خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3 : راه‏هاى خداشناسى

خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3 : راه‏هاى خداشناسى

موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3

راه هاى خداشناسى

متن خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3

منها في صفة خلق أصناف من الحيوان

وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ النِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِيقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ وَ لَكِنِ الْقُلُوبُ عَلِيلَةٌ وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ أَ لَا يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ سَوَّى لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ انْظُرُوا إِلَى النَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا لَا تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ الْبَصَرِ وَ لَا بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِي وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا مَكْفُولٌ بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا لَا يُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ وَ لَا يَحْرِمُهَا الدَّيَّانُ وَ لَوْ فِي الصَّفَا الْيَابِسِ وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً فَتَعَالَى الَّذِي أَقَامَهَا عَلَى قَوَائِمِهَا وَ بَنَاهَا عَلَى دَعَائِمِهَا لَمْ يَشْرَكْهُ فِي فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ وَ لَمْ يُعِنْهُ عَلَى خَلْقِهَا قَادِرٌ وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ مَا دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ وَ مَا الْجَلِيلُ وَ اللَّطِيفُ وَ الثَّقِيلُ وَ الْخَفِيفُ وَ الْقَوِيُّ وَ الضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلَّا سَوَاءٌ

خلقة السماء و الكون

وَ كَذَلِكَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّيَاحُ وَ الْمَاءُ فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلَافِ هَذَا اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلَالِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ وَ لَا لِاخْتِلَافِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا ادَّعَوْا وَ لَا تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى دوم از اين خطبه است در وصف شگفتى آفرينش دسته هاى از حيوانات (مانند مورچه و ملخ و غير آنها)

و اگر مردم در عظمت توانائى و بزرگى نعمت و بخشش خداوند متعال فكر و انديشه كنند (از گمراهى) براه (راست) باز مى گردند، و از مشقّت و سختى آتش سوزان (قيامت) مى ترسند (بر خلاف دستور خدا و رسول رفتار نمى نمايند) و ليكن دلها بيمار و بينائيها معيوب است (به اين جهت از راه حقّ پا بيرون نهاده در آثار قدرت و توانائى پروردگار انديشه نكرده از نعمتهاى او سپاسگزار نيستند) آيا نگاه نمى كنند حيوان كوچكى را كه آفريده چگونه آفرينشش را استوار و بهم پيوند كردنش را محكم گردانيده، و (با همه كوچكى) براى آن گوش و چشم پديد آورده و استخوان و پوست به تناسب آراسته نگاه كنيد به مورچه با كوچكى جثّه و نازكى اندامش كه بنگاه با گوشه چشم ديده نمى شود و به انديشه درك نمى گردد، چگونه مسير خود را مى پيمايد، و براى بدست آوردن روزيش مى شتابد، دانه را به لانه اش انتقال مى دهد و آنرا در انبارش (براى روز سختى) آماده مى گذارد، در تابستان براى زمستان و هنگام آمدن (روزهاى گرم) براى وقت باز گشتن (روزهاى سرد) دانه ها را گرد مى آورد، خداوند ضامن روزيش بوده، مناسب حال راه روزيش را گشاده، پروردگار بسيار نعمت و بخشش دهنده از آن غافل نيست، و خداوند جزاء دهنده آنرا محروم و بى بهره نمى گرداند و اگر چه در سنگ خشك (كه چيزى از آن نمى رويد) و سنگ سخت (كه از جائى بجائى حركت داده نمى شود) باشد، و اگر در مواضع خوردن و در بالا و پائين و آنچه در درون مورچه است از اطراف اضلاع شكمش و آنچه در سر آنست از چشم و گوش، انديشه كنى از (تدبير و حكمت خداوند در) آفرينش آن به شگفت آمده از وصف آن برنج در آئى، پس بلند و برتر از آن است (كه در انديشه در آيد) خدائى كه مورچه را بروى دست و پايش بر قرار داشت و آنرا بر روى ستونها و اعضائش بناء كرد، در حاليكه در آفرينش آن آفريننده اى شركت نداشته و توانائى او را يارى نكرده است. و اگر راههاى انديشه خود را بپيمائى تا به انتهاى آن برسى (از هر گونه فكر و انديشه بكار برى) دليل و برهان ترا راه ننمايد مگر باينكه آفريننده مورچه همان آفريننده درخت خرما است، بجهت دقّتى كه براى امتياز هر چيز (از يكديگر) بكار برده شده، و اهميت گوناگون بودن هر جاندارى (خلاصه چون تفصيل آفرينش هر يك از موجودات دقيق است و سبب اختلاف اشكال آنها مشكل مى باشد و در هر يك حكمتهاى باريكى نهفته است، مور و پيل، كوه كاه، خرد و بزرگ، در صحراء و در دريا ناچار همه را آفريننده حكيمى به مقتضاى حكمت بآن تفصيل و اختلاف آفريده و تخصيص داده و در نيازمندى آنها بخالق متعال تفاوتى نيست، لذا مى فرمايد:) بزرگ و خرد و سنگين و سبك و توانا و ناتوان در مخلوقاتش نيست مگر آنكه (نسبت به قدرت كامله او) يكسان است (پس مپندار كه اين مشكل است چون كوچك است و آن ديگرى آسان چون بزرگ مى باشد) و همچنين (در برابر قدرت و توانائى او ايجاد هر يك از) آسمان و هواء و بادها و آب يكسان است. پس به خورشيد و ماه و گياه و درخت و آب و سنگ و گردش شب و روز و روان بودن اين درياها و بسيارى اين كوهها و درازى قلّه ها و گوناگون بودن لغتها و زبانها نگاه كنيد (در شگفتى آفرينش هر يك از اين مخلوقات تأمّل و انديشه نموده ببينيد چه حكمتهاى باريك در آنها نهفته است كه همه آنها دليل بر وجود و هستى صانع مى باشد) پس واى بر كسيكه ايجاد كننده را انكار كرده بنظم آورنده را باور ندارد، گمان دارند كه ايشان مانند گياه (خودرو در بيابانها و كوهها) مى باشند كه براى ايشان برزگر و تخم پاشنده اى نيست، و صورتهاى گوناگونشان را آفريننده اى نمى باشد، و در آنچه ادّعاء مى كردند به حجّت و دليلى وابسته نبودند، و در آنچه حفظ كرده و باور نمودند تحقيق و يقينى نداشتند (بلكه ادّعاى ايشان فقط از روى خود پسندى و گمان است) و آيا ساختمانى هست كه آنرا بناء كننده اى نبوده يا جنايت و گناهى كه آنرا جنايت كننده اى نباشد (نيازمندى فعل بفاعل ضرورى و آشكار و انكار آن باطل و نادرست و منكرش نادان و گمراه است).

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است در صفت آفرينش گونه هاى جانداران و اگر در بزرگى قدرت و كلانى نعمت- او- مى انديشيدند، به راه راست باز مى گرديدند، و از- آتش- سوزان عذاب مى ترسيدند، ليكن دلها بيمار است و بينش ها عيبدار. آيا به خردترين چيزى كه آفريده نمى نگرند، كه چسان آفرينش او را استوار داشته و تركيب آن را برقرار آن را شنوايى و بينايى بخشيده و برايش استخوان و پوست آفريده. بنگريد به مورچه و خردى جثّه آن، و لطافتش، در برون و نهان. چنان است كه به گوشه چشمش نتوان ديد، و با انديشيدن به چگونگى خلقتش نتوان رسيد. چگونه بر زمين جنبد و به روزى خود خنبد. دانه را به لانه خود برد، و در قرارگاه خويش آماده اش كند. در گرما براى سرماى خود فراهم آرد، و به هنگام درون رفتن، برون شدن را فراياد دارد. رزق او پذيرفته گرديده و روزيش در خور وى رسيده. نعمت دهنده او را وانگذارد، و پاداش دهنده محرومش ندارد، هرچند بر خشك سنگى باشد صاف و تابان، يا بر سنگى فسرده- در بيابان- ، و اگر بنگرى در گذرگاههاى خوراك او كه- چسان- از بالا و زير- پيوسته است به هم-، و آنچه درون اوست از غضروفهاى آويخته به دنده تا شكم، و آنچه در سر اوست از چشم و گوش هم، از آفرينش او جز شگفتى نتوانى، و در وصف او به رنج درمانى. پس، بزرگ است خدايى كه او را بر دست و پاهايش برپا داشت و بر ستونهاى- بدنش- نگاه داشت. در آفرينش آن آفريننده اى با او انباز نبود، و در خلقت آن توانايى، وى را كارساز نه. اگر فكرت خود را در گونه گون راهها- ى آفرينش- بگردانى تا خود را به نهايت آن راهها رسانى، تو را جز اين نشان ندهد كه آفريننده مورچه و خرمابن يكى بود، به خاطر دقّتى كه جدا جدا- در آفرينش- هر چيز به كار رفته است، و اختلاف دقيق و ديرياب كه در خلقت هر جاندار با جاندارى ديگر نهفته است، و- ميان- كلان و نازك اندام، و گران و سبك، و نيرومند و ناتوان، در آفرينش جز همانندى نيست، و خلقت آسمان، و هوا، و بادها، و آب يكى است. پس بنگر در آفتاب و ماه، و درخت و گياه، و آب و سنگ، و شب و روز رنگارنگ، و روان گشتن اين درياها، و فراوانى اين كوهها، و درازى ستيغهاى كوه، و گونه گونى لغتها و زبانهاى- مردم انبوه- . پس واى بر آن كه تقدير كننده را نپذيرد، و تدبير كننده را ناآشنا گيرد. پنداشته اند همچون گياهانند كه آنان را كارنده اى نيست و اختلاف صورتهاشان را سازنده اى. در آنچه ادعا كردند حجّتى نياوردند. و نه تحقيقى كردند در آنچه فرا گرفتند آيا هيچ بنايى بود بى سازنده، يا جنايتى بى جنايت كننده

ترجمه مرحوم خویی

و بعضى از فقرات اين در وصف خلقت عجيبه و غريبه اصنافي از حيواناتست مى فرمايد: اگر فكر مى كردند در قدرت عظيمه و نعمت جسيمه پروردگار هر آينه بر مى گشتند براه راست، و مى ترسيدند از عذاب آتش، و لكن قلبها ناخوش است و ديدها معيوب آيا نظر نمى كنند بسوى كوچك آنچه خلق فرموده از حيوان چگونه محكم ساخته خلقت آنرا و استوار گردانيده تركيب آن را، و شكافته از براى آن گوش و چشم را، و معتدل نمود از براى او استخوان و پوست را.

نظر بكنيد بسوى مورچه در غايت خوردى جثه او و لطافت هيئت او نزديك نيست كه ادراك شود بنگريستن بگوشه چشم و نه با طلب درك فكرها چگونه حركت مى نمايد بر زمين خود، و هجوم آورد بر روزي خود، نقل ميكند دانه را بسوى سوراخ خود، و مهيا مى نمايد آن دانه را در مقرّ خود، و جمع ميكند آن را در گرماى خود از براى سرماى خود، و در أيام تمكّن خود براى أيام عجز خود، كفيل كرده شده بروزى آن، و روزى داده شده بچيزى كه موافق مزاج او است در حالتي غفلت نمى نمايد از آن خداوندى كه كثير العطاء است، و محروم نمى فرمايد آنرا خدائى كه جزا دهنده بندگانست اگر چه بوده باشد آن مورچه در سنگ سخت و خشك و در سنگ محكم و استوار.

و اگر فكر نمودى در مجراهاى غذاى او و در بلندى و پستى أعضاى او و در آنچه در درون او است از أطراف دنده ها كه مشرفست بشكم او، و در آنچه كه در سر او است از چشم او و گوش او هر آينه تعجب مى كردى از خلقت آن بغايت تعجّب، و ملاقات مى كردى از وصف آن بتعب و مشقت، پس بلند است خداوندى كه بر پا داشت آنرا بقائمهاى آن كه دست و پاى او است، و بنا نمود عمارت بدن آنرا بر ستونهاى آن كه اعضا و جوارح او است، در حالتى كه شريك نشد او را در آفريدن آن هيچ آفريننده و اعانت نكرد او را در خلقت آن هيچ صاحب قدرت.

و اگر سير كنى در راههاى فكر خودت تا برسى بنهايتهاى آن راه ننمايد تو را راه نماينده مگر بر اين كه خالق مورچه كوچك همان خالق درخت خرماى بزرگ است از جهت دقت و لطافت تفصيل هر شي ء و از جهت صعوبت و غموض اختلاف هر ذى حياة، و نيست بزرگ جثه و لطيف بدن و سنگين و سبك و صاحب قوّت و صاحب ضعف در ايجاد فرمودن او مگر يكسان، و همچنين آسمان و هوا و آب و باد.

پس نظر كن بسوى مهر و ماه و درخت و گياه و آب و سنگ و بسوى اختلاف نمودن اين شب و روز و منفجر شدن اين درياها و بسيارى اين كوهها و درازى اين سرهاى كوهها و متفرق شدن اين لغتها و زبانهاى مختلف گوناگون.

پس واي بر كسى كه انكار نمايد خداوند صاحب تقدير را، و كافر شود بخداوند صاحب تدبير، و گمان كرده اند كه ايشان مثل گياه خودرويند كه نيست ايشان را زراعت كننده، و نه از براى صورتهاي مختلفه ايشان آفريننده، و استناد نكردند بدليلي در آن چيزى كه ادعا نمودند، و بتحقيقي در آن چيزى كه حفظ كردند و ذهني ايشان شد، آيا ممكن بشود بنائي بدون بنا كننده يا جنايتي بدون جنايت زننده

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها: فى صفة عجيب خلق أصناف من الحيوانات:

وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ النِّعْمَةِ- لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِيقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ- وَ لَكِنِ الْقُلُوبُ عَلِيلَةٌ وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ- أَ لَا يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ- وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ- وَ سَوَّى لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ- انْظُرُوا إِلَى النَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا- لَا تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ الْبَصَرِ وَ لَا بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ- كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا- تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا- تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِي وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا- مَكْفُولٌ بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا- لَا يُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ وَ لَا يَحْرِمُهَا الدَّيَّانُ- وَ لَوْ فِي الصَّفَا الْيَابِسِ وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ- وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا- فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا- وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا- وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا- لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً- فَتَعَالَى الَّذِي أَقَامَهَا عَلَى قَوَائِمِهَا- وَ بَنَاهَا عَلَى دَعَائِمِهَا- لَمْ يَشْرَكْهُ فِي فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ- وَ لَمْ يُعِنْهُ عَلَى خَلْقِهَا قَادِرٌ- وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ- مَا دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ- هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ- لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ ءٍ- وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ- وَ مَا الْجَلِيلُ وَ اللَّطِيفُ وَ الثَّقِيلُ وَ الْخَفِيفُ- وَ الْقَوِيُّ وَ الضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلَّا سَوَاءٌ- وَ كَذَلِكَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّيَاحُ وَ الْمَاءُ- فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ- وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلَافِ هَذَا اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ- وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ- وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلَالِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ- وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ- فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ- زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ- وَ لَا لِاخْتِلَافِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ- وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا ادَّعَوْا- وَ لَا تَحْقِيقٍ لِمَا- أَوْعَوْا وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ

اللغة

أقول: الدخل: العيب. و البشرة: ظاهر الجلد. و الجامس: الجامد. و الشراسيف: أطراف الأضلاع المشرفة على البطن. و الضرب في الأرض: السياحة فيها. و القمر: بياضها و ضياؤها

المعنى

و قوله: و لو فكّروا. إلى قوله: مدخولة. وضع حرف لو ليدلّ على امتناع الشي ء لامتناع غيره لكن الأغلب عليه أن يستعمل للدلالة على امتناع اللازم لامتناع ملزومه، و ذلك على وجهين: أحدهما: أن يكون ذلك اللازم مساويا لملزومه إمّا حقيقة أو وضعا.

و الثاني: أن يكون الملزوم علّة لذلك ليلزم من رفع الملزوم رفع اللازم و يمكن الاستدلال به فأمّا إذا لم يكونا كذلك جاز أن يدلّ به على امتناع الملزوم لامتناع لازمه كما في قوله تعالى لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا«» و قد استعمله عليه السّلام هنا بالوجه الثاني من الوجهين الأوّلين، و استدلّ على أنّ الخلق لم يرجعوا إلى طريق اللّه عن غيّهم و جهالاتهم و لم يخافوا من وعيده بعذاب الحريق في الآخرة لأنّهم لم يفكّروا فيما عظم من قدرته في خلق مخلوقاته و عجائب مصنوعاته و ما جسم من نعمته على عباده، و يحتمل أن يريد بالقدرة المقدور مجازا إطلاقا لاسم المتعلّق على المتعلّق، و كان ذلك من باب الاستدلال بعدم العلّة على عدم المعلول. إذ كان الفكر في ذلك سببا عظيما في الجذب لهم إلى اتّباع شريعته و سلوك سبيله إليها، و إليه الإشارة بقوله تعالى أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ«» و قوله أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها«» الآية و نحوه. و قوله: و لكنّ القلوب. إلى قوله: مدخولة. بيان لعدم العلّة المذكورة منهم و هو الفكر، و أشار إلى عدمها بوجود ما ينافي وجود شرطها. إذ كان كون القلوب عليلة و كون الأبصار معيبة ينافيان صحّتها و سلامتها الّذين هما شرطان في وجود الفكر الصحيح، و مع وجود المنافى لصحّة قلوبهم و سلامة أبصار بصائرهم لا يحصل الصحّة الّتي هى شرط الفكر فلا يحصل الفكر فلا يحصل معلوله و هو الرجوع إلى اللّه، و علل القلوب و ما يلحق إبصار البصائر من العيوب يعود إلى الجهل و أغشية الهيئات البدنيّة و الأخلاق الرديئة المكتسبة من جواذب الشهوات إلى خسايس اللذّات المغطّية لأنوار البصائر الحاجبة عن إدراك واضح الطريق الحقّ. و قوله: ألا ينظرون. إلى قوله: البشر. تنبيه لهم على بعض مخلوقاته تعالى و مقدوراته الّتي أشار إلى عظمة القدرة فيها. و أحسن بهذه الترتيب و التدريج الحسن فإنّك علمت من آداب الخطيب إذا أراد القول في أمر نبّه عليه أوّلا على سبيل الإجمال بقول كلّىّ ليستعدّ السامعون بذلك لما يريد قوله و بيانه. ثمّ يشرع في تفصيله، و لمّا أراد عليه السّلام أن ينبّه على عظمة اللّه بتفصيل بعض مخلوقاته كالنمل و الجراد و نحوه أشار أوّلا إلى عظيم القدرة، و وبّج السامعين على إغفالهم الفكر فيها ليعلم أنّه يريد أن ينبّه على تفصيل أمر. ثمّ تلاه بالتنبيه على لطيف الصنع في صغير ما خلق و كيف أحكم خلقه و أتقن تركيبه على صغره و فلق له البصر و سوّى له العظم و لم يعيّن إلى أن استعدّت بذلك لتعظيم اللّه القلوب و أقبلت بإفهامها النفوس فتلاه بذكر النملة، و ذلك قوله: انظروا إلى النملة. إلى قوله: تعبا. و هيئتها: كيفيّتها الّتي عليها صورتها و صورة أعضائها، و ظاهر أنّ الإنسان لا يدركها بلحظ البصر إلى أن يعيد إليها بعناية، و لا يكاد عند مراجعة فكره و استدراك أوّله و باديه يعلم حقيقتها و كيفيّة خلقتها و تشريح أعضائها، بل بإمعان فيه و تدقيق لا بدّ أن ينظر في ذلك. و الباء في قوله: بمستدرك يتعلّق بتنال.

و لا ينبغي أن يفهم من قوله: و لا ينال بمستدرك الفكر: أى في صورتها الظاهرة الّتي يدركها البصر فربّما يسبق ذلك إلى بعض الأفهام لمكان العطف بل ما ذكرناه من شرح حقيقتها فإنّه ليس حظّ الفكر أن يدرك صورتها المحسوسة بالبصر بل أن يبحث عن عجائب صنعتها ليستدلّ بذلك على حكمة صانعها- جلّت عظمته- و محلّ قوله: لا تكاد تنال يحتمل أن يكون نصبا على الحال و العامل انظروا، و يحتمل أن يكون مستأنفا، و كيف في محلّ الجرّ بدل من النملة، و يحتمل أن يكون كلاما مستانفا و فيه معنى التعجّب. و كيف صبّت: أى القيت على رزقها و بعثت عليه بهداية و إلهام، و قيل: ذلك على العكس: أى صبّ عليها رزقها، و لفظ الصبّ مستعار لحركتها في طلبه ملاحظا لشبهها بالماء المصبوب.

فإن قلت: كيف جعل دبيبها على الأرض محلّ التعجّب و الفكر مع سهولته و وجوده لسائر الحيوان.

قلت: لم يجعل محلّ التعجّب هو دبيبها من حيث هو دبيب فقط بل مع الاعتبارات الاخر المذكورة فإنّك إذا اعتبرتها من حيث هى في غاية اللطافة ثمّ اعتبرت قوائمها و حركات مفاصلها و خفضها و رفعها و بعد ذلك من استثبات الحسّ له و نسبتها إلى جرمها و إلى أجزاء المسافة الّتي تقطعها بل جزء من حركتها، و كذلك انصبابها على رزقها بهداية تامّة إليه و نقلها إلى جحرها و غير ذلك من الاعتبارات المذكورة فإنّك إذا اعتبرت ذلك منها وجدت لنفسك منه تعجّبا و تفكّرا في لطف جزئيّات صنعتها و حكمة خالقها و مدبّرها. و قوله: تجمع في حرّها لبردها: أى في الصيف للشتاء، و في ورودها لصدرها: أى في أيّام ورودها و تمكّنها من الحركة لأيّام صدورها و رجوعها عن الحركة للعجز فإنّها تعجز في أيّام الشتاء عن ملاقاة البرد فتطلب بطن الأرض لكمون الحرارة فيه. و من العجايب الّتي حكاها أهل التجارب من أفعال النمل و إلهاماتها ما حكاه أبو- عثمان عمرو بن بحر الجاحظ في كتاب «الحيوان» بفصيح عباراته. قال: إنّ النملة تدّخر في الصيف للشتاء فتقدم في أيّام المهملة و لا تضيّع أوقات إمكان الحزم، و تبلغ من تفقّدها و صحّة تميزها و النظر في عواقب امورها أنّها تخاف على الحبوب الّتي ادّخرتها للشتاء أن تعفّن و تسوس في بطن الأرض، فتخرجها إلى ظهرها لتنشرها و تعيد إليها جفافها و يضربها النسيم فينفى عنها العفن و الفساد. قال: و ربّما تختار في الأكثر أن يكون ذلك العمل ليلا ليكون أخفى، و في القمر لأنّها فيه أبصر. فإن كان مكانها نديّا و خافت أن تنبت الحبّة نقرت موضع الطمير من وسطها لعلمها أنّها من ذلك الموضع تنبت، و ربّما فلقت الحبّة بنصفين.

فأمّا إن كان الحبّ من الكزبرة فإنّها تفلقه أرباعا لأنّ أنصاف حبّ الكزبرة ينبت من بين جمع الحبّ. فهى بهذا الاعتبار مجاوزة لفطنة جميع الحيوان. قال: و نقل إلىّ بعض من أثق به أنّه احتفر بيت النمل فوجد الحبوب الّتي جمعتها كلّ نوع وحدة. قال: و وجدنا في بعضها أنّ بعض الحبوب فوق بعض و بينها فواصل حائله من التبن و نحوه. ثمّ إنّ لها مع لطافة شخصها و خفّة حجمها في الشمّ و الاسترواح ما ليس لسائر الحيوان، و ذلك أنّه ربّما سقط من يد الإنسان جرادة أو عضو منها مثلا في موضع ليس بقربه ذرّ و لا عهد لذلك المنزل به فلا يلبث أن يقبل ذرّة قاصدة إلى تلك الجرادة فتروم حملها فإذا أعجزتها بعد أن تبلى عذرا مضت إلى جحرها راجعة فلا يلبث الإنسان أن يجدها و قد أقبلت و خلفها كالخيط الأسود من أخواتها حتّى يتعاونّ عليها ليحملنها فأعجب من صدق شمّها لما يشمّه الإنسان الجائع. ثمّ انظر إلى بعد همّتها في ذلك و جرأتها على محاولة نقل شي ء في وزن جسمها مائة مرّة و أضعافها، و ليس من الحيوان ما يحمل أضعاف وزنه مرارا كثيرة كالنملة. قال: و الّذي ينبّه على إعلامها لأخواتها و إشعارها بمثل ما أشرنا إليه قصّة سليمان عليه السّلام مع النمل حيث حكى القرآن الكريم عنها قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها«» فإنّ القول المشار إليه منها و إن لم يحمل على حقيقته فهو محمول على مجازه، و هو إشعارها لأخواتها بالحال المخوّفة للنمل من سليمان و جنوده.

قال: و من عجيب ما يحكى عن النمل ما حكى عن بعض من يعمل الاصطرلاب أنّه أخرج طوقا من صفر من الكير بحرارته فرمى به على الأرض ليبرد فاشتمل على نملة فكانت كلّما طلبت جانبا منه لتخرج منعتها الحرارة فكانت مقتضى هروبها من الجوانب أن استقرّت ثم ماتت فوجدها قد استقرّت في موضع رجل البركار من نقطة المركز و ما ذاك إلّا للطف حسّها و قوّة و همها أنّ ذلك الموضع هو أبعد الأمكنة عن الخطّ المحيط. قال: و من عجائبها إلهامها أنّها لا تعرض لجعل و لا جرادة و لا خنفساء و لا نحوها ما لم يكن بها خبل أو عقر أو قطع يد أو رجل فإذا وجدت شيئا من ذلك و ثبت عليها حتّى لو أنّ حيّة بها ضربة أو خدش ثمّ كانت من ثعابين مصر لو ثبت عليها الذرورة حتّى تأكلها، و لا تكاد الحيّة تسلم من الذرّ إذا كان بها أدنى عقر. و كلّ ذلك من الإلهامات الّتي إذا فكّر اللبيب فيها كاد أن يحكم بكونها أعلم بقوانين معاشها و تدبير أحوال وجودها من كثير من الناس فإنّ الإنسان قد تهمل ذلك التدبير فلا يضبطه، و يستمرّ فيه على قانون واحد.

و قوله: مكفولة و مرزوقة. نصب على الحال.

و قوله: رزقها و وفقها: أى موافق و مطابق لقوّتها و على قدر كفايتها.

و يروى مكفول برزقها مرزوقة لوفقها. ثمّ ذكر نسبة ذلك إلى ربّها. فأشار إلى أنّه لا يغفلها: أى لا يتركها من لطفه و عنايته فإنّه باعتبار ما هو منّان على خلقه لا يجوز في حكمته إهمال بعضها من رزق يقوم به في الوجود، و كذلك لا يحرمها باعتبار كونه ديّانا: أى مجازيا، و وجه ذكر المجازاة هنا أنّها حيث دخلت في الوجود طائعة لأمره و قامت فيه منقادة لتسخيره وجب في الحكمة الإلهيّة جزاؤها و مقابلتها بما يقوم بوجودها فلا يكون محرومة من مادّة بقائها على وفق تدبيره، و لو كانت في الصفاء اليابس و الحجر الجامس، بل يفتح لها أبواب معاشها في كلّ مكان. ثمّ نبّه على محال اخرى للفكر في النملة: فمنها مجارى أكلها ما تأكله و تلك المجارى كالحلق و الأمعاء، و منها علوها و سفلها و علوها بسكون اللام نقيض سفلها و هو رأسها و ما يليه إلى الجزء المتوسّط منها و سفلها هو ما جاوز الجزء من طرفها الآخر، و منها ما اشتمل عليه جوفها من شراسيف بطنها أو ما يقوم مقامه فأطلق عليه أنّه شراسيف بالمجاز، و منها ما في رأسها من عينها و اذنها و هى محلّ القوّة السامعة منها فإنّ كلّ ذلك على غاية صغره و لطافته محلّ العجب و محلّ النظر اللطيف المستلزم للشهادة بحكمة الصانع و لطف تدبيره الّذي يقضى الإنسان من تأمّله عجبا، و القضاء هاهنا بمعنى الأداء: أى لأدّيت عجبا، و يحتمل أن يكون بمعنى الموت: أى لقضيت نحبك من شدّة تعجّبك، و يكون عجبا نصب على المفعول له. ثمّ لمّا نبّه على محال الفكر و وجوه الحكمة فيها أردف ذلك بتنزيه صانعها و تعظيمه تعالى، و قرن ذلك التعظيم و التنزيه بنسبته إلى بعض صنعه بها، و هو إقامته لها على قوائمها و بناها على دعائمها، و أراد بدعائمها ما يقوم به بدنها من الامور الّتي مقام العظام و العصب و الأوتار و نحوها ليحصل التنبيه على عظمته من لطف تلك القوائم و اعتبار ضعف تلك الدعائم مع ما ركّب فيها من لطائف الصنعة و أودعها من عجايب الحكمة من غير أن يشركه في فطر تلك الفطرة فاطر أو يعينه على لطيف خلقها قادر فسبحانه ما أعظم شأنه و أبهر برهانه. و قوله: و لو ضربت. إلى قوله: النخلة. أى لو سارت نفسك في طرق فكرها و مذاهب نظرها، و هى الأدلّة و أجزاء الأدلّة من المقدّمات و أجزائها المستنبطة من عالم الخلق و الأمر لتصل إلى غايات فكرك في الموجودات لم يمكن أن يدلّك دليل إلّا على أنّ خالق النملة على غاية صغرها و خالق النخلة على عظمها و طولها واحد و هو المدبّر الحكيم. و قوله: لدقيق تفصيل كلّ شي ء. إلى قوله: حىّ. إشارة إلى أوسط الحجّة على ما ادّعاه من اشتراك النملة و النخلة في الاستناد إلى صانع واحد مدبّر حكيم، و معنى ما ذكر أنّ لكلّ شي ء من الموجودات الممكنة تفصيل لطيف دقيق و اختلاف شكل و هيئة و لون و مقدار و وجوه من الحكمة تدلّ على صانع حكيم خصّصه بها دون غيره، و تقرير الحجّة أنّ وجود النملة و النخلة اشتمل كلّ منهما على دقيق تفصيل الخلقة و غامض اختلاف شكل و هيئة و كلّ ما اشتمل على ذلك فله صانع مدبّر حكيم خصّصه بذلك فينتج أنّهما يشتركان في الحاجة إلى صانع مدبّر حكيم خصّ كلّا منهما بما يشتمل عليه، و هذه الحجّة هى المسمّاة في عرف المتكلّمين بالاستدلال بإمكان الصفات كما بيّناه قبل في قوله: الحمد للّه الدالّ على وجوده بخلقه. و قوله: و ما الجليل و اللطيف. إلى قوله: سواء. مؤكّد لما سبق من الدعوى، و كاسر لما عساه يعرض لبعض الأوهام من استبعاد نسبة الخلقة العظيمة و الخلقة اللطيفة الحقيرة كالنملة إلى صانع واحد. فأشار إلى أنّ كلّ المخلوقات و إن تباينت أوصافها و تضادّت صورها و أشكالها فإنّه لا تفاوت بالنظر إلى قدرته و كمالها بين أن يفيض عنه صورة النخلة أو صورة الذرّة، و ليس بعضها بالنسبة إليه أولى و أقرب من بعض، و لا هو أقوى بعضها من بعض و إلّا لكان ناقصا في ذاته، و كان بما هو أولى به مستفيدا كما لا يفوته بعدمه عنه، و قد ثبت تنزيه جنابه المقدّس عن ذلك في مظانّه من الكتب الحكميّة و الكلاميّة بل إن كان فيهما تفاوت و اختلاف فمن جانب القابل و اختلاف استعدادات الموادّ بالشدّة و الضعف و الأقدم و الأحدث على ما أشرنا إليه غير مرّة، و اللطيف كما يراد به صغر الخلقة كذلك قد يراد به دقيق الصفة، و قد يراد به الشفّاف كالهواء، و الأوّل هو مراده و لذلك جعله مقابلا للجليل. و قوله: و كذلك السماء. إلى قوله: و الماء. فالمشبّه به هو الامور المضادّة السابقة و المشبّه هو السماء و الهواء و الرياح و الماء، و وجه الشبه هو حاجتها في خلقها و تركيبها و أحوالها المختلفة و المتّفقة إلى صانع حكيم، و أشار إلى الامور الاولى المتضادّة أوّلا و نسبها إلى قدرته تعالى باعتبار كلّيّتها و من جهة تضادّها لأنّها أدلّ على كمال قدرته، و أشار إلى الثانية و هى السماء و ما عدّده معها لا لاعتبار تضادّها بل باعتبار ما اشتمل عليه كلّ منها من الحكمة و المنفعة و كونها موادّ الأجسام المركّبات، و الهواء أعمّ من الرياح لتخصيص مسمّى الرياح بالحركة دون الهواء. و قوله: فانظروا. إلى قوله: المختلفات. أمر باعتبار حال ما عدّد من المخلوقات و ما اختصّ به كلّ منها من الصفات و الأشكال و المقادير و الأضواء و الألوان و المنافع إلى غير ذلك ممّا يدلّ على حاجة كلّ منها إلى مخصّص حكيم يخصّصه بما هو أليق به و أوفق للحاجة اللازمة له و أنسب إلى استعداده بعد اشتراك جميعها في الجسميّة، و هو أمر بتقرير الحجّة الّتي ذكرناها في كلّ واحد من الامور المذكورة، و لمّا كان حال أكثر هذه الامور المذكورة مفتقرا إلى تقديم النظر البصرىّ لغاية التفكّر و الاعتبار فيها أمر به، و أمّا وجوه الاعتبارات فأكثر من أن يحصر فإنّك إذا اعتبرت حال الشمس و القمر في عظم أجرامهما و الضياء الصادر عنهما و حركاتهما و تنقّلهما في منازلهما، و ما تستلزمه تلك الحركات من التأثيرات و الإعدادات لوجود المركّبات العنصريّة من المعدن و النبات و الحيوان ثمّ اعتبرت ما ينفصل به أحدهما عن الآخر من الجرم و زمان السير و كون القمر مستفيدا للنور من الشمس و غير ذلك ممّا لا يعلم تفصيله إلّا اللّه سبحانه، و كذلك إذا نظرت إلى النبات و الشجر و جواهرهما و أشكالهما و اختلاف أجزائهما في الألوان و المقادير و الثمار و ما يستلزمه من المنفعة لوجود الحيوان و المضرّة لبعضها إلى غير ذلك ممّا علمته فيما سلف، و كذلك الماء في كونه على غاية من الرقّة و اللطافة و كون الحجر بعكس الوصفين مع أنّ أكثر المياه إنّما تنبع من الأحجار ثمّ نظرت إلى المنافع الموجودة فيهما و المضارّ العارضة عنهما، و كذلك النظر إلى هذا الليل و النهار و اختلافهما في هذا العالم و تعاقبهما، و ما يستلزمانه من المنفعة المختصّة بكلّ منهما ممّا امتنّ اللّه تعالى على عباده بها حيث قال هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ«» و قال يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ«» الآية و قال قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ. إلى قوله مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ«» إلى غير ذلك من الآيات و قال أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ«» و قال وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً إلى قوله أَلْفافاً«» و كذلك إذا اعتبرت تفجير هذه البحار و ما تستلزمه من المنفعة كما قال تعالى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ«» و قال يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ«» و كذلك إذا اعتبرت كثرة الجبال و قلالها و عروضها و أطوالها و ما اشتملت عليه من معادن الجواهر و غيرها، و كذلك تفرّق اللغات و اختلاف الألسنة وجدت ذلك النكر و الاختلاف شاهدا بوجود صانع حكيم. و تقريرها كما علمت أن تقول: إنّ هذه الأجسام كلّها مشتركة في الجسميّة و اختصاص كلّ منها بما يميّز به من الصفات المتعدّدة ليس للجسميّة و لوازمها و إلّا وجب لكلّ منها ما وجب للآخر ضرورة اشتراكها في علّة الاختصاص فلا مميّز له. هذا خلف، و لا لشي ء من عوارض الجسميّة لأنّ الكلام في اختصاص كلّ منها بذلك العارض كالكلام في الأوّل و يلزم التسلسل فيبقى أن يكون لأمر خارج عنها هو الفاعل الحكيم المخصّص لكلّ منها بحدّ من الحكمة و المصلحة، و قد مرّ تقرير هذه الحجّة مرارا. ثمّ لمّا نبّه على وجود الصانع سبحانه أردف ذلك بالدعاء على من جحده، أو الإخبار عن لحوق الويل له. قال سيبويه: الويل مشترك بين الدعاء و الخبر، و نقل عن عطاء بن يسار أنّ الويل واد في جهنّم لو ارسلت فيه الجبال لماعت من حرّه. و رفعها بالابتداء، و الخبر لمن أنكر. و المدبّر: هو العالم بعاقبة الأمر و ما يشتمل عليه من المصلحة و يعود إلى القضاء، و القدر هو الموجد على وفق ذلك العلم كما سبق بيانه، و تأخير الدعاء على الجاحدين بعد إيضاح الحجّة عليهم هو الترتيب الطبيعى، و الإشارة بالجاحدين إلى صنف من العرب أنكروا الخالق و البعث، و قالوا: بالدهر المفنى. كما حكيناه عنهم في الخطبة الاولى، و هم الّذين أخبر القرآن المجيد عنهم بقوله وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا«». و قوله: زعموا. إلى قوله: صانع. إشارة إلى شبهتهم و هى من باب التمثيل فالأصل فيها هو النبات، و الفرع أنفسهم، و الحكم هو ما تو من كونهم بلا صانع كما أنّ النبات بلا زارع، و لعلّ الجامع في اعتبارهم هو اختلاف الحياة و الموت عليهم كما أشار إليه القرآن الكريم حكاية عنهم نَمُوتُ وَ نَحْيا أو نحوه من الامور المشتركة و إن كانوا لا يلتفتون لفتا إلى هذا الجامع. إذ مراعاة هذه الامور و تحقيق أجزاء التمثيل من صناعة هم عنها بمعزل، و قد علمت أنّ التمثيل بعد تمام أجزائه إنّما يفيد ظنّا يختلف بالشدّة و الضعف، و علمت وجوه الفساد فيه. و قوله: و لم يلجئوا. إلى قوله: جان. إنكار و منع لما ادّعوه و أنّهم لم يأتوا فيه بحجّة و لا تحقيق برهان، و يحتمل أن يكون قوله: و هل يكون. إلى قوله: جان. تنبيها على وجود نقيض الحكم المدّعى، و هو كون خلقهم و خلقة النبات شاهدة بوجود صانع لها، و ذلك التنبيه بالإشارة إلى أوسط قياس من الشكل الأوّل، و كبراه في صورة الاستفهام.

و تقرير القياس: أنّهم صنعة و لا شي ء ممّا هو صنعة بلا صانع ينتج فلا شي ء منها بلا صانع و هو نقيض المدّعى، و لمّا كانت الكبرى ضروريّة اقتصر على التنبيه عليها بامتناع وجود البناء من غير بان و الجناية من غير جان فإنّ ترجيح أحد طرفي الممكن على الآخر من غير مرجّح محال بالبديهة و ممتنع في فطن الصبيان و البهائم. إذ كان الحمار عند صوت الخشبة يعد و خوفا من الضرب، و ذلك لما تقرّر في فطرته أنّ حصول صوت الخشبة بدونها محال. ثمّ لو سلّم لهم ثبوت الحكم في الأصل و هو كون النبات بلا زارع فلم كان عدم الزارع يدلّ على أنّ النبات لا فاعل له. و إنّما يلزم ذلك أن لو كان الفاعل إنّما هو الزارع و ذلك من الأوهام الظاهرة كذبها بأدنى تأمّل إذا استعقب بالبذر. إذ كان الزارع ليس إلّا إعدادا ما للأرض و البذر: و أمّا وجود الزرع و النبات فمستند إلى مدبّر حكيم متعال عن الحسّ و المحسوس لا تدركه الأبصار و لا تكتنفه الأوهام و الأفكار سبحانه و تعالى عمّا يقول الظالمون علوّا كبيرا.

ترجمه شرح ابن میثم

قسمت دوم خطبه در بيان شگفتى آفرينش بعضى از جانوران:

وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ النِّعْمَةِ- لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِيقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ- وَ لَكِنِ الْقُلُوبُ عَلِيلَةٌ وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ- أَ لَا يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ- وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ- وَ سَوَّى لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ- انْظُرُوا إِلَى النَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا- لَا تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ الْبَصَرِ وَ لَا بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ- كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا- تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا- تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِي وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا- مَكْفُولٌ بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا- لَا يُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ وَ لَا يَحْرِمُهَا الدَّيَّانُ- وَ لَوْ فِي الصَّفَا الْيَابِسِ وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ- وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا- وَ فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا- وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا- وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا- لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً- فَتَعَالَى الَّذِي أَقَامَهَا عَلَى قَوَائِمِهَا- وَ بَنَاهَا عَلَى دَعَائِمِهَا- لَمْ يَشْرَكْهُ فِي فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ- وَ لَمْ يُعِنْهُ عَلَى خَلْقِهَا قَادِرٌ- وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ- مَا دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ- هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ- لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ ءٍ- وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ- وَ مَا الْجَلِيلُ وَ اللَّطِيفُ وَ الثَّقِيلُ وَ الْخَفِيفُ- وَ الْقَوِيُّ وَ الضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلَّا سَوَاءٌ وَ كَذَلِكَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّيَاحُ وَ الْمَاءُ- فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ- وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلَافِ هَذَا اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ- وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ- وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلَالِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ- وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ- فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ- زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ- وَ لَا لِاخْتِلَافِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ- وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا ادَّعَوْا- وَ لَا تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ

لغات

دخل: عيب بشرة: ظاهر پوست بدن جامس: خشك و بى رطوبت شراسيف: اطراف دنده ها كه شكم را در بر مى گيرند. ضرب فى الارض: سير و گردش در زمين

ترجمه

«اگر انسانها در عظمت قدرت خداوندى و نعمتهاى فراوان او مى انديشيدند به راه حق، باز مى گشتند و از عذاب آتش مى هراسيدند، امّا اين دلها بيمار و چشمها عيبناك است، آيا به موجود كوچكى كه حق تعالى آفريده است نگاه نمى كنند كه چگونه آن را استوار آفريده و مواد تركيبى و بهم پيوستگى وى را محكم كرده و برايش گوش و چشم ايجاد فرمود و استخوان بندى و پوست بدن وى را نظام بخشيد، به مورچه و كوچكى جثّه و ظرافت اندام وى كه به چشم در نمى آيد و به آسانى در انديشه نمى گنجد، نگاه كنيد كه چگونه بر روى زمين راه مى رود و به جانب روزى خود راه مى يابد، دانه را به لانه خود مى برد و در جايگاه مناسب نگهداريش مى كند، در تابستان براى زمستان و در هنگام تمكن و قدرت، براى زمانى كه امكان جنب و جوش ندارد، آذوقه خود را ذخيره مى كند، در حالى كه روزيش تضمين شده و خوراك موافق با طبعش آماده شده است، خداى منّان و پاداش دهنده از وى غفلت نمى كند و محرومش نمى سازد اگر چه در دل سنگى صاف و ميان صخره اى خشك باشد، اگر در مجارى خوراك و قسمتهاى بالا و پايين دستگاه گوارش و اعضايى كه براى حفظ آن آفريده شده و چشمها و گوشهاى وى انديشه كنى در تعجب فرو رفته و به شگفتى خلقتش اعتراف خواهى كرد و از بيان توصيف آن به زحمت خواهى افتاد، پس بلند مرتبه است، خداوندى كه مورچه را بر روى دست و پايش برقرار ساخت و پيكره وجودش را با استحكام خاصّ بنا گذاشت، هيچ آفريننده اى در خلقت اين حشره با او شركت نداشته و هيچ قدرتى در آفرينش وى او را يارى نكرده است، و اگر راههاى انديشه خود را تا به آخر بپيمايى سرانجام به آن جا خواهى رسيد كه آفريننده اين مورچه ريز، همان آفريدگار درخت (تنومند) خرماست، زيرا هر دو از جنبه دقّت و پيچيدگى شبيه هم هستند، اگر چه تفاوتهايى با همديگر دارند و در زمينه آفرينش خداوند، موجودات بزرگ و كوچك، سنگين و سبك، توانا و ناتوان همه يكسانند، و خلقت آسمان، هوا، باد و آب نيز چنين است، پس اكنون به خورشيد و ماه، گياه و درخت، آب و سنگ و اختلاف اين شب و روز، و جريان اين درياها و فراوانى اين كوهها و بلندى اين قله ها و ناهمگونى اين لغتها و زبانهاى گوناگون با دقت نگاه كن (تا خداى را بشناسى) و واى بر كسى كه ناظم و مدبّر اينها را انكار كند، اين منكران مى پندارند كه خود همانند گياه (خودرو) بدون زارعند و براى شكلهاى گوناگونشان سازنده اى نيست، در حالى كه براى ادّعاى خود دليلى اقامه نكرده و براى آنچه در مغز خود پرورانده تحقيقى به عمل نياورده اند و آيا ممكن است كه ساختمانى بدون سازنده و يا جنايتى بدون جنايتگر پديد آيد

شرح

و لو فكروا... مدخوله،

حرف لو براى اين وضع شده است كه نبودن يك امرى را به نبودن امر ديگرى وابسته بداند. (خواه اين دو امر، لازم و ملزوم باشند يا اين كه هيچ رابطه ميانشان نباشد) اما بيشتر در موردى به كار مى رود كه نبودن ملزوم باعث تحقّق نيافتن لازم شده باشد و اين مطلب دو صورت دارد: 1- اين كه نسبت ميان لازم و ملزوم از نسبت چهارگانه تساوى باشد، خواه حقيقى و خواه وضعى.

2- ملزوم، علّت براى لازم باشد تا نبودن آن ملزوم دليل نبودن اين لازم باشد، اما اگر ميان آنها (لازم و ملزوم) رابطه عليت نباشد، عكس آن هم ممكن است يعنى نبودن ملزوم وابسته به نبودن لازم باشد بطورى كه از آيه قرآن چنين بر مى آيد: «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا...»«» (در اين آيه از عدم لازم كه عبارت از نبودن فساد است، بر عدم ملزوم كه نبودن خدايان باشد، استدلال شده)، در اين خطبه امام (ع) لو را بر طبق صورت دوم به كار برده يعنى جمله شرطيه را علّت جمله جزا دانسته و فرموده است: علّت اين كه مردم از گمراهى و نادانى به طرف حقيقت بر نگشتند و از كيفر آخرت نترسيدند آن است كه در عظمت آفرينش و آفريده هاى حيرت انگيز و نعمتهاى فراوان حق تعالى نيانديشيدند، بنا بر اين از عدم علت استدلال بر عدم معلول شده است، زيرا تفكّر در اين امور، سبب توجّه انسان به دين خدا و پيمودن راه ديانت و شريعت مى شود، چنان كه قرآن نيز بدين معنا اشاره مى فرمايد: «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ...»«» و جاى ديگر چنين مى گويد «أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها...»«» و جز اينها.

و لكن القلوب... مدخوله،

امام (ع) در اين جملات بيان مى كند، اين كه مردم در عظمت آفرينش نمى انديشند، به آن سبب است كه شرط انديشيدن يعنى سلامت دل و چشم بصيرت از آنها رخت بر بسته است، زيرا قلبهايشان بيمار و ديده حق بينشان معيوب است و علّت آن هم توجه به زرق و برق امور پست مادى كه همانند پرده اى ديده دل آدمى را مى پوشاند و چشم بصيرت او را آن چنان بى نور مى سازد كه از درك راه روشن حق، وى را باز مى دارد.

ا لا ينظرون... البشر،

در اين قسمت حضرت آنان را كه از انديشيدن در عظمت حق تعالى و شگفتى آفرينش او غافلند آگاه كرده و آنها را به تفكر وامى دارد و با اين عمل به بهترين وجه، نظم و ترتيب سخنورى را رعايت فرموده است زيرا بطور معمول هر گاه خطيبى بخواهد براى جمعى به سخنرانى بپردازد نخست بطور اجمال كليّاتى از آنچه منظور نظر دارد براى شنوندگان مى گويد تا ذهن آنها را براى شنيدن اصل گفتار آماده سازد، و سپس به تفصيل مطلب مى پردازد، اين جا نيز به دليل اين كه مى خواهد بطور تفصيل برخى از آفريده هاى عجيب الخلقه خداوند را براى آنان بيان كند و آنها را به تفكر وادار سازد، در اوّل به عظمت و بزرگى قدرت كامله حق تعالى اشاره كرده و شنوندگانى را كه از انديشيدن در خلقت خدا غافلند مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد تا بفهماند كه مى خواهد مطلبى را به تفصيل بيان دارد، و به دنبال آن به منظور توجه دادن به اين كه چگونه زيبايى خلقت در مخلوقى ريز و كوچك روشن و آشكار است هيأتى آراسته و قوى، چشمانى بينا و استخوان بندى عظيم با داشتن جثه اى به ظاهر كوچك و اين صفتها را براى آن موجود، بدون ذكر نامش بيان كرده است تا اين كه دلها براى درك آن تمايل بيشتر پيدا كنند و نفسها براى دريافت عظمت الهى آماده شوند، و در پايان آن به ذكر نام وى پرداخته و مى فرمايد:

انظروا الى النمله،

به مورچه نگاه كنيد، معناى واژه هيئتها قيافه ظاهرى و تصوير عضوهاى آن مى باشد و معلوم است كه ظرافت و تدبير انديشى كامل كه در آن به كار رفته علاوه بر آن كه با يك نظر و ديدن ابتدايى فهميده نمى شود حتى با تفكر آغازين همچنان كه بايد و شايد به تصور انسان نمى آيد، بلكه نيازمند به امعان نظر بيشتر و تعمق فكرى زيادترى مى باشد، حرف باء در بمستدرك متعلق به تنال است.

و لا [تنال ] بمستدرك الفكر،

بر خلاف آنچه كه ما در معناى اين جمله بيان داشتيم برخى با توجّه به واو عطف چنين گفته اند: صورت ظاهرى مورچه كه با چشم آدمى ديده مى شود آن چنان حيرت آور است كه عقل از تصور آن ناتوان مى ماند، ولى اين معنا درست نيست زيرا كار فكر و بهره انديشه آن نيست كه صورت ظاهر مورچه را ادراك كند بلكه در شگفتيهاى آفرينش آن مى انديشد تا به حكمت و تدبير صانع و آفريننده آن پى برد. در محل اعراب جمله لا تكاد تنال سه احتمال ذكر شده: 1- حال، در محل نصب، و عامل آن فعل انظروا مى باشد.

2- جمله مستأنفه باشد كه محل اعراب ندارد و كلمه كيف بدل از نمله و در محل جرّ است.

3- احتمال ديگر اين كه آغاز سخن باشد و از معناى آن تعجّب اراده شود.

و كيف صبّت در معناى اين فعل دو احتمال ذكر شده است.

الف: مورچه با هدايت و الهام خداوند به جانب روزى خود كشانده شد.

ب: بر عكس آن، بلكه روزى مورچه همانند باران بر رويش ريخت.

امام (ع) در اين جمله سرعتى را كه اين حيوان در طلب روزى خود به كارمى برد تشبيه به ريختن آب كرده و فعل صبّت براى آن استعاره آورده است. اگر سؤال شود: با آن كه تمام حيوانات در روى زمين براى طلب روزى به دويدن مشغولند، چرا حضرت تنها كار مورچه را مورد تحيّر و سزاوار تفكّر دانسته است در پاسخ مى گوييم: فقط دويدن وى نيست بلكه آنچه جالب توجه است هيأتى است كه از مجموعه كارهاى اين جانور، به تصور انسان درمى آيد، از قبيل: كوچكى جسم و دست و پاهاى آن چنان متحرك و با همه اين ظرافت داراى حواس چشم و گوش و بقيه اعضاى ظاهرى و دستگاه گوارشى مى باشد و با توجّه به مسافتى كه مى پيمايد و با راهيابى سريع و صحيح بر آذوقه خود دست مى يابد و سپس آن را به لانه خود مى برد، و جز اينها، وقتى كه آدمى به اين مجموعه مى نگرد جاى تعجّب و حيرت است كه بايد بيانديشد و بر عظمت آفرينش و حكمت و تدبير آفريننده اعتراف و اذعان كند.

تجمع فى حرّها لبردها،

يعنى در تابستان آذوقه زمستان خود را فراهم مى كند.

و فى ورودها لصدرها: در هنگام حضور قدرت و توانايى جنب و جوش و حركت، خوراك خود را براى روزهاى عجز و ناتوانيش آماده مى كند زيرا در زمستان بر اثر سرما از كار و حركت مى افتد و مجبور است در تنگناهاى زمين و جاهاى گرم خود را پنهان كند.

از جمله داستانهاى شگفتى كه دانشمندان از كارهاى حيرت آور مورچه نقل كرده اند حكايتى است كه ابو عثمان، عمرو بن بحر جاحظ در كتاب الحيوان با عباراتى فصيح ذكر كرده و مى گويد: مورچه در هنگام فرصت هرگز احتياط را از دست نمى دهد و اوقات خود را ضايع نمى كند، در تابستان آذوقه زمستانش را فراهم مى كند، به دليل قدرت تشخيص و عاقبت انديشى كه در وى وجود دارد، دانه هايى را كه براى فصل زمستان در زير زمين ذخيره كرده واحتمال پوسيدگى و كرم افتادگى در آن مى رود، با خود بيرون مى آورد و پهن مى كند تا خشك شده و از فاسد شدن مصون ماند و اغلب اوقات اين كار را در شب انجام مى دهد كه كسى متوجه نشود و شبهاى مهتابى را انتخاب مى كند، زيرا كه در شب مهتابى بهتر مى بيند و اگر جايش نمناك باشد از ترس سبز شدن دانه ها، موضع جوانه زدن آنها را با نيش خود سوراخ و گاهى به دو نيمه مساوى تقسيم مى كند، امّا اگر دانه گشنيز باشد كه بر خلاف بقيّه حبوبات دو نيمه آن هم سبز مى شود، آن را چهار بخش مى كند و از اين امور نتيجه مى گيريم كه اين حيوان در زيركى و هوشمندى بر ساير حيوانات برترى دارد، و نيز (جاحظ) مى گويد: يكى از آشنايان من، لانه مورى را حفّارى مى كرد و ديد كه هر نوع از دانه ها را از ديگران جدا، مرتب و منظم ساخته، و مى گويد مشاهده كرديم كه هر دانه از آنها را روى ديگرى چيده و لابلايشان را به وسيله برگهاى كاه و غير آن پر كرده است، و پس از تمام اين ويژگيها با جثّه اى چنين ريز و وزنى با اين سبكى و نيروى شامّه به اين ظرافت و قوه بويايى وى نيز بر آنچه در ساير حيوانات يافت مى شود برترى دارد، از باب مثال اگر ملخ مرده يا پاره اى از آن در جايى از روى زمين بيفتد كه بكلّى مورچه در آن جا سابقه اى نداشته است، طولى نمى كشد كه مورچه اى دوان دوان از راههاى بسيار دور مى آيد خود را به آن مى رساند و آن را با خود مى برد و اگر از حمل آن عاجز باشد فورا به لانه برمى گردد و هنوز انسان فكرش را نكرده، مشاهده مى كند كه مى آيد در حالى كه پشت سرش خطّى سياه و طولانى از صف مورچگان به منظور حمل بار مورد نظر تشكيل يافت و اين مايه شگفتى است كه حسّ بويايى وى حتى از حس كردن انسان گرسنه بوى غذا را قويتر و نيرومندتر است، مطلب ديگر همّت بلند و جرأت او بر حمل و نقل اجسامى كه صد برابر وزن خود يا بيشتر از آن مى باشد و در ميان حيوانها هيچ موجودى يافت نمى شود كه مانند مورچه چند برابر وزن خود را حمل كند، و چنان كه از داستان سليمان پيامبر با مورچه استفاده مى شود، وى مى تواند از دور با بقيّه موران ارتباط برقرار سازد: «قالَتْ نَمْلَةٌ: يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها...»«» گر چه اين گفته مورچه را حمل بر حقيقت نكرده اند، اما معناى مجازى آن كه بقيه را آگاه كرده و از هيبت سليمان و لشكريانش آنان را بر حذر داشته، امرى معتبر است، از داستانهاى عجيب ديگر آن است كه شخصى مشغول ساختن آلات اصطرلاب بود، حلقه اى را از ميان كوره آتش در آورد و روى زمين انداخت تا سرد شود بر حسب اتفاق بر روى مورچه اى كه بر روى زمين بود قرار گرفت و هر چه حيوان تلاش كرد كه خود را نجات دهد حرارت مانع او مى شد، به هر سو مى گريخت تا سرانجام نقطه اى را گرفت و همان جا ماند تا جانش گرفته شد ولى پس از كاوش و تحقيق معلوم شد كه او نقطه اى از ميان دايره را انتخاب كرده است كه محل دقيق مركز آن بوده و جاى قرار گرفتن پايه مركزى پرگار مى باشد، و اين كار حكايت از دقّت احساس وى مى كند زيرا آن جا، دورترين نقطه از خط آتشين محيط دايره است و حرارت آن كمتر حس مى شود و از كارهاى حيرت آور اين حيوان آن است كه هرگز متعرض جانورانى از قبيل سرگين غلتان و ملخ و سوسك سياه نمى شود مگر در صورتى كه اينها از كار افتاده يا زخمى و يا دست و يا پايشان قطع شده باشد كه در اين موقع آنها را مورد حمله قرار داده و از پا درمى آورد و حتى اگر مارى هر چند از افعيهاى مصرى باشد كه ضربت خورده يا مجروح باشد از حمله او در امان نيست و به آن حمله مى برد تا وى را بخوردو اگر مار كوچكترين زخمى داشته باشد از مورچه خلاصى ندارد تمام اينها امورى است كه وقتى انسان در آن فكر كند جاى آن دارد كه بگويد: مورچه در بسيارى از كارهاى خود از اكثر انسانها با هوشتر و زيركتر است زيرا آدمى هر كه باشد گاهى دچار ضعف و اشتباه مى شود در حالى كه اين حيوان هرگز اشتباه نمى كند و ضعفى از خود نشان نمى دهد«».

مكفولة و مرزوقة،

هر دو منصوب و حال مى باشند.

و رزقها و وفقها،

روزى مطابق ميل و درخور نيرو و به اندازه كفايتش. اين عبارت به اين طريق نيز روايت شده است مكفول برزقها مرزوقة لوفقها، اين همه عنايات را امام (ع) نسبت به ذات بارى تعالى داده است: لا يغفلها المنّان... و با توجه به لطفى كه خداوند در باره آفريده هاى خود دارد، روزى آنها را مى دهد و از آنان غفلت نمى فرمايد. و لا يحرمها الدّيّان اين سخن حضرت بيانگر اين حقيقت است كه چون خداوند ديّان و بسيار جزا دهنده است آفريده هاى خود را از پاداش محروم نمى سازد، همين كه اين حيوان قدم به عالم وجود گذارده و تحت فرمان تكوينى خدا قرار گرفته با توجه به الطاف بى پايان او، گويا پيروى از اوامر تشريعى وى كرده و عبادتى را انجام داده و به اين دليل مشمول معناى نام ديّان او شده و مستوجب پاداش اعمال نيك و عبادات مى باشد، پاداشى كه عبارت از ماده بقاء و ادامه هستى آن است و اگر چه روى صخره اى صاف و خشك و در دل سنگى سخت باشد خداوند درهاى روزى وى را بر رويش مى گشايد. سپس امام (ع) شگفتيهاى چندى كه در اعضاى مورچه قرار دارد و انسان را به تفكر وادار مى كند بيان فرموده است:

1- از آن جمله مواضع خوردن و مجارى تغذيه وى مى باشد: دهان و حلق و بقيه آنها.

2- قسمتهاى بالاى تنه آن، از سر گرفته تا كمر و ميانه آن و قسمتهاى پايين بدنش.

3- قسمتهاى داخلى وى از قبيل دنده هاى قوسى شكل يا چيزى كه همان فايده را دارد بطور مجاز اين نام را به آن داده اند كه اطراف شكم را فرا گرفته است.

4- اعضايى كه در جزء مهمّ بدن يعنى سر قرار دارد، از قبيل چشم و گوش وى كه مجراى دو نيروى بينايى و شنوايى وى مى باشند.

تمام اينها كه ذكر شد با نهايت كوچكى و ظرافتى كه دارند آدمى را به شگفتى و دقت وادار مى كند كه بيانديشد و به حكمت و تدبير سازنده آن پى ببرد، مادّه قضا كه در اين جا به كار رفته به معناى انجام دادن است يعنى اگر در اين امور كه گذشت تفكر و انديشه كنى تعجب خواهى كرد، احتمال ديگرى هم داده شده كه به معناى مرگ باشد يعنى از شدت تعجب خواهى مرد و بنا بر احتمال اخير، نصب كلمه عجبا به دليل مفعول له بودن است، و پس از بيان اين شگفتيها كه آدمى را به تعجب و تفكر وامى داشت صانع حكيم و مدبّر آنها را به عظمت و تعالىّ ياد كرده و علّت آن را هم بعضى از آثار صنع حضرتش در خلقت اين موجود ريز عجيب قرار داده است كه عبارت از آن است كه چگونه جثّه كوچك آن را روى دست و پايى به ظاهر ضعيف و پايه هايى ظريف قرار داده و در آن استخوانها و رگ و پى، مرتب و منظم استوار ساخته است بدون اين كه در آفرينش اين اعجوبه خلقت شريكى داشته يا ديگرى وى را كمك كرده باشد و اين خود از يك سو، تدبير و حكمتى را كه در اين اندام ريز نهفته است نشان مى دهد و از سوى ديگر حكايت از عظمت خالق و آفريننده آن دارد.

و لو ضربت... النّخله،

اگر مركب نفست را در ميدانهاى انديشه به جولان در آورى و راههاى استدلال را بطور كامل بپيمايى همه شان با تو يك سخن مى گويند كه: آفريننده مورچه با اين كوچكى همان آفريننده درخت با عظمت خرما مى باشد پس او كه خالق اين دو موجود متفاوت است صانعى با حكمت و پروردگارى مدبّر است.

لدقيق تفصيل كل شيئى... حىّ،

در اين جمله، حضرت ادعاى خود را مبنى بر اين كه نمله و نخله در استناد به صانع يگانه با هم اشتراك دارند به اين طريق بيان فرموده است كه هر موجود ممكنى در سلسله آفرينش با همه مشتركاتى كه با بقيّه دارد، داراى ساختمان ويژه خود نيز مى باشد و شكل منطقى اين استدلال چنين است هر كدام از مورچه و درخت خرما را خصوصياتى از جهات مختلف حجم و رنگ و غير اينها مى باشد كه در ديگرى نيست و هر موجودى كه چنين باشد وى را صانعى حكيم به اين صورت در آورده است و نتيجه دو مقدمه فوق آن است كه اين دو موجود نيازمند به صانعى مدبّر مى باشند تا به هر يك آنچه را كه ويژه وى و در خور آن است عنايت فرمايد، اين گونه دليل آوردن را متكلّمان استدلال به امكان صفات ناميده اند و توضيح آن را قبلا در شرح اين سخن امام (ع): الحمد للَّه الدالّ على وجوده بخلقه بيان داشتيم«».

و ما الجليل و اللطيف... سواء،

امام (ع) با اين جمله ادعاى قبلى خود را مؤكّد ساخته و كسانى را كه مى گويند نسبت دادن دو موجود، كه يكى در نهايت كوچكى و ديگرى داراى عظمت آن چنانى مى باشد، به خداوند يكتا بعيد است، ردّ كرده و اشاره مى فرمايد كه تمام آفريده ها گر چه در صفتها و صورتها متفاوتند ولى در اين كه مقدور خداوند مى باشند تفاوتى ندارند او مى تواند صورت نخل خرما بسازد يا اندام مور ضعيف بپردازد و چنان نيست كه براى او بعضى آسان و برخى ديگر سخت باشد، چون اگر چنين باشد نقص در خدا لازم آيد و اين مطلبى است كه در كتابهاى حكمت و كلام بطلانش ثابت شده است، البته تفاوت و اختلاف و نقصى كه وجود دارد از ناحيه قابل و استعدادهاى مختلف آن مى باشد.

و اللطيف اين كلمه در اين مورد به معناى كوچكى جثّه است ولى به چند معناى ديگر نيز آمده است، دقت و ظرافت، شفّاف مانند هوا، ولى چنان كه بيان شد در اين جا منظور همان اوّلى مى باشد و به اين دليل آن را در مقابل جليل قرار داده است.

و كذلك السماء، و الماء،

حضرت در اين عبارت آسمان، هوا بادها و آب را به آفريده هايى از قبيل مورچه و درخت خرما و اعضاى آنها و بقيّه امور فوق الذكر، تشبيه كرده و وجه مشابهت هم عبارت است از نيازمندى در آفرينش و كيفيت تركيب و حالات مختلف، به صانعى حكيم و آفريننده اى مدبّر.

نخست آفريده هاى گوناگون و ويژگيهاى آنها را ذكر فرموده و به قدرت خداوند نسبت داده است زيرا اين خود روشنترين دليل بر كمال قدرت وى مى باشد، و سپس به ذكر آسمان و بقيّه مشبّهات پرداخته و آنها را، نه از آن رو كه با هم تضادّ و اختلاف دارند، بلكه به آن سبب كه هر يك داراى حكمت و منفعتى مى باشند و موادّ اوليه اجسام و مركبات را تشكيل مى دهند، واژه هوا، اعم از كلمه رياح مى باشد زيرا رياح يا بادها، اختصاص به مورد حركت دارد بر خلاف هوا كه شامل ساكن هم مى شود.

فانظروا... المختلفات،

در اين قسمت، امام (ع) آدمى را توجه مى دهد كه بطور مشروح به حالات برخى از آفريده ها و آنچه ويژه هر كدام از آنهاست بنگرد، در صفتها، شكلها، اندازه ها، روشنيها، رنگها و ساير خصوصيات و منافعى كه از آنها به دست مى آيد، بيانديشيد زيرا اين اختلاف احوال با اشتراك در اصل جسميت حكايت از نيازمندى به مدبّرى حكيم دارد كه به هر كدام آنچه را شايسته آن بوده عطا فرموده است و استدلال مذكور را در همه اين موارد جارى ساخته است و چون جريان اين احتجاج و درك اين دليل در تمام اينها احتياج به يك ديدى آگاهانه و انديشه اى عالمانه دارد، آن را مورد امر و دستور قرار داده و فرموده است: انظروا... و خصوصياتى كه با توجّه به آنها، از وجود اشياى مذكور (در متن خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3) استدلال بر وجود صانع حكيم مى شود، از حدّ و شماره بيرون است ولى برخى از آنها را تحت چند موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3 كه حضرت بيان فرموده اند توضيح مى دهيم: 1- خورشيد و ماه و عظمت جسمانى و روشنايى كه از آن دو صادر مى شود و گردشهاى متعدد آنها و پى آمدهاى اين حركتها كه عبارت از پيدايش فصول و آثارى است كه در وجود موادّ تركيبى جهان از قبيل معادن و گياهان و حيوانها وجود دارد چنان كه خداوند متعال به دليل اعطاى اين نعمت عظيم بر آدميان منّت نهاده و مى فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ»«» و اينها را خدا جز به حق و مصلحت نيافريده است و او، آيات خود را براى اهل معرفت مفصّل بيان مى كند.

2- گياهان و درختها و موادّ جسمانى و اشكال و رنگهاى مختلف و شاخ و برگها و ميوه هاى گوناگون آنها و سود و زيانهايى كه در زندگى موجودات دارند كه در قرآن به آن توجه داده است: «يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ»«».

3- آب و سنگ كه اوّلى در نهايت نرمى و لطافت است و دومى، بر عكس، بسيار زبر و سخت با آن كه اغلب آبها از دل سنگ بيرون مى آيد، و نيز آثار سودمند و يا زيانبارى كه در اين دو مادّه متخالف، براى مخلوقات ديگر وجود دارد، قرآن در اين زمينه نيز موارد مختلفى را بيان فرموده و از جمله آنها اين آيات است كه هم در باره اهميّت آب و فوايد آن است و هم روياندن گياهان و درختان و ميوه ها و موارد استفاده از آنها را بيان فرموده است: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ... مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ»«» و در جاى ديگر مى فرمايد: «... أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ...»«»

4- يكى از مواردى كه حضرت توجّه به آن فرموده است، شب و روز مى باشد كه چگونه پشت سر همديگر مى آيند و با اختلاف كوتاه و بلند مى شوند، و همچنين منافعى كه بر وجود هر يك از آنها بار مى شود كه پروردگار سبحان از آن ياد فرموده است: «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً... أَلْفافاً.»«»

5- موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3 پنجم دريا و جوش و خروش آن و فوايد و منفعتهايى كه از آن نصيب ديگران مى شود چنان كه خداوند مى فرمايد «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ... يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ.»«»

6- ساختمان كوهها و بلنديهاى آن و عرض و طولشان و همچنين معادن گوهرها و فلزات و مواد قيمتى كه در درون آنها قرار دارد.

7- آخرين موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3 لغتها و لهجه هاى گوناگون و زبانهاى مختلف است كه اهل هر كشورى و شهرى و سرزمينى و بلكه هر فردى بطورى خاص سخن مى گويد، اجمالا وقتى كه انسان در اين موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3ها و ويژگيهاى آن، بيانديشد، با وضوح، وجود صانع حكيم و مدبّرى را دريافت مى كند و خلاصه استدلال آن است كه تمام موجودات مزبور، جسم و ماده محسوس مى باشند، اما هر كدام ويژگيها و صفاتى مخصوص به خود دارند، حال بايد ديد اين امتيازات از چه ناحيه اى مى باشد اگر بگوييم به دليل جسميت است لازمه اش آن است كه تمام صفات همه آنها يكى باشد زيرا علت آن كه جسميت است يكى است و اين امرى باطل است، چون ميان موجودات تمايزى وجود نخواهد داشت، و نيز اين خصوصيات از ناحيه عوارض جسميت هم نيست زيرا عوارض هم از صفات خصوصند و مثل بقيّه، علّت و سبب مى خواهند و در نهايت تسلسل لازم مى آيد، و چون اين دو امر باطل شد، پس ريشه اين امتيازات از خارج وجود آنهاست يعنى از ناحيه فاعل حكيم و خداوند متعال است، كه روى مصلحت و حكمت خويش به هر كدام آنچه را كه شايسته آن است عطا فرموده، شرح اين استدلال و شكل برهان در چند مورد گذشته بيان شده است، پس از آن كه امام (ع) با ذكر آثار آفرينش، خالق و آفريننده جهان را اثبات فرمود، كسانى را كه منكر خدا باشند نفرين كرده و يا خبر از آينده داده است كه حتما ويل نصيب او خواهد شد، سيبويه نحوى گفته است: ويل هم براى دعا (نفرين) و هم براى وعده و خبر از آينده مى آيد، اما از عطاء بن سيّار نقل شده است كه ويل نام يك وادى از جهنّم است كه اگر كوهها در آن قرار گيرند، از شدّت حرارت آب مى شوند. اين كلمه مبتدا و مرفوع است و خبر آن لمن انكر مى باشد. واژه مدبّر به معناى كسى است كه بر سرانجام امور و مصالح آن كه همان مرحله قضاست، آگاهى كامل دارد، و قدر، امورى است كه بر طبق اين آگاهى انجام مى شود، همان طور كه در گذشته شرح داده شده است.

چنان كه متداول و معمول است امام (ع) پس از بيان دليلهايى بر اثبات وجود حق تعالى، منكران خدا را نفرين كرده و وعده عذاب الهى داده است و منظور از منكران، گروهى از عرب مى باشند كه مبدأ و معاد را انكار كرده و دهرى مذهب شدند و گفتند: روزگار است كه همه ما را نيست و نابود مى كند، و ما عقيده و مذهب آنها را ضمن شرح نخستين خطبه بطور مشروح بيان داشته ايم و اجمالا، ايشان كسانى هستند كه خداوند متعال در كتاب كريمش عقيده شان را چنين معرّفى مى فرمايد: «وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا...»«»

زعموا... صانع،

در اين قسمت به اين موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3 اشاره شده است كه منكران خدا و قيامت به غلط و از روى اشتباه خود را همانند گياهان خودرو، دانسته و براى خويش صانعى قائل نيستند و در اين جمله تمثيل«» به كار رفته است كه اصل (مشبه به)، گياه و فرع (مشبه)، وجود خود آنها، مى باشد و حكم اين تمثيل يا نتيجه تشبيه، عبارت از توهم آنهاست كه آفريننده اى ندارند، و جامع ميان اين دو، يا وجه شبه، ممكن است همان توارد مرگ و زندگى بر آنها باشد چنان كه قرآن اشاره مى كند مى ميريم و زنده مى شويم و يا امر ديگر از امورى كه ميان آنها مشترك است، گر چه منكرانى كه مورد سخن امام (ع) بودند توجّهى به اين جامع نداشتند زيرا مراعات اين اصطلاحات و جزئيات تمثيل، از امور تخصّصى است كه آنان از اين علم بى بهره بوده اند، و در جاى خود ثابت شده است كه با فرض تحقّق شرايط تمثيل، اعتبار چندانى ندارد، بلكه به دلايلى فاسد است، زيرا حد اكثر افاده ظن و گمان ضعيف يا قوى مى كند و مفيد يقين نيست.

و لم يلجئوا... جان،

در اين جملات حضرت ادّعاى كافران را مبنى بر انكار حق و قيامت، مردود دانسته است به دليل اين كه آنان براى عقيده خود هيچ دليلى ندارند. و هل يكون... جان، ممكن است اين قسمت هشدارى باشد بر اين كه اصل وجود آنها و آفرينش گياهان دليل بر وجود صانع است و نقيض ادّعاى آنان را اثبات مى كند و به صورت استفهام اشاره به حدّ وسط و كبراى قياس كرده است كه ترتيب آن با شكل اول چنين مى شود: آنها مصنوعند و هيچ مصنوعى بى صانع نيست، پس هيچ كدام از آنان بى صانع و آفريننده نيست، امام (ع) به كبراى قياس، فقط اشاره اى فرموده بدون اين كه تصريح به آن كند، زيرا امرى بديهى است و خلافش ترجيح بلا مرجّح است كه نزد همه عقلا حتى كودكان و حيوانها زشت و محال است از باب مثال: درازگوش كه صداى چوب را مى شنود از ترس مى دود، به دليل آن كه غريزه اش مى گويد صداى چوب بدون وجود چوب محال است. پس فرارش ترجيح بلا مرجّح نيست و بر فرض اين كه گياه بدون زارع سبز شود دليل بر آن نمى شود كه فاعل نداشته باشد، زيرا زارع فاعل و وجود دهنده نيست، او فقط كارش آماده كردن بذر و زمين است ولى فاعل حقيقى و هستى بخش به زراعت و گياه، پروردگار حكيم است كه از حواسّ ظاهرى ما، دور مى باشد، ديدگان او را در نمى يابند و اوهام و انديشه ها از درك ذات اقدس وى ناتوانند و او از آنچه منكران ستمگر مى گويند مبرّا و بدور است.

شرح مرحوم مغنیه

من تفكر أبصر. فقرة 3- 4

و لو فكّروا في عظيم القدرة و جسيم النّعمة لرجعوا إلى الطّريق و خافوا عذاب الحريق و لكن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة. أ لا تنظرون إلى صغير ما خلق كيف أحكم خلقه، و أتقن تركيبه، و فلق له السّمع و البصر، و سوّى له العظم و البشر. انظروا إلى النّملة في صغر جثّتها و لطافة هيئتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرك الفكر، كيف دبّت على أرضها، و صبت على رزقها، تنقل الحبّة إلى جحرها، و تعدّها في مستقرّها. تجمع في حرّها لبردها، و في ورودها لصدرها، مكفولة برزقها مرزوقة بوفقها. لا يغفلها المنّان، و لا يحرمها الدّيّان و لو في الصّفا اليابس و الحجر الجامس. و لو فكّرت في مجاري أكلها في علوها و سفلها و ما في الجوف من شراسيف بطنها، و ما في الرّأس من عينها و أذنها لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا. فتعالى الّذي أقامها على قوائمها، و بناها على دعائمها، لم يشركه في فطرتها فاطر، و لم يعنه في خلقها قادر. و لو ضربت في مذاهب فكرك لتبلغ غاياته، ما دلّتك الدّلالة إلّا على أنّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة، لدقيق تفصيل كلّ شي ء، و غامض اختلاف كلّ حيّ، و ما الجليل و اللّطيف و الثّقيل و الخفيف و القويّ و الضّعيف في خلقه إلّا سواء.

و كذلك السّماء و الهواء و الرّياح و الماء. فانظر إلى الشّمس و القمر و النّبات و الشّجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا اللّيل و النّهار، و تفجّر هذه البحار، و كثرة هذه الجبال، و طول هذه القلال و تفرّق هذه اللغات، و الألسن المختلفات. فالويل لمن جحد المقدّر و أنكر المدبّر. زعموا أنّهم كالنّبات ما لهم زارع، و لا لاختلاف صورهم صانع. و لم يلجئوا إلى حجّة فيما ادّعوا، و لا تحقيق لما أوعوا. و هل يكون بناء من غير بان، أو جناية من غير جان.

اللغة:

البصائر مدخولة: طرأ عليها خلل. و البشر: جمع بشرة، و هي ظاهر الجلد. و الصدر- بفتح الدال- الرجوع بعد الورود. و الوفق- بكسر الواو- ما يوافق و يلائم. و الصفا: الأملس. و الجامس: الجامد. و الشراسيف: جمع شرسوف- بضم الشين- طرف الضلع اللين المشرف على البطن. القلال: جمع القلة- بضم القاف- الجبل و أعلى كل شي ء. و أوعوا: من الوعي، و هو الحفظ و التدبر.

الإعراب:

كيف دبت «كيف» في موضع الحال، و مكفول بالرفع خبر لمبتدأ محذوف أي هي، و بالنصب حال، و عجبا مفعول من أجله لقضيت، و تعبا مفعول به للقيت، و سواء خبر الجليل و ما بعده.

كذلك خبر مقدم، و السماء مبتدأ مؤخر، و القلال عطف بيان من هذه، و الويل مبتدأ، و ما بعده خبر، و يكون تامة، و بناء فاعل، و من غير بان صفة لبناء

المعنى:

(و لو فكروا في عظيم- الى- الحريق). اذا حركت عقلك نحو الكون العجيب، و نظرت ما فيه من إحكام و تدبير- فإنك، لا محالة، تفهم و تدرك من قدرة الخالق ما يدلك على عظمته، و يملأ نفسك هيبة و رهبة من سطوته و حسابه و جزائه (و لكن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة) لا ترى إلا لذة عاجلة، و نشوة عابرة.

(أ لا ينظرون الى صغير ما خلق إلخ).. ما من شي ء في الكون كبر أم صغر ألا و هو آية تدل على وجود اللّه و عظمته، و انه واحد لا شريك له في خلقه و صفاته، و قد ضرب الإمام مثلا على عظمته تعالى بأصغر مخلوق يدب على الأرض، و هو النملة التي توجد في غرفتي و غرفتك، و في رءوس الجبال، و الحديقة و الصحراء و غيرها، و تذهب الى رزقها المكفول لها بالسعي، و تهتدي الى مكانه الذي أودعه اللّه فيه تماما كما يهتدي الانسان الى محل طعامه و شرابه، تهتدي النملة الى رزقها ببصرها و بصيرتها، أو بغريزتها أو بالإلهام، كما نقول نحن. كل ذلك بهداية بصير قدير.

و من جملة ما قرأت أن في بعض الفصول يكثر طعام الأسماك في جانب خاص من المحيط الأطلسي، و ان الأسماك في هذا الموسم تأتيه من كل جانب، و تقطع مئات الأميال، و ان الفيران تلقي بنفسها في البحر طلبا لهذا الرزق. و في كتاب «الظاهرة القرآنية» لمالك بن نبي: ان النمل الأمريكي يغادر مساكنه قبل اندلاع الحريق فيها بليلة، و ان في جنوب قسطنطنية نوع من الحيوانات القارضة تبرح أمكنتها قبل الكوارث الطبيعية، فهل هذا من باب الصدفة، أو ان حكمة اللّه سبحانه أعطت لهذه المخلوقات و غيرها ما أعطت للإنسان (و ما الجليل و اللطيف- أي الكبير و الصغير- و الثقيل و الخفيف، و القوي و الضعيف إلا سواء) في القوانين الثابتة الراسخة التي تشمل و تعم جميع الخلائق على تباينها و اختلافها حجما و طبيعة و شكلا، و هل من تفسير معقول لهذه الوحدة إلا بإرادة حكيمة واحدة، و قدرة واحدة، و ان خالق النملة هو خالق النخلة، كما قال الإمام و كتب أهل الاختصاص كثيرا عن النمل و تدبيرها و ادخارها و تعاونها و نظامها المحكم في الاقتصاد و الاجتماع، و كلها تبعث الدهشة، و تدل بوضوح على إرادة حكيم قدير، و أعجب ما في النمل على الاطلاق ما حكاه سبحانه عن نملة سليمان في الآية 18 من سورة النمل: «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» و مكان العجب أن تشفق هذه الذرة على قومها من بأس الجنود الذين جاسوا خلال الديار.. و أن لا يشعر إنسان عاقل بآلام قومه، و ان يبيعهم بثمن بخس لعدوّه و عدوهم يمتص دماءهم و يسلب أقواتهم و يهلك الحرث و النسل.

و في بداية الخمسينات من هذا القرن اضطر الاستعمار بضغط من حركات التحرر أن يخرج بجنوده من مستعمراته، و لكنه بحث عن نوع جديد من الاستعمار يكون أكثر أمنا، و أقل كلفة، و اهتدى الى الخونة من أبناء البلاد، فأقام منهم قواعد لسيطرته و استغلاله.. و شهد هؤلاء المارقون على أنفسهم- بهذه الصفقة الغادرة- انهم أصغر من النملة و أحقر.

(و كذلك السماء و الهواء إلخ).. كل ذي بصر و بصيرة اذا نظر الى أية ظاهرة من ظواهر الكون خشع و آمن بعظمة المبدع و المصور، إما ايمانا كإيمان العجائز لا يفلسف و لا يسأل إلا قلبه الذي يشع بالنور، و يسخر من الفيلسوف و المتفلسف في هذا الباب.. و ألف طوبى لمن يملك هذا القلب، و إما ايمانا قائما على ان العقل لا يمكن أن يتصور هذا الكون العجيب بأرضه و سمائه، و قانونه و نظامه، دون أن يكون وراءه حي قيوم خلق فسوّى، و قدّر فهدى.. ان المادة صماء عمياء لا روح فيها و لا شعور، و لا أغراض لها و لا غايات، و يستحيل أن تتحرك من غير محرك، فكيف ينسب اليها الخلق و الإبداع و التنظيم و التدبير.

(زعموا انهم كالنبات إلخ).. على المزابل و القذارات، و انها هي خلقت الانسان في أحسن تقويم، و جعلت له السمع و البصر و الفؤاد، و كل الطاقات التي صعدت به الى القمر، و فعل بها المعجزات. و لا أدري: هل اعتمد هؤلاء الزاعمون على التجربة و المشاهدة، أو على حقائق العقل و نظرياته. و ردّ سبحانه عليهم بقوله: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ- 36 الطور». و ما من أحد ادعى انه خلق من غير شي ء، أو قال: أنا خلقت نفسي و الكون، و لكن لا فرق بين من زعم انه كالنبات، و بين من قال: انه خلق من غير إرادة قادرة و مدبرة، و انه هو خلق نفسه و الكون بما فيه.

شرح منهاج البراعة خویی

منها- في صفة خلق اصناف من الحيوان و لو فكّروا في عظيم القدرة، و جسيم النّعمة، لرجعوا إلى الطّريق، و خافوا عذاب الحريق، و لكنّ القلوب عليلة، و الأبصار «و البصائر خ» مدخولة، ألا ينظرون إلى صغير ما خلق كيف أحكم خلقه، و أتقن تركيبه، و فلق له السّمع و البصر، و سوّى له العظم و البشر. أنظروا إلى النّملة في صغر جثّتها، و لطافة هيئتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرك الفكر، كيف دبّت على أرضها، و صبّت على رزقها، تنقل الحبّة إلى جحرها، و تعدّها في مستقرّها، تجمع في حرّها لبردها، و في ورودها لصدرها، مكفولة برزقها، مرزوقة بوفقها، لا يغفلها المنان، و لا يحرمها الدّيّان، و لو في الصّفا اليابس، و الحجر الجامس. و لو فكّرت في مجاري أكلها، و في علوها و سفلها، و ما في الجوف من شراسيف بطنها، و ما في الرّأس من عينها و أذنها، لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا، فتعالى الّذي أقامها على قوائمها، و بناها على دعائمها، لم يشركه في فطرتها فاطر، و لم يعنه في خلقها قادر، و لو ضربت في مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلّتك الدّلالة إلّا على أنّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة، لدقيق تفصيل كلّشي ء و غامض اختلاف كلّ حيّ، و ما الجليل و اللّطيف، و الثّقيل و الخفيف، و القويّ و الضّعيف، في خلقه إلّا سواء، و كذلك السّماء و الهواء و الرّياح و الماء. فانظر إلى الشّمس و القمر، و النّبات و الشّجر، و الماء و الحجر، و اختلاف هذا اللّيل و النّهار، و تفجّر هذه البحار، و كثرة هذه الجبال، و طول هذه القلال، و تفرّق هذه اللّغات، و الألسن المختلفات. فالويل لمن جحد المقدّر، و أنكر المدبّر، يزعمون «زعموا خ» أنّهم كالنّبات ما لهم زارع، و لا لاختلاف صورهم صانع، و لم يلجئوا إلى حجّة فيما ادّعوا، و لا تحقيق لما أوعوا، و هل يكون بناء من غير بان، أو جناية من غير جان.

اللغة

(البشر) جمع البشرة مثل قصب و قصبة ظاهر الجلد و (النملة) واحدة النمل و (جثّة) الانسان شخصه.

و (استدرك) الشي ء و إدراكه بمعنى و استدركت ما فات و تداركته بمعنى و استدركت الشي ء أى حاولت إدراكه به، و مستدرك الفكر يحتمل أن يكون مصدرا بمعنى الادراك و أن يكون اسم مفعول و (الفكر) و زان عنب جمع فكرة بالكسر و هو اعمال النظر و قيل اسم من الافتكار و في بعض النسخ الفكر بسكون العين.

و (صبّت) على البناء للمفعول من صبّ الماء أراقه، و في بعض النّسخ بالضاد المعجمة و النون على بناء المعلوم أى بخلت و (الجحر) بالضمّ الحفرة التي تحتفرها الهوام و السّباع لأنفسها (و في ورودها لصدرها) الورود في الأصل الاشراف على الماء للشرب ثمّ اطلق على مطلق الاشراف على الشي ء دخله أو لم يدخله كالورود و الصدر بالتحريك اسم من صدر صدرا و مصدار أى رجع، و في نسخة الشارح البحراني في وردها لصدرها. و (كفل) كفالة من باب نصر و علم و شرف ضمن و كفلته و به و عنه إذا تحملت به و (المنان) من المن بمعنى العطاء لا من المنّة و (الدّيان) الحاكم و القاضي و قيل القهار، و قيل السائس أى القائم على الشي ء بما يصلحه و (الصفا) بالقصر الحجر و قيل الحجر الصّلبة الضخم لا ينبت شيئا و الواحدة صفاة و (الجامس) الجامد و قيل أكثر ما يستعمل في الماء جمد و في السمن و غيره جمس.

و (اكلها) بالضمّ فى بعض النسخ و في بعضها بضمتين المأكول و (علوها) و (سفلها) بالضمّ فيهما في بعض النسخ و بالكسر في بعضها و (الشراسيف) مقاط الاضلاع و هي أطرافها التي تشرف على البطن، و قيل الشرسوف كعصفور غضروف معلّق بكلّ ضلع مثل غضروف الكتف و (الاذن) بالضمّ و بضمّتين على اختلاف النسخ و (العجب) التعجّب أو التّعجب الكامل و (الضرب في الأرض) السيّر فيها أو الاسراع به و (الدلالة) بالكسر و الفتح اسم من دلّه إلى الشي ء، و عليه أي أرشده و سدّده و (الغامض) خلاف الواضح و (القلال) و زان جبال جمع قلّة بالضمّ و هى أعلى الجبل، و قيل الجبل.

و (وعا) الشي ء و أوعاه حفظه و جمعه، و في بعض النسخ وعوه على المجرّد بدل أوعوه و (جنا) فلان جناية بالكسر أى جرّ جريرة على نفسه و قومه، و جنيت الثمرة و اجتنيتها اقتطفتها و اسم الفاعل منهما جان إلّا أنّ المصدر من الثاني جنى لا جناية

الاعراب

الباء في قوله بوجوب الحجج تحتمل المصاحبة و السببيّة، و جملة لا تكاد تنال حال من النملة و العامل انظروا، و قوله: كيف دبّت، في محلّ الجرّ بدل من النملة أو كلام مستأنف و الاستفهام للتّعجّب.

و مكفولة برزقها و مرزوقة بوفقها بالرفع في أكثر النسخ خبران لمبتدأ محذوف قال الشارح البحراني نصب على الحال و في بعض النسخ رزقها و وفقها بدون الباء، و عجبا مفعول به لقضيت قال الشارح البحراني: و يحتمل المفعول له على كون القضاء بمعنى الموت و هو بعيد.

و قوله: فالويل لمن جحد المقدّر، جملة اخبارية أو إنشائية دعائية قال سيبويه: الويل مشترك بين الدّعاء و الخبر

(منها)

أى من جملة فصول تلك الخطبة (في صفة) عجيب (خلق أصناف من الحيوان) أي في وصف عجايب خلقتها الدالّة على قدرة بارئها و عظمة مبدئها و تدبيره و حكمته في صنعتها، و قد تقدّم فصل واف من الكلام على هذا المعنى في الخطبة المأة و الرّابعة و الستّين و شرحها.

و قال عليه السّلام هنا: (و لو فكّروا) أى تفكروا و اعملوا نظرهم (في عظيم القدرة) أى في آثار قدرته العظيمة الظاهرة في مخلوقاته (و جسيم النعمة) أى عظيم نعمته التي أنعم بها على عباده (لرجعوا إلى الطريق) و الصراط المستقيم (و خافوا عذاب الحريق) و عقاب الجحيم لكفايتها في الهداية إليه و الاخافة منه.

قال تعالى في الاشارة إلى عظيم قدرته «اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ». و قال «أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ».

قال الطبرسي «ره» في هذه الاية استفهام يراد به التقريع و المعنى أو لم يعلموا أنّ اللّه سبحانه الّذي يفعل هذه الأشياء و لا يقدر عليها غيره فهو الاله المستحقّ للعبادة دون غيره. و قال في الدلالة على جسيم نعمته أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً. وَ الْجِبالَ أَوْتاداً.. وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً. وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً. وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً. وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً.. وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً. وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً. وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً.. لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً. وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً. إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً.

فانّ في تعداد تلك النعم اشارة إلى عظيم ما منّ به على عباده فمن تفكّر فيها أناب إلى طريق الحقّ و نهج الصواب، و خاف من سوء المال و أليم العذاب (و لكن) الناس بمعزل عن هذا بعيدون عن الاهتداء إليه لأنّ (القلوب عليلة) سقيمة (و الأبصار) أى البصاير كما في بعض النسخ (مدخولة) معيبة، فكان مرضها و علّتها مانعة عن التدبّر و التفكر.

و المراد بعلّتها خروجها عن حدّ الاعتدال و الاستقامة بسبب توجّهها إلى الشهوات النفسانيّة و العلايق البدنية، لأنّ مرض القلوب عبارة عن فتورها عن درك الحق بسبب شوبها بالشكوك و الشبهات و فسادها بالعلايق و الامنيات، كما أنّ مرض الأعضاء عبارة عن فتورها عن القيام بالاثار المطلوبة منها بسبب طروّ الفساد عليها و خروجها عن حدّ الاعتدال.

قال تعالى «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» و قال «وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ» أي غطاء، فانهم لما اعرضوا عن النظر فيما كلفوه أو قصروا فيما اريد منهم جهلوا ما لزمهم الايمان به، فصاروا كمن على عينيه غطاء و هو معنى العيب في الأبصار.

فان قيل: لم خصّ القلوب و الأبصار بالذكر.

قلت: لأنّ القلب محلّ الفكر و النظر و الأبصار طريق إليها و إن كانت الأسماع طريقا أيضا إلّا أنّ الأبصار لكونها أعظم الطرق خصّت بالذّكر و قد جمعتها جميعا الاية الشريفة خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ».

و لما أشار إلى عظيم قدرته اجمالا و وبخ على غفلة القلوب و عيب الأبصار و كان المقصود بذلك جذب نفوس المخاطبين و توجيه قلوبهم إلى إقبال ما يذكّرهم به أو تشويقهم إلى إصغاء ما يتلى عليهم أردفه بالتنبيه على لطيف صنعه تعالى في صغير ما خلق فقال: (ألا ينظرون إلى صغير ما خلق) من أنواع الحيوان (كيف أحكم خلقه) و أتقنه (و أتقن تركيبه) و أحكمه (و فلق) أى شقّ (له السّمع و البصر و سوّى) أى عدل (له العظم و البشر) مع ما هو عليه من الصغر.

ثمّ تخلص إلى تفصيل المرام بعد ما كساه ثوب الاجمال و الابهام، لأنّ ذكر الشي ء مبهما ثمّ مفسّرا و مفصّلا أوقع في النفوس و أثبت في القلوب فقال عليه السّلام: (انظروا إلى النملة) نظرا يوجب البصيرة و يعرف به عظيم القدرة (في صغر جثّتها) و شخصها (و لطافة هيئتها) و كيفيتها (لا تكاد تنال بلحظ البصر) أى النظر و هكذا في بعض النسخ (و لا بمستدرك الفكر).

قال العلّامة المجلسيّ «ره» مستدرك الفكر على بناء المفعول يحتمل أن يكون مصدرا أى ادراك الفكر أو بطلبها الادراك و لعلّه أنسب بقوله: بلحظ البصر، و أن يكون اسم مفعول أى بالفكر الذي يدركه الانسان و يصل إليه أو يطلب ادراكه أى منتهى طلبه لا يصل إلى ادراك ذلك، و أن يكون اسم مكان و الباء بمعنى في.

(كيف دبّت على أرضها) الاضافة لأدنى ملابسة (و صبّت على رزقها) قيل هو على العكس أى صبّ رزقها عليها.

قال الشارح المعتزلي: و الكلام صحيح و لا حاجة فيه الى هذا، و المراد و كيف ألهمت حتّى انصبّت على رزقها انصبابا أى انحطت عليه قال: و يروى و ضنّت على رزقها أى بخلت، انتهى.

و على الأوّل فلفظ الصّب استعارة لسرعة الحركة إليه كما في الماء المصبوب نحو ما ينصب فيه، و على الثاني فضنّتها لعلمها بحاجتها إلى الرزق و سعيها في الاعداد و الحفظ (تنقل الحبّة إلى حجرها) و بيتها (و تعدّها في مستقرّها) أى تهيّؤ الحبّة في محلّ استقرارها (تجمع فى حرّها لبردها) أى في أيّام الصّيف للشتاء (و فى ورودها لصدرها) أى تجمع في أيّام التمكن من الحركة لأيام العجز لأنّها تظهر في أيّام الصّيف و تختفى في أيّام الشّتاء لبرودة الهواء (مكفولة) أى مضمون (برزقها مرزوقة بوفقها) أى بما يوافقها من الرزق كمّا و كيفا.

(لا يغفلها المنّان) أى لا يتركها غفلة عنها و اهمالا من غير نسيان اللّه الذي هو كثير المنّ و العطاء (و لا يحرمها الدّيان) أى لا يجعلها محرومة من رزقها الدّيان المجازي لعباده ما يستحقّون من الجزاء.

و قد يفسّر الدّيان بالحاكم، و القاضي، و القهار، و بالسايس القائم على الشي ء بما يصلحه كما تفعل الولاة و الأمراء بالرعيّة.

و وجه المناسبة على الأوّل أنها حيث دخلت في الوجود طايعة لأمره و قامت فيه منقادة لتسخيره، وجبت في الحكمة الالهيّة جزاؤها و مقابلتها بما يقوم بوجودها فلا تكون محرومة من مادّة بقائها على وفق تدبيره، قاله الشارح البحراني.

و على الثاني أنّ إعطائه كلّ شي ء ما يستحقّه و لو على وجه التفضّل من فروع الحكم بالحق.

و على الثالث الاشعار بأنّ قهره سبحانه لا يمنعه من العطاء كما يكون في غيره احيانا.

و على الرّابع أنّ مقتضى قيمومته بالأصلح عدم الحرمان كما هو شأن الموالى بالنسبة إلى العبيد.

و كيف كان فهو سبحانه لا يمنعها من الرزق (و لو) كانت (في الصّفا) الصلد (اليابس) الذي لا ينبت شيئا (و الحجر) الجامد (الجامس) الذي لا يتحول من موضع موضعا بل يفتح عليها أبواب معاشها في كلّ مكان و يهديها إلى أقواتها في كلّ زمان.

ثمّ نبّه على مجال آخر للفكرة في النملة موجبة للتنبيه و العبرة فقال (و لو فكرت في مجاري اكلها) أى مجاري ما تأكله من الطعام و هى الحلق و الأمعاء (و في علوها و سفلها).

قال الشارح البحراني علوها بسكون اللّام نقيض سفلها و هو رأسها و ما يليه إلى الجزء المتوسّط و سفلها ما جاوز الحر من طرفها الاخر.

أقول: فعلى ذلك الضميران مرجعهما نفس النملة على حذو ما سبق، و يحتمل رجوعهما إلى المجاري و المراد واحد.

(و ما في الجوف من شراسيف بطنها) أى أطراف أضلاعها المشرفة على بطنها (و ما في الرّأس من عينها و اذنها).

قال الشارح المعتزلي و لا يثبت الحكماء للنمل آذانا بارزة عن سطوح رؤوسها و يجب إن صحّ ذلك أن يحمل كلام أمير المؤمنين عليه السّلام على قوّة الاحساس بالأصوات فانّه لا يمكن الحكماء إنكار وجود هذه القوّة لها، و لهذا إذا صيح عليهنّ هدبن.

و قوله عليه السّلام (لقضيت من خلقها عجبا) جواب لو أى لو فكرت في هذه الأمورات التي أبدعها اللّه سبحانه فيها بحسن تدبيره و حكمته و قدرته مع مالها من الصّغر و اللطافة لأدّيت من ذلك عجبا أى تعجّبت غاية التّعجب (و لقيت من وصفها تعبا) و مشقّة إن وصفتها حقّ الوصف.

(فتعالى اللّه الذي أقامها على قوائمها) مع ما بها من الدقّة و اللطافة لا يكاد أن يدركه الطرف لغاية دقتها كالخيوط الدّقيقة (و بناها على دعائمها) استعار الدّعامة الّتي هو عمود البيت لما يقوم به بدنها من الأجزاء القائمة مقام العظام و الأوتار و فيه تشبيهها بالبيت المبنيّ على الدّعائم (لم يشركه في فطرتها) أي خلقتها و ايجادها (فاطر) مبدع (و لم يعنه على خلقها قادر) مدبّر بل توحّد بالفطر و التدبير و تفرّد بالخلق و التقدير فسبحانه ما أعظم شأنه و أظهر سلطانه.

(و لو ضربت في مذاهب فكرك لتبلغ غاياته) أى لو سرت أو أسرعت في طرق فكرك و هى الأدلّة و اجزاء الأدلة لتصل إلى غايات الفكر في الموجودات و المكونات (ما دلّتك الدلالة) أى لم يدلّك الدّليل (إلّا على أنّ فاطر النملة) على صغرها (هو فاطر النخلة) على طولها و عظمتها، يعني أنّ خالقهما واحد و الغرض منه دفع توهّم يسر الخلق و سهولته في الأشياء الصّغيرة (لدقيق تفصيل كلّ شي ء و غامض اختلاف كلّ حيّ). يعني أنّ كلا من الأجسام و الأشياء صغيرا كان أو كبيرا فتفصيل جسمه و خلقته و هيئته تفصيل دقيق و اختلاف أشكالها و صورها و ألوانها و مقاديرها اختلاف غامض السّبب، فلا بدّ للكلّ من مدبّر حكيم خصّصه بذلك التفصيل و الاختلاف على اقتضاء التدبير و الحكمة، فثبت بذلك أنّها لا تفاوت فيها بين الصّغر و الكبر في الافتقار إلى الصّانع المدبّر.

و أكّد ذلك الغرض بقوله (و ما الجليل و اللّطيف) كالنخلة و النملة (و الثقيل و الخفيف) كالتراب و السحاب (و القوىّ و الضعيف) كالفيلة و السخلة (في خلقه إلّا سواء) لاستواء نسبة قدرته التي هي عين ذاته اليها.

و الغرض بذلك دفع استبعاد نسبة الخلقة العظيمة و الخلقة الصّغيرة إلى صانع واحد، و وجه الدفع أنّ المخلوقات و إن اختلفت من حيث الطبايع و الهيات و الأشكال و المقادير صغرا و كبرا و ثقلا و خفّة و ضعفا و قوّة إلّا أنّها لا اختلاف فيها من حيث النسبة إلى القدرة الكاملة للفاعل المختار.

(و كذلك السماء و الهواء و الرياح و الماء) على اختلاف هيئاتها و هيئاتها و تباينها و تضادها مشابهة للامور السابقة، مستوية لها من حيث الانتساب إلى القدرة.

(فانظر إلى الشّمس و القمر و النّبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا اللّيل و النّهار و تفجّر هذه البحار و كثرة هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرّق هذه اللّغات و الألسن المختلفات.) لا يخفى ما في هذه الفقرة و سابقتيها من الرقة و السّلاسة و اللّطافة من حيث اللّفظ و العبارة، حيث تضمنت سياقة الاعداد مع مراعاة التطبيق و الازدواج و ملاحظة الأسجاع، و أمّا من حيث المعنى فالمراد بها الأمر بالتدبّر فيما أودع في هذه الأشياء من غرايب الصنعة و لطايف الحكمة و براهين القدرة و العظمة حسبما عرفت نبذا منها في شرح الفصل الرابع و السادس من المختار التسعين فانظر ما ذا ترى.

و قال الشارح المعتزلي: المراد بها الاستدلال بامكان الاعراض على ثبوت الصّانع، بأن يقال كلّ جسم يقبل لجسميته المشتركة بينه و بين ساير الأجسام ما يقبله غيره من الأجسام، فاذا اختلف الأجسام في الاعراض فلا بد من مخصّص و هو الصّانع الحكيم. و قرّره الشارح البحرانى بتقرير أوضح و هو أنّ هذه الأجسام كلّها مشتركة في الجسميّة و اختصاص كلّ منها بما يميّز به من الصّفات المتعدّدة ليست للجسميّة و لوازمها، و إلّا وجب لكلّ منها ما وجب للاخر، ضرورة اشتراكها في علّة الاختصاص فلا مميّز له هذا خلف، و لا لشي ء من عوارض الجسمية لأنّ الكلام في اختصاص كلّ منها بذلك العارض كالكلام في الأوّل و يلزم التسلسل، فيبقى أن يكون لأمر خارج عنها هو الفاعل الحكيم المخصص لكل منها بحدّ من الحكمة و المصلحة.

أقول: و قد اشير إلى هذا الاستدلال في قوله عزّ و جلّ وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ. وَ مِنْ. آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ. وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ».

قال الطبرسيّ: أى من دلالاته على وحدانيّته و كمال قدرته خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و ما فيهما من عجايب خلقه و بدايع صنعه مثل ما في السّموات من النجوم و الشمس و القمر و جريها في مجاريها على غاية الاتّساق و النظام، و ما في الأرض من الجماد و النبات و الحيوان المخلوقة على وجه الاحكام.

«وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ» الألسنة جمع لسان و اختلافها هو أن ينشأها اللّه مختلفة في الشّكل و الهيئة و التركيب فيختلف نغماتها و أصواتها حتّى أنّه لا يشتبه صوتان من نفسين هما اخوان، و قيل: إنّ اختلاف الألسنة هو اختلاف اللغات من العربيّة و العجميّة و غيرهما، و لا شي ء من الحيوانات يتفاوت لغاتها كتفاوت لغات الانسان فان كانت اللّغات توقيفيّا من قبل اللّه فهو الذي فعلها، و إن كانت مواضعة من قبل العباد فهو الذي يسرها.

«وَ أَلْوانِكُمْ» أى و اختلاف ألوانكم من البياض و الحمرة و الصّفرة و السّمرة و غيرها فلا يشبه أحد أحدا مع التشاكل في الخلقة، و ما ذلك إلّا للتراكيب البديعة و اللّطائف العجيبة الدالّة على كمال قدرته و حكمته حتى لا يشتبه اثنان من النّاس و لا يلتبسان مع كثرتهم. «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ» أى أدلّة واضحات «لِلْعالَمِينَ» أى للمكلّفين.

«وَ مِنْ آياتِهِ» الدالّة على توحيده و اخلاص العبادة له «مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ» أى النّوم الذي جعله اللّه راحة لأبدانكم باللّيل و قد تنامون بالنهار فاذا انتبهتم انتشرتم لابتغاء فضل اللّه «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ» ذلك فيقبلونه و يتفكّرون فيه، لأنّ من لا يتفكّر فيه لا ينتفع به فكأنه لم يسمعه.

«وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً» معناه و من دلالالته أن يريكم النار تنقدح من السحاب يخافه المسافر و يطمع فيه المقيم، و قيل: خوفا من الصواعق و طمعا في الغيث «و ينزّل من السّماء ماء» أى غيثا و مطرا «فيحيى به» أى بذلك الماء «الأرض بعد موتها» أى بعد انقطاع الماء عنها وجدو بها «إنّ في ذلك لايات لقوم يعقلون» أى للعقلاء المكلّفين.

(فالويل) أى الحزن و الهلاك و المشقّة من العذاب و قيل إنّه علم واد في جهنّم (لمن جحد المقدّر و أنكر المدبّر) و هم الدّهريّون الّذين قالوا ما هى إلّا حياتنا الدّنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا إلّا الدّهر (و يزعمون أنهم كالنبات) النابت في الصحاري و الجبال من غير زرع فكما أنّه ليس له زارع و مدبّر من البشر فكذلك هؤلاء.

(ما لهم زارع) أصلا (و لا لاختلاف صورهم صانع) قطعا و ذكر اختلاف الصّور لكونه أوضح دلالة على الصانع و قيل: المراد انهم قاسوا أنفسهم على النبات الذي جعلوا من الأصول المسلمة أنه لا مقدّر له بل ينبت بنفسه من غير مدبّر (و لم يلجئوا) أى لم يستندوا (إلى حجّة فيما ادّعوا) من جحود المقدّر (و لا تحقيق لما) حفظوا و (أوعوا) من إنكار المدبّر بل دعويهم مستندة إلى مجرّد الظنّ و الحسبان و محض الهوى و الاستحسان كما نطق به الفرقان.

قال تعالى أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ. وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.

و روى في الصّافي من الكافي عن الصّادق عليه السّلام في حديث وجوه الكفر قال عليه السّلام: فأمّا كفر الجحود فهو الجحود بالرّبوبيّة و هو قول من يقول: لا ربّ و لا جنّة و لا نار، و هو قول صنفين من الزنادقة يقال لهم الدّهرية و هم الّذين يقولون و ما يهلكنا إلّا الدّهر و هو دين وضعوه لأنفسهم بالاستحسان عنهم على غير تثبّت منهم و لا تحقيق لشي ء مما يقولون قال اللّه عزّ و جلّ «وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا» إنّ ذلك كما يقولون.

قال الفخر الرازي: و أما شبهتهم في انكار الإله الفاعل المختار فهو قولهم «وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ» يعني تولد الأشخاص إنما كان بسبب حركات الأفلاك الموجبة لامتزاج الطبايع و إذا وقعت تلك الامتزاجات على وجه خاصّ حصلت الحياة، و اذا وقعت على وجه آخر حصل الموت، فالموجب للحياة و الموت تأثيرات الطبايع و حركات الأفلاك، و لا حاجة في هذا الباب إلى إثبات الفاعل المختار، فهذه الطائفة جمعوا بين إنكار الإله و بين إنكار البعث و القيامة ثمّ قال تعالى «وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ».

و المعنى أنّ قبل النظر و معرفة الدليل الاحتمالات بأسرها قائمة، فالذي قالوه يحتمل و ضدّه أيضا يحتمل، و ذلك هو أن يكون القول بالبعث و القيامة حقا و القول بوجود الإله الحكيم حقّا فانّهم لم يذكروا شبهة ضعيفة و لا قويّة في أنّ هذا الاحتمال الثاني باطل، و لكنه خطر ببالهم هذا الاحتمال الأوّل فجزموا به و أصرّوا عليه من غير حجّة و لا بيّنة، فثبت أنّهم ليس لهم علم و لا جزم و لا يقين في صحّة القول الّذي اختاروه بسبب الظنّ و الحسبان و ميل القلب إليه من غير موجب و حجّة و دليل، هذا و لما دعا عليه السّلام على الجاحدين بالويل و الثبور زيف قولهم بعدم استناده إلى حجّة و بيّنة و لو كانت ضعيفة هيّنة، عاد إلى تقريعهم و توبيخهم باقامة البرهان المحكم و الدلالة الواضحة على بطلان قولهم و فساد به منهم فقال على سبيل الاستفهام بقصد الإنكار و الإبطال: (و هل يكون بناء من غير بان و جناية من غير جان) يعني افتقار الفعل إلى الفاعل ضروري و إنكاره باطل و منكره ضال جاهل.

روى في البحار من جامع الأخبار قال: سئل أمير المؤمنين عليه السّلام عن اثبات الصانع فقال عليه السّلام: البعرة تدلّ على البعير، و الرّوثة تدلّ على الحمير، و آثار القدم تدلّ على المسير، فهيكل علوىّ بهذه اللّطافة و مركز سفلى بهذه الكثافة كيف لا يدلّان على اللطيف الخبير و فيه من كتاب التوحيد للصّدوق (ره) بسنده عن هشام بن الحكم قال: كان زنديق بمصر يبلغه عن أبي عبد اللّه عليه السّلام فخرج إلى المدينة ليناظره فلم يصادفه بها فقيل له هو بمكّة، فخرج الزنديق إلى مكة و نحن مع أبي عبد اللّه عليه السّلام فقاربنا الزنديق و نحن مع أبي عبد اللّه عليه السّلام في الطواف فضرب كتفه «كفّه» كتف أبي عبد اللّه عليه السّلام فقال له جعفر عليه السّلام: ما اسمك قال: اسمي عبد الملك، قال: فما كنيتك قال: أبو عبد اللّه قال عليه السّلام: فمن الملك الذي أنت له عبد أمن ملوك السماء أم من ملوك الأرض و أخبرني عن ابنك أعبد إله السّماء أم عبد إله الأرض فسكت، فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: قل ما شئت تخصم، قال هشام بن الحكم: قلت للزنديق: أما تردّ عليه، فقبح قولي.

فقال له أبو عبد اللّه عليه السّلام: إذا فرغت من الطواف فأتنا.

فلما فرغ أبو عبد اللّه عليه السّلام أتاه الزنديق فقعد بين يديه و نحن مجتمعون عنده فقال للزنديق: أ تعلم أنّ للأرض تحت و فوق قال: نعم، قال عليه السّلام: فدخلت تحتها قال: لا، قال: فما يدريك بما تحتها قال: لا أدرى إلّا أنّي لأظنّ أن ليس تحتها شي ء، قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: فالظنّ عجز ما لم تستيقن.

قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: فصعدت إلى السّماء قال: لا، قال: فتدري ما فيها قال لا، قال: فعجبا لك لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزل تحت الأرض و لم تصعد إلى السّماء و لم تجز هنالك فتعرف ما خلقهنّ و أنت جاحد ما فيهنّ و هل يجحد العاقل ما لا يعرف فقال الزنديق: ما كلّمني بهذا أحد غيرك. فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: فأنت في شكّ من ذلك فلعلّ هو و لعلّ ليس هو قال الزّنديق: و لعلّ ذاك.

فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: أيّها الرّجل ليس لمن لا يعلم حجّة على من يعلم فلا حجّة للجاهل يا أخا أهل مصر تفهم عنّي فانا لا نشكّ في اللّه أبدا، أما ترى الشّمس و القمر و اللّيل و النهار يلجان ليس لهما مكان إلّا مكانهما فان كانا يقدران على أن يذهبا و لا يرجعان فلم يرجعان فان لم يكونا مضطرّين فلم لا يصير الليل نهارا و النهار ليلا اضطرّا و اللّه يا أخا أهل مصر إلى دوامهما و الذي اضطرّهما أحكم منهما و أكبر منهما، قال الزنديق: صدقت.

ثمّ قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: يا أخا أهل مصر الذي تذهبون و تظنونه بالوهم فان كان الدّهر يذهب بهم لم لا يردّهم و إن كان يردّهم لم لا يذهب بهم القوم مضطرّون يا أخا أهل مصر السّماء مرفوعة و الأرض موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 3ة لم لا تسقط السماء على الأرض و لم لا تنحدر الأرض فوق طباقها فلا يتماسكان و لا يتماسك من عليهما فقال الزنديق أمسكهما و اللّه ربّهما و سيّدهما، فامن الزنديق على يدي أبي عبد اللّه عليه السّلام.

و قد أوردت هذه الرواية على طولها لتماميّتها في إبطال مذهب الدّهرية و نزيد إيضاحها بكلام أمير المؤمنين عليه السّلام و لو تأملتها حقّ التأمل ظهر لك أنّها في الحقيقة بمنزلة الشرح لقوله: و لم يلجئوا إلى حجّة، إلى قوله: جان، فتدبّر لتبصر.

شرح لاهیجی

و منها فى صفة عجيب خلق اصناف من الحيوان يعنى بعضى از ان خطبه است در وصف آفرينش عجيب صنفهاى از حيوان و لو فكّروا فى عظيم القدرة و جسيم النّعمة لرجعوا الى الطّريق و خافوا عذاب الحريق و لكنّ القلوب عليلة و البصائر مدخولة الا ينظرون الى صغير ما خلق كيف احكم خلقه و اتقن تركيبه و فلق له السّمع و البصر و سوّى له العظم و البشر يعنى و اگر تفكّر كنند در قدرت و توانائى بزرگ خدا و نعمت بزرگ خدا هر اينه برگردند بسوى راه حقّ و بترسند از عذاب اتش سوزان و لكن دلها مريض باشند و ديدها معيوب باشند ايا نگاه نمى كنند بسوى كوچكتر چيزى كه خلق كرده است خدا كه چگونه محكم كرده است خلقتش را و چگونه استوار گردانيده است تركيبش را و خلق كرده است از براى او گوش و چشم را و آفرينش بعدل كرده است از براى او استخوان و پوست را انظروا الى النّملة فى صغر جثّتها و لطافة هياتها لا تكاد تناد بلحظ البصر و لا بمستدرك الفكر كيف دبّ على ارضها و صبّت على رزقها تنقل الحبّة الى حجرها و تعدّها فى مستقرّها تجمع فى حرّها لبردها و فى ورودها لصدرها مكفول برزقها مرزوقة بوفقها لا يغفلها المنّان و لا يحرمها الدّيّان و لو فى الصّفاء اليابس و الحجر الجامس يعنى نگاه كنيد بسوى مورچه در كوچكى جثّه او و خفاء اشكال اعضاء او در حالتى كه نزديك نيست كه دريافت گردد به نگاه چشم و ادراك فكر كه چگونه مى جنبد از زمين مكان خود و مى ريزد بر روزى خود در حالتى كه نقل ميكند دانه گندم را بسوى سوراخ خود و اماده مى سازد در محلّ قرار خود جمع ميكند در وقت گرماى خود از براى زمان سرماى خود و در ورود بمكان خود از براى مراجعت از سفر خود ضامن داشته شده روزى خود است روزى داده شده موافق حالش است غافل از او نيست حضرت با منّت و محروم نمى سازد او را پروردگار با ديانت و اگر چه باشد در سنگ صاف خشك و در سنگ زبر و لو فكّرت فى مجارى اكلها و فى علوها و سفلها و ما فى الجوف من شراسيف بطنها و ما فى الرّأس من عينها و اذنها لقضيت من خلقها عجبا و لقيت من وصفها تعبا فتعالى الّذى اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها لم يشركه فى فطرتها فاطر و لم يعنه فى خلقها قادر و لو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلّتك الدّلالة الّا على انّ فاطر النّملة هو فاطر النّخلة لدقيق تفصيل كلّ شي ء و غامض اختلاف كلّ حىّ و ما الجليل و اللّطيف و الثّقيل و الخفيف و القوىّ و الضّعيف فى خلقه الّا سواء كذلك السّماء و الهواء و الرّياح و الماء يعنى و اگر تفكّر كنى در مواضع جارى شدن مأكول او كه حلقوم او باشند و در بلند و پست او يعنى در سر و ته او در آن چيزى كه در اندرون او است از اضلاع شكم او و در آن چه در سر او است از چشم و گوش او هر اينه اداء خواهى كرد از جهة خلقت او تعجّب را و خواهى ديد از جهة صفت كردن او تعب و رنج را پس بلند است آن چنان كسى كه برپا داشته است او را بر دست و پايش و بنا گذارده است او را بر ستونهاى بدنش در حالتى كه شركت نكرد او را در ايجاد او خالقى و يارى نكرد او را در خلق او توانائى و اگر سفر كنى در راههاى فكر تو تا اين كه برسى بمنتهاى فكر تو راهنمائى نمى كند تو را دليل و برهان مكر بر اين كه خالق مورچه او است خالق درخت خرما بعلّت مخفى بودن تفصيل و امتياز هر چيزى و مشكل بودن اختلاف هر زنده و نيست بزرگ و كوچك و سنگين و سبك و توانا و ناتوان در مخلوقات مگر مساوى در نزد او مثل خلقت عجيب مورچه است اسمان و هواء و بادها و اب در خلقت عجيب داشتن فانظروا الى الشّمس و القمر و النّبات و الشّجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا اللّيل و النّهار و تفجّر هذه البحار و كثرة هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرّق هذه اللّغات و الالسن المختلفات فالويل لمن جحد المقدّر و انكر المدبّر زعموا انّهم كالنّبات مالهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع لم يلجئوا الى حجّة فيما ادّعوا و لا تحقيق لما اوعوا و هل يكون بناء من غير بان او جناية من غير جان يعنى پس نگاه كن بسوى آفتاب و ماه و گياه و درخت و اب و سنگ و اختلاف اين شب و روز و روان شدن اين درياها و بسيارى اين كوهها و درازى اين سر كوهها و جدائى اين لغتها و زبانهاى مختلفه پس واى از براى كسى كه انكار كرده است مقدّر و تعيين كننده را و انكار كرد تدبير كننده را گمان كردند كه ايشان مثل گياه باشند نيست از براى ايشان زراعت كننده و نه از براى اختلاف صورت و شكل ايشان صنعت كننده و پناه نبردند بسوى دليل و برهانى در چيزى كه ادّعا كردند و نه ثابت كردنى از براى ان چيزى كه در ظرف دهن خود جا كردند و ايا ميباشد بنائى بدون بنا كننده و كشته و زخمدارى بدون كشنده و زخم زننده

شرح ابن ابی الحدید

مِنْهَا فِي صِفَةِ عَجِيبِ خَلْقِ أَصْنَافٍ مِنَ الْحَيَوَانِ: وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ النِّعْمَةِ- لَرَجَعُوا إِلَى الطَّرِيقِ وَ خَافُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ- وَ لَكِنِ الْقُلُوبُ عَلِيلَةٌ وَ الْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ- أَ لَا يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ- وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ- وَ سَوَّى لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ- انْظُرُوا إِلَى النَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا- لَا تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ الْبَصَرِ وَ لَا بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ- كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا- تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا- تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِي وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا- مَكْفُولٌ بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا- لَا يُغْفِلُهَا الْمَنَّانُ وَ لَا يَحْرِمُهَا الدَّيَّانُ- وَ لَوْ فِي الصَّفَا الْيَابِسِ وَ الْحَجَرِ الْجَامِسِ- وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا- وَ فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا- وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا- وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا- لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً- فَتَعَالَى الَّذِي أَقَامَهَا عَلَى قَوَائِمِهَا- وَ بَنَاهَا عَلَى دَعَائِمِهَا- لَمْ يَشْرَكْهُ فِي فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ-  وَ لَمْ يُعِنْهُ عَلَى خَلْقِهَا قَادِرٌ- وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ- مَا دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ- هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ- لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ ءٍ- وَ غَامِضِ اخْتِلَافِ كُلِّ حَيٍّ- وَ مَا الْجَلِيلُ وَ اللَّطِيفُ وَ الثَّقِيلُ وَ الْخَفِيفُ- وَ الْقَوِيُّ وَ الضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلَّا سَوَاءٌ- وَ كَذَلِكَ السَّمَاءُ وَ الْهَوَاءُ وَ الرِّيَاحُ وَ الْمَاءُ- فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الشَّجَرِ- وَ الْمَاءِ وَ الْحَجَرِ وَ اخْتِلَافِ هَذَا اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ- وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ الْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ الْجِبَالِ- وَ طُولِ هَذِهِ الْقِلَالِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اللُّغَاتِ- وَ الْأَلْسُنِ الْمُخْتَلِفَاتِ- فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ الْمُدَبِّرَ- زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ- وَ لَا لِاخْتِلَافِ صُوَرِهِمْ صَانِعٌ- وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا ادَّعَوْا- وَ لَا تَحْقِيقٍ لِمَا دَعَوْا- وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ

مدخولة معيبة و فلق شق و خلق- و البشر ظاهر الجلد- . قوله ع و صبت على رزقها- قيل هو على العكس أي و صب رزقها عليها- و الكلام صحيح و لا حاجة فيه إلى هذا- و المراد كيف همت حتى انصبت على رزقها انصبابا- أي انحطت عليه و يروى و ضنت على رزقها- بالضاد المعجمة و النون أي بخلت- و جحرها بيتها- . قوله ع و في وردها لصدرها- أي تجمع في أيام التمكن من الحركة لأيام العجز عنها- و ذلك لأن النمل يظهر صيفا- و يخفى في شدة الشتاء لعجزه عن ملاقاة البرد- . قوله ع رزقها وفقها أي بقدر كفايتها- و يروى مكفول برزقها مرزوقة بوفقها- . و المنان من أسماء الله تعالى العائد إلى صفاته الفعلية- أي هو كثير المن و الإنعام على عباده- . و الديان المجازي للعباد على أفعالهم قال تعالى- إِنَّا لَمَدِينُونَ أي مجزيون- و الحجر الجامس الجامد-  و الشراسيف أطراف الأضلاع المشرفة على البطن

فصل في ذكر أحوال الذرة و عجائب النملة

و اعلم أن شيخنا أبا عثمان- قد أورد في كتاب الحيوان في باب النملة و الذرة- و هي الصغيرة جدا من النمل- كلاما يصلح أن يكون كلام أمير المؤمنين ع أصله- و لكن أبا عثمان قد فرع عليه- قال الذرة تدخر في الصيف للشتاء- و تتقدم في حال المهلة و لا تضيع أوقات إمكان الحزم- ثم يبلغ من تفقدها و صحة تمييزها- و النظر في عواقب أمورها- أنها تخاف على الحبوب التي ادخرتها للشتاء في الصيف- أن تعفن و تسوس في بطن الأرض- فتخرجها إلى ظهرها لتنثرها و تعيد إليها جفوفها- و يمر بها النسيم فينفي عنها اللخن و الفساد- . ثم ربما بل في الأكثر تختار ذلك العمل ليلا- لأن ذلك أخفى و في القمر لأنها فيه أبصر- فإن كان مكانها نديا و خافت أن تنبت الحبة- نقرت موضع القطمير من وسطها- لعلمها أنها من ذلك الموضع تنبت- و ربما فلقت الحبة نصفين- فأما إن كان الحب من حب الكزبرة فإنها تفلقه أرباعا- لأن أنصاف حب الكزبرة تنبت من بين جميع الحبوب- فهي من هذا الوجه مجاوزة لفطنة جميع الحيوانات- حتى ربما كانت في ذلك أحزم من كثير من الناس- و لها مع لطافة شخصها و خفة وزنها- في الشم و الاسترواح ما ليس لشي ء- فربما أكل الإنسان الجراد أو بعض ما يشبه الجراد- فيسقط من يده الواحدة أو صدر واحدة- و ليس بقربه ذرة و لا له عهد بالذر في ذلك المنزل- فلا يلبث أن تقبل ذرة قاصدة إلى تلك الجرادة- فترومها و تحاول نقلها و جرها إلى جحرها- فإذا أعجزتها بعد أن تبلي عذرا مضت إلى جحرها راجعة- فلا يلبث ذلك الإنسان أن يجدها قد أقبلت- و خلفها كالخيط الأسود الممدود- حتى يتعاون عليها فيحملنها- فاعجب من صدق الشم لما لا يشمه الإنسان الجائع- ثم انظر إلى بعد الهمة و الجرأة- على محاولة نقل شي ء في وزن جسمها مائة مرة- و أكثر من مائة مرة بل أضعاف أضعاف المائة- و ليس شي ء من الحيوان- يحمل ما يكون أضعاف وزنه مرارا كثيرة غيرها- .

فإن قال قائل- فمن أين علمتم أن التي حاولت نقل الجرادة- فعجزت هي التي أخبرت صواحباتها من الذر- و أنها التي كانت على مقدمتهن- قيل له لطول التجربة- و لأنا لم نر قط ذرة حاولت جر جرادة فعجزت عنها- ثم رأيناها راجعة إلا رأينا معها مثل ذلك- و إن كنا لا نفصل في مرأى العين بينها و بين أخواتها- فإنه ليس يقع في القلب غير الذي قلنا- فدلنا ذلك على أنها في رجوعها عن الجرادة-  أنها إنما كانت لأشباهها كالرائد الذي لا يكذب أهله قال أبو عثمان و لا ينكر قولنا- إن الذرة توحي إلى أخواتها بما أشرنا إليه- إلا من يكذب القرآن فإنه تعالى قال في قصة سليمان- قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ- لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ- فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها- فهل بعد هذا ريب أو شك في أن لها قولا و بيانا و تمييزا- . فإن قلت فلعلها مكلفة- و مأمورة و منهية و مطيعة و عاصية- قيل هذا سؤال جاهل- و ذلك أنه لا يلزم أن يكون كل ذي حس و تمييز- مكلفا مأمورا منهيا مطيعا عاصيا- لأن الإنسان غير البالغ الحلم قد يحفظ القرآن- و كثيرا من الآثار و ضروبا من الأخبار- و يشتري و يبيع و يخدع الرجال و يسخر بالمعلمين- و هو غير مكلف و لا مأمور- و لا منهي و لا عاص و لا مطيع- فلا يلزم مما قلناه في الذرة أن تكون مكلفة- . قال أبو عثمان و من عجيب ما سمعته من أمر النملة- ما حدثني به بعض المهندسين- عن رجل معروف بصنعة الأسطرلابات- أنه أخرج طوقا من صفر أو قال من حديد من الكير- و قد أحماه فرمى به على الأرض ليبرد- فاشتمل الطوق على نملة- فأرادت أن تنفر يمنة فلقيها وهج النار- فأخذت يسرة فلقيها وهج النار- فمضت قدما فكذاك فرجعت إلى خلفها فكذلك- فرجعت إلى وسط الدائرة فوجدها قد ماتت- في موضع رجل البركار من الدائرة- و هذا من العجائب- . قال أبو عثمان و حدثني أبو عبيد الله الأفوه- و ما كنت أقدم عليه- في زمانه من مشايخ المعتزلة إلا القليل- قال قد كنت ألقى من الذر و النمل- في الرطب يكون عندي و في الطعام عنتا كثيرا- و ذلك لأني كنت لا أستقذر النملة و لا الذرة- ثم وجدت الواحدة منهما- إذا وقعت في قارورة بان أو زئبق أو خيري- فسد ذلك الدهن و زنخ فقذرتها و نفرت منها- و قلت أخلق بطبيعتها أن تكون فاسدة خبيثة- و كنت أرى لها عضا منكرا- فأقول إنها من ذوات السموم- و لو أن بدن النملة زيد في أجزائه- حتى يلحق ببدن العقرب- ثم عضت إنسانا لكانت عضتها- أضر عليه من لسعة العقرب- . قال فاتخذت عند ذلك لطعامي منملة و قيرتها- و صببت في خندقها الماء- و وضعت سلة الطعام على رأسها- فغبرت أياما أكشف رأس السلة بعد ذلك- و فيها ذر كثير و وجدت الماء في الخندق على حاله- فقلت عسى أن يكون بعض الصبيان أنزلها- و أكل مما فيها و طال مكثها في الأرض- و قد دخلها الذر ثم أعيدت على تلك الحال- و تكلمت في ذلك و تعرفت الحال فيه- فعرفت البراءة في عذرهم و الصدق في خبرهم- فاشتد تعجبي و ذهبت بي الظنون- و الخواطر كل مذهب- فعزمت على أن أرصدها و أحرسها- و أتثبت في أمري و أتعرف شأني- فإذا هي بعد أن رامت الخندق فامتنع عليها تركته جانبا- و صعدت في الحائط ثم مرت على جذع السقف- فلما صارت محاذية للسلة أرسلت نفسها- فقلت في نفسي انظر كيف اهتدت إلى هذه الحيلة- و لم تعلم أنها تبقى محصورة- . ثم قلت و ما عليها أن تبقى محصورة- بل أي حصار على ذرة و قد وجدت ما تشتهي- . قال أبو عثمان و من أعاجيب الذرة- أنها لا تعرض لجعل و لا لجرادة- و لا لخنفساء و لا لبنت وردان- ما لم يكن بها حبل أو عقر أو قطع رجل أو يد- فإن وجدت بها من ذلك أدنى علة وثبت عليها- حتى لو أن حية بها ضربة أو خرق أو خدش- ثم كانت من ثعابين مصر- لوثب عليها الذر حتى يأكلها- و لا تكاد الحية تسلم من الذر إذا كان بها أدنى عقر- . قال أبو عثمان و قد عذب الله بالذر و النمل أمما و أمما- و أخرج أهل قرى من قراهم و أهل دروب من دروبهم- . و حدثني بعض من أصدق خبره- قال سألت رجلا كان ينزل ببغداد- في بعض الدروب التي في ناحية باب الكوفة- التي جلا أهلها عنها لغلبة النمل و الذر عليها- فسألته عن ذلك فقال و ما تصنع بالحديث- امض معي إلى داري التي أخرجني منها النمل- قال فدخلتها معه فبعث غلامه- فاشترى رءوسا من الرأسين ليتغذى بها- فانتقلنا هربا من النمل في أكثر من عشرين مكانا- ثم دعا بطست ضخمة و صب فيها ماء صالحا- ثم فرق عظام الرءوس في الدار و معه غلمانه- فكان كلما اسود منها عظم لكثرة النمل و اجتماعه عليه- و ذلك في أسرع الأوقات أخذه الغلام ففرغه في الطست- بعود ينثر به ما عليه في جوف الطست- فما لبثنا مقدار ساعة من النهار- حتى فاضت الطست نملا- فقال كم تظن أني فعلت مثل هذا قبل الجلاء- طمعا في أن أقطع أصلها- فلما رأيت عددها إما زائدا و إما ثابتا- و جاءنا ما لا يصبر عليه أحد- و لا يمكن معه مقام خرجت عنها- . قال أبو عثمان و عذب عمر بن هبيرة- سعيد بن عمرو الحرشي بأنواع العذاب- فقيل له إن أردت ألا يفلح أبدا- فمرهم فلينفخوا في دبره النمل- ففعلوا فلم يفلح بعدها- .قال أبو عثمان و من الحيوان أجناس يشبه الإنسان- في العقل و الروية و النظر في العواقب و الفكر في الأمور- مثل النمل و الذر و الفأر و الجرذان- و العنكبوت و النحل- إلا أن النحل لا يدخر من الطعم إلا جنسا واحدا و هو العسل- . قال و زعم البقطري أنك لو أدخلت نملة في جحر ذر- لأكلتها حتى تأتي على عامتها- و ذكر أنه قد جرب ذلك- . قال و زعم صاحب المنطق- أن الضبع تأكل النمل أكلا ذريعا- لأنها تأتي قرية النمل وقت اجتماع النمل على باب القرية- فتلحس ذلك النمل كله بلسانها- بشهوة شديدة و إرادة قوية- . قال و ربما أفسدت الأرضة على أهل القرى منازلهم- و أكلت كل شي ء لهم- فلا تزال كذلك حتى ينشأ في تلك القرى النمل- فيسلط الله عز و جل ذلك النمل على تلك الأرضة- حتى تأتي على آخرها على أن النمل بعد ذلك سيكون له أذى- إلا أنه دون أذى الأرضة بعيدا- و ما أكثر ما يذهب النمل أيضا من تلك القرى- حتى يتم لأهلها السلامة من النوعين جميعا- . قال و قد زعم بعضهم أن تلك الأرضة- بأعيانها تستحيل نملا- و ليس فناؤها لأكل النمل لها- و لكن الأرضة نفسها تستحيل نملا- فعلى قدر ما يستحيل منها يرى الناس- النقصان في عددها و مضرتها على الأيام- . قال أبو عثمان و كان ثمامة يرى أن الذر صغار النمل- و نحن نراه نوعا آخر كالبقر و الجواميس- . قال و من أسباب هلاك النمل نبات أجنحته- و قال الشاعر

  • و إذا استوت للنمل أجنحةحتى يطير فقد دنا عطبه

و كان في كتاب عبد الحميد إلى أبي مسلم- لو أراد الله بالنملة صلاحا لما أنبت لها جناحا- فيقال إن أبا مسلم لما قرأ هذا الكلام- في أول الكتاب لم يتم قراءته و ألقاه في النار- و قال أخاف إن قرأته أن ينخب قلبي- . قال أبو عثمان- و يقتل النمل بأن يصب في أفواه بيوتها- القطران و الكبريت الأصفر- و أن يدس في أفواهها الشعر- على أنا قد جربنا ذلك فوجدناه باطلا- . فأما الحكماء فإنهم لا يثبتون للنمل- شراسيف و لا أضلاعا- و يجب إن صح قولهم أن يحمل كلام أمير المؤمنين ع- على اعتقاد الجمهور و مخاطبة العرب بما تتخيله و تتوهمه حقا- و كذلك لا يثبت الحكماء للنمل آذانا- بارزة عن سطوح رءوسها- و يجب إن صح ذلك أن نحمل كلام أمير المؤمنين ع- على قوة الإحساس بالأصوات- فإنه لا يمكن الحكماء إنكار وجود هذه القوة للنمل- و لهذا إذا صيح عليهن هربن- . و يذكر الحكماء من عجائب النمل أشياء- منها أنه لا جلد له و كذلك كل الحيوان المخرز- . و منها أنه لا يوجد في صقلية نمل كبار أصلا- . و منها أن النمل بعضه ماش و بعضه طائر- . و منها أن حراقة النمل إذا أضيف إليها شي ء- من قشور البيض و ريش هدهد- و علقت على العضد منعت من النوم

قوله ع- و لو ضربت في مذاهب فكرك لتبلغ غاياته- أي غايات فكرك- و ضربت بمعنى سرت- و المذاهب الطرق قال تعالى- وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ- و هذا الكلام استعارة- . قال لو أمعنت النظر لعلمت أن خالق النملة الحقيرة- هو خالق النخلة الطويلة- لأن كل شي ء من الأشياء تفصيل جسمه و هيئته تفصيل دقيق- و اختلاف تلك الأجسام في أشكالها و ألوانها و مقاديرها- اختلاف غامض السبب- فلا بد للكل من مدبر يحكم بذلك الاختلاف و يفعله- على حسب ما يعلمه من المصلحة- . ثم قال و ما الجليل و الدقيق في خلقه إلا سواء- لأنه تعالى قادر لذاته لا يعجزه شي ء من الممكنات- . ثم قال فانظر إلى الشمس و القمر- إلى قوله و الألسن المختلفات- هذا هو الاستدلال بإمكان الأعراض على ثبوت الصانع- و الطرق إليه أربعة- أحدها الاستدلال بحدوث الأجسام- . و الثاني الاستدلال بإمكان الأعراض و الأجسام- . و الثالث الاستدلال بحدوث الأعراض- . و الرابع الاستدلال بإمكان الأعراض- . و صورة الاستدلال هو أن كل جسم- يقبل للجسمية المشتركة بينه و بين سائر الأجسام- ما يقبله غيره من الأجسام- فإذا اختلفت الأجسام في الأعراض فلا بد من مخصص- خصص هذا الجسم بهذا العرض- دون أن يكون هذا العرض لجسم آخر- و يكون لهذا الجسم عرض غير هذا العرض- لأن الممكنات لا بد لها من مرجح- يرجح أحد طرفيها على الآخر- فهذا هو معنى قوله- فانظر إلى الشمس و القمر و النبات و الشجر- و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار- و تفجر هذه البحار و كثرة هذه الجبال- و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات- و الألسن المختلفات- أي أنه يمكن أن تكون هيئة الشمس و ضوءها- و مقدارها حاصلا لجرم القمر- و يمكن أن يكون النبات الذي لا ساق له شجرا- و الشجر ذو الساق نباتا- و يمكن أن يكون الماء صلبا و الحجر مائعا- و يمكن أن يكون زمان الليل مضيئا و زمان النهار مظلما- و يمكن ألا تكون هذه البحار متفجرة بل تكون جبالا- و يمكن ألا تكون هذه الجبال الكبيرة كبيرة- و يمكن ألا تكون هذه القلال طويلة- و كذلك القول في اللغات و اختلافها- و إذا كان كل هذا ممكنا فاختصاص الجسم المخصوص- بالصفات و الأعراض و الصور المخصوصة- لا يمكن أن يكون لمجرد الجسمية لتماثل الأجسام فيها- فلا بد من أمر زائد- و ذلك الأمر الزائد هو المعني بقولنا صانع العالم- . ثم سفه آراء المعطلة و قال- إنهم لم يعتصموا بحجة و لم يحققوا ما وعوه- أي لم يرتبوا العلوم الضرورية ترتيبا صحيحا- يفضي بهم إلى النتيجة التي هي حق- . ثم أخذ في الرد عليهم من طريق أخرى- و هي دعوى الضرورة و قد اعتمد عليها كثير من المتكلمين- فقال نعلم ضرورة أن البناء لا بد له من بان- . ثم قال و الجناية لا بد لها من جان- و هذه كلمة ساقته إليها القرينة- و المراد عموم الفعلية لا خصوص الجناية- أي مستحيل أن يكون الفعل من غير فاعل- و الذين ادعوا الضرورة في هذه المسألة من المتكلمين- استغنوا عن الطرق الأربع التي ذكرناها- و أمير المؤمنين ع اعتمد أولا على طريق واحدة- ثم جنح ثانيا إلى دعوى الضرورة و كلا الطريقين صحيح

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني منها (فى صفة عجيب خلق أصناف مّن الحيوان:)

و لو فكّروا فى عظيم القدرة، و جسيم النّعمة، لرجعوا إلى الطّريق، و خافوا عذاب الحريق، و لكنّ القلوب عليلة، وّ البصائر مدخولة ألا ينظرون إلى صغير ما خلق كيف أحكم خلقه، و أتقن تركيبه، و فلق له السّمع و البصر، و سوّى له العظم و البشر أنظروا إلى النّملة فى صغر جثّتها، و لطافة هيئتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرك الفكر، كيف ديّت على أرضها، و صبّت على رزقها، تنقل الحبّة إلى حجرها، و تعدّها فى مستقرّها، تجمع فى حرّها لبردها، و فى وردها لصدرها، مكفولة برزقها، مرزوقة بوفقها، لا يغفلهاالمنّان، و لا يحرمها الدّيّان، و لو فى الصّفا اليابس، و الحجر الجامس، و لو فكّرت فى مجارى أكلها، و فى علوها و سفلها، و ما فى الجوف من شراسيف بطنها، و ما فى الرّأس من عينها و أذنها، لقضيت من خلقها عجبا، وّ لقيت من وّصفها تعبا، فتعالى الّذى أقامها على قوائمها، و بناها على دعائمها، لم يشركه فى فطرتها فاطر، و لم يعنه على خلقها قادر، وّ لو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلّتك الدّلالة إلّا على أن فاطر النّملة هو فاطر النّخلة، لدقيق تفصيل كلّ شي ء، وّ غامض اختلاف كلّ حىّ و ما الجليل و الّلطيف، و الثّقيل و الخفيف، و القوىّ و الضّعيف فى خلقه إلّا سواء، وّ كذلك السّمآء و الهواء، و الرّياح و الماء.

فانظر إلى الشّمس و القمر، و النّبات و الشّجر، و الماء و الحجر، و اختلاف هذا للّيل و النّهار، و تفجّر هذه البحار، و كثرة هذه الجبال، و طول هذه القلال، و تفرّق هذه اللّغات، و الألسن المختلفات، فالويل لمن أنكر المقدّر، و جحد المدبّر، زعموا أنّهم كالنّبات ما لهم زارع، وّ لا لاختلاف صورهم صانع، وّ لم يلجئوا إلى حجّة فيما ادّعوا، و لا تحقيق لّما أوعوا، و هل يكون بناء مّن غير بان، أو جناية مّن غير جان

ترجمه

پاره از اين خطبه در شگفتى و چگونگى آفرينش دستجاتى از حيوانات است اگر مردم در عظمت قدرت و بزرگى نعمت خداى جهان بينديشند (البتّه دست از كفران نعمت و گردنكشيها برداشته) بره باز گردند، و از سختى سوزش آتش (قيامت) بهراسند، لكن (عيب كار اينجا است كه) دلها رنجور، و بينش ها عيبناك است (و باعث كبر و گردنكشى نيز همين دو جهت است) چرا حيوان كوچكى را كه آفريده شده نمى نگراند، كه چسان خلقتش محكم، و پيوندش متين است و (با همه كوچكى جثّه اش همچون آفريده هاى بزرگ) خداوند گوش و چشم در آن پديد آورده، و او را پوست و استخوانى متناسب داده است (براى نمونه و مثال) مورچه را بنگريد كه با اين كوچكى جثّه و نازكى اندامش كه نزديك نيست با گوشه چشم دريافت شود و با دقّت و انديشه درك گردد، چسان راه و زمين خويش را پيموده، و بر روزيش (حريص و) شتابان است، دانه را بلانه اش مى كشد، و آن را در سوراخش تهيّه ديده، در تابستان براى زمستانش و در وقت ورودش براى هنگام بيرون رفتنش آنرا گرد مى آورد (تا هنگام زمستان كه دانه نيست او هم نيازمندش نباشد) خدا كفيل روزى او بوده، و راه رزقش را باقتضاى حالش باز كرده است، و او اگر در سنگ خشك (بدون گياه) يا بر سنگ سخت (و بزرگى كه حركت دادنش ممكن نيست) بوده باشد، خداوند بسيار بخشايشگر، و پاداش دهنده محروم و بى بهره اش نخواهد گذاشت، و اگر در مجراى خورش، و در پست و بلند و اطراف اضلاع شكم، و آنچه از چشم و گوش كه در سر او است بينديشى (البتّه) از آفرينش او دچار شگفتى شده، و از توصيفش برنج اندر افتى، بنا بر اين بزرگ است خداوندى كه مور (ضعيف و كوچك) را بر دست و پايش نگه داشته، و بر وى ستونهاى تنش بنايش كرد، در حالى كه در آفرينش آن آفريننده با وى انباز نبوده، و در خلقتش شخص مقتدرى بياريش بر نخاسته است، و اگر راههاى انديشه ات را به پيمائى، تا بانتهاى آن برسى دليلى تو را راه ننمايد، جز اين كه (از روى بينش و انديشه اعتراف كنى كه)

آفريننده مور (خرد) همان پديد آرنده نخله خرما (ى تنومند) است، زيرا كه در هر چيزى نازك كاريهائى است مفصّل، و در هر جاندارى اشكالاتى است مهمّ و گوناگون (كه وقتى در آنها دقت شود باهميّت و بزرگى آفريدگار پى مى برند) و هيچ بزرگ و خرد، و سنگين و سبك و توانا و ناتوانى در آفريدگانش نيست، جز آنكه در آفرينش مساوى اند، و همين طور است حال آسمان و هوا و آب و باد، يكى در كار (آفرينش) خورشيد، و ماه، و گياه و درخت و آب و سنگ و گردش اين شب و روز، و جريان اين درياها، و بسيارى كوهسارها، و درازى قلّه ها، و پراكندگى لغتها، و گوناگون بودن اين زبانها بنگر (و در بدايع صنايعى كه در خلقت هر يك بكار رفته تأمّل فرماى، تا بوجود، آن صانع بى همتا پى ببرى) بنا بر اين بدا حال كسى كه وجود مقدّر، و گرداننده (اين دستگاه شگرف آفرينش) را منكر شود (واى بر اين گونه كسان كه تا چند شور بخت و سنگين دل اند) اينان گمان دارند همچون گياه (خود روى در صحراها) هستند كه زارع و برزگرى ندارند، و صور گوناگونشان را پديد آرنده، و نقّاشى نمى باشد (وه كه چه خيال خام و چه ادّعاى پوچى است) چنين اشخاص در مدّعايشان نه بدليل (محكمى) تكيه كردند، و نه در آنچه باور داشته و نگه داشتند حقيقتى داشتند، آيا ممكن است، بنائى را بنا كننده، و گناه و جنايتى را جنايت كننده نباشد

نظم

  • هلا برخى از اين درهاى منثوربود در وصف و شرح خلقت مور
  • اگر مردم به نعمتهاى يزدان بينديشند قدرى از دل و جان
  • كشند از خود سرّى و كبر و كين دستبراه حق شوند انباز و پيوست
  • روند از نار سوزان جمله در بيم بدستورات دين كردند تسليم
  • و ليكن كار از اينجا عيبناك استكه چشم عقل و دل پر گرد و خاك است
  • كمند كفر پر پيچ و شكنج است درونها دردمند و پر ز رنج است
  • چرا يكره بسوى خلق حيواننيارد فكر اين كژ بحث انسان
  • كه هر يك را چسان خلقت متين استرك و پيوند و بندش آهنين است
  • مناسب استخوانى دارد و پوست همه چيزش بجاى خويش نيكو است
  • ز حيوانات يك مور ضعيف استكه جسمش كوچك و پيكر نحيف است
  • ز بس ناچيز ميباشد در انظاربه سختى مى كنندش خلق ديدار
  • چو انديشه بدقّت ره نورددز دقّت مور كوچك درك گردد
  • چسان بنگر ربايد روزيش رابه پيمايد ره پيروزيش را
  • بجوف خاك بهر حفظ دانهبسازد از براى خويش لانه
  • بتابستان بود اندر تك و دوكه تا دارد زمستان گندم و جو
  • در آن موقع كه ميباشد گل و لاىدل آسوده بود در مركز و جاى
  • خدا خود روزى او را كفيل است بسوى دانه او را خود دليل است
  • اگر در خشك سنگى جاش باشدبكوه و قلّه يا مأواش باشد
  • ز مهر و لطف بخشايشگر فردفراموشش نخواهد از نظر كرد
  • بسويش روزيش بى رنج آردكجا محروم او را مى گذارد
  • و گر در ساختمان وى تدبّركنى اى جان و تركيبش تصوّر
  • در اضلاع و شكم در چشم و گوششدرون سينه قلب و مغز و هوشش
  • همان جثّه ضعيف و خرد و كوچك همان ناچيز جسم خوار و اندك
  • چسان هر چيز را در خلق دارا استستون در پيكرش از دست و از پا است
  • چو آنها بنگرى با صد شگفتى ز وصف مورى اندر رنج افتى
  • و حال آنكه كس با خالق انبازنبود و گاه خلقت يار و دمساز
  • ز قدرت نقشه نيكو كشيده بدينسان مور را خود آفريده
  • و گر انديشه را آزاد سازىدر اين ميدان بتندى رخش تازى
  • رسى در منتها فكر و نهايت روى اين راه تا سر حدّ غايت
  • شوى خود معترف از روى بينشكه در قانون خلق و آفرينش
  • همان كو نخل خرماى تنومندپديد آورد طرح مور افكند
  • هر آن لطفى كه در هر چيز پيدا استاگر در شمس رخشان يا كه حربا است
  • و گر يك چيز سنگين و سترگ است سبك كوچك و يا آنكه بزرگ است
  • توانا هست يا كه ناتوان استهويدا هست يا آنكه نهان است
  • همه در خلق باشندى مساوى رموز و راز خلقت جمله حاوى
  • همه داراى اسرار شگرف اندمهمّ و مشكل و پر عمق و ژرف اند
  • يكى از روى فكر اى مرد دانش نگر در خلق آب و باد و آتش
  • بخورشيد و بماه و بحر و اشجاربچرخ و روز و شب اثمار و انهار
  • بهر دريا كه در هر جا بجريان به سنگ و قلّه هاى كوهساران
  • به پركنده لغتها و زبانهابخلق و اختلاف بين آنها
  • بهر يك هر چه لطفى هست مضمرز نازك كارى خلّاق بنگر
  • چو آنها را شوى در كار ديدنبحقّ خواهى تو ايمان آوريدن
  • بدا بر حال آن كو گشت منكروجود صانع و گرديد كافر
  • به آن كه اين بنا را كرد ايجادز بدبختى صلاى جنگ و كين داد
  • ندارد باور اين سير منظّم بود از جانب خلّاق اعظم
  • گمان كردند اينان چون گياه اندكه دون زارعى در كشتگاه اند
  • پديد آرنده شان نبود در آفاق ندارد نقششان نقّاش و خلّاق
  • در اين دعوى نه داراى دليل اندبگاه حجّت و برهان ذليل اند
  • نباشد شان در اين گفتار ياوريقين شان پوچ و بى ماخذ سراسر
  • خيال اين چنين اشخاص بس خامبود هم كار كفرانشان با تمام
  • بنائى كى سر پا دون بانى است جنايت كى هويدا دون جانى است
  • هر آن قصر و بنا و بارگاه استوجود بانى خود را گواه است
  • در اين ايوان هر آن نقش و نگار است ز يك نقّاش ما هر يادگار است

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS