خطبه 154 نهج البلاغه بخش 1 : ضرورت پيروى از امامان دوازده گانه

خطبه 154 نهج البلاغه بخش 1 : ضرورت پيروى از امامان دوازده گانه

موضوع خطبه 155 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 155 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 155 نهج البلاغه بخش 1

1 ضرورت پيروى از امامان دوازده گانه

متن خطبه 155 نهج البلاغه بخش 1

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً

منها

فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا

ترجمه مرحوم فیض

قسمت أول خطبه

و چشم دل خردمند كه با آن پايان كار خود (مردن و وارسى روز رستخيز) را مى بيند، و نشيب و فراز (خير و شرّ) خويش را مى شناسد، دعوت كننده (پيغمبر اكرم) است كه (مردم را بدين اسلام) دعوت فرمود (و راه خير و شرّ و سعادت و شقاوت را براى آنان بيان كرد) و نگهبان (امام عليه السّلام) است كه (اساس شريعت آن حضرت را از فساد و تباهكارى دشمنان) حفظ نمود، پس دعوت كننده را بپذيريد، و نگهبان را پيرو باشيد (تا در دنيا سر افراز و در آخرت سعادتمند گرديد، و بدانيد:) مردم دو رو در درياهاى فتنه ها فرو رفته اند (در راه گمراهى قدم نهاده به گمراه نمودن ديگران پرداخته مقدّمات خونريزيهاى به ناحق را فراهم كرده اند) و از سنّتها (احكام پيغمبر اكرم) چشم پوشيده بدعتها را گرفته اند (به هواى نفس هر حكمى را اجراء خواهند نمود) و (بر اثر غلبه باطل بر حقّ) مؤمنين كناره گيرى كرده خاموش نشسته اند، و دروغگويان گمراه گويا شده اند (بطوريكه مردم از ما دست كشيده اند در صورتيكه) ما اهل بيت (از جهت قرب و نزديكى حضرت رسول) چون پيراهن (تن او) هستيم، و اصحاب (آن بزرگوار) مى باشيم (بآنچه از جانب خداوند باو نازل شده ايمان آورده تصديق نموده ايم) و ما خزانه داران و درها (ى علوم و معارف) هستيم (بتأويل و تفسير قرآن كريم آشنا بوده و موارد احكام الهىّ را دانسته مردم را براه حقّ راهنماييم، و از اينرو است كه پيغمبر اكرم بطوريكه همه مسلمانان در اخبار خود نقل نموده اند فرمود: أنا مدينة العلم و علىّ بابها، فمن أراد المدينة فليأت الباب يعنى شهر علم و دانش منم و علىّ دروازه آن است، و كسيكه بخواهد به شهرى بيايد بايستى از دروازه وارد شود) و داخل خانه ها نمى توان شد مگر از درهاى آنها، پس كسى را كه از غير درها وارد خانه ها شود دزد مى نامند (هر كه بخواهد از غير راه ما خود را بخدا و رسول آشنا نمايد، از دين بهره نبرده و در آخرت گرفتار عذاب است).

قسمتى دوم از اين خطبه است (در فضائل اهل بيت عليهم السّلام):

آيات قرآن آنچه در مدح و منقبت علم و هدايت است در باره ايشان نازل شده و آنان گنجهاى خداوند بخشنده هستند (حقّ تعالى تمام گوهرهاى گرانبها يعنى جميع صفات پسنديده از قبيل علم و حلم و جود و شجاعت و فصاحت و بلاغت و عصمت و طهارت و مانند آنها را در ايشان قرار داده، پس از اين جهت است كه) اگر به گفتار لب گشايند راست گويند، و اگر خاموش باشند ديگرى بر آنان پيشى نگرفته (زيرا سكوتشان از روى حكمت و مصلحت است، نه از روى عجز و ناتوانى كه ديگرى بر آنها سبقت گرفته سخن گويد) 

ترجمه مرحوم شهیدی

و دل مرد خردمند را ديده اى است كه بدان پايان كار خويش نگرد، و به ژرفى و بلندى آن راه برد. دعوت كننده اى خواند، و اميرى حكومت راند. پس دعوت كننده را پاسخ دهيد و فرمانروا را فرمان بريد به درياهاى فتنه درشدند، و بدعتها را گرفتند، و سنّتها را وانهادند. مؤمنان به گوشه اى رفتند، و گمراهان دروغزن به زبان آمدند و سخن گفتند. ما خاصگان، و ياران، و گنجوران نبوّت، و درهاى رسالتيم. در خانه ها جز از درهاى آن نتوان در شد، و آن كه جز از در، به خانه در آمد به دزدى سمر شد. از اين خطبه است مصداق آيتهاى بلند معنى قرآن اند، و گنجينه هاى خداى رحمانند. اگر سخن گويند جز راست نگويند، و اگر خاموش مانند بر آنان پيشى نجويند. 

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن بزرگوار و وصىّ محمّد مختار است در موعظه و نصيحت و ذكر فضايل أهل بيت عصمت و طهارت مى فرمايد: آلت نظر عاقل كه بوساطت آن مى بيند غايت خود را و مى شناسد پستى و بلندى خود را دعوت كننده ايست كه دعوت نمود و رعايت كننده ايست كه رعايت فرمود، و مراد از دعوت كننده حضرت خاتم رسالت و از رعايت كننده جناب شاه ولايت عليهما السّلام است، پس استجابت نمائيد دعوت كننده را، و متابعت كنيد رعايت نماينده را، پس بتحقيق كه غوطه ور شدند مخالفان آن داعى و راعى در درياى فتنها، و أخذ نمودند بدعتها نه سنّتها را، و منقبض شدند مؤمنان، و ناطق شدند گمراهان و تكذيب كنندگان.

ما أهل بيت لباس مخصوص پيغمبر خدائيم و أصحاب پسنديده حضرت مصطفى و خزينه داران علم ربّ العزّة و درهاى مدينه علم و حكمت، و داخل نمى توان شد بخانها مگر از درهاى آنها، پس هر كه بيايد بخانها از غير درهاى آن ناميده شود دزد و سارق.

بعض ديگر از اين خطبه باز در فضايل آل رسول عليه و عليهم السّلام است مى فرمايد در حق ايشانست آيات كريمه قرآن، و ايشانست خزينهاى رحمان، اگر گويا بشوند راست مى گويند، و اگر ساكت شوند كسى نمى تواند سبقت نمايد بر ايشان

شرح ابن میثم

القسم الأول

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً

اللغة

أقول: الأمد: الغاية. و غوره و نجده: منخفضه و مرتفعه. و أرز بفتح الراء: أي انقبض و انجمع.

المعنى

و ناظر قلب اللبيب: عين بصيرته. و ظاهر أنّه يبصر بها طريقه و غايته الّتي هي متوجّه إليها و مطلوبه منها، و غوره و نجده طريقاه للخير و الشرّ و هما النجدان في قوله تعالى «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»«» و عبارة القرآن المجيد أخص، و هذه العبارة أنسب إلى المعنى فإنّ الغور هو المنخفض و المستفل أنسب إلى أن يعبّر به عن رتبة النازلين في دركات الجحيم من النجد، و أشار بالداعى إلى الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما جاء به القرآن الكريم و السنّة، و بالراعي إلى نفسه، و الأمر بالاستجابة للأوّل و الاتّباع للثاني، و ظاهر وجوب الاستجابة للّه و رسوله لقوله تعالى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ»«» فيجب اتّباع من أوجبا اتّباعه. و قوله: قد خاضوا بحار الفتن. يحتمل أن يكون التفاتا إلى صفة قوم معهودين للسامعين كمعاوية و أصحاب الجمل و الخوارج، و يحتمل أن يكون منقطعا عمّا قبله متّصلا بكلام لم يحكه الرضيّ رضوان اللّه عليه و إليه ذهب بعض الشارحين. قال: و هو ذكر قوم من أهل الضلال قد كان أخذ في ذمّهم و عيبهم، و لفظ البحار مستعار لما عظم من الفتن و الحروب، و قد عرفت وجه الاستعارة قبل، و رشّح بذكر الخوض، و البدعة قد يراد بها ترك السنّة، و قد يراد بها أمر آخر يفعل مع ترك السنّة، و هو الأظهر في العرف. ثمّ التفت إلى ذكر فضيلته فاستعار لفظ الشعار لنفسه و أهل بيته، و وجه المشابهة ملازمتهم للرسول صلى اللّه عليه و آله و سلم و اختصاصهم به كما يلزم الشعار الجسد. ثمّ ذكر كونهم أصحابا له. ثمّ كونهم خزنة علمه كما نقل عن الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو خازن علمى، و في رواية عيبة علمى، و قيل: خزنة الجنّة على معنى أنّ من جاء يوم القيامة بولايتهم دخل الجنّة و إلّا فلا، و لفظ الخزن على التقديرين مستعار، و وجه المشابهة تصرّفهم بمنع العلم و إعطائه أو بمنع الجنّة بسببهم، و إعطائها كما أنّ الخاذن للشي ء كذلك. ثمّ كونهم الأبواب: أي أبواب العلم كما قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أنا مدينة العلم و علىّ بابها و أبواب الجنّة على الاستعارة السابقة. و قوله: لا تؤتى البيوت إلّا من أبوابها، و ذلك لوجوه: أحدها: العادة الجارية على وفق الحكمة. الثاني: النصّ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ». الثالث: العرف و هو أنّه من أتاها من غير أبوابها سمّى سارقا، و التقبيح العرفيّ يستلزم الترك، و مراده أنّ من طلب العلم و الحكمة و أسرار الشريعة فليرجع إلينا، و باللّه التوفيق.

القسم الثاني منها:

فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا  

المعنى

أقول: الإشارة إلى فضائل أهل البيت عليهم السّلام فالاولى: فيهم كرائم الإيمان: أي نفائسه المستلزمة لأشديّة القرب من اللّه تعالى كالأخلاق الفاضلة و الاعتقادات الحقّة المطابقة لما عليه الأمر نفسه. الثانية: و هو كنوز الرحمن: أي خزائن علمه و ساير ما امر به من مكارم الأخلاق. الثالثة: ملازمة منطقهم للصدق.

الرابعة: اختصاصهم بالحكمة الّتي لا يتمكّن غيرهم من النطق بها و السبق إليها حال سكوتهم فهم إن نطقوا فبحكمة و إن صمتوا فحكمة و وضع للصمت في موضعه

ترجمه شرح ابن میثم

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً

بخش اول

لغات

أمد: نهايت أرز: با زاى مفتوح، انقباض و جمع شدن غوره و نجده: پستى و بلندى آن

ترجمه

«خردمند بينا دل فرجام كار خود را مى بيند، و نشيب و فراز آن را مى شناسد، دعوت كننده اى دعوت فرمود، و رهبرى راهنمايى كرد، پس دعوت دعوت كننده را بپذيريد و رهبر را پيروى كنيد. گروههايى در امواج فتنه فرو رفته، بدعتها را گرفته و سنّتها را رها كرده اند، مؤمنان تنگدل و خاموش نشسته و گمراهان و تكذيب كنندگان به سخن در آمده اند، ما راز داران و ياران و گنجوران و درهاى علوم پيامبريم (ص) و به خانه ها جز از در نمى توان وارد شد. و هر كس جز از در وارد خانه ها گردد، دزد ناميده مى شود.» 

شرح

مراد از واژه ناظر در جمله ناظر قلب اللّبيب چشم بصيرت انسان است. آشكار است انسان راه سعادت خود را با چشم دل مى بيند، و هدف و مقصدى را كه در اين راه تعقيب مى كند با ديده بصيرت مى نگرد، منظور از غور و نجد راههاى خير و شرّ است، چنان كه در قول خداوند متعال كه فرموده است: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ«»» نجدين به همين دو راه خير و شرّ تفسير شده است، تعبير قرآن مجيد در اين باره كوتاهتر، و عبارت غور و نجد به آنچه در اين جا منظور است مناسبتر است، زيرا غور كه عبارت از گودى و مكان پست است، تعبيرى مناسب براى افتادن از بلندى در دركات جحيم است. مقصود از داعى پيامبر گرامى (ص) و آنچه قرآن بدان ناطق و همچنين سنّت نبوى است، و مراد از راعى نفس نفيس خود آن حضرت مى باشد. امام (ع) دستور مى دهد كه نخستين را كه دعوت پيامبر (ص) و قرآن و سنّت است بپذيرند، و دوّمين را كه خود آن حضرت است پيروى كنند. وجوب دعوت خداوند و پيامبرش (ص) به حكم خداوند متعال در آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ«»» روشن است، و پيروى از كسى كه خداوند و پيامبرش (ص) متابعت او را واجب داشته اند نيز واجب است.

فرموده است: قد خاضوا بحار الفتن.

ممكن است اين عبارت اشاره به احوال كسانى باشد كه نزد شنوندگان شناخته هستند مانند معاويه و اصحاب جمل و خوارج، و يا اين كه از سخنان پيش منقطع، و دنباله گفتارى باشد كه سيّد رضىّ رضوان الله عليه آن را نقل نكرده است، يكى از شارحان همين نظر را برگزيده و گفته است: اين سخن در باره گروهى از اهل ضلالت است كه امام (ع) به نكوهش و بيان گمراهيهاى آنها پرداخته است.

واژه بحار (درياها) براى فتنه ها و جنگهاى بزرگ استعاره شده است، و ما پيش از اين مناسبت اين استعاره را ذكر كرده ايم، فعل خاضوا (فرو رفتند) ترشيح آن است، بدعت گاهى به معناى ترك سنّت و زمانى به معناى امر ديگرى است كه با ترك سنّت همراه است، و در عرف بيشتر معناى اخير از آن اراده مى شود.

پس از اين امام (ع) به ذكر فضايل خود اشاره مى كند، واژه شعار را براى خود و خاندان پاكش (ع) استعاره فرموده است، وجه مشابهت، پيوستگى و نزديكى آنها به پيامبر گرامى (ص) است چنان كه شعار كه به معناى جامه زيرين است به بدن بستگى و پيوستگى دارد، سپس خود و آنان را اصحاب و ياران پيامبر (ص) و خزانه داران علم او خوانده است، همچنان كه از رسول گرامى (ص) نقل شده كه فرموده است: على خزانه دار علم من است، و در روايتى عيبة علمى آمده يعنى خزانه علم من است، و خزنة الجنّة نيز نقل شده، يعنى آنها خزانه داران بهشتند، و در روز رستاخيز تنها كسانى وارد بهشت مى شوند كه ولايت و دوستى آنان را با خود داشته باشند، به هر تقدير واژه خزن استعاره است، وجه مناسبت اين است كه آنان گنجوران علم و معرفت خدايند، و در منع و اعطاى آن صاحب اختيارند، و به وسيله آنهاست كه بهشت داده، و يا باز گرفته مى شود. چنان كه خزانه دار هر چيزى، از چنين اختيارى برخوردار است، اين كه آنها ابواب مى باشند، مراد ابواب علم يا درهاى دانش است، همچنان كه پيامبر خدا (ص) فرموده است: كه من شهر علمم عليهم درست«»، يا اين كه آنها ابواب بهشتند كه در اين صورت استعاره و به شرحى خواهد بود كه در مورد خزنة الجنّة گفته شد.

فرموده است: لا تؤتى البيوت إلّا من أبوابها

و اين به چند دليل است: 1 اين كه طبق عادت جارى، كه بر وفق حكمت است بايد به خانه ها از در وارد شوند.

2 صريح قرآن مجيد است كه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ«»» 3 اين كه هر كس به خانه ها جز از در وارد شود، عرف او را دزد مى نامد، و آنچه را عرف زشت مى شمارد بايد ترك شود.

بارى مقصود اين است كه هر كس جوياى علم و حكمت و دانستن اسرار شريعت است، بايد به ما رجوع كند. و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه است:

فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا  

ترجمه

«آيات كريمه قرآن در باره آنها (اهل بيت (ع) نازل شده است، آنان گنجهاى رحمت پروردگارند، اگر به سخن آيند راست مى گويند، و اگر خاموشى گزينند كسى بر آنان در سخن پيشى نمى گيرد

شرح

اين خطبه در آغاز، به فضايل اهل بيت (ع) اشاره دارد و فرموده است:

1 فيهم كرائم الإيمان«»:

يعنى عاليترين و نفيس ترين شايستگيها را از نظر ايمان، كه مستلزم بالاترين درجات قرب به خداوند متعال است دارا هستند، مانند اخلاق فاضله و اعتقادات حقّه اى كه مطابق با خواست خداوند است.

2 هم كنوز الرّحمان

يعنى: آنان گنجينه هاى علوم پروردگار، و خزاين مكارم اخلاقند، و آنچه را خداوند به انجام دادن آنها فرمان داده نزد آنان است.

3 گفتار آنها مقرون به صدق و راستى است.

4 حكمت به آنها اختصاص دارد، اگر آنان از آن دم فرو بندند، كسى را ياراى آن نيست كه از آن سخن گويد و بر آنان پيشى گيرد، از اين رو سخن گفتن و خاموشى آنها به مقتضاى حكمت، و سكوت آنان در موضع و محلّ خود مى باشد.

شرح مرحوم مغنیه

و ناظر قلب اللّبيب به يبصر أمده، و يعرف غوره و نجده. داع دعا، وراع رعى، فاستجيبوا للدّاعي و اتّبعوا الرّاعي. قد خاضوا بحار الفتن، و أخذوا بالبدع دون السّنن. و أرز المؤمنون. و نطق الضّالّون المكذّبون. نحن الشّعار و الأصحاب و الخزنة و الأبواب. لا تؤتي البيوت إلّا من أبوابها فمن أتاها من غير أبوابها سمّي سارقا، فيهم كرائم القرآن، و هم كنوز الرّحمن. إن نطقوا صدقوا، و إن صمتوا لم يسبقوا.

اللغة:

الغور: القعر من كل شي ء، و المراد به هنا الباطن. و النجد: ما أشرف و ارتفع من الأرض، و المراد به هنا الظاهر. و أرز المؤمنون- بفتح الراء- أمسكوا و امتنعوا. و الشعار: ما يلبس على شعر البدن، و المراد به هنا باطنة الرسول الصادق (ص). و كرائم القرآن: آياته الكريمة. و كنوز الرحمن: خزنة علمه.

الإعراب:

ناظر مبتدأ، و جملة يبصر خبر، وداع مبتدأ محذوف الخبر أي هنا داع، أو فاعل لفعل محذوف أي جاءكم داع

المعنى:

(و ناظر قلب اللبيب به يبصر أمده). ناظر القلب ما يبصر به تماما كإنسان العين أي النقطة السوداء منها، و المعنى ليس العاقل من حفظ الحقائق عن ظهر قلب، و أجاد في بيانها و تفاصيلها، و انما العاقل من استفاد من التجارب، و انتفع بكل ما يرى و يسمع و يعرف الى أين ينتهي به الطريق الذي يسلكه. و بكلمة: انه يملك القدرة على التمييز و العمل بما يعلم (و يعرف غوره و نجده). يعرف السرائر و البواطن، و لا تخدعه المظاهر و الكواذب.

(داع دعا، وراع رعى، فاستجيبوا للداعي و اتبعوا الراعي). المراد بالداعي كتاب اللّه و سنة نبيه، و بالراعي من يحرس الدين و يرعاه.. و اذا قامت دعوة الحق بقيادة الراعي المخلص وجب اتباعه و الإسراع اليه تلبية لنداء الحق.. و لا سبب لتخلف المجتمع- أي مجتمع- عن ركب الحياة إلا واحدا من اثنين: قيادة ضالة مضللة، أو التمرد على القيادة الصالحة المخلصة.

(قد خاضوا بحار الفتن، و أخذوا البدع دون السنن). يشير بهذا الى قوم اتبعوا خطوات الشيطان فأنساهم ذكر اللّه و صدهم عن السبيل (و أرز المؤمنون).

أحجموا عن الكلام، و صبروا على العزلة خوفا من شرار الخلق بعد أن سادت الفتنة و عمّ الفساد (و نطق الضالون المكذبون) و فعلوا ما يشتهون في دولة التضليل و الخيانة.

(نحن الشعار) أي ان أهل البيت أخص الناس بالنبي (ص) و أولادهم به، و نحن (الأصحاب) السابقون الى تصديقه و المجاهدون في سبيل رسالته (و الخزنة) لعلومه (و الأبواب) الى معرفة دينه و حلاله و حرامه (و لا تؤتى البيوت إلا من أبوابها إلخ).. المراد بالبيوت هنا ما جاء به الرسول الصادق (ص) و بالأبواب أهل بيته، و هذا الكلام مأخوذ من حديث «أنا مدينة العلم و علي بابها»، و حديث «الثقلين»، و حديث «الحق مع علي».

و من شك في شي ء من ذلك فليرجع الى كتب الحديث و ما قاله النبي (ص) في أهل بيته، و بالأخص في حق الإمام علي، ثم يحكم بوحي من فهمه و ضميره.

قال ابن أبي الحديد، و هو يشرح هذه الجملة: «اذكر هنا من مناقب الإمام أمير المؤمنين أخبارا غير التي يحتج بها الإمامية كخبر الغدير و المنزلة و قصة براءة و المناجاة و قصة خيبر و خبر الدار بمكة في ابتداء الدعوة، و نحو ذلك، بل اذكر الأخبار الخاصة التي رواها في فضل الإمام علي أئمة الحديث التي لم يحصل منها أقل القليل لغيره، و أنا أذكر من ذلك شيئا يسيرا مما رواه علماء الحديث الذين لا يتهمون في علي، وجلهم قائلون بتفضيل غيره عليه، فروايتهم فضائله توجب سكون القلب ما لا يوجبه رواية غيرهم».

ثم ذكر 24 حديثا في ذلك نكتفي منها بحديث واحد، لأنه يعكس السبب الموجب لكل مؤامرة دبرت ضد الإمام كما يعكس مكانته و عظمته، روى ابن أبي الحديد عن مسند الإمام أحمد بن حنبل: ان رسول اللّه (ص) دعا عليا في غزوة الطائف، و أطال نجواه حتى كره قوم من الصحابة ذلك، و قال قائل منهم: لقد أطال اليوم نجوى ابن عمه، و لما بلغه ذلك جمع منهم قوما و قال: ان قائلا قال: أطال نجوى ابن عمه، أما اني ما انتجيته، و لكن اللّه انتجاه.

ثم قال ابن أبي الحديد: «إنما ذكرنا هذه الأخبار ههنا، لأن كثيرا من المنحرفين عن الإمام إذا مروا على كلامه في نهج البلاغة و غيره المتضمن التحدث بنعمة اللّه من اختصاصه برسول اللّه (ص) و تمييزه إياه عن غيره- ينسبونه الى التيه و الزهو و الفخر، و لقد سبقهم الى ذلك قوم من الصحابة».

(فيهم). الضمير لأهل البيت (كرائم القرآن) أي نزلت آياته الكريمة بفضلهم و عظمتهم (و هم كنوز الرحمن) خزنة علمه (ان نطقوا صدقوا) لأنهم لا ينطقون عن الهوى (و ان صمتوا لم يسبقوا). قال الشيخ محمد عبده: يهاب الناس سكوتهم، فلا يجرأ أحد على الكلام عما سكتوا عنه

شرح منهاج البراعة خویی

و هى المأة و الثالث و الخمسون من المختار في باب الخطب و فيه فصلان

الفصل الاول

و ناظر قلب اللّبيب، به يبصر أمده، و يعرف غوره و نجده، داع دعا، و راع رعا، فاستجيبوا للدّاعي، و اتّبعوا الرّاعى، قد خاضوا بحار الفتن، و أخذوا بالبدع دون السّنن، و أرز المؤمنون، و نطق الضّالّون المكذّبون، نحن الشّعار و الأصحاب، و الخزنة و الأبواب، و لا تؤتى البيوت إلّا من أبوابها، فمن أتاها من غير أبوابها سمّي سارقا.

الفصل الثاني (منها)

فيهم كرائم القرآن، و هم كنوز الرّحمن، إن نطقوا صدقوا، و إن صمتوا لم يسبقوا

اللغة

(الناظر) من المقلّة السّواد الأصغر الذي فيه انسان العين و (الغور) بالفتح قعر كلّ شي ء و المنخفض من الأرض و (النّجد) المرتفع منها و الجمع نجود مثل فلس و فلوس و (رعت) الماشية رعيا إذا سرحت بنفسها و رعيتها و أرعاها يستعمل لازما و متعدّيا فانا راع، و في القاموس الرّاعى كلّ من ولى أمر قوم و الجمع رعاة و رعاء بالكسر و رعيان و القوم رعية و (ارز) من باب علم و ضرب انقبض و انجمع و (الشّعار) بالكسر ما ولى الجسد من الثياب

الاعراب

داع مرفوع تقديرا خبر ناظر و قال الشّارح المعتزليّ: إنّه مبتداء محذوف الخبر تقديره في الوجود داع دعا

المعنى

اعلم أنّه لمّا كان من دأب الرّحمة الرحمانية أن يصدر عنه أقسام الموجودات على أكمل ما يتصوّر في حقّها، و أن يعطى لكلّ نوع بعد إعطاء الوجود ما يحفظ به كماله الأوّل و يستدعى كماله الثّاني كما قال تعالى «هو الّذى أعطى كلّ شي ء خلقه ثمّ هدى» أشار إلى أنّه أعطى أصل وجوده، ثمّ أفاد له ما يتهيّأ و يهتدى به إلى فضيلة زايدة من القوى و الآلات، لا جرم كان كلّ نوع من أنواع المكونات اعطى له من خزائن رحمة اللَّه ما يستعدّ به للوصول إلى ما هو خير له و سعادة بالنسبة إليه و يحترز عمّا هو شرّ له و شقاوة، و لا شكّ أنّ الانسان أشرف هذه الأنواع فاعطاء ما يستطيع به لطلب ما هو الخير و السّعادة له أولى و أوجب، لكن لمّا كان كماله الخاصّ به أمرا متميّزا عن كمالات ساير الأنواع الحيوانيّة من جلب مأكول أو مشروب أو منكوح و نحوها من كمالات البهايم، فليس خيره و سعادته ممّا يوجد في هذا العالم، بل كماله و خيره في العلم و التّجرد عن الدّنيا و ما فيها و التّقرّب إليه تعالى و ملكوته الأعلى فيجب في العناية الرّبانيّة أن يعطيه ما يهتدى به إلى سبيل سعادته و طريق نجاته، و يتجنّب عن طريق شقاوته و شقائه بأن يعرف أوّلا و لو بوجه من الوجوه ما الاله و ما الملكوت و ما الآخرة و ما الاولى، و ما السعادة و الشقاء، ثمّ إن كان ممّن لا يهتدى إلى ذلك إلّا بواسطة معلّم من خارج من نبيّ أو امام أو كتاب وجب عليه تعالى أن يعرّفه ذلك و وجب عليه أن يتعلّم منه و يطيع له و يقبل منه روى يزيد بن معاوية عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: ليس للَّه على خلقه أن يعرفوا و للخلق على اللَّه أن يعرّفهم، و للَّه على الخلق إذا عرفهم أن يقبلوا إذا عرفت ذلك فأقول: إنّ الانسان قد أعطاه اللَّه سبحانه بمقتضا عنايته العقل يهتدى به إلى مصالحه و مفاسده، و جعل عقول بعض أفراد هذا النوع كاملة فاضلة غير محتاجة في كسب كمالاتها إلى الغير و هى عقول الأنبياء و الرّسل و الأئمّة عليهم السّلام، و جعل عقول غيرهم ناقصة، فهؤلاء لا يكمل معرفتهم إلّا بمعلّم خارجي، لعدم استقلال عقلهم بمعرفة كثير من المصالح و المفاسد و المنافع و المضارّ، و ذلك المعلّم هو النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و الامام.

و إلى هذا المعنى أشار أبو عبد اللَّه عليه السّلام في رواية الكافي حيث قال: أبي اللَّه أن يجرى الأشياء إلّا بأسباب، فجعل لكلّ شي ء سببا و لكلّ سبب شرحا، و جعل لكلّ شرح علما، و جعل لكلّ علم بابا ناطقا عرفه من عرفه و جهله من جهله ذاك رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و نحن. فظهر لك بتلك المقدّمة معنى قوله عليه السّلام (و ناظر قلب اللّبيب به يبصر أمده و يعرف غوره و نجده داع دعا و راع رعا) أى عين بصيرة العاقل التي بها يبصر غايته التي يتوجه إليها أى معاده و بها يعرف ما انخفض و انحطّ من حالاته الموجبة لشقاوته المتردّية له إلى دركات الجحيم، و ما ارتفع و استعلي من خصاله الموجبة لسعادته الموصلة له إلى نضرة النعيم هى أى هذه العين داع دعا و راع رعا، أراد بالدّاعي رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم لدعائه إلى طرف الحقّ قال اللَّه تعالى: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ».

و أراد بالرّاعى نفسه عليه السّلام لأنّه ولىّ الخلق و القائم بأمرهم كالرّاعي الذي يرعى غنمه و يحفظها و يربّيها، و قد مرّ تشبيه الامام بالرّاعي و الرعيّة بالغنم و تشبيه من لم يعرف امامه بغنم ضلّت عن راعيها في الحديث الّذي رويناه من الكافي في التّذنيب الثالث من تذنيبات شرح الفصل الرّابع من فصول الخطبة الأولى و ورد في وصف الأئمة عليهم السّلام في الزّيارة الجامعة: و استرعاكم أمر خلقه، قال شارح الزّيارة، يعنى به: أنّه تعالى استرعاهم أمر خلقه جعلهم قائمين برعاية الخلق فيما يتعلّق بأمر الوجود الكوني و شرعه، و فيما يتعلّق بأمر الكون الشّرعي و وجوده، و فيما يتعلّق بامر الغيب و الشّهادة، و فيما يتعلّق بأمر الدّنيا و الآخرة، و فيما يتعلّق بامر الجنّة و النّار، طلب تعالى منهم عليهم السّلام رعاية جميع خلقه في هذه الامور الخمسة فهم عليهم السّلام المربّون لرعيّتهم الرّاعون الّذين استرعاهم اللَّه أمر غنمه فان شاءوا فانّما شاء، هذا.

و انّما جعل الدّاعي و الرّاعى ناظر القلب اللّبيب لأنّ النّاظر من الانسان هو آلة الابصار، و بها يدرك الأشياء على ما هى عليها، و يفرّق بين الألوان و الأضواء و الأشكال و المقادير و نحوها، و بناظره القلبي أى عين بصيرته يفرّق بين الحقّ و الباطل، و الصّلاح و الفساد، فاستعار لفظه للرّسول و الامام عليهما السّلام إذ بهما يحصل له المعرفة بالمبدإ و المعاد، و بدلالتهما و إرشادهما يكمل له الحكمة النّظرية و العملية، فالنبيّ و الامام عقل من خارج كما أنّ العقل رسول من باطن و إليه يشير قول موسى بن جعفر عليه السّلام لهشام بن الحكم في الحديث الطويل المروىّ في الكافي: يا هشام إنّ للَّه على النّاس حجّتين حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فأمّا الظّاهرة فالرّسل و الأنبياء و الأئمة عليهم السّلام، و أمّا الباطنة فالعقل إلى أن قال: يا هشام نصب الحقّ لطاعة اللَّه و لا نجاة إلّا بالطاعة، و الطاعة بالعلم، و العلم بالتّعلّم و التّعلّم بالعقل يعتقل و لا علم إلّا من عالم ربّاني و معرفة العلم بالعقل و انّما خصّ عليه السّلام ناظر قلب اللّبيب بالبيان لأنّ الجاهل بمعزل عن الالتفات غافل عمّا له و عليه كما قال عليه السّلام في رواية الكافي عن عليّ بن محمّد عن سهل بن زياد عن النوفليّ عن السّكوني عن جعفر عن أبيه عليهما السّلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام إنّ قلوب الجهّال تستفزّها الأطماع و ترتهنها المنى، و تستعلقها الخدائع يعني يستخفّها الأطماع لأنّهم كثيرا ما ينزعجون من مكانهم بطمع فاسد لا أصل له و لا طائل تحته، و أنّها مقيّدة مرتهنة بالأماني و الآمال الكاذبة، و هم ينخدعون سريعا فيستسخر قلوبهم خدايع الخادعين، و يستعبدها مكر الماكرين، و لهذا يعدهم الشّيطان و يمنّيهم بالأماني الباطلة، و يغرّهم و يستفزّهم و يستعبدهم بالخدايع و ما يعدهم الشّيطان إلّا غرورا قال تعالى: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها».

قال أبو جعفر عليه السّلام في هذه الآية: ميّت لا يعرف شيئا و نورا يمشي به في النّاس اماما يأتمّ به كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها، قال: الذي لا يعرف الامام، هذا و لمّا كان همّة العاقل مصروفة لتحصيل كمالاته و الترقى من حدّ النّقص و الوبال إلى ذروة الفضل و الكمال، و من هبوط الجهل و الدّنائة إلى شرف العزّ و السّعادة، و كان ذلك الاستكمال و التّرقّي موقوفا على طاعة الرّسول و الإمام عليهما السّلام حسبما عرفت أمر بطاعتهما بقوله (فاستجيبوا للدّاعي و اتّبعوا الرّاعي) لأنّهما قوّاد النّاس و هداتهم إلى المحجّة البيضاء و الصّراط المستقيم، و بالاستجابة و المتابعة لهما ينال حسن العاقبة و سعادة الخاتمة، و لذلك قرن اللَّه طاعتهما بطاعته فقال: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ».

و قوله عليه السّلام (قد خاضوا بحار الفتن) قال الشارح البحراني: يحتمل أن يكون التفاتا إلى قوم معهودين للسّامعين كمعاوية و أصحاب الجمل و الخوارج، و يحتمل أن يكون منقطعا عمّا قبله متّصلا بكلام لم يحكه الرّضي (ره) و إليه ذهب الشّارح المعتزليّ، و قال: هذا كلام متّصل بكلام لم يحكه الرّضي، و هو ذكر قوم من أهل الضّلال قد كان أخذ في ذمّهم و نعا عليهم عيوبهم أقول: و الأظهر عندي أنّه متّصل بالكلام السّابق، و وجه نظمه أنّه لمّا أمر بوجوب متابعته و فرض طاعته و طاعة الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم التفت إلى حكاية حال المخالفين لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و المغيّرين لوصيّته، و الغاصبين لخلافته من الخلفاء الثلاث و متابعتهم، و كيف كان فتشبيه الفتن بالبحار لاهلاكها و استيصالها فمن دخل فيها يغرق كما يغرق البحر الخائض فيه، و ذكر الخوض ترشيح للتّشبيه.

(و أخذوا بالبدع دون السّنن) يعني أنّهم عدلوا عن سنّة سيّد المرسلين، و تركوا منهج الشّرع المبين، و أبدعوا في الدّين، و أخذوا بالرّأى و المقائيس عن هوى الأنفس، فلم يزالوا دهرهم في الالتباس و الارتماس في بحر الظلمات و الانغماس في مهوى الشّهوات، و ذلك كلّه لاعراضهم عن أئمّة الحقّ و أولياء الصّدق.

قال يونس بن عبد الرّحمن: قلت: لأبي الحسن الأوّل عليه السّلام بما أوحّد اللَّه عزّ و جلّ قال: لا تكوننّ مبتدعا، من نظر برأيه هلك، و من ترك أهل بيت نبيّه ضلّ، و من ترك كتاب اللَّه و قول نبيّه كفر قال الشّارح البحراني: البدعة قد يراد بها ترك السنّة و قد يراد بها أمر آخر يفعل مع ترك السنّة و هو أظهر في العرف.

أقول: و البدعة ملازمة لترك السّنة كما يفصح عنه ما رواه في الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن محمّد بن عيسى بن عبيد عن يونس عن حريز عن زرارة قال: سألت أبا عبد اللَّه عليه السّلام عن الحلال و الحرام فقال: حلال محمّد حلال أبدا إلى يوم القيامة و حرامه حرام أبدا إلى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجي ء غيره.

و قال عليه السّلام قال عليّ عليه السّلام: ما أحد ابتدع بدعة إلّا ترك بها سنّة.

وجه دلالته على الملازمة أنّ حلاله و حرامه إذا كانا مستمرّين إلى يوم القيامة فمن أتى بشي ء إمّا أن يكون حكمه ثابتا في الكتاب و السنّة فلا يكون بدعة، و إلّا ففيه تركهما، و بعبارة اخرى لو لم يكن مخالفا للسّنة لم يكن بدعة، و حيث كان مخالفا مناقضا لها يلزم من إتيانها ترك سنّة هي في مقابلها البتة، و هو معنى قول أمير المؤمنين عليه السّلام الذي استشهد به الامام عليه السّلام (و أرز المؤمنون) أى انقبضوا و سكتوا لشمول التّقية و غلبة الباطل (و نطق الضّالّون المكذّبون) لاختفاء الحقّ و استيلاء أهل الضّلال.

ثمّ عاد عليه السّلام إلي ذكر مناقبه و مفاخره المقتضية لوجوب طاعته حثّا للمخاطبين على الرّجوع إليه و تأكيدا للتّعريض و التقريع على المنحرفين العادلين عنه إلى غيره و الغاصبين لحقّه فقال (نحن) أراد به نفسه و الطّيبين من أولاده (الشّعار و الأصحاب) أى شعار رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و أصحابه، و استعار لفظ الشّعار لهم باعتبار ملازمتهم له عليه السّلام و مزيد اختصاصهم به ملازمة الشّعار للجسد و اختصاصه به، و هم أيضا أدركوا صحبته بالايمان و صدقوه في جميع ما جاء به بالاذعان و الايقان، و عرف المسند بلام التّعريف للعهد قصدا للحصر، يعني أنّ الشّعار و الأصحاب المعهودين نحن لا غيرنا.

قال العلامة التفتازاني: إذا كان للشّي ء صفتان من صفات التعريف عرف السّامع اتّصافه باحداهما دون الأخرى حتّى يجوز أن تكونا وصفين لشيئين متعدّدين في الخارج فأيّهما كان بحيث يعرف السامع اتّصاف الذّات به و هو كالطالب بحسب زعمك أن يحكم عليه بالاخرى يجب أن تقدّم اللّفظ الدّالّ عليه و تجعله مبتداء، و أيّهما كان بحيث يجعل اتصاف الذّات به و هو كالطالب أن تحكم بثبوته للذات أو بنفيه عنها يجب أن تؤخّر اللّفظ الدّالّ عليه و تجعله خبرا، فاذا عرف السامع زيدا بعينه و اسمه و لا يعرف اتّصافه بأنه أخوه و أردت أن تعرفه ذلك قلت: زيد أخوك، و كذلك إذا عرف زيدا و علم أنّه كان من انسان انطلاق و لم يعرف اتّصاف زيد بأنه المنطلق المعهود و أردت أن تعرفه ذلك قلت: زيد المنطلق، و لا يصحّ المنطلق زيد، انتهى (و الخزنة و الأبواب) أى خزّان خزينة علم اللَّه و علم رسوله و إنّما استعار لهم ذلك اللّفظ لأنّ الخازن إنّما يتولّى ما في الخزانة و يحفظه و يتصرّف فيه و يصرفه في مصارفه و هم عليهم السّلام كذلك لأنّهم حفّاظ علم اللَّه تعالى، و المتصرّفين فيه و الباذلين له لمن يشاءون، و المانعين له عمّن يشاءون قال تعالى: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ».

فانّ ظاهرها في حقّ سليمان بن داود عليهما السّلام و باطنها في أهل البيت عليهم السّلام حسبما عرفته في شرح الكلام التّاسع و الخمسين.

و يدلّ على كونهم خزّان اللَّه تعالى ما في البحار من بصاير الدّرجات للصّفار بسنده عن سورة بن كليب قال: قال لي أبو جعفر عليه السّلام: و اللَّه إنّا لخزّان اللَّه في سمائه و أرضه لا على ذهب و لا على فضّة إلّا على علمه، قال العلّامة المجلسيّ ره أى خزّان علم السّماء و الأرض.

أقول: و الأولى جعل ضمير علمه راجعا إلى اللَّه كما يفصح عنه إضافة العلم إلى لفظ الجلالة في الأخبار الآتية و ستعرف تحقيق ذلك.

و فيه منه عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر عليه السّلام قال سمعته يقول: و اللَّه إنّا لخزّان اللَّه في سمائه و خزّانه في أرضه، لسنا بخزّان على ذهب و لا على فضّة و إن منّا لحملة العرش إلى يوم القيامة.

و عن سدير عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: قلت له: جعلت فداك ما أنتم قال: نحن خزّان اللَّه على علم اللَّه نحن تراجمة وحى اللَّه نحن الحجّة البالغة على ما دون السّماء و فوق الأرض.

و عن سدير عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سمعته يقول: نحن خزّان اللَّه في الدّنيا و الآخرة و شيعتنا خزّاننا.

و عن عبد الرّحمن بن كثير قال: سمعت أبا عبد اللَّه عليه السّلام يقول: نحن ولاة أمر اللَّه و خزنة علم اللَّه و عيبة وحى اللَّه.

و عن حمران عن أبي جعفر عليه السّلام قال: انّ اللَّه تبارك و تعالى أخذ الميثاق على اولى العزم أنّي ربّكم و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسولي و عليّ أمير المؤمنين و أوصياؤه من بعده ولاة أمري و خزّان علمي، و أنّ المهديّ انتصر به اديني.

فظهر بهذه الرّوايات كونهم ولاة خزانة علمه تعالى، و يدلّ عليه أيضا ما عن احتجاج الطّبرسي عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام في حديث طويل و فيه: قال لصاحبكم أمير المؤمنين: «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» و قال اللَّه عزّ و جلّ: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ».

و علم هذا الكتاب عنده.

و بهذا المضمون أيضا أخبار اخر قدّمنا روايتها في التّذييل الثالث من شرح الفصل السّابع عشر من الخطبة الاولى فليتذكّر.

قال بعض الأفاضل: و العلم الذي هم خزائنه هو علم الموجودات بالمعني المتعارف و هو قوله تعالى: «وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ» يعني أنّ ما لم يشأ من علمه أن يعلموه لا يحيطون به، و ليس المراد بهذا العلم الذي لا يحيطون بشي ء هو القديم الذي هو الذات ليكون المعنى و لا يحيطون بشي ء من ذاته إلّا بما شاء أن يحيطوا به منها، و هذا معنى باطل، بل المراد به أنّ العلم الحادث الذي هو غير الذات منه ممكن مقدّر غير مكوّن، و منه تكوين و منه مكوّن، فالممكن المقدور غير المكوّن هو الممكنات قبل أن تكسى حلّة الوجود في جميع مراتب الوجود، فهذه لم تكن مشائة إلّا في أماكنها، فهذا لا يحيطون بشي ء منه إحاطة وجود، و يحيطون به إحاطة إمكان إذ ذاك مشائة مشية إمكان، و التكوين الممكن، و هذا يحيطون به لأنّه مشاء بنفسه و هم محالّ ذلك، و المكوّن قسمان مكوّن مشروط، و مكوّن منجّز، و المكوّن المشروط يحيطون به لأنّه مشاء و لا يحيطون بالشّرط إلّا بعد أن يكون مشاء، و المكوّن المنجّز يحيطون به، ثمّ ما كانوا يحيطون به قسمان: قسم كان و هم يحيطون به أنّه كان و لا يحيطون به انه مستمرّ أو منقطع إلّا إحاطة اخبار لا إحاطة عيان، و قسم لم يكن فهم يحيطون به إحاطة اخبار أيضا لا إحاطة عيان، فظهر لمن نظر و أبصر من هذا التّفصيل أنّهم عليهم السّلام لا يحيطون بشي ء من علمه الذي هو غير ذاته إلّا بما شاء أن يحيطوا به، و الّذي شاء أن يحيطوا به هو ما سمعته في هذا التفصيل، هذا تمام الكلام في كونهم عليهم السّلام خزّان اللَّه.

و أمّا كونهم الأبواب فالمراد به أنّهم عليهم السّلام أبواب الايمان و المعرفة باللَّه، و أبواب علم اللَّه و علم رسوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كما ورد في الأخبار المستفيضة العاميّة و الخاصيّة بل لا يبعد تواترها أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد المدينة فليأت الباب و قال أيضا: أنا مدينة الحكمة و في بعضها: دار الحكمة و عليّ بابها فمن أراد الحكمة فليأتها من بابها و إلى هذا أشار عليه السّلام بقوله: (و لا تؤتى البيوت إلّا من أبوابها فمن أتاها من غير بابها سمّى سارقا) و هو كناية عن أنّ من أخذ العلم من غير أهله و أراد المعرفة عن غير الجهة التي امر بالتوجّه إليها فهو منتحل له كالسّارق الذي يتسوّر البيوت من غير أبوابها و يأخذ ما فيها غصبا و عدوانا قال تعالى: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها».

روى في البحار من الاحتجاج للطبرسي عن الأصبغ بن نباته قال: كنت جالسا عند أمير المؤمنين عليه السّلام فجائه ابن الكوا فقال: يا أمير المؤمنين قول اللَّه عزّ و جلّ «لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ» الآية فقال عليه السّلام: نحن البيوت الّتي أمر اللَّه أن يؤتى أبوابها، نحن باب اللَّه و بيوته التي يؤتي منها، فمن تابعنا و أقرّ بولايتنا فقد أتى البيوت من أبوابها، و من خالفنا و فضّل علينا غيرنا فقد أتى البيوت من ظهورها «إلى أن قال» إنّ اللَّه عزّ و جلّ لو شاء عرّف النّاس نفسه حتّى يعرفوه و يأتوه من بابه، و لكن جعلنا أبوابه و صراطه و سبيله و بابه الذي يؤتى منه، قال: فمن عدل عن ولايتنا و فضّل علينا غيرنا فانّهم عن الصّراط لناكبون، و قد تقدّمت هذه الرّواية في شرح الفصل الرّابع من الخطبة الاولى من الصّافي عن أمير المؤمنين عليه السّلام مثله.

(منها) ما هو أيضا في فضايل أهل البيت عليهم السّلام و هو قوله عليه السّلام (فيهم كرايم القرآن) يحتمل أن يكون المراد بالكرايم الآيات الكريمة قال: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ».

أى حسن مرضىّ في جنسه، و قيل: كثير النّفع لاشتماله على اصول العلوم المهمّة في المعاش و المعاد و الكريم صفة لكلّ ما يرضى و يحمد، و منه وجه كريم أى مرضيّ في حسنه و بهائه، و كتاب كريم مرضىّ في معانيه.

و أن يكون المراد بها الآيات الدّالة على كرامتهم أى على جمعهم لأنواع الشّرف و الفضايل، إذ الكريم هو الجامع لأنواع الخير و الشّرف، و قد مضى بعض تلك الآيات في شرح الفصل الثالث من الخطبة السّادسة و الثّمانين، و تقدّم كثير منها في تضاعيف الشّرح و تأتي أيضا انشاء اللَّه في مواضعها اللّايقة، و في بعض النّسخ: فيهم كرايم الايمان، أي الخصال الكريمة الّتي هى من لوازم الايمان و خواصّه (و هم كنوز الرّحمن) لأنّ الكنز ما يدّخر فيه نفايس الأموال و هم عليهم السّلام قد أودع اللَّه فيهم نفايس جميع ما في الكون و خيار الفضايل و الفواضل من العلم و الحلم و السّخاء و الجود و الكرم و الخلافة و الولاية و الشّجاعة و الفصاحة و العصمة و القدس و الطهارة إلى غير تلك ممّا لا يضبطها عدّ و لا يحيط بها حدّ.

«وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».

(إن نطقوا صدقوا) لأنّهم أزمّة الحقّ و ألسنة الصّدق المستجاب بهم دعوة إبراهيم عليه السّلام في قوله: «وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ».

و المفروض متابعتهم بقوله: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ».

على ما قدّمنا في شرح الفصل الثالث من الخطبة السّادسة و الثّمانين.

(و إن سكتوا لم يسبقوا) لأنّ سكوتهم إنّما هو بمقتضى المصلحة و اقتضاء الحكمة لا عن عيّ و عجز حتّى يسبقهم الغير و يتكلّم و لا يتمكّنوا و يتمكّن بل يعلمون ما كان و ما هو كائن و يتكوّن و لذلك شاع المثل السائر: قضيّة و ليس لها أبو الحسن

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و ناظر قلب اللّبيب يبصر به امده و يعرف عوره و نجده داع دعا و راع رعى فاستجيبوا الدّاعى و اتّبعوا الرّاعى يعنى مردمك ديده دل عاقل مى بيند آن عاقل بان منتهى و عاقبت امر خود را و مى شناسد نشيب و فراز و شرّ و خير خود را منادى از جانب خدا در داد يعنى پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و حافظ شريعت در مقام حفظ برآمد يعنى وصىّ بحقّ پيغمبر (صلی الله علیه وآله) پس استجابت كنيد منادى را و پيروى كنيد حافظ شريعت را قد خاضوا بحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السّنن و ارز المؤمنون و نطق الضّالّون المكذّبون نحن الشّعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا يؤتى البيوت الّا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمّى سارقا يعنى بتحقيق كه فرو رفتند ظالمان فاسقان در درياهاى فتنه ها و فسادها و گرفتند و متمسّك شدند ببدعتهاى در دين بدون شرايع و طريقهاى دين و منقبض و خاموش گرديدند مؤمنان و گويا گشتند گمراهان دروغگويان مائيم پيراهن تن پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و اصحاب حقيقى پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و خزانه داران اسرار پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و درهاى علم پيغمبر (صلی الله علیه وآله) جايز نيست داخل در خانها شدن مگر از درهاى ان پس كسى كه داخل خانها گردد از غير درها مى نامند عاقلان او را دزد يعنى كسى كه خواهد بدون ارشاد و هدايت ما درهاى علم پيغمبر (صلی الله علیه وآله) داخل در خانه شريعت پيغمبر (صلی الله علیه وآله) بشود آن كس دزد است و مستحقّ حدّ است در دنيا و اخرت و محرومست از شريعت پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و مطرود است منها يعنى بعضى از آن خطبه است فيهم كرائم الايمان و هم كنوز الرّحمن ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا يعنى در عترت پيغمبر (صلی الله علیه وآله) ثابت است نفائس و خصائص مختصّ باهل ايمان كه صفات جميله و اخلاق حسنه و اعمال صالحه باشد و ايشانند گنجهاى رحمن يعنى رحمت خدايند بر بندگان اگر گويا باشند باحكام خدا راست مى گويند و اگر ساكت باشند كسى بر ايشان پيشى نگرفته است در علم كه موجب سكوت ايشان شده باشد بلكه از روى حكمت و مصلحت است

شرح ابن ابی الحدید

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِي

يقول إن قلب اللبيب له عين يبصر بها غايته التي يجري إليها و يعرف من أحواله المستقبلة ما كان مرتفعا أو منخفضا ساقطا و النجد المرتفع من الأرض و منه قولهم للعالم بالأمور طلاع أنجد ثم قال داع دعا موضع داع رفع لأنه مبتدأ محذوف الخبر تقديره في الوجود داع دعا و راع رعى و يعني بالداعي رسول الله ص و بالراعي نفسه ع

قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَى الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً

هذا كلام متصل بكلام لم يحكه الرضي رحمه الله و هو ذكر قوم من أهل الضلال قد كان أخذ في ذمهم و نعى عليهم عيوبهم و أرز المؤمنون أي انقبضوا و المضارع يأرز بالكسر أرزا و أروزا و رجل أروز أي منقبض و في الحديث إن الإسلام ليأرز إلى المدينة كما تأرز الحية إلى جحرها أي ينضم إليها و يجتمع ثم قال نحن الشعار و الأصحاب يشير إلى نفسه و هو أبدا يأتي بلفظ الجمع و مراده الواحد و الشعار ما يلي الجسد من الثياب فهو أقرب من سائرها إليه و مراده الاختصاص برسول الله ص و الخزنة و الأبواب يمكن أن يعني به خزنة العلم و أبواب العلم 

لقول رسول الله ص أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد الحكمة فليأت الباب

و قوله فيه خازن علمي و قال تارة أخرى عيبة علمي و يمكن أن يريد خزنة الجنة و أبواب الجنة أي لا يدخل الجنة إلا من وافى بولايتنا فقد جاء في حقه الخبر الشائع المستفيض أنه قسيم النار و الجنة و ذكر أبو عبيد الهروي في الجمع بين الغريبين أن قوما من أئمة العربية فسروه فقالوا لأنه لما كان محبه من أهل الجنة و مبغضه من أهل النار كأنه بهذا الاعتبار قسيم النار و الجنة قال أبو عبيد و قال غير هؤلاء بل هو قسيمها بنفسه في الحقيقة يدخل قوما إلى الجنة و قوما إلى النار و هذا الذي ذكره أبو عبيد أخيرا هو ما يطابق الأخبار الواردة فيه يقول للنار هذا لي فدعيه و هذا لك فخذيه ثم ذكر أن البيوت لا تؤتى إلا من أبوابها قال الله تعالى وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها ثم قال من أتاها من غير أبوابها سمي سارقا و هذا حق ظاهرا و باطنا أما الظاهر فلأن من يتسور البيوت من غير أبوابها هو السارق و أما الباطن فلأن من طلب العلم من غير أستاذ محقق فلم يأته من بابه فهو أشبه شي ء بالسارق

ذكر الأحاديث و الأخبار الواردة في فضائل علي

و اعلم أن أمير المؤمنين ع لو فخر بنفسه و بالغ في تعديد مناقبه و فضائله بفصاحته التي آتاه الله تعالى إياها و اختصه بها و ساعده على ذلك فصحاء العرب كافة لم يبلغوا إلى معشار ما نطق به الرسول الصادق ص في أمره و لست أعني بذلك الأخبار العامة الشائعة التي يحتج بها الإمامية على إمامته كخبر الغدير و المنزلة و قصة براءة و خبر المناجاة و قصة خيبر و خبر الدار بمكة في ابتداء الدعوة و نحو ذلك بل الأخبار الخاصة التي رواها فيه أئمة الحديث التي لم يحصل أقل القليل منها لغيره و أنا أذكر من ذلك شيئا يسيرا مما رواه علماء الحديث الذين لا يتهمون فيه و جلهم قائلون بتفضيل غيره عليه فروايتهم فضائله توجب من سكون النفس ما لا يوجبه رواية غيرهم

الخبر الأول يا علي إن الله قد زينك بزينة لم يزين العباد بزينة أحب إليه منها هي زينة الأبرار عند الله تعالى الزهد في الدنيا جعلك لا ترزأ من الدنيا شيئا و لا ترزأ الدنيا منك شيئا و وهب لك حب المساكين فجعلك ترضى بهم أتباعا و يرضون بك إماما رواه أبو نعيم الحافظ في كتابه المعروف ب حلية الأولياء و زاد فيه أبو عبد الله أحمد بن حنبل في المسند فطوبى لمن أحبك و صدق فيك و ويل لمن أبغضك و كذب فيك

الخبر الثاني قال لوفد ثقيف لتسلمن أو لأبعثن إليكم رجلا مني أو قال عديل نفسي فليضربن أعناقكم و ليسبين ذراريكم و ليأخذن أموالكم قال عمر فما تمنيت الإمارة إلا يومئذ و جعلت أنصب له صدري رجاء أن يقول هو هذا فالتفت فأخذ بيد علي و قال هو هذا مرتين

رواه أحمد في المسند و رواه في كتاب فضائل علي ع أنه قال لتنتهن يا بني وليعة أو لأبعثن إليكم رجلا كنفسي يمضي فيكم أمري يقتل المقاتلة و يسبي الذرية

قال أبو ذر فما راعني إلا برد كف عمر في حجزتي من خلفي يقول من تراه يعني فقلت إنه لا يعنيك و إنما يعني خاصف النعل و إنه قال هو هذا

الخبر الثالث إن الله عهد إلي في علي عهدا فقلت يا رب بينه لي قال اسمع إن عليا راية الهدى و إمام أوليائي و نور من أطاعني و هو الكلمة التي ألزمتها المتقين من أحبه فقد أحبني و من أطاعه فقد أطاعني فبشره بذلك فقلت قد بشرته يا رب فقال أنا عبد الله و في قبضته فإن يعذبني فبذنوبي لم يظلم شيئا و إن يتم لي ما وعدني فهو أولى و قد دعوت له فقلت اللهم اجل قلبه و اجعل ربيعه الإيمان بك قال قد فعلت ذلك غير أني مختصه بشي ء من البلاء لم أختص به أحدا من أوليائي فقلت رب أخي و صاحبي قال إنه سبق في علمي أنه لمبتل و مبتلى ذكره أبو نعيم الحافظ في حلية الأولياء عن أبي برزة الأسلمي ثم رواه بإسناد آخر بلفظ آخر عن أنس بن مالك أن رب العالمين عهد في علي إلي عهدا أنه راية الهدى و منار الإيمان و إمام أوليائي و نور جميع من أطاعني إن عليا أميني غدا في القيامة و صاحب رايتي بيد علي مفاتيح خزائن رحمة ربي

الخبر الرابع من أراد أن ينظر إلى نوح في عزمه و إلى آدم في علمه و إلى إبراهيم في حلمه و إلى موسى في فطنته و إلى عيسى في زهده فلينظر إلى علي بن أبي طالب

رواه أحمد بن حنبل في المسند و رواه أحمد البيهقي في صحيحه

الخبر الخامس من سره أن يحيا حياتي و يموت ميتتي و يتمسك بالقضيب من الياقوتة التي خلقها الله تعالى بيده ثم قال لها كوني فكانت فليتمسك بولاء علي بن أبي طالب

ذكره أبو نعيم الحافظ في كتاب حلية الأولياء و رواه أبو عبد الله بن حنبل في المسند في كتاب فضائل علي بن أبي طالب و حكاية لفظ أحمد رضي الله عنه من أحب أن يتمسك بالقضيب الأحمر الذي غرسه الله في جنة عدن بيمينه فليتمسك بحب علي بن أبي طالب

الخبر السادس و الذي نفسي بيده لو لا أن تقول طوائف من أمتي فيك ما قالت النصارى في ابن مريم لقلت اليوم فيك مقالا لا نمر بملإ من المسلمين إلا أخذوا التراب من تحت قدميك للبركة

ذكره أبو عبد الله أحمد بن حنبل في المسند

الخبر السابع خرج ص على الحجيج عشية عرفة فقال لهم إن الله قد باهى بكم الملائكة عامة و غفر لكم عامة و باهى بعلي خاصة و غفر له خاصة إني قائل لكم قولا غير محاب فيه لقرابتي إن السعيد كل السعيد حق السعيد من أحب عليا في حياته و بعد موته

رواه أبو عبد الله أحمد بن حنبل في كتاب فضائل علي ع و في المسند أيضا

الخبر الثامن رواه أبو عبد الله أحمد بن حنبل في الكتابين المذكورين أنا أول من يدعى به يوم القيامة فأقوم عن يمين العرش في ظله ثم أكسى حلة ثم يدعى بالنبيين بعضهم على أثر بعض فيقومون عن يمين العرش و يكسون حللا ثم يدعى بعلي بن أبي طالب لقرابته مني و منزلته عندي و يدفع إليه لوائي لواء الحمد آدم و من دونه تحت ذلك اللواء ثم قال لعلي فتسير به حتى تقف بيني و بين إبراهيم الخليل ثم تكسى حلة و ينادي مناد من العرش نعم العبد أبوك إبراهيم و نعم الأخ أخوك علي أبشر فإنك تدعى إذا دعيت و تكسى إذا كسيت و تحيا إذا حييت

الخبر التاسع يا أنس اسكب لي وضوءا ثم قام فصلى ركعتين ثم قال أول من يدخل عليك من هذا الباب إمام المتقين و سيد المسلمين و يعسوب الدين و خاتم الوصيين و قائد الغر المحجلين قال أنس فقلت اللهم اجعله رجلا من الأنصار و كتبت دعوتي فجاء علي فقال ص من جاء يا أنس فقلت علي فقام إليه مستبشرا فاعتنقه ثم جعل يمسح عرق وجهه فقال علي يا رسول الله صلى الله عليك و آلك لقد رأيت منك اليوم تصنع بي شيئا ما صنعته بي قبل قال و ما يمنعني و أنت تؤدي عني و تسمعهم صوتي و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدي: رواه أبو نعيم الحافظ في حلية الأولياء: الخبر العاشر ادعوا لي سيد العرب عليا فقالت عائشة أ لست سيد العرب فقال أنا سيد ولد آدم و علي سيد العرب فلما جاء أرسل إلى الأنصار فأتوه فقال لهم يا معشر الأنصار أ لا أدلكم على ما إن تمسكتم به لن تضلوا أبدا قالوا بلى يا رسول الله قال هذا علي فأحبوه بحبي و أكرموه بكرامتي فإن جبرائيل أمرني بالذي قلت لكم عن الله عز و جل

رواه الحافظ أبو نعيم في حلية الأولياء

الخبر الحادي عشر مرحبا بسيد المؤمنين و إمام المتقين فقيل لعلي ع كيف شكرك فقال أحمد الله على ما آتاني و أسأله الشكر على ما أولاني و أن يزيدني مما أعطاني

ذكره صاحب الحلية أيضا

الخبر الثاني عشر من سره أن يحيا حياتي و يموت مماتي و يسكن جنة عدن التي غرسها ربي فليوال عليا من بعدي و ليوال وليه و ليقتد بالأئمة من بعدي فإنهم عترتي خلقوا من طينتي و رزقوا فهما و علما فويل للمكذبين من أمتي القاطعين فيهم صلتي لا أنالهم الله شفاعتي

ذكره صاحب الحلية أيضا

الخبر الثالث عشر بعث رسول الله ص خالد بن الوليد في سرية و بعث عليا ع في سرية أخرى و كلاهما إلى اليمن و قال إن اجتمعتما فعلي على الناس و إن افترقتما فكل واحد منكما على جنده فاجتمعا و أغارا و سبيا نساء و أخذا أموالا و قتلا ناسا و أخذ علي جارية فاختصها لنفسه فقال خالد لأربعة من المسلمين منهم بريدة الأسلمي اسبقوا إلى رسول الله ص فاذكروا له كذا و اذكروا له كذا لأمور عددها على علي فسبقوا إليه فجاء واحد من جانبه فقال إن عليا فعل كذا فأعرض عنه فجاء الآخر من الجانب الآخر فقال إن عليا فعل كذا فأعرض عنه فجاء بريدة الأسلمي فقال يا رسول الله إن عليا فعل ذلك فأخذ جارية لنفسه فغضب ص حتى احمر وجهه و قال دعوا لي عليا يكررها إن عليا مني و أنا من علي و إن حظه في الخمس أكثر مما أخذ و هو ولي كل مؤمن من بعدي

رواه أبو عبد الله أحمد في المسند غير مرة و رواه في كتاب فضائل علي و رواه أكثر المحدثين

الخبر الرابع عشر كنت أنا و علي نورا بين يدي الله عز و جل قبل أن يخلق آدم بأربعة عشر ألف عام فلما خلق آدم قسم ذلك فيه و جعله جزءين فجزء أنا و جزء علي

رواه أحمد في المسند و في كتاب فضائل علي ع و

ذكره صاحب كتاب الفردوس و زاد فيه ثم انتقلنا حتى صرنا في عبد المطلب فكان لي النبوة و لعلي الوصية

الخبر الخامس عشر النظر إلى وجهك يا علي عبادة أنت سيد في الدنيا و سيد في الآخرة من أحبك أحبني و حبيبي حبيب الله و عدوك عدوي و عدوي عدو الله الويل لمن أبغضك

رواه أحمد في المسند قال و كان ابن عباس يفسره و يقول إن من ينظر إليه يقول سبحان الله ما أعلم هذا الفتى سبحان الله ما أشجع هذا الفتى سبحان الله ما أفصح هذا الفتى

الحديث السادس عشر لما كانت ليلة بدر قال رسول الله ص من يستقي لنا ماء فأحجم الناس فقام علي فاحتضن قربة ثم أتى بئرا بعيدة القعر مظلمة فانحدر فيها فأوحى الله إلى جبريل و ميكائيل و إسرافيل أن تأهبوا لنصر محمد و أخيه و حزبه فهبطوا من السماء لهم لغط يذعر من يسمعه فلما حاذوا البئر سلموا عليه من عند آخرهم إكراما له و إجلالا

رواه أحمد في كتاب فضائل علي ع و زاد فيه في طريق أخرى عن أنس بن مالك لتؤتين يا علي يوم القيامة بناقة من نوق الجنة فتركبها و ركبتك مع ركبتي و فخذك مع فخذي حتى تدخل الجنة

الحديث السابع عشر خطب ص يوم جمعة فقال أيها الناس قدموا قريشا و لا تقدموها و تعلموا منها و لا تعلموها قوة رجل من قريش تعدل قوة رجلين من غيرهم و أمانة رجل من قريش تعدل أمانة رجلين من غيرهم أيها الناس أوصيكم بحب ذي قرباها أخي و ابن عمي علي بن أبي طالب لا يحبه إلا مؤمن و لا يبغضه إلا منافق من أحبه فقد أحبني و من أبغضه فقد أبغضني و من أبغضني عذبه الله بالنار

رواه أحمد رضي الله عنه في كتاب فضائل علي ع

الحديث الثامن عشر الصديقون ثلاثة حبيب النجار الذي جاء من أقصى المدينة يسعى و مؤمن آل فرعون الذي كان يكتم إيمانه و علي بن أبي طالب و هو أفضلهم

رواه أحمد في كتاب فضائل علي ع

الحديث التاسع عشر أعطيت في علي خمسا هن أحب إلي من الدنيا و ما فيها أما واحدة فهو كاب بين يدي الله عز و جل  حتى يفرغ من حساب الخلائق و أما الثانية فلواء الحمد بيده آدم و من ولد تحته و أما الثالثة فواقف على عقر حوضي يسقي من عرف من أمتي و أما الرابعة فساتر عورتي و مسلمي إلى ربي و أما الخامسة فإني لست أخشى عليه أن يعود كافرا بعد إيمان و لا زانيا بعد إحصان

رواه أحمد في كتاب الفضائل

الحديث العشرون كانت لجماعة من الصحابة أبواب شارعة في مسجد الرسول ص فقال ع يوما سدوا كل باب في المسجد إلا باب علي فسدت فقال في ذلك قوم حتى بلغ رسول الله ص فقام فيهم فقال إن قوما قالوا في سد الأبواب و تركي باب علي إني ما سددت و لا فتحت و لكني أمرت بأمر فاتبعته

رواه أحمد في المسند مرارا و في كتاب الفضائل

الحديث الحادي و العشرون دعا ص عليا في غزاة الطائف فانتجاه و أطال نجواه حتى كره قوم من الصحابة ذلك فقال قائل منهم لقد أطال اليوم نجوى ابن عمه فبلغه ع ذلك فجمع منهم قوما ثم قال إن قائلا قال لقد أطال اليوم نجوى ابن عمه أما إني ما انتجيته و لكن الله انتجاه

رواه أحمد رحمه الله في المسند

الحديث الثاني و العشرون أخصمك يا علي بالنبوة فلا نبوة بعدي و تخصم الناس بسبع لا يجاحد فيها أحد من قريش أنت أولهم إيمانا بالله و أوفاهم بعهد الله و أقومهم بأمر الله و أقسمهم بالسوية و أعدلهم في الرعية و أبصرهم بالقضية و أعظمهم عند الله مزية رواه أبو نعيم الحافظ في حلية الأولياء

الخبر الثالث و العشرون قالت فاطمة إنك زوجتني فقيرا لا مال له فقال زوجتك أقدمهم سلما و أعظمهم حلما و أكثرهم علما أ لا تعلمين أن الله اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختار منها أباك ثم اطلع إليها ثانية فاختار منها بعلك

رواه أحمد في المسند

الحديث الرابع و العشرون لما أنزل إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ بعد انصرافه ع من غزاة حنين جعل يكثر من سبحان الله أستغفر الله ثم قال يا علي إنه قد جاء ما وعدت به جاء الفتح و دخل الناس في دين الله أفواجا و إنه ليس أحد أحق منك بمقامي لقدمك في الإسلام و قربك مني و صهرك و عندك سيدة نساء العالمين و قبل ذلك ما كان من بلاء أبي طالب عندي حين نزل القرآن فأنا حريص على أن أراعي ذلك لولده

رواه أبو إسحاق الثعلبي في تفسير القرآن: و اعلم أنا إنما ذكرنا هذه الأخبار هاهنا لأن كثيرا من المنحرفين عنه ع إذا مروا على كلامه في نهج البلاغة و غيره المتضمن التحدث بنعمة الله عليه من اختصاص الرسول له ص و تميزه إياه عن غيره ينسبونه إلى التيه و الزهو و الفخر و لقد سبقهم بذلك قوم من الصحابة قيل لعمر ول عليا أمر الجيش و الحرب فقال هو أتيه من ذلك و قال زيد بن ثابت ما رأينا أزهى من علي و أسامة فأردنا بإيراد هذه الأخبار هاهنا عند تفسير قوله نحن الشعار و الأصحاب و نحن الخزنة و الأبواب أن ننبه على عظم منزلته عند الرسول ص و أن من قيل في حقه ما قيل لو رقي إلى السماء و عرج في الهواء و فخر على الملائكة و الأنبياء تعظما و تبجحا لم يكن ملوما بل كان بذلك جديرا فكيف و هو ع لم يسلك قط مسلك التعظم و التكبر في شي ء من أقواله و لا من أفعاله و كان ألطف البشر خلقا و أكرمهم طبعا و أشدهم تواضعا و أكثرهم احتمالا و أحسنهم بشرا و أطلقهم وجها حتى نسبه من نسبه إلى الدعابة و المزاح و هما خلقان ينافيان التكبر و الاستطالة و إنما كان يذكر أحيانا ما يذكره من هذا النوع نفثة مصدور و شكوى مكروب و تنفس مهموم و لا يقصد به إذا ذكره إلا شكر النعمة و تنبيه الغافل على ما خصه الله به من الفضيلة فإن ذلك من باب الأمر بالمعروف و الحض على اعتقاد الحق و الصواب في أمره و النهي عن المنكر الذي هو تقديم غيره عليه في الفضل فقد نهى الله سبحانه عن ذلك فقال أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

مِنْهَا 

فِيهِمْ كَرَائِمُ الْإِيمَانِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا 

قوله فيهم يرجع إلى آل محمد ص الذين عناهم بقوله نحن الشعار و الأصحاب و هو يطلق دائما هذه الصيغ الجمعية و يعني نفسه و في القرآن كثير من ذلك نحو قوله تعالى الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ و كرائم الإيمان جمع كريمة و هي المنفسات منه قال الشاعر

  • ماض من العيش لو يفدى بذلت لهكرائم المال من خيل و من نعم

فإن قلت أ يكون في الإيمان كرائم و غير كرائم قلت نعم لأن الإيمان عند أكثر أصحابنا اسم للطاعات كلها واجبها و نفلها فمن كانت نوافله أكثر كانت كرائم الإيمان عنده أكثر و من قام بالواجبات فقط من غير نوافل كان عنده الإيمان و لم يكن عنده كرائم الإيمان فإن قلت فعلى هذا تكون النوافل أكرم من الواجبات قلت هي أكرم منها باعتبار و الواجبات أكرم منها باعتبار آخر أما الأول فلأن صاحبها إذا كان قد قام بالواجبات كان أعلى مرتبة في الجنة ممن اقتصر على الواجبات فقط و أما الثاني فلأن المخل بها لا يعاقب و المخل بالواجبات يعاقب قوله و هم كنوز الرحمن لأن الكنز مال يدخر لشديدة أو ملمة تلم بالإنسان و كذلك هؤلاء قد ذخروا لإيضاح المشكلات الدينية على المكلفين ثم قال إن نطقوا صدقوا و إن سكتوا لم يكن سكوتهم عن عي يوجب كونهم مسبوقين لكنهم ينطقون حكما و يصمتون حلما

شرح نهج البلاغه منظوم

و ناظر قلب اللّبيب به يبصر أمده، و يعرف غوره و نجده، داع دعا، و راع رّعى، فاستجيبوا للدّاعى، و اتّبعوا الرّاعى.

قد خاضوا بحار الفتن، و أخذوا بالبدع دون السّنن، و أرز المؤمنون، و نطق الضّالّون المكذّبون، نحن الشّعار و الأصحاب، و الخزنة و الأبواب، و لا تؤتى البيوت الّا من أبوابها، فمن أتاها من غير أبوابها سمّى سارقا

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در پند و اندرز بمردم) شخص خردمند پايان كار خودش را بديده دل نگريسته، و شناساى نشيب و فراز (خير و شرّ) امور خويش است (و براى روز گرفتاريش از اعمال صالحه توشه گرد مى آورد، تا در آن جهان در آسايش باشد، آگاه باشيد) دعوت كننده دعوت فرمود، و نگهبان نگهبانى نمود (رسول خدا (ص) شما را بوسيله دعوت خويش بجايگاهى والا كشانيد، من نيز پس از وى وظيفه خويش را نسبت بشما انجام دادم) پس دعوت كننده را پذيرفتار، و نگهبان را پيرو باشيد (تا از شرّ گرگهاى درّنده شياطين محفوظ باشيد دانسته باشيد كه) گمراهان درياهاى فتنه فرو رفته و چشم از سنّتها (ى پيغمبر اسلام) پوشيده، و چنگ در بدعتها (و فسادها) زدند مؤمنين (از ناچارى) گوشه گرفتند، و خاموش نشستند، و گمراهان دروغ زن بسخن در آمدند (در اثر خاموشى آنان، و سخن گفتن اينان حقّ، زير پا رفت و خلافت را غصب كرده، همچون پيراهن در تن كردند در صورتى كه) مائيم پيراهن تن، و ياران و گنجور علوم، و درهاى حكمت آن حضرت (خود پيغمبر در باره من فرمود: انا مدينة العلم و علىّ بابها، فمن أراد المدينة فلياتها من بابها، بنا بر اين بايستى از باب ولايت و دوستى من داخل در مدينه اسلام شد زيرا) داخل خانه ها جز از درهاى آنها نتوان شد، و وارد شونده از غير درها را در خانه ها دزد مى نامند.

نظم

  • مآل كار خود هشيار عاقلهمى بيند به چشم و ديده دل
  • به قلبش چون درى از نور باز است شناساى نشيب است و فراز است
  • تهيّه اندرين جا توشه بيندز زرع خويش كانجا خوشه چيند
  • پيمبر خود نكو دعوت كننده است براه حق شما را او كشنده است
  • منم راعى ز بعدش وز رعايتنمودمتان ره رشد و هدايت
  • كنون گفتار داعى در پذيريدپى راعى براى رشد گيريد
  • كه تا از شرّ گرگان مانده محفوظشويد از بوستان شرع محظوظ
  • كسانى كه ز دين گمراه گشتندره كفر و ضلالت در نوشتند
  • فرو رفتند در درياى فتنتبدع بگزيده دون دين و سنّت
  • ميان مردمان كردند افسادقوانينى بنا حق كرده ايجاد
  • چنان كردند باطل چيره بر حقكه اين گم گشت و آن افراشت بيدق
  • خزيده مؤمنان يك گوشه خاموشگرفته فاسقان از نطق سر پوش
  • چو صادق از سخن گفتن زبان بست گرفتش مرد كاذب رشته در دست
  • ز اهل البيت شد ميراث مغصوببجاى من دگر كس گشت منصوب
  • و حال آنكه ما را قرب و خويشى به پيغمبر ز هر كس هست پيشى
  • ز نزديكى به جسمش چون دثاريممر او را جملگى اصحاب و ياريم
  • بكنج حكمتش گنجور مائيم ز شهر دانشش منظور مائيم
  • چنين گفته من و خود را پيمبركه شهر علم من هستم على در
  • سوى اين شهر هر كس راه بنوشت از اين دروازه بايد واردش گشت
  • و گر سر تا بدو زين در زند تنبود او دزدكى طرّار و رهزن
  • كس اندر خانه از ديوار و از بام اگر وارد شود دزدش بود نام
  • تو (انصارى) سوى شهر هدايتبشو وارد ز درگاه ولايت
  • علىّ ع و آل او را دوست مى داركه در محشر رهد جانت ز آزار

القسم الثاني

منها فيهم كرائم القران، و هم كنوز الرّحمن، إن نّطقوا صدقوا، و إن صمتوا لم يسبقوا

ترجمه

قسمتى از همين خطبه است در وصف اهل البيت عليهم السّلام آيات كريمه قرآن، و آنچه كه در وصف اهل علم و ايمان است در باره ايشان اهل البيت نازل شده، و آنانند گنجهاى رحمت الهى كه همه گوهرهاى فضائل در آنان مجتمع، و باغستان دلهاى خلايق و اهل ايمان بوجود آنان خرّم و مفرّح است اگر لب بسخن گشايند راست گفتار، و اگر لب از سخن بر بندند، ديگرى را ياراى پيشى گرفتن بر آنان نيست زيرا كه هر گاه شخص دانشمند در محفلى خاموشى گزيد، ديگرى را مجال دم زدن نيست

نظم

  • هر آن آيت بوصف اهل ايمانشده نازل ز نزد حق بقرآن
  • بحقّ آل احمد (ع) گشته نازلبر آنان گشته اين الطاف شامل
  • مر اينان جمله گنج مهر و رحمتهمه كانهاى نعمتها بامّت
  • تمامى بحر گوهر زاى حلم اندتمامى باغ پر گلهاى علم اند
  • ز گوهرشان جهانى گشته روشنز گلهاشان دل خلقى چو گلشن
  • گشايند ار لب لعل گهر بارصدفشان گوهر صدق آورد بار
  • دگر گردند همچون غنچه خاموشسخنگو لال و سر تا پا شود كوش
  • اگر ناطق فلك باشد در آن دم نهد ناچار لب از بيم بر هم
  • چو دانشمند خاموشى گزيندكجا كس جاى نطق و حرف بيند

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS