يکي از عوامل موفقيت معصومان(ع) در تبليغ و گسترش دين، آگاهي و بصيرت آنان نسبت به دين و نيازهاي روحي انسان است. معصومان(ع) به خوبي ماهيت، اهداف، اصول و فروع مکتب را مي شناختند[1] و از روي علم و آگاهي مردم را به دين فرا مي خواندند. پيامبر اکرم(ص) فرمود:

«هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَي اللّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.»[2]

علامه طباطبايي(ره) در تفسير اين آيه مي نويسد: «جمله «ادعوا الي الله علي بصيرة» بيان است براي کلمه (سبيلي) و جمله(انا و من اتبعني) توسعه و تعميم است. بدين سان معناي آيه اين است که روش و شيوه من آن است که مردم را از سر بصيرت و معرفت به توحيد فرا خوانم و پيروان من نيز همين شيوه را دارند و از اين جهت همانند من اند.»[3]

اساساً پيامبران الهي و اوصياي آنان برگزيده شدند تا به انسان علم و حکمت و آنچه نمي داند، بياموزند[4] و گنجينه هاي فطري و عقلي آدميان را شکوفا کنند[5] و اين مهم بدون آگاهي و بصيرت نسبت به دين و ظرافت هاي روحي و رواني انسان ها ميسّر نيست.[6]

معصومان(ع) خود هدايت يافته بودند؛ هم راه سعادت را خوب مي شناختند و هم راه را پيموده و به مقصود رسيده بودند. از اين رو، شايسته پيروي بودند:

«أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَي.»[7]

«أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ.»[8]

از آن جايي که رهنمودها و فرمايشات معصومان(ع) حکيمانه و آگاهانه بود، گذر زمان سخنان آنان را کهنه نکرده است. پذيرش عهدنامه اميرمؤمنان علي(ع) به مالک اشتر از طرف سازمان ملل به عنوان منشور عدالت و حکومت نمونه کوچکي از اين حقيقت است.

هم چنين معصومان(ع) مأمور بودند مردم را با حکمت و موعظه به دين دعوت کنند.[9] و اين مهم نيازمند علم و آگاهي نسبت به حق و باطل بود.

از آن جا که معصومان(ع) از نظرعلمي و معنوي در مرتبه اي بالا قرار داشتند، به مردم مي گفتند: بالا بياييد، «تَعالوا». واضح است تا کسي بالا نباشد نمي تواند به مخاطب بگويد بالا بيا.

در اين جا به اختصار توضيحاتي در باره آگاهي معصومان(ع) ارائه مي دهيم.

الف ـ آگاهي نسبت به دين

همان طور که قرآن کريم تمام چيزهايي را که مورد نياز انسان براي رسيدن به مقام شايسته انساني است، دارا مي باشد: «وَلاَ رَطْب وَلاَ يَابِس إِلاَّ فِي كِتَاب مُّبِين.»[10]؛ معصومان(ع) که قرآن ناطق و مفسّر قرآن صامت هستند به ابعاد مختلف دين آگاهي داشتند. سخنان و مکتوبات معصومان(ع) به خوبي اين حقيقت را نشان مي دهد. هرگز از آنان چيزي در باره دين سوال نشد که بگويند نمي دانم؛ بلکه بارها اعلام فرمودند: «سلوني قبل ان تفقدوني»[11]

علي(ع) در باره مقام علمي و معنوي معصومان(ع) چنين مي فرمايد:

«هُم مَوضِعُ سِرَُّهِ، وَ لَجَأَُ أمرِِه، وَ عَيبَةُ عِلمِهِِ و مَوئِلُ حُکمِهِ، وَ کُهُوفُ کُتبِهِ، و َجِِبالُ دينِهِ، بِهِِم أَقامَ انحِناءَ ظَهِرِه وَ أذهبَ ارتعادَ فرائصِهِ... لا يقاسُ بِآلِِ محمدٍ صَلي الله عليه و آله مِن هذِهِ الاُمةِ احدٌ وَلايسَوي بِهِم مَن جَرَت نِعمتهم عَلَيهِ اَبَداً. هُم أَسَاسُ الدينِ وَ عِمَادُ اليقين إلَيهِم يفيءُ الغَالي، وَبِهِم يلحقُ التالي ولَهُم خَصَائصُ حقَّ الولايةِ، وفيهمُ الوَصية والوِارثة ال‍آنَ إذ رَجَعَ الحقُّ إلي أهلهِ ونُقلَ إلي منتقله»[12]

«نَحنُ شَجَرةُ النُبُوَّةِ، ومَحَطُّ الرِّسالة، و مُختلفُ المَلائِکَةِ و مَعادِنُ العلمِ، و ينابيع الحُکمِ.»[13]

«أينَ الَّذينَ زَعَمُوا أنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِي العِلمِ دُونَناَ،کذباً وبَغياً عَلَينَا أن رَفَعَنَا اللهُ ووَضَعَهُم، وأَعطانَا وحَرَمَهُم،وأدخَلنَا وأخرَجَهُم. بنا يستعطي الهدي ويستجلي العمي.إنَّ الائِمةَ مِن قُرَيشٍ غُرِسُوا فِي هذا البَطنِ مِن هاشِم لا تصلُحُ عَلَي سِواهُم، ولا تَصلُحُ الوُلاةُ مِن غيرِهم.»[14]

«فِيهِم کَرائِمُ القرآنِ، و هُم کُنوزُ الرََّحمنِ، إن نَطَقُوا صَدَقُوا، و إن صَمَتُوا لَم يسبَقوا»[15]

«هُم عَيشُ العلمِ و موتُ الجَهلِ، يخبِرُکُم حِلمُهُم عَن عِلمِهِم، و ظاهِرُهُم عن باطِنِهِم، وَصَمتُهُم عن حِکَمِ مَنطِقِهِم. لايخالِفُونَ الحَقَّ ولا يختَلِفُونَ فيهِ. هُم دَعَائِمُ الاسلامِ و ولائِجُ الاِعتِصامِ، بِهِم عَادَ الحَقُّ إلي نِصَابِهِ، وَانزاحَ الباطِلُ عَن مُقَامِهِ، وانقَطَعَ لِسانُهُ عَن مَنبِتِه. عَقَلُوا الدِّينَ عَقلَ وِعَايةٍ، لاعَقلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايةٍ. فإِنَّ رُواةَ العِلمِ کَثيرٌ ورُِعَاتَهُ قَليلٌ.»[16]

سيد رضي در کلمات قصار نهج البلاغه داستاني نقل کرده است که در آن کميل بن زياد نخعي چنين مي گويد:

اميرمؤمنان(ع) (در دوره خلافت و زمان اقامت در کوفه) دست مرا گرفت و با هم از شهر به طرف قبرستان خارج شهر بيرون رفتيم. همين که به خلوت گاه صحرا رسيديم، آه عميقي از دل کشيد و پس از بيان مطالبي فرمود: در اين جا علم فراواني است(با دستش اشاره به سينه اش کرد) اگر افراد لايقي مي يافتم به آن ها تعليم مي دادم![17]

چند نمونه تاريخي

در اين جا چند نمونه تاريخي از راه يافتگان به اسلام که به خاطر آگاهي معصومان(ع) شيفته مکتب آنان شده اند متذکر مي شويم:

1. مناظره رسول خدا(ص) با پيشوايان يهود، نصاري، دهريه، ثنويه و مشرکان عرب.

مناظره اي است بسيار طولاني که به روايت امام صادق(ع) از پدرانش از اميرالمؤمنين علي(ع) بين رسول خدا(ص) و گروهي از پيشوايان اديان و مکاتب ديگر يعني: يهود، نصاري، دهريه، ثنويه و مشرکان عرب انجام گرفته است.

در اين مناظره آن ها در وهله نخست، به بيان اعتقادات و باورهاي خود مي پردازند، آن گاه پيامبر(ص) ضعف و سستي و بي بنيادي فراز فراز باورهاي آنان را آشکار مي سازد، تا جايي که به تنگنا مي افتند و نمي توانند در برابر سخنان منطقي و برهاني و استوار پيامبر به دفاع از عقايد خود بپردازند، ناگزير در ميدان جدال احسن، به زانو در مي آيند و اسلام مي آورند. مناظره چنين است:

«يهوديان گفتند: اعتقاد ما اين است که عُزير پسر خدا است و نزد تو آمده ايم که در اين باره مذاکره کنيم و نظرتو را بدانيم. اگر با ما هم عقيده شدي برتري با ماست و گرنه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نيز خصم تو خواهيم شد.

نصارا گفتند: ما عقيده داريم که مسيح پسر خداست و خدا با او متحد شده و نزد تو آمده ايم تا نظرت را بدانيم و در صورت توافق، ما برتري خواهيم داشت و گرنه باتو مخاصمه خواهيم کرد.

دهريه نيز گفتند: ما معتقديم موجودات جهان را آغاز و انجامي نيست و جهان، قديم و هميشگي است و در اين موضوع با تو بحث خواهيم کرد. اگر با ما هم عقيده باشي، البته برتري ما ثابت مي شود و اگر مخالفت کني، با تو دشمني خواهيم کرد.

ثنويان گفتند: اعتقاد ما اين است که تدبير جهان از دو مبدأ نور و تاريکي سرچشمه مي گيرد و نزد تو آمده ايم تا در اين عقيده وارد بحث شويم. اگر با ما موافق بودي که برتري خواهيم داشت و در صورت مخالفت، خصم تو خواهيم شد.

بت پرستان عرب اظهار نمودند: ما معتقديم اين بت ها خدايان ما هستند و آمده ايم در اين عقيده با تو بحث کنيم. اگر با ما توافق کردي، تقدم ما ثابت خواهد شد. و در صورت اختلاف نظر، ما نيز هم چون ديگران خصم تو خواهيم شد.

رسول خدا(ص) فرمود: به خداوند بي شريک و بي انباز مؤمن، و به هر معبودي جز او کافرم. خداوند مرا براي همه جهانيان مبعوث فرمود، تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ايشان حجت و دليل باشم و مرا در همه جا حفظ فرمود و مخالفان مرا دفع نمود. پس رو کرد به يهوديان و فرمود: آيا نزد من آمده ايد تا بي دليل عقيده تان را بپذيرم؟

گفتند: نه.

فرمود: پس براساس چه دليلي معتقديد که عُزير پسر خداست؟

گفتند: چون کتاب مقدس تورات را پس از متروک شدن، احيا نمود و اين کار را جز در مقام پسر خدابودن انجام نداد.

فرمود: با اين استدلال، موسي به فرزندي خدا سزاوارتر از عُزير است؛ تورات توسط او نازل شده و معجزات بسيار که خود بر آن ها واقف هستيد، از او مشاهده گرديده. براساس منطق شما، بايد موسي نيز داراي مقامي بالاتر از مقام عزير ـ پسر خدا ـ باشد. ديگر اين که اگر منظور شما از پسر خدابودن اين است که خداوند متعال همچون پدران ديگر با جفت خود نزديکي نموده و در اثر اين مقاربت پسري مانند عزير متولد شده، در اين صورت، شما پروردگار جهان را يکي از موجودات مادي و محدود جهان پنداشته و به او صفاتي چون صفات مخلوقين داده ايد. گفتند: مراد ما (از ولادت) اين معني نيست. زيرا آن بنا به گفته شما کفر و ناداني است بلکه مقصود ما از پسر خدابودن احترام و عظمت است، هرچند ولادتي در کارنباشد، چنان که شماري از علماي ما به کسي که مي خواهند احترام بگذارند مي گويند: «اي پسر من» يا «تو پسر من هستي» و نظر آنان از اين تعبير تنها اظهار محبت است و احترام نه اثبات ولادت. و اين سخن را حتي به کسي مي گويند که هيچ نسبت ميان شان نيست. و به همين تعبير، خداوند عزير را از نظر شرافت و عظمت، پسر خود برگزيده، نه براساس ولادت.

پيامبر فرمود: با اين توجيه نيز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم. زيرا براساس اين تعبير، موسي براي اين مقام شايسته تر بوده است. به درستي که خداوند با اقرار اهل باطل، آنان را رسوا مي کند و حجت را عليه ايشان برمي گرداند. اين توجيهي که بدان استدلال کرديد شما را به راهي دشوارتر از آن چه گفتيد مي اندازد؛ زيرا شما گفتيد: يکي از بزرگان تان، به غريبه اي که بين آن دو هيچ نسبتي وجود ندارد مي گويد: «اي پسر من» و «تو پسر من هستي» و نيز به ديگري مي گويد: «تو آقاي من هستي» و«اي آقاي من» و هرچه احترامش بيشتر باشد، آن سخن محترمانه تر خواهد بود. براساس اين عقيده، لازم است موسي بن عمران، برادر يا استاد، يا پدر، يا مولاي خداي باشد، تا فضيلت آن حضرت نسبت به عزير فهميده شود و به نظر شما آيا صحيح است اين سخنان در باره موسي ـ که از عزير بالاتر است ـ نسبت به خدا داده شود؟

حضرت امير(ع) فرمود: يهوديان از پاسخ رسول خدا(ص) مات و مبهوت شدند و گفتند: اي محمد اجازه بده در باره سخنانت تحقيق و تفکر کنيم.

رسول خدا(ص) فرمود: اميدوارم با قلب پاک در گفتار و عقيده تان فکر کنيد تا خداوند متعال حقيقت را به شما بنماياند.

سپس رو به جماعت نصارا کرد و فرمود: شما معتقديد که خداوند ازلي و قديم، با پسر خود، حضرت مسيح متحد گشته است! از شما مي پرسم: منظورتان از اين گفتار چيست؟ آيا مرادتان اين است که خداي ازلي و قديم، با اتحاد با يک موجود حادث، تنزل کرده، يا اين حضرت مسيح، که موجودي محدود و حادث است، به واسطه اتحاد با پروردگار قديم و ابدي ترقي کرده، و برابر و يکي شده است. يا اين که، اين نهايت تعظيم و تکريم حضرت عيسي است؟

در صورت اول، براساس برهان عقلي، محال است؛ زيرا قديم چگونه حادث مي شود و يا حادث چگونه ممکن است به قديم تغيير نمايد. بنابراين، حادث، از هر جهت ضد، بلکه نقيض قديم است و اجتماع آن ممتنع و محال خواهد بود. در صورت آخر، واضح است که مسيح يکي از مخلوقات و بندگان برگزيده خداوند بوده و حادث خواهد شد و به هر شکل، پسر خدابودن مسيح و اتحاد خداوند با او محال و باطل است. نصارا گفتند: اي محمد! مقصود ما اين است که خداوند در مورد مسيح به جهت الطاف خاصه و توجه بي پايان به او، معجزات شگفت انگيزي را به دست او جاري فرموده و به همين جهت موضوع پسر خدابودن عيسي، تنها جنبه احترام و تجليل دارد و بس.

پيامبر فرمود: حتما سخني که به يهوديان گفتم، شنيديد. سپس گفتار خود را در باره پسر خدابودن عزير نبي تکرار فرمود.

جماعت نصارا همه ساکت و مجاب شدند.و گفتند: ما تا امروز هيچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] نديده بوديم. فرصتي بده تا در اين موضوع انديشه کنيم...

امام صادق(ع) در پايان اين روايت مي فرمايد: قسم به آن که حقاً او را به پيامبري فرستاد، هنوز سه روز بر اين گروه ها (و مناظره آن ها) نگذشته بود که نزد رسول خدا(ص) آمده و مسلمان شدند.[18]

2. پاسخ هاي پيامبر اکرم(ص) و ايمان آوردن اعرابي

اعرابي به خدمت پيامبر اکرم(ص) آمد و گفت: اگر تو نبي هستي پس بگو قيامت کي برپا مي شود؟ و باران کي مي آيد؟ و چه چيز در شکم اين ناقه من است؟ و من فردا چه چيز اکتساب مي کنم؟ و کي مي ميرم؟ پس پيامبر(ص) در جواب همه اين سؤالات منتظر فرمان الهي ماند. جبرئيل از نزد خداوند پيام آورد که اي محمد(ص) اين آيه را بخوان:

«إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.»[19]

اعرابي گفت: دست خود را دراز کن «فأنا اشهد أن لا إله إلا الله و انک محمد رسول الله»[20]

3. پاسخ هاي اميرمؤمنان(ع) و ايمان آوردن سه نفر از علماي يهود

از ابن عباس روايت شده که عده اي از علماي يهود نزد خليفه دوم آمدند و مسائلي را از او پرسيدند و او نتوانست هيچ کدام را پاسخ دهد... تا آن که حضرت اميرالمؤمنين(ع) تشريف آوردند و رو به علماي يهود کرده و فرمودند:

هرچه مي خواهيد بپرسيد که رسول خدا(ص) مرا هزار باب علم آموخت و از هر بابي هزار باب ديگر برايم منشعب شده است. اما مرا با شما شرطي است؛ و آن اين که اگر سؤال هاي شما را جواب دادم اسلام بياوريد. علماي يهود گفتند: يا علي شرط را مي پذيريم. آن حضرت فرمود: پس سوال کنيد.

علماي يهود: يا علي به ما خبر بده که قفل هاي آسمان چيست؟

امام علي(ع): شرک به خدا، زيرا وقتي بنده مشرک شود عملش بالا نمي رود.

پرسيدند: کليد آسمان ها چيست؟

فرمود: شهادت «ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله»

پرسيدند: به ما خبر بده از قبري که صاحبش را سَير مي داد؟

فرمود: آن ماهي بود که يونس بن متي را بلعيد. سپس هفت دريا سَير کرد.

پرسيدند: به ما خبر بده از کسي که قومش را انذار کرد اما نه از جن بود و نه از انس؟

فرمود: مورچه سليمان بن داود بود که گفت:

«يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»[21]

پرسيدند: خبر بده از پنج چيزي که روي زمين راه رفتند اما از شکم متولد نشدند؟

فرمود: آن ها آدم و حوا، ناقه صالح، قوچ ابراهيم و عصاي موسي بودند.

پرسيدند: دُرّاج در آواز چه مي گويد ؟

فرمود: مي گويد: «الرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي.»[22]

پرسيدند: خروس در بانگش چه مي گويد؟

فرمود: مي گويد: «اذکروا الله يا غافلين» اي غفلت کنندگان! خدا را ياد کنيد.

پرسيدند: اسب در شيهه چه مي گويد ؟

فرمود: وقتي مؤمنين به جنگ کفار مي روند، مي گويد: بار خدايا! مؤمنين را بر کافران ياري کن.

پرسيدند: الاغ در عرعرش چه مي گويد؟

فرمود: مي گويد: خدا لعنت کند باج گيران را و در چشم شيطان عرعر مي کند.

پرسيدند: قورباغه در آوايش چه مي گويد؟

فرمود: مي گويد پاک و منزه است پروردگار من که در عمق درياها تسبيح مي شود.

پرسيدند: کاکلي در آوازش چه مي گويد؟

فرمود: مي گويد: اللهم العن مبغضي محمد و آل محمد(ص).

پس دو نفراز آن سه نفر علماي يهود گفتند: «أشهد أن لا اله الا الله و أن محمداً رسول الله» و ايمان آوردند. اما نفر سوم يک پرسش ديگر در باره اصحا ب کهف با جزئياتش، اسم آ نها و اسم پدران آن ها، اسم شهرشان، اسم پادشاه شان، اسم کوه شان، اسم غارشان و حکايت آن ها از اول تا آخر پرسيد و امام(ع) نيز پاسخ داد و سپس فرمود: اي عالم يهودي من تو را به خدا سوگند مي دهم، آيا آن چه شنيدي موافق است با آن چه در تورات شما است؟

گفت: آري نه يک حرف کم بود و نه يک حرف زياد! اي ابوالحسن ديگر مرا يهودي نخوان و «إني أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريک له و أن محمدا عبده و رسوله» و شما اعلم اين امت هستي.[23]