که برگرده ازش پذیرایی می کنند.
یکی خدمت آقا امام حسن مجتبی سلام الله علیه عرض کرد: به من رحم کن، دشمنی به من حمله کرده، حرمت پیران را نگه نمی دارد. به خردسال ها هم رحم نمی کند. حضرت فرمود: دشمن تو کی هست که من انتقام بگیرم. عرض کرد: دشمن فقرهست. حضرت فوری خادمشان را صدا زد، فرمود: چه قدر داریم؟ غلام گفت: پنج هزار درهم. فرمودند: همه اش را بیار به او بده. اصلا پهلو امام های ما پول با خاک هیچ فرقی نداشت.
حضرت امیر سلام الله علیه میل جگر داشت. یک سال به میلشان پاسخ نداند. بعد از یک سال امام حسن سلام الله علیه می فرمایند: یک گوسفندی را تو خونه کشتیم، جگرش را طبخ کردیم. محضر پدرم آوردیم. همان لحظه گدایی آمد در زد. حضرت فرمود: جگر را به این فقیر بدهید. عرض کردند: بعد از یک سال ما این را برای شما درست کردیم. فرمود: می ترسم، مصداق این آیه بشوم. «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا»[8] من دوست دارم، که آن چیزی که دوست دارم، انفاق کنم. امام حسن سلام الله علیه این پنج هزار درهم را به این شخص داد. فرمود: هروقت این دشمن به تو حمله کرد، به سراغ من بیا. سه بار اموالشان را تقسیم کردند. تو روایت داریم: که آدم کریم، اگر خدعه هم برایش بزنند خدعه را می پذیرد. امام مجتبی یک قاطر خیلی خوبی داشت. یک شخصی از این قاطر خیلی خوشش آمده بود. به یک نفر گفت: چه کار کنم. گفت: بنی هاشم یک جلسه ای دارند برو آنجا از آقا تعریف کن، بعد از آقا صله بگیر. گفت: توی جلسه ای که سران قریش جمع بودند آمد و شروع کرد به ستایش کردند. از آقا یک کلمه ستایش نکرد. از این و آن ستایش کرد. رفیقش بلند شد، گفت: فلانی تو از همه تعریف کردی، چرا از گل مجلس امام حسن سلام الله علیه تعریفی نکردی؟ گفت: من می خواستم از آدم های معمولی تعریف کنم. هر وقت خواستم از معصومین و ائمه و اولیا تعریف کنم، اول از امام حسن سلام الله علیه شروع می کنم. سنگ تمام گذاشت. آقا که می خواستند سوار قاطرش بشوند و بروند، عرض کرد: آقا اگر می شود، این مرکبتان را به من مرحمت بفرمایید. آقا افسار قاطر را داد به دستش فرمود: کریم وقتی که خدعه و نیرنگ برایش می زنند، می پذیرد. یکی از رفقای ما می فرماید: خانم ما هر وقت می خواهد از ما پول بگیرد، اول شروع به تعریف کردن می کند. و بعد همه پول های جیب ما را خالی می کند. در دعاها هم رسمش است که اول از خداوند تعریف کنی و بعد حاجت بخواهی تملق کردن برای اهل دنیا بد است اما برای خدا تملق کردن بد نیست. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه».
[1] . وسائل الشيعة/شیخ حر عاملی/9/39/5- باب تحريم البخل و الشح بالزكاة و...ص:35
[2] . مستدرك الوسائل/محدث نوری/7/29/5- باب تحريم البخل و الشح بالزكاة و....ص:26
[3] . مستدرك الوسائل/ محدث نوری /7/30/5- باب تحريم البخل و الشح بالزكاة و....ص:26
[4] . التغابن : 16
[5] . بحار الانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/مجلسی/ج 60/253/باب 3 إبليس لعنه الله و قصصه و بدء خلقه و مكايده و مصايده و أحوال ذريته و الاحتراز عنهم أعاذنا الله من شرورهم ..... ص : 131
[6] . بحارالانوار/مجلسی/39/181/باب 83- ما وصف إبليس لعنه الله و...ص:162
[7] . الكافي/شیخ کلینی/4/41/باب معرفة الجود و السخاء ..... ص :38
[8] . الأحقاف : 20