غصه رحلت رسول خدا(ص)

غصه رحلت رسول خدا(ص)

غصه رحلت رسول خدا(ص)

نبی اکرمماموریت خود را در عالم انجام دادند و ادامه کار با اوصیای ایشان است؛ «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ.»[1] دیگر بقیه کارها را باید امیرالمؤمنین و ائمه هدات معصومین انجام بدهند. لذا حضرت بعد از این که ماجرای غدیر خم انجام شد، آماده رحلت از دنیا بودند. می دانستند که دیگر همه وظایف انجام شده است.

پس از بازگشت از مدینه، طولی نکشید که حضرت بیمار شدند. درباره این کسالت برخی می گویند یک زن یهودی جایی قصد مسموم کردن حضرت را داشته است. همین که حضرت می خواستند غذا را در دهان بگذارند، ملهم شدند و میل نفرمودند. همان جا حضرت بیمار شدند و از دنیا رحلت فرمودند.

حضرت روزهای آخر، حتی مسجد نمی توانستند بروند و در بستر آرمیده بودند. یک روز آمدند بالای پله اول منبر و سخن گفتند: هر کس حقی بر گردن من دارد، بیاید از من بگیرد. شخصی برخاست و گفت: یا رسول الله! در فلان صحنه در فلان جنگ، عصای مخصوصتان به بدن من خورد، می خواهم قصاص کنم. بعد حضرت فرمودند: بروید آن عصا را بیاورید. آن عصا را آوردند. حضرت فرمودند: حالا قصاص کن. مرد گفت: آن روز بدن من عریان بود.حضرت دامن پیراهن را بالا زدند. بعد شخص بدن حضرت را بوسید و گفت: یا رسول الله! من همه اینها را بهانه کرده بودم برای این که از عذاب نجات پیدا کنم.

دیگر حضرت آن روزها مسجد نمی رفتند.روز آخر، حال حضرت خیلی وخیم شد. حتی نوشتند: حضرت دائما بی تاب می شد و از حال می رفت، دوباره به هوش می آمد.

«یا أَبَا الْقَاسِمِ یا رسول الله یا إِمَامَ الرَّحْمَةِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَی اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَی حَاجَاتِنَا یا وَجِیهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ»[2]

امیرالمؤمنین فرمود: غصه ای که در رحلت رسول خدا بر من عارض شد، آنقدر سنگین بود که اگر بر کوه ها وارد می شد، تحمل نمی کردند. بعدحضرت بعضی از صحنه ها و مصیبت ها را توضیح می دهند. آنقدر مصیبت بر امیرالمؤمنین سنگین بود که وقتی بدن فاطمه اش را تحویل رسول خدا می داد، حضرت به رسول خدا عرضه داشت: من در مصیبت فاطمه به مصیبت شما تأسی می کنم. من که آن مصیبت سنگین را از سر گذراندم، شایسته است که بر این مصیبت هم صبر کنم.

اما در کافی آمده است: فاطمه زهرا(س) آنقدر در رحلت رسول خدا غصه دار شده بودکه خدای متعال ملکی را فرستاد تا با حضرت مأنوس شود. برای حضرت خبرها و پیام هایی می آورد و امیرالمؤمنینمی نوشتند.این همان صحیفه فاطمیه است که همه اسرار عالم در اوست و با بیان این اسرار، مراحل سیر عالم در این صحیفه آمده است.

این لحظات آخر، سر مطهرش در دامان امیرالمؤمنین بود. گاهی از هوش می رفت، گاهی به هوش می آمد، فاطمه زهرا(س) نشسته بودند و اشعاری را در مدح حضرت می خواندند. حضرت فرمود: دخترم! اینها بیانات عمویت ابوطالب است. آیه قرآن بخوان:«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ»[3] حضرت گویا خبر رحلت خودشان را به فاطمه زهرا دادند. بعد آن حضرت به شدت گریست. آنقدر گریست که رسول خدا او را صدا زد و آرام در گوشش چیزی گفت. می گویند: حال فاطمه تغییر کرد و لبخند بر لبانش نشست. بعد ها وقتی سوال کردند، فرمود: رسول خدا به من بشارت داد که دوری من و تو طولانی نمی شود.فاطمه جان! اول کسی که به من ملحق می شود، تو هستی.

بعد حسنین وارد شدند. خودشان را به سینه رسول خدا(صلی الله...) چسباندند. امیرالمؤمنین خواستند سینه حضرت را سبک کنند و حسنین را بردارند. رسول خدا(صلی الله...) فرمود: بگذار این دو بمانند.آنها از من توشه بگیرند و من نیز از آنها توشه بگیرم. بعد سفارش آنها را به امیرالمؤمنین کرد، سفارش فاطمه را هم کرد. فرمودند: یاعلی! به زودی امت من به آنها ظلم می کنند، به زودی اینها به وسیله همین مردم کشته می شوند و به شهادت می رسند.

یا رسول الله! همین حسینی که شما در آخرین لحظات راضی نشدید او را از سینه تان بردارند، یک روزی آمد به کربلا، بدنش را جوری زیر سم اسب ها لگدمال کردند که خواهرش وقتی به گودی قتلگاه آمد،بویش را می شنید، ولی او را پیدا نمی کرد.

یا رسول الله! طولی نکشید که در روز رحلت شما جنازه سبط اکبرتان را تیر باران کردند. نقل این بود که وقتی بدن مطهر حضرت را برای وداع آخر به حرم رسول خدا می بردند، آن زن با عده ایآمد و راه رابست. گفت: اجازه نمی دهم او را وارد خانه من کنید. تمام کینه هایی که با امام مجتبی ازصفین و جاهای دیگر داشت، همه را اظهار کرد.بعد رو کرد به مروان و گفت: همه را تیرباران کنید.

این تعبیر در زیارت آمده است:«وَ شَهِیدٍ فَوْقَ الْجَنَازَةِ قَدْ شُكَّتْ أَكْفَانُهُ بِالسِّهَامِ»[4] اگر رسول خدا بود و اینها را می دید که بدن فرزندش را چگونه تیرباران کردند، چه می شد؟ تیرها همه کفن ها را دریده بود و به بدن مبارک رسیده بود. بعضی تعبیرشان این است با تیر، بدن به تابوت دوخته شده بود.

امام حسین(ع) دستور داد: این بدن مطهر را به طرف بقیع حرکت دهند. حضرت خودش وارد قبر شد. وقتی صورت برادر را روی خاک گذاشت، فرمود: برادرم! غارت زده کسی نیست که اموالش را به غارت بردند، غارت زده من هستم که با دست خودم، برادری مثل تو را به خاک سپردم.

در کربلا هم امام حسین(علیه السلام) در کنار بدن قمر بنی هاشم دستش را به کمر گرفت و فرمود:«الآنَ انْكَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حیلَتی»[5]

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری


[1]. الرعد: 7.

[2]. بحارالأنوار، مجلسی، ج 99، 247، باب 10، كتابةالرقاعللحوائجإلى.

[3]. آل عمران: 144.

[4]. بحارالانوار، مجلسی، ج 99، ص 167.

[5]. پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان، 77، ابوالفضل العباس علیه السلام.

Powered by TayaCMS