خطبه 149 نهج البلاغه بخش 2 : وصيّت‏هاى امام على عليه السّلام

خطبه 149 نهج البلاغه بخش 2 : وصيّت‏هاى امام على عليه السّلام

موضوع خطبه 149 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 149 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 149 نهج البلاغه بخش 2

وصيّت هاى امام على عليه السّلام

متن خطبه 149 نهج البلاغه بخش 2

أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهَ لَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله)فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ غَفَرَ اللَّهُ لِي وَ لَكُمْ إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَابِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ وَدَاعِي لَكُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِي غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي

ترجمه مرحوم فیض

امّا وصيّت و سفارش من (بشما) خدا است كه چيزى را با او شريك قرار ندهيد، و محمّد صلّى اللّه عليه و آله است كه سنّت (احكام) او را بى قدر و تباه نگردانيد، اين دو ستون (توحيد حقّ تعالى و شريعت پيغمبر اكرم) را بر پا نگاه داريد (زيرا بقاء اسلام و نظام امور مسلمانها در معاش و معاد بر توحيد خداوند سبحان و پيروى از سنّت حضرت رسول است) و بيفروزيد اين دو چراغ را (تا در تاريكى هاى نادانى و گمراهى سرگردان نمانيد) و بر شما توبيخ و سرزنشى نيست مادامى كه (از اين دو) دور و پراكنده نشويد. (و پيروى از دستور خدا و رسول را دشوار نشماريد، چون) خداوند بهر مردى از شما باندازه طاقت و توانائيش تكليف فرموده و به نادانان تخفيف داده است (پس نادانان باندازه دانايان مكلّف نيستند، زيرا) پروردگار شما پروردگارى است مهربان، و دين شما دينى است استوار (كه كجى در آن راه ندارد) و پيشواى شما (پيغمبر اكرم و ائمّه هدى عليهم السّلام) پيشوايى است (بجميع احكام الهىّ) دانا. من ديروز همراه و همنشين با شما بودم (با تندرست و توانائى و دليرى بشما خدمت مى كردم) و امروز براى شما عبرت و پند هستم (با اين همه دلاورى و بزرگى از پا افتاده ام) و فردا از شما دورى گزيده جدا ميشوم (مى ميرم) خدا من و شما را بيامرزد (اين جمله و غدا مّفارقكم يعنى فردا از ميان شما مى روم، صريح و آشكار در اين است كه آن حضرت زمان موت خود بلكه همه چيز را مى دانسته، زيرا امام عالم بما كان و ما يكون و ما هو كائن است، و مضمون اين معنى را در خطبه نود و دوّم هم بيان فرمود: فاسألوني قبل أن تفقدونى يعنى بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد، و شرح آن گذشت، و نيز رجال و بزرگان علم و دانش از سنّى و شيعه اخبار غيبيّه از گذشته و آينده و زمان حاضر از آن بزرگوار و سائر أئمّه هدى عليهم السّلام روايت نموده و به صحّت و درستى آنها تصديق و اعتراف دارند). اگر جاى پا نهادن در اين لغزشگاه استوار باشد (در اين دنيا زنده بمانم) پس (چون راضى بقضاء و قدر خدا هستم و نمى خواهم غير از آنچه را كه او خواسته) آن مراد و مطلوب شما است، و اگر قدم بلغزد (مرگ مرا دريابد) پس ما بوديم در سايه شاخه هاى درختان و در جاى وزش بادها و در زير سايه ابر كه در ميان آسمان و زمين جمع شده و نابود گشته و نشانه آن بادها در زمين از بين رفته (خلاصه اگر من مردم شگفتى نيست، زيرا در دنيايى بوده ام كه مانند اين امور كه بزودى فانى و نابود مى گردند در آن بسيار بوده است. ترديد در اين دو جمله منافات ندارد با آنچه كه در باره امام بيان كرديم كه به گذشته و آينده و زمان حاضر عالم و دانا است، زيرا اين نوع سخنان از قبيل آنست كه عالم براى مصلحت خود را بصورت كسيكه در امرى ترديد دارد در آورد، مانند آنكه خداوند در قرآن كريم س ى (144) مى فرمايد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ يعنى نيست محمّد مگر فرستاده اى كه پيش از او پيغمبرهايى بوده و مردند، پس آيا اگر اين پيغمبر هم بميرد يا در جنگ كشته شود شما بر پاشنه هاى خود بر مى گرديد يعنى كافر شده و جهاد را ترك مى كنيد و امّا پاسخ معترض باينكه حفظ نفس عقلا و شرعا واجب است و جائز نيست كسى دانسته خود را بخطر اندازد، و امير المؤمنين با اينكه مى دانست ابن ملجم او را با شمشير شهيد خواهد نمود چرا آن شب بمسجد تشريف برد اينست كه خداوند او را مخيّر فرمود بين بقاء و لقاء يعنى ماندن در دنيا و رفتن در جوار الهىّ، پس آن حضرت لقاء را اختيار نمود، چنانكه اين معنى مضمون بعض رواياتست، بنا بر اين حفظ نفس در همه جا واجب نيست و نبايد در چنين موردى از عقل پيروى نمود در صورتيكه عقل هم در اينجا چنين حكومت نمى كند، زيرا گريز از اجل حتمى و مقدّر ممكن نيست) و من همسايه شما بودم و روزهايى بدنم همنشين شما بود و بزودى مى بينيد تنم را بى جان كه پس از حركت و جنبش آرام و پس از گفتار خاموش گرديده تا سكونت من و چشم پيش افكندنم و آرامى اعضايم براى شما پند باشد، زيرا اين حال براى عبرت گيرنده ها از هر گفتار بليغ و سخن پذيرفته شده اى پند دهنده تر است، وداع و جدائى من از شما مانند وداع و جدائى مردى است كه ياران او براى ملاقات و ديدنش آماده اند (روز رستخيز در پيشگاه عدل الهىّ شما را ملاقات خواهم نمود) فردا بياد روزهاى من مى افتيد (بعد از رفتن من از دنيا و بر سر كار آمدن بنى اميّه و ديگران قدر مرا خواهيد دانست) و انديشه هاى من براى شما آشكار مى گردد (معلوم ميشود كه در اين جنگها منظورى جز بدست آوردن رضاء و خوشنودى خداوند متعال نداشتم) و پس از تهى شدن جاى من و بر پا ايستادن ديگرى در آن مرا خواهيد شناخت (چون از دنيا رفتم و ديگرى مقام مرا غصب نمود و بهمه ظلم و ستم روا داشت، قدر و منزلت و عدل و داد گسترى و مهربانى من هويدا مى گردد).

ترجمه مرحوم شهیدی

امّا وصيّت من: خدا چيزى را شريك او مياريد و محمّد (ص) سنّت او را ضايع مگذاريد اين دو ستون را بر پا بداريد و اين دو چراغ را افروخته نگهداريد، و نكوهشى بر شما نيست ما دام كه پراكنده نيستيد و پايداريد. هر كس به اندازه توان خود بكوشد، و بر نادانان آسان گيرد و مخروشد، كه پروردگارتان مهربان است و دينتان راست، و امام شما داناست. من ديروز يار شما بودم و امروز براى شما مايه پند و اعتبار، و فردا از شما جدا و به كنار. خدا مرا و شما را بيامرزاد اگر پاى در اين لغزشگاه بر جاى ماند كه هيچ، و اگر بلغزد- و مرگ در رسد، شيوه روزگار است و روزگار ناپايدار است- . ما در سايه شاخساران و وزشگاه بادهاى وزان و زير سايه ابرهاى گران به سر برديم كه توده هاى آن در فضا نابود گرديد و نشانه هاى آن در زمين ناپديد، و من براى شما همسايه اى بودم، كه چند روزى تنم مجاورتان گرديد، و به زودى از من كالبدى خالى خواهيد ديد. آرام پس آنكه در جنبش بود، و خاموش، از آن پس كه گفتگو مى نمود. پس پند دهد شما را آرميدن من، و از گردش افتادن ديدگانم، و بى جنبش ماندن پاها و دستانم، كه اين براى پند پذيران بهتر است از گفتار رسا، و سخن شنيدنى و شيوا. شما را بدرود مى گويم، بدرود كسى كه آماده ديدار است- و ديدارش با پروردگار است- . فردا كه جاى من خالى ماند، و ديگرى بر آن نشست، راز درونم را خواهيد دانست و اين كه چه كسى را داديد از دست.

ترجمه مرحوم خویی

و أمّا وصيّت من بشما پس اينست كه پروردگار عالميان را شريك قرار ندهيد و محمّد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ضايع نگردانيد سنّت و شريعت او را، بر پا داريد اين دو ستون اسلام را، و بر افروزيد اين دو چراغ هدايت را و خالى باشد از شما مذمّت مادامى كه رم ننمائيد از توحيد پروردگار و شريعت سيّد مختار.

برداشت هر مردى از شما تكليفي كه باندازه وسع و طاقت او است، و تخفيف داده شد بار تكليف از جاهلان و ضعيفان، خداى شما خدائيست مهربان، و دين شما دينى است راست، و امام شما امامى است عالم و آگاه، من ديروز مصاحب شما بودم، و امروز كه با اين حالت ضعف افتاده ام عبرتم از براى شما، و فردا مفارقت كننده ام از شما بيامرزد خداى تعالى مرا و شما را، اگر ثابت بشود قدم من در اين دنيا كه محلّ لغزش است پس اينست مقصود شما، و اگر بلغزد قدم پس بدرستي كه ما بوديم در سايهاى شاخهاى درخت و محلّ وزيدن بادها و در زير سايه أبرها كه نيست شد و نابود گشت و در هوا جمع شده آن ابرها و مندرس شد در زمين اثر آنها.

و جز اين نيست كه بودم من همسايه كه همسايگى نمود با شما بدن من چند روزى و زود باشد كه بيابيد بعد از من بدنى كه خالى باشد از روح، چنان بدنى كه ساكن باشد بعد از حركت، و خاموش باشد بعد از گفتار، تا وعظ نمايد بشما سكون من و چشم در پيش افكندن من، و ساكن شدن أطراف بدن من.

پس بدرستى كه مرگ پند دهنده تر است از براى عبرت يابندگان از گفتار بليغ و فصيح، و از قول مسموع صريح، وداع كردن من شما را وداع مرديست كه مهيا شده از براى ملاقات پروردگار، فردا مى بينيد روزهاى مرا، و كشف مى شود شما را از سرّهاى من، و بشناسيد عدالت و قدر مرا بعد از خالى بودن مكان من از من، و ايستادن غير من بجاى من با امارت و خلافت و بى مبالاتي او در دين.

شرح ابن میثم

أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهَ لَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّداً ص فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ غَفَرَ اللَّهُ لِي وَ لَكُمْ إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَبِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطُوقٍ لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ وَدَاعِي لَكُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِي غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي

اللغة

شرد الجمل: ذهب لوجهه. و دحضت القدم: زلفت. و اضمحلّ: فنى. و المخطّ: الأثر.

المعنی

ثمّ شرع في الوصيّة فبدء بالأهمّ فالأهمّ فالأوّل: هو الإخلاص للّه بالإعراض عن كلّ ما سواه، و في ذلك لزوم أوامره و نواهيه و سائر ما نطق به كتابه العزيز. الثاني: لزوم سنّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عدم إهمالها. و إنّما قدّم اسم اللّه على محمّد لما بيّنا أنّ الواجب في علم البيان تقديم الأهمّ. ثمّ أكّد القول في الأمر باتّباع التوحيد المطلق و السنّة النبويّة، و استعار لهما لفظ العمودين و رشّح بذكر الإقامة، و لفظ المصباحين و رشّح بذكر الإيقاد، و وجه الاستعارة الاولى أنّ مدار الإسلام و نظام امور المسلمين في معاشهم و معادهم على توحيد اللّه و لزوم ما جاء به رسوله كما أنّ مدار الخيمة و قيامها بالعمد، و وجه الثانية: أنّ توحيد اللّه و الاقتداء بما جاء به رسوله مستلزمان للهداية في طريقه من ظلمات الجهل قائدان إلى جواره في جنّات النعيم و هو المطلوب الحقيقيّ كما يهدى المصباح في الظلام على الطريق إلى المطلوب. و قوله: و خلاكم ذمّ. أي عداكم، و هى كلمة تجري مجرى المثل: أي عند لزومكم لتوحيد اللّه و سنّة رسوله لا ذمّ عليكم، و أوّل من قالها قصير مولى جذيمة حين حثّ عمرو بن عديّ ابن اخت جذيمة على ثاره من الزباء. فقال له عمرو: كيف لي بذلك و الزباء أمنع من عقاب الجوّ. فقال له قصير: اطلب الأمر و خلاك ذمّ. و قوله: ما لم تشردوا. استثناء من نفى لحوق الذمّ لهم: أى أوقدوا هذين المصباحين فما دمتم كذلك فلا ذمّ يلحقكم إلّا أن تشردوا: أي تنفرّقوا عمّا أنتم عليه.

ثمّ لمّا كان قد أمرهم بلزوم هذين الأمرين اللذين يدور عليهما التكليف بيّن لهم بقوله: حمل كلّ امري ء منكم. إلى قوله: الجهلة. أنّ التكليف بذلك يتفاوت فكلّ امرء من العلماء و أهل النباهة و من هو بصدد العلم يحمل مجهوده و طاقته منه بالتنبيه على الأدلّة و تعليمها، و أمّا الجهّال كالنساء و أهل البادية و الزنج و نحوهم من أهل الغباوة فتكليفهم دون ذلك و هو بالمحسوس من العبادات دون الأمر بالتفكّر في مقاصدها. ثمّ ذكر وصف الرحمة للربّ لمناسبة ما سبق من ذكر التخفيف عن الجهلة في التكليف. و دين قويم: لا عوج فيه و لا زيغ عن القصد الحقيقيّ. و إمام عليم: إشارة إلى الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم العالم بكيفيّة سلوك طريق اللّه و مراحلها و منازلها، و الهادى فيها بما يقتضيه حكمته من القول و العمل، أو إلى نفسه لكونه وارث علمه و سالك مسالكه. و ربّ: خبر مبتدأ محذوف و تقديره و ذلك المكلّف ربّ رحيم، و يجوز أن يكون فاعلا لفعل يفسّره قوله: حمل و خفّف: أي يحملكم ربّ كقوله تعالى «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ. لِلرِّجالِ» ثمّ ختم الوصيّة بالدعاء لهم و له و بطلب المغفرة. ثمّ تمّم بالتنبيه لهم على وجه الاعتبار به، و هو تصرّف حالاته بحسب الأزمان فقد كان بالأمس صاحبهم في الحرب و منازعة الأقران و صاحب الأمر و النهي فيهم، و اليوم عبرة لهم بحال مصرعه و ضعفه عن الحراك، و غدا مفارقهم بالموت. و كلّ هذه التغييرات محلّ الاعتبار يجب التنبيه لها. و أراد بغد إمّا حقيقة إن كان قد غلب على ظنّه موته في تلك الواقعة، أو ما يستقبل من الزمان و إن بعد، و هذا أرجح لقوله: إن ثبتت الوطأة في هذه المزلّة: أي إن يكن لي ثبات في الدنيا و بقاء في هذه المزلّة: أي محلّ الزوال عن الحياة فذاك المرجوّ، و كنّى بثبات الوطأة عمّا ذكرناه، و بدحض القدم عن عدم ذلك بالموت.

و قوله في جواب الشرط: فإنّا كنّا في أفياء أغصان. إلى قوله: مخطّها. أي و إن نمت فإنّا كنّا في كذا. و كنّى بالامور المذكورة عن أحوال الدنيا و ملذّاتها و بقائه فيها و متاعه بها، و قيل: استعار لفظ الأغصان للأركان الأربعة من العناصر، و لفظ الأفياء لما تستريح فيه النفوس من تركيبها في هذا العالم، و وجه الاستعارة الاولى: أنّ الأركان في مادّتها كالأغصان للشجرة، و وجه الثانية: أنّ الأفياء محلّ الاستراحة و اللذة كما أنّ الكون في هذا البدن حين صحّة التركيب و اعتدال المزاج من هذه الأركان كذلك. و كذلك استعار لفظ مهابّ الرياح للأبدان، و لفظ الرياح للأرواح و النفحات الإلهيّة عليها في هذه الأبدان، و وجه الاولى: قبول الأبدان لنفحات الجود كقبول مهابّ الرياح لها استعارة لفظ المحسوس للمعقول، و وجه الثانية: أظهر من أن يذكر. و كذلك لفظ الغمام للأسباب العلويّة من الحركات السماويّة و الاتّصالات الكوكبيّة و الأرزاق المفاضة على الإنسان في هذا العالم الّتي هي سبب بقائها، و وجهها الاشتراك في الإفاضة و السببيّته، و كنّى بظلّها عمّا يستراح إليه منها كما يقال: فلان يعيش في ظلّ فلان: أي في عيشه و عنايته، و كنّى باضمحلال متلفّقها في الجوّ عن تفرّق الأسباب العلويّة للبقاء و فنائها، و بعفاء مخطّها في الأرض عن فناء آثارها في الأبدان، و الضمير في متلفّقها يعود إلى الغمام، و في مخطّها يعود إلى مهابّ الرياح. و قوله: فإنّما كنت جارا جاوركم بدني أيّاما. فيه تنبيه على أنّ نفسه القدسيّة كانت متّصلة بالملأ الأعلى، و لم يكن لها ميل إلى البقاء في الدنيا و مجاورة أهلها فيها فكانت مجاورته لهم ببدنه فقط، و أيضا فإنّ المجاورة من عوارض الجسميّة فيحتمل أن يكون ذلك تنبيها منه على وجود أمر آخر غير البدن و هو النفس، و كنّى بالأيّام عن مدّة حياته الدنيا. و قوله: و ستعقبون. أي توجدون في عاقبة أمركم منّى جثّة خالية لا روح بها و لا حراك قد افقرت من تلك المعاني المعهودة لكم من العقل و النطق و القوّة فهي متبدّلة بالحراك السكون، و بالنطق السكوت. ثمّ عاد إلى أمرهم بالاتّعاظ بذلك الهدوء و خفوت الأطراق و سكون الأطراف بالموت. و قوله: فإنّه أوعظ للمعتبرين من المنطيق البليغ. صاحب اللسن و الفصاحة.

كلام حقّ فإنّ الطباع أكثر انفعالا و اعتبارا عن مشاهدة ما فيه العبرة من الوصف له بالقول المسموع، و لو بأبلغ عبارة. ثمّ أخذ عليه السّلام في توديعهم.

فقوله: و داعيكم. إنشاء لاخبر. و قوله: وداع امرء مرصد للتلاقي. أى معدّ و مهيّأ للقاء اللّه. و قوله: غدا ترون أيّامي. إلى آخره. تذكير لهم بفضيلته و تنبيه عليها ليثبت متّبعوه على اتّباعه، و الغافلون عن فضله و محلّه بينهم إذا فارقهم و ولّى أمرهم الظالمون بعده فلابدّ أن ينكشف لهم ما كان مغطّى عن أعين بصائرهم من لزومه للقصد في سبيل اللّه، و يعرفون منزلته و فضله حين مشاهدة المنكرات ممّن يقوم مقامه خلفا في الناس. و إنّ وقائعه و حروبه و حرصه على هذا الأمر لم يكن لنيل دنيا بل لإقامة سنن العدل و رضا اللّه تعالى.

ترجمه شرح ابن میثم

أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهَ لَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّداً ص فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ غَفَرَ اللَّهُ لِي وَ لَكُمْ إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَبِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطُوقٍ لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ وَدَاعِيكُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِي غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي

لغات

دحضت القدم: گام لغزيد مخطّ: اثر شرد الجمل: شتر گريخت اضمحلّ: نابود شد

ترجمه

امّا وصيّت من اين است كه هيچ چيزى را با خدا شريك و انباز نكنيد، و سنّت و روش محمّد را كه درود خدا بر او و خاندانش باد ضايع نگردانيد، اين دو ستون را بر پا داريد، و اين دو چراغ را بيفروزيد، و تا هنگامى كه از گرد حق پراكنده نشده ايد سرزنشى بر شما نيست، هر كس به اندازه توانش مكلّف است، و خداوند بار تكليف نادانان را سبكتر كرده است، شما را پروردگارى مهربان، و دينى استوار، و پيشوايى داناست، من ديروز يار و همراه شما، و امروز مايه عبرت شما و فردا از شما جدا مى شوم، خداوند من و شما را بيامرزد.

اگر پاى من در اين لغزشگاه، استوار بماند، وضع همان خواهد بود كه مى خواهيد، و اگر پاى لغزيد و مرگ فرا رسيد ما هم در زير سايه شاخه ها، و در گذرگاه بادها و در زير سايه ابرى بوده ايم كه در فضا متراكم شده و سپس نابود گشته و نشانه آن بادها از ميان رفته است.

من همسايه اى بودم كه تنم چندى همسايگى شما را داشت، و بزودى از من، كالبدى بى جان، به جاى مى ماند كه پس از جنبشها و جوششهايى ساكن و آرام گشته، و پس از گفتارها و سخنوريها خاموش گرديده است، تا سكون و چشم بر هم نهادن و از حركت افتادن اعضاى من براى شما پند و اندرزى باشد، زيرا براى كسى كه عبرت اندوز است، ديدن اين احوال از هر گفتار شيوا رساتر، و از هر منطق شنوايى مؤثّرتر است.

بدرود من با شما بدرود مردى است كه در انتظار لقاى پروردگار است، روزهاى زندگى مرا فردا خواهيد دانست، و نيّات و انديشه هاى مرا آينده براى شما آشكار خواهد ساخت، و پس از آن كه جايم تهى شد، و ديگرى بر آن نشست مرا خواهيد شناخت.»

شرح

پس از اين امام (علیه السلام) وصيّت خويش را آغاز، و آن را به ترتيب الأهمّ فالأهمّ بيان مى فرمايد، سفارش نخست آن حضرت در باره اخلاص عمل براى خداوند است، كه بايد با روگردانيدن از هر چه جز اوست عمل را براى او خالص گردانيد، و اين مستلزم مواظبت بر اجراى اوامر و نواهى بارى تعالى و ديگر چيزهايى است كه قرآن كريم بدانها ناطق است، سپس بر لزوم پيروى از سنّت محمّد (ص) و اين كه نبايد سنّتهاى آن حضرت رها شود وصيّت مى كند، اين كه امام (علیه السلام) نام خدا را بر نام پيامبر (ص) مقدّم داشته، چنان كه اشاره كرديم براى اين است كه بر طبق علم بيان مقدّم داشتن اهمّ بر مهمّ واجب است، پس از اين، گفتار خود را در باره پيروى از توحيد خالص و تمسّك به سنّتهاى نبوى تأكيد مى كند، واژه عمودين را براى اين دو امر استعاره آورده است، و با واژه أقيموا ترشيح داده است، همچنين لفظ مصباحين را استعاره، و إيقاد (افروختن) را ترشيح آن قرار داده است، استعاره نخست بدين مناسبت است كه اسلام و نظام امور مسلمانان در باره معاش و مسائل معاد بر پايه توحيد خداوند و آنچه پيامبر (ص) از جانب او براى مردم آورده قرار دارد همان گونه كه خيمه و خرگاه بر پايه و عمود آن بر پا و استوار است، مناسبت استعاره دوّم اين است كه اعتقاد به يگانگى خداوند و پيروى از احكام دين كه موجب هدايت به راه حقّ، و رهايى از تيرگيهاى جهل است، انسان را به جوار قرب خداوند و جنّات نعيم او مى كشانند كه مطلوب حقيقى مى باشد، همچنان كه چراغ، در تاريكى شب، انسان را در راهى كه به سوى مقصد مى سپارد راهنمايى مى كند.

فرموده است: و خلاكم ذمّ.

خلا در اين جا به معناى عدا (ترك كرده است) مى باشد، و اين جمله در حكم مثل است، يعنى: تا هنگامى كه بر توحيد خداوند و سنّت پيامبرش (ص) پايداريد نكوهشى متوجّه شما نيست، و نخستين كسى كه اين مثل گونه را گفته است، قصير هم پيمان جذيمه است كه هنگامى كه عمرو بن عدّى پسر خواهر جذيمه را تشويق كرد كه از طايفه زباء انتقام بگيرد، عمرو گفت: چگونه براى من چنين چيزى ممكن است و حال آن كه قبيله زباء از عقاب در فضا بلند پروازتر، و دست يافتن بر آنها از هر چيز دشوارتر است، قصير گفت: تو آن را بخواه و در اين حال نكوهشى متوجّه تو نيست.

فرموده است: ما لم تشردوا.

اين جمله نفى نكوهش را استثنا مى كند، يعنى تا هنگامى كه چراغهاى توحيد الهى و سنّت نبوى را فروزان نگه داشته ايد نكوهشى بر شما وارد نيست، مگر اين كه از اين راهى كه مى رويد پراكنده شويد، و از اين اعتقادى كه داريد دست باز داريد.

سپس چون پيش از اين به آنها سفارش فرمود كه بر اين دو محور كه عبارت از توحيد و سنّت نبوى است و همه تكاليف دين بر آنها دور مى زند، تكيه و مواظبت كنند، در اين جا براى آنها توضيح مى دهد كه: حمل كلّ امرى ء منكم... تا الجهلة يعنى: در اين باره تكليف متفاوت است، دانشوران و هوشمندان و كسانى كه در صدد كسب دانشند، به اندازه مايه و توان خود بار تكليف را به دوش داشته، و مكلّف به آگاه كردن مردم و آموزش دادن آنانند، امّا نادانان مانند زنان و صحرانشينان و سياهپوستان و امثال اين ناآگاهان، تكليفى سبكتر و كمتر دارند، و وظيفه آنها در زمينه عبادات بدنى است نه تفكر در مقاصدى كه در وضع عبادات وجود دارد.

پس از اين به مناسبت آنچه در باره تخفيف بار تكليف نادانان و ناآگاهان در پيش بيان فرموده از رحمت بى كران پروردگار سخن گفته است، منظور از دين قويم اين است كه در آن كژى نيست، و انحرافى از مقصد حقيقى انسان در آن يافت نمى شود، مراد از إمام عليم پيامبر اكرم (ص) است كه به چگونگى سلوك طريق خدا دانا، و به مراحل و منازل آن آگاه، و به مقتضاى حكمت قولى و عملى راهنماى اين راه است، و يا منظور خود آن حضرت است، زيرا او وارث علوم پيامبر (ص) و رهرو راه اوست، واژه ربّ در جمله ربّ رحيم خبر مبتداى محذوفى است كه تقدير آن المكلّف ربّ رحيم مى باشد يعنى تكليف كننده پروردگارى مهربان است، و جايز است كه ربّ فاعل فعل محذوفى باشد كه فعلهاى حمل و خفّف در جمله هاى بعدى، آن را تفسير و تعيين مى كند، يعنى يحملكم ربّ، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ » سپس امام (علیه السلام) وصيّت خود را با دعا و درخواست آمرزش براى آنان و خود پايان داده است.

امام (علیه السلام) در تكميل وصاياى خود به آنان تذكّر مى دهد كه از زندگى او عبرت گيرند، و از دگرگونى احوال او در زمانهاى مختلف پند آموزند، به ياد آورند كه ديروز همكار آنها در پيكار، و يار آنان در جنگ با اقران، و عهده دار امر و نهى در ميان آنان بود... و امروز بر بستر مرگ افتاده، و توان جنبش از او گرفته شده، و فردا با فرا رسيدن مرگ از آنان جدا مى گردد، اين دگرگونيها و تبدّل احوال، همه مايه عبرت و پند و اندرز است، امام (علیه السلام) از غد در جمله غدا مفارقهم ممكن است معناى حقيقى را اراده كرده باشد، به اين سبب كه آن بزرگوار گمان برده كه مرگ او فردا مى رسد، يا اين كه مراد زمان آينده است هر چند آينده اى دور باشد، و اين معنا درست است، زيرا فرموده است: إن ثبتت الوطأة في هذه المنزلّة: يعنى اگر برايم در اين دنيا دوامى، و در اين لغزشگاه بقائى باشد، مراد از مزلّة جايگاه از ميان رفتن زندگى است فذاك يعنى همين مورد اميد است، ثبات وطأه يا استوارى گام كنايه از دوام و بقاى عمر، و دحض القدم يعنى لغزش گام اشاره به زوال آن است.

فرموده است: فإنّا كنّا فى أفياء أغصان... تا مخطّها.

اين جملات، جواب شرط است، يعنى اگر بميريم ما نيز اين چنين بوده ايم، آنچه را در طىّ جملات مذكور بيان فرموده اشاره به احوال دنيا و خوشيها و دوران آن و بهره مندى انسان از آن مى باشد، واژه أغصان (شاخه ها) براى عناصر چهارگانه، و واژه أفياء (سايه ها) را براى آنچه از تركيب اين عناصر در اين جهان پديد مى آيد و انسان در سايه آنها آرامش مى يابد استعاره آورده است، مناسبت استعاره نخست اين است كه عناصر در حقيقت مانند شاخه هاى درخت هستند، و وجه استعاره دوّم اين كه سايه، محلّ آرميدن و لذّت بردن است، همچنان كه وجود و هستى، در صورت سلامت تن و اعتدال مزاج كه از تركيب درست عناصر حاصل مى شود مايه خوشى و لذّت است، و نيز مهابّ الرّياح (جايگاههاى وزش بادها) براى بدنها و رياح (بادها) را براى ارواح و نفخه هاى الهى كه بر جان انسانها مى وزد استعاره آورده است، وجه استعاره نخست، اين است كه بدنها مانند محلّهايى كه باد بر آنها مى وزد نفخه هاى ربّانى را مى پذيرد، و اين استعاره محسوس است براى معقول، و مناسبت استعاره دوّم روشن است و نياز به توضيح ندارد، همچنين واژه غمام (ابر) را براى حركت كرات آسمانى و اتّصال آنها، و آنچه از بالا افاضه و سبب بقاى انسان مى شود استعاره فرموده، و مناسبت آن اشتراك در افاضه و سبب بودن است، و ظلّ (سايه) آن عبارت از چيزهايى از حركات كرات، و افاضات سماوى است كه انسان بدانها آرامش مى يابد، چنان كه گفته مى شود: او در سايه فلانى زندگى مى كند، يعنى از زندگى و عنايت او بهره مند است.

عبارت اضمحلّ في الجوّ متلفّقها اشاره است به زوال و پراكنده شدن اسباب سماوى كه براى بقاى آن لازم است، و مراد از عفا في الأرض مخطّها محو آثار آن از ابدان است، ضمير متلفّقها به غمام و ضمير مخطّها به مهابّ الرّياح برگشت دارد.

فرموده است: فإنّما كنت جارا جاوركم بدني أيّاما.

اين بيان تذكارى است بر اين كه نفس قدسى آن حضرت به ملأ اعلا پيوسته بوده، و تمايلى به بقاى در دنيا و بودن در كنار مردم آن نداشته، و تنها با بدن، چند گاهى همنشين آنها بوده است، و نيز چون همنشينى و همسايگى از عوارض جسمانى است، ممكن است اين گفتار تذكّر اين مطلب باشد كه غير از تن چيز ديگرى كه همان نفس است نيز وجود دارد. منظور از ايّام، مدّت زندگى آن حضرت در اين دنياست.

فرموده است: و ستعقبون. يعنى در پايان كار، از من كالبدى بى جان و بى حركت خواهيد يافت، كه آنچه را از خردمندى و سخنورى و نيرومندى او به خاطر داريد از دست داده، و حركت او به سكون، و نطق او به سكوت مبدّل گشته است، و براى اين كه آنها را دوباره مورد وعظ و اندرز قرار دهد مى فرمايد: تا اين كه از سكون و بى حركت ماندن چشمهايم، و از كار افتادن اعضايم بر اثر مرگ، پند و عبرت گيريد.

فرموده است: فإنّه أوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ.

اين سخنى حقّ و درست است كه طبع انسان از مشاهده آنچه در آن عبرت و موعظه است، بيشتر متأثّر مى شود، و زيادتر پند مى اندوزد تا اين كه همان را به زبان براى او توصيف كنند و شرح آن را به گوش او برسانند، هر چند با رساترين عبارات و شيواترين كلمات باشد.

پس از اين امام (علیه السلام) با آنها آخرين خدا حافظى را به جا مى آورد: فرموده است: و داعيكم (انشاء است نه خبر) وداع امرى ء مرصد للتّلاقي، يعنى: وداع و بدرود من با شما وداع مردى است كه آماده و مهيّاى لقاى پروردگار شده است.

فرموده است: غدا ترون أيّامى... تا آخر.

اين گفتار امام (علیه السلام) تذكّر و هشدارى است در باره فضيلت و برترى خودش، تا اين كه پيروانش بر متابعت از او پايدار و استوار باشند، و آنانى كه بر فضيلت او آگاهى ندارند، و مقام او را در ميان مردم نمى دانند، هنگامى كه از ميان آنان رخت بر بندد، و ستمكاران زمام امور آنها را به دست گيرند، و ناگزير پرده هاى غفلت و بى خبرى از پيش چشم بصيرت آنها برداشته شود، راه خدا را در پيش گيرند، و زمانى كه اعمال زشت كسانى را كه بر جاى او نشسته اند بنگرند، منزلت و برترى او را بشناسند، و بدانند كه مبارزه ها و جنگهاى او و مطالبه خلافت، براى رسيدن به مقاصد دنيوى نبوده، بلكه براى بر پا داشتن دين حق، و شيوه هاى عدل، و خشنودى خداوند متعال بوده است.

شرح مرحوم مغنیه

أمّا وصيتي: فاللّه لا تشركوا به شيئا. و محمّدا صلّى اللّه عليه و آله فلا تضيّعوا سنّته، أقيموا هذين العمودين، و أوقدوا هذين المصباحين. و خلاكم ذمّ ما لم تشردوا. حمل كلّ امرى ء منكم مجهوده. و خفّف عن الجهلة. رب رحيم، و دين قويم، و إمام عليم. أنا بالأمس صاحبكم. و أنا اليوم عبرة لكم. و غدا مفارقكم. غفر اللّه لي و لكم. إن تثبت الوطأة في هذه المزلّة فذاك. و إن تدحض القدم فإنّما كنّا في أفياء أغصان، و مهبّ رياح. و تحت ظلّ غمام اضمحلّ في الجوّ متلفّقها، و عفا في الأرض مخطّها. و إنّما كنت جارا جاوركم بدني أيّاما، و ستعقبون مني جثة خلاء: ساكنة بعد حراك، و صامتة بعد نطق. ليعظكم هدوي، و خفوت إطراقي، و سكون أطرافي، فإنّه أوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ و القول المسموع. و داعيكم و داع امرى ء مرصد للتّلاقي، غدا ترون أيّامي و يكشف لكم عن سرائري، و تعرفونني بعد خلوّ مكاني و قيام غيري مقامي.

اللغة:

و خلاكم ذم: برئتم منه. و تشردوا: تنفروا. و المزلة: الزلق و السقوط. و تدحض القدم: يغلبها الزلق و لم تثبت له. و الأفياء: جمع في ء. و مهب الريح: المكان الذي تهب فيه. و متلفقها: ما تجتمع منها منظما بعضه الى بعض. و المراد بالمخط هنا الأثر لأنه فاعل ل «عفا». و الأطراف: الرأس و اليدان و الرجلان. و ستعقبون: ستجدون عقيب فقدي أو بعد فقدي. و مرصد: منتظر.

الإعراب:

فاللّه مفعول لفعل محذوف أي احذر اللّه أو أطيعوا اللّه، و محمدا معطوف على اللّه، و شيئا مفعول مطلق أي شيئا من الشرك من أي نوع كان، و «العمودين» عطف بيان أو بدل من هذين، و حمل كل امرى ء مبتدأ، و مجهوده خبر، و رب خبر لمبتدأ محذوف أي ربكم رب كريم، و مثله دين قويم أي دينكم دين قويم، و إمامكم إمام عليم، فذاك مبتدأ و الخبر محذوف أي فذاك ما تريدون، و جثة مفعول تعقبون.

المعنى:

(أما وصيتي- الى- ما لم تشردوا). أصل الأصول للإسلام شيئان: الاخلاص للّه وحده في الأقوال و الأفعال، و الالتزام بما جاء به محمد (ص) في السلوك لا بمجرد النية و القول و المظهر و الشعائر التي لا تحل أية مشكلة من مشكلات الانسان و حياته، أما قوله: «ما لم تشردوا» فمعناه ما لم تنحرفوا عن خط الاخلاص للّه و العمل بسنة رسول اللّه، و في هذا المعنى قوله تعالى: «الا من تاب و آمن» أي و استمر على إيمانه و عمل بموجب توبته.

(و حمل كل امرى ء منكم مجهوده). ان تكليف انسان يكون بحسب طاقته و مؤهلاته، فمسئولية القائد أخطر و أثقل من مسئولية التابع، و واجب العالم غير واجب الجاهل، و حساب الأغنياء شديد و عسير على العكس من حساب الفقراء: وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا، فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ- 68 الأحزاب». و هناك نوع ثالث غير الاتباع و القادة، و هم الأحرار الذين يرفضون البغي و الفساد، و يجاهدون المفسدين الطغاة (و خفف عن الجهلة). الجهل عن قصور و عدم استعداد عذر شرعي و عقلي، لأن القاصر أشبه بالحيوان، أما الجهل عن إهمال و تقصير فليس بعذر، فالمقتصر تماما كالمتعمد، لأنه استطاع العلم و لم يتعلم، و في الحديث: يقال للجاهل غدا: هلا تعلمت.

(رب رحيم) رأى النبي (ص) امرأة تضم رضيعها في حنان، و تلقمه ثديها في غبطة، فقال لأصحابه: أترون هذه طارحة طفلها في النار. قالوا: لا و اللّه. فقال: إن اللّه أرحم بعباده من هذه بولدها (و دين قويم) يهدي للتي هي أقوم، فيحل الطيبات، و يحرم الخبائث، و يريد بالناس اليسر، و لا يكلف نفسا إلا وسعها (و إمام عليم) بكتاب اللّه و سنّة نبيه، و بكل ما يصلحكم و يفسدكم.. و أراد به نفسه (أنا بالأمس صاحبكم) أدافع عنكم، و أدبر شئونكم بكفاءة و إخلاص (و أنا اليوم عبرة لكم) ملقى على فراشي لا أستطيع حراكا كما ترون.

(ان تثبت الوطأة في هذه المزلة فذاك). إن سلمت و عوفيت من ضربة ابن ملجم فذاك الذي تبغون (و ان تدحض القدم) أي كان أجلي بهذه الضربة (فإنا كنا- الى- مخطها) أي ان العمر يفنى كالظل، و يذهب كالريح، و يندرس كالأثر (و انما كنت جارا- الى- القول المسموع). الأجسام تحيا ما دام فيها الروح، فإذا خرجت منها صارت جثة هامدة بلا حراك و إحساس و نطق.. و لكن لسان حالها ينطق بأبلغ العظات. قال أحد رجال الاسكندر حين نظر الى جثته: «لقد حركنا بسكونه». و من لا يتعظ بغيره فهو من الجاهلين الهالكين.

(و داعيكم و داع امرى ء مرصد للتلاقي) مع اللّه من أجل الحساب و الجزاء، و في كتاب «إحياء العلوم» للغزالي: ان رسول اللّه (ص) ظهر أنينه حين النزع و ارتفع حنينه، و تغير لونه، و عرق جبينه، و اضطربت في الانقباض و الانبساط شماله و يمينه (و غدا ترون أيامي إلخ).. تعرفون فضلي بعد أن يخلو مقامي من بينكم، و تجربون غيري «و بضدها تتبين الأشياء». و ما ظهر أعداء الإمام و حساده على حقيقتهم إلا بعد أن اختاره اللّه الى جواره، و ما عرف أصحابه مكانته و عظمته إلا بعد أن حكمهم الفجار و الأشرار.

قال الإمام الحسن (علیه السلام): أتيت أبي في الليلة التي ضرب في صبيحتها، فقال: أرقت الليلة، ثم ملكتني عيني، فسنح لي رسول اللّه (ص) فقلت له: يا رسول اللّه ما لقيت من أمتك من الأولاد و اللد أي العوج و الخصومة فقال: ادع عليهم.

فقلت: اللهم أبدلني بهم خيرا لي منهم، و أبدلهم بي شرا مني.

شرح منهاج البراعة خویی

أمّا وصيّتي فاللَّه لا تشركوا به شيئا، و محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فلا تضيّعوا سنّته أقيموا هذين العمودين و أوقدوا هذين المصباحين، و خلاكم ذمّ ما لم تشردوا، حمل كلّ امرء منكم مجهوده، و خفّف عن الجهلة، ربّ رحيم، و دين قويم، و إمام عليم، أنا بالأمس صاحبكم و أنا اليوم عبرة لكم، و غدا مفارقكم، غفر اللَّه لي و لكم، إن ثبتت الوطأة في هذه المزلّة فذاك، و إن تدحض القدم فإنّا كنّا في أفياء أغصان و مهبّ رياح، و تحت ظلّ غمام اضمحلّ في الجوّ متلفّقها، و عفى في الأرض مخطّها، و إنّما كنت جارا جاوركم بدني أيّاما، و ستعقبون منّي جثّة خلاء ساكنة بعد حراك، و صامتة بعد نطوق ليعظكم هدويّ و خفوت أطراقي و سكون أطرافي فإنّه أوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ، و القول المسموع، و داعيكم وداع امرء مرصد للتّلاقي، غدا ترون أيّامي، و يكشف لكم عن سرائري، و تعرفونني بعد خلوّ مكاني، و قيام غيري مقامي.

اللغة

(شرد) البعير شرودا من باب قعد ندّ و نفر، و الاسم الشراد بالكسر و (حمل كلّ امرء منكم مجهوده) في بعض النّسخ على البناء للمفعول من باب التّفعيل و رفع كلمة كلّ، و في بعضها على المعلوم من باب التفعيل أيضا و نصب كلّ، فالفاعل هو اللَّه سبحانه، و في بعضها حمل كضرب على المعلوم و رفع كلّ و (خفف) على بناء المجهول و (الوطأة) بالفتح موضع القدم و المرّة من الوطى و هو الدّوس بالرّجل.

و (دحض) الرّجل دحضا من باب منع زلق و زلّ و (الأفياء) جمع في ء و هو الظلّ الحادث بعد الزّوال و (مهبّ الرّياح) محلّ هبوبها و في بعض النّسخ و مهاب رياح بصيغة الجمع و (اضمحل) السّحاب تقشّع و الشي ء ذهب و فنى و (الجوّ) ما بين السّماء و الأرض و (متلفقّها) بكسر الفاء من تلفّق الشي ء انضمّ و التأم و لفقت الثّوب لفقأ من باب ضرب ضممت احدى شقتيه إلى الأخرى للخياطة و (المخطّ) بالخاء المعجمة ما يحدث في الأرض من الخطّ الفاصل بين الظلّ و النّور.

و (ستعقبون) بالبناء على المجهول من الاعقاب و هو اعطاء الشي ء عقيب الشي ء يقال أكل أكلة أعقبته سقما أى أورثته و (حراك) كسحاب الحركة و (هدوى) في بعض النّسخ بالهمز على الأصل و في بعضها بتشديد الواو بقلب الهمزة واوا و (خفت) الصّوت خفوتا سكن و (اطراقى) إمّا بكسر الهمزة من اطرق إطراقا أى أرخى عينيه إلى الأرض، أو بفتحها جمع طرق بالكسر بمعنى القوّة كما في القاموس، أو بالفتح و هو الضرب بالمطرقة، و قيل جمع طرقة بالفتح أى صنايع الكلام يقال: هذا طرقته أى صنعته و الأوّل أظهر و أضبط، و في بعض النّسخ أطرافي بالفاء فهو جمع الطرف بالتسكين و هو تحريك العين و الجفن إلّا أنّ جمعه لم يثبت إلّا عند القتيبى و قال الزّمخشري: الطّرف لا يثنى و لا يجمع لأنّه مصدر و كذا ذكره الجوهري.

و (سكون أطرافي) جمع الطرف بالتحريك كجمل و جمال، و المراد بها الأعضاء و الجوارح كاليدين و الرّجلين و (الوداع) بفتح الواو اسم من ودّعته توديعا و هو أن تشيعه عند سفره، و أمّا الوداع بالكسر فهو اسم من أودعته موادعة أى صالحته و (رصدته) إذا قعدت له على طريقه تترقّبه و أرصدت له العقوبة أى أعددتها له و حقيقتها جعلها على طريقة كالمترقّبة له، و مرصد في بعض النّسخ على صيغة اسم المفعول فالفاعل هو اللَّه تعالى أو نفسه عليه السّلام، و في بعضها على صيغة اسم الفاعل فالمفعول نفسه عليه السّلام أو ما ينبغي اعداده و تهيئته.

الاعراب

قوله: فاللَّه لا تشركوا به شيئا و محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله، منصوبان على الاضمار على شريطة التفسير، و في بعض النسخ بالرّفع على الابتداء و الأوّل أرجح كما قرّر في الأدبيّة لاستلزام الثّاني كون الجملة الطّبيّة خبرا فتأمّل، و قوله: و خلاكم ذمّ بالرّفع فاعل خلا أى عداكم و هي كلمة تجرى مجرى المثل.

قال الشّارح البحراني: و أوّل من قالها قصير مولى حذيمة حين حثّ عمرو بن عدى اخت حذيمة على طلب ثاره من الزّباء فقال له عمرو: و كيف لي بذلك و الزّباء أمنع من عقاب الجوّ، فقال له قصير اطلب الأمر و خلاك ذمّ.

و قوله: ربّ رحيم و دين قويم و إمام عليم، برفع الجميع على الخبر أى ربّكم ربّ رحيم و دينكم دين قويم و هكذا على الابتداء و الخبر محذوف أى لكم ربّ رحيم و دين قويم آه قال الشّارح المعتزلي: و من النّاس من يجعل ربّ رحيم فاعل خفّف على رواية من رويها فعلا معلوما، و ليس بمستحسن، لأنّ عطف الدين عليه يقتضي أن يكون الدّين أيضا مخففّا، و هذا لا يصحّ انتهى.

و قال المحدّث العلّامة المجلسيّ: إنّ في أكثر النّسخ خفف على بناء المعلوم فقوله: ربّ فاعله و لا يضرّ عطف الدّين و الامام عليه لشيوع التّجوّز في الاسناد. أقول: و ههنا وجه آخر على رواية حمل و خفف بالبناء على المجهول، و هو أن يكون ربّ مرفوعا بفعل محذوف على حدّ قوله سبحانه: «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» على قراءة يسبح بصيغة المجهول، كأنّه قيل: من حمل و خفّف، فقال: ربّ رحيم و دين قويم، و هذا الوجه أيضا مبنيّ على التجوّز في الاسناد.

و قوله: ليعظكم بكسر اللّام و نصب الفعل كما في أكثر النّسخ، و يحتمل الجزم لكونه أمرا أو فتح اللّام و رفع الفعل أيضا.

و قوله: وداعيكم وداع امرء مرفوعان على المبتدأ و الخبر، و إضافة و داعى إلى ضمير المفعول أى وداعى إيّاكم، و في بعض النّسخ بنصب وداع، و في بعضها بجرّها، و كلاهما مبنىّ على حذف الخافض أى كوداع امرء فالنّصب على حدّ قوله تعالى «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ» أى من قومه، و الثاني على حدّ قول امرء القيس

«أشارت كليب بالأكفّ الأصابع»

أى إلى كليب، و في نسخة الشّارح المعتزلي و داعى لكم وداع امرء و روى فيها أيضا ودّعتكم وداع امرء على صيغة المتكلّم من باب التّفعيل، فالوداع منصوب بالمصدريّة و غدا ظرف للأفعال بعده.

المعنى

ثمّ شرع في الوصيّة فقال: (أما وصيّتي فاللَّه لا تشركوا به شيئا) أى وحّدوه و أخلصوا العمل له و الزموا أوامره و نواهيه (و محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله فلا تضيّعوا سنّته) أى لا تهملوها، و هو أمر بلزوم شرايع الدّين و سلوك نهج الشرع المبين.

و أكّد الأمر بالتّوحيد و اتّباع السّنة النّبويّة بقوله (أقيموا هذين العمودين) و استعار لهما لفظ العمود، لأنّ مدار الاسلام و نظام امور المسلمين في المعاش و المعاد على توحيد اللَّه سبحانه و اتباع سنّة رسوله، كما أنّ مدار الخيمة و القسطاط على العمود، و المراد باقامتهما الاعتقاد بهما و العمل بمقتضيات الايمان بهما.

(و اوقدوا هذين المصباحين) و هو استعارة اخرى و الجامع أنّهما يهديان إلى الصّراط المستقيم و جنّات النّعيم، و يدلّان على حظاير القدس و مجالس الانس، كما أنّ بالمصباح يهتدى في غياهب الدّجى إلى الطريق المطلوب، و ذكر الايقاد ترشيح للاستعارة (و خلاكم ذمّ ما لم تشردوا) أى سقط عنكم ذمّ و تجاوزكم فلا ذمّ يلحقكم ما لم تنفروا.

قال في مرآت العقول: و الغرض النّهى عن التّفرق و اختلاف الكلمة، أى لا ذمّ يلحقكم ما دمتم متّفقين في أمر الدّين متمسّكين بحبل الأئمّة الطاهرين أو المراد النّهى عن الرّجوع عن الدّين و إقامة سنّته.

و قوله (حمل كلّ امرء منكم مجهوده) كلام متّصل بما قبله، لأنّه لمّا قال ما لم تشردوا أنبأ عن تكليفهم كلّما وردت به السّنة النّبويّة أى كلّف كلّ أحد منكم مبلغ وسعه و طاقته.

و لمّا كان هذا الكلام بظاهره يعطى أنه سبحانه كلّف كلّ أحد بما هو مبلغ طاقته و نهاية و سعه فبيّن عليه السّلام أنّ التّكليف على حسب العلم و استدرك بقوله (و خفّف عن الجهلة) يعني أنّ الجهّال ليسوا مكلّفين بما كلّف به العلماء و قد قد قال اللَّه سبحانه: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ».

و هو بظاهره يدلّ على أنّ الجاهل معذور في أكثر الأحكام.

و قوله (ربّ رحيم) قد عرفت جهات الاحتمال في وجه اعرابه، و باختلافها يختلف المعنى فافهم، و وصف الرّب بالرّحمة لمناسبته بالتخفيف عن الجهلة (و دين قويم) ليس فيه أودوا عوجاج (و إمام عليم) أراد به الإمام في كلّ زمان، و يحتمل شموله لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تغليبا، و ربّما يخصّ بالرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، و وصفه بالعلم لكونه عالما بكيفيّة سلوك مسالك الآخرة و قطع مراحلها و منازلها و الهادى فيها بما يقتضيه حكمته من القول و العمل.

و عقّب وصيّته بالتّنبيه على مجارى حالاته لاعتبار الحاضرين و اتّعاظ المشاهدين فقال (أنا بالأمس صاحبكم) أى كنت صحيحا مثلكم نافذ الحكم فيكم، و صاحب الأمر و النّهى، أو صاحبكم الذي تعرفونني بالقوّة و الشّجاعة (و اليوم عبرة لكم) تعتبرون باشرافي على الموت و ضعفى عن الحراك بعد ما كنت اصرع الابطال و اقتل الأقران (و غدا مفارقكم غفر اللَّه لي و لكم) هذا الكلام نصّ في علمه عليه السّلام تفصيلا بزمان موته حسبما قدّمناه.

و تأويل الشّارح المعتزلي له بأنّه لا يعنى غدا بعينه بل ما يستقبل من الزّمان كما يقول الانسان الصّحيح: أنا غدا ميّت فمالى أحرص على الدّنيا خروج عن ظاهر الكلام بلا دليل.

فان قلت: الدّليل عليه قوله (إن ثبتت الوطأة في هذه المزلّة فذاك) فانّه يدلّ على أنّه عليه السّلام لم يكن يقطع بموته.

قلت: هذا الكلام من قبيل تصوير العالم نفسه بصورة الشّاك لبعض المصالح على حدّ قوله تعالى: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ».

و كيف كان فمقصوده أنّه إن ثبتت القدم بالبقاء في هذه الدّنيا بأن لا يؤدّي الجرح إلى الهلاك فذاك المراد أى مرادكم، فانّه عليه السّلام كان آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه، أو مرادى لأنّه عليه السّلام كان راضيا بقضاء اللَّه فمع قضاء اللَّه حياته و ارادته له لا يريد غير ما أراده سبحانه (و ان تدحض القدم) و تزلق و هو كناية عن الموت (فانّا كنّا في أفياء أغصان) و ظلالها (و مهبّ رياح) أى محلّ هبوبها (و تحت ظلّ غمام اضمحلّ) و فنى (في الجوّ) أى ما بين السّماء و الأرض (متلفّقها) و ملتئمها (و عفى) و انمحى (في الأرض مخطّها) أى أثرها و علامتها و الغرض بهذه الجملات أنّي إن متّ فلا عجب، فانّا كنّا في امور فانية شبيهة بتلك الامور، لأنّها كلّها سريعة الانقضاء لا ثبات لها و لا بقاء، أو لا أبالي فانّي كنت في الدّنيا غير راكن إليها كمن كان في تلك الامور، و فيه حثّ للقوم أيضا على الزّهد في الدّنيا و ترك الرّغبة في زخارفها.

و قيل: أراد على وجه الاستعارة بالأغصان الأركان من العناصر الأربعة، و بالأفياء تركيبها المعرض للزّوال، و بالرّياح الأرواح، و بمهبّها الأبدان الفايضة هي عليها بالجود الالهي، و بالغمام الأسباب العلويّة من الحركات السّماويّة و الاتّصالات الكوكبيّة و الأرزاق المفاضة على الانسان في هذا العالم الّتي هي سبب بقائه، و كنّى باضمحلال متلفّقها في الجوّ عن تفرّق الأسباب العلويّة للبقاء و فنائها، و بعفاء مخطّها في الأرض عن فناء آثارها في الأبدان.

(و إنما كنت جارا) أي مجاورا (جاوركم بدني أيّاما) تخصيص المجاورة بالبدن لأنّها من خواصّ الأجسام أو لأنّ روحه عليه السّلام كان معلّقا بالملاء الأعلاء و هو بعد في الدّنيا (و ستعقبون منّي) أى تعطون عقيب فقدى و تجدون بعد رحلتى (جثّة خلاء) أى جسدا و بدنا خاليا من الرّوح و الحواسّ (ساكنة بعد حراك و صامتة بعد نطوق) أى متبدّلة الحركة بالسّكون و النّطق بالسّكوت (ليعظكم هدّوى) و سكونى (و خفوت اطراقى) أى سكون ارخاء عينى إلى الأرض و هو كناية عن عدم تحريك الأجفان، و قد مرّ وجوه اخر في بيان اللغة فتذكّر (و سكون أطرافي) أى الرّاس و اليدين و الرجلين و غيرها من الجوارح و الأعضاء و جناس الخط بين قوله اطرافي و اطرافي غير خفيّ (فانّه أوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ و القول المسموع) لأنّ الطّباع أكثر اتعاظا و انفعالا عن مشاهدة ما فيه من العبرة من الوصف له بالقول المسموع و لو كان بأبلغ لفظ و أفصح عبارة ثمّ أخذ في توديعهم فقال (و داعيكم وداع امرء مرصد للّتلاقي) أي وداعى إيّاكم كوداع رجل مترقّب و منتظر للملاقات من ربّه تعالى و ساير الوجوه مرّ في بيان اللّغة (غدا ترون أيّامي) أي بعد مفارقتي إيّاكم و تولّى بني اميّة و غيرهم أمركم تعرفون فضل أيّام خلافتى و إني كنت بارّا بكم عطوفا عليكم و كنت على الحقّ (و يكشف لكم عن سرائرى) و يظهر أنّى ما أردت في حروبى و ساير ما أمرتكم به إلّا وجه اللَّه عزّ و جلّ و ابتغاء مرضاته (و تعرفوننى بعد خلوّ مكاني و قيام غيري مقامي) أي تعرفون عدلى و قدرى بعد قيام غيري مقامي بالامارة و الخلافة و تظاهره بالمنكرات، لأنّ الأشياء إنما تتبيّن بضدّها كما قال أبو تمام:

  • راحت وفود الأرض عن قبرهفارغة الأيدي ملاء القلوب
  • قد علمت ما ورثت إنماتعرف قدر الشمس بعد الغروب

و قيل: و السرّ فيه أنّ الكمل إنما يعرف قدرهم بعد فقدهم، إذ مع شهودهم لا يخلو من يعرفهم عن حسد منه لهم، فكمال قدرهم مخبوء عن عين بصيرته لغشاوة حسده الّتي عليها هذا.

و قال المحدّث العلّامة المجلسيّ في شرح هذه الفقرات من رواية الكافي الآتية: اقول: و يحتمل أن يكون المراد بقوله: غدا، أيام الرجعة و يوم القيامة فانّ فيهما تظهر شوكتهم و رفعتهم و نفاذ حكمهم في عالم الملك و الملكوت، فهو عليه السّلام في الرّجعة وليّ انتقام العصاة و الكفّار و تمكين المتّقين الأخيار في الأصقاع و الأقطار، و في القيامة وليّ الحساب و قسيم الجنّة و النار و غير ذلك مما يظهر من درجاتهم و مراتبهم السنية فيها، فالمراد بخلوّ مكانه خلوّ قبره عن جسده في الرّجعة أو نزوله عن منبر الوسيلة و قيامه إلى شفير جهنّم يقول للنار: خذى هذا و اتركى هذا في القيامة.

قال: و في أكثر نسخ الكتاب أي الكافي: و قيامي غير مقامي، و هو أنسب بالأخير، و على الأوّل يحتاج إلى تكلّف شديد كأن يكون المراد قيامه عند اللَّه تعالى في السموات و تحت العرش و في الجنان في الغرفات و في دار السّلام كما دلّت عليه الرّوايات.

قال: و في نسخ النّهج و بعض نسخ الكتاب: و قيام غيري مقامي، فهو بالأوّل انسب و يحتاج في الأخير إلى تكلّف تامّ بأن يكون المراد بالغير القائم عليه السّلام فانّه إمام الزّمان في الرّجعة، و قيام الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مقامه للمخاصمة في القيامة.

قال: و يخطر بالبال أيضا أنّه يمكن الجمع بين المعنيين، فيكون أسدّ و أفيد بأن يكون ترون أيّامي و يكشف اللَّه عن سرائرى في الرّجعة و القيامة لاتّصاله بقوله: وداع مرصد للتّلاقي، و قوله عليه السّلام: و تعرفوني كلاما آخر إشارة إلى ظهور قدره في الدّنيا كما مرّ في المعنى الأوّل، و هذا أظهر الوجوه لا سيّما على النّسخة الأخيرة انتهى.

تذكرة

قد أوردنا في شرح الكلام التّاسع و السّتين قصّة شهادة أمير المؤمنين عليه السّلام تفصيلا، و أحببت أن اورد هنا بعض ما قيل في رثائه عليه السّلام.

فأقول: روى في شرح المعتزلي عن أبي الفرج الاصبهاني قال: أنشدني عمي الحسن بن محمّد قال: أنشدني محمّد بن سعد لبعض بني عبد المطلب يرثي عليّا و لم يذكر اسمه:

  • يا قبر سيّدنا المجنّ سماحةصلّى الإله عليك يا قبر
  • ما ضرّ قبرا أنت ساكنه أن لا يحلّ بأرضه القطر
  • فليغدينّ سماح كفّك بالثرىو ليورقنّ بجنبك الصخر
  • و اللَّه لو بك لم أجد أحداإلّا قتلت لفاتنى الوتر

و قال عبد اللَّه بن عبّاس بن عبد المطلب:

  • و هزّ عليّ بالعراقين لحيةمصيبتها جلّت على كلّ مسلم
  • و قال سيأتيها من اللَّه نازل و يخضبها أشقى البريّة بالدّم
  • فعاجله بالسّيف شلّت يمينهلشؤم قطام عند ذاك ابن ملجم
  • فيا ضربة من خاسر ضلّ سعيه تبوّء منها مقعدا في جهنّم
  • ففاز أمير المؤمنين بحظّهو إن طرقت إحدى اللّئام بمعظم
  • ألا إنّما الدّنيا بلاء و فتنةحلاوتها شيبت بصبر و علقم

و قالت امّ الهيثم بنت الأسود النخعية و هى الّتي استوهبت جثّة ابن ملجم من الحسن عليه السّلام فوهبها لها فحرّقتها بالنّار.

  • ألا يا عين ويحك فاسعديناألا تبكى أمير المؤمنينا
  • رزينا خير من ركب المطاياو حبّسها و من ركب السّفينا
  • و من لبس النّعال و من حذاهاو من قرء المثاني و المئينا
  • و كنّا قبل مقتله بخيرنرى مولى رسول اللَّه فينا
  • يقيم الدّين لا يرتاب فيهو يقضى بالفرايض مستبينا
  • و يدعو للجماعة من عصاه و ينهك قطع أيدي السّارقينا
  • و ليس بكاتم علما لديهو لم يخلق من المتجبّرينا
  • لعمر أبي لقد أصحاب مصرعلى طول الصحابة أرجعونا
  • و غرّونا بأنّهم عكوفو ليس كذاك فعل العاكفينا
  • أ في شهر الصّيام فجعتمونابخير النّاس طرّا أجمعينا
  • و من بعد النبيّ فخير نفسأبو حسن و خير الصّالحينا
  • كأنّ النّاس إذ فقدوا عليّانعام جال في البلد سنينا
  • و لو أنّا سئلنا المال فيهبذلنا المال فيه و البنينا
  • أشاب ذؤابتى و أطال حزني أمامة حين فارقت القرينا
  • تطوف بها لحاجتها إليهفلمّا استيئست رفعت رنينا
  • و عبرة امّ كلثوم إليهاتجاو بها و قد رأت اليقينا
  • فلا تشمت معاوية بن صخرفانّ بقيّة الخلفاء فينا
  • و جمّعت الامارة عن تراض إلى ابن نبيّنا و إلى أخينا
  • و لا نعطى زمام الأمر فيناسواه الدّهر آخر ما بقينا
  • و إنّ سراتنا و ذوى حجاناتواصوا أن نجيب إذا دعينا
  • بكلّ مهنّد عضب و جردعليهنّ الكماة مسوّمينا

روى أحمد بن حازم قال لما بلغ نعى أمير المؤمنين عليه السّلام إلى عايشة سجدت للَّه شكرا، و لمّا بلغ إلى معاوية فرح فرحا شديدا و قال: إنّ الأسد الّذي كان يفترش ذراعيه في الحرب قد قضى نحبه ثمّ قال:

  • قل للأرانب ترعى أينما سرحتو للظّباء بلا خوف و لا وجل

تكملة

قد أشرنا سابقا إلى أنّ هذا الكلام له عليه السّلام مروىّ في الكافي على اختلاف لما أورده السيّد في الكتاب فأحببت أن أورد ما هناك، و هو ما رواه عن الحسين بن الحسن الحسني رفعه، و محمّد بن الحسن عن إبراهيم بن إسحاق الأحمري رفعه قال: لمّا ضرب أمير المؤمنين عليه السّلام حفّ به العوّاد و قيل له: يا أمير المؤمنين أوص، فقال عليه السّلام ثنوالي وسادة ثمّ قال: الحمد للَّه قدره متّبعين أمره، أحمده كما أحبّ، و لا إله إلّا اللَّه الواحد الأحد الصّمد كما انتسب، أيّها النّاس كلّ امرء لاق في فراره مامنه يفرّ، و الأجل مساق النّفس اليه، و الهرب منه موافاته، كم اطّردت الأيام أبحثها عن مكنون هذا الأمر فأبى اللَّه عزّ ذكره إلّا إخفائه، هيهات علم مكنون (مخزون خ ل)، أمّا وصيّتي فأن لا تشركوا باللَّه جلّ ثناؤه شيئا، و محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فلا تضيّعوا سنّته، أقيموا هذين العمودين، و أوقدوا هذين المصباحين، و خلاكم ذمّ ما لم تشردوا، حمل كلّ امرء منكم مجهوده، و خفّف عن الجهلة، ربّ رحيم، و امام عليم، و دين قويم، أنا بالأمس صاحبكم، و اليوم عبرة لكم، و غدا مفارقكم، إن تثبت الوطأة في هذه المزلّة فذاك المراد، و إن تدحض القدم فانّا كنّا في أفياء أغصان و ذرى رياح و تحت ظلّ غمامة اضمحلّ في الجوّ متلفّقها، و عفى في الأرض مخطّها، و إنّما كنت جارا جاوركم بدني أيّاما، و ستعقبون منّي جثّة خلاء ساكنة بعد حركة، و كاظمة بعد نطق ليعظكم هدوّى، و خفوت أطرافي، و سكون أطرافي، فانّه أوعظ لكم من النّاطق البليغ، ودّعتكم وداع مرصد التّلاقي، غدا ترون أيّامي، و يكشف اللَّه عزّ و جلّ عن سرائرى، و تعرفوني بعد خلوّ مكاني، و قيامي غير مقامي، أنا إن أبق فأنا وليّ دمى، و إن أفن فالفناء ميعادى، العفو لي قربة و لكم حسنة فاعفوا و اصفحوا ألا تحبّون أن يغفر اللَّه لكم، فيا لها حسرة على كلّ ذي غفلة أن يكون عمره عليه حجّة أو تؤدّيه امامه على شقوة، جعلنا اللَّه. و إيّاكم ممّن لا يقصر به عن طاعة اللَّه رغبة أو يحلّ به بعد الموت نقمة، فانّما نحن له و به.

ثمّ أقبل على الحسن عليه السّلام فقال: يا بنيّ ضربة مكان ضربة و لا تأثم.

بيان

قال في مرآت العقول «حفّ به» أي أحاط و «العوّاد» جمع عائدوهم الزّائرون للمريض و «الوسادة» ما يتّكاء عليه في المجلس، و ثنيّها إمّا للجلوس عليها ليرتفع و يظهر للسّامعين، أو للاتّكاء عليها لعدم قدرته على الجلوس مستقلا.

و قوله «الحمد للَّه قدره» أي حمدا يكون حسب قدره و كما هو أهله قائم مقام المفعول المطلق «متّبعين أمره» حال من فاعل الحمد، لأنّه في قوّة أحمده «كما أحبّ» أي حمدا يكون محبوبه و موافقا لرضاه «كما انتسب» أي نسب نفسه إليه في سورة التوحيد و لذا تسمّى نسبة الرّب و «الأجل» منتهى العمرو هو مبتداء و «مساق النّفس» مبتداء ثان و «إليه» خبره و الجملة خبر المبتدأ الأوّل.

«و محمّدا» منصوب بالاغراء بتقدير الزموا و «الفاء» للتفريع و «ذرى رياح» أي ما ذرته و جمعته شبّه ما فيه الانسان في الدّنيا من الأمتعة و الأموال بماذرته الرّياح في عدم ثباتها و قلّة الانتفاع، فانّها تجمعها ساعة و تفرقها اخرى، أو المراد محال ذروها و «كاظمة بعد نطق» قال الفيروزآبادي: كظم غيظه ردّة و حبسه و الباب أغلقه.

«ودّعتكم» على صيغة المتكلّم من باب التفعيل و «يكشف اللَّه عن سرائرى» لأنّ بالموت ينكشف بعض ما يسرّه الانسان من النّاس من حسناته المتعدّية إليهم «إن أبق فأنا وليّ دمى» صدق الشرطيّة لا يستلزم وقوع المقدّم، و قد مرّ الكلام فيه فلا ينافي ما مرّ من قوله: و غدا مفارقكم «فالفناء ميعادى» كما قال جلّ ثناؤه «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ».

«العفو لي قربة و لكم حسنة» يحتمل أن يكون استحلالا من القوم كما هو الشّايع عند الموادعة أي عفوكم عنّى سبب مزيد قربى و حسناتكم، أو عفوى لكم قربة و عفوى عنكم حسنة، فيكون طلب العفو على سبيل التّواضع و من غير أن يكون منه إليهم جناية، و في أكثر النّسخ و إن أعف فالعفو لي قربة، أي إن أعف عن قاتلى، فقوله: و لكم حسنة، لصعوبة ذلك عليكم حيث تريدون التّشفّى منه و تصبرون على عفوى بعد القدرة على الانتقام.

«فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» عنّي على الوجه الأوّل أو عن غير قاتلى ممّن له شركة في هذا الأمر، أو عن جرايم اخوانكم و زلّاتهم و ظلمهم عليكم أو إذا جي ء عليكم بمثل هذه الجناية لئلا يناقض قوله عليه السّلام: ضربة مكان ضربة، مع أنّه يحتمل أن يكون معناه إن لم تعفوا فضربة لكن الأمر بالعفو عن مثل هذا الملعون بعيد

شرح لاهیجی

امّا وصيّتى فاللّه لا تشركوا به شيئا و محمّد صلّى اللّه عليه و آله فلا تضيّعوا سنّته اقيموا هذين العمودين و اوقدوا هذين المصباحين و خلاكم ذمّ ما لم تشردوا احمّل كلّ امرء منكم مجهوده و خفّف عن الجهلة ربّ رحيم و دين قويم و امام عليم يعنى امّا آن چه وصيّت من است با شما پس خداست و شريك مگردانيد با او چيزى را و محمّد (صلی الله علیه وآله) است پس ضايع مكنيد سنّة و طريقه او را برپاداريد اين دو ستون دين را و برافروخته داريد اين دو چراغ يقين را و خالى و دور باد از شما مذمّت و عيب مادامى كه نگريزيد از اين دو چراغ بار كرده شده است بر هر مردى از شما و تكليف شده است باو بقدر طاقت و وسع او و تخفيف داده شده است از مردم بى عقل مثل صبيان و مجانين پروردگار شما پروردگار رحيم است و دين شما دين مستقيم است و امام شما امام عليم و دانا است پس بر احدى تنگ نگرفته اند در معارف و احكام و آن چه تكليف شده بقدر وسع و طاقت است انا بالأمس صاحبكم و انا اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم غفر اللّه لى و لكم ان تثبت الوطاة فى هذه المزلّة فذاك المراد و ان تدحض القدم فانّا كنّا فى افياء اغصان و مهبّ رياح و تحت ظلّ غمام اضمحلّ فى الجوّ متلفّقها و عفا فى الارض محطّها يعنى من ديروز كه زمان حضور پيغمبر (صلی الله علیه وآله) باشد مصاحب شما بودم و من امروز كه بعد از رحلت او باشد سبب اعتبار و امتحان شما باشم زيرا كه خليفه بر حقّ پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و امام شما باشم و باطاعت من شما آزموده مى شويد و فردا كه روز اجل من باشد مفارقت و جدائى ميكنم از شما بيامرزد خدا مرا و شما را اگر ثابت و برقرار ماند گام نهادن ما در اين دنياى لغزيده پس او است متعلّق اراده خدا و اگر پاى ثبات از پيش در رفت و بيرون شديم از دنيا پس بتحقيق كه ما ثابت و برقرار باشيم در سايهاى شاخهاى شجره علم و معرفت و در جاى وزيدن رياح ارواح كه عالم عقل كلّ باشد و در زير سايه ابرى كه تراكم علايق فضاء نفسى از او مضمحل بود و اثر واقع در ارض طبيعت در ان محو بود كه منزله روح كلّ باشد يعنى چون ما برتر از عالم طبع و نفس باشيم و از سنخ ارواح مدبّره و عقول فعّاله مى باشيم بيرون رفتن از دنيا از براى ما فوز عظيم و خلاص از سجن است و انّما كنت جارا قد جاوركم بدنى ايّاما و ستعقبون منّى جنّة خلاء ساكنة بعد حراك و صامتة بعد تطوق ليعظكم هدوى و خفوت اطراقى و سكون اطرافى فانّه اوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ و القول المسموع يعنى نيستم من مگر همسايه كه در جوار شما ماند بدن من چند روزى و در ميابيد در عاقبت از من جثّه تنى را كه خالى از روح باشد ساكن باشد بعد از آن كه متحرّك بود زبان بسته باشد بعد از آن كه گويا بود تا اين كه پند دهد شما را سيرت و طريقه من و سكوت سرد و پيش افكندن من و از حركت افتادن اعضاء من پس بتحقيق كه بودن من بر حالات مذكوره وعظ كننده تر است از براى عبرت گيرندگان از نطق بلاغت داشته شده و قول شنيده شده و داعيكم و داع امرء مرصد للتّلاقى غدا ترون ايّامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلوّ مكانى و قيام غيرى مقامى يعنى وداع كردن من شما را مثل وداع كردن مرديست كه انتظار كشيده شود در او از براى ملاقات در فردا مى دانيد شما روزگار مرا و ظاهر مى شود از براى شما نهانيهاى من و اعتقادات من و مى شناسيد قدر و مرتبه مرا بعد از خالى شدن جاى من و نشستن غير من بجاى من

شرح ابن ابی الحدید

أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهَ لَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ مُحَمَّداً ص فَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ غَفَرَ اللَّهُ لِي وَ لَكُمْ إِنْ ثَبَتَتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَبِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِي الْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظَكُمْ هُدُوئِي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ وَدَاعِي لَكُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِي غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يَكْشِفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي

قوله فالله لا تشركوا به شيئا الرواية المشهورة فالله بالنصب و كذلك محمدا بتقدير فعل لأن الوصية تستدعي الفعل بعدها أي وحدوا الله و قد روي بالرفع و هو جائز على المبتدأ و الخبر قوله أقيموا هذين العمودين و أوقدوا هذين المصباحين و خلاكم ذم ما لم تشردوا كلام داخل في باب الاستعارة شبه الكتاب و السنة بعمودي الخيمة و بمصباحين يستضاء بهما و خلاكم ذم كلمة جارية مجرى المثل معناها و لا ذم عليكم فقد أعذرتم و ذم مرفوع بالفاعلية معناه عداكم و سقط عنكم فإن قلت إذا لم يشركوا بالله و لم يضيعوا سنة محمد ص فقد قاموا بكل ما يجب و انتهوا عن كل ما يقبح فأي حاجة له إلى أن يستثني و يقول ما لم تشردوا و إنما كان يحتاج إلى هذه اللفظة لو قال وصيتي إليكم أن توحدوا الله و تؤمنوا بنبوة محمد ص كان حينئذ يحتاج إلى قوله ما لم تشردوا و يكون مراده بها فعل الواجبات و تجنب المقبحات لأنه ليس في الإقرار بالوحدانية و الرسالة العمل بل العمل خارج عن ذلك فوجب إذا أوصى أن يوصي بالاعتقاد و العمل كما قال عمر لأبي بكر في واقعة أهل الردة كيف تقاتلهم و هم مقرون بالشهادتين و قد قال رسول الله ص أمرت بأن أقاتل الناس حتى يقولوا لا إله إلا الله محمد رسول الله فقال أبو بكر إنه قال تتمة هذا فإذا هم قالوها عصموا مني دماءهم و أموالهم إلا بحقها و أداء الزكاة من حقها قلت مراده بقوله ما لم تشردوا ما لم ترجعوا عن ذلك فكأنه قال خلاكم ذم إن وحدتم الله و اتبعتم سنة رسوله و دمتم على ذلك و لا شبهة أن هذا الكلام منتظم و أن اللفظتين الأوليين ليستا بمغنيتين عن اللفظة الثالثة و بتقدير أن يغنيا عنه فإن في ذكره مزيد تأكيد و إيضاح غير موجودين لو لم يذكر و هذا كقوله تعالى وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ و ليس لقائل أن يقول من لا يخشى الله لا يكون مطيعا لله و الرسول و أي حاجة به إلى ذكر ما قد أغنى اللفظ الأول عنه قوله حمل كل امرئ مجهوده و خفف عن الجهلة هذا كلام متصل بما قبله لأنه لما قال ما لم تشردوا أنبأ عن تكليفهم كل ما وردت به السنة النبوية و أن يدوموا عليه و هذا في الظاهر تكليف أمور شاقة فاستدرك بكلام يدل على التخفيف فقال إن التكاليف على قدر المكلفين فالعلماء تكليفهم غير تكليف العامة و أرباب الجهل و المبادئ كالنساء و أهل البادية و طوائف من الناس الغالب عليهم البلادة و قلة الفهم كأقاصي الحبشة و الترك و نحوهم و هؤلاء عند المكلفين غير مكلفين إلا بحمل التوحيد و العدل بخلاف العلماء الذين تكليفهم الأمور المفصلة و حل المشكلات الغامضة و قد روي حمل على صيغة الماضي و مجهوده بالنصب و خفف على صيغة الماضي أيضا و يكون الفاعل هو الله تعالى المقدم ذكره و الرواية الأولى أكثر و أليق ثم قال رب رحيم أي ربكم رب رحيم و دين قويم أي مستقيم و إمام عليم يعني رسول الله ص و من الناس من يجعل رب رحيم فاعل خفف على رواية من رواها فعلا ماضيا و ليس بمستحسن لأن عطف الدين عليه يقتضي أن يكون الدين أيضا مخففا و هذا لا يصح ثم دعا لنفسه و لهم بالغفران ثم قسم الأيام الماضية و الحاضرة و المستقبلة قسمة حسنة فقال أنا بالأمس صاحبكم و أنا اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم إنما كان عبرة لهم لأنهم يرونه بين أيديهم ملقى صريعا بعد أن صرع الأبطال و قتل الأقران فهو كما قال الشاعر

أكال أشلاء الفوارس بالقنا أضحى بهن و شلوه مأكول

و يقال دحضت قدم فلان أي زلت و زلقت ثم شبه وجوده في الدنيا بأفياء الأغصان و مهاب الرياح و ظلال الغمام لأن ذلك كله سريع الانقضاء لا ثبات له قوله اضمحل في الجو متلفقها و عفا في الأرض مخطها اضمحل ذهب و الميم زائدة و منه الضحل و هو الماء القليل و اضمحل السحاب تقشع و ذهب و في لغة الكلابيين امضحل الشي ء بتقديم الميم و متلفقها مجتمعها أي ما اجتمع من الغيوم في الجو و التلفيق الجمع و عفا درس و مخطها أثرها كالخطة قوله و إنما كنت جارا جاوركم بدني أياما في هذا الكلام إشعار بما يذهب إليه أكثر العقلاء من أمر النفس و أن هوية الإنسان شي ء غير هذا البدن و قوله ستعقبون مني أي إنما تجدون عقيب فقدي جثة يعني بدنا خلاء أي لا روح فيه بل قد أقفر من تلك المعاني التي كنتم تعرفونها و هي العقل و النطق و القوة و غير ذلك ثم وصف تلك الجثة فقال ساكنة بعد حراك بالفتح أي بعد حركة و صامتة بعد نطق و هذا الكلام أيضا يشعر بما قلناه من أمر النفس بل يصرح بذلك أ لا تراه قال ستعقبون مني جثة أي تستبدلون بي جثة صفتها كذا و تلك الجثة جثته ع و محال أن يكون العوض و المعوض عنه واحدا فدل على أن هويته ع التي أعقبنا منها الجنة غير الجثة قوله ليعظكم هدوي أي سكوني و خفوت إطراقي مثله خفت خفوتا سكن و خفت خفاتا مات فجأة و إطراقه إرخاؤه عينيه ينظر إلى الأرض لضعفه عن رفع جفنه و سكون أطرافه يداه و رجلاه و رأسه ع قال فإنه أوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ و القول المسموع و صدق ع فإن خطبا أخرس ذلك اللسان و هد تلك القوى لخطب جليل و يجب أن يتعظ العقلاء به و ما عسى يبلغ قول الواعظين بالإضافة إلى من شاهد تلك الحال بل بالإضافة إلى من سمعها و أفكر فيها فضلا عن مشاهدتها عيانا و في هذا الكلام شبه من كلام الحكماء الذين تكلموا عند تابوت الإسكندر فقال أحدهم حركنا بسكونه و قال الآخر قد كان سيفك لا يجف و كانت مراقيك لا ترام و كانت نقماتك لا تؤمن و كانت عطاياك يفرح بها و كان ضياؤك لا ينكشف فأصبح ضوؤك قد خمد و أصبحت نقماتك لا تخشى و عطاياك لا ترجى و مراقيك لا تمنع و سيفك لا يقطع و قال الآخر انظروا إلى حلم المنام كيف انجلى و إلى ظل الغمام كيف انسلى و قال آخر ما كان أحوجه إلى هذا الحلم و إلى هذا الصبر و السكون أيام حياته و قال آخر القدرة العظيمة التي ملأت الدنيا العريضة الطويلة طويت في ذراعين و قال الآخر أصبح آسر الأسراء أسيرا و قاهر الملوك مقهورا كان بالأمس مالكا فصار اليوم هالكا ثم قال ع ودعتكم وداع امرئ مرصد للتلاقي أرصدته لكذا أي أعددته له و في الحديث إلا أن أرصده لدين علي و التلاقي هاهنا لقاء الله و يروى وداعيكم أي وداعي إياكم و الوداع مفتوح الواو ثم قال غدا ترون أيامي و يكشف لكم عن سرائري و تعرفونني بعد خلو مكاني و قيام غيري مقامي هذا معنى قد تداوله الناس قديما و حديثا قال أبو تمام

  • راحت وفود الأرض عن قبرهفارغة الأيدي ملاء القلوب
  • قد علمت ما رزئت إنما يعرف قدر الشمس بعد الغروب

و قال أبو الطيب

و نذمهم و بهم عرفنا فضله و بضدها تتبين الأشياء

و من أمثالهم

الضد يظهر حسنة الضد

و منها أيضا لو لا مرارة المرض لم تعرف حلاوة العافية و إنما قال ع و يكشف لكم عن سرائري لأنهم بعد فقده و موته يظهر لهم و يثبت عندهم إذا رأوا و شاهدوا إمرة من بعده أنه إنما كان يريد بتلك الحروب العظيمة وجه الله تعالى و ألا يظهر المنكر في الأرض و إن ظن قوم في حياته أنه كان يريد الملك و الدنيا

شرح نهج البلاغه منظوم

ترجمه

است، و اگر قدمم لغزيد (و از جهان بيرون شدم) پس اين ما بوديم كه در زير شاخهاى درختان و جايگاه وزش بادها، و در زير سايه ابريكه انبوه آن در فضا پراكنده، و نابود گشته، و آثار آن بادها در زمين از ميان رفته بوديم (و اكنون در اثر رسيدن مرگ چشم از همه آنها پوشيده و وارد جهان ديگرى شده ايم)

سود)

نظم

  • سفارش مى نمايم من شما رادوّم پيغمبر و اوّل خدا را
  • خدا را كس مبادا شرك آردبرون از شرع احمد (صلی الله علیه وآله) پا گذارد
  • شود بيرون ز توحيد الهى ز دين گيرد ره جور و تباه
  • ز توحيد و نبوّت دين چو بر پا استميانتان اين دو چون قامت بياراست
  • نكو اين دو ستون داريد بر پاى ميان قلب بدهيد اين دو را جاى
  • دو مشعل را ببزم جان فروزيدجز آن دو هر چه همچون خس بسوزيد
  • شما ما دام كه اين دو گرامى بداريد آن چنان جانشان تمامى
  • نسازيد اين ستون از دل فراموشنگردانيد آن مصباح خاموش
  • نگرديد از حريم اين يكى دورنماند آن يكى متروك و مستور
  • كسى را بر شما حقّ مذمّتنباشد نيست توبيخ و ملامت
  • خدا ديده است هر كس را توانابقدر طاقت او بار دين را
  • ز راه لطف بر دوشش نهادهولى بر جاهلان تخفيف داده
  • بقدر وسع و طاقت حىّ داداربود از بندگان طاعت طلبكار
  • شما را او يكى ربّى رحيم استستون دين او سخت و قويم است
  • امام و پيشواتان نيز دانا است بحلّ و عقد دانشها توانا است
  • منم آن كس كه بودمتان بديروزانيس و در مهالك شاد و پيروز
  • بهر درياى جنگى غوطه خوردم گرو از هر نهنگى بود بردم
  • بميدان جهاد و يكّه تازىبسرها مى نمودم گوى بازى
  • دليران را ز بيم ديده بيخواب شجاعان زهره شان از سطوتم آب
  • كنون افتاده ام اين گونه رنجورنه در جسم توان نى در تنم زور
  • شما را هستم اكنون مورد پنداجل بر دست و پايم زده بند
  • بفردا با شما ز أمر خدائىمرا روز وداع است و جدائى
  • بدل شد موسم وصلم بهجران كه قرب است و نزديكى بيزدان
  • بيامرزد خدا ما و شما راجزا بدهد بهشت با صفا را
  • در اين مركز كه مى لغزد دمادم قدم، ثابت قدم من گر كه ماندم
  • چو بر بهبود من هستيد مايلشما را مقصد و ميل است حاصل
  • و ليكن گر در آن محكم نشد پى پيم لغزيد و دور عمر شد طى
  • دو چشم از اين خراب آباد بستمبقصر خويش در مينو نشستم
  • بدانيد آنكه ما بوديم آنان كه زير سايه شاخ درختان
  • بجاها كه نسيمش در وزيدننهالش ز آن نسيم اندر چميدن
  • بزير سايه هاى ابر مجموع كه در چرخ از تجمّع گشت ممنوع
  • تمامى از هوا گشتند مردودشدند اندر زمين نابود چون دود
  • من و چون من بسا كس از چنين جاى زدند اندر سراى ديگرى پاى
  • شما را گر تن من روزكى چندمجاور بد برختان شاد و خرسند
  • شود زودا پس از آن جنبش و جوش ز جنبش ساكن از گفتار خاموش
  • همان تن نزدتان افتاده حاضر ولى بر نطق و حركت نيست قادر
  • بدن يكبارگى از كار مانده دو چشم از گردش و ديدار مانده
  • نه در اعضا دگر تاب و توان استنه اندر دست و پا جان و روان است
  • ببايد پند از اين حالت گرفتن گهر بر حال خويش از ديده سفتن
  • مرا ديدن بدينحال و بدين روزبراى مرد نيك عبرت اندوز
  • بود انفع ز نطق پر بلاغت كه سازد كس بيانش با طلاقت
  • عزيزان روز و هنگام جدائى استكه بيگانگى از آشنائى است
  • ز نور عشق جانم پر شعاع است مرا با دوستان گاه وداع است
  • وداع آن چنان كس كه احبّاءپى ديدار باشندش مهيّا
  • كسان كه از شما دور و كناراندمرا گوئى همه چشم انتظارند
  • چو من رفتم از اين دار مجازىبقصر قرب حق با سرفرازى
  • بجاى من دگر كس جانشين شدز جورش قلبتان اندوهگين شد
  • بنو اميّه آن نا مردم پستبدين و مالتان يازاند خوش دست
  • مقام من شود از جور مغضوب بتخت من شوند آن قوم منصوب
  • ستم بينند از آن قوم ستمگربسى اعقابتان بيحدّ و بيمر
  • شما را ارزش و اندازه من شود آن روز معلوم و مبرهن
  • شود اسرارم آن دم آشكاراكه راهى سوى من نبود شما را
  • مرا جوئيد بسيار از ميانه نجوئيدم ولى رسم و نشانه
  • چو آن روز از زمانم ياد آريدز حسرت سيل اشك از ديده باريد
  • بهم سائيد دست از فرط اندوه بدلتان با رنج و غم چنان كوه
  • ز خرمنتان بگردون مى رود دودپشيمانى ندارد آن زمان سود

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS