جواب امام حسين(عليه السلام) به امان نامه فرماندار مكه

جواب امام حسين(عليه السلام) به امان نامه فرماندار مكه

شخصیت عبدالله ابن جعفر

جواب امام حسین(علیه السلام) به امان نامه عبدالله بن جعفر

خوف از خدا

مطابقت گفتار با عمل

نداشتن حب ریاست و غرور

ضرر نرساندن به کسی

ذکر مصیبت

کلید واژه ها: عبدالله بن جعفر، خوف از خدا، امان نامه، حب ریاست، مطابقت گفتار با عمل

شخصیت عبدالله ابن جعفر

بحث ما در این مجلس و محفل نورانی در رابطه با نامه های امام حسین(علیه السلام) بود، مطالبی که امام حسین(علیه السلام) به گروه های مختلف و به افراد مختلف نوشته است و ما آن را بهآن های قرار می دهیم برای بحث های اخلاقی و قرآنی، که هم بحث قرآنی و روایتی داشته باشیم و هم اینکه در پرتو این نامه ها با اهداف امام حسین(علیه السلام) آشنا بشویم و آن حضرت را بیشتر بشناسیم. هم اکنون دربارة نامة کوتاهی که امام حسین(علیه السلام) در پاسخ به فرماندار مکه نوشته، توضیحی مي دهم و مطالبی را به عرض می رسانم. شما مي دانید چون در مکه می خواستند امام حسین(علیه السلام) را ترور کنند و به شهادت برسانند تصمیم گرفتند از مکه بیرون بیایند.

در این زمان بعضی از دوستان و فامیل ها و آشناهای امام حسین(علیه السلام) در مکه بودند، یکی از این ها عبدالله بن جعفر است، عبدالله بن جعفر داماد حضرت امیر(علیه السلام) است، یعنی همسر حضرت زینب(علیها السلام) است. ایشان انسان بسیار متدینی است، در سال اول هجری به دنیا آمد؛ یعنی روزی که پیغمبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت او ده ساله بود. و وقتی پدرش جعفر طیّار در جنگ موته شهید شد یک بچة هفت، هشت ساله بود. خودش می گوید که پیغمبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به خانه ما آمد، به مادرم تسلیت گفت و مرا روی زانویش نشاند. دست روی سرم کشید، و او تا وقتی پیر شد این برخورد پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را فراموش نکرد. این عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب(علیها السلام) و داماد امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. ایشان بسیار انسان سخاوتمندی بوده، داستانی دارد که بد نیست عرض کنم. می گویند: زمانی پیغمبر خدا رد می شد دید او در حال گِل بازی است، در آن زمان او بچة چهار، پنج ساله ای بود. داشت با گِل مجسمه درست می کرد، پیغمبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) به او رسید و فرمود: عبدالله چه کار مي کنی؟ عرض کرد: یا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! با گِل بازی می کنم- اقتضای سن بچه این است- بعد این هایی را که می سازم به بچه های دیگر می فروشم و با پولش برای خودم چیزی می خرم. پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اللّهُم بَارِک لَهُ فِی صَفقَه یَمینِه»[1] ان شاء الله هر معامله ای که مي کنی با برکت شود و ضرر نکنی! می گویند: با این دعای پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آن قدر قدرت پیدا کرده بود که در هیچ معامله ای تا آخر عمر ضرر نکرد. هر معامله ای می کرد پر سود بود؛ چون پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) برایش دعا کرده بود. لذا، خیلی زود پولدار شد و وضع مالی خیلی خوبی داشت؛ باغ و ملک داشت، خیلی هم به فقرا کمک می کرد حتی بعضی از اطرافیانش می گفتند: این ریخت و پاش ها درست نیست، چرا این قدر کمک می کنی؟ او را مذمّت می کردند. خیلی هم به اهل بیت(علیهم السلام) امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) ارادت داشت. زمانی همین عبدالله بن جعفر پیش معاویه آمد، معاویه به او گفت: تو پسر جعفر طیاری، شهید موته، تو سید و سرور بنی هاشم هستی. گفت: معاویه درست صحبت کن، من پسر جعفر طیار هستم ولی سید و بزرگ بنی هاشم امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) هستند، من هم ارادتمند آن ها هستم.[2]

آن قدر برای امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) احترام قائل بود که وقتی معاویه مروان را برای خواستگاری دختر حضرت زینب(علیها السلام) فرستاد -زمان امام حسن(علیه السلام) بود، قبل از قضیة کربلا، بعد از صلح با امام حسن(علیه السلام)- وقتی مروان آمد به عبدالله بن جعفر گفت: معاویه مرا فرستاده تا از دختر شما برای پسرش یزید خواستگاری کنم، گفت: «إنَّ أمْر نِسائِنا إلی الحَسنِ بن عَلِیّ (علیه السلام) »؛[3] اختیار دختران ما با امام حسن(علیه السلام) است، با اینکه عبدالله بن جعفر پدر اوست گفت: بروید ببینید آقا امام حسن(علیه السلام) چه می گوید؟ امام حسن هم موافقت نکرد و اجازه نداد این ازدواج صورت بگیرد. مخالفت کرد و بلافاصله دختر خواهرش حضرت زینب(علیها السلام) را به پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر شوهر داد، تا دیگر معاویه این حرف را نزند و قضیه را دنبال نکند. فرمود: من نمی گذارم این دختر وارد خاندان معاویه و بنی امیه شود.

می خواهم عظمت این شخصیت؛ یعنی عبدالله بن جعفر را بیان کنم؛ انسانی بود که ارتباطش با اهل بیت(علیهم السلام) و ارادتش با اهل بیت(علیهم السلام) قوی بود. روزی که امام حسین(علیه السلام) تصمیم گرفت، از مکه بیرون بیاید، ایشان پیش فرماندار مکه رفت و یک امان نامه گرفت، امان نامه در آن زمان معروف بود، مثل چک های ضمانتی امروز است؛ یعنی کسی که ضمانت می کند بعد باید بیاید حرف بزند و دفاع کند. یک امان نامه از فرماندار مکه گرفت و به امام حسین(علیه السلام) داد و گفت آقا! این امان نامه، اگر می ترسید، فرماندار مکه به شما امان نامه می دهد، شما را حفظ می کند و نمي گذارد برای شما خطری پیش بیاید. این نامه ای که می خواهم دربارة آن بحث کنم در جواب این امان نامه است. امام حسین(علیه السلام) از عبدالله بن جعفر تشکر کرد؛ چون نیت او خیر بود و در جواب او نامه ای نوشت که در این نامه مواردی که بیان می کنم حضرت ذکر کرده اند:

جواب امام حسین(علیه السلام) به امان نامه عبدالله بن جعفر

1. امان دهنده خداست: حضرتدر جواب نوشتند: «وَقَدْ دَعَوتَ اَلی الامانِ وَالبرّ و الصّله، فَخَیرُ الامان أمانُ الله» آن کسی که باید امان بدهد خداست، نه فرماندار مکه؛ امنیت، آرامش، امان و پناه با خداست.

2. خوف از خدا نه از غیر خدا: «وَلَنْ یُؤمنَ الله یوم القیامه مَن لم یَخِفه فِی الدّنیا» بدان آن کسی که به خدا ایمان ندارد و از خدا نمی ترسد، دنبال بندة خدا می دود که از این و آن امان نامه بگیرد. من چون از خدا می ترسم و از خدا خائفم و به خدا ایمان دارم از هیچ کس امان نامه نمی خواهم «فنسأل الله مخافه فی الدنیا توجب لنا امانه یوم القیامه»؛[4] و در پایان نوشت: من مخالفت دنیا را می خواهم تا موجب شود در روز قیامت در امان باشم. و از مکه خارج شد. این نامة امام حسین(علیه السلام) است که می خواهم اندکی دربارة آن بحث کنم. فرمود: کسی که در این عالم از خدا بترسد، در قیامت امان دارد، و کسی که در این دنیا از خدا نترسد، در قیامت اضطراب و وحشت دارد.

حدیث قدسی داریم که خدا می فرماید: «وعِزّتی وَ جَلالِی»؛ به عزت و جلالم قسم «لَا أجمَعُ إیداً لِعَبدی أمنَینِ وَلا أجمَعُ عَلَیه أبداً خَوفیْنِ»[5] من برای بندة خودم دو ترس در یک جا قرار نمی دهم. دو امنیت هم در یک جا قرار نمی دهم، این حدیث یعنی چه؟می فرماید: اگر بندة من در این دنیا از خدا حساب ببرد در قیامت نمی گذارم بترسد، در آنجا به او امنیت می دهم. ممکن نیست در اینجا ترس، در آن جا هم ترس! فرمود دو ترس را برای یک بنده جمع نمی کنم. اگر در اینجا ترسید در آنجا آرام است. بعد فرمود: دو آرامش را هم برای یکی جمع نمی کنم؛ اگر اینجا امنیت احساس کرد، در آنجا چنین نیست. امنیت یعنی چه؟ امنیت یعنی اینکه گناه کرد و نترسید! دروغ گفت، معصیت کرد، خلاف کرد و گفت: آقا چه کسی قیامت را دیده؟ چه کسی آنجا رفته؟ و دائم منکر شد و اینجا خودش را آزاد احساس کرد و از خدا نترسید در قیامت دیگر به او آزادی نمی دهم، آن جا باید بترسد. آنکه اینجا خائف است در آنجا در امان است و آنکه اینجا خائف نیست در آنجا می ترسد. ترس از خدا یعنی ترس از قیامت، خدا که ترس ندارد، منظور این است که عظمت و ابهت برای خدا قائل شدن، وسیلة این است که انسان در روز قیامتی که همه خائف هستند این بنده در آرامش باشد -یکی از اسم های قیامت یوم الفزع الاکبر یعنی روز ترس بزرگ- امام حسین(علیه السلام) امان نامه را نپذیرفت و برگرداند و فرمود: کسی که به خدا ایمان دارد از بندة خدا نمی ترسد. ببینید در روز عاشورا اصحاب و یاران چه کردند و چه حوادثی را آفریدند؟ چون از خدا نمی ترسیدند.

خوف از خدا

شخصی می گوید: نزد عمر بن سعد رفتم، گفتم جناب عمر سعد! تو می دانی که آب فرات هم زیاد است و هم آزاد –آب شخصی نبود که از آن منع کنند، آب عمومی بود، الان هم کسانی که به کربلا مشرف شده اند دیده اند که این آب موج می زند و آزاد است- گفت: آب فرات آزاد است، حتی کلاب، خنازیر، حیوانات می آیند و از آن می نوشند، تو به چه دلیل این آب را به روی بچه های امام حسین(علیه السلام) بسته ای؟ تو با امام حسین(علیه السلام) جنگ داری، چرا بچة شش ماهه، طفل سه ساله و چهار ساله، را تشنه گذاشته ای؟! عمر سعد نگاهی کرد و گفت: من هم می دانم آزار اهل بیت(علیهم السلام) جایز نیست، این ها اهل بیت پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و خدا هم در قرآن سفارش آن ها را کرده است، اما می دانی چرا آب را بسته ام؟ من روی قتل حسین(علیه السلام) معامله کرده ام، می خواهم فرمانداری ری به من واگذار شود.[6]

این فرد از خدا نمی ترسد و آب را به روی بچة شش ماهه هم می بندد. گلوی طفل شش ماهه را هم مورد حمله قرار می دهد، او برای خودش احساس امنیت می کند، کسی که این گونه احساس امنیت می کند وقتی به او می گویند ربا حرام است، رشوه حرام است، دروغ حرام است، نماز واجب است، بدخلقی خوب نیست، و هر چه به او می گویی گوش نمی دهد و احساس امنیت می کند و در آن دنیا امنیت نخواهد داشت و به ترس و فزع دچار می شود. کسی که اینجا خوف نداشته باشد در قیامت خدا او را در معرض فزع و ترس قرار می دهد.

من چند نشانه برای شما بیان می کنم ببینید اگر کسی در این دنیا از خدا خوف داشته باشد چه علامت هایی دارد؟ چون کلی گویی مشکل را حل نمی کند، خوب است که مطلب را ریز کنیم. من چند حدیث برای شما می خوانم و چند علامت خوف و ترس از خدا را مطرح می کنم تا ببینم آیا خوف از خدا و ترس از خدا در دل ما هست یا خیر؟

مطابقت گفتار با عمل

روایت داریم موسی بن جعفر(علیه السلام) در وصیتش به هشام فرمود: «لا یَکونُ أحَدُ کَذلِکَ (خائفاً) إلا مَن کانَ قُولُهُ لِفِعلِه مُصَدّقاً و سرُّهُ لعلانِیَتِهِ مُوافِقا»؛[7] اولین نشانة ترس از خدا این است کسی که از خدا می ترسد حرفش با عملش یکی است، قولش عملش را تصدیق می کند و عملش نیز حرفش را تصدیق می کند. البته خیلی دشوار است انسان به جایی برسد که پشت سر کسی همانگونه حرف بزند که جلوی او حرف می زند. به جایی برسد که گفتارش با عملش یکی باشد.

قرآن کریم می فرماید: «يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُون»[8] خدا هم از باطن شما و هم از ظاهر شما خبر دارد. از هرنیت، انگیزه و هر چه در دلتان می گذرد آگاه است. یک علامت ترس از خدا این است که عمل با گفتار و باطن با ظاهر یکی باشد؛ یعنی تعارض نداشته باشد. شما به تاریخ اسلام نگاه کنید، ببینید بعضی ها چقدر خوف از خدا و خوف از قیامت داشتند!در جنگ بدر قبل از اینکه جنگ شروع شود، جوانی که تک فرزند خانواده بود و پدر هم نداشت کنار چاه های بدر رفت که آب بنوشد تیر به او خورد و شهید شد. این اتفاق قبل از شروع جنگ افتاد، وقتی جنگ بدر تمام شد مردم به مدینه برگشتند. مادر این جوان و خواهرش آمدند در دروازة مدینه به استقبال پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) که خبر بگیرند. عده ای در بدر هر چند اندک، شهید شده بودند. عده ای به مادر این جوان گفته بودند پسرت شهید شده است؛ اما بعضی ها به او گفته بودند پسرت در جنگ شهید نشده بلکه قبل از جنگ رفت کنار چاه، آب بخورد که تیر خورد، و شاید جزء شهدا نباشد. برای او تردید ایجاد کردند. مادر در دروازة مدینه ایستاد تا پیغمبرخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) رسید، عرض کرد: یا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! به من گفته اند پسرت کشته شده است؛ ولی من نه گریه کردم، نه حرفی زدم، فقط نگرانم می ترسم شهادت او در راه خدا نباشد. یا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! فقط یک کلمه به من بگو آیا پسر من در راه خدا شهید شد؟ آیا با رضایت شما به شهادت رسید؟ آیا نامش جزء شهدا ثبت شده است؟ ببینید نگرانی یک مادر چیست؟ تنها پسرش را از دست داده اما ایستاده که این مسأله را حل کند که آیا کار برای خداست یا نه؟

پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «والله هو فی الفردوس الاعلی» به خدا در بهترین جای بهشت قرار دارد، کسی که از خانه اش به خاطر خدا بیرون می آید اگر در مسیر جنگ کشته شود و از بین برود ثواب شهید را دارد. فرمود: به خدا قسم او در فردوس اعلاست. مادر نفسی کشید و گفت: یا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! حالا خیالم راحت شد، حالا خدا را شکر می کنم. ببینید چگونه اهمیت می دهد که کارش برای خدا باشد. انگیزه اش برای خدا باشد و علت کارش الهی باشد.در جنگ موته، عبدالله ابن ارواحه شهید شد، راوی می گوید: وقتی روی زمین افتاد من رفتم بالای سرش نگاهی کردم دیدم در حال جان دادن است. ولی گریه می کند، گفتم: عبدالله تو فرماندة لشکری، انسان ترسویی نیستی، چون شجاع بودی پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تو را به این سمت انتخاب کرد –می دانید در جنگ موته سه فرمانده شهید شدند، جعفر طیار، زید بن حارثه و عبدالله ابن رواحه-[9] گفتم: عبدالله چرا گریه می کنی؟ گفت: فکر نکنی از مرگ می ترسم نه، فقط گریه ام برای این است که می ترسم یک وقت بهشتی نباشم، می ترسم در قیامت مرا به بهشت نبرند. به جایی برند که گناه کاران را می برند.

ببینید گریة یک فرمانده در آخرین لحظه برای چیست؟ نمی گوید زن و بچه دارم، کار دارم، نگرانی اش از این است که آیا با این شهادت بهشتی می شود یا نه؟ انسانی که این خوف را دارد، خدا قسم خورده می گوید: به عزت و جلالم قسم -قسم های خدا هم که مثل قسم های من و شما نیست که گاهی قسم می خوریم اما پای آن نمی ایستیم، قسم خدا قسم عزت و عظمت است، امری مسلم است- دو ترس و خوف را برای یک بنده با هم جمع نمی کنم، وقتی کسی این گونه از قیامتش می ترسد، قیامت او امن است. در سوره نمل آیة 89 می فرماید: «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُون» هر که در این دنیا ترس دارد و کار خوب انجام می دهد و با خداست، در قیامت در امنیت است. ما امنیت آن دنیا را نیاز داریم، فکر نکنید وقتی می گویم از خدا ترس داشته باشید؛ یعنی اضطراب و نگرانی، خیر؛ منظور ما این نیست، نشانه های آن را برای شما برشمردم، یک نشانة ترس از خدا این است که حرف انسان با عملش یکی باشد.

نداشتن حب ریاست و غرور

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «إنّ حُبّ الشّرَفِ وَ الذِّکْرِ لَا یکونَانِ فی قلب الخائفِ الرّاهِبِ»[10] انسانی که از خدا می ترسد مغرور نیست، حب ریاست ندارد، برای ریاست عالم و اقلیم را به هم نمی دوزد، غیبت نمی کند، دروغ نمی گوید، مملکت را به هم نمی ریزد ناامنی ایجاد نمی کند، روزنامه ها را به هم نمی ریزد. اگر برای خداست وقتی به تو مسئولیت دادند، وقتی به تو رأی دادند بایست و خدمت کن، در غیر این صورت به کار قبلی ادامه بده؛ اگر کاری به انسان واگذار کردند این یک امانت است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) به یکی از فرماندارانش، اشعث بن قیس نوشت: «إنّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعمَهٍ وَلَکِنّهُ فِی عُنُقِکَ أمانَهٌ»[11] مسئولیت در گردن تو یک امانت است، طعمه نیست که با آن بار خودت را ببندی. ماشینت عوض شود، خانه ات عوض شود و با این چند سال مسئولیت زندگی ات را درست کنی! فرمود: این امانت است. اگر کسی به مسئولیت با این دید نگاه کرد ارزش دارد. وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشت کفش وصله دارش را مجدداً وصله می کرد، گفت: ابن عباس! به خدا قسم ارزش این کفش در پیش من از ریاست بر مردم بالاتر است.

وقتی خبرنگارها در هواپیما دور امام جمع شدند و پرسیدند انقلابتان در حال پیروزی است احساس شما چیست؟ از اینکه بعد از 15 سال دارید به ایران برمی گردید احساس شما چیست؟ گفت: هیچ. کسی که کارش برای خداست «أنّ حُبَّ الشّرَفِ وَ الّذِکرِ» ریاست او را از مسئولیتش و از خدمتش باز نمی دارد، حب ریاست را ندارد. خدا رحمت کند مرحوم شهید بهشتی را می فرمود: من حب ریاست ندارم، اما اگر به من واگذار شود از خدمت هم ابایی ندارم، خدمت می کنم، شیفتة ریاست نیستم اما تشنة خدمت هستم. خدا هم مزدش را با آن شهادت به او داد. اگر کسی از خدا می ترسد علامت دومش این است که ریاست طلب و قدرت طلب نیست، مغرور نیست.

عمروعاص دو پسر دارد، یکی به نام عبدالله و دیگری به نام محمد؛ وقتی معاویه به او نامه نوشت که عمروعاص از فلسطین به شام بیا، می خواهم به تو مسئولیت بدهم، دو فرزندش را صدا زد و گفت: بابا! معاویه نامه نوشته که به شام بیا -عمرو عاص سابقة بدی در اسلام دارد، او در زمان پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بچه ها را جمع می کرد، در مذمت پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شعر می سرود، و به بچه ها می گفت: آن ها را جلوی پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بخوانید. پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را با شعرهای هجوی که خودش می سرود و به بچه ها یاد می داد آزار می داد. پیغمبرخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دید که او دست برنمی دارد، عرضه داشت: خدایا! من شعر نمی دانم، اما از تو درخواستی دارم؛ به عدد هر شعری که او بر علیه من می سازد، او را لعنت کن، پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نفرینش کرد. -یکی از پسرهایش به نام عبدالله گفت: پدر، اگر از من می شنوی نرو، این آخر عمری خودت را بدبخت نکن، معاویه بیچاره ات می کند، در خانه بنشین، این ریاست عاقبت به خیری ندارد. پسر دیگرش گفت: نه پدر برو، خیلی خوب است ما هم به جایی می رسیم، می گویند پدرش رئیس و وزیر است. به پسر اولی گفت: تو خیر دین مرا می خواهی، و این خیر دنیای مرا می خواهد، ولی چه کنم که در انتخاب خیر دین و دنیا، خیر دنیا بهتر است. بلند شد و رفت به معاویه پیوست چند سالی هم طول نکشید، این اواخر عمرش بود، چون عمروعاص سال 43 هجری یعنی سه سال بعد از شهادت امام علی(علیه السلام) به دَرَک واصل شد. بعد از این مسئولیتش خیلی عمر نکرد، با همة این بی دینی ها و مکر هایی که به کار بست؛ در جنگ صفین قرآن به نیزه کرد، شهادت عمار را به گردن حضرت علی(علیه السلام) انداخت، صلح امام حسن(علیه السلام)، شهادت مالک اشتر، و امثال این کارها را انجام داد شما فکر می کنید چقدر بعد از حضرت علی(علیه السلام) زنده ماند؟ سه سال. آن روزی که در مصر داشت از دنیا می رفت به اطرافش نگاهی کرد و گفت: خدایا، به من هر چه امر کردی من خلافش را انجام دادم و هر چه نهی کردی من انجام دادم، خدایا حالا دستم خالی است به من رحم کن! آخر چه رحمی؟ تو کم آدم ها را از صحنه خارج کردی؟! تو در صفین کم خیانت کردی؟! بعضی از چیزها هزینه و تاوانش سنگین است. امام فرمود: حب ریاست و حب نام و غرور در کسی که از خدا می ترسد، نیست.

ضرر نرساندن به کسی

امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «مَن کَثُرَت مَخافَتُه، قَلَّت آفَتُه»[12] یک علامت ترس از خدا این است؛ هر که از خدا می ترسد، آفتش کم است؛ یعنی به مردم ضرر و آسیب نمی رساند، انسان است که به دیگران لطمه نمی زند. عزیزان این سه علامتی که من امروز برای خوف از خدا گفتم؛ یعنی 1- خائف از خدا سخن و فعلش مثل هم است، 2- حب ریاست و غرور ندارد، 3- آفت و ضرر به کسی نمی رساند، اگر این علامت ها در کسی بود او خائف است و خوف از خدا در وجود او هست.

خدا در قرآن می فرماید: «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان»[13] خدا به کسی که ترس از خدا دارد دو بهشت می دهد؛ هم بهشت مادی و هم بهشت معنوی؛ هم جنت برزخی و هم جنت قیامت؛ کسی که از خدا ترس دارد این گونه است؛ ببینید در روز عاشورا چگونه بعضی ها خدمت امام حسین(علیه السلام) آمدند و برای شهادت التماس کردند. شهادت، جان دادن است، انسانی که وقتی یک سوزن به دستش فرو می رود، دادش بلند می شود این چه انگیزه ای است که دختر جوان 17- 18 ساله با مواد منفجره به قرارگاه اسرائیلی ها می زند؟ مگر او می خواهد زنده بماند که بعدش ریاست بکند؟! یا مسئولیت و مقام بگیرد؟! وزارت بگیرد؟! این چه انگیزه ای است که مادر فلسطینی جوانش را در آغوش می گیرد می بوسد و می گوید: پسرم برو خدا حفظت کند، در حالی که مي داند اگر او برود دو دقیقة دیگر تمام است. عملیات انتحاری است، او دارد به میان دشمن می رود، اگر انگیزه ای غیر از انگیزة خدایی باشد نمی تواند این کارها را بکند. این کدام انگیزه است که جوان را روی مین می کشد؟! حسین فهمیده را زیر تانک می کشد؟! حسین فهمیده بعد از شهادت نمی ماند که بخواهد حبّ ریاست و جاه داشته باشد. امام خمینی(ره) فرمود رهبر من آن طفل سیزده ساله ای است که با خودش نارنجک داشت و زیر تانک رفت، به این دلیل است که او واقعاً در خط دهی رهبر است، در پرستش خدا و نترسیدن رهبر است.

ذکر مصیبت

در روز عاشورا، یک نوجوان 11-10 ساله به امام حسین(علیه السلام) التماس می کند که آقا اجازه بدهید به میدان بروم. آقا فرمود: تو پدرت شهید شده –پسر شهید بود- شاید مادرت راضی نباشد و بخواهد تو را نگه دارد، یادگار پدرت هستی «شابٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِى المَعرِکه»[14] عرض کرد: یابن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) ! مادرم لباس رزم تنم کرده، مادرم برایم شمشیر بسته، مادرم مرا فرستاده، من با اجازة مادرم آمده ام، اجازه بدهید اسم من هم جزء شهدا باشد، التماس می کنم، خواهش می کنم، روی دست و پای امام حسین(علیه السلام) افتاد. آقا فرمود: برو، «ساعدَ الله قلبَکَ یا اباعبدالله» چه یارانی داری حسین فاطمه(علیها السلام)! چه شهدایی در کربلا تقدیم کردی! چقدر داغ دیدی! امام حسین(علیه السلام) برای همة این ها قلبش مهموم بود.

عرض من این است که هیچ کسی در کربلا به اندازة امام حسین(علیه السلام) مصیبت ندیده و هیچ کسی به اندازة امام حسین(علیه السلام) تشنگی نچشیده؛ چون همة شهدا قبل از امام حسین(علیه السلام) شهید شدند، اوست که تا آخرین لحظه همة داغ ها را دید، او هم رهبر نهضت است و هم احساس مسئولیت می کند، فرمود: برو، این نوجوان اجازه گرفت، شمشیرش را برداشت، به میدان آمد. نگفت: پدرم کیست، مادرم کیست، با این که رسم بود که خودشان را به اسم پدر و مادر و خویشانشان معرفی می کردند، نسب شان را می گفتند، کنیه شان را می گفتند، اما او نگفت من که هستم، گفت: بگذارید خودم را با کسی معرفی کنم که اسمم در تاریخ بماند. گفت: می دانید من که هستم؟ آن کسی هستم که مولایم حسین(علیه السلام) است، هر که مرا نمی شناسد، بداند من غلام اباعبدالله(علیه السلام) هستم.

امیری حسین وَنِعْمَ الاَمیرسرور فؤادِ البَشیر النذیر

آی دشمن! هر که مرا نمی شناسد بداند امیر من حسین(علیه السلام) است، آقایم اباعبدالله(علیه السلام) است، اگر حسین(علیه السلام) را نمی شناسید به شما می گویم:

علیٌ و فاطمهٌ والداهفهل تعلمون له من نظیر[15]

حسین(علیه السلام) کسی است که مادرش فاطمه(علیها السلام) است و پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. شما را به خدا، کسی را می شناسید که پدر و مادری مثل زهرا(علیها السلام) و علی(علیه السلام) داشته باشد؟ شما را به خدا، کسی را می شناسید که به عظمت حسین(علیه السلام) باشد؟ یا بقیه الله(عجل الله تعالی فرجه الشریف)! وقتی نوجوان شهید شد، دشمن برای اینکه عاطفه ها را تحریک کند، سرش را به طرف خیمه ها پرتاب کرد. مادر شهید سر را برداشت و به سینه چسبانید، صدا زد: «أحسَنّت یا بُنَی، یا ثمره فؤادی، یا قرهَ عَینی» ای نور چشمم، ای عزیزم، فرزندم هستی، دوستت دارم، اما دشمنان بدانید ما امانتی را که در راه خدا داده ایم پس نمی گیریم. سر را برداشت، به طرف میدان جنگ آورد، که مقابل دشمن بیندازد. اباعبدالله(علیه السلام) بیرون آمد و فرمود: «یا عمّه الله، اِرجعی» خانم برگرد، خدا صبرت بدهد.[16] یا اباعبدالله(علیه السلام)، کاش کسی هم بود دختر کوچکت را از روی بدنت همین طور برمی گرداند، یا اباعبدالله(علیه السلام) نازدانه ات را با تازیانه از روی بدن بلند کردند.

لا حول ولا قوة الا بالله العلیم العظیم.

حجةالاسلام والمسلمین رفیعی


[1]. مستدرک، ج 16، ص 389؛ شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 394.

[2]. شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 397.

[3]. بحارالانوار، ج 44، ص 119.

[4]. تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 388؛ مع الرکب الحسینی من المدینه الی المدینه، ج 2، ص 204 و ج 3، ص 30.

[5]. بحارالانوار، ج 15، ص 398.

[6]. در سوگ امیر آزادی- گویاترین تاریخ کربلا، ص 408.

[7]. الکافی، ج 1، ص 17؛ بحارالانوار، ج 75، ص 302؛ تحف العقول، ص 388.

[8]. انعام، 3.

[9]. پیغمبر و یاران، ج 4، ص 156.

[10]. الکافی، ج 2، ص 69.

[11]. بحارالانوار، ج 33، ص 512؛ نهج البلاغه نامه 5.

[12]. غررالحکم، ح 36، ص 3689.

[13]. رحمن: 46.

[14]. بحارالانوار، ج 45، ص 27.

[15] . بحار الانوار، ج 45، ص 27؛ المناقب، ج 4، ص 104.

[16] . منتهی الامال، ص 511؛ سوگ نامه آل محمد، ص 166.

Powered by TayaCMS