بسم الله الرحمن الرحيم

سبحانك اللهم و بحمدك . تقدست سبحات و جهك عن سمه الحدوث و الزول . و تنزهت سرادقات جلالك عن صمه التغير و الانتقال .

تعاليت فى عز جلالك عن مطارح الأفهام . و تقدست فى كبريائك عن مشابهه الأنام . لك العلو الأعلى فوق كل عال ، و الجلال الأمجد فوق كل جلال .

يا ملك يا قدوس يا متعال ، نشكرك فى الغدو و الآصال . و نحمدك على جميع الأحوال . و نستهديك بأفضل الأعمال .

و نصلى و نسلم على نبيك محمد نبى الرحمه و امام الأئمه ، سيد الأولين و الآخرين و المبعوث رحمه للعالمين ، و على أهل بيته أئمه الهدى ، و مصابيح الدجى و أعلام التقى و ذوى النهى و اولى الحجى و كهف الورى و ورثه الأنبيأ عليهم أفضل التحيه و الثنأ، ما دامت الأرض و السمأ.

روز هشتم محرم

امر محاصره امروز سخت شده . بسيار كار بر امام (عليه السلام ) تنگ شده .

لشكر، از روز دوم الى اليوم ، صبح و عصر آمدند. ابن زياد نامه نوشت ، مثل ديشب يا امروز، به عمر بن سعد كه انى لم أجعل لك عذرا فى كثره الخيل و الرجال [همانا من از نظر عده و عده تو را تأمين كردم و هيچ عذرى در كثرت سواره و پياده برايت باقى نگذاشتم ].

همه كار اين لشكرها احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طريق كه حر گفت كه اين بنده خدا را آورديد، و او را محاصره كرديد به قسمى كه راه نفس بر او بسته شده است !

چقدر شدت داشته است كه به اين كلام تعبير كرده است : و أخذتم بنفسه . يعنى راه نفس نداشت !

همه احاطه براى اين بود كه كسى نيايد به امداد آن حضرت از اطراف . عمده مطلب ، علاوه خود آن حضرت هم به جائى نرود.

مثل ديشبى حضرت فرستاد حبيب بن مظاهر را ميان طائفه خودش . حبيب رفت ميان آنها كه نزديكى كربلا بودند، و قدرى ايشان را موعظه كرد. بزرگ از ايشان هدايت يافت . با او نود نفر عازم يارى آن حضرت شدند، و روانه گرديدند.

ابن سعد مطلع شد، و ازرق ملعون را با چند هزار، فرستاد آنها را شكست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت كردند، و قبيله خود را كوچ دادند، و از كربلا دور شدند.

در اين چند روز، چهار نفر، يا پنج نفر، از كوفه به يارى امام (عليه السلام ) آمدند. جاى ديگر كه آبادى نبود.

حالا كه محاصره مانده است ، در چنين وقتى كسى هم از كوفه نرفت . ببينم شما مى توانيد در عالم معنى برويد، يا آنكه كسى هم از شما نمى رود!

ان شاءالله تعالى ، در عالم حقيقت ماها رفته ايم به يارى آن امام محاصره شده .

امروز كه به يارى امام رفته ايم و - ان شاءالله - در كربلا حاضر شده ايم ، نگاه مى كنيم به اطراف فرات ، مى بينيم : از ديشب يا ديروز، يا امروز، شريعه فرات را، به قدر نيم فرسخ طول شريعه را، همه را سوار نيزه دار احاطه كرده اند.

از چه بابت چنين شده ؟ چون كه آن ملعون كه نامه نوشت به ابن سعد كه عذرى برايت نگذاشتم ، در خصوص لشكر فرستادن ، نوشت : حال حكمى كه بر تو دارم اينست كه اينقدر كار را بر حسين تنگ بگير، و حل بين المأ و الحسين و أصحابه ؛ بين آن جناب و اصحابش و آب فرات حايل بشو. شنيده ام مى خواهند چاه حفر كنند، فرصت به آنها ندهى !

حكم ديگر كرده بود. سبحان الله ! خدا حكم مى كند. و مطيعهاى از بندگانش مسامحه مى كنند، و در حكم ابن زياد - لعنه الله - آن اشقيا نهايت سعى مى كردند كه عمل بيايد!

نوشته بود: فلا يذوقوا منه قطره ! [حتى يك قطره هم از آب فرات نچشند!]

پس از اين حكم ، ابن سعد ملعون لشكر را مأمور كرده به سركردگى عمرو بن حجاج ، به قدر نيم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط كردند.

اينست كه از روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حكايت خيمه گاه ، و فريادهاى خيمه گاه ، جميعا نقل ((المأ! المأ!)) بود.

پناه مى برم به خدا - و نعوذبك من عين لايدمع - امروز، از چشمى كه در اين چند روز، اشكش جارى نشده است . بعضى قساوت دارند. از اين حرفها اشكش نمى آيد!

هر كس كه مى بينيد كه امروز هم گريه اش نمى آيد، معلوم است و بداند كه ابن زياد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موكل كرده است عمرو بن حجاج قساوتش را كه مبادا يك قطره اشك چشم به نور چشم پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بدهد!

اينست كه چون مثل امروز در خيمه گاه غير از آب حكايتى نبود، امروز هم مجلس ، مجلس آب است . جز اين حكايتى نيست .

بدانيد كه خداوند عالم آبى خلق كرده ، نه آسمانى بود، نه زمينى ، آب خلق كرده است . در فضائى كه انشاءكرده كه غير از آب نبود؛ و كان عرشه على المأ آن ، آبى است كه مايه خلقت آسمانها و زمينها است .

بدانيد كه همان آب خلقتش هم از براى حسين بود؛ از بركت حسين بود؛ به واسطه حسين بود.

چون همه موجودات به جهت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) است ، به حكم فقره لولاك لما خلقت الافلاك ؛ پيغمبر درباره امام حسين فرمود: حسين منى و أنا من حسين ، گويا همه از جهت حسين خلق شده اند.

بعد از آنكه خلقت آسمانها و زمين ها شد، آن آب كه قدرش محيط است بر زمين ، كه آن نه اين است براى خوردن ثمر داشته باشد، حكمت بالغه اش ‍ قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمين داخل شود. فأسكناه فى الارض تا اين آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد. و به اين تدبيرى كه خدا قرار داده است كه بايد يك ثلث ، زمين ، دو ثلث آن آب باشد، نه اين آب است ، نه آن آب . اين آب هم از بركت حسين است .

اصل تکوین آب

اين اصل تكوين آب . اما پاره اى احكام شرعيه دارد كه شارع قرار داده است :

أولا در قيامت اول اجرى كه در اعمال به شخص مى دهند، اجر ((آب دادن )) است كه مى دهند. و از اين مطلب معلوم است كه خصوصيتى دارد.

بعد از اين در ((آب )) حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها كه در آنها - اگر چه مالك داشته باشد، صغير هم داشته باشد، چه بدانى راضى هست مالك او يا نه ، يا بدانى كه راضى نيست - مالك حقيقى قرار داده است كه تشنگان از اين آب بخورند.

و از احكام خاصه ((آب دادن )) اينست كه جگر تشنه را سيراب كردن اجر دارد.

اين اجر براى جگر تشنه را سيراب كردن هست ، هر كس باشد؛ حتى كافر. اگر كسى طعامى به كافر بدهد، ثواب ندارد. اما به كافر كسى آب بدهد، ثواب دارد.

راوى مى گويد كه من هم محمل حضرت صادق بودم . در راه مكه ديدم شخصى افتاد در زير سايه درخت مغيلان . حضرت فرمود: برو مبادا از تشنگى افتاده باشد.

مى گويد: پياده شدم و رفتم . عرض كردم : يابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده . حضرت فرمود: لكل كبد حرأ أجر. اجر دارد اين آب دادن به اين نصرانى.

پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد. مسلم به كافر، اجر دارد. كافر به مسلم ، ولو تخفيف گناه و عذاب . كافر به كافر، ولو تخفيف عذاب باشد.

حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب كرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده گربه وضو را تمام كرد.

از جمله مسائل متعلقه به آب ، اگر كسى در راه سفر باشد، و حيوانى همراه داشته باشد، و بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، آن حيوان تشنه بماند، ((آب )) را بايد به حيوان بدهد، و تيمم كند.

و بعضى مى گويند كه حيوان كس ديگر كه در قافله تو باشد نيز همين حكم را دارد. بعض ديگر مى گويند كه اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ، بعضى مى گويند: بلى چون اهل ذمه اند، بايد آب داد به ايشان .

حالا كه معلوم شد فضيلت آب دادن تشنگان ، مى گويم :

در اين صحرائى كه رفته ايد - ان شاءالله - الآن نگاه كنيد. در اين خيمه ها تشنگانى چند جمع شده اند؛ فرياد مى كنند: المأ!

چه تشنه هائى كه ((سه امام )) دارند: يكى حضرت حسين ، ديگر امام سجاد، و يكى امام محمد باقر (عليهم السلام ). باقى ديگر امام زاده . اصحاب ايشان از علما و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد. اطفال ؛ زنها... حالا بناى آب دادن تشنگان است . چه تشنگان ؛ كه در اشعار محتشم است كه مى گويد هنوز فريادشان به عيوق مى رسد.

چهار سقا ازطرف خدا

خدا چهار ((سقا)) براى اين تشنگان قرار داده :

اول حضرت خاتم الانبيأ محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله ) كه جام در دست دارد، در ميدان كربلا ايستاده . وقت مخصوصى دارد. ((سقاى دوم )) خود حضرت حسين (عليه السلام ) است كه خودش سقاى اين تشنگان است . حالا بايد كيفيتش گفته شود. ((سقاى سوم )) اين تشنگان ، العظيم المراس ، المكين الاساس ، أبوالفضل العباس . ((سقاى چهارم )) اين تشنگان چشمهاى دوستان است .

كيفيت سقايت سقاى اول بعد از واقعه ميدان است ، يعنى بعد از كشته شدن ، مگر در على اكبر احتمال اين است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در اين عالم به او آب داده باشد.

و شاهد بودن ((سقاى اول )) قول على اكبر است كه عرض كرد: يا أبتا! اين جدم پيغمبر است مرا سيراب كرده است.

اما ((سقاى دوم )) امروز مختصرى است از كيفيت سقايت آن حضرت مى خواهم بگويم . ببينيد چه كرد از بابت سقايت . ببينيد چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چيزى كه مردم غافلند از آن .

بعد، از ((سقاى سوم )) كه مجلس براى آن است بيان مى شود.

بارى اول سقايت ((مظلوم كربلا)) را بگويم :

وقتى كه آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خيمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاك از آن زمين برداشت ، چشمه آبى نمودار شد. از آن چشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپديد شد. اين سقائى ال سيدالشهدأ بود.

سقايت ديگر مطلبى است كه به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نيست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود، هنوز دستگيرم نشده است كه حضرت براى خودش آب طلبيده باشد؛ و حال آنكه طبيعت سيدالشهدأ (عليه السلام ) اين بود كه خواهش كردن اينقدر بر او صعب بود.

نه همين خواهش كردن خودش صعب بود، بلكه كسى هم از آن جناب خواهش مى كرد، خيلى بر آن حضرت صعب بود. پيش از رقعه خواندن مى فرمود: حاجتك مقضيه. عرض كردند: رقعه او را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش بگشايم و بخوانم ، به همين قدر آبرويش مى ريزد، ذليل مى شود!!

حالا ببين كسى كه اين قدر بر او صعب باشد كه كسى از او سؤ ال كند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !

آن جناب بر سر بالين اسامه حاضر شد. او گفت : واغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى كنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بياوريد بدهيد. و حال آن كه خواهش هم نكرد از آن حضرت ، مگر همين قدر عرض كرد: غصه دارم .

كسى كه اين قدر بر او صعب است كه كسى از او خواهش بكند، چه بر او مى گذرد كه خودش لاعلاج بشود كه خواهش بكند به جهت اتمام حجت خدائى كه بايست خواهش آب بكند؟!

خدا قرار داده كه سيدالشهدأ سه مرتبه آب به اهل كوفه داد: يكى استسقأ به جهت ايشان در كوفه . يكى هم در صفين كه معاويه آب را گرفته بود. يكى ديگر وقتى كه در اين صحرا لشكر حر آمدند و تشنه بودند.

بايد اين سه حق آب دادن را برايشان ثابت كند كه حجت تمام باشد، كسى كه اين قدر خواهش بر او صعب است .

اول آدم فرستاد. برير رفت گفت ، درست نشد. حر رفت گفت ، درست نشد. حضرت عباس را فرستاد، نشد. خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهيد به همه ماها. قبول نكردند.

بعد فرمود: نمى دهيد به خودم و اصحابم ، اقلا به اين زنها آب دهيد. فرمود: اين جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد، و ما آب بخوريم قوت مى گيريم . زنها كه قتال كن نيستند! قبول نكردند.

فرمود: خوب ، نه به اصحاب مى دهيد، نه به زنها، تنزل كرد فرمود: اطفال كوچك را آب بدهيد! قبول نكردند؟!

از اين هم پائين آمد، خواهش ديگر كرد. اول فرمود ((آب دست )) ما بدهيد، قبول نكردند. ديگر تنزل كرد، رفت آن طفل شيرخواره را آورد. در آن حال نفرمود: آب بدهيد به من تا به او بدهم بلكه او را آورد.

شماها خيال مى كنيد مصيبت ، تير به حلقوم ((على اصغر)) خوردن است ؟! اصل مصيبت همين طفل را به ميدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است كه طفل محتضر هم بوده است . فرمود:

اى جماعت ! ويلكم ! اسقوا هذا الرضيع ؛ يعنى خودتان آب بياوريد به اين طفل بدهيد. أما ترونه يتلضى عطشا؛ نمى بينيد چه قسم به خود مى پيچد؟

دو چيز از بابت اين طفل دل را مى سوزاند، يكى آنكه فرمود: خودتان آبش  بدهيد. يكى ديگر آنكه او را بلند كرد فرمود: ببينيد چطور رنگش زرد شده ، و دست و پا مى زند از بى آبى !

مجلس براى ((سقاى سوم )) بود يعنى ابوالفضل العباس - روحى له الفدأ -

صفاتش بگويم ، مرتبه اش بگويم ، جلالت قدرش بگويم ؟

القاب حضرت عباس سلام الله

سه لقب براى حضرت عباس است : يكى ((قمر بنى هاشم )) از بس كه مقلول بود.

يكى ((عباس طيار)). حضرت فرمود: مثل جعفر طيار، خداوند دو بال به او عطا فرموده كه با ملائكه پرواز مى كند، به هر جاى بهشت كه بخواهد پرواز كند.

لقب سوم ((عباس سقا))...

بارى ، از جانفشانيش براى برادر بگويم . عمده حمايت در اين روزها به حضرت عباس بود. در حديث است وقتى كه حضرت عباس كشته شد، جرأت لشكر در به طرف خيمه رفتن زياد شد، و يا اين كه جرى شدند.

جمالش را بگويم ؟ بلندى قامتش را بگويم ؟ كسى كه سوار شود بر اسبهاى بسيار بلند، اگر ركاب مانع نشود، پاهايش بر زمين كشيده مى شود!

اينقدر حضرت حسين (عليه السلام ) او را دوست مى داشت كه فرمود: بنفسى أنت .

برادرهاى مادرى را پيش انداخت در كشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به ميدان برود.

وقتى كه ديد اطفال افتاده اند، بعضى مرده اند، ميدان رفتن را موقوف كرد، راه مشرعه را در پيش گرفت . وقتى كه سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون اين دو برادر سوار شدند، لشكر هم هجوم آوردند اين دو را از هم جدا كردند.

سيدالشهدأ (عليه السلام ) مراجعت فرمود. حضرت عباس اسب دوانيد وارد شريعه شد.

ديگر كيفيت مبارزت آن جناب كه هزار سوار را متفرق كردن ، خود را به آب رسانيدن ، آب نخوردن ، ببينيد چه هنگامه است ! حضرت عباس آب برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسيده است كه ياد تشنگى برادر كرد. و اما معلومم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى كه از اين عالم رفت ، آب كه برايش آوردند، خورد يا نخورد.

ديگر بعد از اين ، حكايت مشك پر كردن و به دوش گرفتن ، بالا آمدن ، فرياد كردن عمر سعد كه مگذاريد! هجوم آوردن لشكر در طرف مشرعه و ساير كيفياتش - مكرر مى شنويد - از دست جدا شدن ، تير خوردن .

لكن يك خبر است كه هنوز معلومم نشده است كه دو دست كه جدا شد، آن وقت مشرعه دور بود از خيمه گاه ، نهر حسينى هم كه نبوده است ، و آن جناب به اسب دوانيدن خود را به آنجا رسانيد، اينست كه مى گويند كه حضرت حسين (عليه السلام ) وقت رفتن سر نعش عباس ، دست بريده عباس را ديد، نبايد اصلى داشته باشد؛ چرا كه از محل قبر ابوالفضل راهى دارد به مشرعه غير از خيمه گاه ، خيمه گاه به طرف مصرع عباس راه ديگر دارد، و دستها ميان محل افتادنش بر زمين و مشرعه جدا شد. پس نبايد حضرت وقت رفتنش بر سر نعش عباس دستها را ديده باشد.

پس نمى دانم سيدالشهدأ دستهاى بريده را آورد و ملحق به بدن كرد. يا ملائكه آوردند نزد بدن گذاشتند.

مصيبت اين ((سقاى تشنه )) را از وقتى بگويم كه مشك پاره شد. بعد از جنگها وسعيها، وقتى رسيد اينجا كه قبر مطهر است ، فعند ذلك وقف العباس ؛ يعنى ديگر جاى خود ايستاد و حركت نكرد.

البته بايد بايستد، چه بكند و به كجا برود، و فرار هم نمى خواهد بكند، دست هم ندارد كه دعوى بكند. گمانم اين است كه رو به خيمه گاه هم نيامد. در همان حال ، صداى ناله و فرياد اهل حرم را مى شنيد، بارى ، در همان حالتى كه ايستاده بود، يك تير بارانى هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده كالقنفذ

اين ظاهر پوست و زره ، از وفور تير، مثل خارپشت شده بود. اسب هم در اين حالت از جولان نمى ايستاد.

ناگاه تيرى آمد، بر سينه مباركش نشست ، و آن حضرت بر زمين افتاد.

مى خواهم بگويم : مصيبت آن جناب اينها نبود كه شنيدى ، مصيبت آن جناب وقتى بود كه از اسب افتاد. تصور كن . آن جناب ، با آن بلندى قامت ، و اسب در جولان ، بر زمين بيفتد، چه خواهد شد! تمام اين تيرها كأنه بر جگر و احشاءو بواطن آن حضرت نشست .

انا لله و انا اليه راجعون .