خطبه 190 نهج البلاغه بخش 2 : سفارش به پرهيزكارى و ياد مرگ

خطبه 190 نهج البلاغه بخش 2 : سفارش به پرهيزكارى و ياد مرگ

موضوع خطبه 190 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 190 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 190 نهج البلاغه بخش 2

سفارش به پرهيزكارى و ياد مرگ

متن خطبه 190 نهج البلاغه بخش 2

العظة بالتقوى

فَاعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ لَهَا حَبْلًا وَثِيقاً عُرْوَتُهُ وَ مَعْقِلًا مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ وَ امْهَدُوا لَهُ قَبْلَ حُلُولِهِ وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِهِ فَإِنَّ الْغَايَةَ الْقِيَامَةُ وَ كَفَى بِذَلِكَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ وَ مُعْتَبَراً لِمَنْ جَهِلَ وَ قَبْلَ بُلُوغِ الْغَايَةِ مَا تَعْلَمُونَ مِنْ ضِيقِ الْأَرْمَاسِ وَ شِدَّةِ الْإِبْلَاسِ وَ هَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ رَوْعَاتِ الْفَزَعِ وَ اخْتِلَافِ الْأَضْلَاعِ وَ اسْتِكَاكِ الْأَسْمَاعِ وَ ظُلْمَةِ اللَّحْدِ وَ خِيفَةِ الْوَعْدِ وَ غَمِّ الضَّرِيحِ وَ رَدْمِ الصَّفِيحِ فَاللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ فَإِنَّ الدُّنْيَا مَاضِيَةٌ بِكُمْ عَلَى سَنَنٍ وَ أَنْتُمْ وَ السَّاعَةُ فِي قَرَنٍ وَ كَأَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ بِأَشْرَاطِهَا وَ أَزِفَتْ بِأَفْرَاطِهَا وَ وَقَفَتْ بِكُمْ عَلَى صِرَاطِهَا وَ كَأَنَّهَا قَدْ أَشْرَفَتْ بِزَلَازِلِهَا وَ أَنَاخَتْ بِكَلَاكِلِهَا وَ انْصَرَمَتِ الدُّنْيَا بِأَهْلِهَا وَ أَخْرَجَتْهُمْ مِنْ حِضْنِهَا فَكَانَتْ كَيَوْمٍ مَضَى أَوْ شَهْرٍ انْقَضَى وَ صَارَ جَدِيدُهَا رَثّاً وَ سَمِينُهَا غَثّاً فِي مَوْقِفٍ ضَنْكِ الْمَقَامِ وَ أُمُورٍ مُشْتَبِهَةٍ عِظَامٍ وَ نَارٍ شَدِيدٍ كَلَبُهَا عَالٍ لَجَبُهَا سَاطِعٍ لَهَبُهَا مُتَغَيِّظٍ زَفِيرُهَا مُتَأَجِّجٍ سَعِيرُهَا بَعِيدٍ خُمُودُهَا ذَاكٍ وُقُودُهَا مَخُوفٍ وَعِيدُهَا عَمٍ قَرَارُهَا مُظْلِمَةٍ أَقْطَارُهَا حَامِيَةٍ قُدُورُهَا فَظِيعَةٍ أُمُورُهَا 

ترجمه مرحوم فیض

3 پس (چون بعثت حضرت رسول براى دعوت بسوى دين و طاعت خداوند است اجابت دعوت آن بزرگوار به آنست كه مواظبت داشته) بتقوى و ترس از خدا دست اندازيد (واجبات را انجام داده گرد محرّمات نگرديد) زيرا پرهيزكارى را ريسمانى است داراى دستگيره محكم و پناهگاهى كه استوار است بلندى آن (سبب نجات و رهائى از سيه روزى دنيا و آخرتست)

و به (طاعت و بندگى و اسباب مغفرت و آمرزش پيش از رسيدن) مرگ و سختيهاى آن بشتابيد، و براى آن پيش از آمدنش (خود را) آراسته كنيد، و پيش از آنكه وارد شود آماده باشيد (تا مرگ نرسيده بدستور خدا و رسول رفتار كرده از شيطان و نفس امّاره دورى گزينيد كه پس از آمدن آن راه بسته ميشود) زيرا قيامت (هنگام پاداش و كيفر) پايان كار است (و مرگ اوّل منزل آن مى باشد) و بس است مرگ پند دهنده براى خردمند، و عبرت براى نادان و غافل،

4 و پيش از رسيدن بپايان (قيامت) چيزهائى را مى دانيد از تنگى قبرها، و فراوانى غمّ و اندوه (به مفارقت و جدائى مال و فرزند و دوستان) و از ترس محلّى كه (اوضاع قيامت را) آگاه مى شويد (و آن برزخ است) و پياپى رسيدن خوف و بيم، و جابجا شدن دهنده ها (بر اثر فشار قبر) و كر شدن گوشها (از صداهاى وحشت انگيز) و تاريكى لحد، و ترس عذابى كه خداوند (به زبان پيغمبرانش) خبر داده است، و پوشاندن قبر، و استوار كردن سنگ پهن (كه قبر را بآن مسدود مى نمايند).

5 پس اى بندگان خدا، از خدا بترسيد، از خدا بترسيد (پيش از رسيدن مرگ كارى كنيد كه به سختيهاى بعد از آن مبتلى نگرديد، و به دنيائى كه بزودى دست از آن خواهيد كشيد دل نبنديد) زيرا دنيا بشما بيك راه (كه راه آخرت است و پيشينيانتان از آن گذشتند) مى گذرد (همه را از آن راه مى برد و كسيرا جا نمى گذارد) و شما با قيامت بيك ريسمان بسته شده ايد (بين شما و آن فاصله و مدّت درازى نيست) و مانند آنست كه قيامت علامات و نشانه هاى خود را آشكار ساخته و پرچمهايش (مقدّمات پيوستن به پيشينيان) را نزديك گردانيده، و شما را سر راه خود (براى حساب و باز پرسى) نگاه داشته است، و مانند آنست كه سختيهايش را جلو آورده و (مانند شتر كه براى برداشتن بار از پشتش سينه بزمين مى نهد) سينه هايش را پهن كرده (عذابهاى دردناكش را آشكار ساخته)

6 و دنيا از اهل خود دست كشيده و آنان را از پرستارى خويش بيرون نموده، پس همچون روزى بود كه گذشت، يا ماهى كه بسر رسيد، و تازه آن كهنه و فربه آن لاغر گرديد (بدنها ضعيف و ناتوان شده، و آنها را وا داشته اند) در جاى تنگ (قيامت كه گرفتارى آن دشوار و رهائى از آن غير ممكن) و كارهاى درهم و بزرگ، و آتش داغ پر آزار، با صداى بلند، زبانه افروخته، فرياد خشمناك، و سوزندگى زبانه دار كه فرو نشستن ندارد، و هيزم آن پر شعله، تهديد آن ترسناك، ته آن ناپيدا، اطراف آن تاريك، ديگهاى آن بسيار گرم، كيفرهاى آن رسوا كننده است

ترجمه مرحوم شهیدی

پس به ترس از خدا چنگ در زنيد، كه ريسمانى است با دستاويز استوار، و پناه جايى، ستيغ آن بلند و نگاهدار. - با كردار نيك- پيشباز مرگ و سختيهاى آن برويد و پيش از بار گشادنش براى پذيرايى آن آماده شويد، و تا نيامده است خود را مهيّاى در آمدنش سازيد، كه پايان كار قيامت است، و اين اندازه پند، خردمند را كفايت است و نادان را مايه عبرت، و پيش از رسيدن به قيامت- چنانكه مى دانيد- تنگى گورهاست، و سختى نوميد ماندن، و هراس ديدارگاه آن جهان، و در ترس و بيم به سربردن، و درهم ريختن استخوانها، و كر شدن گوشها، و تاريكى خوابگاه گور، و ترس قيامت- و نشور- ، و تيرگى مغاك، و به هم آمدن سنگ قبر بر خاك. خدا را خدا را بندگان خدا بترسيد كه دنيا شما را به راهى مى راند- كه به قيامت رساند- ، شما و قيامت بسته يك ريسمانيد.- و از هم جدا نمى مانيد- . گويى قيامت با نشانه هايش پديدار است، و علامتهاى آن آشكار، و شما را به صراط خود نگاهداشته- و خواستار- ، با زلزله هايش سررسيده و سنگينى آن- بر شما- بار. و دنيا رشته پيوند با مردم خود گسلانده، و آنان را از دامن خود برون رانده. گويى روزى بود و به آخر كشيد، يا ماهى و به سر رسيد. تازه آن كهنه و فربه آن نزار، در موقفى سخت تنگ و كارهايى بزرگ و درهم- و برونشو دشوار- ، و آتشى كه سوزش آن سخت و توان فرسا- ست و بانگ آن بلند و رساست. شعله آن رخشان است، آوازش خروشان است، زبانه آن درخشان است، خاموشى آن نامنتظر است، و فروزينه آن شعله ور، بيم آن ترساننده، قرارگاه آن به جايى راه نبرنده، پيرامونش تار و ديگهايش گرم و به بار، كارهايش سخت و دشوار

ترجمه مرحوم خویی

پس بترسيد از خدا اى بندگان خدا پس بدرستى كه دنيا گذرنده است بشما بر يك طريقه، و شما و قيامت گويا بسته شده ايد بيك ريسمان، و گويا كه روز قيامت آمده است با علامتهاى خود، و نزديك بوده است با مقدّمات خود، و نگه داشته است شما را بالاى صراط خود، و گويا كه آن مشرف بوده با زلزلهاى خود، و فرو خوابانيده سينهاى خود را كه عبارتست از سنگينيهاى آن، و رو برگردانده دنيا بأهل خود، و بيرون كرده ايشان را از كنار تربيت خود، پس گشت دنيا بمنزله روزي كه گذشت، و بمنزله ماهى كه بنهايت رسيد، و گرديد تازه او كهنه، و فربه او لاغر در موقفى كه تنگ است محل ايستادن او و در كارهائى كه مشتبه اند و بزرگ، و در آتشى كه سخت است حدت و أذيت آن، بلند است آواز آن، درخشنده است شعله آن، صاحب غيظ است صداى منكر آن، بر افروخته است آتش سوزاننده آن، دور است خاموشى آن، تمام است اشتغال آن، ترسناكست وعده آن، پوشيده است قعر آن، تاريك است اطراف آن، گرم است ريگهاى آن، فضاحت دارد كارهاى آن.

شرح ابن میثم

فَاعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ لَهَا حَبْلًا وَثِيقاً عُرْوَتُهُ- وَ مَعْقِلًا مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ- وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ وَ امْهَدُوا لَهُ قَبْلَ حُلُولِهِ- وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِهِ فَإِنَّ الْغَايَةَ الْقِيَامَةُ- وَ كَفَى بِذَلِكَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ وَ مُعْتَبَراً لِمَنْ جَهِلَ- وَ قَبْلَ بُلُوغِ الْغَايَةِ مَا تَعْلَمُونَ مِنْ ضِيقِ الْأَرْمَاسِ- وَ شِدَّةِ الْإِبْلَاسِ وَ هَوْلِ الْمُطَّلَعِ- وَ رَوْعَاتِ الْفَزَعِ وَ اخْتِلَافِ الْأَضْلَاعِ- وَ اسْتِكَاكِ الْأَسْمَاعِ وَ ظُلْمَةِ اللَّحْدِ- وَ خِيفَةِ الْوَعْدِ وَ غَمِّ الضَّرِيحِ وَ رَدْمِ الصَّفِيحِ- فَاللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ- فَإِنَّ الدُّنْيَا مَاضِيَةٌ بِكُمْ عَلَى سَنَنٍ- وَ أَنْتُمْ وَ السَّاعَةُ فِي قَرَنٍ- وَ كَأَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ بِأَشْرَاطِهَا وَ أَزِفَتْ بِأَفْرَاطِهَا- وَ وَقَفَتْ بِكُمْ عَلَى صِرَاطِهَا وَ كَأَنَّهَا قَدْ أَشْرَفَتْ بِزَلَازِلِهَا- وَ أَنَاخَتْ بِكَلَاكِلِهَا وَ انْصَرَمَتِ الدُّنْيَا بِأَهْلِهَا- وَ أَخْرَجَتْهُمْ مِنْ حِضْنِهَا- فَكَانَتْ كَيَوْمٍ مَضَى أَوْ شَهْرٍ انْقَضَى- وَ صَارَ جَدِيدُهَا رَثّاً وَ سَمِينُهَا غَثّاً- فِي مَوْقِفٍ ضَنْكِ الْمَقَامِ وَ أُمُورٍ مُشْتَبِهَةٍ عِظَامٍ- وَ نَارٍ شَدِيدٍ كَلَبُهَا عَالٍ لَجَبُهَا- سَاطِعٍ لَهَبُهَا مُتَغَيِّظٍ زَفِيرُهَا- مُتَأَجِّجٍ سَعِيرُهَا بَعِيدٍ خُمُودُهَا- ذَاكٍ وُقُودُهَا مَخُوفٍ وَعِيدُهَا- عَمٍ قَرَارُهَا مُظْلِمَةٍ أَقْطَارُهَا- حَامِيَةٍ قُدُورُهَا فَظِيعَةٍ أُمُورُهَا

اللغة

المعقل: الملجأ. و ذروته: أعلاه. و مهّدله: أي اتّخذ له مهادا و هو الفراش. و الأرماس: جمع رمس و هو القبر. و الإبلاس: الانكسار و الحزن. و المطّلع: الاطّلاع من إشراف إلى أسفل. و هوله: خوفه و فزعه. و الروعة: الفزعة. و استكاك الأسماع: صممها. و الصفيح: الحجارة العراض. و ردمها: سدّ القبر بها. و السنن: الطريقة. و القرن: الحبل يقرن به البعيران. و أشراطها: علاماتها. و أزفت: دنت. و أفراطها: مقدّماتها. و منه أفراط الصبح أوائل تباشيره. و الرثّ: الخلق. و الغثّ: المهزول. و الضنك: الضيق. و الكلب: الشرّ. و اللجب: الصوت. و الساطع: المرتفع. و سعيرها: لهبها. و تأجّجه: اشتداد حرّه و وقودها بضمّ الواو: ايقادها و هو الحدث. و ذكاه- مقصورا- : اشتعاله. و فضاعة الأمر: شدّته و مجاوزته للمقدار.

المعنى

ثمّ لمّا نبّههم على تلك الأحوال الّتي مبدؤها تقوى اللّه تعالى أمرهم بالاعتصام بها بقوله: فاعتصموا بتقوى اللّه كما اعتصم نبيّكم بها في إظهار دينه و مواظبته على ذلك، و لا تخافوا من عدوّ مع كثرتكم كما لا يخفّ هو مع وحدته فإنّ للتقوى حبلا وثيقا عروته من تمسّك به و اعتصم لم يضرّه عدوّ، و معقلا منيعا ذروته من لجأ إليه لم يصل إليه سوء. و لفظ الحبل و المعقل مستعاران للتقوى، و قد سبق بيان هذه الاستعارات. ثمّ أكّد ذلك الأمر بالأمر بمبادرة الموت و غمراته و معنى مبادرته مسابقته إلى الاستعداد بالأعمال الصالحة كأنّهم يسابقون الموت و غمراته و ما يلحقهم من العذاب فيه و فيما بعده إلى الاستعداد بالأعمال الصالحة فيحصّلوا بها ملكات صالحة يكون مهادا له قبل حلوله بهم كيلا يقدحهم قدحا، و يجعلونها عدّة لأنفسهم قبل نزوله عليهم يلتقونه بها كيلا يؤثّر في نفوسهم كثير أثر كأنّه يسابقهم إلى أنفسهم لينقطعهم عن ذلك الاستعداد فيكون سببا لوقوع العذاب بهم. و قوله: فإنّ الغاية القيامة. تحذير بذكر الغاية و تذكير بأهوالها الموعودة: أى فإنّ غايتكم القيامة لا بدّ لكم منها.

و لمّا كانت تلك الغاية هي لازم الموت كما قال عليه السّلام: من مات فقد قامت قيامته. كان أمره بالاستعداد للموت أمر بالاستعداد لها، و لذلك أتى بعد الأمر بالاستعداد له بقوله: فإنّ. منبّها على وجوب ذلك الاستعداد بضمير ذكر صغراه، و تقدير الكبرى: و كلّ من كانت غايته القيامة فواجب أن يستعدّ لها. و قوله: و كفى بذلك. أى بذكر الموت و غمراته و القيامة و أحوالها، و خصّص من عقل لكونه المقصود بالخطاب الشرعيّ، و معتبرا: أى محلّا للاعتبار و العلم، و ظاهر كون الموت و نزوله بهذه البنية التامّة الّتي احكم بنيانها و وضعت بالوضع العجيب و الترتيب اللطيف و هدمه لها واعظا بليغا يزجر النفوس عن متابعة هواها و معتبرا تقف منه على أنّ وراء هذا الوجود وجود أعلى و أشرف منه لولاه لما عطّلت هذه البنية المحكمة المتقنة و لكان ذلك بعد إحكامها و إتقانها سفها ينافي الحكمة كما أنّ الإنسان إذا بنى دارا و أحكمها و زيّنها بزينة الألوان المعجبة فلمّا تمّت و حصلت غايتها عمد إليها فهد مها فإنّه يعدّ في العرف سفيها عابثا. أمّا لو كان غرضه من ذلك الوصول إلى غاية يحصل بوجودها وقتا ما ثمّ يستغنى عنها جاز هدمها. فكذلك هذه البنية لمّا كانت الغرض منها استكمال النفوس البشريّة بالكمالات الّتي يستفاد من جهتها و هى العلوم و مكارم الأخلاق ثمّ الانتقال منها إلى عالمها جاز لذلك خرابها و فسادها بعد حصول ذلك الغرض منها. و قوله: قبل بلوغ الغاية ما تعلمون. عطف على قوله: قبل نزوله. و قوله: من ضيق الأرماس. إلى قوله: الصفيح. تفصيل لما يعلمونه من أحوال الموت و أهواله، و ظاهر أنّ القبور ضيّقة بالقياس إلى مواطن الدنيا، و أنّ للنفوس عند مفارقتها غمّا شديدا و حزنا قويّا على ما فارقته و ممّا لاقته من الأهوال التي كانت غافلة عنها، و أنّ لما أشرفت عليه من أحوال الآخرة هولا و فزعا تطير منه الألباب و في المرفوع: و أعوذ بك من هول المطّلع.

و إنّما حسن إضافة روعات إلى الفزع و إن كان الروع هو الفزع باعتبار تعدّدها و هى من حيث هى آحاد مجموع أفراد مهيّة الفزع فجازت إضافتها إليها. و اختلاف الأضلاع كناية عن ضغطة القبر. إذ يحصل بسببها تداخل الأضلاع و اختلافها، و استكاك الأسماع ذهابها بشدّة الأصوات الهايلة و يحتمل أن يريد ذهابها بالموت. و إنّما قال: خيفة الوعد، لأنّ الوعد قد يستعمل في الشرّ و الخير عند ذكرهما قال: و لا تعداني، الخير و الشرّ مقبل. فإذا أسقطوا ذكرهما قالوا في الخير: العدة و الوعد، و في الشرّ الإيعاد و الوعيد. و هاهنا و إن سقط ذكرهما إلّا أنّ قوله: خيفة. تدلّ على وجود الشرّ فكان كالقرينة، و غمّ الضريح: الغمّ الحاصل و الوحشة المتوهّمة فيه. إذ كان للنفوس من الهيئات المتوهّمة كونها مقصورة مضيّقا عليها بعد فسح المنازل الدنيويّة و ساير ما ذكره عليه السّلام من الأهوال، و إنّما عدّد هذه الأهوال لكون الكلام في معرض الوعظ و التخويف و كون هذه الامور مخوفة منفورا عنها طبعا. ثمّ أكّد ذلك التخويف بالتحذير من اللّه و علّل ذلك التحذير بكون الدنيا ماضية على سنن: أى على طريقة واحدة لا يختلف حكمها فكما كان من شأنها أن أهلكت القرون الماضية و فعلت بهم و بآثارهم ما فعلت و صيّرتهم إلى الأحوال الّتى عدّدناها فكذلك فعلها بكم. و قوله: و أنتم و الساعة في قرن. كناية عن قربها القريب منهم حتّى كأنّهم معها في قرن واحد. و قوله: و كأنّها قد جاءت بأشراطها. تشبيه لها في سرعة مجيئها بالّتي جاءت و حضرت. و أكّد ذلك التشبيه بقد المفيدة لتحقيق المجي ء.

و علاماتها كظهور الدجّال، و دابّة الأرض، و ظهور المهدىّ و عيسى عليهما السّلام إلى غير ذلك. و كذلك قوله: و أزفت بأفراطها و وقفت بكم على صراطها. إلى قوله: و سمينها غثّا: أى و تحقّق وقوفها بكم على صراطها و هو الصراط المعهود فيها. و قوله: و كأنّها قد أشرفت بزلازلها. أى أشبهت فيما يتوقّع منها من هذه الأحوال في حقّكم حالها في إيقاعها بكم و تحقيقها فيكم، و استعار لفظ الكلاكل لأهوالها الثقيلة. و وصف الإناخة لهجومها بتلك الأهوال عليهم ملاحظا في ذلك تشبّهها بالناقة. و إنّما حسن تعديد الكلاكل لها باعتبار تعدّد أهوالها الثقيلة النازلة بهم. و لمّا كانت الأفعال من قوله: و أناخت.

إلى قوله: فصار سمينها غثّا. معطوفا بعضها على بعض دخلت في حكم الشبه: أى و كانت الدنيا قد انصرفت بأهلها و كأنّكم قد أخرجتم من حصنها إلى آخر الأفعال. و المشبّه الأوّل: هو الدنيا باعتبار حالها الحاضرة و المشبّه به انصرافها بأهلها و زوالهم و وجه الشبه سرعة المضىّ. أى كأنّها من سرعة أحوالها الحاضرة كالّتي وقع انصرافها. و كذلك الوجه في باقى التشبيهات. و استعار لفظ الحضن لها ملاحظة لشبهها بالآم الّتي تحضن ولدها فينتزع من حضنها. و السمين و الغثّ تحتمل أن يريد بهما الحقيقة و يحتمل أن يكنّى به عن ما كثر من لذّاتها و خيراتها و تغيّر ذلك بالموت و زواله. 

و قوله: في موقف. يتعلّق بصار و الموقف هو موقف القيامة. و ظاهر أنّ كلّ جديد للدنيا يومئذ رثّ. و كلّ سمين كان بها غثّ. و ضيق الموقف إمّا لكثرة الخلق يومئذ و ازدحامهم أو لصعوبة الوقوف به و طولهم مع ما يتوقّع الظالمون لأنفسهم من إنزال المكروه بهم و الامور المشتبهة العظام أهوال الآخرة. و اشتباهها كونها ملبسة يتحيّر في وجه الخلاص منها. و الاعتبار يحكم بكونها عظيمة. و ظاهر كون النار شديدة الشرّ و قد نطق القرآن الكريم بأكثر ممّا وصفها عليه السّلام به ههينا من علوّ أصواتها، و سطوح لهبها، و تغيّظ زفيرها كقوله تعالى إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ«» و قوله سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً«» و لفظ التغيّظ مستعار للنار باعتبار حركتها بشدّة و عنف كالغضبان أو باعتبار استلزام حركتها ظاهر للأذى و الشرّ. و قوله: عم قرارها. أسند العمى إلى قرارها مجازا باعتبار أنّه لا يهتدى فيه لظلمته أو لأنّ عمقها لا يوقف عليه لبعده، و لمّا استعار لفظ الحمى رشّح بذكر القدور، و ظاهر فظاعة تلك الامور و شدّتها.

ترجمه شرح ابن میثم

فَاعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ لَهَا حَبْلًا وَثِيقاً عُرْوَتُهُ- وَ مَعْقِلًا مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ- وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ وَ امْهَدُوا لَهُ قَبْلَ حُلُولِهِ- وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِهِ فَإِنَّ الْغَايَةَ الْقِيَامَةُ- وَ كَفَى بِذَلِكَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ وَ مُعْتَبَراً لِمَنْ جَهِلَ- وَ قَبْلَ بُلُوغِ الْغَايَةِ مَا تَعْلَمُونَ مِنْ ضِيقِ الْأَرْمَاسِ- وَ شِدَّةِ الْإِبْلَاسِ وَ هَوْلِ الْمُطَّلَعِ- وَ رَوْعَاتِ الْفَزَعِ وَ اخْتِلَافِ الْأَضْلَاعِ- وَ اسْتِكَاكِ الْأَسْمَاعِ وَ ظُلْمَةِ اللَّحْدِ- وَ خِيفَةِ الْوَعْدِ وَ غَمِّ الضَّرِيحِ وَ رَدْمِ الصَّفِيحِ- فَاللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ- فَإِنَّ الدُّنْيَا مَاضِيَةٌ بِكُمْ عَلَى سَنَنٍ- وَ أَنْتُمْ وَ السَّاعَةُ فِي قَرَنٍ- وَ كَأَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ بِأَشْرَاطِهَا وَ أَزِفَتْ بِأَفْرَاطِهَا- وَ وَقَفَتْ بِكُمْ عَلَى صِرَاطِهَا وَ كَأَنَّهَا قَدْ أَشْرَفَتْ بِزَلَازِلِهَا- وَ أَنَاخَتْ بِكَلَاكِلِهَا وَ انْصَرَمَتِ الدُّنْيَا بِأَهْلِهَا- وَ أَخْرَجَتْهُمْ مِنْ حِضْنِهَا- فَكَانَتْ كَيَوْمٍ مَضَى أَوْ شَهْرٍ انْقَضَى- وَ صَارَ جَدِيدُهَا رَثّاً وَ سَمِينُهَا غَثّاً- فِي مَوْقِفٍ ضَنْكِ الْمَقَامِ وَ أُمُورٍ مُشْتَبِهَةٍ عِظَامٍ- وَ نَارٍ شَدِيدٍ كَلَبُهَا عَالٍ لَجَبُهَا- سَاطِعٍ لَهَبُهَا مُتَغَيِّظٍ زَفِيرُهَا- مُتَأَجِّجٍ سَعِيرُهَا بَعِيدٍ خُمُودُهَا- ذَاكٍ وُقُودُهَا مَخُوفٍ وَعِيدُهَا- عَمٍ قَرَارُهَا مُظْلِمَةٍ أَقْطَارُهَا- حَامِيَةٍ قُدُورُهَا فَظِيعَةٍ أُمُورُهَا

لغات

معقل: پناهگاه ذروه: بلندى مهّد له: براى او فراشى گسترد، بسترى آماده كرد ارماس: جمع رمس: قبر ابلاس: اندوه و شكستگى مطلع: نگريستن از بالا به پايين هوله: وحشت و ترس آن روعه: ترس استكاك الاسماع: ناشنوايى گوشها صفيح: سنگهاى پهن ردم: بستن سر قبر سنن: طريقه، روش قرن: ريسمانى كه شترها را با آن مى بندند. اشراطها: علامتهاى قيامت ازفت: نزديك شد افراطها: مقدمات آن، و از همين قرار است: افراط الصبح كه به معناى علامتهاى نخستين بامداد است. رثّ: آفرينش غثّ: لاغر ضنك: تنگى كلب: شرارت، بدى لجب: صدا ساطع: بلند سعير: زبانه (آتش) و شعله آن تأجج: شدت گرما وقود: جرقّه زدن ذكاه: شعله ور شدن آن فضاعة الامر: شدت مطلب و از حدّ و اندازه گذشتن آن.

ترجمه

پس به تقواى الهى چنگ بزنيد، زيرا: تقوا را ريسمانى كه دستگيره آن محكم و پناهگاهى است كه بلندى آن استوار مى باشد و به سوى مرگ و سختيهايش بشتابيد و پيش از آمدنش خود را آماده سازيد زيرا قيامت پايان كار است و همين مرگ بس است كه خردمند را پند دهد و نادان و غافل را عبرت آموزد. پيش از فرا رسيدن قيامت نيز از امورى آگاه خواهيد شد كه عبارت است از تنگى قبرها و فراوانى حزن و اندوه و وحشت از جايگاهى كه بر آن وارد مى شويد و پياپى رسيدن ترسها و به هم در رفتن استخوانهاى دنده و كر شدن گوشها و تاريكى لحد و بيم از عذاب موعود و اندوه پوشاندن قبر و استوار ساختن سنگ بر روى آن. پس اى بندگان خدا به او توجه كنيد زيرا دنيا همه را به يكسو مى كشاند و شما و رستاخيز به يك ريسمان بسته شده ايد، و گويا قيامت، نشانه هاى خود را آورده و پرچمهايش را نزديك ساخته، و شما را بر سر راهش نگه داشته است،و گويا زمين لرزه هاى خود را، جلو آورده و سينه هايش را پهن كرده است، و دنيا از اهل خود، دست كشيده و آنان را از تحت حفظ خود بيرون ساخته است، پس تمام دنيا مانند يك روز گذشت و يا مثل يك ماه به سر رسيد و تازه آن كهنه و فربه آن لاغر شد، در جايگاه تنگ و كارهاى درهم و بزرگ، و در ميان آتشى كه آزارش شديد و آوازش بلند و زبانه اش افروخته، فريادش خشمناك و سوزندگى آن زبانه دار، كه فرو نشستن ندارد، و هيزم آن پر شعله، تهديد آن ترسناك، قعرش ناپيداست اطرافش تاريك، ديگهاى آن بسيار گرم و كيفرهاى آن رسوا كننده مى باشند

شرح

و پس از آن كه توجه اصحاب خود را به شكر و سپاس خداوند و گواهى دادن به رسالت و نيز صبر و استقامت پيامبر جلب فرمود، در عبارت بعد به آنان هشدار مى دهد كه تقواى الهى را پيشه سازند زيرا كه سرچشمه تمام كمالات و كارهاى نيك تقوا مى باشد: فاعتصموا بتقوى اللَّه، پس به تقوا چنگ زنيد چنان كه پيامبر شما، با آشكار كردن دين خود و مواظبت بر آن، تقوا را پيشه خود ساخت، و از دشمن بيم نداشته باشيد- با آن كه جمعيت شما زياد است- چنان كه پيامبر نترسيد، در حالى كه تنها و بى ياور بود. پرهيزكار باشيد كه پرهيزكارى همانند ريسمانى است كه جاى دستگيره آن محكم است، هر كس به آن تمسك جويد، دشمن قادر نيست به او زيانى برساند، و نيز پناهگاهى است محدود به ديواره اى بلند كه هر كس بدان پناه برد از هر گونه گزندى بدور خواهد ماند، در اين عبارت امام (ع) واژه هاى جبل و معقل را براى تقوا، استعاره آورده و شرح اين گونه استعاره ها در خطبه هاى قبل بيان شده است، و پس از بيان اهميت تقوا، اصحاب خود را امر كرده است كه به سوى مرگ و سختيهاى آن بشتابند، يعنى آن چنان با انجام دادن اعمال خير و عبادات، خود را آماده پذيرش مرگ و ناگواريهايش سازند كه گويا در مسابقه اى شركت دارند تا فضايلى كسب كنند كه پيش از فرا رسيدن مرگ آمادگى خويش را اعلان كنند كه با رسيدن مرگ غافلگير و دچار عذاب نشوند.

فانّ الغايه القيامه،

در اين جمله، حضرت با يادآورى آخرين منزل، كه قيامت است مردم را به ياد هنگامهاى ترس آور آن مى اندازد، و اين غايت لازمه مرگ است چنان كه امام (ع) فرموده است: «هر كس بميرد رستاخيزش به پا شده است«»» بنا بر اين، امر به آمادگى براى مرگ، در حكم امر به آمادگى براى قيامت است، و به اين دليل، پس از امر به آمادگى براى مرگ، اين جمله را با حرف انّ كه مفيد تاكيد است آغاز فرموده است و اين در حقيقت صغراى قياسى مى باشد كه كبرايش به اين عبارت در تقدير است: و هر كس كه سرانجامش رستاخيز باشد واجب است خود را براى آن آماده كند.

و كفى بذلك،

ياد مرگ و سختيهايش و قيامت و هراسهايش خردمند را براى بازداشتن از گناه و روآوردن به كارهاى نيك، كفايت مى كند، اين كه امام (ع) اين امر را ويژه خردمند قرار داده است به اين دليل است كه خطابهاى شرعى بطور كلى مخصوص عاقلان و خردمندان مى باشد.

و معتبرا لمن جهل،

يعنى محل عبرت و پند است براى غافلان، حقيقت امر آن است كه عارض شدن مرگ بر اين ساختمان بدن و متلاشى شدن چنين پيكرى كه به اين استوارى و نظم لطيف ساخته شده پند دهنده بليغى است كه نفس آدمى را از پيروى خواسته هاى مادّى باز مى دارد و وسيله عبرتى است، كه انسان مى فهمد كه پس از اين وجود مادى و پشت سر اين بدن خاكى، وجودى برتر و شريفتر از آن قرار دارد كه هدف غايى آن مى باشد و اگر غير از اين بود نمى بايست اين بناى مستحكم و استوار به تعطيل كشيده و متلاشى شود، و بلكه اين امر، كارى سفيهانه و بر خلاف حكمت مى بود، همچنان كه اگرانسان خانه اى را با كمال استحكام بسازد و با زينتهاى رنگارنگ آن را بيارايد و پس از اتمام، آن را عمدا خراب كند، جامعه وى را سفيه و نابخرد مى خوانند مگر آن كه غرض از ساختن اين خانه چيز ديگرى باشد كه پس از تحصيل آن، خرابى خانه امرى خردمندانه خواهد بود، اين جا نيز هدف از ساختمان جسم مادى انسان، كمال نفسانى بشر است، كه با مكارم اخلاق و كسب معارف به دست مى آيد و پس از رسيدن به اين مرحله، مقصود حاصل شده و جسم مادى عمرش به سر مى رسد و مرگ وى را فرا مى گيرد اين جاست كه از بين بردن بدن به وسيله مرگ از جانب گرداننده جهان امرى خردمندانه و حكمت آميز مى باشد.

و قبل بلوغ الغاية ما تعملون،

پيش از آمدن قيامت به چيزهايى آگاهى مى يابيد... اين جمله عطف بر جمله «قبل نزوله» مى باشد.

من ضيق الارماس... الصفيح،

در اين عبارت حضرت گرفتاريهايى را كه پيش از قيامت براى آدمى رخ مى دهد تشريح مى فرمايد و آن عبارت از ويژگيهاى مرگ و هراسهايش مى باشد بديهى است كه خانه قبر نسبت به منزلهاى دنيا تنگ و تاريك است و هنگام رفتن از دنيا، دورى احباب و مشاهده سختيهايى كه انتظارش را نمى كشيد باعث شدت اندوه و حزن وى مى باشد آن چنان ترس و اضطراب او را فرا مى گيرد كه عقل از سرش مى رود، از اين رو، در روايت آمده است: خدايا از هول مطلع به تو پناه مى برم.

و روعات الفزع،

مرا از روع همان فزع است امّا اضافه به اعتبار كثرت آن مى باشد، و مراد همه افراد حقيقت آن است.

و اختلاف الاضلاع،

جابجا شدن دنده ها كنايه از فشار قبر است زيرا به اين وسيله دنده ها در همديگر فرو مى رود. مراد از استكاك اسماع از بين رفتن قوه شنوايى از شدت صداهاى وحشتزا و يا بى حس شدن آن به سبب مرگ مى باشد.

و خيفة الوعد،

هر گاه خير و شر، هر دو، در كلام ذكر شوند واژه وعد به كار مى رود چنان كه گفته اند: «و لا تعدانى، الخير و الشر مقبل«»» اما اگر با هم ذكر نشوند، در مورد خير، عده و وعد، و در مورد شرّ، ايعاد و وعيد را به كار مى برند در عبارت خيفة الوعد كه امام (ع) به كار برده اند اگر چه خير و شرّ در كلام نيست اما كلمه خيفه كه به معناى ترس است مانند قرينه اى بر وجود شرّ مى باشد كه وعد براى آن به كار رفته است و منظور از عبارت غمّ الضريح، اندوه فراوانى است كه براى انسان از مقايسه تنگى قبر با فراخى منازل دنيا به وجود مى آيد و همچنين ساير امور ترس آورى كه امام (ع) بيان فرموده است. اين كه حضرت از اين امور بيمناك و ترس آور ياد نموده به اين سبب است كه هدف پند و اندرز، و ترس و تحزيف است، و به همين منظور مطلب را با ترس از خدا تأكيد كرده و بيان فرموده است علت اين كه بايد از آينده نگران باشيد اين است كه گذشت دنيا به يك روال است، پس همچنان كه خداوند گذشتگان و آثار آنها را به هلاكت رساند، نسبت به شما نيز همين رفتار را خواهد داشت پس بهوش باشيد و غفلت نكنيد و در حوادث به خدا پناه ببريد.

و أنتم و الساعة فى قرن،

اين جمله كنايه از نزديك بودن قيامت و آخرين منزل مى باشد كه گويا اين مردم با قيامت در يك عصر و زمان هستند.

و كأنها قد جاءت باشراطها،

سرعت فرا رسيدن رستاخيز را به امرى تشبيه كرده است كه آمده و حضور يافته است، و اين تشبيه را با كلمه قد تاكيد فرموده كه گويا اين آمدن تحقق يافته است، و علامتهاى قيامت از قبيل ظهور دجّال و دابّة الارض«» و ظهور حضرت مهدى (ع) و عيسى و جز اينها مى باشند، به همين معناست جمله هاى بعد كه مى فرمايد: و پرچمهايش را بر افراشته، و شما را سر راه خود متوقف ساخته، تا جايى كه مى فرمايد:... و تازه آن كهنه و فربه آن لاغر شد يعنى قيامت شما را هم اكنون براى پرسش و سؤال بر روى صراط نگه داشته و هم اكنون اين امر تحقق يافته است.

و كانّها قد أشرفت بزلازلها،

گويا هم اكنون زمين لرزه هاى قيامت بر شما وارد شده است، و در جمله بعد رستاخيز و هجوم هول و هراسهاى طاقت فرسايش را به شترى تشبيه فرموده است كه سينه خود را پهن كرده و بر روى آنها خوابيده است، و چون هول و هراس قيامت گوناگون و متعدد است لذا مشبّه به را به صورت جمع كلاكل: سينه ها، ذكر كرده است، و چون از جمله و اناخت تا و صار... سمينها غثّا، همگى عطف بر جمله بالا مى باشد، داخل در تشبيه خواهند بود، گويا دنيا ساكنان خود را فانى ساخته و شما از تحت حفاظت آن بيرون شده ايد، بالاخره دنياى حاضر موجود به دليل زودگذر بودنش چنان فرض شده است كه گويا پايان يافته و با اهلش قطع رابطه كرده و آنان را به فنا، سپرده است، و نيز آنان را به مادرى تشبيه كرده است كه فرزند خود را نگهدارى مى كند تا هنگامى كه از تحت حضانت او بيرون آيد، در معناى دو، واژه سمين و غثّ، دو احتمال وجود دارد كه يكى همان معناى حقيقى و لغوى آن كه عبارت از فربهى و لاغرى است كه بالاخره در دنيا هر چاقى سرانجام لاغر مى شود، احتمال دوم آن است كه كنايه از لذتهاى فراوان و خوشيهاى دنياست كه با مرگ دگرگون شده و از بين مى رود.

فى موقف،

اين كلمه متعلق به فعل صار مى باشد، و منظور از آن، موقف قيامت است، اين بديهى است كه آنچه در دنيا، جديد و فربه، به حساب مى آيد، در روز قيامت كهنه و لاغر و بالاخره بى اعتبار مى باشد، تنگى توقفگاه قيامت، يا به آن دليل است كه ازدحام جمعيت در آن روز بسيار است و يا به خاطر آن است كه توقف در آن جا به سبب طولانى بودن آن خسته كننده است، علاوه بر آن كه ستمكاران هر آن خود را در خطر ورود بسيارى از ناگواريها مى بينند، و مراد از امور مشتبه بزرگ حالات وحشتزاى قيامت است كه انسان براى پيدا كردن راه فرار از آن سرگردان است و نمى داند چگونه خود را نجات دهد و بديهى است كه حرارت آتش آن جهان بسيار دردناك است، قرآن كريم در باره صداهاى وحشتناك و شعله هاى سوزان و فريادهاى خشمناك آن بيش از آنچه حضرت در اين خطبه بيان فرموده، توصيف كرده است، «إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ«»» و در جاى ديگر مى فرمايد: «سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً«»» واژه تغيّظ كه به معناى خشم و براى آتش استعاره آورده شده، به اين دليل است كه با آن حركتهاى قوى و شديدش، خشمگين و عصبانى به نظر مى آيد، و يا به اين منظور است كه حركتهاى شديد آن باعث آزار و ايجاد غيظ و خشم مى شود.

عم قرارها،

اسناد عمى و نابينايى به آرامش و قرارگاه آتش دوزخ به يكى از دو دليل است.

الف- چون آتش دوزخ تاريك است و كسى از آن، راهى به جايى نمى برد.

ب- يا به اين دليل است كه عمقش زياد است و هيچ كس از قعر آن آگاهى نمى يابد.

كلمه حاميه كه به معناى داغ است، استعاره، و لفظ قدور كه به معناى ديكهاست به عنوان خطبه 190 نهج البلاغه بخش 2 ترشيح براى آن آورده شده است«»، و معلوم است كه تمام اين حالات سخت و نفرت آور مى باشد و امام (ع) اين امور را به اين منظور بيان فرموده است كه آدمى را از گناهانى كه سبب آتش دوزخ با اين خصوصيات مى شود، باز دارد، و آن گناهان عبارت از ترك تقوا و پيروى هواهاى نفسانى است، و پس از بيان اين ويژگيها، به ذكر آيه قرآن كه در باره پرهيزكاران است پرداخته كه گروه گروه داخل بهشت مى شوند، و براى تشويق و وادار ساختن شنوندگان به تقوا و پرهيزگارى، لوازم آن را خاطر نشان ساخته است كه اهل تقوا در روز قيامت، از عذاب و كيفر و سرزنش و ملامت در امان و از حرارت آتش دوراند، بهشت برايشان منزل آرام بخش است و خشنودند از اين كه چنين مكانى جايگاه آنان مى باشد، و به دنبال آن به ذكر صفات پرهيزكاران پرداخته تا آنان كه بخواهند آن راه را برگزينند آگاه شوند لذا مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه در دنيا كارهايشان از خودنمايى و ريا كه شرك پنهانى است، پاك و چشمهايشان از عظمت الهى و ترس كيفر و دورى از رحمت او گريان بود، و شبها در دنيا براى آنها به منزله روزها، پر تحرك بوده، زيرا آن را به خواب، پايان نمى دادند، بلكه پيوسته در حالت خشوع به سر مى بردند، و هر دم از پيشگاه حق تعالى براى گناهان خود طلب آمرزش مى كردند و هر لحظه با حركت و جنب و جوش عبادت شب زنده دار بودند، و بر عكس، روزها بر آنان همانند شب بود امّا نه اين كه آن را به خواب و استراحت به سر برند، بلكه به همان طريق كه بطور معمول شب، هنگام تنها زيستن و كناره گيرى از جامعه مى باشد، ايشان نيز روزهاى روشن را مانند شبهاى تاريك از خلق كناره گيرى كرده و به تنهايى و اضطراب به سر مى بردند. و پيوسته نگران آينده و آخرت نامعلوم خود بودند. در نسخه اى كه به خط سيّد رضى ديده ام به جاى كان كأنّ آمده كه تشبيه صريح مى باشد.

شرح مرحوم مغنیه

فاعتصموا بتقوى اللّه فإنّ لها حبلا وثيقا عروته، و معقلا منيعا ذروته. و بادروا الموت في غمراته. و امهدوا له قبل حلوله، و أعدّوا له قبل نزوله. فإنّ الغاية القيامة. و كفى بذلك واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل. و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون من ضيق الأرماس، و شدّة الإبلاس. و هول المطّلع، و روعات الفزع. و اختلاف الأضلاع و استكاك الأسماع. و ظلمة اللحد، و خيفة الوعد. و غمّ الضريح، و ردم الصّفيح. فاللّه اللّه عباد اللّه فإنّ الدّنيا ماضية بكم على سنن، و أنتم و السّاعة في قرن. و كأنّها قد جاءت بأشراطها، و أزفت بأفراطها، و وقفت بكم على صراطها. و كأنّها قد أشرفت بزلازلها، و أناخت بكلاكلها. و انصرمت الدّنيا بأهلها، و أخرجتهم من حضنها. فكانت كيوم مضى أو شهر انقضى. و صار جديدها رثّا، و سمينها غثّا. في موقف ضنك المقام، و أمور مشتبهة عظام. و نار شديد كلبها، عال لجبها، ساطع لهبها، متغيّظ زفيرها، متأجّج سعيرها، بعيد خمودها، ذاك وقودها، مخيف وعيدها، غمّ قرارها، مظلمة أقطارها. حامية قدورها، فظيعة أمورها.

اللغة:

المعقل: الملجأ. و ذروة كل شي ء: أعلاه. و مبادرة الموت: الاستعداد له. و الغمرات: الشدائد. و الأرماس: القبور. و الإبلاس- بكسر الهمزة- الحزن و اليأس و الانكسار. و المطّلع: موضع الاطّلاع. و الروعات: الأفزاع، و الإضافة من باب إضافة الموصوف الى صفته كليل أليل. و اختلاف الأضلاع: تداخلها.

و استكاك الأسماع: صممها. و الغم: الغطاء. و الصفيح: الحجر. و السنن- بفتح السين- الطريق. و القرن: الاقتران. و الأشراط و الأفراط: العلامات و الدلائل. و الكلاكل: الصدور. و الكلب- بفتح اللام- الأكل بلا شبع. و اللجب: الصياح.

الاعراب:

قبل بلوغ خبر مقدم، و ما تعلمون مبتدأ مؤخر، فاللّه نصب على التحذير، و كلبها فاعل شديد، و مثله ما بعده.

المعنى:

(فاعتصموا بتقوى اللّه إلخ).. في القصاص و العقوبات حياة و ردع عن الجرائم، كما قال القرآن الكريم، و أثبتت التجارب الطويلة، و لكن التقوى حارس و شرطي من الداخل لا يغفل و يغيب و لا يحابي و يرتشي، و العقوبات شرطي من الخارج يغفل و يغيب و يحابي و يرتشي، (و بادروا الموت إلخ).. بالموت تختم الحياة، و من قصّر و أهمل فهو من القوم الخاسرين (و كفى بذلك واعظا إلخ).. و زاجرا عن الجرائم و الاعتداءات (و قبل بلوغ الغاية إلخ).. و هي القيامة، و الدنيا طريق اليها و وسيلة، و المعنى أنتم تعلمون علم اليقين بأن مصيركم الى اللحد و الطم و كسر الأضلاع و صمم الأسماع، و من ذلك الى ما هو أشد، و مع هذا لا تبالون و تتورعون. (فإن الدنيا ماضية بكم على سنن) على طريق من قد مضى قبلكم من الهلاك و الدمار (و أنتم و الساعة في قرن) أي مقرونان، لأنها آتية لا ريب فيها، و الآتي بحكم الحاضر، لعلاقة الأول (و كأنها قد جاءت بأشراطها) بعلاماتها.. و من مات فقد قامت قيامته (و أزفت بإفراطها) عطف تفسير (و أناخت بكلاكلها) كناية عن الأهوال و الأثقال، و تقدم مثله مع الشرح في الخطبة 107 (و أخرجتهم من حضنها) «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ- 7 القمر». (و صار جديدها رثّا، و سمينها غثّا). يبلى الجديد، و يهزل السمين (في موقف ضنك المقام) و أي موقف أشد هولا من الوقوف بين يدي اللّه للعرض و الحساب، و منه الى العقاب و العذاب. (و أمور مشتبهة عظام). كل شي ء يوم القيامة عظيم و غريب عن العقول و الأوهام يبعث الدهشة و الحيرة، و الفزع و الهلع.

(و نار شديد كلبها). اشارة الى قوله تعالى: يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ 30 ق». (عال لجبها) إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ- 7 الملك» (غمّ قرارها) أي أرضها، و هي مستورة و مغطاة بالناس و الحجارة و اللهيب و الدخان (مظلمة أقطارها) سوداء ليلاء ترهب و ترعب.

و تقدم مثله في الخطبة 107.

شرح منهاج البراعة خویی

فاعتصموا بتقوى اللّه فإنّ لها حبلا وثيقا عروته، و معقلا منيعا ذروته، و بادروا الموت و غمراته، و امهدوا (و أمهدوا خ) له قبل حلوله، و أعدّوا له قبل نزوله، فإن الغاية القيمة، و كفى بذلك واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل، و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون: من ضيق الأرماس، و شدّة الإبلاس، و هول المطّلع و روعات الفزع و اختلاف الأضلاع، و استكاك الأسماع، و ظلمة اللّحد، و خيفة الوعد و غمّ الضّريح، و ردم الصّفيح. فاللّه اللّه عباد اللّه فإنّ الدّنيا ماضية بكم على سنن، و أنتم و السّاعة في قرن، و كأنّها قد جاءت بأشراطها، و أزفت بأفراطها و وقفت بكم على صراطها، و كأنّها قد أشرفت بزلازلها، و أناخت بكلاكلها، و انصرفت (و انصرمت خ ل) الدّنيا بأهلها، و أخرجتهم من حضنها، فكانت كيوم مضى، أو شهر انقضى، و صار جديدها رثّا، و سمينها غثّا، في موقف ضنك المقام، و أمور مشتبهة عظام، و نار شديد كلبها، عال لجبها، ساطع لهبها، متغيّظ زفيرها، متأجّج سعيرها، بعيد خمودها، ذاك وقودها، مخوف وعيدها، غمّ قرارها مظلمة أقطارها، حامية قدورها، فظيعة أمورها.

اللغة

(المعقل) بفتح الميم و كسر القاف قريب من الحصن و يطلق على الملجأ و (الذّروة) بضمّ الذال و كسرها من كلّشي ء أعلاه و (مهد) الرّجل مهدا من باب منع كسب و عمل و مهده كمنعه بسطه و هيّأه و المهد للصّبي السّرير الذي هيّأ له و يقال بالفارسيّة گهواره، في نسخة الشارح المعتزلي و أمهدوا له من باب الافعال أى اتّخذوا له مهادا أى بساطا و فراشا قال سبحانه: «وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ» أى بئس ما مهّد لنفسه في معاده.

و (الرمس) التراب تسميته بالمصدر ثمّ سمّى به القبر و يجمع على أرماس و رموس مثل فلس و فلوس و رمست الميّت رمسا من باب قتل دفنته و أرمسته بالألف لغة و (ابلس) الرّجل ابلاسا حزن و سكت من غم و ابلس فلان آيس قال تعالى «فَلَمَّا نَسُوا ما» و منه سمّى ابليس لإياسه من رحمة اللّه تعالى. و (طلع) الشمس طلوعا ظهر قال الفيومي و كلّ ما بدا لك من علوّ فقد طلع عليك، و طلعت الجبل طلوعا يتعدّى بنفسه أى علوته و طلعت فيه رفعته و اطلعت زيدا على كذا مثل أعلمته وزنا و معنى فاطلع على افتعل أى اشرف عليه و علم به، و المطّلع مفتعل اسم مفعول موضع الاطلاع من المكان المرتفع إلى المكان المنخفض و هول المطّلع من ذلك شبه ما يشرف عليه من امور الاخرة بذلك، و قال الطريحى و في الدّعاء و أعوذ بك من هول المطّلع، بتشديد الطاء المهملة و الباء للمفعول أمر الاخرة و موقف القيامة الذي يحصل الاطلاع عليه بعد الموت. و (استكت) مسامعه أى صمتت و (اللّحد) الشقّ في جانب القبر و الجمع لحود مثل فلس و فلوس و اللّحد بالضمّ لغة و جمعه ألحاد مثل قفل و أقفال و لحدت اللحد لحدا من باب منع حفرته و لحدت الميّت و ألحدته جعلته في اللّحد. و (غمّه) الشي ء غمّا من باب قتل غطاه و منه قيل للحزن غمّ لأنّه يغطى السرور و (ردمت) الثلمة و نحوها ردما من باب قتل سددتها و (صفح) السّيف بفتح الصاد و ضمّها عرضه، و هو خلاف الطول، و الصفح بالفتح من كلّ شي ء جانبه، و الصّفحة مثله و يقال لكلّ شي ء عريض صفيحة و صفيح و منه الصّفيح الأعلى للسّماء. و (السّنن) محرّكة الطريقة و (القرن) محرّكة الحبل الذي يشدّ به البعير و (الأشراط) جمع شرط بالتحريك مثل أسباب و سبب و هو العلامة و (الافراط) جمع فرط بالتحريك أيضا و هو من يتقدّم القوم في طلب الماء يهيى ء الدّلاء و الارشاء يقال: فرط القوم فروطا من باب قعد إذا تقدّم لذلك يستوى فيه الواحد و الجمع يقال: رجل فرط و قوم فرط، و منه يقال للطفل الميّت: اللّهمّ اجعله فرطا، أى أجرا متقدّما، و فى بعض النسخ بافراطها مصدر أفرط يقال أفرط في الشي ء افراطا أى تجاوز عن الحدّ و بلغ الغاية.و (الكلاكل) جمع كلكل و هو الصّدر و يقال للأمر الثقيل: قد أناخ عليهم بكلكله، أى هدّهم و رضّهم كما يهدّ البعير البارك من تحته بصدره و (انصرفت الدّنيا) و في بعض النسخ و انصرمت بمعنى انقضت و (الموقف) و زان مسجد موضع الوقوف و (ذكى) النار بالذال المعجمة و ذكّيتها بالتثقيل أى أتممت وقودها. و (الوقود) بالضم المصدر من وقدت النار و قدا و وقدا و وقدة و وقودا و وقدانا اشتعلت و بالفتح ما يوقد به قال الشارح المعتزلي: و وقودها ههنا بضمّ الواو و هو الحدث، و لا يجوز الفتح لأنّه ما يوقد به كالحطب و نحوه، و ذاك لا يوصف بأنه ذاك، و أقول إن أغمضنا عن ضبط النسخ فما ذكره من العلّة لا ينهض باثبات كونه بالضمّ إذ كما يصحّ أن يقال نار تام الاشتعال، فكذلك يصحّ أن يقال نار تام الحطب، و هو ظاهر نعم لو علله بأنه عليه السّلام جعله في مقابل الخمود و هو قرينة على كونه بالضمّ لأنّ الخمود إنما يقابل الاشتعال لكان حسنا و (غمّ قرارها) صفة مشبّهة من الغمّ بمعنى التغطية أو من غم اليوم فهو غمّ أى اشتد حرّه فيأخذ بالنفس

الاعراب

قوله: و قبل بلوغ الغاية، ظرف مستقرّ متعلّق بمقدّر في محلّ الرّفع على الخبر قدّم على مبتدئه و هو قوله: ما تعلمون أى ما تعلمونه حاصل قبل بلوغ الغاية، و جملة المبتدأ و الخبر في محلّ النصب حال من فاعل كفى و الرابط للحال هو الواو، و العجب من الشارح البحراني أنه جعل الواو للعطف و قال: قوله: و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون عطف على قوله قبل نزوله، و فيه من السماجة ما لا يخفى و من في قوله: من ضيق بيان لما.

و قوله: فاللّه اللّه، منصوبان بالتحذير أى اتّقوا اللّه، أو بالاغراء أى راقبوا اللّه أو اعبدوا له و نحو ذلك قال نجم الأئمة الرضي: و حكمة اختصاص وجوب الحذف يعني حذف العامل بالمحذر منه المكرر كون تكريره دالا على مقارنة المحذر منه للمحذر بحيث يضيق الوقت إلّا عن ذكر المحذر منه على أبلغ ما يمكن و ذلك بتكريره و لا يتسع لذكر العامل مع هذا المكرّر، و إذا لم يكرّر الاسم جاز إظهار العامل اتفاقا و قوله: في موقف، متعلّق بصار، و قوله: شديد كلبها، و ما يتلوه من المجرورات التي تنيف على عشرة كلّها صفات بحال متعلّقات موصوفاتها.

المعنى

و لما ذكر الغرض الأصلى من البعثة و الرسالة و هو الدّعوة إلى الدّين و الطاعة و نبّه على أنّ جهاد الكافرين قد كان لحماية الدّين أردف ذلك بأمر المؤمنين بحماية حماه و المواظبة عليه اجابة لدعوة الرسول و قضاء لحقّ ما لهم من الايمان فقال: (فاعتصموا بتقوى اللّه) الّتي هي الزاد و بها المعاد، زاد رابح و معاد منجح و تقواه عبارة عن طاعته و عبادته و خشيته و هيبته و هى عاصمة مانعة من عذاب النار و غضب الجبار، و لذلك أمرهم بالاعتصام بها و علّله بقوله (فانّ لها حبلا وثيقا عروته) أى محكما مقبضه لا يخشى من انفصامه، و استعار لفظ الحبل لدين الاسلام و هو استعارة تحقيقية و رشّحها بالوصف لوثاقة العروة و الجامع أنّ التّمسك بدين الاسلام سبب النجاة عن الرّدى كما أنّ التمسّك بالحبل الموثوق به سبب السّلامة عن التردى.

و قد وقع نظير هذه الاستعارة في الكتاب الكريم قال تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا أى بدينه الاسلام و الايمان به.

قال في الكشاف: قولهم اعتصمت بحبله يجوز أن يكون تمثيلا لاستظهاره به و وثوقه بحمايته بامتساك المتدلى من مكان مرتفع بحبل وثيق يأمن انقطاعه. و أن يكون الحبل استعارة لعهده و الاعتصام لوثوقه بالعهد، أو ترشيحا لاستعارة الحبل بما يناسبه و المعنى و اجتمعوا على استعانتكم باللّه و وثوقكم به و لا تفرّقوا عنه، أو و اجتمعوا على التمسك بعهده إلى عباده و هو الايمان و الطاعة.

و ربما استعير للاسلام لفظ العروة قال تعالى فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها قال الصّادق عليه السّلام: هى الايمان باللّه وحده لا شريك له.

و قال تعالى أيضا وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى .

و بالجملة فقد أمر أمير المؤمنين عليه السّلام بالاعتصام بالتقوى معلّلا بأنّ لها حبلا وثيق العروة، ففيه تنبيه على أنّ المعتصم بالتقوى متمسك بالحبل المتين و العروة الوثقى التي ليس لها انفصام و لا انقطاع، و هو الدّين القويم و الحنيفيّة البيضاء، فيستفاد منه أنّ من لم يعتصم بها لم يتمسّك بالعروة الوثقى فقد ضلّ و غوى و تهوّر في النار و تردّى كما صرّح عليه السّلام به في المختار المأة و السادس بقوله «فمن يبتغ غير الاسلام دينا تتحقّق شقوته و تنفصم عروته و تعظم كبوته و يكن مابه الحزن الطويل و العذاب الوبيل، هذا و علل اخرى بقوله (و معقلا منيعا ذروته) أى ملجئا مانعا أعلاه لمن التجأ إليه من نيل المكروه.

و الظاهر أنه استعار لفظ المعقل لمقام القرب من الحقّ فكما أنّ المعقل يمنع الملتجي ء إليه من اصابة السّوء فكذلك التقرّب إلى اللّه سبحانه يمنع المتقرّب من نيل المكاره و المساوى، فيكون محصّل المعنى أنّ من اعتصم بالتقوى فقد التجأ إلى معقل منيع و حصن حصين و ذلك الحصن هو رضوان اللّه سبحانه و الزلفى لديه.

قال سبحانه لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ و قال «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ هذا.

و قد شبّه عليه السّلام نفس التقوى بالحصن و الحرز في بعض كلماته و هو قوله في المختار المأة و الأربعة و الخمسين: اعلموا عباد اللّه أنّ التقوى دار حصن عزيز و الفجور دار حصن ذليل لا يمنع أهله و لا يحرز من لجأ إليه.

و لما أمر بالاعتصام بالتقوى عقّبه و أكّده بالأمر بالمسارعة إلى الموت فقال (و بادروا الموت و غمراته) أى شدائده و سكراته، و معنى المبادرة إليه المسارعة إليه بالخيرات و الصّالحات قال سبحانه فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أى سارعوا إلى أسباب المغفرة و موجباتها و هي الأعمال الصّالحة لتكون زادا للموت و لما بعده من الشدائد و الأهوال.

ففى الحقيقة أمره عليه السّلام بمبادرة الموت إلزام بالسّرعة إلى تهيئة الأسباب و المقدّمات النافعة عند قدومه، و إلّا فلموت كلّ أحد أجل معيّن لا يتقدّم عليه و لا يتأخّر، و هو كذلك فلا يتصوّر فيه المسارعة و البدار قال سبحانه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ».

و يوضح ما قلناه قوله عليه السّلام (و امهدوا له قبل حلوله) فانّه توضيح و تفسير للفقرة السابقة، أى اعملوا له و اكتسبوا من صالح الأعمال لأجله قبل حلوله. (و أعدّوا له قبل نزوله) أى هيّؤوا له من الحسنات و الصالحات قبل نزوله، لأنّه إذا نزل و الزاد معدّ و الأسباب ممهّدة و المقدّمات مهيّأة فلا يكون في نزوله تكلّف و لا محنة، بل يكون بمنزلة ضيف عزيز في قدومه قرّة عين للمضيف لكونه واسطة للوصول إلى محبوبه و النيل إلى مطلوبه و للخروج من دار الفناء إلى دار البقاء و من بيت الذّلّ و المحنة إلى بيت العزّ و المنعة، و من مجالسة الأشرار إلى مرافقة الأبرار.

فطوبى لمن كان موته سببا للنزول على حظاير القدس و مجالس الانس، و ويل لمن لم يمهد الزاد و لم يدّخر للمعاد و قدم عليه موته بلا مهاد فأخرجه إلى بيت وحدة و منزل وحشة و مفرد غربة، فصار له من الصفح أجنان و من التراب أكفان و من الرّفات جيران، فقارب و سدّد و اتّق اللّه وحده و لا تستقلّ الزاد فالموت طارق هذا.

و علّل البدار إلى الموت و أخذ الزاد و المهاد له بقوله (فانّ الغاية القيامة) إنذارا و تحذيرا بذكر الغاية، و تنبيها على أنّ البلية ليست منحصرة في الموت و الأمر بأخذ الزاد ليس لأجله فقط، بل هو أوّل منازل الاخرة و الداهية الدّهياء و المصيبة العظماء آخر منازلها و هو يوم القيامة التي إليها مصير الخلايق «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» «يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ».

(و كفى بذلك واعظا لمن عقل) أي كفى ذكر الموت و غمراته و القيامة و شدائدها، واعظا للعقلاء (و معتبرا لمن جهل) أي محلّ عبرة للجهلة و الغافلين.

(و) الحال أنّ (قبل بلوغ الغاية ما تعلمون) و هو تحذير بأهوال البرزخ و دواهيه.

و في إتيان المسند إليه بالموصول و إبهامه من التهويل و التفخيم ما لا يخفى، مثل قوله سبحانه «فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ».

ثمّ فسّر هذه الأهوال و فصّلها، لأنّ ذكر الشي ء مبهما ثمّ مفسّرا أوقع في النفوس فقال: (من ضيق الأرماس) و القبور (و شدّة الابلاس) أي الهمّ و الغمّ و الحزن بمفارقته من المال و الأولاد و الوطن و انقطاعه من الأحباب و احتباسه في سجن التراب (و هول المطّلع) أي هول موقف الاطلاع و مقام الاشراف على الامور الاخرويّة من الأهوال و الأفزاع الّتي كان غافلا عنها و كانت محجوبة منه فاطلع عليها و عاينها بعد الموت و ارتفاع الحجاب قال تعالى فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ.

(و روعات الفزع) أي تارات الخوف و مرّاته قال الشارح البحراني: و إنّما حسن إضافة روعات إلى الفزع و إن كان الرّوع هو الفزع باعتبار تعدّدها و هى من حيث هى آحاد مجموع أفراد مهيّة الفزع فجازت إضافتها إليها.

أقول: و مثل هذه الاضافة في كلامه عليه السّلام غير عزيز كقوله: و سكائك الهواء في الخطبة الأولى، و قوله عليه السّلام: لنسخ الرجاء منهم شفقات و جلهم، في الخطبة التسعين.

و ما ذكره الشارح من العلّة غير مطّرد إذ قد ورد في كلامه عليه السّلام لفظة رخاء الدّعة و هو من إضافة الشي ء إلى نفسه بدون تعدّد في المضاف.

قال نجم الأئمة الرّضي و أمّا الاسمان اللّذان ليس في أحدهما زيادة فائدة كشحط النوى و ليث أسد فالفراء يجوز إضافة أحدهما للتخفيف: قال: إنّ العرب يجيز إضافة الشي ء إلى نفسه إذا اختلف اللفظان، ثمّ قال الرضيّ: و الانصاف أنّ مثله لا يمكن دفعه و لو قلنا إنّ بين الاسمين في كلّ موضع فرقا لاحتجنا إلى تعسفات كثيرة.

(و اختلاف الأضلاع) أي اشتباكها الحاصل بضغطة القبر (و استكاك الأسماع) أي صممها الحاصل من شدّة الأصوات الهائلة (و ظلمة اللّحد و خيفة الوعد) أي خوف العذاب الموعود الّذى وعده اللّه في كتابه و ألسنة رسله (و غمّ الضريح) أي الكرب الحاصل بضيق القبر بعد فتحه المنازل الدّنيويّة (و ردم الصّفيح) أي سدّ الحجر العريض الّذى يسدّ به اللّحد.

و هذا كلّه تحذير للمخاطبين بما يحلّ عليهم بعد الموت و تذكير بأنهم سوف ينزلون من ذروة القصور في وهدة القبور، و يستبدلون بظهر الأرض بطنا، و بالسعة ضيقا، و بالأهل غربة، و بالأمن خوفا، و بالانس وحشة، و بالنور ظلمة، و صارت الأجساد شحبة بعد بضّتها و العظام نخرة بعد قوّتها، ليس لهم من عقوبات البرزخ فترة مريحة، و لا رعدة مزيحة، و لا قوّة حاجزة، و لا موتة ناجزة، بين أطوار الموتات، و عقوبات الساعات.

(فاللّه اللّه عباد اللّه فانّ الدّنيا ماضية بكم على سنن) أي على طريقة واحدة سبيل من مضى قبلكم من السّلف الماضين و العشيرة و الأقربين فكما طحنتهم المنون و توالت عليهم السّنون فأنتم مثلهم صائرون، و على أثرهم سائرون.

  • فكن عالما أن سوف تدرك من مضىو لو عصمتك الراسيات الشواهق

(و أنتم و الساعة فى قرن) تهويل بالقيامة و قربها القريب كأنها و إياهم مشدودة بحبل واحد ليس بينهما فصل مزيد و لا أمد بعيد.

و أكدّ زيادة قربها بقوله (و كأنّها قد جاءت بأشراطها) و وجه التأكيد الاتيان بلفظة كأنّ المفيدة لتشبيهها فى سرعة مجيئها بالّتى جاءت، و الاتيان بلفظة قد المفيدة للتحقيق، و بماضويّة الجملة.

و قد اشير إلى قربها في غير واحدة من الايات القرآنيّة.

قال سبحانه في سورة بني اسرائيل أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا. قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ و في سورة الأحزاب يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً و فى سورة النبأ إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً. يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً و في سورة المعارج تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً و في سورة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها أى علاماتها و اماراتها الّتي تدلّ على قربها.

روى في الصافى من العلل عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في أجوبة مسائل عبد اللّه بن سلام أما أشراط السّاعة فنار تحشر الناس من المشرق إلى المغرب.

و من الكافي عن الصادق عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من أشراط الساعة أن يفشو الفالج و موت الفجأة.

و من روضة الواعظين عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ من أشراط الساعة أن يرفع العلم و يظهر الجهل و يشرب الخمر و يفشو الزّنا و يقلّ الرجال و تكثر النّساء حتّى أنّ الخمسين امرأة فيهنّ واحد من الرجال.

و في تفسير عليّ بن إبراهيم القمّي عن أبيه عن سليمان بن مسلم الخشاب عن عبد اللّه بن جريح المكّي عن عطاء بن أبي رياح عن عبد اللّه بن عبّاس قال: حججنا مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حجّة الوداع فأخذ بحلقة باب الكعبة ثمّ أقبل علينا بوجهه فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ألا اخبركم بأشراط السّاعة و كان أدنى منه يومئذ سلمان ره فقال: بلى يا رسول اللّه.

فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ من أشراط القيامة إضاعة الصّلوات و اتّباع الشهوات و الميل إلى الأهواء و تعظيم أصحاب المال و بيع الدّين بالدّنيا، فعندها يذوب قلب المؤمن في جوفه كما يذب الملح في الماء مما يرى من المنكر فلا يستطيع أن يغيّره، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده إنّ عندها يليهم أمراء جورة و وزراء فسقة و عرفاء ظلمة و امناء خونة، فقال سلمان و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان إنّ عندها يكون المنكر معروفا و المعروف منكرا و يؤتمن الخائن و يخون الأمين و يصدق الكاذب و يكذب الصادق قال سلمان و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان فعندها تكون امارة النساء و مشاورة الاماء و قعود الصبيان على المنابر، و يكون الكذب ظرفا و الزكاة مغرما و الفي ء مغنما و يجفو الرجل والديه و يبرء صديقه و يطلع الكوكب المذنب، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذى نفسي بيده يا سلمان و عندها تشارك المرأة زوجها في التجارة و يكون المطر قيضا و يغيض الكرام غيضا و يحتقر الرّجل المعسر فعندها تقارب الأسواق إذا قال هذا لم أبع شيئا و قال هذا لم أربح شيئا فلا ترى إلّا ذا مّاللّه، قال سلمان: إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذى نفسي بيده يا سلمان فعندها يليهم أقوام إن تكلّموا قتلوهم و إن سكتوا استباحوهم ليستأثرون بفيئهم و ليطؤن حرمتهم و ليسفكنّ دماءهم و ليملأنّ قلوبهم دغلا و رعبا فلا تراهم إلّا وجلين خائفين مرعوبين مرهوبين، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذى نفسي بيده يا سلمان إنّ عندها يؤتى بشي ء من المشرق و شي ء من المغرب يلون امّتي فالويل لضعفاء امّتي منهم و الويل لهم من اللّه لا يرحمون صغيرا و لا يوقرون كبيرا و لا يتجافون «يتجاوزون خ» عن مسي ء جثّتهم جثّة الادميّين و قلوبهم قلوب الشياطين، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذى نفسى بيده يا سلمان و عندها يكتفى الرّجال بالرّجال و النساء بالنساء و يغار على الغلمان كما يغار على الجارية في بيت أهلها و تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرّجال و يركبن ذوات الفروج السّروج فعليهنّ من امّتي لعنة اللّه قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان إنّ عندها تزخرف المساجد كما تزخرف البيع و الكنايس و تحلّي المصاحف و تطول المنارات و تكثر الصفوف بقلوب متباغضة و ألسن مختلفة، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان و عندها تحلّي ذكور أمّتي بالذهب و يلبسون الحرير و الدّيباج و يتّخذون جلود النمور صفافا، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان و عندها يظهر الرّبا و يتعاملون بالعينة و الرشاء و يوضع الدّين و ترفع الدّنيا، قال سلمان: إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان و عندها يكثر الطلاق فلا يقام للّه حدّ و لن يضرّ اللّه شيئا، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان و عندها تظهر القينات «المغنيات خ» و المعازف و تليهم أشرار أمّتي، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان و عندها تحجّ أغنياء أمّتي للنزهة و تحجّ أوساطها للتجارة و تحجّ فقرائهم للرياء و السّمعة فعندها يكون أقوام يتعلّمون القرآن لغير اللّه و يتّخذونه مزامير و يكون أقوام يتفقّهون لغير اللّه و يكثر أولاد الزّنا و يتغنّون بالقرآن و يتهافتون بالدّنيا، قال سلمان: إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان ذلك إذا انتهكت المحارم و اكتسب الماثم و تسلّط الأشرار على الأخيار و يفشوا الكذب و تظهر الحاجة «اللّجاجة خ» و تفشو الفاقة و يتباهون في اللباس و يمطرون في غير أوان المطر و يستحسنون الكوبة و المعازف و ينكرون الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر حتّى يكون المؤمن في ذلك الزّمان أذلّ من الأمة و يظهر قرّاؤهم و عبّادهم فيما بينهم التلازم «خ التلاوم» فأولئك يدعون في ملكوت السّماوات الأرجاس الأنجاس قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان فعند ذلك لا يخشى الغنيّ إلّا الفقر حتّى أنّ السائل يسأل فيما بين الجمعتين لا يصيب أحدا يضع فى كفّه شيئا، قال سلمان: و إنّ هذا لكائن يا رسول اللّه قال صلّى اللّه عليه و آله: إي و الّذي نفسي بيده يا سلمان عندها يتكلّم الرويبضة فقال سلمان و ما الرّويبضة يا رسول اللّه فداك أبى و أمّى قال يتكلّم في أمر العامّة من لم يكن يتكلّم، فلم يلثبوا إلّا قليلا حتى تخور الأرض خورة فلا يظنّ كلّ قوم إلّا أنّها خارت في ناحيتهم فيمكثون ما شاء اللّه ثمّ ينكثون في مكثهم فتلقي لهم الأرض أفلاذ كبدها قال: ذهب و فضّة ثمّ أومى بيده إلى الأساطين فقال: مثل هذا، فيومئذ لا ينفع ذهب و لا فضّة فهذا معنى قوله: فقد جاء أشراطها.

(و أزفت بأفراطها) أي قربت بمقدماتها فتكون عطف تفسير للجملة السابقة، و على رواية افراطها بكسر الهمزة فالمعني أنها قربت بتجاوزها عن الاعتدال في الشدائد و الاهوال.

(و وقفت بكم على صراطها) نسبة الوقوف بهم إلى الساعة من باب المجاز العقلى، و قد مرّ تفصيل الكلام في الصراط فى شرح الفصل السادس من فصول المختار الحادى و الثمانين.

(و كأنّها قد أشرفت بزلازلها) أى أشرفت عليكم بزلازلها الهايلة و كفى شاهدا على هولها و شدّتها تهويله تعالى منها و تفخيمه لها بقوله يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ. يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ.

قال في مجمع البيان: معناه يا أيّها العقلاء المكلّفون اتّقوا عذاب ربّكم و اخشوا معصية ربكم إنّ زلزلة الأرض يوم القيامة أمر عظيم هايل لا يطاق يوم ترونها أى الزلزلة او ان الساعة تشغل كلّ مرضعة عن ولدها و تنساه و تضع كلّ ذات حمل حملها أى تضع الحبالى ما فى بطونها، و فى هذا دلالة على أنّ الزلزلة تكون فى الدّنيا فانّ الرضاع و وضع الحمل إنّما يتصوّر فيها و من قال إنّ المراد به يوم القيامة قال إنّه تهويل، لأمر القيامة و تعظيم لما يكون فيه من الشدائد أى لو كان ثمّ مرضعة لذهلت أو حامل لوضعت و إن لم يكن هناك حامل و لا مرضعة، و ترى الناس سكارى من شدّة الخوف و الفزع، و ما هم بسكارى من الشراب و لكن من شدّة العذاب يصيبهم ما يصيبهم.

و قوله (و أناخت بكلاكلها) تمثيل لهجومها عليهم بأهاويلها الهايلة و رضّها لهم بشدائدها الفادحة باناخة الجمل المناخ الّذى ترضّ من تحته بثقله و يهده بكلكله فيكون استعارة تمثيليّة، أو أنّه شبهها بالجمل الفادح بحمله على سبيل الاستعارة بالكناية فيكون إثبات الكلكل تخييلا و الاناخة ترشيحا، و الأوّل أظهر«» و إنّما أتى بجمع لفظ الكلاكل مبالغة في شدّة أهوالها و تنبيها على كونها كثيرة متعدّدة، هذا.

و لما ذكر أنّ الغاية القيامة و نبّه على قربها و حذّر بأهوالها و بأهوال البرزخ الّذى قبلها أردف ذلك بالتنبيه على زوال الدّنيا و فنائها و سرعة انقضائها فقال (و انصرفت الدّنيا بأهلها) أى ولّت و أدبرت ظاهر مساق الكلام يعطى كون هذه الجملة معطوفة على جملة أشرفت و أناخت، لكنّه يأبي عنه أنّ الجملتين السابقتين خبران لقوله كأنها و هذه الجملة لا يصحّ جعلها خبرا، لأنّ الضمير في كأنّها راجع إلى الساعة فلا يكون ارتباط بين اسم كأنّ و خبرها إلّا أن يجعل الضمير فيها ضمير القصّة و لكنه يبعّده أنّ كأنّها هذه عطف على قوله و كأنّها قد جاءت، و الضمير في المعطوف عليها راجع إلى الساعة قطعا فليكن في المعطوفة كذلك.

و بعد هذا كلّه فلا مناص إلّا أن يجعل الجملة مستأنفه غير مرتبطة على سابقتها و لا بأس بذلك، لأنّ الجملات السابقة في بيان أهوال الساعة، و هذه الجملة و ما يتلوها في بيان أحوال الدّنيا.

و ممّا حقّقنا ظهر فساد ما قاله الشارح البحراني حيث قال: لما كانت الأفعال من قوله: و أناخت إلى قوله: و صار سمينها غثا، معطوفا بعضها على بعض دخلت في حكم الشبه أى و كان الدّنيا قد انصرفت بأهلها و كأنّكم قد اخرجتم من حضنها إلى آخر الأفعال، و المشبّه الأوّل هو الدّنيا باعتبار حالها الحاضرة، و المشبّه به هو انصرافها بأهلها و زوالهم، و وجه الشبه سرعة المضىّ أى كأنّها من سرعة أحوالها الحاضرة كالتي وقع انصرافها، و كذلك الوجه في باقي التشبيهات انتهى.

و ملخّص وجه الفساد إنّ القواعد الأدبيّة آبية من عطف الجملات بعضها على بعض.

و قوله (و أخرجتهم من حضنها) استعارة بالكناية شبّهها بالأمّ المربّية لولدها في حضنها ثمّ اعرضت عنه و اخرجته من حضن تربيته و أسلمته إلى نفسه (فكانت) نسبتها إلى أهلها في قصر الزّمان و قلّة المدّة (كيوم مضى أو شهر انقضى).

و أشار إلى تغيّر ما فيها و فساده بقوله: (و صار جديد هارثا) أى خلقا باليا (و سمينها غثا) أى رثيثا مهزولا قال الشارح البحراني و السمين و الغثّ يحتمل أن يريد بهما الحقيقة، و يحتمل أن يكنّى به، عمّا كثر من لذّاتها و خيراتها و تغيّر ذلك بالموت و الزوال.

أقول: لا وجه لجعل الاحتمال الثاني فى مقابل الاحتمال الأوّل قسيما له، بل هما كنايتان و لا ينافيها إرادة الحقيقة لما قد مرّ في ديباجة الشرح من أنّ الكناية استعمال اللفظ في غير ما وضع له مع جواز إرادة ما وضع له.

ثمّ الظاهر إنّهما كنايتان عمّا عليه أهل المحشر من كون أجسادهم شحبة بعد بضّتها و عظامهم و هنة بعد قوّتها لشدّة ما عاينوه من الأهوال و الشدائد.

و قوله (في موقف ضنك المقام) أى صار جديدها و سمينها رثا و غثا في موقف القيامة، و وصفه بالضنّك و الضيق لكثرة الخلايق و مزيد ازدحامهم فيه «قل إنّ الأوّلين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم».

أو لصعوبة الوقوف به و طوله مع تراكم الدّواهى و الأهاويل العظيمة و عدم إمكان المخلص منها فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ. كَلَّا لا وَزَرَ. إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ.

(و امور مشتبهة عظام) أراد بها أهاويلها العظيمة الملتبسة التي أوجبت التحيّر في وجه الخلاص منها و النجاة عنها، فهم فيها تائهون هائمون حائرون.

و إن شئت أن تعرف تفصيل ما تضمّنه هاتان الفقرتان من هول موقف القيامة و ضيق مقامها و مزيد زحامها و زيادة شدّتها و طول مدّتها و التباس امورها فعليك بما يتلي عليك من أنبائها.

فنقول: إنّ يوم القيامة يوم عظيم شأنه، مديد زمانه، قاهر سلطانه، يوم ترى السماء فيه قد انفطرت، و الكواكب من هوله قد انتثرت، و النجوم الزواهر قد انكدرت، و الشمس قد كوّرت، و الجبال قد سيّرت، و العشار قد عطّلت، و الوحوش قد حشرت، و البحار قد سجّرت، و النفوس مع الأبدان قد زوّجت، و الجحيم قد سعّرت، و الجنّة قد ازلفت، و الأرض قد مدّت.

يوم ترى الأرض قد زلزلت فيه زلزالها، و أخرجت أثقالها.

فيومئذ وقعت الواقعة، و انشقّت السّماء فهي يومئذ واهية، و الملك على أرجائها و يحمل عرش ربّك فوقهم يومئذ ثمانية، يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية.

يوم تذهل فيه كلّ مرضعة عما أرضعت و تضع كلّ ذات حمل حملها و ترى النّاس سكارى و ما هم بسكارى و لكنّ عذاب اللّه شديد.

يوم يمنع فيه المجرم من الكلام، و لا يسأل فيه عن الاجرام بل يؤخذ بالنواصي و الأقدام.

يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بينها و بينه أمد بعيد.

يوم تعلم فيه كلّ نفس ما احضرت، و تشهد ما قدّمت و أخّرت.

يوم يفرّ المرء من أخيه و امّه و أبيه، يوم لا يقدرون أن ينطقون و لا يؤذن لهم فيعتذرون، و على النار يفتنون، و لا ينفع مال و لا بنون.

يوم تبلى فيه السرائر و تبدى الضمائر، و تردّ فيه المعاذير.

يوم تكشف الأستار و تخشع الأبصار و تنشر الدواوين و تنصب الموازين.

يوم تسكن فيه الأصوات و يقلّ الالتفات، و تبرز الخفيّات، و تظهر الخطيئات.

يوم يساق العباد، و معهم الاشهاد، و يشيب الصغير، و يهرم الكبير.

يوم تغيّرت الألوان و خرس اللّسان و نطق جوارح الانسان و برّزت الجحيم و اغلى الحميم، و سعرّت النّار، و يئس الكفّار.

و تفكر في طول هذا اليوم الّذي تقف فيه الخلايق شاخصة أبصارهم، منفطرة قلوبهم، لا يكلّمون و لا ينظر في امورهم، يقفون ثلاثمأة عام لا يأكلون فيه اكلة، و لا يشربون فيه شربة، و لا يجدون فيه روح النسيم، و لقد أفصح عن طوله الكتاب الكريم و أبان عنه ذو العرش العظيم في سورة المعارج بقوله «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا».

و تأمل في ازدحام الخلايق و اجتماعهم في موقف يجمع فيه أهل السّماوات السبع و الارضين السبع: من ملك، و جنّ، و إنسان، و وحش، و طير، و سبع، و شيطان، فأشرقت عليهم الشمس و قد تضاعف حرّها، و تبدّلت عما كان عليه من خفّة أمرها، ثمّ ادنيت من رءوس أهل العالمين مثل قاب قوسين، فأصهرتهم بحرّها، و اشتدّ كربهم و غمّهم من وهجها، ثمّ تدافعت الخلايق و دفع بعضهم بعضا لشدّة الزحام، و اختلاف الأقدام، و ضيق المقام، و انصاف إلى ذلك شدّة الخجل و الحياء، عند العرض على مليك الأرض و السماء، فاجتمع وهج الشمس و حرّ الأنفاس، و احتراق القلوب بنار الخوف، ففاض العرق من أصل كلّ شعرة حتّى سال على صعيد القيامة، ثمّ ارتفع على الأبدان فبعضهم بلغ العرق ركبتيه، و بعضهم إلى حقويه، و بعضهم إلى شحمة اذنيه.

قال عقبة بن عامر: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: تدنو الشمس من الأرض يوم القيامة فيعرض الناس، فمن الناس من يبلغ عرقه عقبه، و منهم من يبلغ نصف ساقه، و منهم من يبلغ ركبته، و منهم من يبلغ فخذه، و منهم من يبلغ خاصرته. و منهم من يبلغ فاه فألجمها، و منهم من يغطيه العرق و ضرب بيده على رأسه هكذا.

فتدبّر أيّها العاصي و الجاهل القاسي في هول ذلك اليوم و طول تعبه، و شدّة كربه و فيما عليه أهله من ضيق المقام، و طول القيام، و مساءة الحال، و عظم الشفق من سوء المال، فمنهم من يقول ربّ أرحنى من هذا الكرب و الانتظار، و لو إلى النّار.

و كلّ ذلك و لم يلقوا بعد حسابا و لا كتابا و لم يصيبوا عذابا و لا عقابا.

فكيف إذا فرغوا من الحساب و عاينوا الكتاب و حقّت عليهم كلمة العذاب.

فبيناهم وقوفا ينتظرون و يخافون العطب، و يشفقون سوء المنقلب إذ نادى مناد من عند ذى العرش المجيد «أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ».

فيبادر إليهم الزبانية بمقامع من حديد، و يستقبلونهم بعظائم التهديد، و يسوقونهم إلى العذاب الشديد (و) يدخلونهم في (نار شديد كلبها) أى شرّها و اذيها و حارتها (عال لجبها) أى صوتها و صياحها أو اضطراب أمواجها كالبحر الزخار (ساطع لهبها) أى شعلتها (متغيّظ زفيرها) أى صوتها الناشى من توقّدها متّصف بالهيجان و الغليان.

قال الشارح البحرانيّ: و لفظ التغيّظ مستعار للنّار باعتبار حركتها بشدّة و عنف كالغضبان انتهى.

و هذا التغيظ قد نطق به القرآن في سورة الفرقان قال «بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ. كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها» قال: بعض المفسّرين التغيظ الصوت الّذي يهمهم به المغتاظ، و الزفير صوت يخرج من الصدر، و عن ابن عرفة أى من شدّة الحريق تغيظت الهاجرة إذا اشتدّ حميمها فكأنّ المراد الغليان.

(متأجّج سعيرها) أى متوقّد و متلهّب نارها المتحرقة (بعيد خمودها) أى سكونها (ذاك وقودها) أى وقودها متّصف بشدّة الوهج و الاشتغال (مخوف وعيدها) قال بعض الشارحين أى توعدها لأهلها بانطاقه سبحانه إيّاها أو كناية عن اشتدادها تدريجا (غمّ قرارها) أى متغطّى قعرها و قرارها بحيث لا يكاد أن يدرك بالبصر لظلمته أو غاية عمقه أو تراكم لهبه.

و في نسخة الشارح البحراني: عم قرارها، بالعين المهملة قال: اسند العمى إلى قرارها مجازا باعتبار أنّه لا يهتدى فيه لظلمته أو لأنّ عمقها لا يوقف عليه لبعده (مظلمة أقطارها) أى أطرافها و جوانبها (حامية قدورها فظيعة امورها) أى شديدة شنيعة بلغت الغاية في الشدّة و الشناعة، هذا.

و قد مضى فصل واف في أوصاف الجحيم و أهله في شرح الفصل الثالث من المختار المأة و الثمانية و إنما فصّل عليه السّلام هنا بعضها تخويفا منها و تحذيرا عنها و تنفيرا عن المعصية و متابعة الهوى الموقعة فيها و ترغيبا إلى الزّهد و التقوى العاصمة منها، لأنّ حقيقة التقوى هو أخذ الوقاية من النار و من غضب الجبّار.

شرح لاهیجی

فاعتصموا بتقوى اللّه فانّ لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته و بادر الموت فى غمراته و امهدوا له قبل حلوله و اعدّوا له قبل نزوله فانّ الغاية القيامة و كفى بذلك واعظا لمن عقل و معتبرا لمن جهل يعنى پس چنگ در زنيد بپرهيزكارى خدا پس بتحقيق كه از براى پرهيزكارى ريسمانى باشد كه محكم است دستگيره او و جايگاهى باشد كه استوار است بلندى او و پيشى گيريد مرگ را بعلّت شدائد او و بگسترانيد فراش از براى او پيش از فرود امدن او و اماده شويد از براى او پيش از امدن او پس بتحقيق كه منتهاى كار حضور قيامت است كه اوّل ان مرگست و حال آن كه كافى است مرگ در پند دادن از براى كسى كه صاحب عقل و دانش باشد و كافى است در محلّ عبرت بودن از براى كسى كه نادان و غافل باشد و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون من ضيق الارماس و شدّة الابلاس و هول المطّلع و روعات الفزع و اختلاف الاوضاع و استكاك الاسماع و ظلمة اللّحد و خيفة الوعد و غمّ الضّريح و ردم الصّفيح يعنى و پيش از رسيدن بغايت كه قيامت باشد چيزيست كه مى دانيد شما از تنگى قبرها و سختى انكسار و حزن و ترس مطّلع كه روز قيامت باشد و دفعه بدفعه آمدنهاى خوف و بيم مختلف و جابجا شدن دنده هاى پهلو از فشار قبر و كر گرديدن گوشها و تاريكى گور و ترس عقاب خدا و پوشاندن قبر و مسدود كردن سنگ در قبر فاللّه اللّه عباد اللّه فانّ الدّنيا ماضية بكم على سنن و أنتم و السّاعة فى قرن و كانّها قد جاءت باشراطها و ازفت بافراطها و وقفت بكم على صراطها و كانّها قد اشرفت بزلازلها و اناخت بكلاكلها و انصرمت الدّنيا باهلها و اخرجتهم من حصنها فكانت كيوم مضى و شهر انقضى و صار جديدها رثّا و ثمينها غثّا يعنى بترسيد خدا را بترسيد خدا را اى بندگان خدا پس بتحقيق كه دنيا گذرنده است بر شما و بر يك طريقه كه طريقه ميراندن شما باشد و شما با قيامت بسته شده ايد در يك ريسمان گردن بند و از يكديگر دور نيستيد و گويا بتحقيق كه امد علامتهاى قيامت و نزديك شدند پيش رفتگان او و ايستاديد شما بر پل صراط او و گويا كه مشرف گردانيد بر شما تزلزل و اضطراب خود را و فرو خوابانيد سينه خود را از براى برداشتن بار از پشت او يعنى از براى فارغ شدن از سنگينى حساب مردم و منقطع گرديد دنيا از اهلش و بيرون كرد ايشان را از پرستارى خود پس باشد مثل روزى كه گذشت و ماهى كه درگذشت و گرديد تازه او كهنه و پوسيده و فربه او لاغر فى موقف ضنك المقام و امور مشتبهة عظام و نار شديد كلبها عال ساطع لهبها متغيّظ زفيرها متاجّج سعيرها بعيد خمودها ذاك وقودها مخوف وعيدها غمّ قرارها مظلمة اقطارها حامية قدورها فظيعة امورها يعنى در جاى ايستادن تنگ و در امور مشتبه بزرگ و در آتشى كه شديد است حرص او بلند است صداى او درخشنده است زبانه او خشم ناكست ناله او افروزنده است اخگر او دور است فرو مردن او شعله كشنده است هيمه او ترس داشته شده است بيم او و مستور و پوشيده است ته او تاريكست اطراف او بسيار گرمست ديگهاى او رسوا كننده است كارهاى او

شرح ابن ابی الحدید

فَاعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ لَهَا حَبْلًا وَثِيقاً عُرْوَتُهُ- وَ مَعْقِلًا مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ- وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ وَ امْهَدُوا لَهُ قَبْلَ حُلُولِهِ- وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِهِ فَإِنَّ الْغَايَةَ الْقِيَامَةُ- وَ كَفَى بِذَلِكَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ وَ مُعْتَبَراً لِمَنْ جَهِلَ- وَ قَبْلَ بُلُوغِ الْغَايَةِ مَا تَعْلَمُونَ مِنْ ضِيقِ الْأَرْمَاسِ- وَ شِدَّةِ الْإِبْلَاسِ وَ هَوْلِ الْمُطَّلَعِ- وَ رَوْعَاتِ الْفَزَعِ وَ اخْتِلَافِ الْأَضْلَاعِ- وَ اسْتِكَاكِ الْأَسْمَاعِ وَ ظُلْمَةِ اللَّحْدِ- وَ خِيفَةِ الْوَعْدِ وَ غَمِّ الضَّرِيحِ وَ رَدْمِ الصَّفِيحِ- فَاللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ- فَإِنَّ الدُّنْيَا مَاضِيَةٌ بِكُمْ عَلَى سَنَنٍ- وَ أَنْتُمْ وَ السَّاعَةَ فِي قَرَنٍ- وَ كَأَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ بِأَشْرَاطِهَا وَ أَزِفَتْ بِأَفْرَاطِهَا- وَ وَقَفَتْ بِكُمْ عَلَى صِرَاطِهَا وَ كَأَنَّهَا قَدْ أَشْرَفَتْ بِزَلَازِلِهَا- وَ أَنَاخَتْ بِكَلَاكِلِهَا وَ انْصَرَفَتِ الدُّنْيَا بِأَهْلِهَا- وَ أَخْرَجَتْهُمْ مِنْ حِضْنِهَا- فَكَانَتْ كَيَوْمَ مَضَى وَ شَهْرٍ انْقَضَى- وَ صَارَ جَدِيدُهَا رَثّاً وَ سَمِينُهَا غَثّاً- فِي مَوْقِفٍ ضَنْكِ الْمَقَامِ وَ أُمُورٍ مُشْتَبِهَةٍ عِظَامٍ- وَ نَارٍ شَدِيدٍ كَلَبُهَا عَالٍ لَجَبُهَا- سَاطِعٍ لَهَبُهَا مُتَغَيِّظٍ زَفِيرُهَا- مُتَأَجِّجٍ سَعِيرُهَا بَعِيدٍ خُمُودُهَا- ذَاكٍ وُقُودُهَا مَخُوفٍ وَعِيدُهَا- عَمٍ قَرَارُهَا مُظْلِمَةٍ أَقْطَارُهَا- حَامِيَةٍ قُدُورُهَا فَظِيعَةٍ أُمُورُهَا

و المعقل ما يعتصم به و ذروته أعلاه- . و امهدوا له اتخذوا مهادا- و هو الفراش و هذه استعارة- . قوله ع فإن الغاية القيامة- أي فإن منتهى كل البشر إليها و لا بد منها- . و الأرماس جمع رمس و هو القبر- و الإبلاس مصدر أبلس أي خاب و يئس- و الإبلاس أيضا الانكسار و الحزن- . و استكاك الأسماع صممها- . و غم الضريح ضيق القبر و كربه- و الصفيح الحجر و ردمه سده- . و السنن الطريق و القرن الحبل- . و أشراط الساعة علاماتها- و أزفت قربت و أفراطها جمع فرط- و هم المتقدمون السابقون من الموتى- و من روى بإفراطها- فهو مصدر أفرط في الشي ء- أي قربت الساعة بشدة غلوائها- و بلوغها غاية الهول و الفظاعة- و يجوز أن تفسر الرواية الأولى- بمقدماتها و ما يظهر قبلها من خوارق العادات المزعجة- كالدجال و دابة الأرض و نحوهما- و يرجع ذلك إلى اللفظة الأولى- و هي أشراطها و إنما يختلف اللفظ- . و الكلاكل جمع كلكل و هو الصدر- و يقال للأمر الثقيل قد أناخ عليهم بكلكله- أي هدهم و رضهم كما يهد البعير البارك من تحته- إذا أنحى عليه بصدره- . قوله ع و انصرفت الدنيا بأهلها أي ولت- و يروى و انصرمت أي انقضت- .و الحضن بكسر الحاء ما دون الإبط إلى الكشح- . و الرث الخلق و الغث الهزيل- . و مقام ضنك أي ضيق- . و شديد كلبها أي شرها و أذاها- و اللجب الصوت و وقودها هاهنا بضم الواو- و هو الحدث و لا يجوز الفتح- لأنه ما يوقد به كالحطب و نحوه- و ذاك لا يوصف بأنه ذاك- . قوله ع عم قرارها- أي لا يهتدى فيه لظلمته و لأنه عميق جدا

شرح نهج البلاغه منظوم

فاعتصموا بتقوى اللَّه فإنّ لها حبلا وّثيقا عروته، و معقلا مّنيعا ذروته، و بادروا الموت و غمراته، و أمهدوا له قبل حلوله و أعدّوا له قبل نزوله، فإنّ الغاية القيامة، و كفى بذلك واعظا لّمن عقل، و معتبر الّمن جهل، و قبل بلوغ الغاية ما تعلمون من ضيق الأرماس، و شدّة الأبلاس، و هول المطّلع، و روعات الفزع، و اختلاف الأضلاع، و استكاك الأسماع، و ظلمة اللّحد، و خيفة الوعد، و غمّ الضّريح، و ردم الصّفيح. فاللّه اللَّه عباد اللَّه، فإنّ الدّنيا ماضية بكم على سنن، و أنتم و السّاعة فى قرن، وّ كأنّها قد جائت بأشراطها، و أزقت بأفراطها، و وقفت بكم على صراطها، و كأنّها قد أشرفت بزلازلها، و أناخت بكلاكلها، و انصرمت الدّنيا بأهلها، و أخرحتهم مّن حضنها، فكانت كيوم مّضى، أو شهر انقضى، و صار جديد هارثّا، و سمينها غثّا، فى موقف ضنك المقام، و أمور مّشتبهة عظام، وّ نار شديد كلبها، عال لّجبها، ساطع لّهبها، متغيّظ زفيرها، متأجّج سعيرها، بعيد خمودها، ذاك وّقودها، مخوف وّعيدها، غمّ قرارها، مظلمة أقطارها، حامية قدورها، فظيعة أمورها

ترجمه

پس بتقوا و پرهيز از خدا چنگ در افكنيد، كه آن را رشته ايست محكم، و پناهگاهى است كه اوجش بلند است و ناگهان فرود آمدنهايش پيش دستى كنيد، و خويش را پيش از رسيدن و وارد شدنش آماده سازيد، چرا كه قيامت پايان كار (و چاره گرفتاريها پس از مرگ ميسّر نيست) و براى پند دادن شخص خردمند، و عبرت گرفتن كسى كه بيخرد است مرگ كافى است، و شما پيش از به پايان رسيدن (دوران حيوة و ديدار قيامت) چيزهائى مى دانيد از تنگى قبرها، بسيارى از رنج و اندوه و مأيوسى، ترس و بيم از جايگاه آگاهى (برزخى كه نتيجه اعمال را مشاهده مى كنيد، و وحشت و خوف پياپى، پس و پيش شدن دنده ها، (از شدّت فشار قبر) كر شدن گوشها، تاريكى لحد، و ترس عذابى كه خدا وعده كرده است، تنگى و گرفتارى گور، و مسدود كردن، (رخنه و روزنه طاق) آنرا با سنگ پهن (در اين صورت براى چه اين گونه دل بدنيا بسته، و از اين پيش آمد سخت و دشوار فارغ نشسته ايد). بندگان خداى، خداى را، خداى را از او بترسيد (و براى پس از مرگ كارى كنيد) زيرا كه جهان بيكره ناگاه بر شما مى گذرد، و شما و قيامت بسته شده، بيك ريسمانيد، تو گوئى آن قيامت با نشانه هايش رسيده، و پرچمهايش را نزديك ساخته است، شما را سر راه خويش نگه داشته (تا بحسابتان برسيد) و مانند آنست كه دشواريهايش را پيش آورده و (همچون شتر) سينه هايش را بروى خاك گسترانيده است، و دنيا دست از مردم خود كشيده، و آنها را از كنارش رانده است، گوئى جهان روزى بود گذشت، يا ماهى بود كه بسر آمد، تازه اش كهنه، و فربه اش لاغر گرديد، (اقويا و گردنكشان ناتوان و بيچاره شده، و آنها را بازداشت كردند) در جاى تنگ و كارهاى بزرگ درهم و برهم، و آتشيكه آزار و اذيّتش سخت، صدايش بلند، شراره اش فروزان، نعره و نهيبش خشمناك، زبانه اش پرسوز و گداز، فرو نشستنش دور، هيزمش پر شعله، تهديدش پر هول، ته آن (از فرط تاريكى و دورى) ناپيدا، اطرافش تاريك، و ديگهايش جوشان، و امور و كيفرش رسوا كننده است (چنين آتشى براى كيفر كفّار، و گنهكاران و دشمنان خاندان رسالت و ولايت مهيّا است، لكن نيكان و دوستان اهل بيت)

نظم

  • هلا در رشته تقوى و پرهيزببايد چنگ در زد چابك و تيز
  • كه تقوى رشته سخت است و محكمبنايش برتر از گردون اعظم
  • به يك سو بر نهيد اين وهن و سستى اجل را كرد بايد پيش دستى
  • بدور چند روزه زندگانىرسد چون مرگ از در ناگهانى
  • هجومش را شويد آماده از جان شويد از حمله اش خود را نگهبان
  • بدان هركس نمى خواهد گرفتارشدن بايد نمايد چاره كار
  • براى پند داناى خردمندو يا آن بيخرد كز نفس در بند
  • هلا اين مرگ كافى باشد و بسهمين يك حرف بس باشد اگر كس
  • به پيش از آنكه دورانتان سر آيدعيان اهوال و رنج محشر آيد
  • شما دانيد بس سختى است در راهكه وارد بر شما گردد بناگاه
  • لحدتان تنگ و قبر اندر فشار است فشارش را بدنهاتان دچار است
  • بدلتان رنج و مأيوسى عظيم استمكان پر وحشت و پر ترس و بيم است
  • ز پهلوها شود ستخوان پس و پيش بگردد دنده ها از مركز خويش
  • لحد تاريك هست و گوشها كرعذاب و رنج هر ساعت فزونتر
  • دهان و ديده جاى كرم و مور است قرين با تنگى بسيار گور است
  • ز هم اعضا همه گردد گسستهتنفّس را شود هر رخنه بسته
  • در اين صورت چرا فارغ نشستيدبراى آن جهان طرفى نبستيد
  • الا اى بندگان ترس خدا رابياد آرم در اين دنيا شما را
  • براى بعد مردن توشه گيريدعمل را چون ز خرمن خوشه گيريد
  • كه گيتى مى زند ناگاهتان راهكشد از گاهتان پائين بناگاه
  • شما با مرگ در يك ريسمانيدنشانهاى قيامت را نشانيد
  • قيامت پرچمش را كرده نزديكسر رهتان نگه او داشته نيك
  • چو آن اشتر كه سينه بر زمين داشت ز پشت خويش خواهد بار بگذاشت
  • چنين او پى بكار سختى افشردشما را رنج و محنت پيش آورد
  • جهان از مردمش دامان كشانده ز خود اهل خودش را سخت رانده
  • تو گوئى بود دور عمر روزىو يا برفى كه باشد در تموزى
  • ز دوران شد دگرگون ناگه احوال بسر شد وقت و كار و ساعت و حال
  • تمامى فربه اش گرديد لاغربه تنگى وسعتش را امر دائر
  • عيان شد نار سوزان پر آزاركه دارد نعره و فرياد بسيار
  • شرارش تند و باشد سخت و سركشدرونها از نهيب آن مشوّش
  • تمامى شعله آن پر گداز است خموشيّش كم و پر سوز و ساز است
  • بود در گيره آن سنگ و انسانز تاريكى و دودش قعر پنهان
  • بسان بحر ديگ وى بجوشدچنانكه رعد از دل مى خروشد
  • چنين آتش براى خيل كفّارمهيّا هست و اشخاص گنهكار

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS