قََالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ.[1]

ان شاءالله خداوند قلب ما را به نور قرآن و معارف اهل بيت منور بگرداند. براي سلامتي وجود مقدس ولي الله الاعظم امام زمان اروحنا فداء و نثار پرفتوح کريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام )صلواتي عنايت بفرماييد.

مقدمه

بحث ما اين روزها در اين محفل نوراني درباره درمان بيماري هاي روحي و اجتماعي است. درمان ناهنجاري هايي که در درون انسان و جامعه است يا همان قرآن درماني. در روايت داريم: «الْقُرآنُ حَيُّ لا يَمُوتَ»، قرآن هرگز زوال و مرگ نمي پذيرد و همواره زنده است. اين کتابي است که خودش مي گويد: «يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»[2]؛ به استوارترين و محکم ترين راه ها هدايت مي کند. خودش مي گويد: من موعظه ام، شفايم، من بيان همه امورم، هدايتم، رحمتم، من کتابي هستم که بصيرت ها و نورانيت ها مي دهم؛ «هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ يُوقِنُونَ».[3]

اين ادعاي قرآن است. يکي از مفسرين معاصر کتابي نوشته است به نام «قرآن در قرآن».[4] ايشان مجموعه آياتي که در قرآن، قرآن را معرفي کرده، جمع آوري نموده است. خود قرآن چندين جا در آيات متعدد اين ادعا را مطرح مي کند و معتقد است که سينه ما هر درد دروني داشته باشد، قرآن شفا مي دهد. نه اينکه دارو باشد، زيرا دارو هميشه شفا نمي دهد. شفاء غير از دارو است؛ يعني رفع مي کند، پاک سازي و تخليه مي کند. اين ادعاي قرآن است. روايات ما هم بر اين مطلب تأکيد دارد.

شِکوه قرآن

قبلاً عرض کردم خداوند در قرآن فرموده: چرا به اين قرآن بي توجهي مي کنيد؟ «أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ».[5] درباره آيه مفصل صحبت کردم. آيا در قرآن ادهان مي کنيد؟ تساهل و تهاون مي کنيد؟ يکي ديگر از جاهايي که خداوند گله کرده در سوره الحاقه است که مي فرمايد: «فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ× وَمَا لَا تُبْصِرُونَ».[6]

گمان نمي کنم قسمي از اين جامع تر داشته باشيم. قسم به هر چه که مي بينيد و هر چه که نمي بينيد؛ ديگر از اين بالاتر: «فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ»؟!

قسم به هر چه که مي بينيد. ما چه مي بينيم؟ هر چه مي بينيم، انسان، عالم، درخت، ستاره و... اگر در قرآن قسم به خورشيد و ماه خورده موردي است. اين جا مي فرمايد: قسم به هر آن چه که مي بينيد و هر آن چه که نمي بينيد. ما چه نمي بينيم؟ غيب، شهود، قيامت. اين قَسم به شهود و غيب است که نمي بينيد، قسم به ماوراي طبيعت، ذات اقدس خداوند، فرشته ها، عقل و خرد است.

در اينجا خداوند چه مي خواهد بگويد که چنين قسم با عظمتي مي خورد؟! قسم به آنچه که مي بينيد و انچه که نمي بينيد؛ «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ».[7]

قرآن کلام خداست و پيامبر واسطه انتقال اين کلام است. آن گاه خداوند در سوره واقعه دو گله مي کند و مي فرمايد:

«قَلِيلًا مَا تُؤْمِنُونَ× قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ»[8]

گله اول: گروهي ايمان نمي آورند. گله دوم: گروهي ديگر ايمان آورده اند لکن تذکر نمي گيرند. درس نمي گيرند.

عزيزان! عرض کردم تنها قرائت کافي نيست؛ چرا که بسياري هم قرآن مي خوانند؛ بلکه حفظ هم به تنهايي کافي نيست، تدبر بالاترين و کامل ترين نوع ارتباط با قرآن است: «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ».[9] تدبر غير از قرائت است، غير از لفظ است، حتي تدبر غير از تفسير است. برخي گمان کرده اند تفسير، تدبر در قرآن است و تدبر در قرآن يعني تفسير در قرآن. نه، اين چنين نيست. ميان تفسير و تدبر فرق است.

فرق تدبر و تفسير

فرق اول: تفسير کار فکر است. آدم متفکر مي نشيند آيات را با عقل و گرايش خويش – حالا يا کلامي يا فلسفي يا عرفاني – تنظيم مي کند.

اما تدبر کار فکر و دل است؛ هم بايد بيانديشي و هم اثر پذير باشي. تغيير در شما ايجاد بشود والا بعضي از مسيحي ها تفسير قرآن نوشته اند؛ «گلد زيهر» کتابي درباره قرآن نوشته به نام: «مذاهِبُ التَّفْسِيرِ الإسْلامِيَةِ». همچنين «بلاشر» مسيحي درباره قرآن کتاب نوشته است. ده ها شخصيت غير مسلمان کتاب نوشته اند و حتي يهودي ها نيز کتاب نوشته اند. اينها تفسير کرده و واژه ها را توضيح داده اند.

در تفسير هم اگر مباني قرآن رعايت نشود، تفسير به رأي مي شود. اگر رعايت شود تفسير خوبي مي شود، مفسر با لغت، با آيات، روايات و با فهم خودش تفسير مي کند.

در دوران امام صادق (عليه السلام ) خيلي ها بودند که قرآن را تفسير مي کردند. کنار مکتب امام صادق (عليه السلام )دکان باز کرده بودند و تفسير مي گفتند. اما تدبر نبود اگر تدبري بود بايد به ولايت و امامت منجر مي شد. اگر تدبر بود امام صادق (عليه السلام )را از صحنه کنار نمي زدند. تدبر کار فکر و دل است، اين يک فرق تدبر و تفسير است.

فرق دوم: کسي که تفسير مي نويسد هم خودش و هم ديگران مي خوانند.

اما تدبر فردي است، علامه طباطبايي تفسير نوشته است همه جا هست، و به زبان هاي گوناگون هم ترجمه شده است و مردم استفاده مي کنند. بنابراين تفسير عام است اما تدبر خاص است. ممکن است يک نفر بنشيند در يک آيه تدبر کند و مثل فضيل مسيرش عوض شود، اين تدبر مي شود.

فرق سوم: در تدبر کثرت ملاک نيست اما در تفسير وقتي مفسر مي خواهد راجع به نماز تفسير بنويسد بايد همه آيات مربوط به نماز را ببيند؛ مثلاً راجع به قصه يوسف مي خواهد بنويسد بايد همه آيات مربوطه را ببيند ولي در تدبر اين گونه نيست.

مردي خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم )آمد و عرض کرد: عَلِّمَنِي مُمّا عَلّمکَ الله، از آنچه خداوند به تو تعليم داده به من نيز بياموز. پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم )او را به يکي از يارانش سپرد تا قرآن را به او تعليم دهد و او سوره «اذا زُلزِلَتِ الْأرْضُ» را تا به آخر به او تعليم داد. تا به اين آيه رسيد: «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ × وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»، آن مرد از جا برخاست و گفت: يا رسول الله! کفانِي هَذِهِ الايَةُ، همين آيه مرا بس است. در روايت ديگر آمده: تَکْفِينِي ههذِهِ الايَةِ، همين يک آيه مرا کفايت مي کند.

پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم )فرمودند: او را به حال خود بگذار که مرد فقيهي شد! و طبق روايتي فرمود: «رَجَعَ فَقِيهاً» او فقيه شد و بازگشت![10] ممکن است متدبر در يک آيه پيامش را بگيرد و برود. با يک آيه فضيل دست از کارش «راهزني» برداشت.

با يک آيه سعدبن ناجيه مسلمان شد. در تدبر لازم نيست دايره اش هم قرآن باشد. يک مثال بزنم. اين آيه شريفه آيه عجيبي است و روايت داريم که امام باقر (عليه السلام )تمام خطبه هاي نماز جمعه اش را با اين آيه تمام مي کرد. در تفسير آمده وقتي اين آيه را مي خواندند دعايي هم مي کردند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذَّکْريه»[11] خدايا! ما را از کساني قرار ده که اندرزها را مي شنوند و به حالشان مفيد است.

آيه اين است: آيه 90 سوره نحل، صاحب تفسير مجمع البيان در اين باره مي فرنايئ: پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم )فرمود: جامع ترين و کامل ترين آيه در قرآن از نظر تقوا همين آيه است.

اصول تربيتي در يک آيه

در اين آيه تمام اصول تربيتي جمع شده است و امام باقر (عليه السلام )در پايان خطبه دوم نماز جمعه آن را مي خواند و قصه اي دارد که عرض مي کنم.

«إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ».[12]

قرآن کريم مي فرمايد: اي مردم! سه امر و سه نهي به شما مي کنم. برادران، خواهران! در روايت دارد که يک وقت وليدبن مغيره اين آيه را شنيد، تکان خورد و گفت: «مَا هُوَ قَولُ البَشَر»؛ سخن بشر نيست «اِنَّهُ يَعلُوا وَ لاَ يُعلَيه»؛ اين کلام بلند است، هيچ چيز نمي تواند بر او حاکم شود.[13]

حکايت ابو حاتم سجستاني

ابو حاتم سجستاني نقل مي کند: مسلماني به راهبي گفت: مرا نصيحت کن. راهب درس اخلاق مي گفت. بعضي ها فکر مي کنند مي شود جاهاي ديگر رفت و سخن شنيد. يک کسي از آقايان علما که الان هست مي گفت: چند سال پيش مرتاضي از هندوستان آمده بود. من خيلي با او نشست و برخاستم ديدم کارهاي عجيبي مي کند، تصرفاتي دارد. روزي يکي از بزرگان حوزه مرا ديد و گفت: اين راه ها را کنار بگذار آن چه هست در قرآن است. اينها عرفان کاذب است. خانمي اطلاعيه نوشته بود: 90 شيوه براي رفع نگراني ها و درمان بيماري ها. يکي از آنها شيوه موسيقي و شيوه سماع بود. يکي ديگر به اين طلسم ها متوسل مي شود و همچنين روش هاي ديگري که هر روز دو يا چند تا از اين گروه ها گير مي افتند و پول هاي زيادي به جيب مي زنند و مردم هم نمي دانند. چرا بچه ام اين طور است؟ چرا خودم اين طور هستم؟ عزيز من! قرآن مي گويد: «وَشِفَاء لِّمَا فِي الصُّدُورِ».

آقاي راهب! «عِظْنِي»، آقا مرا موعظه کن. راهب نگاهي کرد و گفت: أعِظُکُمْ وَ فِيکُمُ القرآنَ وَ مِنکُم مُحَمَّد (ص)؛ من تو را موعظه کنم در حالي که قرآن در ميان شماست، پيامبر از شماست؛ چه موعظه کنم؟!

جاذبه قرآن

همين آيه را مشرکي به نام «اکثم بن سيفي» شنيد. او که خودش هم شاعر بود و هم اهل فهم و نظر، قومش را جمع کرد و گفت: «کونوا فيه اولاً ولا تکونوا فيه آخراً» شتاب کنيد! از اولين کساني باشيد که مسلمان مي شويد. اين دين با اين آيه، چيزي براي اصول اخلاقي کم نگذاشته و همه اخلاق را آورده است؛ «تکونُوا في هذا الامرِ رُؤُساً وَ لا تکونُوا فيهِ اَذناباً»[14] به اسلام بگرويد که اسلام حرف اول و آخر را مي زند. همين آيه را ببينيد: «إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسهانِ». قصه هاي زيادي هست، چه بسيار افرادي که با اين آيه مسلمان شدند و چه بسيار افرادي که تغيير و تحول عميقي در آنها ايجاد شد، خدمت پيغمبر آمدند اين آيه را شنيدند و مسلمان شدند.

يکي از عزيزانمان کتابي نوشته که نامش «جاذبه قرآن» است.

ايشان مجموعه اي از داستان هايي را ذکر کرده که چگونه با همين آيه عده اي مسلمان شدند. عبدالرزاق نوفل در کتاب «القرآن والعلم الحديث» مي گويد: آمار کساني که با شنيدن قرآن مسلمان شده اند قابل شمارش نيست.

حضرت آية الله اميني زيد عزّه مي فرمودند: در يکي از سال هايي که لندن بودم، ديدم در آنجا تعدادي از مدارس آموزش قرآن مي دهند. پرسيدم: اينها مال کيست؟ گفتند: خانمي که خواننده بوده – از خوانندگان سرشناس فرانسه – يک نوار زيبا از قرآن به دست ايشان مي رسد. گوش مي کند، خودش هم خواننده بوده، آشنا با موسيقي، الحان، آهنگ و نظم کلمات بوده است، آن چنان تحت تأثير قرار مي گيرد – با آنکه عربي هم نمي فهميده – غناء و موسيقي را کنار مي گذارد و مسلمان مي شود، و تمام درآمدي که داشته و پولي که به دست آورده بود، دستور مي دهد مدارسي تهيه شود تا به بچه ها آموزش قرآن بدهند.

خدا به شما به عدل، احسان و عطا کردن به خويشاوندان فرمان مي دهد. چون عدل به تنهايي پاسخگو نيست و نياز به احسان دارد.

فرق بين عدل و احسان

اميرالمؤمنين علي (عليه السلام )فرمودند: «الْعَدْلُ الإِحْسَانُ التَّفَضُّل»[15] عدل اين است که نبض شما بزند و يک نظم خاص داشته باشد. خون شما، قلب شما و خواب شما عدالت است؛ يعني تنظيم بين اعضاي مختلف.

اما همين بدن بيمار مي شود، چشم نمي خوابد، هشت ساعت خواب که از وظايفش بوده، خواب نمي رود.

احسان غير از عدل است. جامعه تنها با عدل ساخته نمي شود بلکه گاهي وقت ها بايد با همه شرايطي که هست همه جمع شوند تا باري را از روي دوش مردم بردارند.

عدل، احسان و ايتاء ذي القربي (بستگان) اين سه مورد امر است. اما سه مورد نهي:

1- «يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ» خداوند شما را از فحشا نهي مي نمايد. در روايات و تفاسير داريم «فحشاء» يعني گناهان پنهاني، گناهاني که کسي نيست ببيند. خودت و خانه خالي، خودت و اينترنت. گناهاني که منشأ آن شهوت است فحشاء مي شود. 2- «وَ الْمُنْکَرِ»: گناهان آشکار، گناهاني که در سطح جامعه واقع مي شود. 3- «وَالْبَغْيِ» (ظلم)؛ حد را زير پا گذاشتن.

امام باقر (عليه السلام )در همه خطبه ها اين آيه را مي خواندند و دعا مي کردند:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَذَکَّرَ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْريه».[16]

خدايا ما را از کساني قرار بده که از اين آيه تذکر مي گيرند که تذکر مفيد است. اين تدبر مي شود. تدبرِ در يک آيه چقدر آدم ها را جذب کرد. خود پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم )اول شخصيت جهان بشريت مي فرمايد: «خداوند مرا با قرآن آموزش داد و با قرآن تربيت کرد».

در قرآن آمده: «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛[17] اي پيغمبر! تو اخلاق عظيمي داري».

نزول «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» پس از عمل به قرآن

امام صادق (عليه السلام )فرمود: خداوند زماني اين آيه را به پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم )نازل کرد که پيامبر به دستور خدا عمل کرد. «خُذِ الْعَفْوَ» اي پيغمبر! سه کار را انجام بده: 1- «خُذِ الْعَفْوَ» بگذر، گذشت داشته باش، اگر گذشت در جامعه نباشد کار انسان گير مي کند. 2- «وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ» آگاهي بده، کسي که نمي داند يادش بده. 3- «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجهاهِلينَ»[18] اگر کسي نمي کشد، جاهل و نادان است، نمي فهمد، سر به سرش نگذار، رد شو. بالاخره مردم يا نادان و ناآگاهند يا خطاکارند. خطاکار را ببخش، ناآگاه را آکاهي بده.

اگر نادان است سر به سرش نگذار، بيشتر از اين ظرفيت ندارد. امام صادق (عليه السلام )فرمود: وقتي پيغمبر به اين آيه عمل کرد خداوند فرمود: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ».

حتي خلق عظيم پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم )هم با تربيت قرآن است.

قرآن چگونه مي خواهد دردهاي ما را درمان کند؟ بايد براي بيماري هاي فردي و روحي و اجتماعي درمان پيدا کنيم. من يک بيماري را که امروزه به آن مبتلا هستيم شرح مي دهم.

بيماري اضطراب و افسردگي

ببينيم چطور درمان اضطراب و افسردگي را از قرآن پيدا مي کنيم. کم نيستند کساني که به ما مراجعه مي کنند. در جامعه خانم، آقا، جوان، دانشجو، مهندس و محصل به ما مراجعه مي کنند و مي گويند آقا، اضطراب دارم، نگرانم، دنبال آرامشم، افسردگي دارم چه کنم؟

من يک گزارش از شصت بيمار مبتلا به زخم معده خواندم، پنجاه موردش گفتند: منشأ آن اضطراب، نگراني ها و بهم ريختگي هاي اخلاقي بوده است. عزيزان بدانيد اضطراب و نگراني الزاماً در شرايط سخت بروز نمي کند.

گاهي مي بينيد دو نفر در يک شرايط هستند، مثلاً صبح مي خواهند دو زنداني را اعدام کنند يکي آرام و ديگري نگران است. پس آرامش يک احساس دروني است. اضطراب هم يک بيماري دروني است و ربطي به بيرون ندارد.

در معاني الاخبار شيخ صدوق، روايت بسيار عجيبي است: روز عاشورا وقتي دشمن حمله مي آورد، بعضي ها نگران مي شدند، رنگشان مي پريد. نگاه به چهره امام حسين (عليه السلام )مي کردند همين که نگاه مي کردند، مي گفتند: «انْظُرُوا لاَيُبَالِي بِالْمَوْتِ»؛ به امام حسين (عليه السلام )نگاه کنيد ببينيد از مرگ نمي ترسد. چقدر آرام است. رنگش عوض نشده! شرايط مساوي بود. هر دو به شهادت مي رسيدند. حمله به هر دو بود اما مي بينيد امام حسين (عليه السلام )آرام است. اين همان است که عرض کردم.[19]

بيمار شدن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم )در هر سال

ام سلمه مي گويد: به پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم )عرض کردم: شما هر سال يک بيماري سخت مي گيريد. در روايت است که پيامبر در طول سال يک مرتبه – دو مرتبه بيماري سختي مي گرفت.

گفت: يا رسول الله! مي بينم هر سال يک مرتبه بيماري سخت مي گيريد اما خيلي آرام هستيد. چرا؟ فرمود: همِّ سلمه، هر مصيبتي که براي ما پيش مي آيد خداوند در تقدير نوشته و در لوح الهي ديده شده است.

بنابراين چون مي دانند اين مصيبت چاره پذير نيست مثلاً بايد دار فاني را وداع گويند لذا آرام اند. مسأله آرامش و اضطراب بحث بيرون نيست بحث درون است.

ممکن است دو نفر در شرايط عادي باشند مثلاً هر دو مصيبت ديده اند، هر دو فردا اعدام بشوند، و يا هر دو يک حادثه ديده اند، اما يکي آرام و ديگري مضطرب باشد.

عزيزان من! آرامش يک ميل طبيعي است. هم در قرآن و هم در روايت به آن اشاره شده است.

درخواست آرامش از خداوند

در زيارت امين الله مي خوانيم:

«فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِکَ»، يکي از سيزده حاجتي که از خداوند مي خواهيم اطمينان است. اما باقر (عليه السلام )اين دعا را زياد مي خواندند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ مِنْکَ السَّکِينَة» خداوندا! بر پيغمبر و آل او درود بفرست و نازل کن بر من آرامش و سکينه نازل کن.

اين يک ميل طبيعي است. امام علي (عليه السلام )مي فرمايند: «السَّکِينَةُ عُنْوَانُ الْعَقْلِ».[20] آرامش، کاربرد عقل و تأثير انسان را در زندگي بيشتر مي کند. آرامش عمر انسان را طولاني مي کند.

سه اصل پيرامون آرامش

به قول ما طلبه ها خيلي دقيق است، اصول موضوعه است. در اين سه اصل دقت شود. بحث ما در روز آتي آسان تر مي شود. سه اصلي را که بحث اضطراب و نگراني لازم دارد بشناسيم.

اصل اول: انتظارات ما بايد مطابق با واقعيات باشد. اگر از يک بچه د بستاني انتظار يک دانش آموز دبيرستاني را داشته باشي اين اشتباه است. واقعيت اين است که او کلاس پنجم ابتدايي است. انتظار شما از وي نبايد به اندازه کلاس نهم باشد. و يا از يک

دانش اموز انتظار يک دانشجو را داشته باشي، اين اشتباه است.

اين مسأله بسيار مهمي است.

عزيز من، بچه شما در رتبه کنکور از اين بيشتر نمي کشد، با توجه به اين ظرفيتي که شما داريد، بيش از اين از او بر نمي آيد. اين گير عمده اي است که در جامعه داريم.

پيغمبر گرامي اسلام فرمودند: «لاَ تَطْلُبَ مَا لاَ يُدْرَک» عجب روايتي است! اي مردم، چيزي که آفريده نشده از خدا نخواهيد. آيا تاکنون شده که در دنيا از خداوند حورالعين بخواهيد؟! حورالعين از نعمت هاي آخرت است.

آيا تاکنون شده در دنيا از خداوند بهشت بخواهيد؟! بهشت سراي جهان ديگر است. پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم )فرمودند: «لا تَطْلُبَ مَا لاَ يُخْلَق» چيزي که آفريده نشده از خدا نخواهيد. امام صادق هم فرمود: «لاَ تَتَمَنَّوُا الْمُسْتَحِيلَ»[21]؛ از خدا چيز محال را نخواهيد.

راحتي محض در دنيا نيست

از پيغمبر و هم از امام باقر (عليه السلام )سؤال شد: «ما لا يخلق»؛ چيزي که محال است چيست؟ فرمود: «الرَّاحَةَ فِي الدُّنْيَا»، راحتي محض در دنيا آفريده نشده است. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ»[22]؛ در دنيا انسان با سختي همراه است. بالا بروي، پايين بيايي پيري، بيماري، نگراني، مرگ، افسردگي، فقر و مشکلات است، انبيا و اولياء هم مشکلات داشتند. از سليمان با آن عظمتش همه چيزش گرفته شد. «لا تَتَمَنَّوُا الْمُسْتَحِيلَقَالوا وَ مَنْ يَتَمَنَّي الْمُسْتَحِيلَ فَقَالَ: أَنْتُمْ أَلَسْتُمْ تَمَنَّوْنَ الرَّاحَةَ فِي الدُّنْيَا قَالوا:بَلَي. فَقَالَ: الرَّاحَةُ لِلْمُؤْمِنِ فِي الدُّنْيَا مُسْتَحِيلَة».[23] واقعيت اين است که راحتي محض در دنيا نيست. انتظارش را هم نداشته باشيم، اين يک اصل است.

گرفتاري براي همه است

اصل دوم: سختي و مشکلات مساوي با نارضايتي نيست. سختي و مشکلات در زندگي همه است. بزرگان ما سختي مي ديدند اما راضي بودند. من يک مثال بزنم، قرآن هم مي فرمايد: «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً»[24] در آن دوراني که مادر به سختي بچه را حمل مي کند آيا ناراضي است؟ نه، بلکه لذت هم مي برد. شب خواب ندارد، روز هم خواب ندارد، از طرفي آرامش هم ندارد، بايد شب از خواب برخيزد اما اين سختي همراه با رضايت است. گاهي فکر مي کنيم سختي مساوي با نارضايتي است.

سرگذشت شش معلم قرآن

داستاني را نقل کنم:

عده اي خدمت پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم )آمدند و گفتند: تعدادي در قبيله ما مسلمان شده اند چند مربي قرآن مي خواهيم تا به مردم قرآن آموزش بدهند. پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم )هم شش نفر از معلمين برجسته را انتخاب نمود از جمله: زيد، خُبَيب، مرثد و چند نفر ديگر.

حضرت فرمود: اينها را با خود ببريد تا قرآن را به قبيله شما آموزش دهند. اين داستان مربوط به سال چهارم هجرت بود. چهار سال از حضور پيغمبر در مدينه گذشته بود، شش معلم قرآن را برداشتند و آمدند، شب به قبيله هذيل رسيدند آنجا اين معلمان خوابيدند. يک وقت مرداني مسلح از قبيله هذيل بالاي سرشان آمدند و آنها را تهديد به قتل کردند سه نفرشان را به شهادت رساندند و سه نفر ديگر را هم اسير گرفتند. آنها را به طرف مکه حرکت دادند. يکي ديگر از اينها هم ميان راه درگير شد و کشته شد. دو نفر ديگر زيد و خبيب بودند که اينها را مکه آوردند و به مشرکين فروختند. اينها هم خوشحال شدند که دو صحابي پيغمبر، دو معلم قرآن و دو مسلمان به دستشان افتاده و حسابي مي توانند روي آنها مانور بدهند.

دو چوبه دار آويخته شد. يکي براي زيد و ديگري براي خبيب. زيد را آوردند گفتند: اگر کافر شوي و به پيغمبر توهين کني آزادت مي کنيم. اگر از رسالتش برائت بجويي آزاد مي شوي. گفت: حاضر نيستم يک خوار به پاي پيغمبر برود ولي خودم حاضرم قطعه قطعه شوم. ابداً هيچ راهي ندارد، آنها هم اعدامش کردند.

خبيب را پاي چوبه دار آوردند، گفت: اجازه بدهيد دو رکعت نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند و فرمود: اگر فکر نمي کرديد که ترسيدم دلم مي خواست نماز را طولاني بخوانم، ولي نماز را زود خواندم تا به شما بفهمانم که نترسيدم. دستانش را بلند کرد و گفت: خدايا من وظيفه ام را انجام دادم اين خبر را به پيغمبر برسان که رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم )بداند. گفت: آماده ام. با آرامش کامل او را بردند و به شهادت رساندند.[25]

شش معلم قرآن را اين گونه به شهادت رساندند. عرض من درباره آخري است. يک آرامشي خبيب داشت. اصل دوم اين است که سختي مساوي با نارضايتي نيست. امام حسين (عليه السلام )در اوج بلاياي کربلا فرمودند: «رِضَي اللهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْت»؛ ما راضي هستيم به رضاي خدا.[26]

جواب امام سجاد (عليه السلام )در مقابل يزيد

امام سجاد (عليه السلام )در اوج گرفتاري و بلا زماني که وارد مجلس يزيد شد، يزيد رو کرد به امام سجاد (عليه السلام )و گفت: «وَ مها أَصهابَکُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمها کَسَبَتْ أَيْدِيکُم»؛ هر بلايي که سر شما آمده تقصير خود شماست.

امام فرمود: نخير اين آيه درباره ما نيست؛ «مَا نَزَلَت فِينَا».[27]

درباره ما اين آيه را بخوان: «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»؛ ما بر آنچه از دست داده ايم غصه نمي خوريم و ناراحت نيستم شهادت کرامت ماست.[28]

اين اصل دوم است.

و اما اصل سوم: خوب دقت کنيد! حوادث دو قسم است 1- حوادث چاره پذير، 2- حوادث چاره ناپذير. يک حادثه چاره پذير است، مثلاً بچه سرماخورده، بيماري دارد و يا چشمش مشکل دارد او را دکتر مي برند و خوب مي شود. اما يک وقت سرطان خون گرفته همه دکترها مي گويند ديگر چاره ندارد، لذا سر و صدا فايده ندارد.

فرمايش مولا علي (عليه السلام )در مورد بلاها

اميرالمؤمنين (عليه السلام )فرمود: «اذا نَزَلَ بِکَ مَکْرُوهٌ» اگر چاره دارد «فلا تَعْجَزُ» کوتاهي نکن اگر راه دارد دنبالش برو.

همه تلاشت را بکن که پيش نيايد، امام اگر چاره ندارد «فلا تَجْزَعُ» فرياد نکن، جزع نکن، ناراحتي نکن، خودت را به هم نريز.[29] اين هم اصل سوم اين نکته دقيق است.

اشعث بن قيس پسرش از دنيا رفت. اميرالمؤمنين (عليه السلام )به او تسليت گفت. خيلي عبارت زيباست. آقا وارد شد بر کسي که داغ پسر ديده. اميرالمؤمنين (عليه السلام )فرمودند: پس تو از دنيا رفته و اين حادثه اتفاق افتاده، اگر صبر نکني پسرت زنده نمي شود. فرقش اين است: «إِنْ جَزِعْتَ»؛ اگر جزع کني «أَنْتَ مَأْزورٌ»؛ تو گناه کرده اي و «إِنْ صَبَرْتَ جَرَي»؛ اگر تحمل کردي ممدوح خدا شامل حالت مي شود.[30]

آن گاه «وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ»[31] شامل حالت مي شود. در هر دو صورت «جَرَي عَلَيْکَ الْقَدَرُ» اتفاق افتاده. اگر اين سه اصل را در زندگي مراعات کنيم يعني:

1-انتظاراتمان مطابق با واقعيت باشد. بالاخره عمر انسان تمام مي شود. بيماري، زلزله و حادثه هم براي انسان رخ مي دهد.

2-هميشه حادثه مساوي با ناراضايتي نيست بسياري از افراد در اوج مصيبت آرام بودند.

3-اگر حوادث چاره ناپذير باشد نبايد عنان از کف بدهيم و اگر چاره پذير است بايد تلاش کنيم.

امام صادق (عليه السلام )فرزندش مريض بود. ايشان تلاش مي کرد که به گونه اي فرزندش بهبودي پيدا کند ولي بچه از دنيا رفت. ديدند امام صادق (عليه السلام )نشست. چه شد يا ابن رسول الله؟ فرمودند: «إِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّمَا نَجْزَعُ قَبْلَ الْمُصِيبَةِ»؛ ما اهل بيت پيش از مصيبت تلاش مي کنيم تا حادثه اي پيش نيايد. «فَإِذَا وَقَعَ أَمْرُ اللهِ رَضِينَا بِقَضَائِهِ وَ سَلَّمْنَا لِأَمْرِهِ»[32]؛ و زماني هم که پيش آمد راضي به رضاي خدا هستيم.

بعضي ها مي گويند: بچه من عقب مانده ذهني است. تو بايد تلاش مي کردي که چنين نشود ولي حالا به هر دليل شده است. بچه ام ناقص متولد شده است. زنم فلان مريضي را گرفته. خودم با فلان مشکل مواجه هستم. بالاخره در زندگي مشکلات هست. خيلي ها با زندگي مشکل دارند اين خيلي بد است.

در زندگي مشکل داشتن بد نيست، کسي نيست که در زندگي مشکل نداشته باشد. اهل بيت (عليه السلام )در زندگي مشکلاتي داشتند اما با زندگي مشکل نداشتند خودشان را با زندگي تطبيق مي دادند. بالاخره اين واقعيت و مشکل زندگي من است و بايد با آن کنار بيايم. پس توجه شود که گاهي سرچشمه نگراني ها و اضطراب ها عدم درک اين اصول است. ان شاءالله جلسه بعد اين بحث را دقيق تر و کارشناسانه تر بررسي مي کنم. خدايا! به همه ما توفيق غلبه بر نگراني ها، اضطراب ها و توفيق طمأنينه و آرامش عنايت بفرما.

روضه حضرت علي اکبر (ع)

فرزند بزرگوار ابا عبدالله (ع)، علي بن الحسين – أفْضَلُ التَّحِيَّةِ والثَّناء – در مسير کربلا وقتي حضرت کلمه استرجاع را به زبان آورد «اِنّا لِله وَ اِنّا اِليهِ راجِعُون» جلو آمد و پرسيد: بابا چه شده؟ فرمود: پسرم شنيدم که هاتفي در آسمان ندا داد: اين کاروان مي رود مرگ هم به دنبالش مي رود و او را بدرقه مي کند. يعني اين کاروان دچار اين حادثه و شهادت مي شود که بالاترين ارزش نزد خداست. در يک نگاه ظاهري ممکن است اين جمله و کلامي که از هاتف شنيد بالاترين مصيبت ديده شود امام سجاد عرضه داشت: «أولَسنَا عَلَي الحَقّ»؛ آيا ما بر حق نيستيم؟

اين سؤال امام سجاد (عليه السلام )تفقهي نيست؛ يعني مثل اين است که خداوند در قرآن مي فرمايد: آيا ظلمت و نور مساوي اند؟! اين جوابش روشن است. مي گويند اين سؤال ها تأکيدي است، طرف نمي خواهد که جوابش را بداند، مي داند بر حق است. اين سؤال را مي پرسد؛ يعني مي گويد ما بر حق هستيم. حالا که بر حقيم باکي نداريم. اين را طمأنينه و آرامش مي گويند.[33]

«فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ». [34] برويم در خانه عبد صالح خدا، اين بنده آرام و مطيع الهي.

علي اکبر از اولين شهداي بني هاشم است. دل ها را روانه کربلا کنيم کنار مضجع شريف نازدانه ابا عبدالله (عليه السلام )، خداوند قسمت کند. در روايتي دارد وقتي وارد حائر حسيني مي شويد و مي خواهيد زيارت قبر امام حسين (عليه السلام )برويد اول سه مرتبه صورتتان را روي قبر علي اکبر (عليه السلام )بگذاريد سپس خدمت اباعبدالله (عليه السلام )برويد. علي اکبر باب الحسين است، تا نزد ابا عبدالله (عليه السلام )واسطه شود و امام (عليه السلام )شما را بپذيرد. سؤال شد: چرا سه مرتبه؟ امام صادق (عليه السلام )فرمودند: روز عاشورا ابا عبدالله وقتي جوانش را غرق در خون ديد سه مرتبه صورت روي صورت علي اکبر (عليه السلام )گذاشت.

آمد کنار بدن و صورت گذاشت... «عَلَي الدُّنْيَا بَعْدَکَ الْعَفَا».[35] علي جان! ديگر بعد از تو دنيا را نمي خواهم.

مرتبه دوم صورت گذاشت «لَقَد اسْتَرَحْتَ مِن هَمِّ الدُّنْيَا وَ غَمِّهَا». تو رفتي و از همّ و غم دنيا راحت شدي.

اي پدران شهدا! اين جمله را براي شما مي گويم «و بَقِيَ أبُوکَ وَحيدةً فَرِيدَة»[36]؛ تو رفتي پدرت را تنها گذاشتي، وحيد و فريد گذاشتي.

مرتبه سوم نفرين کرد. اي عمر سعد! خدا رحِمَت را قطع کند که اين طور فرزندم را به شهادت رساندي. امام مرتبه سوم صورت از صورت علي اکبر برنداشت. خدا چه شد؟ نکند حسين، جان داده است؟ نکند داغ علي اکبر (عليه السلام )اين گونه در اباعبدالله (عليه السلام )اثر کرده؟ يک وقت عمه جانش زينب از خيمه خارج شد مرتب صدا مي زند: «يا أخيّاه وبن أخيّاه» خودش را رساند، دست به شانه برادر نهاد: برادرم بلند شو خدا صبرت بدهد.

«فَأَکَبَّتْ عَلَيْهِ»[37]؛ خودش را انداخت روي بدن علي. خواهر ناله مي زند. مصيبت مصيبت است و صبر براي خداست اما گريه يک امر طبيعي است «رَفَعَ صَوتَهُ بِالبُکاءِ» با صداي بلند کنار بدن علي ناله مي زند[38] هر کجا نشسته اي سه مرتبه بگو يا حسين.

وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.


[1] . يونس، 57.

[2] . اسراء، 9.

[3] . جاثيه، 20.

[4] . کتاب قرآن در قرآن، آيت الله جوادي آملي.

[5] . واقعه، 81.

[6] . الحاقه، 39 – 38.

[7] . همان، 40.

[8] . الحاقه، 42 – 41.

[9] . نساء، 82.

[10] . تفسير روح البيان، ج10، ص 495؛ نورالثقلين، ج5، ص 650.

[11] . کافي، ج3، ص 424؛ مجمع البيان: ج6، ص 381.

[12] . نحل، 90.

[13] . تفسير نمونه، ج 14، ص 372.

[14] . جاذبه قرآن، علي کريمي جهرمي، ص 56.

[15] . نهج البلاغه، حکمت 231.

[16] . کافي، ج3، ص 77؛ مجمع البيان، ج6، ص 381.

[17] . قلم، 4.

[18] . التهذيب، ج9، ص 397.

[19] . تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْکُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ (ع) صَبْراً بَنِي الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلاَّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَي الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ. (بحارالانوار، ج6، ص 154؛ معاني الاخبار، ص 288).

[20] . غررالحکم، ص 250.

[21] . بحارالانوار، ج78، ص 195.

[22] . بلد، 4.

[23] . بحارالانوار، ج 78، ص 195.

[24] . احقاف، 15.

[25] . پيغمبر و ياران، ج2، ص 336 – 338.

[26] . بحارالانوار، ج44، ص 366.

[27] . منتهي الآمال، ص 591 و 590.

[28] . حديد، 23.

[29] . اذا نزل بک مکروه فانظر فان کان لک حيلة فلا تعجز و ان لم يکن فيه حيلة فلا تجزع (شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 310).

[30] . نهج البلاغه، حکمت 291.

[31] . بقره، 155.

[32] . کافي، ج3، ص 225؛ اعيان الشيعه: ج4، ص 31.

[33] . منتهي الآمال، ص 455؛ فرسان الهيجاء، ج1، ص 299.

[34] . فتح، 26.

[35] . بحارالانوار، ج45، ص 44.

[36] . منتهي الآمال، ص 515 و 514؛ فرهنگ سخنان امام حسين، مرحوم دشتي، ص 584 و 582؛ مقتل آية الله شوشتري، ص 187؛ سوگنامه آل محمد، ص 278 و 274؛ اللهوف، ص 155 و 153.

[37] . الارشاد، ج2، ص 106؛ اعلام الوري، ص 246.

[38] . سوگنامه آل محمد، ص 277.