وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى مؤمن هفت خصلت بيان فرمودند كه اين هفت خصلت براى همه ما جنبه معيار، ميزان و ترازو دارد كه ميزانى معنوى و ملكوتى است. پاكترين و سالم ترين ميزان است، براى اين كه ما خود را با اين ميزان و معيار بسنجيم. حداقل اين است كه از وضع خود آگاه مى شويم. خود اين آگاهى ارزش دارد.
وجود مبارك شيخ صدوق نقل مى كنند كه علماى بزرگ ما وقتى اعمال شب احيا را بررسى مى كنند، به ما اعلام مى كنند كه بالاترين و با فضيلت ترين عمل در اين شب، تحصيل علم، معرفت و آگاهى است. به همين خاطر بزرگان دين ما از قديم در شب هاى احيا به قرآن سر گرفتن قناعت نكردند، بلكه قبل از قرآن سر گرفتن، براى مردم سخن گفتند، دين را تبليغ كردند، تفسير قرآن گفتند كه به اين عمل برتر و بافضيلت تر رسيده باشند و قيمت مراسم احياى آنان از درجه بالايى برخوردار شود.
همه اين جهش ها در دنيا به نقطه آگاهى مربوط است؛ چون در جهل هيچ حركتى غير از شكم نيست. در فضاى جهل، بقيه وجود نيز كارگر و بنده شكم هستند. چشم مى بيند، گوش مى شنود، پا قدم برمى دارد اما براى شكم. كشش ها، محور، معبود و كارگردان زندگى جاهلان، همگى در شكم ريشه دارند. بخورند و لذت ببرند.
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعمُ»
[1] حبيب من! تمام عمر آنها مانند حيوان در خوردن و لذت بردن است.
این آيه عاقبت اين ها را بيان مى كند: «والنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ»[2]
اين شكم، غير از توليد حرارت چه كار مى كند؟ شكمى كه صاحبش ناآگاه است، كارش ايجاد حرارت در بدن و دنيا و آتش در قيامت است.
قرآن مجيد آيه اى دارد كه يكى از زيباترين آيات كتاب خداست. اغلب افراد جامعه اسلامى از اين آيه غافلند، خداوند مى فرمايد: «وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ»[3] اگر بناى وزن داريد، با ترازوى درست و مستقيم بسنجيد.
چه ترازويى از محصول معرفت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بالاتر است؟ كدام ترازو از فرمايش هاى اميرالمؤمنين (عليه السلام) مستقيم تر است؟ شما همين قطعه كلام ايشان را كه ترازوى خداست، عنايت كنيد و ببينيد حداقل سود اين قطعه، آگاهى به خويشتن است.وقتى آگاهى بيايد، حركت هم خواهد آمد.
بالاخره اين آگاهى روزى سود خود را به شما مردم مؤمن خواهد داد. چرا؟ چون به فرموده قرآن، مايه خواستن در وجود شما هست كه آن مايه عالى ترين دستيار آگاهى، براى به محصول نشستن است: «لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ»[4]
خدا به خواستن ما خيلى احترام گذاشته است. كسى كه بخواهد راه را براى او باز و عناصر خلقت را يار او مى كند. وقتى بخواهد، آگاهى نيز مى يابد.اينجا اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى ما مسأله را زيبا تحليل كرده است. ايشان مى فرمايد: «لم يرضها ثواباً لأوليائه»[5] خدا تمام اين دنيا را به عنوان پاداش كار خوب اولياى خود نپسنديده است. اگر همه دنيا را به عنوان پاداش پسنديده بود كه همه آن را به يكى از خوبان مى داد.
«و لا عقاباً لأعدائه»
[6] خداوند دنيا را به عنوان پاداش براى اوليائش، و كيفر براى دشمنانش نپسنديد. تمام دنيا را جريمه دشمنانش نيز نپسنديد كه دشمنش را گرسنه، بى آبرو و بدبخت نگهدارد. جلوى آب و نان او را بگيرد. نه چيزى است كه به شما ندهد و نه چيزى است كه از دشمنش پس بگيرد. در دو طرف هيچ چيزى نيست.
شما زندگى مادى خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) را ببينيد. او هرگز نمى خواست از رهبرى خود حقوق بگيرد و الا بيت المال در دست او بود.
زمانى كه مى خواست از مدينه بيرون بيايد، چهل درخت خرماى خود را سپرد كه وقتى سال به سال خرما مى دهد، در مدينه بفروشند، پول آن را به كوفه بفرستند. وقتى پول را مى آوردند، اول مى شمرد، بعد حساب زندگى سالش را تعيين كرده، آن را براى يك سال نظام مى داد. گاهى هم وسط سال اگر اتفاقى مى افتاد، مجبور مى شد چيزى را از خانه بردارد و بفروشد تا كم نياورد. با اين كه بيت المال در دستش بود.
روزى به بازار آمد، شميشر خود را بلند كرد و فرمود: فروشى است. در حالى كه همان زمان از استان بصره هشتاد شتر ماليات، گندم، جو، پارچه، طلا و نقره از بصره به كوفه رسيده بود. مدير آن كاروان در بازار اميرالمؤمنين عليه السلام را ديده، عرض كرد: آقا! اين ها ماليات بصره است. فرمود: ببر به على بن ابى رافع تحويل بده. وقتى رفت، دوباره شميشرش را بلند كرد و فرمود: اين شمشير فروشى است. كسى عرض كرد: آقا! براى چه شمشير خود را مى فروشى؟ فرمود: گوش خود را نزديك بياور. پيراهن ندارم كه بپوشم. آمدم اين را بفروشم كه پيراهن دو درهمى بخرم.
عرض كرد: جناب حاكم! اكنون كه هشتاد شتر بار از جلوى چشم شما رد شد، دو درهمش را بردار و برو پيراهن بگير. فرمود: من از آن پول نخواستم. پرسيد: آيا حرام است؟ فرمود: نه. عرض كرد: بين شما و حضرت آدم (عليه السلام) چه فرقى است؟ فرمود: به او گفتند گندم نخور، رفت و خورد. به من گفتند: گندم بر تو حلال است، بخور، من جز نان جو نخوردم.
پروردگار تمام دنيا را چيزى نمى داند كه پاداش خوبى هاى خوبان قرار دهد. هيچ چيز دنيا را رضايت نداده است كه پاداش يا جريمه قرار بگيرد. پروردگار ديده است كه پرونده ما نمره كم دارد و در قيامت لنگ مى زند، حادثه و مصيبت را به وجود مى آورد كه نمره پرونده ما را اضافه كند: «الَّذِينَ إِذَآ أَصبَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ* أُو لِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مّن رَّبّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»[7]
چه كسى گفته است كه پروردگار همه چيز را براى ما نگهدارد. مگر نزد او ارزش دارد كه به عنوان پاداش بپردازد؟ يا به عنوان عقاب، جلوى آن را بگيرد؟
خدا، پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و منبع عظيمى مانند اميرالمؤمنين (عليه السلام) را نگاه كنيد كه به شما عنايت كرده اند.مگر همه قلب ها به خدا محبت دارند؟ مگر همه دل ها با اهل بيت (عليهم السلام) آشناست؟ پاداش شما محفوظ است، اما نه با پول و دنيا. چگونه نماز شما را با پول بسنجد؟ مگر نماز شما چند ميليون مى ارزد كه مى خواهيد با پول تسويه حساب كنيد؟ شما هم بخواهيد، او حاضر نيست.
اين حريم، حريم عجيبى است. خداوند به ملائكه شب مى فرمايد: بنده ام در بستر بيمارى، درد زيادى دارد، گوش به زنگ باشيد. او در ناله كردن ها اوقاتش تلخ مى شود و به من مى گويد: اى خدا! اين چه وضعى است؟ مگر قدرت ندارى كه مرا شفا دهى؟ اين چه كارگرداني اى است؟ اگر بنده ام نسبت به من در ميان تحمل درد، حرفى نالايق زد، در نامه عمل او تسبيح بنويسيد؛ چون بنده من درد دارد و من خدايى نيستم كه وقتى بندگانم در عصبانيت حرف نامربوط بزنند، آنان را چوب بزنم، بلكه مى گويم: براى او تسبيح بنويسند.
شما اين گونه مرا نگاه كنيد. نه اين كه چرا فلانى در تصادف مرد؟ شما اين را ببينيد كه در قيامت خدا به آن بچه شما كه در تصادف از بين رفته است مى گويد: به خاطر معصوميتى كه دارى و در پرونده خود نيز گناهى ندارى، اين بهشت پاداش تو است. آن گاه آن بچه تا درب بهشت مى آيد، مى ايستد. مى گويد: چرا نمى روى؟ مى گويند: من دامان پرمهر مادر و پدرم را نديدم، آنها را كم ديده ام. خطاب مى رسد: آنها را صدا كن و با خود به بهشت ببر. اين فضل خدا را ببين و از خدا گلايه نكن. اگر در امور مالى كارد به استخوانت مى رسد، نگو: پس اين همه عبادت و گريه من چه شد؟ مگر قيمت گريه تو را با پول مى شود سنجيد؟ تا آخر عمر درب گلايه از خدا را ببنديم.
ارتباط با خدا چقدر ارزش دارد. خدا نفرموده در مصيبت گريه نكن. راه خوبى براى ما باز كرده است. مى ديد ما هر وقت براى امام حسين (عليه السلام) گريه مى كنيم، براى ما درجه است، حال اين راه مصيبت را باز كرد كه گريه كنيم و درجه بگيريم. همه اينها كانال رسيدن به رحمت خدا است.
در مال و آبرو نيز همين طور است. اگر چند نفر در زندگى شما نزد ديگران آبروى شما را بردند، شما غصّه نخور؛ چون نزد پروردگار كه آبروى شما را نبرده اند؟ سعى شما بر اين باشد كه در پيشگاه او لطمه نخوريد.
نود سال در خطبه هاى نماز جمعه واجب كرده بودند كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را لعنت كنند. آيا ايشان لعنت شد؟ آيا نمره حضرت نزد خدا كم شد؟ نه.
وقتى خطيب نماز جمعه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را لعنت مى كرد، درى از جهنم را به روى خود باز مى كرد و درجه حضرت به خاطر اين لعنت بالا مى رفت. «وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّآ أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»[8] خدا در قرآن مى فرمايد: جرم پاكان و مؤمنين، پاكى و ايمان آنان است. جرم ديگرى ندارند.
از خداى متعال بخواهيد، كه اين خواستن شما بسيار با ارزش است. بخواهم كه توبه كنم. با گريه نماز بخوانم. روزه بگيرم. اهل خدا باشم و با شهادت و در نماز بميرم. بخواهم كه وقتى مى ميرم، سرم در دامن حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) باشد. همه اين ها خواستن است و اين خواسته ها، قيمت عجيبى دارد.
«انّ الله لاينظر الى صوركم واعمالكم وانّما ينظر الى قلوبكم»
[9] خواسته هاى شما را مانند نورى كه تا عرش مى زند، مى بيند؛ چون تمام اين خواسته ها نورى است.«الصلوة نور المومن»[10] وقتى من نماز مى خوانم، از دلم نور بيرون مى زند.
وضو، عشق خدا و اهل بيت (عليهم السلام) نور هستند. آن وقت اگر زلف اين خواستن به زلف آگاهى گره بخورد، بالاخره روزى اين دو در باطن با هم مى سازند و شما را به خدا كه نور مطلق است مى رسانند. تمام آگاهان با همين خواسته ها به مقام قرب رسيده اند.
حدّاقل كار اين ترازوهاى معنوى اين است كه ما را به خودمان آگاه مى كند كه اگر از اين هفت مورد، پنج موردش را كم داريم؛ جاهل بوديم، نفهميديم، زندگى ما در هم بود، اقلًا دو موردش را داريم. چون ما مى خواهيم آگاه شويم، روزى اين آگاهى با اين خواسته ما و اين دو خصلتى كه داريم، براى ما نور و قرب ايجاد مى كند.
همه اوليا همين گونه به مقام قرب رسيدند و الا كسى يك شبه به اين مقام نرسيده است. حضرت يوسف (عليه السلام) سى سال دويد تا او را روى تخت حكومت مصر نشاندند. نگفتند چون چهره زيبايى دارى ما اعلى حضرت را مى كشيم، دولت را ساقط مى كنيم و فردا حكومت را به تو مى دهيم. هفت سال درگير شهوت جنسى بود، نه سال در زندان رفت، اما خدا را مى خواست، آگاه بود و آلوده نشد. «قَالَ رَبّ السّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ»[11] هيچ چيزى از او كم نشد، بلكه اضافه شد. آمدند درب زندان را باز كردند و گفتند: پادشاه تو را مى خواهد. سى سال طول كشيد تا اين خواستن و آگاهى او را به اين نقطه عظمت رساند.
حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايند: «المؤمن من طاب مكسبه و حسنت خليقته وصحّت سريرته و أنفق الفضل من ماله و أمسك الفضل من كلامه و كفى الناس من شرّه و أنصف الناس من نفسه»[12] سراپاى كسب و معيشت پولى مؤمن، پاك؛ تمام نيّت ها و خواسته هايش، سالم و همه حالات اخلاقيش الهى است. اضافه مالى را كه نياز ندارد، در چرخ انفاق مى ريزد. اضافه سخنش را مى كاهد و نمى گذارد احدى از ناحيه او ضرر ببيند و از جانب خودش به همه انصاف مى دهد. اين كلام، ميزان و ترازوى معنوى و ملكوتى ماست.
- اگر آهى كشم، دريا بسوزمو گر شورى كنم، يكجا بسوزم
- كنم هرچند پنهان آتش جانميان انجمن پيدا بسوزم
- بسوزد ظاهر و باطن ز سوزماگر پيدا و گر پنهان بسوزم
- تو را خواهم، مرا گر تو نخواهىتجلّى بيش تر كن تا بسوزم
- نه من ماند نه ما ماند چو آيىبيا تا بى من و بى ما بسوزم
- ز سوز جان اگر حرفى نويسمورق را سر به سر يك جا بسوزم
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
[1]. محمد: آیه12
[2]. همان
[3]. اسرا: 35
[4]. تکویر: 28
[5]. نهج البلاغة (للصبحي صالح) / 548
[6]. همان
[7]. بقره: 156 و 157
[8]. بروج: 8
[9]. بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج 67 / 248
[10]. شرح فارسى شهاب الأخبار(كلمات قصار پيامبر خاتم ص) / متن / 50
[11]. یوسف: 33
[12]. تفسير القمي / ج 2 / 71