بسم الله الرحمن الرحيم
[بعد از خطبه مى فرمايد]
مصیبت عظیمه
نمى دانم از اين دو مصيبت عظيمه كه يكى در جان خود ماست - يعنى مصيبت تدين ، و آن مصيبتى است كه دعأ و لاتجعل مصيبتنا فى ديننا نسبت به او مستجاب نشده است - يا در مصيبت اين ايام بگويم .
مصیبت خودمان
اول بايد در مصيبت خودمان بگوئيم ؛ چرا كه آن صاحب مصيبت عظمى متحمل اين همه مصائب نشده ، مگر به جهت آنكه اين مصيبت را از مردم دفع كند.
پس اول بايد در اين گفتگو نمود. در اين مقام عرض مى كنم :
اللهم عظم بلائى ، و أفرط بى سوء حالى ، و قصرت لى أعمالى ، و قعدت بى أغلالى
يعنى : خداوندا، مصيبت من سنگين شده است در چند بابت .
چند دفعه مكرر مى كنم . هر قدر بتوانم مكرر مى كنم :
اللهم عظم بلائى . ما ربحت تجارتى و حسرت نفسى ؛
يعنى : خدايا، سرمايه اى كه دادى ، قدرى از آن رفته ، و قدرى از آن باقى مانده . نه نفع برده ام ، نه سودى تحصيل كرده ام ، نه نفعى به چنگ آورده ام ، نه نقدى كه به بازار آخرت ببرم ، و به او متاعى خريدارى كنم .
چه بازار؟ بازارى كه در او جز نقد خالص قبول نكنند، و صرافش ماهر است . قلب قبول نمى كند.
نه در اين دنيا - كه متجر اولياء الله است - معامله اى كه نفعى داشته باشد تحصيل كرده ام . نه فروش درستى ، نه جنس درستى ، نه نقد درستى !
نمى دانم فردا كه مى روم ، من كه عامل بوده ام ، و سرمايه به من داده ، به خانه رب المال به چه رو بروم !
باز هم بايد مكرر كنم : اللهم عظم بلائى ؛ خدايا، دردم سنگين شد! تخم به من داده اى ، مرا به مزرعه دنيا فرستاده اى اينجا را مزرعه آخرت قرار دادى . نه تخمى و نه شخصى ، نه نسيم رحمتى ، نه در جوانى زرع پيشكارى ، نه در پيرى زرع پسكارى ، نه صيفى ، نه شتوى !
نمى دانم فردا كه مى رويم دقت درو، چه درو مى كنيم ؟
اللهم عظم بلائى بسيار بايد بگويم . خدايا، دردم سنگين شده . در اين درياى سياه دنيا افتاده ام ، و در گردابها مبتلا شده ام . نه شناگرى كردم ، نه به ساحلى رسيدم ، نه به كشتى نجاتى نشستم !
نمى دانم اين غرقابها كه براى من مهيا شده ، آخر آنها چه مى شود. در درياى سياه دنيا غرق شده . بعد بايد در قبر غرق شوم . بعد در قيامت ؛ از آن غرق آخر مى ترسم . آه ! آه !
اللهم عظم بلائى خدايا، دردم سنگين شده . الآن كه اينجا هستم ، خود را دست دشمن داده ام : نفس اماره ، دشمن ؛ شيطان هم دشمن . مطيع هر دو شده ام . مى ترسم بمانم بر اين حالت ، و از اين دو دشمن منتقل به دشمن هاى بعد از اين شوم .
اين را بدان ، با اين حال وقتى كه مى روى ، ملك الموت دشمن ؛ چرا كه او با دشمن خدا، دشمن است . ملكى كه به قبرت مى برد، دشمن ، زمين دشمن ، نكيرين دشمن ! پس از بيرون آمدن ، ملائكه برنده دشمن ! دشمن بر دشمن تا - العياذ بالله - مالك جهنم هم دشمن !
اللهم عظم بلائى . خدايا، دردم سنگين شده است . بلايم سنگين ! راهها در پيش دارم ، غريبم .
از اين عالم كه مى روم ، در اين راههاى دور، نه آشنائى دارم ، نه منزل ، نه رفيق ، نه توشه ! نمى دانم منزلم كجا است ؟ مى ترسم در آن عالم ، ويلان و سرگردان بى منزل بمانم . فكذلك در همه اين عوالم .
اللهم عظم بلائى . خدايا، دردم سنگين شد. آتش هاى گناهان همه در وجودم شعله گرفته . اين است كه ملائكه وقت نماز مى گويند: قرموا الى نيرانكم التى أو قدتموها على ظهوركم ؛
برخيزيد به سوى آتش هائى كه افروخته ايد در پشتهايتان ، و به نمازها، آن آتش ها را خاموش كنيد.
مى ترسم اين آتش ها بمانند. وقت احضار، آتش احتضار هم بيايد بر آنها افزوده شود. آتش قبر هم بيايد بالاى آنها. مى ترسم بماند تا آتش آخر كار هم بيايد بالاى آنها!
خلاصه ، دردها سنگين است ! اين چند واهمه اى كه گفتم ، نمى دانم براى كدام يك از اينها گريه كنم . ولما منها أضج و أبكى .
اگر گريه ات مى آيد، ان شاء الله براى رفع اينها ثمر دارد. و الا غصه هم بخورى ، خوب است . و اگر نه ، واهمه هم داشته باشى ، كارت به جائى مى رسد. والا خواهش دارم كه لااقل بر اين سخنها نخندى . اميدوارم كه حاضرين مجلس همه خوف داشته باشند، و كسانى كه در دلهايشان بر اين حرفها مى خندند، موفق اينگونه مجالس نشوند.
واهمه ديگر از همه اينها برتر است . گفتم : مى ترسم در تجارت خاسر باشم . زراعت سوخته باشم ، غرق شده باشم ، از ظلمات به ظلمات رفته باشم ! اينها يكى يكى هستند. حالا مى ترسم همه اينها باشم !
مجملا، الآن واهمه دارها را يكى يكى ندا مى كنم ؛ علاجى برايشان پيدا كرده ام :
اى خاسرين در تجارت ! اى كسانى كه سرمايه را ضايع كرده ايد، و از دست شما رفته است و نقد خالص نداريد و نداريم به بازار قيامت ببريم !
امروز، از زمين نجف ، ملك التجارى از راه مى گذرد، و بار سفر بسته جنسهاى مرغوب دارد. بناى تجارتى دارد.
اى خاسرين در تجارت ! بيائيد برويم خود را به قافله او برسانيم ...
بلى ، آنچه از احاديث بر مى آيد، عصر دوم محرم بود كه وارد زمين ((كربلا)) شدند.
اى كسانى كه غريبيد، نمى دانيد در اين سفرها كه مى رويد كار شما به كجا خواهد كشيد، مى ترسم راه گم كرده باشيد! بيائيد چاره اى براى شما دارم :
امروز، شهسوار غريبى ، از راه مى گذرد، و دليل راه است . بيائيد عقب او برويم !
اى غرق شده هاى درياى سياه دنيا! اى غريقهائى كه مى ترسم از اين غرق به آن غرق تا آخر به غرقاب آخر گرفتار شويد! امروز چاره داريم .
کشتی نجات
بدانيد كه امروز، صاحب كشتى نجات ، شراع برداشته مى رود، و لنگر مى اندازد در صحراى ((كربلا)) و كشتى او آنجا شكست مى خورد؛ ولى باعث نجات عالمين است .
بيائيد خود را به كشتى نجات او برسانيم .
كشتى نجات به سبب او، آب خيلى نمى خواهد. بر روى يك قطره هم جارى مى شود.
اى زراعت سوخته ها! اى كسانى كه آمديد و زراعت نكرديد، نه تخم و نه شخم ، نه زراعت صيفى داريد، نه شتوى ؛ و وقت درو كردن خائب و خاسريد! چاره داريم . زارعى از راه مى گذرد و نونهال ها همراه دارد، و مى خواهد برود در ((كربلا)) غرس كند.
بيائيد همه با او همراه شده ، داخل بستان و گلستان او شويم . او كريم است . از ثمره ها و فوايد بوستان او بهره مند شويد. اى مسافرين كه سفر مى رويد، و از اين راه چاره نداريد؛ و اگر نرويد، شما را مى برند؛ و آنجا نه خانه داريد، نه منزل . امروز صاحب مضيفى از راه مى گذرد. مى خواهد برود ((كربلا)). مضيفى ترتيب داده . خود را به مضيف برسانيد.
از اين بابتها كه گفتم - ان شاءالله - مصمم شديد برويد به اين كشتى نجات ، با اين قافله سالار، با اين صاحب مضيف ، با اين شهسوار.
نه گمان كنيد اينها كنايه است ، كل اين مطالب حقيقت دارد، و مبنى بر واقع است .
در بعضى از غزوات شخصى خدمت ولايت مآب عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ، كاش برادرم همراه ما بود! حضرت فرمود: آيا دل برادرت همراه ماست ؟ عرض كرد: بلى . قسم هم ياد كرد ظاهرا.
فرمود: در اين اردو حاضر شدند كسانى كه هنوز در صلب پدرانشان مى باشند.
يعنى چون دل ايشان با من است ، كأنه در اين اردو حاضرند.
حالا مى گويم : بيائيد برويم از اين صحرا به او ملحق شويم ؛ تا به نجاتى و مرادى برسيم .
از اين مقام گذشته ، شماها، نامه محبت به حضرت حسين (عليه السلام ) نوشته ايد. اهل كوفه نيستيد كه بى وفائى كنيد. آن جناب از شما طلب يارى كرده است . البته بى وفائى نمى كنيد، همراه او مى رويد. مصمم شديد براى اين راه ؟
از همين جا روح ها را در عالم سير درآوريد؛ چون كه شما را به يارى طلبيده است . هر كس ياريش به قسمى است .
ان شاءالله ، در عالم حقيقت رفتيم تا رسيديم خدمت آن حضرت . حال كه رفتى ، ملاحظه كن حال آن حضرت را؛ چه مى بينى ؟ خواهى ديد:
مجموع اين راهها را، از كوفه تا قادسيه ، يا قطقطانيه ، مجموع را، ابن زياد سوار و لشكر واداشته ؛ براى آنكه مبادا كسى به يارى آن جناب برود. يا كسى از جانب آن حضرت به كوفه بيايد. ملاحظه حالش مى كنم . چه صفتى از صفاتش بگويم ؟
اشاره به مضمونى كه حر بن يزيد رياحى (رضى الله عنه ) نسبت به حالات و صفاتش گفته است مى كنم ، تو را كافى است ، و بر غربت و كربت آن حضرت مطلع مى شوى .
تفصيل فقرات حر را در ((بحار)) مى نويسد ملخص آن اينست :
اين بنده صالح خدا را، به سوى ديار خود دعوت نموديد. چون شما را اجابت كرد، بر او از اطراف و جوانب احاطه كرديد - تا اينكه مى گويد: - راه نفس را بر او تنگ كرديد؛ كه گويا مثل اسير است در دست شما.
اينقدر كار بر آن حضرت تنگ گرديد كه گويا بر روى زمين جز زمين ((كربلا)) براى آن حضرت مأوايى نبود. از حرم جدش بيرونش كردند، قصد حرم خدا نمود. كار را بر او تنگ گرفتند؛ تا آنكه از آنجا كه خانه امان است ، امانش نداده ، بيرونش كردند. منزل به منزل از دست دشمنان فرار نمود، آمد به كربلا. ملاحظه كن ، مظلومى و مصيبت امامت را نبين . در اثناى راه ، شخصى خدمت آن جناب رسيد و عرض كرد: چنين و چنان بكن . گاهى عرض مى كرد: به يمن برو كه آنجا شيعيان شما بسيارند. گاه عرض مى كرد: به فلان كوه برو منزل كن و پناه ببر.
بالاخره حضرت فرمودند. اى فلان ، اگر به خانه مورچه بروم و منزل كنم ، و پناه برم ، دست از من بر نمى دارند.
گمان نكنى كه مصيبت حضرت ، همين مصيبت تير و نيزه و خنجر بوده است . از مصائب عظيمه آن حضرت اين بود كه امر آن جناب به جائى رسيده و كشيده بود كه در اين راه كه عبور مى كرد - با وفور جمعيت كه ايام حج بود و مردم از آن عبور مى نمودند - اهل قافله ها از آن حضرت كناره مى كردند كه مبادا گرفتار ياريش بشوند!
زهير بن قين (رضى الله عنه ) مى فرمايد: ما جماعتى بوديم . در آن ايام مى آمديم و از آن حضرت كناره مى جستيم . تا آنكه در منزلى بر سر چاهى منزل كرديم . مشغول به خوردن طعام بوديم كه رسولى از جانب حضرت حسين (عليه السلام ) آمد كه : يا زهير، ان أبا عبدالله يدعوك حضرت ابى عبدالله تو را دعوت مى فرمايد. ما لقمه ها را از دست خود افكنديم . كسى جواب رسول آن حضرت را نگفت .
زوجه زهير از عقب پرده به صدا آمد كه سبحان الله ! اى زهير، فرزند رسول خدا تو را مى طلبد، و تو آن جناب را اجابت نمى كنى .
از آن جمله ، در اين نواحى شخصى بود كه او را عبيد الله بن حر جعفى مى گفتند. از بزرگان عرب بود. از كوفه بيرون آمده بود، و در نواحى شط منزل كرده بود. حضرت او را به يارى خود طلبيد، اجابت نكرد.
پس آن حضرت فرمود: ما خود به منزل او مى رويم . آن حضرت به خيمه او تشريف بردند. فرمودند: اى مرد! تو گناه بسيار كرده اى بيا و يارى من كن تا كفاره گناهان تو شود.
عرض كرد: من مردى هستم صاحب مال و صاحب شرف و قبيله و عشيره ، و نمى توانم از كوفه بيرون آيم كه گرفتار نصرت جناب تو شوم . حال اسب مى دهم ، نيزه مى دهم .
فرمود: مرا حاجتى به اسب و مال تو نيست . حال كه يارى نمى كنى ، پس از اين صحرا برو كه صداى استغاثه مرا نشنوى . تفصيل اين حكايت در ((بحار)) است .
خلاصه ، كأنه مبينم : عربى آمد بر حضرت حسين (عليه السلام ) گذشت - بر آن حضرت سلام نكرد - تا به حر رسيد. نامه ابن زياد را آورد به حر داد. نوشته بود:
أما بعد؛ فجعجع بالحسين حين يبلغك كتابى هذا، و يقدم عليك رسولى . و لا تنزله الا بالعرأ فى غير خضر و على غير مأ؛ يعنى : اى حر، چون نامه من به تو رسيد، كار را بر حسين تنگ بگير. نگذار در آبادى منزل كند. در بيابان بى آب و آبادى او را فرود بياور.
از اين جهت بود كه آن حضرت مى خواست در ((نينوا)) يا ((غاضريه ))، يا در ((شفيه )) منزل فرمايد، و عيال را در دهى پناه دهد. آن جناب را نگذاشتند، و در ((كربلا)) دور از آبادى ، فرود آوردند.
كأنه مى بينم آن جناب را، قدرى خاك آن زمين را برداشت ، بوئيد و فرمود، يا اينكه پس از سؤ ال عرض كردند كه نامش ((كربلا)) است ، فرمود:
اينجا موضعى است كه از اينجا بيرون نخواهيم رفت . اينجا محل فرود آمدن بارهاى ماست ، و محل ريختن خونهاى ماست.
انا لله و انا اليه راجعون . و سيعلم الذين ظلموا أى منقلب ينقلبون .