قیامت، روز بهره بردن از سرمایه ها

یکی از مهم ترین سرمایه هایی که خدای متعال به ما عطا کرده سرمایه قلب است. انبیاء و اولیاء الهی سروکارشان با قلب انسان است و برای این تلاش می کنند که این قلب را هدایت کنند. دشمن و دستگاه ابلیس هم تمام تلاششان این است که این قلب را تسخیر کنند.

در آیات قرآن و روایات، بحث هایی مفید و پر دامنه ای دربارۀ قلب و حالات قلب قوای قلب و امثال اینها دیده می شود. در این آیات و روایات حقایقی که بر قلب وارد می شود، بررسی می گردد. این قلب به منزلۀ امام قوا و سرمایه های انسان است. اگر قلب در مسیر خدای متعال بود، همه این نعمت ها در مسیر خدای متعال قرار می گیرند و برای انسان مفید واقع می شوند. اگر قلب در مسیر خدای متعال نبود، همه نعمت های دیگر، ضایع خواهند شد. مؤمن چشمش، گوشش و زبانش با بقیه متفاوت است. ومحور همه آنها قلب اوست. قلب مرکز ایمان است و نور ایمان از قلب به بقیه قوا کشیده می شود.

خدای متعال می فرماید: يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ [1] ، روز قیامت روز بهره بردن از سرمایه هاست. الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة [2] روز قیامت که روز حسابرسی است و نتیجه کارها و تلاش ها و سرمایه های بزرگ انسان برمی گردد، خدای متعال می فرماید: روزی است که هیچ مال و فرزندی مفید نیست و به کار انسان نمی آید، جز آن کسی که وقتی رو به سوی خدا می آورد با قلب سلیم به خدای متعال رو می آورد.

این آیه را دو گونه معنا کرده اند. یکی از معانی این آیه شریفه چنین است: روز قیامت چیزی به درد نمی خورد، مال، فرزند و دیگر سرمایه هایی که خدای متعال به انسان داده در روز قیامت به کار انسان نمی آیند. الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ [3] اینها نعمت دنیا و جلوه های دنیایی هستند. سرمایه های آخرت با دنیا تفاوت دارند.

خالی کردن خانه دل از اغیار

براساس نقل مرحوم کلینی در کافی، امام صادق(ع) این آیه را چنین معنا فرمودند: از حضرت سؤال شد راه رسیدن به منفعت ها چیست؟ حضرت فرمودند: قلب سلیم قلبی است که وقتی به لقاء خدا و پروردگار می رسد، غیر خدا در این قلب نیست.

این تعبیر را دو صورت می شود معنا کرد یکی اینکه همه به لقاء خدا می رسند و مقصود از این لقاء مرگ است. یعنی قلب سلیم، قلبی است که وقتی مرگ به سراغ او می آید، جز خدا در این قلب نیست. لقاء حقیقی خدا وقتی اتفاق می افتد که در قلب جز خدا نباشد قلبی که جز خدای متعال در آن هست، لقاء نمی یابد. اگر کسی بخواهد به لقاء خدا برسد باید خالص شود. فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً[4]

همه حجاب هایی که برای انسان واقع می شود حجاب قلبی است. اگر انسان قلبش را از اغیار خالی کرد آن وقت لقاء خدا به وسیله قلب به دست می آید. در روایات متعددی از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که از حضرت سؤال شد: آیا شما پروردگار خودتان را ملاقات کردید یا نه؟ فرمود: من خدایی را که نبینم، عبادت نمی کنم. بعد حضرت هشدار و توضیح دادند که: لا تری الاعین لمشاهدة الأبصار ولکن فراق القلوب و حقایق الایمان، خدای متعال را با چشم سر نمی شود ببینی، ولی قلوب با حقیقت ایمان، خدای متعال را می بینند. آن یک رؤیت ایمانی و دیدن قلبی است.

لقاء هم لقاء قلب است قلب می تواند خدای متعال را ببیند و شرط لقاء این است که جز خدا در قلب انسان نباشد. فرمود: قلب سلیم قلبی است که خدا را ملاقات می کند در حالی که هیچ چیز جز خدا در قلب انسان وجود ندارد. سپس فرمودند: وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ [5] قلبی که در آن شک است و به مقام یقین نرسیده که یقین، مقدمه لقاء خداست و قلبی که در آن شرک هست و غیر خدا حضور دارد، این قلب ساقط است. بعد فرمودند: وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ [6] انبیای الهی که ما را به زهد دعوت کردند، مقصودشان این نبوده که ما را از لذت های دنیا محروم کنند، بلکه مقصود این است که انسان باید زاهد باشد تا قلبش برای آخرت عارف شود. زهد یک امر قلبی است.

خواست خدا، مسبب همه رخدادها

این مطلب را خدای متعال در آیه نورانی سوره حدید بیان فرمود: ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلىَ مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَئكُمْ[7] حضرت حق می فرماید: آنچه به شما می رسد قبل از اینکه به شما برسد، در کتابی ثبت شده و بر اساس آن، برای شما پیش می آید.

اینکه تصادفا این لقمه در سفره من افتاد، تصادفا بیمار شدم، تصادفا فقیر شدم، تصادفا این ثروت پیش آمد، تصادفا این دوست و عزیز از دست رفت. این در صحیفه مومن نیست. بلکه همه آن براساس خواست پروردگار رخ می دهد. تدبیر این جهان بر اساس یک کتاب است. معنی تقدیر شب قدر هم همین است که ملائکه در شب قدر بر ولی خدا نازل می شوند و برنامه خودشان را به امضاء امام عصر می رسانند و جهان را بر اساس آن برنامه اداره می کنند.

حکمت خداوند در عطاکردن و بازستاندن نعمت ها

بنابراین، قبل از اینکه این حادثه ها اتفاق بیفتد، در کتابی ثبت شده است. خدای متعال بر اساس علم، حکمت و رحمت خود، این حادثه ها را تدبیر کرده است. به تعبیری، یک غرض حکیمانه ای پشت سر این حادثه ها وجود دارد. چه انسان ثروتمند شود، چه فقیر شود، چه بیمار بشود، چه سالم باشد، چه بمیرد، چه زنده باشد، چه به او نعمتی بدهند، چه از او نعمتی را بگیرند، پشت سر همه این ها تدبیر حکیمانه ای هست.

البته یک هدف بیشتر بر هر دو اینها (دادن ها و گرفتن ها) حکومت نمی کند. به همان دلیل که در دوره جوانی زیبایی و جمال را به انسان می دهند، در پیری از انسان می گیرند. به همین دلیل که توانایی ها را در جوانی به انسان می دهند در دوران کهولت از انسان به تدریج همه این نعمت ها را پس می گیرند. انسان در یک دوره ای صاحب نعمت هاست و در دوره ای، نعمت ها از او گرفته می شود. خدای متعال انسان را برای این آفریده: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون [8] ؛ من آنها را برای لهو و لعب، برای پرستش بت ها و برای مشهور شدن نیافریدم. من آنها را آفریده ام تا مقام عبودیت و مقام معرفت خدای متعال را پشت سر بگذارند و به مقام لقاء برسند.

راضی به رضای پروردگار

اگر خدای متعال ما را برای عبودیت آفریده همه آن سرمایه هایی که در درون و بیرون به ما می دهد، همه متناسب با آن عبودیت هستند. همه شرایطی که برای انسان پیش می آورد درست و دقیق همان شرایطی است که انسان از این شرایط می تواند به مقام عبادت و عبودیت برسد. این مضمون روایات متعددی است که می فرماید: شما به تدبیر خدای متعال راضی باشید. اگر روزی به شما نعمت داد، راضی باشید. اگر روز دیگر همین از شما گرفته شد هم راضی باشید. اگر سلامتی بود یا بیماری به هر دو راضی باشید. چرا؟ چون خدای متعال آنچه مصلحت شماست، برای شما تقدیر می کند. اگر مصلحت مومن در سلامتی بود خدای متعال به او سلامتی می دهد و اگر مصلحتش در بیماری بود، بیمار می شود. البته در متن این بیماری و بلا، همه رحمت های خداوند پنهان شده. بنابراین آنچه خدای متعال به انسان می دهد، دقیقا سرمایه ای است که با این سرمایه می تواند رشد کند و به مقام عبودیت برسد.

نعمت های پروردگار، بستر رشد مخلوقات

بلایی که برای مؤمن می آید، دقیقا به اندازه ای است که با آن بلا می تواند رشد کند. بیش از ظرفیت انسان، نه به انسان نعمت می دهند و نه نقمت و بلا ذره ای بیش از توان انسان نیست. هر کسی ظرفیتی دارد. اگر مؤمن این را فهمید که ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ [9]. آن گاه لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلىَ مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَئكُمْ [10]. وقتی نعمت را می دهند، فرح نعمت، او را غافل نمی کند، وقتی نعمت را از او می گیرند، تأسف نمی خورد؛ زیرا در پی یک مقصد بیشتر نیست.

این دادن ها و گرفتن ها، مقدمه لقاء است. پس وقتی نعمت را به او می دهند، کاری با نعمت ندارد. در پی این است که این نعمت را به گونه ای استفاده کند که به لقاء خدا برسد. وقتی بلا می آید، مومن می داند این یک نردبان برای سلوک است. ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ [11] آنچه در نزد ماست حتما از میان می رود و آنچه در نزد خداست باقی می ماند. این است که اگر انسان نعمت را از یک دست گرفت و از دست دیگر این نعمت را در راه خدا داد، از این نعمت بهره مند می شود.

سرمایه گذاری در راه خدا

وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ[12]؛ خدای متعال می فرماید: عده ای این گونه اند؛ سرمایه ای که خدای متعال به آنها می دهد را برای تثبیت خودشان می خواهند. انسان وقتی خودش تثبیت می شود که با خدا معامله کند و سرمایه ها را در راه خدا بدهد. دادن سرمایه در راه خدا بذر پاشیدن است: كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ[13]؛ اینها خودشان مانند یک باغستان هستند و خودشان شکوفا و بارور می شوند. وقتی سرمایه را در راه خدا مي دهند، خودشان مانند یک گلستان و دامنشان پر از گل می شود و گل بر دامن وجودشان می روید.

هر نعمتی که خدای متعال به انسان می دهد، یک حجت بر انسان تمام می شود و در پی آن تکلیفی می آید. بعد حضرت این سرمایه ها را شمردند که نعمتی که می آید اگر ثروت باشد، به دنبالش تکلیف می آید. باید بار ضعفای مؤمنین را بر دوش بکشد. مؤمن تلاش می کند که این بلاء و نعمت، حجاب او نباشد: وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ.[14]

قلب فارغ از دنیا

اگر انبیاء به زهد دعوت کردند، برای این است که قلب فارغ از دنیا باشد تا برای آخرت آماده بشود. اگر قلب فارغ شد، هم از رنج های دنیا به لقاء می رسد و هم از خوشی ها به لقاء خدا می رسد. اولیاء خدا که دنیا را این گونه می شناختند همواره از آن می گریختند. إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا،إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا؛ وَ إِذَا مَسَّهُ الخير مَنُوعًا [15] ؛

آنهایی که در راه خدا سرمایه خود را می دهند، خودشان مانند دانه گندم شکوفا می شوند. وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ [16] خدای متعال می فرماید: اگر مال و آبرویتان می رود یا امنیتتان متزلزل می شود و یا به گرسنگی و قحطی مبتلا می شوید، اینها تصادفی نیستند.

معنای صبر

در برابر همه این ناگواری ها آنچه از شما می خواهیم صبر است. اگر توانستید صبر کنید وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ آن گاه بشارت هایی برای شماست. سپس در آیه بعد می فرماید: أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [17]؛ صلوات و رحمت خدا می آید البته صلوات خدای متعال، انسان را نورانی می کند و این نورانیت هدایت می آورد. فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ [18]؛ خدای متعال اگر بخواهد هدایت کند قلب را نورانی می کند. در روایت می خوانیم اگر یکی از این سه چیز را خدای متعال به فرشتگان بدهد راضی هستند. صلوات، رحمت و هدایت الهی.

این صبر چیست که ما را چنین بهره مند می کند؟ خدای متعال در این آیه می فرماید: الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ؛ [19] صابر کسی است که وقتی حادثه ای می بیند می فهمد که برای چه این حادثه ایجاد شده است . خدای متعال می فرماید: نعمت ها را به شما داده بودیم که این نعمت ها را در راه خدا بدهید و رشد کنید.

کی انسان در راه خدا نعمت را می دهد؟ انسان اگر این را نفهمید هم خودش را ضایع می کند و هم نعمتهایش را. انسان مبدأ نیست. مبدأ و مقصد، اوست. اگر انسان این را دریافت هم خودش دائم مشغول به ذکر خداست و هم هر نعمتی به او دادند این نعمت را موازی با درگاه خدا می داند.

در روایت عنوان بصری حضرت فرمودند: عبودیت رکن اولش این است که خودت را مالک نبینی. حضرت فرمودند: بخاطر اینکه عبد در آنچه که خدا به رسم امانت داده مالک نیست حتی مالک خودش هم نیست. یرون المال مال الله یضعون حیث امرهم الله تعالی؛ او مال را مال خدا می بیند. وقتی مال خداست مراقب است این مال را هر کجایی که خدا امر کرده قرار دهد. اگر کسی خودش را مالک ندید انفاق در راه خدا برایش آسان می شود. آنچه مانع می شود که انسان نتواند نعمت ها را به خدا برساند، این است که خود را مالک می بیند. لذا اگر انسان فهمید که لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ [20] متوجه می شود که همه عالم به سمت او حرکت می کنند.

آثار گناه

خداوند گاهی نعمت ها و مخلوقاتش را مسخّر ما مي کند و ما سد حرکات آنها به سمت خدا می شویم. آنگاه آنها ما را لعنت مي کنند. در روایات می خوانیم وقتی بر روی زمین گناه می شود، زمین صاحب این گناه را نفرین می کند. چون دارد او را ضایع مي کند. انسان را خدای متعال مسخر قرار داده و ما بجای اینکه این نعمت را از خودمان عبور بدهیم و به خدا برسانیم؛ سد آنها می شویم. وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ [21] ؛ عمل صالح است که صاحب خودش را بالا می برد. وقتی انسان سد شد، این نعمت انسان را بالا نمی برد.

اگر انسان این را ندانست که ما از خداییم و نباید دل به این نعمت ها ببندیم، موضوع شکل دیگری می گیرد. تعلق از آنجایی پیدا می شود که انسان خودش را مالک ببیند و مالک حقیقی را نبیند. اگر این فرش را نزد من امانت گذاشتند، انسان علاقه ای به آن پیدا نمی کند. باید دانست امانت فقط بار تکلیف است. ما امانتدار هستیم و بايد نعمت ها را به آن کسی برسانیم که خدا می خواهد.

اگر انسان این را فهمید، تعلق پیدا نمی کند. آن گاه در حال رشد است. ولی اگر کسی این را نفهمید و سد وجود خودش شد، خدای متعال این بت را می گیرد و می شکند. انسان در گرفتن نعمت باید بفهمد که مالک آن نبوده. اگر من مالک بودم پس چرا از دست رفت؟ دقیقا به همان دلیلی گرفت که داده بود تا من را به خدا برساند. حالا که نرسیدم، می گیرد تا من به خدا برسم و بفهمم من مالک نبودم. حالا اگر من فهمیدم و صبر کردم، پای خدا ایستاده ام.

قلب سلیم

آن کسی از نعمت و بلاء بهره مند است که إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ [22] را بفهمد. پس انسانی از نعمت ها بهره مند می شود که به این مقام رسیده باشد. کسی در روز قیامت به لقاء خدا می رسد که قلبش سلیم است؛ یعنی يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ [23] جر خدا در این قلب نیست. این انسان که جز خدا در قلبش نیست همه نعمت ها را در راه خدا داده است. روز قیامت از همه نعمت هایش بهره مند است. وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ[24] ؛ اگر قلب فارغ شد، می شود قلب سلیم. قلب سلیم برای آخرت فارغ است و نعمت ها را نگه نمي دارد. نعمتها را در راه آخرت می دهد.

در نهج البلاغه آمده که حضرت فرمودند: فقرا پلی هستند که بار را اینجا از دوش شما برمي دارند(با کمک کردن شما به فقرا) و در آخرت برمی گردانند. (پاداشی که خداوند در مقابل کمک شما به فقرا در آخرت عطا می کند.) این نعمت ها را آدم باید از این گردنه ها عبور بدهد و در آخرت تحویل بگیرد. خدای متعال پل هایی گذاشته و امانت دارهایی قرار داده. این جا بدهم و آن جا تحویل بگیرم.

فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَتَحَوَّلُ إِلَى غَيْرِكُم»؛[25] حاجت هایی که به سوی شما می آید، نعمت های است که خدا به طرف شما سرازیر کرده است. خدا نعمت ها را می دهد. حاجت ها که می آید برای این است که این نعمت را در راه خدا بدهی. اگر در راه خدا دادی، آن طرف تحویلت می دهند.

انسان ها، مجرای رسیدن نعمت ها به یکدیگر

در روایت می خوانیم: حواستان باشد خیلی از چیزهایی که می دهند، مال شما نیست؛ مال دیگری است. به شما می دهند که شما در راه خدا بدهید. اگر جلو آن را گرفتید، این نعمت را از شما می گیرند و مجرای دیگری برایش درست می کنند.

یکی از علماء ، اواخر عمرش خیلی گریه می کرد. با اعتباری که داشت پول از دیگران قرض می کرد و به دیگران کمک می کرد . گفتند: آقا چرا ناراحتید؟ ما قرضتان را می دهیم. گفت: مسأله این نیست؛ مسأله این است که می ترسم خدا بگوید: تو بیشتر از این آبرو داشتی. ما بیشتر از این مقدار به تو آبرو داده بودیم. چرا کم خرج مؤمن می کردی؟ چرا کم سرمایه گذاری کردی؟

ذکر مصیبت

صلی الله علیک یا اباعبدالله این کاروان که دیروز وارد سرزمین کربلا شد، برای اولین بار به زیارت سیدالشهدا آمد، کاروانی است که از ماه ها قبل، رنج و غصه هاش آغاز شده بود. از آن روزی که از مدینه بیرون می آمدند، پیش بینی می کردند و می دانستند چه اتفاقی می افتد. نگران این حادثه سنگین بودند. مثل بی بی دو عالم زینب کبری(س) که خوب می دانست حدیث ام ایمن را قدم به قدم می دانست که روزی باید برود کربلا و از امام حسین جدا شود. دیگران هم کم کم فهیمده بودند و می دانستند وقتی از حضرت می پرسیدند این سفر پرمخاطره است و چرا اهل بیت را با خودتان می برید، می فرمود: خدا خواسته اینها را اسیر ببیند.

منزل که به کربلا نزدیک می شدند؛ غصه هایشان افزایش پیدا می کرد. تا حلقه محاصره دشمن در کربلا تنگ شد. تعبیر امام صادق(ع) این است از حضرت نقل شده: دشمن حلقه محاصره را به گونه ای تنگ کرد که دیگر معلوم شد هیچ کس برای یاری امام حسین نمی آید. تا آن لحظه ای که دیگر امام حسین از کنار خیمه ها با خداحافظی سنگین جدا شد و معلوم بود دیگر برنمی گردد.

این آخرین وداع امام حسین است و بعضی اینجوری نقل کردند که به خواهرش زینب فرمود: زینب من می روم. تا من مشغول جنگ هستم به اهل حرم بگو لباس هایشان را عوض کنند و لباس اسیری بپوشند. تا آن لحظه ای که آمدند بالای بلندی. الشمر جالس علی صدره. تا لحظه ای که دشمن حمله کرد، اسب بر بدن سیدالشهدا تاخت و تا آن لحظه ای که آمدند در گودی قتلگاه و با تازیانه آنها را از سیدالشهدا جدا کردند. سفر کوفه و شام و سختی های راه و اسارت ها و سفر با نامحرم مجلس ابن زیاد و یزید و آن صحنه های دلخراش و جانسوز. این غصه های سنگین و فراوان را تحمل کرده بودند، ولی در همه این مدت، مشغول انجام وظیفه بودند. غصه دار بودند، خسته شده بودند، ولی همه سعیشان این بود تا تکلیفی که خدا از آنها خواسته و بار مسئولیتی که امام بر دوششان گذاشته، به درستی انجام بدهند.

تمام تلاش زینب این بود که کجا باید خطبه بخواند. کجا باید گریه کند و کجا باید خود را سپر تازیانه ها قرار دهند تا مثل دیروزی که آمد کربلا ناگهان دید بر سر قبر امام حسین نشسته. زینب کبری در گودی قتلگاه، وقتی روضه می خواند، همین مصیبت را گوشزد می کرد و می فرمود: به فدای آن آقایی که مسافرتی نرفته که امید برگشت داشته باشیم. اگر چه غصه فراقش را می خوریم، ولی به خود وعده بدهیم که روزی برمی گردد، ولی وقتی این مطلب را باور کرد که دیگر از حسینش خبری نیست.

امیرالمؤمنین هم با ناباوری، فاطمه اش را دفن می کرد. گر چه سخت بود ولی مراقب بود وصیت بی بی بر زمین نماند، ولی وقتی دستش را بر خاک قبر فاطمه کشید، غصه به او هجوم آورد. دختر رسول خدا را در قبر گذاشته و بر سر قبر او نشسته. این بود که دیگر آرام نگرفت. خم شد صورت بر قبر فاطمه گذاشت: «یا رسول الله! عن صفیتک صبری و رق عنها...»

زینب وقتی احساس کرد بر قبر امام حسین نشسته، خودش را بر قبر برادر انداخت. فراغ و جدایی، گفت وگو کردن و گزارش سفر دادن، از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردند. تو فرموده بودی باید به سفر کوفه و شام بروم. تو بر نی بودی و دیدی چه ها دیدم، چه ها کردم. هر کجا رفتم تو با ما بودی. دیدی مجلس ابن زیاد و یزید را دیدی، آنجایی که باید خطبه بخوانم، چگونه بر یزید و ابن زیاد شوریدم: أمِنَ العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك وإماءك، وسوقك بنات رسول اللّه سبايا قد هتكت ستورهنّ!؟ [26] اگر جایی باید سر بر چوبه محمل می کوبیدم، تو شاهد بودی، اگر جایی باید گریبان چاک می زدم، تو شاهد بودی. اگر فرمودی مراقب بچه های من باش، تو شاهد بودی، من کوتاهی نکردم. اگر می بینی بدن عزیزانت در اثر تازیانه ها کبود شده، من کوتاهی نکردم. دیگر بیش از این ممکن نبود. عزیز برادرم!

طبق نقل مقاتل این سه روز، در کربلا بودند. عزاداری کردند و سوختند. نه غذا می خورند، نه آب می نوشند، نه استراحت دارند. امام سجاد (ع) فرمود: اگر اینها بیشتر در کربلا بمانند کسی زنده از این سرزمین بیرون نمی رود. به عمه بزرگوارشان فرمودند: عمه جان آماده شوید باید بار ببندیم و از سرزمین کربلا برویم. آماده شدند. خداحافظی از کربلا، برای همۀ شیعیان سخت است. به اهل بیت خیلی سخت گذشت. در این وداع، وقتی کاروان می خواست حرکت کند، آماده بودند.

سرزمین کربلا، ما می رویم، از تو جدا می شویم. یک یادگار برای تو گذاشتیم. مواظب او باش قدر او را بدان. یک بدن عریان قطعه قطعه شده را به یادگار گذاشته ایم. السلام علیک یا بقیه الله و رحمه الله و برکاته

  • از رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
  • ای نسیم سحری بندگی من برسانکه فراموش مکن وقت دعای سحرم

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری