خطبه 19 نهج البلاغه : سوابق تاريخى نكوهيده اشعث بن قيس

خطبه 19 نهج البلاغه : سوابق تاريخى نكوهيده اشعث بن قيس

موضوع خطبه 19 نهج البلاغه

متن خطبه 19 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

موضوع خطبه 19 نهج البلاغه

سوابق تاريخى نكوهيده أشعث بن قيس

متن خطبه 19 نهج البلاغه

فمضى في بعض كلامه شي ء اعترضه الأشعث فقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك فخفض عليه السلام إليه بصره ثم قال مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ حَائِكُ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقُ ابْنُ كَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ«» عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ أقول«» يريد عليه السلام أنه أسر في الكفر مرة و في الإسلام مرة و أما قوله عليه السلام دل على قومه السيف فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة غر فيه قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم«» خالد و كان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم

ترجمه مرحوم فیض

19- از سخنان آن حضرت عليه السَّلام است به اشعث ابن قيس، حضرت در كوفه بالاى منبر خطبه مى خواند

در ضمن بياناتش سخنى فرمود كه اشعث بر آن جناب اعتراض كرد (در ضمن سخن، آن بزرگوار امر حكمين را در جنگ با معاويه بيان ميكرد، مردى از اصحاب آن حضرت برخاسته گفت ما را از قبول حكمين نهى فرمودى و بعد بآن اجازه دادى، نمى دانيم كدام يك از اين دو بهتر بود، پس حضرت امير دست بروى دست زده فرمود هذا جزآء من ترك العقدة يعنى اين حيرت و سرگردانى جزاى شما است كه در كار خويش تأمّل و احتياط را از دست داديد و مرا بقبول آنچه حكمين بگويند وادار ساختند، اشعث بمقصود حضرت پى نبرد و گمان كرد كه آن جناب مى فرمايد اين جزاى من است كه از مصلحت غافل مانده احتياط را از دست دادم، و) گفت: اين سخن بر ضرر و زيان حضرتت تمام شد و سودى نداشت، پس حضرت نگاه تندى باو كرده و فرمود: (1) چه ترا دانا گردانيد (باينكه) چه بر ضرر و چه بر نفع من است لعنت خدا (دورى رحمت او) و لعنت و نفرين لعنت كنندگان بر تو باد اى جولا پسر جولا، و اى منافق پسر كافر (لعن حضرت بر اشعث براى اعتراض او بر آن جناب نبوده، بلكه براى آن بود كه با وجود بودن ميان اصحاب حضرت نفاق را از دست نداده، هميشه دوروئى ميكرد، و شخص منافق سزاوار لعن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 2 ى 159 مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ يعنى كسانيكه مى پوشانند نشانه هاى روشن و هدايتى را كه ما فرستاديم بعد از چيزى كه در كتاب براى مردم بيان كرديم، خداوند و جميع لعنت كنندگان ايشان را لعنت و نفرين ميكنند. در بعضى تواريخ بيان شده كه اشعث و پدرش برد يمانىّ مى بافته اند و چون جولائى موجب نقصان عقل و سفاهت است، لذا حضرت او را باين اسم سرزنش فرموده، و در بعضى كتب نوشته اند او از اكابر و بزرگان كنده بود و سرزنش حضرت او را براى آن بود كه در راه رفتن از روى تكبّر و تبختر دوش مى جنبانيده، و اين نوع حركت را در لغت حياكة خوانند، و بهر تقدير در تعقيب بيان مذمّت و نقصان عقل او فرموده) (2) سوگند بخدا در كفر يك مرتبه اسير شدى و در اسلام بار ديگر، و دارائى و حسب و بزرگى ترا از يكى از اين دو اسيرى نجات نداد (سبب اسيرى او در زمان كفر آن بود كه چون قبيله مراد پدرش را كشتند لشگر آراسته به خونخواهى پدر حركت كرد و در آن جنگ مغلوب شده اسير گرديد و در آخر سه هزار شتر فداء داده خود را از اسيرى نجات داد، پس از آن با هفتاد مرد از كنده خدمت حضرت رسول مشرّف شده اسلام پذيرفت، امّا سبب اسيرى او در اسلام آنست كه بعد از وفات پيغمبر اكرم مرتدّ شد و آن زمان ساكن حضرموت بود، اهل آن سامان را از دادن زكوة منع كرد و با ابا بكر بيعت ننمود، پس ابا بكر زياد ابن لبيد را با جمعى بجنگ او فرستاد، اشعث با ايشان جنگ كرد تا اينكه در قلعه اى محصور شد، و زياد بر او سخت گرفت و آب را بر وى و تابعينش بست، پس اشعث براى خود و ده نفر از خويشاوندانش امان خواست كه او را نزد ابا بكر ببرند تا در باره ايشان حكم دهد، و زياد و لشگرش را بعد از گرفتن امان بقلعه راه داد، چون وارد شدند بقتل ساكنين قلعه پرداختند، آنان گفتند كه شما بما امان داده ايد، زياد گفت: اشعث بجز براى خودش و ده نفر امان نخواسته، پس آنها را كشت، و اشعث را با ده نفر اسير كرده به نزد ابا بكر فرستاد، ابا بكر او را عفو نمود و خواهر خود امّ فروه دختر ابى قحافه را باو تزويج كرد، و از او سه فرزند متولّد شد: محمّد و اسحاق و اسماعيل، و محمّد ابن اشعث همان كسى است كه در خون سيّد الشّهداء در كربلا شركت داشت، خلاصه چون اشعث از روى بى خردى قوم خود را به كشتن داد، لذا حضرت مى فرمايد:) (3) مرديكه قوم خود را به شمشير (كشته شدن) راهنما باشد و ايشان را به مرگ سوق دهد سزاوار است نزديكان دشمنش بدارند و بيگانگان امينش ندانند.

(سيّد رضىّ فرمايد:) مى گويم: منظور حضرت آنست كه يك مرتبه اشعث در موقعى كه كافر بود اسير شد و بار ديگر وقتى كه اسلام آورده بود، و امّا مقصود سخن آن حضرت در مذمّت اشعث كه فرمود كسى كه شمشير را بر قوم خود راهنما باشد، واقعه اشعث است با خالد ابن وليد در يمامه كه اشعث در آن شهر قوم خود را فريب داد و با ايشان مكر كرد تا اينكه خالد بر آنان تسلّط يافت و بعد از اين واقعه او را عرف النّار مى ناميدند يعنى نشانه بلندى آتش و اين جمله نزد آنها نام مكر كننده بوده (كنايه از اينكه مكر كننده نشانه آتش است كه هر كه نزد او رود در آتش مى افتد).

ترجمه مرحوم شهیدی

19 و از سخنان آن حضرت است

[كه به اشعث پسر قيس فرمود. امام بر منبر كوفه خطبه مى خواند، در سخن او جمله اى آمد، اشعث بر او خرده گرفت و گفت: اين سخن به زيان توست نه به سود تو. امام نگاه خود را بدو دوخت و فرمود:] تو را كه آگاهانيد كه سود من كدام است و زيان من كدام، كه لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد. اى متكبّر متكبّرزاده، منافق كافرزاده يك بار در عهد كفر اسير گشتى، بار ديگر در حكومت اسلام به اسيرى در آمدى، و هر دو بار نه مال تو تو را سودى بخشيد و نه تبارت به فريادت رسيد. آن كه كسان خود را به دم شمشير بسپارد و مرگ را به سر آنان آرد، سزاوار است كه خويش وى، دشمنش دارد و بيگانه بدو اطمينان نيارد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن عالى مقام است كه گفته است آن را با شعث بن قيس عليه اللعنة و العذاب در حالتى كه بر بالاى منبر كوفه خطبه مى فرمود پس گذشت در اثناى كلام آن حضرت چيزى كه اشعث بآن اعتراض نمود پس گفت اى أمير مؤمنان اين كلمه كه فرمودى بر ضرر تو است نه بر نفع تو پس فرود آورد بسوى اشعث چشم خود را بعد از آن فرمود: و چه دانا گردانيد تو را بر آنچه بر من مضرّ است از آنچه بر من نفع دارد بر تو باد لعنت خدا و لعنت جميع لعن كنندگان اى جولاه پسر جولاه و منافق پسر كافر، قسم بخدا كه اسير نمودند تو را أهل كفر يك بار و اهل اسلام يك بار ديگر، پس نجات نداد از افتادن تو در دست هر يك از أهل كفر و اسلام مال تو و نه حسب تو، و بدرستى مردى را كه راهنمائى كند بر قوم خود شمشير برنده را و بكشد بسوى ايشان مرگ و هلاك را هر آينه سزاوار است باين كه دشمن دارد او را نزديكتر او و خاطر جمع نباشد باو دورتر او، يعني كسى كه متّصف باشد بصفت غدر لايق است باين كه قوم و بيگانه از او ايمن نشود و باين كه او را دشمن بدارند

شرح ابن میثم

18- و من كلام له عليه السّلام

قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب، فمضى في بعض كلامه شي ء اعتراضه الأشعث فقال: يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك فخفض عليه السّلام إليه بصره ثم قال: مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي- عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ- حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ- وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى- فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ- وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ- وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ- لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ [قال السيد الشريف: أراد بقوله: دل على قومه السيف: ما جرى له مع خالد بن الوليد باليمامة، فانه غرّ قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم خالد و كان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم.

المعنى

أقول: الكلام الّذي اعترضه الأشعث أنّه عليه السّلام كان في خطبة يذكر أمر الحكمين فقام إليه رجل من أصحابه و قال له: نهيتنا عن الحكومة ثمّ أمرتنا بها فما ندري أيّ الأمرين أرشد فصفق عليه السّلام بإحدى يديه على الاخرى، و قال: هذا جزاء من ترك العقدة أي جزائي حيث وافقتكم على ما ألزمتموني به من التحكيم، و تركت الحزم. فوجد الأشعث بذلك شبهة في تركه عليه السّلام وجه المصلحة و اتّباع الآراء الباطلة، و أراد إفهامه فقال: هذه عليك لا لك، و جهل أو تجاهل أنّ وجه المصلحة قد يترك محافظة على أمر أعظم منه و مصلحة أهمّ فإنّه عليه السّلام لم يترك العقدة إلّا خوفا من أصحابه أن يقتلوه كما سنذكره في قصّتهم، و قيل: كان مراده عليه السّلام هذا جزاؤكم حيث تركتم الحزم فظنّ الأشعث هذا جزائي فقال الكلمة، و الحتف بالتاء الهلاك، و روي بالباء و هو الميل، و المقت البغض، قوله و ما يدريك ما علي ممّا لي إشارة إلى أنّه جاهل و ليس للجاهل أن يعترض عليه و هو استاد العلماء بعد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و أمّا استحقاقه اللعن فليس بمجرّد اعتراضه و لا لكونه ابن كافر بل لكونه مع ذلك من المنافقين بشهادته عليه السّلام و المنافق مستحقّ للّعن و الإبعاد عن رحمة اللّه بشهادة قوله تعالى «أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»«». قوله حائك بن حائك. استعارة أشار بها إلى نقصان عقله و قلّة استعداده لوضع الأشياء في مواضعها، و تأكيد لعدم أهليّته للاعتراض عليه إذ الحياكة مظنّة نقصان العقل، و ذلك لأنّ ذهن الحائك عامّة وقته متوجّه إلى جهة صنعته مصبوب الفكر إلى أوضاع الخيوط المتفرّقة، و ترتيبها و نظامها يحتاج إلى حركة رجليه و يديه، و بالجملة فالشاهد له بعلم من حاله أنّه مشغول الفكر عمّا وراء ما هو فيه، فهو أبله فيما عداه، و قيل لأنّ معاملة الحائك و مخالطته لضعفاء العقول من النساء و الصبيان، و من كانت معاملته لهؤلاء فلا شكّ في ضعف رأيه و قلّة عقله للأمور. روى عن الصادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام أنّه قال: عقل أربعين معلّما عقل حائك و عقل حائك عقل امراة و المرأة لا عقل لها، و عن موسى بن جعفر عليه السّلام أنّه قال: لا تستشيروا المعلّمين و لا الحوكة فإنّ اللّه تعالى قد سلبهم عقولهم، و ذلك محمول على المبالغة في نقصان عقولهم، و قيل: إنّما عيّره بهذه الصنعة لأنّها صنعة دنيّة تستلزم صغر الهمّة و خسّتها و تشتمل على رذائل الأخلاق فإنّها مظنّة الكذب و الخيانة. روى أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله دفع إلى حائك من بنى النجّار غزلا لينسج له صوفا فكان يماطله و يأتيه صلى اللّه عليه و آله متقاضيا و يقف على بابه فيقول ردّوا علينا ثوبنا لنتجمّل به في الناس و لم يزل يماطله حتّى توفّى صلى اللّه عليه و آله، و قد علمت أنّ الكذب رأس النفاق و من كانت لوازم هذه الصنعة أخلاقه فليس له أن يعترض في مثل ذلك المقام، و قد اختلف في أنّ الأشعث هل كان حائكا أو ليس فروى قوم أنّه كان هو و أبوه ينسجان برود اليمن، و قال آخرون: إنّ الأشعث لم يكن حائكا فإنّه كان من أبناء ملوك كندة و أكابرها و إنّما عيّره بذلك لأنّه كان إذا مشى يحرّك منكبيه و يفحج بين رجليه، و هذه المشية، تعرف بالحياكة يقال: حاك يحيك و حيكانا و حياكة فهو حائك إذا مشى تلك المشية، و امراة حائكة إذا تبخترت في مشيها و الأقرب أنّ ذلك له على سبيل الاستعارة كنّى بها نقصان عقله كما سبق أوّلا فأمّا قوله و اللّه لقد أسرك الكفر مرّة و الإسلام اخرى فما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك فتأكيد لنقصان عقله و إشارة إلى أنّه لو كان له عقل لما حصل فيما حصل فيه من الأسر مرّتين، ما فداه أي ما نجاه من الوقوع في واحدة منهما ماله و لا حسبه و لم يرد الفداء بعد الأسر فإنّ الأشعث فدى في الجاهليّة و ذلك أنّ مرادا لمّا قتل أباه خرج ثائرا طالبا بدمه فاسر ففدى نفسه بثلاثة آلاف بعير، و وفد على النبيّ صلى اللّه عليه و آله في سبعين رجلا من كندة فأسلم على بديه و ذلك الأسر هو مراده عليه السّلام بأسر الكفر له، و أمّا أسره في الإسلام فإنّه لمّا قبض رسول اللّه ارتدّ بحضر موت و منع أهلها تسليم الصدقة و أبى أن يبايع لأبي بكر فبعث إليه زياد بن لبيد بعد رجوعه عنهم و قد كان عاملا قبل ذلك على حضرموت ثمّ أردفه بعكرمة بن أبي جهل في جمع عظيم من المسلمين فقاتلهم الأشعث بقبائل كندة قتالا شديدا في وقائع كثيرة، و كانت الدائرة عليه فالتجأ قومه إلى حصنهم فحصرهم زياد حصرا شديدا و بلغ بهم جهد العطش فبعث الأشعث إلى زياد و يطلب منه الأمان لأهله و لبعض قومه و كان من غفلته أنّه لم يطلب لنفسه بالتعيين فلمّا نزل أسره و بعث به مقيّدا إلى أبي بكر بالمدينة فسأل أبا بكر أن يستبقيه لحربه و يزوجه أمّ فروه ففعل ذلك أبو بكر، و ممّا يدلّ على عدم مراعاته لقواعد الدين أنّه بعد خروجه من مجلس عقده بأمّ فروه أصلت سيفه في أزّقة المدينة، و عقر كلّ بعير رآه و ذبح كلّ شاة استقبلها للناس و التجأ إلى دار من دور الأنصار فصاح به الناس من كلّ جانب و قالوا: قد ارتدّ الأشعث مرّة ثانية فأشرف عليهم من السطح و قال: يا أهل المدينة إنّي غريب ببلدكم و قد أو لمت بما نحرت و ذبحت فليأكل كلّ إنسان منكم ما وجد و ليغد إليّ من كان له عليّ حقّ حتّى ارضيه و فعل ذلك فلم يبق دار من دور المدينة إلّا و قد أوقد فيها بسبب تلك الجهلة فضرب أهل المدينة به المثل، و قالوا: أو لم من الأشعث، و فيه قال الشاعر: لقد أولم الكنديّ يوم ملاكه وليمة حمّال لثقل العظائم

قوله و إنّ امرأ دلّ على قومه السيف و قاد إليهم الحتف لحريّ أن يمقته الأقرب و لا يأمنه الأبعد. إشارة إلى غدره بقومه، و ذلك أنّه لمّا طلب الأمان من زياد بن لبيد طلبه لنفر يسير من وجوه قومه فظنّ الباقون أنّه أخذ الأمان لجميعهم فسكتوا و نزلوا من الحصن على ذلك الظنّ فلمّا خرج الأشعث و من طلب الأمان له من قومه دخل زياد إلى الحصن فقتل المقاتلة صبرا فذكروه الأمان فقال لهم: إنّ الأشعث لم يطلب الأمان إلّا لعشرة من قومه فقتل من قتلهم منهم ثمّ وافاه كتاب أبي بكر بالكفّ عنهم و حملهم إليه فحملهم، و ذلك معنى قوله عليه السّلام دلّ على قومه السيف و قاد إليهم الحتف إذ قادهم إلى الحرب و أسلمهم للقتل، و لا شكّ أنّ من كان كذلك فحقيق أن يمقته قومه و لا يأمنه غيرهم فأمّا ما حكاه السيّد- رحمه اللّه- من أنّه أراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة و أنّه غرّ قومه و مكّر بهم حتّى أوقع بهم خالد فلم أقف على شي ء من ذلك في وقائع خالد باليمامة، و حسن الظنّ بالسيّد يقتضي تصحيح نقله و لعلّ ذلك في وقعه لم أقف على أصلها.

و أعلم أنّه عليه السّلام ذمّه في هذا الفصل بجميع الرذائل النفسانيّة و نسبه إلى الجهل و الغباوة الّذي هو طرف التفريط من الحكمة بالحياكة الّتي هي مظنّة لقلّة العقل، و أشار إلى الفجور الّذي هو طرف الإفراط من فضيلة العفّة بكونه منافقا، و كونه ابن كافر تأكيد لنسبة النفاق إليه، و أشار إلى الفشل و قلّة التثبّت الّتي هي طرف التفريط و الإفراط من فضيلة الشجاعة بكونه قد اسر مرّتين، و كما أنّ فيه إشارة إلى ذلك ففيه أيضا إشارة إلى نقصان عقله كما قلناه، و أشار إلى الظلم و الغدر الّذي هو رذيلة مقابلة لفضيلة الوفاء بقوله و إنّ امرأ دلّ على قومه السيف و ساق إليهم الحتف، و باستجماعه لهذه الرذائل كان مستحقّا للّعن و أمّا استعارتهم له عرف النار فلأنّ العرف عبارة عن كلّ عال مرتفع، و الأعراف في القرآن الكريم سور بين الجنّة و النار، و لمّا كان من شأن كلّ مرتفع عال أن يستر ما ورائه و كان الغادر يستر بمكره و حيلته امورا كثيرة و كان هو قد غرّ قومه بالباطل و غدر بهم صدق عليه بوجه الاستعارة لفظ عرف النار لستره عليهم لما ورائه من نار الحرب أو نار الآخرة إذ حملهم على الباطل و اللّه أعلم.

ترجمه شرح ابن میثم

18- از سخنان آن حضرت است

مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي- عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ- حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ- وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى- فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ- وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ- وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ- لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ

لغات

حتف: هلاكت و بعضى حتف را حيف نقل كرده اند كه به معناى ميل است مقت: خشم و دشمنى

هنگامى كه امام (ع) در كوفه بر روى منبر خطبه مى خواند، اشعث بن قيس به اعتراض گفت: يا امير المؤمنين آنچه مى فرماييد به ضرر شماست نه به نفعتان.

امام (ع) با نگاه تندى به او نگريست و فرمود:

ترجمه

«تو چه مى دانى كه چه چيز به ضرر و يا به نفع من است نفرين خدا و نفرين نفرين كنندگان بر تو باد اى بافنده، پسر بافنده و اى منافق فرزند كافر. به خدا قسم تو يك بار در زمان كافر بودنت اسير شدى و يك بار در زمان مسلمانيت و در هيچ يك از اين دو اسارت مال و تبارت به حالت فايده بخش نبود. مردى كه شمشير را بر قوم خويش براند و آنها را به مرگ بكشاند سزاوار است كه نزديكانش او را دشمن بدارند و افراد بيگانه از شرّ او در امان نباشند.»

شرح

سيّد شريف رضى گفته است منظور كلام امام (ع) كه فرموده شمشير را بر قوم خويش براند، پيشامدى است كه براى اشعث بن قيس با خالد بن وليد در يمامه روى داد، در آن واقعه اشعث قوم خود را فريب داد و به آنها نيرنگ زد و خالد بر آنها مسلّط شد و آنها را كشت. بعد از اين واقعه قوم اشعث او را «عرف النّار» مى ناميدند و عرف النّار در نزد آن قوم به معناى مكر كننده است».

جريان اعتراض اشعث بر كلام امام (ع) اين بود كه روزى حضرت مشغول ايراد خطبه بود و به مناسبتى جريان حكميّت را مطرح كرد. مردى از اصحاب حضرت بپا خاست و عرض كرد چگونه بود كه تو ما را از حكميّت بازداشتى و سپس بدان امر كردى ما ندانستيم كه كدام يك از دو دستور به هدايت نزديك بود. امام (ع) با تأسّف دست بر دست زد و فرمود: اين سزاى كسى است كه پيمان را ترك كرد، يعنى سزاى من است كه حكميّت تحميلى را پذيرفتم و احتياط را رعايت نكردم، اشعث بن قيس از اين سخن امام چنين برداشت كرد كه حضرت جهت مصلحت را در نظر نگرفته و از انديشه هاى باطل پيروى كرده است و خواست كه اين حقيقت را به حضرت بفهماند، گفت اين سخن به نفع شما نيست، به ضرر شماست.

اشعث نمى دانست يا خود را به نادانى مى زد كه دليل مصلحت گاهى براى كار و مصلحت بزرگترى ابراز نمى شود. امام (ع) حكميّت را به آن دليل پذيرفت كه اصحاب آن حضرت، از روى نادانى مى خواستند آن حضرت را به شهادت برسانند. و بزودى آن را در داستانشان نقل خواهيم كرد. عدّه اى از سخن حضرت چنين برداشت كرده اند كه مقصود امام (ع) اين است كه اين سزاى شماست كه دورانديشى را ترك كرديد، اشعث گمان كرد كه حضرت مى فرمايد اين سزاى من است، سپس به آن حضرت اعتراض كرد.

فرموده است: و ما يدريك ما علىّ ممّالى

اين سخن امام (ع) اشاره به اين است كه اشعث بن قيس فردى است جاهل و جاهل حق ندارد كه بر امام اعتراض كند با آن كه امام پس از رسول خدا (ص) استاد همه دانشمندان است.

امّا استحقاق لعن اشعث نه به دليل اعتراض بر امام بود و نه به دليل اين كه بچه كافر بود، بلكه به اين دليل بود كه به گواهى امام (ع) وى منافق بود و منافق به گواهى كلام خداوند تعالى كه مى فرمايد: أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ«» سزاوار لعنت و دورى از رحمت خداست.

فرموده است: حائك بن حائك

اين جمله به صورت استعاره اشاره به نقصان عقل اشعث و كمى استعداد او دارد، زيرا او اشياء را در جاى خود قرار نمى داد و سخن را مناسب حال نمى گفت، بعلاوه تأكيدى بر عدم شايستگى او براى اعتراض است، زيرا بافندگى (حيا كه) دليل ضعف عقل است، چون ذهن بافنده هميشه در جهت بافندگى و صنعتش مى باشد و تمام فكرش متوجّه اوضاع و احوال نخهاى پراكنده است تا آنها را مرتّب كرده و نظام دهد و مجبور است براى انجام كار دستها و پاهاى خود را هميشه حركت دهد و در نتيجه چون هميشه فكرش متوجّه كارش مى باشد از چيزهاى ديگر غافل مى ماند و نسبت به آنها نادان است.

بنا به قول ديگر: دليل كم عقلى بافنده آميزش وى با افراد كم عقل مانند زنها و بچّه هاست و هر كه با اين گروه سر و كار داشته باشد در ضعف رأى و كمى عقل او در كارها شكى نيست. از امام صادق جعفر بن محمّد (ع) روايت شده است كه فرمود: «عقل چهل معلّم عقل يك بافنده است و عقل يك بافنده به اندازه عقل يك زن است و زن اصلًا عقل ندارد.» و از موسى بن جعفر (ع) روايت شده است كه فرمود: «با معلّمان و بافندگان مشورت نكنيد كه خداوند عقل آنها را گرفته است.» اين روايات در كمى عقل آموزگاران و بافندگان مبالغه آميز است«».

روايت ديگر اين است كه امام (ع) اشعث را به خاطر بافنده بودن سرزنش كرده است زيرا بافندگى شغل پستى بوده است كه همّت را پست و ناچيز مى ساخت و اخلاق پست را به همراه داشته است.

روايت شده است كه رسول خدا (ص) به يكى از بافندگان بنى نجّار مقدارى نخ داد كه برايش پارچه اى ببافند، او در بافتن پارچه امروز و فردا مى كرد.

پيامبر بر در خانه اش مى آمد و مى فرمود پارچه را بده تا لباس تهيه كرده و در بين مردم بپوشيم. بافنده مرتّب امروز و فردا مى كرد تا پيامبر (ص) وفات يافت.

چنان كه مى دانى دروغ پايه نفاق است و كسى كه اخلاقش دروغگويى باشد كه از لوازم اين شغل بوده روا نيست كه در چنين موردى بر امام (ع) اعتراض كند در اين كه آيا اشعث بافنده بوده يا نه اختلاف نظر است. گروهى گفته اند كه او و پدرش برد يمانى مى بافته اند و گروهى ديگر بر اين باورند كه اشعث بافنده نبوده بلكه از فرزندان پادشاهان و بزرگان كنده بوده است و امام به اين دليل او را نكوهش كرده است (كه به نشانه بزرگى) شانه هايش را بالا مى انداخت و قدمهايش را با فاصله برمى داشت و چنين راه رفتنى مخصوص بافندگان بود و به كسى كه چنين راه مى رفت حائك و به زنى كه با تبختر راه مى رفت حائكه مى گفتند.

معناى نزديك به ذهن اين است كه اين كلمه استعاره بوده و چنان كه قبلًا توضيح داديم كنايه از نقص عقل اشعث باشد«».

فرموده است: و اللّه لقد اسّرك الكفر مرّة و الاسلام اخرى و ما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك.

اين كلام امام (ع) تأكيد مجدّدى است بر نقصان عقل اشعث و اشاره به اين است كه اگر عقلى مى داشت دو بار اسارت برايش پيش نمى آمد كه هيچ يك از مال و حسبش او را از اسارت نجات نداد. مقصود امام (ع) اين است كه مال و ثروتش از اسارت وى جلوگيرى نكرد، ولى منظور اين نيست كه بعد از اسارت فديه نداده باشد، زيرا اشعث يك بار در جاهليّتش فديه داد و آن وقتى بود كه پدرش كشته شد و او به خونخواهى پدرش برخاست و اسير شد، سپس سه هزار شتر فديه داد و آزاد گشت. اشعث با هفتاد مرد از قبيله كنده خدمت پيامبر رسيد و اسلام آورد. منظور امام از اسارت وى در دوران جاهليّت و كفر همين اسارت است. امّا اسارت او در زمان اسلامش بدين شرح است كه وقتى پيامبر (ص) از دنيا رفت اشعث در وادى حضرموت مرتدّ شد و قبيله خود را از پرداخت زكات منع كرد و از بيعت با ابو بكر سر باز زد. ابو بكر زياد بن لبيد را كه قبلًا فرماندار حضرموت بود براى سركوبى او فرستاد و سپس عكرمة بن ابى جهل را با گروه زيادى از مسلمانها به كمك وى فرستاد. زياد بن لبيد با اشعث و قبايل كنده چندين جنگ سخت انجام داد و بالاخره آنها را محاصره كرد و آنها به دژ خود پناه بردند. زياد بن لبيد محاصره را شديد كرد تا تشنگى بر آنها غلبه يافت. اشعث كسانى را نزد زياد بن لبيد فرستاد و براى خانواده اش و بعضى از قومش امان خواست ولى نام خود را به طور معيّن قيد نكرد. همين كه اشعث از حصار بيرون آمد او را اسير كردند و دست بسته نزد ابو بكر به مدينه فرستادند. اشعث از ابو بكر تقاضا كرد كه او را نكشد و امّ فروه را (كه خواهر ابو بكر و نابينا بود) به ازدواجش در آورد، ابو بكر پذيرفت.

از امورى كه بر عدم رعايت قوانين دين از جانب اشعث دلالت دارد اين است كه پس از خروج از مجلس عقد امّ فروه، شمشيرش را كشيد و هر شترى كه ديد پى كرد و هر گوسفندى كه يافت كشت. وقتى مردم او را تعقيب كردند به خانه يكى از انصار پناه برد. مردم از هر طرف بر سرش فرياد كشيدند و مى گفتند اشعث دوباره مرتدّ شده است. اشعث بر پشت بام قرار گرفت و گفت اى مردم مدينه من غريب ديار شما هستم و با آنچه از شتران و گوسفندان كه نحر كردم و كشتم شما را وليمه دادم هر كس از شما هر آنچه از آنها مى يابد بخورد و هر كس بر من حقّى دارد فردا بيايد تا حقّش را بپردازم تا راضى شود. فردا چنين كرد و خانه اى در مدينه نماند مگر اين كه در آن، به سبب نادانى اشعث، ديك غذايى بپا شد و اين موضوع خطبه 19 نهج البلاغه براى مردم به صورت ضرب المثل در آمد كه (احياناً به كسى مى گفته اند) وليمه دهنده تر از اشعث. شاعر در اين باره گفته است:

  • لقد اولم الكندىّ يوم ملاكهوليمة حمّال لثقل العظائم«»

فرموده است: و انّ امرأ دلّ على قومه السّيف و قاد اليهم الحتف لحرىّ ان يمقته الاقرب و لا يأمنه الابعد.

اين جمله امام (ع) اشاره به فريبى است كه اشعث به قوم خود داد. وقتى از زياد بن لبيد درخواست امان كرد براى عدّه كمى از بزرگان قومش امان نامه دريافت كرد، بقيّه گمان كرده بودند كه براى همه امان دريافت كرده است و با همين گمان از جنگ دست برداشتند امّا همين كه اشعث و كسانى از اقوامش كه براى آنها امان نامه گرفته بود از قلعه بيرون رفتند زياد بن لبيد وارد دژ شد و دست به كشتار قوم اشعث زد، آنها يادآورى كردند كه شما به ما امان داده ايد، زياد پاسخ داد: اشعث جز براى ده نفر از خويشانش امان نامه دريافت نكرده است و به اين ترتيب تعدادى از آنها به قتل رسيدند تا اين كه نامه ابو بكر به زياد رسيد كه از كشتن آنها دست بردارد و آنها را نزد وى برد و زياد چنين كرد.

معناى كلام امام (ع) كه فرمود: اشعث شمشير را بر قومش هدايت كرد و مرگ را به سراغ آنها برد. همين واقعه است، زيرا اشعث بود كه براى جنگ پيشواى آنها شده بود و آنها را تسليم مرگ كرد. شكّ نيست كسى كه چنين باشد قومش او را دشمن مى دارند و ديگران وى را امين نمى شمارند.

امّا آنچه سيّد رضى (ره) نقل كرده، مراد امام (ع) داستانى است كه براى اشعث با خالد بن وليد در يمامه پيش آمده و او قوم خود را فريب داد و به آنها نيرنگ زد تا خالد بر آنان مسلّط شد. من در پيشامدهايى كه براى خالد در يمامه پيش آمده است به چنين چيزى دست نيافتم، ولى حسن ظنّ به سيّد رضى اقتضا دارد كه نقل او را صحيح بدانيم، شايد اين داستان رد پيشامدى بوده است كه ما به اصل آن دست نيافتيم.

بايد دانست كه امام (ع) در اين بخش از كلام خود اشعث را به همه رذايل نفسانى نكوهش كرده است. او را به نادانى و كند فهمى كه جنبه تفريط از حكمت است نسبت داده و او را بافنده دانسته است كه نشانه كم عقلى است و به ستمگرى او كه جنبه افراط از عفّت و نفاق است اشاره فرموده و او را كافرزاده خوانده كه تأكيد بر نفاق اوست و به سست عنصرى و ناپايدارى او كه جنبه تفريط و دور بودن از شجاعت است اشاره فرموده است زيرا او دو بار اسير شده است، علاوه بر اين اشاره به كم عقلى وى چنان كه شرح آن گذشت نيز هست. همچنين امام (ع) با جمله «او مردى است كه شمشير را بر قوم خود هدايت كرد و مرگ را به سراغ آنها برد» به ظلم و نيرنگ او كه در برابر فضيلت و وفادارى صفت پستى مى باشد اشاره فرموده است.

دارا بودن اين همه رذيلت موجب آن شده كه او سزاوار لعن باشد.

امّا سرّ اين كه قوم اشعث او را به كنايه «عرف النّار» مى گفتند اين است كه عرف عبارت از هر جايگاه بلندى است و اعراف در قرآن كريم ديوارى است ميان بهشت و جهنّم، و چون ويژگى هر مكان مرتفع اين است كه غير خود را مى پوشاند فريبكار نيز با مكر خود امور زيادى را از ديگران پوشيده مى دارد و چون اشعث قوم خود را فريب داد صحيح است كه به عنوان خطبه 19 نهج البلاغه استعاره به وى عرف النّار بگويند، زيرا آتش جنگ را كه بر باطل بود و آتش جهنّم را در پى داشت از مردم پوشاند.

خدا داناتر است.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 19-

كان الإمام (ع) يخطب على منبر الكوفة، فاعترضه الأشعث بن قيس في بعض كلامه، و قال: يا أمير المؤمنين هذا عليك لا لك، فخفض الإمام اليه بصره، ثم قال:

عليه لعنة اللّه و لعنة اللاعنين:

ما يدريك ما عليّ ممّا لي، عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين. حائك ابن حائك منافق بن كافر و اللّه لقد أسرك الكفر مرّة و الإسلام أخرى. فما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك و إنّ امرأ دلّ على قومه السّيف. و ساق إليهم الحتف. لحريّ أن يمقته الأقرب. و لا يأمنه الأبعد.

الإعراب:

«ما» الأولى استفهام فيه معنى الإنكار، و محلها الرفع بالابتداء، و جملة يدريك خبر، و مثلها «ما» الثانية، و عليّ خبرها، و مضمون الجملة مفعول يدريك، و «ما» موصول مجرور بمن، و يتعلق بما تعلقت به علي، و لي صلة، و حائك خبر لمبتدأ محذوف أي أنت حائك. و المصدر من أن يمقته منصوب بنزع الخافض.

الأشعث بن قيس:

يقال: رجل أشعث أي مغبر الرأس متلبد الشعر، أو منتشره تقول: لمّ اللّه شعثكم أي جمع أمركم، و اسم الأشعث معدي كرب، و غلب عليه الأشعث حتى نسي اسمه، لأنه كان أشعث الرأس، و اسم أبيه قيس الأشجّ، لأنه شج في بعض الحروب. و نقل ابن أبي الحديد عن (تاريخ الطبري): «كان المسلمون يلعنون الأشعث، و يلعنه الكافرون أيضا، و سماه نساء قومه عرف النار، و هو اسم للغادر». و عرف النار تشبيها بعرف الديك.

و قال الشيخ محمد عبده: أسلم الأشعث في زمن النبي، و ارتد بعد موته، و كان من أصحاب علي ثم خرج عليه. و قال محمد عبده و كثير من أهل السير و التاريخ: «كان الأشعث في أصحاب الإمام (ع) كعبد اللّه بن أبي سلول في أصحاب النبي (ص) كل منهما رأس النفاق» و اشترك الأشعث في دم الإمام أمير المؤمنين (ع)، و ابنه محمد في دم الإمام الحسين سيد الشهداء (ع)، و ابنته جعدة ناولت الإمام الحسن الزكي السم الذي مات به بعد أن وعدها معاوية بالزواج من ولده يزيد.. و هكذا جمع الأشعث اللؤم من أطرافه.

و قال طه حسين في كتاب «علي و بنوه» طبعة 1964 ص 80 «أسلم الأشعث أيام النبي (ص) ثم ارتد بعد وفاته، و ألب قومه حتى و رطهم في حرب المسلمين، ثم أسلمهم- الى القتل- و أسرع هو الى المدينة تائبا».

و قال الدكتور طه في ص 81: «لا أستبعد أن يكون الأشعث قد اتصل بعمرو بن العاص، و دبرا أن يقتتل القوم- أي جيش علي و معاوية- فإن ظهر أهل الشام فذاك، و ان خافوا هزيمة أو أشرفوا عليها رفعوا المصاحف، و أوقعوا الفرقة بين أصحاب علي، و قد تم لهما ما دبرا، و استكره الأشعث و من أطاعه عليا على كف القتال، و أكبر الظن ان المؤامرة لم تقف عند هذا الحد، و إنما تجاوزته الى ما هو أشد خطرا، و هو اختيار الحكمين.. فقد كان عليّ إذن مكرها على قبول التحكيم، و مكرها على اختيار أحد الحكمين، و لم تأت الأمور مصادفة، و إنما جاءت عن ائتمار و تدبير».

ابن العاص يخلص لمعاوية- و بالأصح يخلص لنفسه لأنه شريك معاوية في الربح و الغنيمة، و الأشعث يتآمر و يغدر بالإمام (ع) لأن دنياه عند معاوية، و لا شي ء عند الإمام إلا الدين.. و أية حاجة للأشعث و أمثال الأشعث بالدين إذا لم يكن وسيلة للدنيا و حطامها.

المعنى:

(ما يدريك ما علي مما لي). الأشعث المرتد و المنافق الوغد يحدد و يعرف من قال فيه الرسول الأعظم (ص): «علي مع الحق، و الحق مع علي» يعرفه بما يجب له و عليه.. و لا جواب لهذا الوقح الخاسر إلا ما قال سبحانه لابليس: وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ- 35 الحجر.

(حائك ابن حائك). قال ابن أبي الحديد و الشيخ محمد عبده و غيرهما: ان «الحائكين أنقص الناس عقلا، و أهل اليمن يعيرون بالحياكة، و الأشعث يمني من كندة، و قال عارف بأهل اليمن: ما فيهم إلا حائك برد، أو دابغ جلد، أو سائس قرد، ملكتهم امرأة، و أغرقتهم فأرة، و دل عليهم هدهد».

(منافق ابن كافر). كان أبو الأشعث من المشركين، أما هو فمن المنافقين و المرتدين كما تقدم. (اسرك الكفر مرة، و الاسلام أخرى). قتل قيس أبو الأشعث في الجاهلية، فخرج طالبا بثأر أبيه من القاتل فأسر، فالأب قتيل و الابن أسير.. أما قول الإمام (ع) للأشعث: (فما فداك من واحد منهما مالك و لا حسبك)، فمعناه ما منعك من خزي الجبن و منقصته، و عار الأسر و مذلته- مال و لا حسب.

و حسب المرء عند العرب هو ما يدعيه من مفاخر الآباء و الأجداد.

و يشير الإمام بأسر الاسلام الى ارتداد الأشعث و خروجه مع قومه لقتال المسلمين، و لما أسروه أظهر التوبة، و أضمر الكفر (و ان امرأ دل على قومه السيف، و ساق اليهم الحتف إلخ). لما ارتد الأشعث و قومه عن الاسلام حاربهم المسلمون و حاصروهم أياما، فطلب الأشعث الأمان له و لعشرة من أهله و إخوانه، و تجاهل غيرهم، ثم فتح الحصن و استسلم هو و العشرة للأسر، و ترك بقية قومه للسيف و الحتف، و هم 800 فقتلوا بكاملهم، و من أجل هذا الغدر أسماء النساء: عرف النار، و الى هذا أشار الإمام (ع) بقوله: «و ان امرأ دل على قومه السيف» إلخ.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام و هو التاسع عشر من المختار في باب الخطب الجارى مجراها قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب فمضى في بعض كلامه عليه السّلام شي ء اعترضه الأشعث فقال يا أمير المؤمنين: هذه عليك لا لك، فخفض عليه السّلام إليه بصره ثمّ قال عليه السّلام له: و ما يدريك ما عليّ و مالي عليك لعنة اللّه و لعنة الّلاعنين، حائك بن حائك، منافق بن كافر، و اللّه لقد أسرك الكفر مرّة و الإسلام أخرى، فما فداك منهما مالك و لا حسبك، و إنّ امرء دلّ على قومه السّيف، و ساق إليهم الحتف، لحرىّ أن يمقته الأقرب، و لا يأمنه الأبعد. أقول: يريد أنّه اسر في الكفر مرّة و في الاسلام مرّة و أمّا قوله: دلّ على قومه السّيف فأراد به حديثا كان للاشعث مع خالد بن الوليد باليمامة غرّ فيه قومه و مكر بهم حتّى أوقع بهم خالد، و كان قومه بعد ذلك يسمّونه عرف النّار، و هو اسم للغادر عندهم.

اللغة

(خفض إليه بصره) طأطأه و (الحائك) بالهمزة النّاسج و (الفداء) ما يفديه الأسير لفكّ رقبته و (الحتف) الموت و (العرف) الرمل و المكان المرتفعان قال الشّارح البحراني و أمّا استعارتهم له عرف النّار فلأنّ العرف عبارة عن كلّ عال مرتفع، و الأعراف في القرآن الكريم سور بين الجنّة و النّار، و لمّا كان من شأن كلّ عال مرتفع أن يستر ما ورائه و كان الغادر يستر بمكره و حيلته اموراكثيرة و كان هو قد غرّ قومه بالباطل و غدر بهم، صدق عليه بوجه الاستعارة لفظ عرف النار لستره عليهم لما ورائه من نار الحرب أو نار الآخرة إذ حملهم على الباطل.

أقول: روى في المجلّد التّاسع من البحار في الباب المأة و الثلاثة عشر المتضمّن للأخبار الغيبيّة لأمير المؤمنين عليه السّلام عن الحسن بن عليّ عليهما السّلام في خبر أنّ الأشعث ابن قيس الكندي بنى في داره ميذنة و كان يرقى إليها إذا سمع الأذان في أوقات الصّلاة في مسجد جامع الكوفة فيصيح من أعلى ميذنته: يا رجل إنّك لكذّاب ساحر، و كان أبي يسميّه عنق النّار و في رواية عرف النّار، فسئل عن ذلك فقال إنّ الاشعث إذا حضرته الوفاة دخل عليه عنق من النّار ممدودة من السّماء فتحرقه فلا يدفن إلّا و هو فحمة سوداء، فلمّا توفّى نظر ساير من حضر إلى النّار و قد دخلت عليه كالعنق الممدود حتّى أحرقته و هو يصيح و يدعو بالويل و الثبور.

و الميذنة بالكسر موضع الأذان و المنارة، و قد ظهر من هذه الرّواية سبب تسميته بعرف النّار، و أنّه ليس سببها ما توهّمه البحراني ره

الاعراب

كلمة ما مرفوع المحلّ على الابتداء، و يدريك خبره، و ماء الثّانية في موضع رفع على الابتداء، و يدريك معلّق لتضمّنه معنى الاستفهام و على خبره و الجملة متعلّقة بيدريك في موضع المفعول الثّاني على حدّ قوله سبحانه: و ما أدريك ما الحاقّة قال الثّوري: يقال: للمعلوم ما أدريك و لما ليس بمعلوم ما يدريك في جميع القرآن و حائك مرفوع على أنّه خبر لمبتدأ محذوف، أى أنت حائك، أو على النّداء بحذف حرف النّداء، أو منصوب بتقدير الفعل المحذوف أى أذمّ حائك بن حائك على حدّ قوله: و امرأته حمّالة الحطب فتأمّل.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام (قاله عليه السّلام للأشعث بن قيس) الأشجّ لأنّه شجّ في بعض حروبه و هو من بني كندة و اسمه معدي كرب و كان أشعث الرأس أبدا فغلب الأشعث عليه حتّى نسي اسمه و كيف كان فقد قاله (و هو على منبر الكوفة يخطب) خطبة يذكر فيها أمر الحكمين و ذلك بعد ما انقضى أمر الخوارج (فمضى في بعض كلامه شي ء) و هو أنّه قام إليه رجل من أصحابه و قال له: نهيتنا عن الحكومة ثمّ أمرتنا بها فما ندري أىّ الأمرين أرشد فصفق عليه السّلام باحدى يديه على الاخرى و قال: هذا جزاء من ترك العقدة أى جزاى حيث وافقتكم على ما الزمتموني به من أمر التحكيم و ترك الحزم فلمّا قال ذلك (اعترضه الأشعث) لشبهة وجدها في نفسه من تركه عليه السّلام وجه المصلحة و اتباع الآراء الباطلة و أراد إفحامه (فقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك) و جهل أو تجاهل أنّ وجه المصلحة قد يترك محافظة على أمر أعظم منه و مصلحته أهمّ فانّه عليه السّلام لم يترك العقدة إلّا خوفا من أصحابه أن يقتلوه كما ستطلع عليه في قصّتهم هذا و قال الشّارح المعتزلي: إنّ الشي ء الذي اعترضه الأشعث في كلامه هو أنّه كان مقصوده بقوله: هذا جزاء من ترك العقدة هذا جزاؤكم إذ تركتم الرّأى و الحزم و أصررتم على إجابة القوم إلى التحكيم، فظنّ الاشعث أنّه أراد هذا جزاى حيث تركت الرّأى و الحزم و حكمت لأنّ هذه اللفظة محتملة ألا ترى أنّ الرّئيس إذا شغب عليه جنده و طلبوا منه اعتماد أمر ليس بصواب فوافقهم تسكينا لشغبهم لا استصلاحا لرأيهم ثمّ ندموا بعد ذلك، قد يقول هذا«» جزاء من ترك الرأى و خالف وجه الحزم، و يعني بذلك أصحابه و قد يقوله يعني به نفسه حيث وافقهم أمير المؤمنين عليه السّلام إنّما عنى ما ذكرناه دون ما خطر للأشعث.

(ف) لمّا قال له هذه عليك لا لك (خفض عليه السّلام إليه بصره) و طأطأه (ثمّ قال له: و ما يدريك ما علىّ ممّا لي) إشارة إلى جهله و عدم جواز الاعتراض من مثله عليه سلام اللّه عليه، ثمّ اتبعه بالطرد و الابعاد عن رحمة اللّه سبحانه و قال (عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين) و استحقاقه بذلك من حيث كونه من المنافقين في خلافته عليه السّلام و هو في أصحابه كعبد اللّه بن أبي سلول في أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كلّ واحد منهما رأس النّفاق في زمانه كما يدلّ عليه اعتراضه عليه عليه السّلام و يشهد به شهادته عليه السّلام بأنّه منافق ابن كافر، و لا شكّ أنّ المنافق مستحقّ للّعن و الطرد لقوله تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» و يدلّ على كفره و نفاقه صريحا ما رواه الشّارح المعتزلي عن أبي الفرج الاصبهاني في شرح كلام الخامس و السّتين في ذكر كيفيّة شهادة أمير المؤمنين عليه السّلام، قال: قال أبو الفرج: و قد كان ابن ملجم لعنه اللّه أتى الأشعث بن قيس في هذه اللّيلة فخلا به في بعض نواحي المسجد و مرّ بهما حجر بن عديّ فسمع الأشعث و هو قول: ابن ملجم النّجا النّجا بحاجتك فقد فضحك الصّبح، قال له حجر: قتلته يا أعور، و خرج مبادرا إلى عليّ عليه السّلام و قد سبقه ابن ملجم و ضربه، و أقبل حجر و النّاس يقولون: قتل أمير المؤمنين عليه السّلام.

قال أبو الفرج: و للأشعث بن قيس في انحرافه عن أمير المؤمنين عليه السّلام أخبار يطول شرحها.

منها أنّه جاء الأشعث إلى عليّ عليه السّلام يستأذن عليه فردّه قنبر فأدمى الأشعث أنفه فخرج عليّ عليه السّلام و هو يقول: مالي و لك يا أشعث أما و اللّه لو لعبد ثقيف تمرست لا قشعرت شعيراتك، قيل يا أمير المؤمنين من عبد ثقيف قال غلام لهم لا يبقى أهل من العرب الّا أدخلهم ذلّا، قيل يا أمير المؤمنين كم يلي أو كم يمكث قال: عشرين إن بلغها.

و قال أبو الفرج: إنّ الأشعث دخل على عليّ عليه السّلام فكلّمه فأغلظ عليّ عليه السّلام له فعرض له الأشعث ان سبقتك به فقال له عليّ عليه السّلام: أ بالموت تخوّفني أو تهدّدني فو اللّه ما ابالي وقعت على الموت أو وقع الموت علىّ أقول: و أشار بعبد ثقيف إلى حجّاج بن يوسف الثّقفي و المستفاد من رواية أبي مخنف المروية في البحار أنّ حضور الأشعث تلك الليلة في المسجد إنّما كان لمعونة ابن ملجم لعنه اللّه على قتله عليه السّلام، و في الكافي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّ الاشعث بن قيس شرك في دم أمير المؤمنين، و ابنته جعدة سمّت الحسن، و ابنه محمّد شرك في دم الحسين عليهم السّلام.

ثمّ عيّره عليه السّلام بأنّه (حائك بن حائك) و المراد بهما إمّا معناهما الحقيقي لما روى أنّه كان هو و أبوه ينسجان برود اليمن و ليس هذا ممّا يخصّ بالأشعث بل أهل اليمن كلهم يعيّرون بذلك كما قال خالد بن صفوان: ما أقول في قوم ليس فيهم إلّا حائك برد، أو دابغ جلد، أو سايس قرد، ملكتهم امرأة، و أغرقتهم فارة، و دلّ عليهم هدهد و إمّا معناهما المجازي، و هو حائك الكذب على اللّه و رسوله و وليّه كما هو شأن المنافق و الكافر.

و من ذلك ما رواه في الوسائل مرفوعا إلى أبي عبد اللّه عليه السّلام قال ذكر الحائك عند أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه ملعون، فقال: إنّما ذلك الذي يحوك الكذب على اللّه و رسوله و على هذا المعنى فارداف اللعن به يكون إشارة إلى علّة الاستحقاق له هذا.

و الأظهر أنّه وارد على سبيل الاستعارة إشارة إلى نقصان عقله و قلّة تدبيره و استعداده، كما أنّ الحائك ناقص العقل، إمّا من حيث كون معاملته و معاشرته غالبا مع النّساء و الصّبيان كالمعلّمين، و لا شكّ أنّ المخالطة مؤثّرة و لذلك قال الصّادق عليه السّلام لا تستشيروا المعلّمين و لا الحوكة فإنّ اللّه قد سلبهم عقولهم مبالغة في قصور عقلهم.

و في حديث آخر عنه عليه السّلام أنّه قال: عقل أربعين معلّما عقل حائك، و عقل أربعين حائكا عقل امرأة، و المرأة لا عقل لها.

و إمّا من حيث إنّ ذهنه عامّة وقته مصروف إلى جهة صنعته مصبوب الفكر إلى أوضاع الخيوط المتفرّقة و ترتيبها و نظامها محتاجا إلى حركة يديه و رجليه كما أنّ الشّاهد له يعلم من حاله أنّه مشغول الفكر عمّا وراء ما هو فيه غافل عمّا عداه.

و يمكن أن يكون المقصود بالاستعارة الاشارة إلى دنائة النّفس و رذالة الطبع و البعد عن مكارم الأخلاق و محاسن الآداب و التخلّق بالأوصاف الذّميمة و الأخلاق الدّنيّة، لاتّصاف الحائك بذلك كلّه، و لذلك ورد في بعض الأخبار النّهى عن الصّلاة خلفه، بل ورد أنّ ولده لا ينجب إلى سبعة أبطن نحو ما ورد في ولد الزّنا و روى القميّ في تفسير قوله سبحانه: «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ» انّه كان ذلك اليوم يوم سوق فاستقبلها الحاكة و كانت الحياكة أنبل صناعة في ذلك الزّمان، فأقبلوا على بغال شهب فقالت لهم مريم: أين النخلة اليابسة فاستهزءوا بها و زجروها، فقالت لهم: جعل اللّه كسبكم بورا و جعلكم في النّاس عارا، ثمّ استقبلها جمع من التّجار فدلّوها على النخلة اليابسة فقالت لهم: جعل اللّه البركة في كسبكم و أحوج النّاس إليكم الحديث.

و روى المحدّث الجزايري ره في كتاب زهر الرّبيع عن شيخنا بهاء الملّة و الدّين أنّه دخل رجل إلى مسجد الكوفة و كان ابن عبّاس مع أمير المؤمنين عليه السّلام يتذاكران العلم، فدخل الرّجل و لم يسلّم و كان أصلع«» الرّأس من أوحش ما خلق اللّه تعالى و خرج أيضا و لم يسلّم.

فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: يا بن عبّاس اتّبع هذا الرّجل و اسأله ما حاجته و من أين و إلى أين فأتى و سأله فقال: أنا من خراسان و أبي من القيروان و امّي من اصفهان قال: و إلى أين تطلب قال: البصرة في طلب العلم، قال ابن عباس: فضحكت من كلامه فقلت له: يا هذا تترك عليّا جالسا في المجسد و تذهب إلى البصرة في طلب العلم و النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد العلم فليأت المدينة من بابها، فسمعني عليّ عليه السّلام و أنا أقول له ذلك، فقال: يا ابن عبّاس اسأله ما تكون صنعته، فسألته فقال: إنّي رجل حائك، فقال عليه السّلام: صدق و اللّه حبيبي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حيث قال: يا عليّ إيّاك و الحائك، فانّ اللّه نزع البركة من أرزاقهم في الدّنياو هم الأرذلون.

ثمّ قال عليه السّلام: يا ابن عبّاس أ تدري ما فعل الحيّاك في الأنبياء و الأوصياء من عهد آدم إلى يومنا هذا، فقال: اللّه و رسوله و ابن عمّ رسوله أعلم، فقال عليه السّلام معاشر النّاس من أراد أن يسمع حديث الحائك فعليه بمعاشرة الديلم، ألا و من مشى مع الحائك قتر عليه رزقه، و من أصبح به جفى، فقلت: يا أمير المؤمنين و لم ذلك قال عليه السّلام: لأنّهم سرقوا ذخيرة نوح، و قدر شعيب، و نعلي شيث، و جبّة آدم، و قميص حوّاء، و درع داود، و قميص هود، و رداء صالح، و شملة إبراهيم، و نخوت اسحاق، و قدر يعقوب، و منطقة يوشع، و سروال زليخا، و ازار أيوب، و حديد داود، و خاتم سليمان، و عمّامة إسماعيل، و غزل سارة، و مغزل هاجر، و فصيل ناقة صالح، و اطفاء سراج لوط، و القوا الرّمل في دقيق شعيب، و سرقوا حمار العزير و علّقوه في السقف و حلفوا أنّه لا في الأرض و لا في السّماء، و سرقوا مردد «مرود ظ» الخضر، و مصلّى زكريّا، و قلنسوة يحيى، و فوطة يونس، و شاة إسماعيل و سيف ذي القرنين و منطقة أحمد، و عصا موسى، و برد هارون، و قصعة لقمان، و دلو المسيح، و استر شدتهم مريم فدلوها على غير الطريق، و سرقوا ركاب النبيّ، و حطام النّاقة و لجام فرسي، و قرط خديجة، و قرطي فاطمة، و نعل الحسن، و منديل الحسين، و قماط إبراهيم، و خمار فاطمة، و سراويل أبي طالب، و قميص العبّاس، و حصير حمزة، و مصحف ذي النّون، و مقراض إدريس، و بصقوا في الكعبة، و بالوا في زمزم، و طرحوا الشّوك و العثار في طريق المسلمين.

و هم شعبة البلاء، و سلاح الفتنة، و نسّاج الغيبة، و أنصار الخوارج، و اللّه تعالى نزع البركة من بين أيديهم بسوء أعمالهم، و هم الذين ذكرهم في محكم كتابه العزيز بقوله «وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ» و هم الحاكة و الحجّام فلا تخالطوهم و لا تشاركوهم، فقد نهى اللّه عنهم.

و يناسب هذه الرّواية الشّعر المنسوب إليه عليه السّلام و إن لم أجده في الدّيوان المعروف نسبته إليه و هو:

  • لعن الحائك في عشر خصال فعلوهابشلنك لنك لنك و مكوك ترحوها
  • و برجلين تطق طق و برأس حركوهاو بكرّ كرّ فرّ هاء هوء نسجوها
  • سرقوا قدر شعيب و حريص أكلوهاقتلوا ناقة صالح ثمّ جاءوا قسموها
  • و مناديل رسول سرقوها حرقوهاو بسبعين نبيّا كلّهم قد لعنوها

و بالجملة فقد تحصّل ممّا ذكرناه أنّ تعريضه عليه السّلام على الأشعث الملعون بأنّه حائك بن حائك دلالة على كمال القدح و الطعن و أكّده بقوله (منافق بن كافر) بحذف حرف العطف إشارة إلى كمال الاتّصال المعنوي ثمّ أتبعه بقوله: (و اللّه لقد أسرك الكفر مرّة و الاسلام أخرى) تأكيدا لنقصان عقله و إشارة إلي أنّه لو كان له عقل لما حصل له في الأسر مرّتين.

أمّا اسره الواقع في الكفر فهو على ما رواه الشّارح المعتزلي عن ابن الكلبي أنّه لمّا قتلت مراد أباه قيسا الأشجّ خرج الأشعث طالبا بثاره، فخرجت كندة متساندين على ثلاثة ألوية، على أحد الألوية كبش بن هاني بن شرجيل، و على أحدها القشعم، و على أحدها الأشعث فأخطئوا مرادا و لم يقعوا عليهم و وقعوا على بني الحارث بن كعب، فقتل كبش و القشعم و اسر الأشعث ففدى بثلاثة آلاف بعير لم يفد بها عربيّ قبله و لا بعده، فقال في ذلك عمرو بن معديكرب الزّبيدي فكان فداؤه ألفي بعير و ألف من طريفات و تله و أمّا اسره الواقع في الاسلام فهو أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما قدمت كندة حجاجا عرض نفسه عليهم كما كان يعرض نفسه على احياء العرب، فدفعه بنو وليعة من بني عمرو بن معاوية و لم يقبلوه فلمّا هاجر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تمهّدت دعوته و جائته و فود العرب جاءه و تد كندة و فيهم الأشعث و بنو وليعة، فأسلموا فأطعم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بني وليعة من صدقات حضرموت، و كان قد استعمل على حضرموت زياد بن لبيد البياضي الانصاري فدفعها زياد إليهم فأبوا أخذها و قالوا: لا ظهر لنا فابعث بها إلى بلادنا على ظهرمن عندك، فأبي زياد و حدث بينهم و بين زياد شرّ كاد يكون حربا، فرجع منهم قوم إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كتب زياد إليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يشكوهم قال الشّارح المعتزلي و في هذه الواقعة كان الخبر المشهور عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال لبني وليعة: لتنتهنّ يا بني وليعة أو لأبعثنّ إليكم رجلا عديل نفسي يقتل مقاتليكم و يسبي ذراريكم، قال عمر بن الخطاب: فما تمنّيت الامارة إلّا يومئذ و جعلت أنصب له صدري رجاء أن يقول: هو هذا، فأخذ بيد عليّ و قال: هو هذا.

ثمّ كتب لهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى زياد فوصلوا إليه الكتاب و قد توفّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و طار الخبر بموته إلى قبائل العرب فارتدّت بنو وليعة و غنّت بغاياهم و خضبن له أيديهنّ، فأمّر أبو بكر زيادا على حضرموت و أمره بأخذ البيعة على أهلها و استيفاء صدقاتهم فبايعوه إلّا بني وليعة فلمّا خرج ليقبض الصّدقات من بني عمرو بن معاوية أخذ ناقة لغلام منهم يعرف بشيطان بن حجر و كانت صفيّة نفيسة اسمها شذرة، فمنعه الغلام عنها، و قال خذ غيرها فأبى زياد ذلك و لجّ فاستغاث الشّيطان بأخيه الغداء بن حجر، فقال لزياد دعها و خذ غيرها، فأبي زياد ذلك و لجّ الغلامان في أخذها و لجّ زياد فهتف الغلامان مسروق بن معدي كرب، فقال مسروق لزياد: أطلقها، فأبي ثمّ قام فأطلقها فاجتمع إلى زياد بن لبيد أصحابه و اجتمع بنو وليعة و أظهروا أمرهم فتبينهم زيادوهم غارون فقتل منهم جمعا كثيرا و نهب و سبى و لحق فلهم ودّ بالأشعث بن قيس اللّعين فاستنصروه فقال لا أنصركم حتّى تملكوني عليكم، فملكوه و توّجوه كما يتوّج الملك من قحطان فخرج إلى زياد في جمع كثيف.

و كتب أبو بكر إلى مهاجر بن أبي أميّة و هو على صنعاء أن يسير بمن معه إلى زياد، فاستخلف على صنعاء و سار إلى زياد، فلقوا الأشعث فهزموه و قتل مسروق و لجأ الأشعث و الباقون إلى الحصن المعروف بالبخير، فحاصرهم المسلمون حصارا شديدا حتّى ضعفوا، و نزل الأشعث ليلا إلى مهاجر و زياد فسألهما الأمان على نفسه حتّى يقدما به على أبي بكر فيرى فيه رأيه على أن يفتح لهم الحصن و يسلم إليهم من فيه و قيل بل كان في الأمان عشرة من أهل الأشعث فآمناه و أمضيا شرطه، ففتح لهم الحصن فدخلوه و استنزلوا كل من فيه و أخذوا أسلحتهم و قالوا للأشعث: اعزل العشرة، فعزلهم فتركوهم و قتلوا الباقين و كانوا ثمانمائة، و قطعوا أيدي النّساء اللواتي شمتن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاسروا الأشعث و حملوه إلى أبي بكر موثقا في الحديد هو و العشرة.

و قيل: إنّه لمّا حاصره المسلمون و قومه بعث إلى زياد يطلب منه الأمان لأهله و لبعض قومه، و كان من غفلته أنّه لم يطلب لنفسه بالتعيين فلمّا نزل أسره زياد و بعث به إلى أبي بكر فسأل أبا بكر أن يستبقيه لحربه فعفا عنه و زوّجه اخته أمّ فروة بنت أبي قحافة.

و كان من جهالته أنّه بعد خروجه من مجلس عقد امّ فروة أصلت سيفه في أزقّة المدينة و عقر كلّ بعير رآه و ذبح كلّ شاة استقبلها للنّاس و التجأ إلى دار من دور الأنصار، فصاح به النّاس من كلّ جانب و قالوا: قد ارتدّ الأشعث مرّة ثانية فأشرف عليهم من السّطح و قال يا أهل المدينة إنّي غريب ببلدكم قد أولمت بما نحرت و ذبحت فليأكل كلّ إنسان منكم ما وجد و ليغد إلىّ من كان له على حقّ حتّى ارضيه فدفع أثمانها إلى أربابها فضرب أهل المدينة به المثل و قالوا أو لم من الأشعث و فيه قال الشّاعر:

  • لقد أولم الكنديّ يوم ملاكهوليمة حمّال لثقل العظائم

فإن قلت: المستفاد ممّا ذكرته أخيرا مضافا إلى ما ذكرته سابقا من أنّه فدى عند اسره في الكفر بثلاثة آلاف بعير أنّه كان ذا مال و ثروة فكيف يجتمع ذلك مع قوله عليه السّلام:

(فما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك) قلت: لم يرد عليه السّلام به الفداء الحقيقي و إنّما أراد به ما دفع عنك الاسر مالك و لا حسبك و ما نجاك من الوقوع فيه شي ء منهما.

ثمّ أردف عليه السّلام ذلك كلّه بالاشارة إلى صفة رذيلة أخرى له أعنى صفة الغدر الذي هو مقابل فضيلة الوفاء و قال: (و انّ امرء دلّ على قومه السّيف و قاد إليهم الحتف لحريّ بأن يمقته الأقرب و) حقيق بأن (لا يأمنه الأبعد) و المراد به الاشارة إلى ما سبق ذكره منّا أنّه طلب الأمان لنفسه أو له مع عشرة من قومه ففتح لزياد و مهاجر باب الحصن و عزل العشرة و أسلم الباقين للقتل فقتلوا صبرا، و لا شكّ أنّ من كان كذلك لجدير أن يمقته قومه و لا يأمنه غيرهم، و أمّا ما قاله السّيد رضي اللّه عنه من أنّه أراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة إلى آخر ما مرّ ذكره، فأنكره الشّارحان الّا أنّ البحراني قال: و حسن الظنّ بالسّيد يقتضي تصحيح نقل السّيد ره.

شرح لاهیجی

الخطبة 20

و من كلام له عليه السّلام قال للاشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب فمضى فى كلامه شي ء اعترضه الاشعث فقال هذه عليك لا لك يعنى بعضى از كلام امير المؤمنين (- ع- ) است كه گفت اشعث بن قيس را و حال آن كه ان امام (- ع- ) بر منبر كوفه خطبه مى خواندند پس گذشت در كلام او چيزى و اعتراض كرد بان كلام اشعث و گفت اين كلام تو بر ضرر تو است نه از براى نفع تو يعنى سخن تو ضرر بتو دارد و نفعى از براى تو ندارد و كلاميرا كه اشعث بر او اعتراض كرد چنين بود كه امام (- ع- ) در خطبه مذكور مى كردند حكايت حكمين در جنگ معويه را پس مردى از اصحاب او برخواست و گفت نهى كردى مرا از تحكيم پس امر كردى ما را باو يعنى نظر بفعل تو در جنگ معاويه و قول و فعل امام هر دو حجّت است و نمى دانيم كدام خوبست و امام (- ع- ) در جواب آن مرد گفتند هذا جزاه من ترك العقدة يعنى امر بحكومت حكمين در جنگ معاويه جزاء كسى است كه ترك كرد حزم و احتياط را يعنى جزا و عقوبت منست كه ترك حزم و احتياط كردم و راضى شدم بحكومت بجهة خوف وقوع فتنه شديده و كفر در ميان مردم لهذا مصلحت انوقت تقاضا كرد رضا بحكومت را اشعث كلام امام (- ع- ) را نفهميد و چنين دانست كه مى گويد كه غافل شدم و ترك حزم و مصلحت كردم پس اعتراض كرد كه اين كلام تو مضر بحال تو است زيرا كه امام بايد بصير و دانا و غافل از مصلحت نشود و حزم از دست ندهد پس اين كلام تو منافى با خلافت تو است و بعضى گفته اند كه مراد ان بود كه جزا و تقصير قوم بود امر حكومت و آنها اصرار كردند و من موافقت قوم كردم و نوع الجائى متحقّق شد بان جهة رضا داده شد بحكومت و من مى گويم كه شايد مراد امام (- ع- ) اين بوده كه سخن و سؤال تو جزاء و عقوبت و تعرّض بر كسى است كه ترك حزم كرده باشد در رضا بحكومت جنگ معويه و من حزم و احتياط فتنه و فساد شديده و كفر خلق را در نظر گرفتم و مصلحت در حكومت دانستم در انوقت و رضا دادم و چه بسيار از محذورات است كه با منفعت و مصلحت بسيار مأمور و مستحسن گردد و اشعث گول جهول رتبه درك كلام امير المؤمنين (- ع- ) را نداشت جسارت بمثل آن سخن نالايق را كرد فخفض اليه بصره ثمّ قال و ما يدريك ما علىّ من ما لى يعنى پس امير المؤمنين (- ع- ) نگاه تند بسوى او انداخت پس گفت چه چيز دانا ساخت تو را كه كدام چيز بر ضرر من است و كدام چيز از براى نفع منست و جاهل را بر عالم سخنى نيست و چون انجاهل عنود از منافقين بود و قصدش نبود الّا شرّ و فتنه لهذا مستحقّ لعن گرديده عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين حائك بن حائك منافق بن كافر يعنى بر تو باد لعنة خدا و دورى از رحمت او و نفرين و دعاء بد جميع لعنت كنندگان اى جولاء پسر جولاء اى منافق پسر كافر گويا اشعث و پدرش حائك و جولاء بوده اند باين تقريب از اين اسم كنايه كردند از براى نقصان عقل و كمى استعداد درك و دنائت طبع و رذالت خلق كه موجبات نفاق و كفرند و تمام در اشعث ملعون جمع بود از حضرت امام جعفر صادق (- ع- ) مرويست كه عقل چهل معلّم يعنى كازور عقل يك حائكست و عقل حائك عقل زنى است و زن عقل از براى او نيست و باز مرويست كه مشورت نكنيد معلّمين و حوكه را يعنى كازور و جولا را پس بتحقيق كه خداى (- تعالى- ) سلب كرده است از ايشان عقول ايشان را لقد اسرك الكفر مرّة و الإسلام اخرى فما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك يعنى بتحقيق كه اسير كرد تو را كفر يك دفعه و اسلام دفعه ديگر يعنى در كفر بوده اسير شده و دفعه ديگر در اسلام بود پس مرد بى عقل بى تدبير و تميزى باشى و حزم و احتياط ندارى كه خود را باسيرى داده دو مرتبه پس از يكى از اين دو مرتبه اسيرى فديه تو نشد و وانخريد تو را مال تو و حسب بزرگى تو يعنى مال و حسب تو مانع اسير شدن تو نشد و احترامى و عزّتى از براى تو نبود نه در كفر و نه در اسلام و الّا بايست كه محفوظ باشى از ذلّت اسر و امّا اسر در كفرش چنان بود كه طايفه پدرش را كشتند و بطلب خون خروج كرد و اسير شد و سه هزار شتر داد و خود را خريد و بخدمت پيغمبر (- ص- ) رسيد و در دست او بشرف اسلام مشرّف شد امّا اسر در اسلامش بعد از رحلت پيغمبر (- ص- ) مرتدّ شد در حضرموت و منع كرد اهل حضرموت را از اداء زكاة و ابا كرد از بيعت با ابا بكر پس ابى بكر زياد بن لبيد را با جمعى بر سر او تعيين كرد پس با ايشان مقاتله كرد اشعث و محصور شد در قلعه و زياد در محاصره او شدّت كرد و اب از او منع كرد پس اشعث از زياد امان خواست از براى اهل خود و از براى بعضى از قوم خود و غافل از امان خواستن از براى خود شد و بعد از آن كه بيرون امد از حصار زياد بن لبيد چون امان باو نداده بود او را اسير و مقيّد و محبوس از براى ابى بكر فرستاد و تتمّه محصورين بگمان اين كه از براى انها نيز امان خواسته از حصار بى امان بيرون آمدند زياد بر انها داخل شد و كشت از انها انقدر كه بايست بكشد و انّ امرء دلّ على قومه السّيف و ساق اليهم الحتف لحرىّ ان يمتقه الأقرب و لا يأمنه الأبعد يعنى مردى كه راهنما و باعث شد بر قوم خود شمشير را و راند بسوى ايشان مرگ چنانچه امان از براى انها از زياد نگرفت و انها باطمينان او بى امان از حصار نزول كردند و طعمه شمشير مرگ شدند هر اينه سزاوار است كه دشمن داشته باشند او را نزديكان او و امين ندانند او را بيگانگان او و امير المؤمنين (- ع- ) آن ملعون را بجميع صفات رذيله خواندند از جهل و كند فهمى و دنائت و فجور و نفاق و جبن و غدر و قسوه و ظلم و خسّت و لئامت و شرارت و افساد و سركشى پس باستجماع اين صفات مستحقّ لعن و نفرين خدا و رسول خدا و جميع انبياء و اوصياء و اولياء و مؤمنين باشد و در تاريخ مذكور است كه مسلمين لعن مى كردند اشعث را و كافرين نيز و اسراء قوم او تمام لعن مى كردند او را و زنان قوم او او را نام گذارده بودند عرف النّار يعنى بند اتش بتقريب زيادتى غدر و مكر او با قومش و انداختن خود را در اتش حرب دنيا و عذاب اخر

شرح ابن ابی الحدید

19 و من كلام له ع- قاله للأشعث بن قيس

و هو على منبر الكوفة يخطب- فمضى في بعض كلامه شي ء اعترضه الأشعث فيه- فقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك- فخفض إليه بصره ع ثم قال- : وَ مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي- عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ- حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ- وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى- فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ- وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ- وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ- لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ قال الرضي رحمه الله- يريد ع أنه أسر في الكفر مرة و في الإسلام مرة- . و أما قوله ع دل على قومه السيف- فأراد به حديثا- كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة- غر فيه قومه و مكر بهم- حتى أوقع بهم خالد- و كان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار- و هو اسم للغادر عندهم خفض إليه بصره طأطأه- و قوله فما فداك لا يريد به الفداء الحقيقي- فإن الأشعث فدي في الجاهلية بفداء يضرب به المثل- فقال أغلى فداء من الأشعث و سنذكره- و إنما يريد ما دفع عنك الأسر مالك و لا حسبك- و يمقته يبغضه و المقت البغض

الأشعث بن قيس و نسبه و بعض أخباره

اسم الأشعث معديكرب و أبوه قيس الأشج- سمي الأشج لأنه شج في بعض حروبهم- ابن معديكرب بن معاوية بن معديكرب- بن معاوية بن جبلة بن عبد العزى بن ربيعة- بن معاوية الأكرمين بن الحارث بن معاوية- بن الحارث بن معاوية بن ثور بن مرتع- بن معاوية بن كندة بن عفير بن عدي- بن الحارث بن مرة بن أدد- . و أم الأشعث كبشة بنت يزيد بن شرحبيل بن يزيد- بن إمرئ القيس بن عمرو المقصور الملك- . كان الأشعث أبدا أشعث الرأس- فسمي الأشعث و غلب عليه حتى نسي اسمه- و لعبد الرحمن بن محمد بن الأشعث يقول أعشى همدان-

  • يا ابن الأشج قريع كندةلا أبالي فيك عتبا
  • أنت الرئيس ابن الرئيسو أنت أعلى الناس كعبا

- . و تزوج رسول الله ص قتيلة أخت الأشعث- فتوفي قبل أن تصل إليه- . فأما الأسر- الذي أشار أمير المؤمنين ع إليه في الجاهلية- فقد ذكره ابن الكلبي في جمهرة النسب- فقال إن مرادا لما قتلت قيسا الأشج- خرج الأشعث طالبا بثأره- فخرجت كندة متساندين على ثلاثة ألوية- على أحد الألوية كبس بن هانئ بن شرحبيل- بن الحارث بن عدي بن ربيعة بن معاوية الأكرمين- و يعرف هانئ بالمطلع- لأنه كان يغزو فيقول اطلعت بني فلان فسمي المطلع- و على أحدها القشعم أبو جبر بن يزيد الأرقم- و على أحدها الأشعث فأخطئوا مرادا- و لم يقعوا عليهم و وقعوا على بني الحارث بن كعب- فقتل كبس و القشعم أبو جبر و أسر الأشعث- ففدي بثلاثة آلاف بعير لم يفد بها عربي بعده و لا قبله- فقال في ذلك عمرو بن معديكرب الزبيدي-

  • فكان فداؤه ألفي بعيرو ألفا من طريفات و تلد

- . و أما الأسر الثاني في الإسلام- فإن رسول الله ص لما قدمت كندة حجاجا قبل الهجرة- عرض رسول الله ص نفسه عليهم- كما كان يعرض نفسه على أحياء العرب- فدفعه بنو وليعة من بني عمرو بن معاوية و لم يقبلوه- فلما هاجر ص و تمهدت دعوته و جاءته وفود العرب- جاءه وفد كندة فيهم الأشعث و بنو وليعة فأسلموا- فأطعم رسول الله ص بني وليعة طعمة من صدقات حضرموت- و كان قد استعمل على حضرموت- زياد بن لبيد البياضي الأنصاري- فدفعها زياد إليهم فأبوا أخذها- و قالوا لا ظهر لنا- فابعث بها إلى بلادنا على ظهر من عندك- فأبى زياد و حدث بينهم و بين زياد شر كاد يكون حربا- فرجع منهم قوم إلى رسول الله ص- و كتب زياد إليه ع يشكوهم- و في هذه الوقعة كان

الخبر المشهور عن رسول الله ص قال لبني وليعة لتنتهن يا بني وليعة- أو لأبعثن عليكم رجلا عديل نفسي- يقتل مقاتلتكم و يسبي ذراريكم- قال عمر بن الخطاب فما تمنيت الإمارة إلا يومئذ- و جعلت أنصب له صدري رجاء أن يقول هو هذا- فأخذ بيد علي ع و قال هو هذا

- . ثم كتب لهم رسول الله ص إلى زياد- فوصلوا إليه بالكتاب و قد توفي رسول الله ص- و طار الخبر بموته إلى قبائل العرب- فارتدت بنو وليعة و غنت بغاياهم- و خضبن له أيديهن- . و قال محمد بن حبيب كان إسلام بني وليعة ضعيفا- و كان رسول الله ص يعلم ذلك منهم- و لما حج رسول الله ص حجة الوداع- و انتهى إلى فم الشعب دخل أسامة بن زيد ليبول- فانتظره رسول الله ص و كان أسامة أسود أفطس- فقال بنو وليعة هذا الحبشي حبسنا- فكانت الردة في أنفسهم- . قال أبو جعفر محمد بن جرير- فأمر أبو بكر زيادا على حضرموت- و أمره بأخذ البيعة على أهلها و استيفاء صدقاتهم- فبايعوه إلا بني وليعة- فلما خرج ليقبض الصدقات من بني عمرو بن معاوية- أخذ ناقة لغلام منهم يعرف بشيطان بن حجر- و كانت صفية نفيسة اسمها شذرة- فمنعه الغلام عنها و قال خذ غيرها- فأبى زياد ذلك و لج- فاستغاث شيطان بأخيه العداء بن حجر- فقال لزياد دعها و خذ غيرها- فأبى زياد ذلك و لج الغلامان في أخذها- و لج زياد و قال لهما لا تكونن شذرة عليكما كالبسوس- فهتف الغلامان يا لعمرو أ نضام و نضطهد- إن الذليل من أكل في داره- و هتفا بمسروق بن معديكرب- فقال مسروق لزياد أطلقها فأبى- فقال مسروق

  • يطلقها شيخ بخديه الشيبملمع فيه كتلميع الثوب

ماض على الريب إذا كان الريب

- . ثم قام فأطلقها فاجتمع إلى زياد بن لبيد أصحابه- و اجتمع بنو وليعة و أظهروا أمرهم- فبيتهم زياد و هم غارون- فقتل منهم جمعا كثيرا و نهب و سبى- و لحق فلهم بالأشعث بن قيس فاستنصروه- فقال لا أنصركم حتى تملكوني عليكم- فملكوه و توجوه كما يتوج الملك من قحطان- فخرج إلى زياد في جمع كثيف- و كتب أبو بكر إلى المهاجر بن أبي أمية و هو على صنعاء- أن يسير بمن معه إلى زياد- فاستخلف على صنعاء و سار إلى زياد- فلقوا الأشعث فهزموه و قتل مسروق- و لجأ الأشعث و الباقون إلى الحصن المعروف بالنجير- فحاصرهم المسلمون حصارا شديدا حتى ضعفوا- و نزل الأشعث ليلا إلى المهاجر و زياد- فسألهما الأمان على نفسه حتى يقدما به على أبي بكر- فيرى فيه رأيه- على أن يفتح لهم الحصن و يسلم إليهم من فيه- . و قيل بل كان في الأمان عشرة من أهل الأشعث- . فأمناه و أمضيا شرطه ففتح لهم الحصن- فدخلوه و استنزلوا كل من فيه و أخذوا أسلحتهم- و قالوا للأشعث اعزل العشرة فعزلهم- فتركوهم و قتلوا الباقين و كانوا ثمانمائة- و قطعوا أيدي النساء اللواتي شمتن برسول الله ص- و حملوا الأشعث إلى أبي بكر- موثقا في الحديد هو و العشرة- فعفا عنه و عنهم- و زوجه أخته أم فروة بنت أبي قحافة و كانت عمياء- فولدت للأشعث محمدا و إسماعيل و إسحاق- . و خرج الأشعث يوم البناء عليها إلى سوق المدينة- فما مر بذات أربع إلا عقرها- و قال للناس هذه وليمة البناء و ثمن كل عقيرة في مالي- فدفع أثمانها إلى أربابها- . قال أبو جعفر محمد بن جرير في التاريخ- و كان المسلمون يلعنون الأشعث- و يلعنه الكافرون أيضا و سبايا قومه- و سماه نساء قومه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم- . و هذا عندي هو الوجه- و هو أصح مما ذكره الرضي رحمه الله تعالى- من قوله في تفسير قول أمير المؤمنين- و إن امرأ دل على قومه السيف- أنه أراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد- باليمامة غر فيه قومه و مكر بهم حتى قتلهم- فإنا لم نعرف في التواريخ- أن الأشعث جرى له باليمامة مع خالد هذا و لا شبهه- و أين كندة و اليمامة- كندة باليمن و اليمامة لبني حنيفة- و لا أعلم من أين نقل الرضي رحمه الله تعالى هذا- . فأما الكلام الذي كان أمير المؤمنين ع- قاله على منبر الكوفة فاعترضه فيه الأشعث- فإن عليا ع قام إليه و هو يخطب- و يذكر أمر الحكمين رجل من أصحابه- بعد أن انقضى أمر الخوارج- فقال له نهيتنا عن الحكومة ثم أمرتنا بها- فما ندري أي الأمرين أرشد- فصفق ع بإحدى يديه على الأخرى و قال- هذا جزاء من ترك العقدة- و كان مراده ع هذا جزاؤكم إذ تركتم الرأي و الحزم- و أصررتم على إجابة القوم إلى التحكيم- فظن الأشعث أنه أراد- هذا جزائي حيث تركت الرأي و الحزم و حكمت- لأن هذه اللفظة محتملة- أ لا ترى أن الرئيس إذا شغب عليه جنده- و طلبوا منه اعتماد أمر ليس بصواب- فوافقهم تسكينا لشغبهم لا استصلاحا لرأيهم- ثم ندموا بعد ذلك قد يقول- هذا جزاء من ترك الرأي و خالف وجه الحزم- و يعني بذلك أصحابه و قد يقوله يعني به نفسه- حيث وافقهم أمير المؤمنين ع- إنما عنى ما ذكرناه دون ما خطر للأشعث- فلما قال له هذه عليك لا لك قال له- و ما يدريك ما علي مما لي- عليك لعنة الله و لعنة اللاعنين- . و كان الأشعث من المنافقين في خلافة علي ع- و هو في أصحاب أمير المؤمنين ع- كما كان عبد الله بن أبي بن سلول في أصحاب رسول الله ص- كل واحد منهما رأس النفاق في زمانه

- . و أما قوله ع للأشعث حائك ابن حائك- فإن أهل اليمن يعيرون بالحياكة- و ليس هذا مما يخص الأشعث- . و من كلام خالد بن صفوان- ما أقول في قوم ليس فيهم إلا حائك برد- أو دابغ جلد أو سائس قرد- ملكتهم امرأة و أغرقتهم فأرة و دل عليهم هدهد

شرح نهج البلاغه منظوم

(19) (و من كلام لّه عليه السّلام) قاله للأشعث ابن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب، فمضى فى بعض كلامه شي ء اعترضه الأشعث

فقال يا امير المؤمنين: هذه عليك لا لك، فخفض (عليه السّلام) اليه بصره ثمّ قال: ما يدريك ما علىّ ممّا لى عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين، حائك ابن حائك، منافق ابن كافر، و اللّه لقد اسرك الكفر مرّة و الأسلام اخرى فما فداك من واحدة منهما ما لك و لا حسبك، و إنّ امرأ دلّ على قومه السّيف، و ساق اليهم الحتف، لحرىّ ان يمقته الأقرب، و لا يأمنه الأبعد.

اقول، يريد (عليه السّلام) انّه اسر فى الكفر مرّة و فى الأسلام مرّة. و امّا قوله (عليه السّلام) دلّ على قومه السّيف، فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد ابن الوليد باليمامة، غرّ فيه قومه، و مكر بهم حتّى أوقع بهم خالد، و كان قومه، بعد ذلك يسمّونه عرف النّار، و هو اسم للغادر عندهم.

ترجمه

اين را حضرت در پاسخ اشعث بن قيس كندى فرموده: (اين سخن را حضرت در پاسخ اشعث بن قيس كندى فرموده:) (توضيح آنكه روزى أمير المؤمنين عليه السّلام در بالاى منبر كوفه مشغول خطبه سرائى بود در اثناء سخن برخورد بموضعى شدند كه اشعث از روى اعتراض به آن حضرت گفت اين سخن كه گفتى بر ضرر تو است نه بر نفع تو، و گفته اند آن سخن اين بود كه آن حضرت قضاياى صفّين و داستان حكمين را بيان مى كردند يكى از اصحاب گفت يا امير المؤمنين ما را اوّل از قبول حكمين نهى كرده و بعد امر فرمودى نمى دانيم كدام يك از اين دو مقرون بصواب بود حضرت دست مبارك بر دست زده فرمود هذا جزاء من ترك العقدة اين حيرت و سرگردانى جزاى شما است كه در طلب مقصود ترك خرم و احتياط كرديد، اشعث گمان كرد مقصود حضرت اينست كه سرگردانى سزاى منست كه جانب حزم را فروگذاشتم و مبادرت بآن اعتراض بيجا كرد، پس حضرت از روى تندى چشم را بطرف او خوابانده و فرمود:) تو چه دانى كه چه بر سود و چه بر زيان منست، بر تو باد لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان (و در بعضى تواريخ مسطور است كه اشعث و قيس پدرش جولا بوده اند و شخص جولا بكم عقلى و بيخردى موصوف است، و گفته اند همه اهل يمن بجولائى و حياكت معروف بوده اند خالد بن صفوان گويد چگويم در حق قومى كه همه آنان يا بافنده برد و يا دبّاغى كننده پوست و يا تربيت كننده ميمونند، زنى (بلقيس) بر آنان سلطنت كرده و موش آنان را غرق نموده و هدهد آنانرا بسوى سليمان دلالت كرده و گفته اند چون اشعث از بزرگان كنده بود و هنگام راه رفتن دوشهاى خود را از روى عجب و تكبّر ميجنبانده و اين نوع راه رفتن را در لغت (حياكه) خوانند، و ديگر آنكه چون در قرآن منافق و كافر لعن شده اند لذا حضرت او را لعن كرده در مذمّت و نكوهشش فرمايد:) بخدا سوگند تو (بواسطه حماقت و بى عقليّت دو مرتبه) يك مرتبه در كفر بدست كفّار و يك مرتبه در اسلام بدست مسلمين اسير شدى مال فراوان و حسب تو نتوانست ترا از يكى از آن دو اسيرى نجات بخشد، بدرستى كه مرديكه قوم خودش را بسوى شمشير برّان دلالت كرده و بطرف مرگ براند سزاوار است كه نزديكانش او را دشمن داشته و دوران از شرّش ايمن نشينند، سبب اسيرى اشعث در زمان كفر آن بود كه بعد از كشته شدن پدرش بدست قبيله مراد بخونخواهى پدر با آنان جنگيده در دست آنان اسير شد بعدا سه هزار شتر فديه داد و آزاد شد، با هفتاد تن از خويشانش خدمت رسول اكرم (ص) مشرّف شده اسلام اختيار كردند، امّا سبب اسيرى او در اسلام آنست كه در زمان خلافت ابى بكر اشعث مرتدّ شده و در حضرموت ساكن گرديده مردم آنجا را از دادن زكاة مانع شد، ابو بكر لبيد بن زياد را به جنگ او فرستاده اشعث با زياد جنگيده بالاخره در قلعه محصور شد، زياد آبرا بر روى او و همراهانش بست، پس اشعث براى خود و ده تن از خويشانش امان گرفت تا او را نزد ابا بكر برده تا او چه حكم كند، زياد بعد از گرفتن او لشكرش را بقلعه فرستاد و ايشان از كشتار اهل قلعه خوددارى نكردند، اهل قلعه گفتند شما بما امان داده ايد، گفتند اشعث فقط براى خودش و ده نفر از اقوامش امان خواسته پس آنها را بقتل رسانده اشعث را با يارانش پيش ابى بكر آورده ابو بكر او را عفو كرده خواهرش امّ فروه را بوى تزويج كرده از او سه پسر محمّد و اسحق و إسماعيل بوجود آمدند، بارى اصلا اينها شجره خبيثه بوده اند خود قيس از كفّار آل كنده بوده و همين اشعث هميشه در برابر اوامر و نواهى حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام بپرخاش و ايراد برخواسته از كار شكنى دريغ نگفته و يكى از كسانى است كه در صفّين حضرت را وادار بقبول حكمين كرده خواهرش جعدة بن قيس حضرت امام حسن عليه السّلام را مسموم نموده، پسرش محمّد در كوفه وسائل قتل جناب مسلم بن عقيل را فراهم آورده و در كربلا دقيقه از آزار و ايذاء حضرت سيّد الشّهداء و اهل بيت (ع) خوددارى نكرده و در قتل آن حضرت شركت داشته، سيّد رضى عليه الرّحمة گويد: منظور حضرت از اين كه اشعث دو مرتبه اسير شد يكى در موقع كفر و ديگرى در وقت اسلامش بود و مقصود از اين كه فرمود كسى كه شمشير را بر قوم خود راهنما باشد، واقعه اشعث است با خالد بن وليد در يمامه كه اشعث قوم خود را فريب داده و خالد را بر آنان مسلّط ساخت، بعد از اين قضيّه مردم او را عرف النّار مى ناميدند يعنى نشانه بلندى آتش، و اين كلمه بمكر كننده تعبير مى شود.

نظم

  • يكى روز آن سخن پرداز چالاكعلى گنجور سرّ ايزد پاك
  • مدينه علم را در بر گشادهصلاى خطبه اندر كوفه داده
  • در اثناى سخن بر شرح صفّينرسيد آن جوشش و آن خصمى و كين
  • گله از ياوران خويش فرمودكه جانم بيشتر زينان بفرسود
  • فغان كاين همرهان مست و مغروربحكم عمرو عاصم كرده مجبور
  • بكيفر جمله آن اصحاب نادانكنون هستند سرگردان به نيران
  • هر آن جاهل كه با دستور عالممخالف شد بخويش او بوده ظالم
  • كه ناگه اشعث بن قيس كندىبشه گفت از سر پر خاش و تندى
  • كه در اين امر خود را كن ملامترسيده است از تو بر تو اين ندامت
  • تو خود كردى قبول از اوّل اين كاربشو سود و زيانش را خريدار
  • بچشم خشم شه در وى نظر كرددلش را با نگاهى پر شرر كرد
  • بگفتش لعنت حقّ و ملائكبتو اى حائك فرزند حائك
  • تو جولازاده بى نام و پر ننگكه دارى عرصه را بر مسلمين تنگ
  • خودت هستى منافق باب كافربسوى دادى دوزخ مسافر
  • ز بد نفسى اسير دست ايّامدو نوبت گشته در كفر و اسلام
  • نه مالت از اسيرى مانعت گشتنه جاهت از زبونى رادعت گشت
  • بسان بندگان خوار و مفلوكشدى بر مالكان خويش مملوك
  • نسب نامد ز ذلّت دستگيرتچو روبه شير قدرت كرد اسيرت
  • تو هستى آن خيانت پيشه مردىكه قومت را به شمشير عرضه كردى
  • بخويشان داده سر خطّ امانتنمودى آن امانت را خيانت
  • تمامى را بسوى تيغ خون باركشانيدى بوضعى نابهنجار
  • برآوردى تو دود از دودمانتبسوزاندى بآتش خانمانت
  • ز دستت قلب دوران غرق خونستز كينت قصر خويشان واژگونست
  • چنين كس چون تو با اين عنصر پستنبايد نزد چون من شخص بنشست
  • لئيمان را چه با كار شريفانكثيفان را چه با امر لطيفان
  • چه داند مردك نادان جاهلچه باشد مقصد داناى كامل
  • چرا در مجلس خورشيد ايّامكند خفّاش كورى عرض اندام
  • چرا خرمهره كم وزن بى رنگشود با گوهر رخشنده همسنگ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS