خطبه 193 نهج البلاغه بخش 1 : سيماى پرهيزكاران

خطبه 193 نهج البلاغه بخش 1 : سيماى پرهيزكاران

موضوع خطبه 193 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 193 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 193 نهج البلاغه بخش 1

سيماى پرهيزكاران

متن خطبه 193 نهج البلاغه بخش 1

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است، روايت شده كه يكى از اصحاب و پيروان امير المؤمنين عليه السّلام كه او را همّام مى گفتند

قسمت أول خطبه

و مردى بود عابد به آن حضرت گفت: يا امير المؤمنين (اوصاف) پرهيزكاران را براى من بيان فرما مانند آنكه آنان را ببينم امام عليه السّلام در پاسخ او تأمّل و درنگ فرمود (زيرا مصلحت را در تأخير جواب ديد) پس از آن بطور اجمال فرمود: اى همّام تو خود از خدا بترس و نيكوكار باش كه (در قرآن كريم س 16 ى 128 مى فرمايد:) إِنَ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ يعنى خدا با پرهيزكاران و نيكو كرداران است (بر تو لازم است كه تقوى و ترس از خدا را شعار خويش گردانى و كار نيكو بجا آورى، و بيشتر از اين بر تو لازم نيست) همّام باين پاسخ اكتفا نكرد (در خواهش خود اصرار نمود) تا آنكه حضرت را سوگند داد، پس آن بزرگوار شكر و سپاس الهىّ بجا آورد و بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله درود فرستاد آنگاه فرمود: 

خداوند سبحان هنگام آفرينش خلق از طاعت و بندگيشان بى نياز و از معصيت و نافرمانى آنها ايمن بود، زيرا معصيت گناهكاران او را زيان ندارد، و طاعت فرمانبرداران سودى باو نمى رساند (بلكه غرض از امر بطاعت و نهى از معصيت سود بردن بندگان است) پس روزى و وسائل آسايششان را بين آنها قسمت فرمود، و هر كس را در دنيا (با حكمت و مصلحت) در مرتبه اى (كه سزاوار او دانست از قبيل فقر و غناء و خوشى و بدى و مانند آنها) قرار داد، و پرهيزكاران در دنيا داراى فضيلتها هستند (از ديگران برترند، زيرا) گفتارشان از روى راستى است (بر وفق رضاء و خوشنودى خدا و رسول سخن گويند) و پوشاكشان ميانه روى (افراط و تفريط در زندگانيشان نيست) و رفتارشان (بين مردم) به فروتنى است (زيرا خداوند در قرآن كريم س 17 ى 37 مى فرمايد: وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا يعنى از روى تكبّر بر زمين راه مرو كه تو هرگز نمى توانى «به پاهايت» زمين را بشكافى، و هرگز از جهت درازى «هر چند گردن كشى» به كوهها نمى رسى) از آنچه كه خداوند بر ايشان روا نداشته چشم پوشيده اند (حرامى مرتكب نمى شوند) و به علمى كه آنان را سود رساند گوش فرا داشته اند (از سخنان بيهوده كه موجب خشم خدا و رسول است دورى مى نمايند، چنانكه در قرآن كريم س 25 ى 72 مى فرمايد: وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ، وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً يعنى بندگان برگزيده حقّ كسانى هستند كه در مجالس لهو و لعب و جاهايى كه سخنان باطل نادرست گفته و يا كارهاى زشت بجا مى آورند حاضر نمى شوند، و هرگاه به بيهوده و ناپسندى برسند از آن دورى گزيده بگذرند و درنگ ننمايند) در سختى و گرفتارى چنانند كه ديگران در آسايش و خوشى (به قضاى الهىّ تن داده بآنچه كه خدا خواسته راضى و خوشنودند و آسايش و گرفتارى براى آنها يكسان است) و اگر نبود اجل و مدّتى كه خدا (در دنيا) براى ايشان تعيين فرموده از شوق ثواب و بيم عذاب چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى گرفت، خداوند در نظر آنان بزرگ است، و غير او (هر چه هست) در ديده آنها كوچك، و يقين و باورشان ببهشت مانند يقين و باور كسى است كه آنرا ديده كه اهل آن در آن به خوشى بسر مى برند، و ايمانشان به آتش همچون ايمان كسى است كه آنرا ديده كه اهل آن در آن گرفتار عذابند، دلهاشان اندوهناك است، و (همه از) آزارهاشان ايمن (باشند، زيرا منشأ آزار و هر گناه دوست داشتن دنيا است كه آنها بآن بى ميل هستند) و بدنهاشان (بر اثر روزه گرفتن و عبادت و بندگى بسيار و قناعت) لاغر، و خواستنى هاشان (در دنيا) اندك است (بيشتر از آنچه كه بناچارى بآن نياز دارند نمى طلبند) و نفسهاشان با عفّت و پاكيزگى است (پيرو شهوات نيستند) چند روز كوتاه (دنيا) را به شكيبايى بسر رسانند و در پى آن آسايش هميشگى (نعمت بى پايان بهشت) را دريابند، اين كردار تجارتى است پر فائده كه پروردگارشان براى آنها فراهم نموده (چون آنان خود را براى عبادت و بندگى آماده ساختند خداوند هم راه وصول به سعادت را بآنها نشان داد) دنيا بآنان رو آورد (كالا و آرايش خود را بآنها جلوه داد) ايشان از آن رو گردانيدند (از آن چشم پوشيدند) و آنها را اسير و گرفتار نمود آنها جانشان را فداء كرده (به سختيهاى آن تن دادند تا) خود را از آن رهاندند. 

ترجمه مرحوم شهیدی

[گفته اند يكى از ياران امير المؤمنين (ع)، به نام همّام، كه مردى عابد بود گفت: «اى امير مؤمنان، پرهيزگاران را براى من بستاى چنانكه گويى به آنان مى نگرم» امام در پاسخ او درنگى نمود، سپس فرمود: «اى همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه «همانا خدا با كسانى است كه پرهيزگارند و آنان كه نيكو كردارند.» همّام خرسند نگرديد و به سوگند، بر امام اصرار ورزيد. امام (ع) خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پيامبر (ص) و آل او درود فرستاد، سپس فرمود:] امّا بعد، خداى سبحان و برتر از همگان، جهانيان را آفريد حالى كه بى نياز بود از طاعتشان و از نافرمانى شان در امان. چه از نافرمانى آن كه او را عصيان كند بدو زيانى نرسد، و طاعت آن كس كه فرمانش را برد بدو سودى ندهد. سپس روزى آنان را ميانشان قسمت كرد و بداد، و هر يك را در جايى كه در خور اوست نهاد. پس پرهيزگاران خداوندان فضيلتند در اين جهان، گفتارشان صواب است و ميانه روى شان شعار، و فروتنند در رفتار و گفتار، ديده هاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام كرده پوشيده اند، و گوشهاشان را به دانشى كه آنان را سودمند است بداشته- و آن را نيوشيده- . در سختى چنان به سر مى برند، كه گويى به آسايش اندرند. و اگر نه اين است كه زندگى شان را مدّتى است كه بايد گذراند، جانهاشان يك چشم به هم زدن در كالبد نمى ماند، از شوق رسيدن به پاداش- آن جهان- يا از بيم ماندن و گناه كردن- در اين جهان- . آفريدگار در انديشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در ديده هاشان خرد نمود. بهشت براى آنان چنان است كه گويى آن را ديده اند و در آسايش آن به سر مى برند، و دوزخ چنان كه آن را ديده اند و در عذابش اندرند. دلهاشان اندوهگين است و- مردم- از گزندشان ايمن، تن هاشان نزار، نيازهاشان اندك و پارسا به جان و تن. روزى چند را با شكيبايى به سر بردند كه آسايشى دراز مدت را براى شان به دنبال آورد، تجارتى سودمند بود كه پروردگارشان براى آنان فراهم كرد. دنيا آنان را خواست و آنان دنيا را نطلبيدند، اسيرشان كرد و به بهاى جان، خود را از بند آن خريدند.

ترجمه مرحوم خویی

الترجمة

از جمله خطب شريفه آن امام دين است در وصف متقين.

روايت شده كه مصاحبى بود از براى أمير المؤمنين عليه السّلام همام نام كه شخص عابدى بود پس گفت به آن حضرت كه يا أمير المؤمنين وصف كن از براى من پرهيز كاران را تا اين كه گويا من نگاه مى كنم بسوى ايشان، پس سنگينى ورزيدند و درنگ كردند آن حضرت از جواب او، و بعد از آن فرمود اى همّام بپرهيز از خدا و كار نيك بكن پس بدرستى كه خداى تعالى يار پرهيز كارانست و با نيكو كاران.

پس قناعت نكرد همام باين جواب تا اين كه سوگند داد بر حضرت در جواب گفتن پس حضرت حمد و ثناى خدا را بجا آورد و صلوات فرستاد بر پيغمبر و آل او پس گفت: أما بعد پس بتحقيق كه خداوند سبحانه ايجاد فرمود مخلوقات را وقتى كه ايجاد فرمود ايشان را در حالتى كه بى نياز بود از طاعت ايشان، و ايمن بود از ضرر معصيت ايشان، از جهت اين كه ضرر نمى رساند او را معصيت كسى كه معصيت نمود، و منفعت نمى بخشد او را اطاعت كسى كه اطاعت نمود، پس قسمت فرمود در ميان مخلوقات معيشتها و گذرانى ايشان را، و گذاشت ايشان را از دنيا در جايگاه ايشان كه لايق شأن و مناسب حال هر يكى باشد.

پس پرهيز كاران در دنيا ايشانند أهل فضيلتها، گفتار ايشان راست و درست، و لباس ايشان حدّ وسط است، و رفتار ايشان تواضع و فروتنى است، پوشيده اند چشمهاى خود را از چيزى كه خدا حرام كرده برايشان، و واداشته اند گوشهاى خود را بر شنيدن علم منفعت بخشنده از براى ايشان، نازل شد نفسهاى ايشان از ايشان در بلا و شدّت مثل نزول آنها در رفاه و فراخى- يعنى ايشان رضا بقضا دارند و شاكرند بطيب نفس به آن چه كه در حقّ ايشان مقدّر شده- اگر نبود أجل معيّنى كه نوشته شده است از براى ايشان هر آينه قرار نمى گرفت روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان لحظه از جهت اشتياق بثواب و ترسيدن از عقاب.

بزرگ شد خالق تعالى در پيش نفسهاى ايشان پس كوچك شد ما سواى خالق در نظر ايشان پس حال ايشان با بهشت حال كسى است با رأى العين ديده باشد او را پس در آنجا بناز و نعمت گذرانده باشد، و حال ايشان با جهنم حال كسى است كه ديده باشد آنرا پس در آنجا معذّب باشد- يعنى ايشان در امر بهشت و جهنم اعتقاد يقيني دارند بمنزله مشاهده- .

قلبهاى ايشان غمگين و محزونست و مردم از شرهاى ايشان آسوده و ايمنند، و بدنهاى ايشان لاغر و ضعيف، و حاجت و خواهشات ايشان سبك و خفيف، نفسهاى ايشان با عفت است، صبر و تحمل كردند بر زحمات چند روز كوتاه كه عاقبت آن راحت و آسايش دراز گرديد، تجارت با منفعتى است كه ميسر ساخت از براى ايشان پروردگار ايشان.

خواست ايشان را دنيا پس نخواستند ايشان دنيا را، و اسير كرد ايشان را دنيا پس دادند نفسهاى خودشان از دنيا- يعني بمقتضاى شهوت و غضب جبلى انسانى كه در ايشان بود نزديك بود كه ايشان مفتون دنيا باشند و أسير شهوات نفسانيه آن شوند و ليكن ايشان بمقتضاى قوّه عقلانيه ترك لذايذ دنيويه كرده خودشان را از قيد اسيرى دنيا خلاص نمودند

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

روى أن صاحبا لأمير المؤمنين عليه السلام يقال له: همام كان رجلا عابدا، فقال له: يا أمير المؤمنين، صف لى المتقين حتى كأنى أنظر إليهم فتثاقل عليه السلام عن جوابه، ثم قال: يا همّام اتّق اللّه و أحسن فإنّ اللّه مع الّذين اتّقوا و الّذين هم محسنون) فلم يقنع همام بهذا القول حتى عزم عليه، فحمد اللّه و أثنى عليه، و صلّى على النبي صلّى اللّه عليه و آله، ثم قال: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ منها

المعنى

أقول: و من هاهنا اختلفت نسخ النهج فكثير منها تكون هذه الخطبة فيها أوّل المجلد الثاني منه بعد الخطبة المسمّاة بالقاصعة، و يكون عقيب كلامه للبرج بن مسهر الطائى قوله: و من خطبة له عليه السّلام الحمد للّه الّذى لا تدركه الشواهد و لا تحويه المشاهد، و كثير من النسخ تكون هذه الخطبة فيها متّصلة بكلامه عليه السّلام للبرج بن مسهر و يتأخّر تلك الخطبة فيكون بعد قوله: و من كلامه له عليه السّلام و هو يلي غسل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يتّصل ذلك إلى تمام الخطبة المسمّاة بالقاصعة. ثمّ يليه قوله: باب المختار من كتب أمير المؤمنين و رسائله، و عليه جماعة الشارحين كالإمام قطب الدين أبى الحسن الكيدرىّ و الفاضل عبد الحميد بن أبى الحديد، و وافقتهم هذا الترتيب لغلبة الظنّ باعتمادهم على النسخ الصحيحة. فأمّا همام هذه فهو همام بن شريح بن يزيد بن مرّة بن عمرو بن جابر بن عوف الأصهب، و كان من شيعة على عليه السّلام، و أوليائه ناسكا عابدا، و تثاقله عليه السّلام عن جوابه لما رأى من استعداد نفسه لأثر الموعظة، و خوفه عليه أن يخرج به خوف اللّه إلى انزعاج نفسه و صعوقها. فأمره بتقوى اللّه: أى في نفسه أن يصيبها فادح بسبب سؤاله، و أحسن: أى أحسن إليها بترك تكليفها فوق طوقها، و لذلك قال عليه السّلام حين صعق همام: أما و اللّه لقد كنت أخافها عليه. فحيث لم يقنع همام إلّا بما سأل، و عزم عليه بذلك: أى ألحّ عليه في السؤال و أقسم، أجابه. فإن قلت: كيف جاز منه عليه السّلام أن يجيبه مع غلبة ظنّه بهلاكه و هو كالطبيب إنّما يعطى كلّا من المرضى بحسب احتمال طبيعته من الدواء. قلت: إنّه لم يكن يغلب على ظنّه عليه السّلام إلّا الصعقة عن الوجد الشديد فأمّا أنّ تلك الصعقة فيها موته فلم يكن مظنونا له. و إنّما قدّم بيان كونه تعالى غنيّا عن الخلق في طاعتهم و آمنا منهم في معصيتهم لأنّه لمّا كانت أوامره تعالى بأسرها أو أكثرها يعود إلى الأمر بتقواه و طاعته و كان أشرف ما يتقرّب إليه البشر بالتقوى، و هو في معرض صفة المتّقين فرّبما خطر ببعض أوهام الجاهلين أنّ للّه تعالى في تقواه و طاعته منفعة، و له بمعصيته مضرّة فصدّره الخطبة بتنزيهه تعالى عن الانتفاع و التضرّر. و قد مرّ برهان ذلك غير مرّة. و قوله: فقسم. إلى قوله: مواضعهم. تقرير و تأكيد لكمال غناه عنهم لأنّه إذا كان وجوده هو مبدء خلقهم و قسمة معايشهم و وضعهم من الدنيا في مراتبهم و منازلهم من غنىّ و فقير و شريف و وضيع فهو الغنىّ المطلق عنهم، و إليه الإشارة بقوله تعالى «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»«» ثمّ أخذ في غرض الخطبة، و هو وصف المتّقين فوصفهم بالوصف المجمل. فقال: فالمتّقون فيها هم أهل الفضايل: أى الّذين استجمعوا الفضايل المتعلّقة بإصلاح قوّتى العلم و العمل، ثمّ شرع في تفصيل تلك الفضايل و نسقها:

فالاولى: الصواب في القول و هو فضيلة العدل المتعلّقة باللسان، و حاصله أن لا يسكت عمّا ينبغي أن يقال فيكون مفرّطا، و لا يقول ما ينبغي أن يسكت عنه فيكون مفرطا بل يضع كلّا من الكلام في موضعه اللايق به، و هو أخصّ من الصدق لجواز أن يصدق الإنسان فيما لا ينبغي من القول.

الثانية: و ملبسهم الاقتصاد و هو فضيلة العدل في الملبوس فلا يلبس ما يلحقه بدرجة المترفين، و لا ما يلحقه بأهل الخسّة و الدناءة ممّا يخرج به عن عرف الزاهدين في الدنيا.

الثالثة: مشى التواضع و التواضع ملكة تحت العفّة تعود إلى العدل بين رذيلتى المهانة و الكبر، و مشى التواضع مستلزم للسكون و الوقار عن تواضع نفسهم.

الرابعة: غضّ الأبصار عمّا حرّم اللّه و هو ثمرة العفّة.

الخامسة: و قوفهم أسماعهم على سماع العلم النافع و هو فضيلة العدل في قوّة السمع، و العلوم النافعة ما هو كمال القوّة النظريّة من العلم الإلهى و ما يناسبه، و ما هو كمال للقوّة العمليّة و هى الحكمة العمليّة كما سبق بيانها.

السادسة: نزول أنفسهم منهم في البلاء كنزولها في الرخاء أى لا تقنط من بلاء ينزل بها و لا يبطر برخاء يصيبها بل مقامها في الحالين مقام الشكر. و الّذى صفة مصدر محذوف، و الضمير العايد إليه محذوف أيضا، و التقدير نزلت كالنزول الّذى نزلته في الرخاء، و يحتمل أن يكون المراد بالّذى الّذين محذف النون كما في قوله تعالى «كَالَّذِينَ مِنْ» و يكون المقصود تشبيههم حال نزول أنفسهم منهم في البلاء بالّذين نزلت أنفسهم منهم في الرخاء، و المعنى واحد.

السابعة: غلبة الشوق إلى ثواب اللّه و الخوف من عقابه على نفوسهم إلى غاية أنّ أرواحهم لا تستقرّ في أجسادهم من ذلك لولا الآجال الّتي كتبت لهم، و هذا الشوق و الخوف إذا بلغ إلى حدّ الملكة فإنّه يستلزم دوام الجدّ في العمل و الإعراض عن الدنيا، و مبدءهما تصوّر عظمة الخالق، و بقدر ذلك يكون تصوّر عظمة وعده و وعيده، و بحسب قوّة ذلك التصوّر يكون قوّة الخوف و الرجاء، و هما بابان عظيمان للجنّة.

الثامنة: عظم الخالق في أنفسهم و ذلك بحسب الجواذب الإلهيّة إلى الاستغراق في معرفته و محبّته، و بحسب تفاوت ذلك الاستغراق يكون تفاوت تصوّر العظمة، و بحسب تصوّر عظمته تعالى يكون تصوّرهم لأصغريّة ما دونه و نسبته إليه في أعين بصائرهم. و قوله: فهم و الجنّة كمن رآها. إلى قوله: معذّبون. إشارة إلى أنّ العارف و إن كان في الدنيا بجسده فهو في مشاهدته بعين بصيرته لأحوال الجنّة و سعادتها و أحوال النار و شقاوتها كالّذين شاهدوا الجنّة بعين حسّهم و تنعّموا فيها، و كالّذين شاهدوا النار و عذّبوا فيها. و هى مرتبة عين اليقين. فحسب هذه المرتبة كانت شدّة شوقهم إلى الجنّة و شدّة خوفهم من النار.

التاسعة: حزن قلوبهم و ذلك ثمرة خوف الغالب.

العاشرة: كونهم مأمونى الشرّ و ذلك أنّ مبدء الشرور محبّة الدنيا و أباطيلها و العارفون بمعزل عن ذلك.

الحادية عشر: نحافة أجسادهم و مبدء ذلك كثرة الصيام و السهر و جشوبة المطعم و خشونة الملبس و هجر الملاذّ الدنيويّة.

الثانية عشر: خفّة حاجتهم و ذلك لاقتصارهم من حوائج الدنيا على القدر الضرورىّ من ملبس و مأكل، و لا أخفّ من هذه الحاجة.

الثالثة عشر: عفّة أنفسهم و ملكة العفّة فضيلة القوّة الشهويّة، و هى الوسط بين رذيلتى خمود الشهوة و الفجور.

الرابعة عشر: الصبر على المكاره أيّام حياتهم من ترك الملاذّ الدنيويّه، و احتمال أذى الخلق، و قد عرفت أنّ الصبر مقاومة النفس الأمّارة بالسوء لئلّا ينقاد إلى قبائح اللذّات، و إنّما ذكر قصر مدّة الصبر و استعقابه للراحة الطويلة ترغيبا فيه، و تلك الراحة بالسعادة في الجنّة كما قال تعالى «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً» الآية. و قوله: تجارة مربحة. استعار لفظ التجارة لأعمالهم الصالحة و امتثال أوامر اللّه، و وجه المشابهة كونهم متعوّضين بمتاع الدنيا و بحركاتهم في العبادة متاع الآخرة، و رشّح بلفظ الربح لأفضليّة متاع الآخرة و زيادته في النفاسة على ما تركوه، و ظاهر أنّ ذلك بتيسير اللّه لأسبابه و إعدادهم له بالجواذب الإلهيّة. 

الخامسة عشر: عدم إرادتهم للدنيا مع إرادتها لهم و هو إشارة إلى الزهد الحقيقىّ، و هو ملكة تحت العفّة، و كنّى بإرادتها عن كونهم أهلا لأن يكونوا فيها رؤساءاً و أشرافا كقضاة و وزراء و نحو ذلك، و كونها بمعرض أن تصل إليهم لو أرادوها، و يحتمل أن يريد أرادهم أهل الدنيا فحذف المضاف.

السادسة عشر: افتداء من أسرته لنفسه منها و هو إشارة إلى من تركها و زهد فيها بعد الانهماك فيها و الاستمتاع بها ففكّ بذلك الترك و الإعراض و التمرّن على طاعة اللّه أغلال الهيئات الرديئة المكتسبة منها من عنقه، و لفظ الأسر استعارة في تمكّن تلك الهيئات من نفوسهم، و لفظ الفدية استعارة لتبديل ذلك الاستمتاع بها بالإعراض عنها و المواظبة على طاعة اللّه، و إنّما عطف بالواو في قوله: و لم يريدوها، و بالفاء في قوله: ففدوا. لأنّ زهد الإنسان في الدنيا كما يكون متأخّرا عن إقبالها عليه كذلك قد يكون متقدّما عليه لقوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: و من جعل الآخرة أكبر همّه جمع اللّه عليه همّه و أتته الدنيا و هى راغمة. فلم يحسن العطف هنا بالفاء، و أمّا الفدية فلمّا لم يكن إلّا بعد الأسر لا جرم عطفها بالفاء.

ترجمه شرح ابن میثم

رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ ع عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كُتِبَ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ منها

ترجمه

روايت شده است يكى از ياران امير مؤمنان (ع) كه همّام نام داشت و مردى عابد و پارسا بود، به آن حضرت عرض كرد اى امير مؤمنان صفات پرهيزگاران را برايم آن چنان بيان فرما كه گويا آنان را مى بينم، امام (ع) در دادن پاسخ او درنگ كرد، و پس از آن فرمود: اى همّام از خدا بترس و نيكى كن «فَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ«»» ليكن همّام به اين پاسخ بسنده نكرد و بر درخواست خود اصرار ورزيد تا اين كه آن حضرت را سوگند داد، لذا امام (ع) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گرامى (ص) فرمود: «أمّا بعد، خداوند سبحان آفريدگان را بيافريد در حالى كه از طاعت آنها بى نياز و از نافرمانى آنان ايمن بود چه گناه گنهكار زيانى به خدا نمى رساند و طاعت فرمانبردار سودى عايد او نمى گرداند.

روزى و وسايل زندگى را ميان آنان تقسيم كرد و هر كس را در مرتبه خويش قرار داد، امّا پرهيزگاران در دنيا داراى صفاتى برجسته اند: گفتارشان از روى راستى و پوشاكشان بر اساس ميانه روى و روش آنها فروتنى است، از آنچه خداوند بر آنان حرام كرده چشم پوشيده اند، و گوشهاى خود را به دانشى كه آنان را سود رساند فرا داده اند، در برابر سختى و بلا مانند كسانى هستند كه از آسايش و رفاه برخوردارند، و اگر اجل و مدتى را كه خداوند براى آنان معيّن كرده نبود، جانهايشان در بدنهايشان از شوق ثواب و بيم عقاب يك لحظه آرام نمى گرفت، پروردگار در نظر آنان بزرگ است از اين رو آنچه جز اوست در ديده آنان كوچك است، آنها مانند كسى هستند كه بهشت را ديده و در آن مشغول تنعّم است، و آتش دوزخ را نگريسته و در آن معذّب است، دلهاى آنها اندوهناك است و ديگران از آزارشان ايمنند، بدنهاى آنها لاغر، و نيازهايشان اندك، و روحشان عفيف و پاكيزه است، روزهاى كوتاهى شكيبايى كردند و در پى آن به آسايشى طولانى رسيدند، اين داد و ستد پرسودى است كه پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است، دنيا آنان را خواستار شد ليكن آنها آن را نخواستند، دنيا آنان را اسير و گرفتار خود كرد، و آنها با دادن جان خود را از آن رها ساختند.

شرح

بايد دانست از اين جا به بعد نسخه هاى نهج البلاغه از نظر ترتيب خطبه ها با يكديگر اختلاف دارد. در بسيارى از نسخه ها خطبه مذكور در آغاز جلد دوّم و پس از خطبه معروف به قاصعه قرار داده شده است، و آنچه پس از پاسخ آن حضرت به برج بن مسهر طائى آمده خطبه اى است كه با عبارت: الحمد للّه الّذي لا تدركه الشّواهد و لا تحويه المشاهد آغاز مى شود، و در نسخه هاى زياد ديگرى خطبه اى كه شرح آن گذشت متّصل به پاسخ آن بزرگوار به برج بن مسهر است، و خطبه الحمد للّه الّذي لا تدركه الشّواهد... پس از گفتار سيّد رضى آمده كه مى گويد: و از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به هنگامى كه پيامبر خدا (ص) را غسل مى داد، و پس از اين تمام خطبه قاصعه و بعد از آن «باب المختار من كتب امير المؤمنين (ع) و رسائله» قرار داده شده است، گروهى از شارحان نهج البلاغه مانند امام قطب الدّين ابى الحسين كيدرى«» و عبد الحميد بن ابى الحديد ترتيب اخير را پيروى كرده اند، و چون گمان قوى اين است كه اينان ترتيب مذكور را به اعتماد نسخه هاى صحيحى كه در دست داشته اند برگزيده اند، لذا من با آنان هماهنگ شده همين روش را اختيار كردم.

امّا همّام، او همّام بن شريح بن يزيد بن مرّة بن عمرو بن جابر بن عوف اصهب است، كه از پيروان و دوستان على (ع) به شمار است و مردى عابد و پارسا بود، درنگ امام (ع) در دادن پاسخ به او براى اين بود كه استعداد و آمادگى او را براى پذيرش موعظه، و تأثير عميق آن را در وجود او مى دانست و بيم داشت كه با شنيدن پاسخ، از خوف خدا هوش از سرش برود و جان از قالب تهى كند، از اين رو او را به رعايت تقوا دستور داد، و منظور از اين ترس از خدا در باره حفظ جانش بود كه مبادا بر اثر اين پرسش، حادثه ناگوارى براى او رخ دهد، معناى و أحسن كه در دنباله جمله اتّق اللّه آمده اين است كه بر جان خويش نكويى كند، و آن را به كارى كه بيش از توان اوست وادار نسازد، از اين رو هنگامى كه همّام بى هوش به زمين افتاد و مرد، امير مؤمنان (ع) فرمود: بدانيد به خدا سوگند من در باره او از اين حيث بيمناك بودم، و امام (ع) هنگامى پاسخ او را داد كه به گفتار آن حضرت بسنده نكرد و جز جواب پرسش خود را نمى خواست و عزم عليه يعنى در خواهش خود اصرار ورزيد و آن بزرگوار را سوگند داد.

اگر گفته شود: چگونه امام (ع) با اين كه ظنّ غالب به هلاكت او دارد به وى پاسخ مى دهد در صورتى كه او مانند پزشك است كه به هر يك از بيماران بر حسب استعداد و توان طبيعت او دارو تجويز مى كند.

پاسخ اين است: چيزى را كه آن حضرت در باره همّام گمان داشت اين بود كه بر اثر شوق بسيار هوش از سر بدهد امّا اين كه اين امر به مرگ او منجرّ گردد در گمان آن حضرت نبود.

اين كه امير مؤمنان (ع) نخست بيان داشته كه خداوند از طاعت مخلوق بى نياز و از نافرمانى و معصيت آنان ايمن است براى اين است كه ممكن است برخى از نادانان گمان كنند كه در تقوا و طاعت بندگان سودى، و بر اثر گناه گنهكاران زيانى متوجّه حقّ تعالى مى گردد، زيرا همگى يا بيشتر دستورهاى خداوند به موضوع خطبه 193 نهج البلاغه بخش 1 تقوا و طاعت او برگشت دارد و همين پرهيزگارى است كه شريفترين و بالاترين وسيله تقرّب به خداوند مى باشد از اين رو امام (ع) اين امر را در صدر خطبه خود قرار داده و خداوند متعال را از اين سود و زيان تنزيه فرموده است، و ما دلائل اين امر را بارها در اين كتاب آورده ايم.

فرموده است: فقسم بينهم... تا مواضعهم.

اين جملات در توضيح و تأكيد بى نيازى خداوند از بندگان است، براى اين كه حق تعالى مبدأ آفرينش، و روزى بخش آفريدگان است، و اوست كه آنان را به دنيا كشانيده و در مراتب و درجاتى كه دارند قرار داده، يكى را توانگر و ديگرى را تهيدست، و يكى را شريف و بزرگوار و ديگرى را پست و خوار گردانيده، لا جرم او غنىّ مطلق و بى نياز از بندگان است، و اين سخن اشاره به گفتار حق تعالى است كه فرموده است: «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ«»».

پس از اين امير مؤمنان (ع) به شرح غرض خود در اين خطبه كه بيان احوال پرهيزگاران است پرداخته و آنان را بطور مجمل و فشرده توصيف، و فرموده است: فالمتّقون فيها هم أهل الفضائل يعنى: پرهيزگاران كسانى هستند كه همه فضيلتهايى را كه مايه اصلاح و تهذيب نيروى علم و عمل است در خويشتن گرد آورده اند، سپس به ترتيب و تفصيل اين فضيلتها مى پردازد:

1 منطقهم الصّواب:

درستى گفتار فضيلتى است كه ناشى از رعايت عدالت در زبان است، و عبارت از اين است كه: انسان در جايى كه بايد سخن بگويد، سكوت نكند كه در صورت خاموشى كوتاهى كرده، و در آن جا كه بايد خاموشى گزيند سخن نگويد كه در صورت خلاف، زياده روى كرده است بلكه هر سخن را در جاى خود بگويد، و هر نكته را در آن جا كه سزاوار است بازگو كند، و اين عدالت در زبان، اخصّ از راستگويى و صدق گفتار است، زيرا ممكن است انسان چيزى را كه گفتن آن سزاوار نيست بگويد و راست هم گفته باشد.

2 و ملبسهم الإقتصاد:

ميانه روى در پوشاك فضيلتى است كه از مراعات عدالت در لباس نشأت مى گيرد، بنا بر اين او لباسى نمى پوشد كه وى را در زمره اسرافكاران و ناز پروردگان در آورد، و چيزى بر تن نمى كند كه بيرون از عرف زاهدان و پارسايان بوده، و او را در جرگه فرومايگان و خسيسان وارد سازد.

3 و مشيهم التّواضع:

فروتنى ملكه اى است از شاخه هاى عفّت، و عبارت از عدالت در حفظ حدّ وسط صفت ذلّت پذيرى و خوى تكبّر و برتريجويى است، و رفتار متواضعانه مستلزم آرامش و وقارى است كه برخاسته از فروتنى نفس پرهيزگاران است.

4 از آنچه خداوند حرام فرموده است چشم پوشيده اند: اين صفت نتيجه عفّت و خويشتندارى است.

5 گوشها را وقف شنيدن دانش سودمند كرده اند: اين فضيلتى است كه در نتيجه مراعات عدالت در نيروى شنوايى به دست مى آيد، دانشهاى سودمند عبارت است از علوم الهى و آنچه بدان مربوط مى شود و موجب به كمال رسيدن قواى نظرى و فكرى و نيز موجب تكميل نيروى عملى انسان است كه همان حكمت عملى مى باشد، چنان كه پيش از اين شرح داده ايم.

6 حال آنها در برابر سختى و بلا همان گونه است كه در هنگام خوشى و رفاه است: يعنى در برابر نزول بلا و مشكلات نوميد نمى شوند، و بر اثر نعمت و آسايش مغرور و سرمست نمى گردند بلكه در هر دو حال شكر گزارند. موصول الّذي صفت مصدر محذوفى است و ضميرى كه به آن بر مى گردد نيز حذف شده است تقدير جمله اين است كه: نزّلت كالنّزول الّذي نزّلته في الرّخاء، و ممكن است مراد از الّذى، الّذين باشد كه نون آن حذف شده است، چنان كه در قرآن كريم آمده است: «كالّذِى خَاضُوْا» كه در اين صورت حال پرهيزگاران در هنگام نزول بلا به حال كسانى كه در خوشى و رفاهند تشبيه شده، و در هر دو صورت معنا يكى است.

7 اشتياق آنها به ثوابهاى الهى و بيم آنها از عذابهاى او به حدّى است كه اگر اجل و عمر آدمى از جانب خداوند مكتوب و معيّن نبود جان در تن آنها قرار و آرام نمى گرفت: روشن است كه اگر اين شوق و ترس به سر حدّ ملكه برسد موجب دوام كوشش در عمل و اعراض از دنيا خواهد بود، و چون منشأ اين دو حالت تصوّر عظمت خالق است و به اندازه اين تصوّر، هيبت و اهميّت وعد و وعيد او دانسته مى شود، لذا قوّت خوف و رجا بسته به ميزان درك عظمت خداوند است، و بايد دانست كه خوف و رجا دو در بزرگ از درهاى بهشت است.

8 عظم الخالق في أنفسهم:

خداوند در نظر آنان بزرگ است، درك عظمت حقّ تعالى بر حسب انگيزه ها و جاذبه هايى است الهى كه انسان را به سوى معرفت و محبّت او سوق مى دهد، و تفاوتى كه در ادراك عظمت بى پايان او ميان انسانها وجود دارد به سبب تفاوتى است كه در ميزان معرفت و محبّت خلايق نسبت به او موجود است و به نسبت درجه درك عظمت اوست كه كوچكى و زبونى هر چه جز خداست تصوّر، و در برابر چشم باطن جلوه گر مى شود.

فرموده است: فهم و الجنّة كمن رآها... تا معذّبون.

اين سخن اشاره به اين است كه مرد خدا اگر چه با جسم خود در اين جهان است ليكن با چشم دل احوال بهشت و خوشبختيهاى آن را مى بيند، و چگونگى دوزخ و بدبختيهاى آن را مشاهده مى كند آن چنان كه گويا با چشم سر بهشت را ديده و در آن متنعّم شده، و دوزخ را با چشمان خود مشاهده كرده و در آن معذّب گشته است. اين پايه از ايمان را مرتبه عين اليقين گويند، و درجه شدّت اشتياق پرهيزگاران به بهشت و بيم آنان از آتش دوزخ بر حسب همين مرتبه از يقين و ايمان است.

9 قلوبهم محزونة:

اندوه دلهاى آنان نتيجه غلبه ترس از عذاب خداست.

10 شرورهم مأمونة:

اين كه مردم از شرّ آنان در امانند، به اين سبب است كه منشأ همگى شرارتها و بديها دوستى دنيا و زخارف آن است، و مردان خدا از اين بر كنارند.

11 أجسادهم نحيفة:

علّت لاغرى و نزارى اجساد مؤمنان، بسيارى روزه داشتن و بيدارى، و خشونت خوراك و پوشاك و دورى جستن از خوشيهاى دنياست.

12 حاجاتهم خفيفة:

نيازهاى آنان اندك است زيرا پرهيزگاران از خوراك و پوشاك و ديگر لوازم زندگى دنيا به اندازه اى كه ضرورت دارد بسنده كرده اند، و اين حدّ اقلّ نياز است.

13 أنفسهم عفيفة:

ملكه عفّت جنبه فضيلت نيروى شهوانى است و عبارت از حدّ وسط ميان خاموشى شعله شهوت، و بر افروختگى آن است كه فجور گفته مى شود و هر دو زشت و از رذائل به شمارند.

14 در برابر ناگواريها و سختيهاى زندگانى دنيا، و ترك خوشيها و لذّتهاى آن شكيبا، و در روبرو شدن با آزار مردم بردبارند، و مى دانيم شكيبايى عبارت از ايستادگى انسان در برابر نفس امّاره است تا اين كه به لذّات زشت و ناروا كشانيده و آلوده نشود، و اين كه فرموده است مدّتى كوتاه شكيبايى كردند و در پس آن به آسايشى طولانى رسيدند براى اين است كه رغبت شنوندگان را به صبر در مشكلات برانگيزد، منظور از راحت طولانى سعادتى است كه در بهشت حاصل مى شود، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً».

فرموده است: تجارة مربحة.

واژه تجارت را، براى اعمال شايسته و فرمانبردارى آنان از اوامر الهى استعاره فرموده است، وجه مناسبت اين است كه پرهيزگاران با اعمال و عبادات خود خوشيهاى دنيا را با لذّتهاى آخرت معاوضه كرده اند، واژه ربح كه در عبارت آمده ترشيح اين استعاره و بيانگر برترى و ارزشمندتر بودن لذّات آخرت نسبت به خوشيهاى دنياست كه پرهيزگاران به آنها پشت پا زده اند، و روشن است كه دست يافتن به چنين داد و ستد پرسودى به توفيقات و عنايات الهى وابسته است كه اسباب آن را فراهم، و آنان را براى عمل در اين راه آماده سازد.

15 دنيا آنان را خواهان است ليكن آنان آن را نمى خواهند، اين سخن به زهد حقيقى پرهيزگاران اشاره دارد، و زهد ملكه اى است از فروع عفّت، و مدلول اين گفتار كنايه است بر اين كه آنان شايستگى احراز مقامات دنيوى مانند وزارت و قضاوت و سرورى و بزرگى را دارا هستند و در موقعيّتى قرار دارند كه اگر بخواهند اين مقامات به آنها مى رسد، و نيز احتمال دارد كه مقصود از دنيا اهل دنياست و اين مضاف حذف شده باشد.

16 دنيا آنان را به اسارت خود در آورده ليكن آنان جان خود را فديه داده و از قيد آن رها شده اند، اين گفتار گوياى اين معناست كه هر كس دنيا را پس از آلودگى و بهره گيرى از خوشيهاى آن ترك، و از آن كناره گيرى كند، و راه فرمانبردارى خدا را در پيش گيرد، خود را از آثار بد اعمال گذشته خويش كه همچون غلّ به گردن او در آمده است آزاد مى سازد، واژه أسر (اسارت) براى غلبه و سلطه آثار اعمال بر نفس، و كلمه فديه براى روگردانيدن از خوشيهاى دنيا و در پيش گرفتن راه خدا استعاره شده است.

اين كه در جمله أرادتهم الدّنيا و لم يريدوها با واو، و در عبارت ففدوا أنفسهم منها با فاء عطف شده براى اين است كه همچنان كه ممكن است انسان پس از رو آوردن دنيا به او، زهد پيشه كند و از او روى گرداند گاهى هم از نخست و پيش از آن كه دنيا روى خوشى به او نشان دهد از آن كناره گيرى مى كند و زهد را بر مى گزيند چنان كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «كسى كه آخرت را بزرگترين مقصد خود قرار دهد خداوند او را به مقصودش مى رساند و دنيا نيز به او مى رسد در حالى كه خوار و سر كوفته باشد«»» بنا بر اين در جمله و لم يريدوها عطف با فا نيكو نبوده امّا در جمله ففدوا چون فديه دادن جز پس از اسارت انجام نمى گيرد با فاء عطف داده شده است.

شرح مرحوم مغنیه

أمّا بعد، فإنّ اللّه سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لأنّه لا تضرّه معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من أطاعه. فقسم بينهم معيشتهم، و وضعهم من الدّنيا مواضعهم. فالمتّقون فيها هم أهل الفضائل. منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشيهم التّواضع. غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه عليهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم. نزّلت أنفسهم منهم في البلاء كالّتي نزّلت في الرّخاء. و لو لا الأجل الّذي كتب لهم لم تستقرّ أرواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقا إلى الثّواب، و خوفا من العقاب. عظم الخالق في أنفسهم فصغر ما دونه في أعينهم، فهم و الجنّة كمن قد رآها، فهم فيها منعّمون، و هم و النّار كمن قد رآها فهم فيها معذبون. قلوبهم محزونة، و شرورهم مأمونة. و أجسادهم نحيفة، و حاجاتهم خفيفة، و أنفسهم عفيفة. صبروا أيّاما قصيرة أعقبتهم راحة طويلة. تجارة مربحة يسّرها لهم ربّهم. أرادتهم الدّنيا فلم يريدوها. و أسرتهم فقدوا أنفسهم منها.

اللغة:

الاقتصاد: الاعتدال في الانفاق بلا تقتير أو تبذير.

الإعراب:

غنيا حال، و مثله آمنا، و كالتي الكاف بمعنى مثل صفة لمفعول مطلق محذوف، أي (نزلت نزولا مثل نزول إلخ).. و شوقا مفعول من أجله لتستقر، و فاعل أعقبتهم ضمير مستتر يعود الى الأيام، و تجارة مربحة خبر لمبتدأ محذوف أي تلك أو تجارتهم مربحة

المعنى:

قال الشريف الرضي: ان صاحبا لأمير المؤمنين (ع) يقال له همام و كان عابدا- سأل الإمام في ذات يوم أن يصف له المتقين كأنه ينظر اليهم. فتثاقل، ثم قال: يا همام اتق اللّه و أحسن. فلم يقتنع همام و ألح، فحمد اللّه و أثنى عليه، ثم قال: «أما بعد فإن اللّه خلق الخلق حين خلقهم إلخ».. انه تعالى واجب الوجود بذاته و صفاته، فهو-  إذن- غني عن كل شي ء، و اليه يفتقر كل شي ء وجودا و بقاء، و تقدم ذلك مرارا.

(فقسم بينهم معايشهم إلخ).. ان اللّه تعالى لا يسيّر الكون عبثا و جزافا، بل على نظام كامل و مطرد، و أيضا لا يتعامل مع الناس إلا عن طريق العمل، و من أجل هذا جهز الإنسان بأدوات العمل كالعقل و القدرة و الإرادة، و حدده له على لسان أنبيائه و رسله، فمن سمع و أطاع ضمن سبحانه له الصلاح و الفلاح دنيا و آخرة، و من أعرض و آثر البطالة فما له عند اللّه إلا الحرمان و الخذلان: «وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ- 117 هود». و تقدم الكلام عن ذلك في الخطبة 23 و غيرها (منطقهم الصواب) لا يقولون ما لا يعتقدون و لا يفعلون (و ملبسهم الاقتصاد) يلبسون ثوبا واحدا، أو ثوبين- على الأكثر- بلا مضاهاة و مباهاة. (و مشيهم التواضع) يمشون على فطرتهم و طبيعتهم بلا خيلاء و تصنع.

(غضوا أبصارهم عما حرم اللّه عليهم) كناية عن عفة النفس، و صونها عما يشين (وقفوا أنفسهم على العلم النافع لهم). لا يقدسون إلا الحق و الحكمة، و لا يهتمون إلا بالعلم المنتج، إذ لا دين بلا علم، و العامل بغير علم يفسد أكثر مما يصلح (نزلت أنفسهم منهم في البلاء إلخ).. يرجون رحمة اللّه عند الشدة، و يخافون بأسه عند النعمة. قال الإمام الصادق (ع): «لا يكون العبد مؤمنا حتى يكون خائفا راجيا، و لا يكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو». و هذا شأن العاقل مؤمنا كان أم كافرا، لا ييأس و يستسلم مهما كانت المصاعب.

و أيضا يحتاط، و يحذر العواقب، و ان أقبلت الدنيا عليه بكاملها.

(و لو لا الأجل الذي كتب عليهم إلخ).. انهم في قلق دائم، يتنازعهم عاملان: رجاء الثواب، و الخوف من العقاب، و تعادلت قوة هذا مع قوة ذاك، و اذا توازنت القوى بين المتصارعين كان لكل أثره البالغ، و من أجل هذا لم تستقر أرواح المتقين و أجسادهم طرفة عين، و من أين يأتيها الاستقرار، و هي ساحة و ميدان لهذه الحرب الشعواء و لو لا الأجل المكتوب لذهبت أنفسهم ضحية الخوف و القلق.

(عظم الخالق في أنفسهم فصغر ما دونه في أعينهم). أبدا لا تنفك المسببات عن أسبابها، و النتائج عن مقدماتها. فالضعيف ينهزم أمام القوي، و الجهل أمام العلم، و العقيدة تحطم الحواجز، و الإخلاص يبعث على التضحية، و كذلك من أيقن باللّه و جلاله، و قدرته و كماله فإنه يرى كل من عداه و ما عداه هباء و سرابا، و لذا لا يبحث إلا عن مرضاة اللّه، و لا يصدر في أعماله إلا عن قصد التعظيم للّه، و الرغبة في ثوابه، و الرهبة من غضبه و عذابه.

(فهم و الجنة كمن قد رآها إلخ).. هذا تصوير ليقينهم و إيمانهم باللّه، و انهم قد بلغوا الذروة منه عن علم و بصيرة لا عن تقليد و محاكاة. و قال سبحانه حكاية عن الجاحدين: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ- 84 غافر». أما صفوة المتقين فقد رأوا بأس اللّه و عذابه، و هم في دار الدنيا، رأوه بنور العلم و الايمان بلا شبهة و وسوسة شيطان، و أشفقوا منه و ابتعدوا عن طريقه.

(قلوبهم محزونة) مخافة التقصير في جنب اللّه و الحق. و كفى المرء نقصا أن يرى نفسه كاملا (و شرورهم مأمونة). قال رسول اللّه (ص): شر الناس من تخاف الناس من شره. و قال الإمام: طوبى لمن عزل شره عن الناس. أسوأ الناس من لم يثق بأحد لسوء ظنه، و لا يثق به أحد لسوء فعله (و أجسادهم نحيفة) من السهر و العمل فيما يرضي اللّه (و حاجاتهم خفيفة) لا يطلبون من الدنيا إلا سد الحاجة (و أنفسهم عفيفة) استغنت بحلال اللّه عن حرامه.

(صبروا أياما قصيرة- الى- ربهم). ما من أحد إلا و يحتاج الى شي ء من متاع الدنيا، و يسعى اليه جاهدا.. و قد تكون حاجته في يد ظالم لا ينالها صاحبها إلا بكرامته و التلوّن في دينه و ضميره، أو يقف دونها غير ذلك من الجواجز التي لا يتخطاها الانسان إلا بالدخول فيما لا يليق.. و من صبر عن حاجته، و ضحى بها في سبيل دينه و كرامته- أبدله اللّه عنها ما هو خير و أبقى (أرادتهم الدنيا فلم يريدوها) كان في مقدورهم أن يبلغوا من الدنيا ما يريدون لو تنازلوا عن دينهم و كرامتهم، و لكنهم أبوا إلا مرضاة اللّه.

(و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها). حاولت الدنيا أن تمتلكهم و تستعبدهم بالمال و الجاه، فحرروا أنفسهم منها بالصبر عن الملذات و الشهوات، و عاشوا أحرارا لا سلطان عليهم إلا للّه وحده

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الثانية و التسعون من المختار فى باب الخطب

و هي مرويّة في الكافي في باب علامات المؤمن و صفاته باختلاف كثير تطلع عليه بعد الفراغ، من شرح ما أورده السيّد «ره» في المتن.

قال «قده» روى أنّ صاحبا لأمير المؤمنين عليه السّلام يقال له همّام: كان رجلا عابدا فقال له: يا أمير المؤمنين صف لى المتّقين حتّى كأنّي أنظر اليهم، فتثاقل عليه السّلام عن جوابه ثمّ قال عليه السّلام يا همّام: إتّق اللّه و أحسن فإنّ اللّه مع الّذين اتّقوا و الّذينهم محسنون، فلم يقنع همّام بذلك القول حتّى عزم عليه فحمد اللّه و أثنى عليه و صلّى على النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثم قال:

أمّا بعد فإنّ اللّه سبحانه خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لأنّه لا تضرّه معصية من عصاه، و لا تنفعه طاعة من أطاعه، فقسّم بينهم معيشتهم، و وضعهم من الدّنيا مواضعهم. فالمتّقون فيها هم أهل الفضائل، منطقهم الصّواب، و ملبسهم الإقتصاد، و مشيهم التّواضع، غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه عليهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم، نزلت أنفسهم منهم في البلاء كالّذي نزلت في الرّخاء، و لو لا الأجل الّذي كتب اللّه لهم لم تستقرّ أرواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقا إلى الثّواب و خوفا عن العقاب. عظم الخالق في أنفسهم فصغر ما دونه في أعينهم، فهم و الجنّة كمن قد رآها فهم فيها منعّمون، و هم و النّار كمن قد رآها فهم فيها معذّبون، قلوبهم محزونة، و شرورهم مأمونة، و أجسادهم نحيفة، و حاجاتهم خفيفة، و أنفسهم عفيفة، صبروا أيّاما قصيرة أعقبتهم راحة طويلة، تجارة مربحة يسّرها لهم ربّهم، أرادتهم الدّنيا فلم يريدوها، و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها.

اللغة

(عزم) على الأمر يعزم من باب ضرب عزما و معزما و عزمانا و عزيما و عزيمة و عزمة أراد فعله و قطع عليه أوجدّ فيه فهو عازم و عزم الأمر نفسه عزم عليه و عزم على الرّجل اقسم و (الاقتصاد) ضدّ الافراط و (صغر) من باب شرف و فرح صغارة و صغرا و صغرا و صغرانا أى حقر و انحطّ قدره فهو صغير كحقير لفظا و معنا و (ثار) ثورا و ثورانا أى هاج و أثار الغبار و استثاره هيّجه.

الاعراب

قوله: حين خلقهم ظرف زمان، و في بعض النسخ حيث خلقهم بدله، و قوله: نزلت أنفسهم منهم في البلاء كالّذي نزلت في الرّخاء، اختلف الشّراح في اعراب قوله كالذي، فقال الشارح المعتزلي تقدير الكلام من جهة الاعراب: نزلت أنفسهم منهم في حال البلاء نزولا كالنزول الذي نزلت منهم في حال الرّخاء، فموضع كالّذي نصب لأنّه صفة مصدر محذوف، و الذي الموصول قد حذف العايد اليه و هو الهاء في نزلته كقولك: ضربت الّذي ضربت أى ضربت الذي ضربته.

و تبعه على ذلك الشّارح البحراني حيث قال: و الّذي خلقه مصدر محذوف و الضمير العايد إليه محذوف أيضا، و التقدير: نزلت كالنّزول الّذى نزلته في الرّخاء ثمّ احتمل وجها آخر و قال: و يحتمل أن يكون المراد بالذي الذين فحذف النّون كما في قوله تعالى كَالَّذِي خاضُوا و يكون المقصود تشبيههم حال نزول أنفسهم منهم في البلاء بالّذين نزلت أنفسهم منهم في الرّخاء.

و قال بعضهم: إنّه لا بدّ من تقدير مضاف لأنّ تشبيه الجمع بالواحد لا يصحّ، أى كلّ واحد منهم إذا نزلت في البلاء يكون كالرّجل الذي نزلت نفسه في الرّخاء و نحوه قوله تعالى مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ.

أقول: و أنت خبير بأنّ هذه كلّها تكلّفات يأبي عنها الذّوق السّليم مضافا إلى ما فى الوجه الاخر الذي احتمله البحراني و كذلك الوجه الأخير الذي حكيناه عن بعضهم أنّ المنساق من ظاهر كلامه عليه السّلام تشبيه إحدى حالتى المتّقين بحالتهم الاخرى لا تشبيههم بغيرهم من أهل الرّخاء.

ثمّ بعد الغضّ عن ذلك و البناء على ما ذكر فلا حاجة في تصحيح تشبيه الجمع بالمفرد إلى تأويل ما هو المفرد ظاهرا بالجمع و المصير إلى حذف النون كما تمحّله الأوّل، أو تأويل الجمع بالمفرد بالمصير إلى تقدير المضاف كما تجشّمه الاخر، لجواز تقدير موصوف الذي لفظ الرّهط و الجمع و نحوهما ممّا يكون مفردا لفظا و جمعا في المعنى، و يكون المعنى نزلت أنفسهم منهم في البلاء كالرّهط أو الجمع الذي نزلت نفسهم منهم في الرّخاء.

قال نجم الأئمة بعد ما قال بأنه قد يحذف نون الذين مستشهدا بقول الشاعر:

  • و إنّ الّذي حانت بفيح دمائهمهم القوم كلّ القوم يا امّ خالد

و يجوز في هذا أن يكون مفردا وصف به مقدّر مفرد اللّفظ مجموع المعني أى و انّ الجمع الّذى و انّ الجيش الّذى كقوله تعالى مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ فحمل على اللّفظ أى الجمع الّذى استوقد نارا، ثمّ قال: بنورهم فحمل على المعني و لو كان في الاية مخفّفا من الّذين لم يجز إفراد الضّمير العايد إليه و كذا قوله تعالى وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و هذا كثير أعني ذكر الّذي مفردا موصوفا به مقدّر مفردا للّفظ مجموع المعنى و أمّا حذف النّون من الّذين فهو قليل، انتهى.

و بعد ذلك كلّه فالأقرب عندي أن يجعل الّذى مصدريّا بأن يكون حكمه حكم ماء المصدريّة كما ذهب اليه يونس و الأخفش في قوله سبحانه ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا أى ذلك تبشير اللّه و كذلك قالا في قوله تعالى كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا و على هذا فيكون المعني: نزلت أنفسهم منهم فى البلاء مثل نزولها في الرّخاء و هذا لا تكلّف فيه أصلا.

و قوله: تجارة مربحة، بالرّفع على أنّه خبر محذوف المبتدأ، أى تجارتهم تجارة مربحة، و في بعض النسخ بالنصب على المصدر أى اتّجروا تجارة.

المعنى

اعلم أنه قد (روى أنّ صاحبا لأمير المؤمنين) أى رجلا من أصحابه و شيعته و مواليه (يقال له همام) بالتشديد، و هو كما في شرح المعتزلي همام بن شريح بن يزيد بن مرّة بن عمر بن جابر بن يحيى بن الأصهب بن كعب بن الحارث بن سعد ابن عمرو بن ذهل بن سيف بن سعد العشيرة.

و في البحار و الأظهر أنه همام بن عبادة بن خثيم ابن أخ الرّبيع بن خثيم أحد الزّهاد الثمانية كما رواه الكراجكي في كنزه.

و كيف كان فقد (كان رجلا عابدا) زاهدا ناسكا (فقال له يا أمير المؤمنين صف لى المتّقين) و اشرح لي حالهم (حتّى كأنى أنظر إليهم) و ابصر بهم لأقتفي آثارهم و أقتبس أنوارهم.

(فتثاقل عليه السّلام عن جوابه) قال الشارح المعتزلي تثاقله عليه السّلام عن الجواب لعلمه بأنّ المصلحة فى تأخير الجواب، و لعلّه كان فى مجلسه عليه السّلام من لا يحبّ أن يجيب و هو حاضر، فلما انصرف أجاب، أو لأنّه رأى أنّ تثاقله عنه يزيد شوق همام إلى سماعه فيكون أنجع فى موعظته، أو أنه تثاقل عنه لترتيب المعاني و نظمها فى ألفاظ مناسبة ثمّ النطق بها كما يفعله المتروّي في الخطبة و القريض.

و الأولى ما قاله الشارح البحرانى: من أنه عليه السّلام تثاقل عنه لما رأى من استعداد نفسه لأثر الموعظة و خوفه عليه أن يخرج به خوف اللّه إلى انزعاج نفسه و صعوقها.

(ثمّ) إنه عليه السّلام بعد تثاقله عن الجواب و وصف حال المتّقين تفصيلا لما رآه من المصلحة المقتضية لترك التفصيل أجابه بجواب إجمالى و (قال) له (يا همام اتّق اللّه و أحسن) يعنى أنّ الفرض عليك القيام بالتقوى و الأخذ بها على قدر ما حصل لك المعرفة به من معناها و حقيقتها من الكتاب و السنة، و تبين لك إجمالا من ماهيّتها كما يعرفها جميع المؤمنين، و الزائد عن ذلك غير مفروض عليك و لا يجب البحث عنه و قد تقدّم شرح معناها و حقيقتها و بعض ما يترتّب عليها من الثمرات الدنيويّة و الاخرويّة في شرح الخطبة الرّابعة و العشرين، و قد روينا هناك عن الصّادق عليه السّلام انّه قال في تفسيرها: أن لا يفقدك اللّه حيث أمرك و لا يراك حيث نهاك، هذا.

و المراد بقوله: و أحسن هو الاحسان في العمل، يعني أنّ اللازم عليك الأخذ بالتقوى و القيام بالحسنى من الأعمال الصّالحة.

و هذا الّذى قلنا أولى ممّا قاله الشارح البحراني من أنّ معني كلامه أنّه أمره بتقوى اللّه أى في نفسه أن يصيبها فادح بسبب سؤاله، و أحسن أى أحسن إليها بترك تكليفها فوق طوقها.

و كيف كان فلمّا أمره بالتّقوى و الاحسان علّله بقوله (فانّ اللّه مع الّذين اتّقوا و الّذين هم محسنون) ترغيبا له إلى القيام بهما، و هو اقتباس من الاية الشريفة خاتمة سورة النحل، يعني أنّه سبحانه مع الّذين اتّقوا ما حرّم عليهم و أحسنوا فيما فرض عليهم أى معين لهم و ناصر لهم و هو وليّهم فى الدّنيا و الاخرة.

(فلم يقنع همّام بذلك القول) و لم يكتف بالاجمال (حتّى عزم عليه عليه السّلام) و أقسم و ألحّ في السؤال.

(ف) أجاب عليه السّلام مسئوله و أنجح مأموله و (حمد اللّه) عزّ و جلّ (و أثنى عليه) بما هو أهله (و صلّى على النبيّ و آله ثمّ قال أما بعد فانّ اللّه سبحانه خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم).

و انما مهّد هذه المقدّمة لأنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما كان بصدد شرح حال المتقين تفصيلا حسبما اقترحه همام و كان ربما يسبق إلى الأوهام القاصرة أنّ ما يأتي به المتّقون من مزايا الأعمال و الصالحات و ما كلّفهم اللّه سبحانه به من محامد الخصال و القربات من أجل حاجة منه تعالى عن ذلك إليها، قدّم هذه المقدّمة تنبيها على كونه سبحانه منزّها عن ذلك، متعاليا عن صفات النقص و الحاجة في الأزل كما في الأبد، و أنه لم يكن غرضه تعالى من الخلق و الايجاد تكميل ذاته بجلب المنفعة و دفع المضرّة كما فى ساير الصناع البشرية يعملون الصنائع لافتقارهم إليها و استكمالهم بها بما في ذاتهم من النقص و الحاجة، و أمّا اللّه الحيّ القيّوم فهو الغنىّ الكامل المطلق في ذاته و صفاته و أفعاله و لم يخلق ما خلقه لتشديد سلطان و لا تخوّف من عواقب زمان و لا استعانة على ندّ مثاور و لا شريك مكائر و لا ضدّ منافر حسبما عرفته في الخطبة الرّابعة و الستّين و شرحها بما لا مزيد عليه.

و هذا معنى قوله (لأنه لا تضرّه معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من أطاعه) و قد تقدّم فى شرح الخطبة المأة و الخامسة و الثمانين أنّ غرضه من الخلق و الايجاد و من الأمر بالطاعة و الانقياد هو ايصال النفع إلى العباد و إكمالهم بالتكاليف الشرعيّة و رفعهم بالعمل بها إلى حظاير القدس و محافل الانس.

و قوله (فقسّم بينهم معايشهم و وضعهم من الدّنيا مواضعهم) تفريع على قوله: خلق الخلق لا تقرير و تاكيد، لغناه المطلق كما قاله الشارح البحراني.

و المراد أنه تعالى أعطى كلّ شي ء خلقه ثمّ هدى و قسّم بينهم معيشتهم أى ما يعيشون به فى الحياة الدّنيا من أنواع الرّزق و الخير و المنافع و النعماء، و وضع كلا منهم موضعه اللّايق بحاله من الفقر و اليسار و الغنى و الافتقار و السعة و الاقتار على ما يقتضيه حكمته البالغة و توجبه المصلحة الكاملة كما اشير اليه فى قوله عزّ و جلّ أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هذا.

و انما فرّع عليه السّلام هذه الجملة على ما سبق و عقّبه بها لتكون توطئة و تمهيدا بقوله (فالمتّقون فيها هم أهل الفضايل) يعني أنّ معايش الخلق فى الدّنيا لما كانت بحسب تقسيم اللّه سبحانه و اقتضاء حكمته اقتضى العناية الالهية و النظم الأصلح فى حقّ المتّقين بمقتضى كونهم من أهل السبق و القربى أن يكون عيشهم فى الدّنيا بخلاف معايش ساير الخلق و يكون حركاتهم و سكناتهم و حالاتهم وراء حالات أبناء الدّنيا، فاتّصفوا بالفضايل النفسانية و تزيّنوا بمكارم الأخلاق و محامد الأوصاف الّتي فصّلها عليه السّلام بالبيان البديع و التفصيل العجيب.

اولها أنّ (منطقهم الصواب) و هو ضدّ الخطاء يعنى أنهم لا يسكتون عما ينبغي أن يقال فيكونون مفرّطين، و لا يقولون ما ينبغي أن يسكت عنه فيكونون مفرطين و يحتمل أن يراد به خصوص توحيد اللّه تعالى و تمجيده و الصّلاة على نبيّه و به فسّر في قوله سبحانه لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً.

(و) الثاني أنّ (ملبسهم الاقتصاد) أى التوسّط بين الافراط و التفريط، و في الاسناد توسّع يعنى أنّ لباسهم ليس بثمين جدا مثل لباس المترفين المتكبّرين، و لا بذلة كلباس أهل الابتذال و الخسّة و الدّنائة بل متوسّط بين الأمرين.

(و) الثالث أنّ (مشيهم التواضع) و فى الاسناد أيضا توسّع، يعنى أنهم لا يمشون على وجه الأشر و البطر و الخيلاء لنهى اللّه سبحانه عن المشى على هذا الوجه فى قوله «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا و أمره بخلافه فى قوله «وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ».

و قد روى فى الكافي عن عمرو بن أبي المقدام عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: فيما أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى داود: كما أنّ أقرب الناس من اللّه المتواضعون كذلك أبعد الناس من اللّه المتكبّرون.

(و) الرابع أنهم (غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه عليهم) امتثالا لأمره تعالى به فى قوله قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ أى يغضّوا أبصارهم عما لا يحلّ لهم النظر اليه.

و فى الوسائل من الكافى عن أبي عبد اللّه عليه السّلام كلّ عين باكية يوم القيامة إلّا ثلاثة أعين: عين غضّت عن محارم اللّه، و عين سهرت في طاعة اللّه، و عين بكت في جوف اللّيل من خشية اللّه.

(و) الخامس أنّهم (وقفوا أسماعهم على العلم النافع لهم) في الدّنيا و الاخرة الموجب لكمال القوّة النظرية و الحكمة العمليّة، و أعرضوا عن الاصغاء إلى اللّغو و الأباطيل كالغيبة و الغناء و الفحش و الخناء و نحوها، و قد وصفهم اللّه سبحانه بذلك في قوله «وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» و في قوله «وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً».

و السادس أنّهم (نزلت أنفسهم منهم في البلاء كالّذى نزلت في الرّخاء) يعني أنّهم موطّنون أنفسهم على ما قدّره اللّه في حقّهم من الشدّة و الرّخاء و السّراء و الضّراء و الضّيق و السّعة و المنحة و المحنة و محصّله وصفهم بالرّضاء بالقضاء.

روى في الكافي عن ابن سنان عمّن ذكره عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت له: بأيّ شي ء يعلم المؤمن بأنّه مؤمن قال عليه السّلام: بالتسليم للّه و الرّضا فيما ورد عليه من سرور أو سخط.

و فى رواية أخرى فيه عنه عليه السّلام قال: رأس طاعة اللّه الصّبر و الرّضا عن اللّه فيما أحبّ العبد أو كره، و لا يرضى عبد عن اللّه فيما أحبّ أو كره إلّا كان خيرا له فيما أحبّ أو كره.

و عن محمّد بن عذافر عن أبيه عن أبي جعفر عليه السّلام قال: بينا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في بعض أسفاره إذ لقيه ركب فقالوا: السّلام عليك يا رسول اللّه، فقال: ما أنتم فقالوا: نحن المؤمنون يا رسول اللّه، قال: فما حقيقة ايمانكم قالوا: الرّضا بقضاء اللّه، و التفويض الى اللّه، و التسليم لأمر اللّه، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علماء حكماء كادوا أن يكونوا من الحكمة أنبياء، فان كنتم صادقين فلا تبنوا ما لا تسكنون، و لا تجمعوا ما لا تأكلون، و اتّقوا اللّه الّذى إليه ترجعون.

(و) السابع أنه (لو لا الأجل الّذى كتب اللّه لهم لم تستقرّ أرواحهم في أجسادهم طرفة عين شوقا إلى الثواب و خوفا من العقاب) و هو إشارة إلى غاية نفرتهم عن الدّنيا و فرط رغبتهم إلى الاخرة لما عرفوا من عظمة وعده و وعيده، يعني أنّهم بكليّتهم متوجّهون إلى العقبى مشتاقون إلى الانتقال إليها شدّة الاشتياق، لا مانع لهم من الانتقال إلّا الاجال المكتوبة و عدم بلوغها غايتها.

روى في الوسائل من الكافي عن أبي حمزة قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: من عرف اللّه خاف اللّه و من خاف اللّه سخت نفسه عن الدّنيا.

و الثامن أنّه (عظم الخالق في أنفسهم فصغر ما دونه في أعينهم) علما منهم بأنّه سبحانه موصوف بالعظمة و الكبرياء و الجلال غالب على الأشياء كلّها، قادر قاهر عليها، و انّ كلّ من سواه مقهور تحت قدرته داخر ذليل في قيد عبوديّته، فهو سبحانه عظيم السلطان عظيم الشأن و غيره أسير في ذلّ الامكان مفتقر اليه لا يقدر على شي ء إلّا باذنه.

و أشار عليه السّلام بهذا الوصف إلى شدّة يقين المتّقين و غاية توكّلهم و أنّ اعتصامهم في جميع امورهم به و توكلهم عليه و أنهم لا يهابون معه ممّن سواه.

روى في الكافي عن أبى بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ليس شي ء إلّا و له حدّ قال: قلت: جعلت فداك فما حدّ التوكّل قال: اليقين، قلت: فما حدّ اليقين قال: ألّا تخاف مع اللّه شيئا.

و عن مفضل عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى داود: ما اعتصم بي عبد من عبادى دون أحد من خلقي عرفت ذلك من نيّته ثمّ تكيده السماوات و الأرض و من فيهنّ الّا جعلت له المخرج من بينهنّ، و ما اعتصم عبد من عبادى بأحد من خلقي عرفت ذلك من نيّته إلّا قطعت أسباب السماوات من يده و أسخت الأرض من تحته و لم ابال بأيّ واد هلك، هذا.

و لما ذكر في الوصف السابع شدّة اشتياق المتّقين إلى الجنّة و خوفهم من العقاب أتبعه بقوله (فهم و الجنّة كمن قد رآها فهم فيها منعّمون و هم و النار كمن قد رآها و هم فيها معذّبون) إشارة إلى أنهم صاروا فى مقام الرّجاء و الشوق إلى الثواب و قوّة اليقين بحقايق وعده سبحانه بمنزلة من رأى بحسّ بصره الجنّة و سعادتها، فتنعّموا فيها و التذّوا بلذائذها، و فى مقام الخوف من النار و العقاب و كمال اليقين بحقايق وعيده تعالى بمنزلة من شاهد النّار و شقاوتها فتعذّبوا بعذابها و تألّموا بالامها.

و محصّله جمعهم بين مرتبتي الخوف و الرّجاء و بلوغهم فيه إلى الغاية القصوى، و هي مرتبة عين اليقين كما قال عليه السّلام مخبرا عن نفسه. لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا، و هذه المرتبة أعني مرتبة عين اليقين مقام جليل لا يبلغه إلّا الأوحدي من النّاس.

و قد روى في الكافي عن إسحاق بن عمّار قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صلّى بالنّاس الصبح فنظر إلى شاب في المسجد و هو يخفق و يهوى برأسه مصفرّا لونه قد نحف جسمه و غارت عيناه في رأسه، فقال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: كيف أصبحت يا فلان قال: أصبحت يا رسول اللّه موقنا، فعجب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من قوله و قال: إنّ لكلّ يقين حقيقة فما حقيقة يقينك فقال: إنّ يقيني يا رسول اللّه هو الّذى أحزنني و أسهر ليلى و أظمأ هو اجرى فعزفت نفسي عن الدّنيا و ما فيها حتّى كأنّي أنظر إلى عرش ربّي و قد نصب للحساب و حشر الخلايق لذلك و أنا فيهم، و كانّي أنظر إلى أهل الجنّة يتنعّمون في الجنّة و يتعارفون على الأرائك يتكئون، و كأنّى أنظر إلى أهل النّار و هم فيها معذّبون مصطرخون، و كأنّى الان أسمع زفير النّار يدور فى مسامعى، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالايمان ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم له: الزم ما أنت عليه، فقال الشّاب: ادع اللّه لى يا رسول اللّه أن ارزق الشهادة معك، فدعا له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلم يلبث أن خرج في بعض غزوات النّبي فاستشهد بعد تسعة نفر و كان هو العاشر.

و قد مرّ هذا الحديث فى شرح الخطبة المأة و الثالثة عشر، و رويناه هنا أيضا لاقتضاء المقام كما هو ظاهر.

و التاسع أنّ (قلوبهم محزونة) لما غلب عليهم من الخوف.

روى فى الكافى عن معروف بن خربوز عن أبي جعفر عليه السّلام قال: صلّى أمير المؤمنين عليه السّلام بالناس الصبح بالعراق فلما انصرف و عظهم فبكى و أبكاهم من خوف اللّه ثمّ قال: أما و اللّه لقد عهدت أقواما على عهد خليلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أنهم ليصبحون و يمسون شعثا غبرا خمصا بين أعينهم كركب المعزى يبيتون لربّهم سجّدا و قياما، يراوحون بين أقدامهم و جباههم، و يناجون فى فكاك رقابهم من النار، و اللّه لقد رأيتهم مع هذا و هم خائفون مشفقون.

و فيه عن أبى حمزة عن عليّ بن الحسين عليهما السّلام قال: صلّى أمير المؤمنين عليه السّلام الفجر و لم يزل فى موضعه حتّى صارت الشمس على قدر رمح و أقبل على الناس بوجهه فقال: و اللّه لقد أدركت أقواما يبيتون لربّهم سجدا و قياما يخالفون بين جباههم و ركبهم كأنّ زفير النار فى آذانهم، إذا ذكر اللّه عندهم مادوا كما يميد الشجر كأنّما القوم باتوا غافلين، قال عليه السّلام: ثمّ قام فما رئي ضاحكا حتّى قبض.

(و) العاشر أنّ (شرورهم مأمونة) لأنّ مبدء الشرور و المفاسد كلّها و رأس كلّ خطيئة هو حبّ الدّنيا، و المتّقون زاهدون فيها معرضون عنها مجانبون عن شرّها و فسادها.

(و) الحادى عشر أنّ (أجسادهم نحيفة) لا تعاب أنفسهم بالصيام و القيام و قناعتهم بالقدر الضرورى من الطعام.

(و) الثاني عشر أنّ (حاجاتهم خفيفة) لاقتصارهم من حوائج الدّنيا على ضروريّاتها و عدم طلبهم منها أكثر من البلاغ.

(و) الثالث عشر أنّ (أنفسهم عفيفة) أى مصونة عن المحرّمات لكسرهم سورة القوّة الشهويّة.

روى في الوسائل من الكافى عن منصور بن حازم عن أبي جعفر عليه السّلام قال: ما من عبادة أفضل عند اللّه من عفّة فرج و بطن.

و عن عبد اللّه بن ميمون القداح عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان أمير المؤمنين عليه السّلام يقول: ما من عبادة أفضل من عفّة بطن و فرج و الرابع عشر أنّهم (صبروا أياما قصيرة أعقبتهم) تلك الأيّام القصيرة (راحة طويلة) يعنى أنهم صبروا فى دار الدّنيا على طوارق المصائب و على مشاق الطاعات و عن لذّات المعاصى بل احتملوا جميع مكاره الدّنيا و استعملوا الصبر فى جميع أهوالها فأوجب ذلك السعادة الدائمة فى الدّار الاخرة.

و يدلّ على ذلك ما رواه فى الكافى عن حمزة بن حمران عن أبى جعفر عليه السّلام قال: الجنّة محفوفة بالمكاره و الصبر، فمن صبر على المكاره فى الدّنيا دخل الجنّة، و جهنّم محفوفة باللّذات و الشهوات فمن أعطى نفسه لذّتها و شهوتها دخل النار.

و فيه عن أبي حمزة الثمالي قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: من ابتلى من المؤمنين ببلاء فصبر عليه كان له مثل أجر ألف شهيد.

و فيه عن العزرمي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: سيأتي على النّاس زمان لا ينال فيه الملك إلّا بالقتل و التّجبّر، و لا الغنى إلّا بالغصب و البخل، و لا المحبّة إلّا باستخراج الدّين و اتباع الهوى، فمن أدرك ذلك الزّمان فصبر على الفقر و هو يقدر على الغنى، و صبر على البغضة و هو يقدر على المحبّة، و صبر على الذّل و هو يقدر على العزّ آتاه اللّه ثواب خمسين صدّيقا ممّن صدّق بي، هذا و في وصف أيّام الصبر بالقصر و الرّاحة بالطول تحريص و ترغيب اليه، و أكّد ذلك بقوله (تجارة مربحة) استعار لفظ التجارة لاكتسابهم الرّاحة في مقابل الصبر، و رشّح بلفظ الرّبح.

و كونها مربحة باعتبار قصر مدّة الصّبر على المكاره و طول مدّة الرّاحة و فناء الشّهوات الدّنيويّة و اللّذائذ النّفسانيّة و بقاء السّعادات الاخرويّة مضافة إلى خساسة الاولى في نفسها و حقارتها، و نفاسة الثّانية و شرافتها.

و أكّد ثالثا بقوله (يسّرها لهم ربّهم) يعني أنّ فوزهم بتلك النّعمة العظمى و السّعادة الدّائمة قد حصل بتوفيق اللّه سبحانه و تأييده و لطفه، ففيه ايماء إلى توجّه العناية الرّبانيّة إليهم و شمول الألطاف الالهيّة عليهم و إلى كونهم بعين رحمة اللّه و كرامته و الخامس عشر أنّهم (أرادتهم الدّنيا فلم يريدوها) أى أرادت عجوزة الدّنيا أن تفتنهم و تغرّهم و أن يتزوّجوا بها، فأعرضوا عنها و زهدوا فيها بما كانوا يعرفونه من حالها و أنّها قتّالة غوّالة ظاهرة الغرور كاسفة النّور يونق منظرها و يوبق مخبرها قد تزيّنت بغرورها و غرّت بزينتها لا تفي بأحد من أزواجها الباقية كما لم تف بأزواجها الماضية.

(و) السادس عشر أنّ الدّنيا (أسرتهم ففدوا أنفسهم منها) الأشبه أن يكون المراد بقوله: أسرتهم، هو الاشراف على الاسر، يعني أنّهم بمقتضى المزاج الحيواني و القوى النّفسانيّة الّتي لهم كاد أن تغرّهم الدّنيا فيميلوا إليها و يقعوا في قيد اسره و سلسلة رقيّته، لكنّهم نظروا إليها بعين البصيرة و عرفوها حقّ المعرفة و غلب عقلهم على شهوتهم فرغبوا عنها و زهدوا فيها و أعرضوا عن زبرجها و زخارفها، فالمراد بفداء أنفسهم منها هو الاعراض عن الزّخارف الدّنيويّة، فكأنّهم بذلوا تلك الزّخارف لها و خلصوا أنفسهم منها.

و إنّما أتى بالواو في قوله: أرادتهم الدّنيا و لم يريدوها، و بالفاء في قوله: و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها، لعدم التّرتيب بين الجملتين المتعاطفتين فى القرينة السّابقة، بخلاف هذه القرينة فانّ الفدية مترتّبة على الاسر كما لا يخفى.

شرح لاهیجی

و من خطبة له عليه السّلام روى انّ صاحبا لامير المؤمنين (علیه السلام) يقال له همام كان رجلا عابدا فقال يا امير المؤمنين (علیه السلام) صف لى المتّقين حتّى كأنّى انظر اليهم فثاقل عن جوابه ثمّ قال (علیه السلام) يا همام اتّق اللّه و احسن فانّ اللّه مع الّذين اتّقوا و الّذينهم محسنون فلم يقنع همام بذلك القول حتّى عزم عليه فحمد اللّه و اثنى عليه و صلّ على النّبىّ (صلی الله علیه وآله) ثمّ قال (علیه السلام) يعنى و از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است مرويست كه مصاحبى بود از براى امير المؤمنين (علیه السلام) همام نام كه بود مردى عابد پس گفت يا امير المؤمنين (علیه السلام) وصف كن و بيان نما از براى من متّقين و پرهيزگاران را تا اين كه گويا كه من نگاه ميكنم بسوى ايشان پس سنگينى ورزيد و درنگ كرد آن حضرت در جواب او پس گفت (علیه السلام) كه اى همام بپرهيز از خدا و كار نيك بكن پس بتحقيق كه خداى (متعال) با پرهيز كارانست و با محسنين است پس قناعت نكرد همام باين جواب تا اين كه سوگند داد بر حضرت از براى جواب گفتن گفت راوى پس حضرت (علیه السلام) حمد و ستايش كرد خدا را و درود گفت بر او و صلوات فرستاد بر پيغمبر (صلی الله علیه وآله) پس گفت امّا بعد فانّ اللّه سبحانه خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم امنا من معصيتهم لانّه لا تضرّه معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدّنيا مواضعهم فالمتّقون فيها اهل الفضائل منطقهم الصّواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التّواضع يعنى امّا بعد از حمد خدا و صلوات بر پيغمبر (صلی الله علیه وآله) پس بدرستى كه خداى سبحانه ايجاد كرد موجودات را در وقتى كه مصلحت بود ايجاد ايشان در انوقت در حالتى كه بى نياز بود از فرمانبردارى ايشان و ايمن بود از ضرر نافرمانى ايشان بعلّت اين كه ضررى باو نمى رساند نافرمانى كسى كه نافرمانى كرده است او را و نفع نمى رساند باو فرمان بردارى كسى كه فرمان او را برده است زيرا كه خداوند عالم كامل من جميع الجهات است و مقتدر بهمه جهات پس نفع و ضرر نمى رساند باو از جمله ممتنعاتست بلكه طاعت مطيع منفعت بنفس خود است و عصيان عاصى مضرّت بر ذات خود پس معيّن كرد در ميان خلايق معيشتها و گذران زندگانيهاى ايشان را و گذاشت ايشان را از گذران دنيا در جايگاه سزاوار بايشان پس پرهيز كاران در دنيا ارباب كمالات و ملكات پسنديده اند و گفتار ايشان درست و راست است و پوشاك ايشان ميانه روى عدلست و رفتار ايشان تواضع و فروتنى است غضّوا ابصارهم عمّا حرّم اللّه عليهم و وقفوا اسماعهم على العلم النّافع لهم نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالّذى نزلت فى الرّخاء لولا الاجل الّذى كتب اللّه عليهم لم تستقرّ ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثّواب و خوفا من العقاب يعنى بپوشند چشمهاى خود را از هر چيزى كه خدا حرام كرده است بر ايشان و وادارند گوشهاى خود را بر شنيدن علم نفع بخشنده از براى ايشان در اخرت فرود ايد نفسهاى هر يك ايشان در بلايا و شدائد و گرفتاريهاى از براى ايشان مثل كسى كه فرود ايد نفس او در فراخى و فراغبالى و آسايش در راضى بودن بقضاء خدا و شاكر شدن بداده او بطيب خاطر بدون ملالت و كراهتى اگر نبود مدّت معيّن آن چنانى كه نوشته است خداى (متعال) از براى ايشان و لازم گردانيده است بودن ايشان را در ان مدّت هر اينه قرار نمى گرفت جانهاى ايشان در بدنهاى ايشان در لحظه از جهة اشتياق بسوى ثواب خدا كه باعث پريدن مرغ روح ايشان مى شد از قفس بدن و از جهة ترسيدن از عذاب خدا كه موجب بيرون شدن جان ايشان مى گشت از قالب تن عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم فهم و الجنّة كمن قد راها فهم فيها منعّمون و هم و النّار كمن قد راها فهم فيها معذّبون قلوبهم محزونة و شرورهم مأمونة و اجسادهم نحيفة و حاجتهم خفيفة و انفسهم عفيفة يعنى بزرگ نمودن خالق در پيش نفسهاى ايشان پس كوچك نمود ما سواى در چشم ايشان يعنى اعتقاد كردند عظمت و بزرگى خدا را پس در نظر ايشان در امد حقارت ما دون خدا پس حال ايشان با بهشت مثل كسى است كه ديده باشد او را پس در آنجا بناز و نعمت گذرانده باشد و حال ايشان با جهنّم مانند كسى است كه ديده باشد او را پس در آنجا بعذاب گذران كرده باشد يعنى ايشان در امر بهشت و دوزخ بر يقينى باشند بمثابه مشاهده دلهاى ايشان قرين حزن و اندوه است از گرفتار بودن در زندان دنيا و مردم اسوده باشند از بديهاى ايشان زيرا كه خود آسوده اند و بدنهاى ايشان لاغر باشد از خوف و رياضت و درخواست ايشان بمردم بسيار سبك باشد زيرا كه قانع باشند و محتاج نباشند بكسى مگر باندك و نفسهاى ايشان با عفّت باشد زيرا كه مطلقا ميل نكنند بدنيا چه جاى ارتكاب بمحرّمات باشد صبروا ايّاما قصيرة اعقبتهم راحة طويلة تجارة مربحة يسرّها لهم ربّهم ارادتهم الدّنيا و لم يريدوها و اسرّتهم نفدوا انفسهم منها یعنی شكيبائى در زحمت پيشه كردند در روز كوتاهى در عقب در آمد ايشان را آسايش مدّتهاى درازى و تجارت با منفعتى كه ميسّر ساخت از براى ايشان پروردگار ايشان خواست ايشان را اهل دنيا يعنى خواستند آميزش با ايشان را و نخواستند ايشان اهل دنيا را و الفت با آنها را و اسير كرد ايشان را دنيا بگرفتاريها و شدائد پس فدا دادند لذّات و خواهشهاى نفسهاى خود را بدنيا و ترك علاقه از او كردند و خلاص شدند از اسيرى او و راحت يافتند از غل و زنجير شدائد و مكروهات او

شرح ابن ابی الحدید

رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ ع عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حَيْثُ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّذِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ منها

همام المذكور في هذه الخطبة هو همام بن شريح بن يزيد بن مرة بن عمرو بن جابر بن يحيى بن الأصهب بن كعب بن الحارث بن سعد بن عمرو بن ذهل بن مران بن صيفي بن سعد العشيرة و كان همام هذا من شيعة أمير المؤمنين ع و أوليائه و كان ناسكا عابدا قال له يا أمير المؤمنين صف لي المتقين حتى أصير بوصفك إياهم كالناظر إليهم فتثاقل عن جوابه أي أبطأ فعزم عليه أي أقسم عليه و تقول لمن يكرر عليك الطلب و السؤال قد عزم علي أي أصر و قطع و كذلك تقول في الأمر تريد فعله و تقطع عليه عزمت عزما و عزمانا و عزيمة و عزيما فإن قلت كيف جاز له ع أن يتثاقل عن جواب المسترشد قلت يجوز أن يكون تثاقل عن جوابه لأنه علم أن المصلحة في تأخير الجواب و لعله كان حضر المجلس من لا يحب أن يجيب و هو حاضر فلما انصرف أجاب و لعله رأى أن تثاقله عن الجواب يشد تشوق همام إلى سماعه فيكون أنجع في موعظته و لعله كان من باب تأخير البيان إلى وقت الحاجة لا من باب تأخير البيان عن وقت الحاجة و لعله تثاقل عن الجواب ليرتب المعاني التي خطرت له في ألفاظ مناسبة لها ثم ينطق بها كما يفعله المتروي في الخطبة و القريض فإن قلت فما معنى إجابته له أولا بقوله يا همام اتق الله و أحسن ف إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ و أي جواب في هذا عن سؤال همام .

قلت كأنه لم ير في بادئ الحال شرح صفات المتقين على التفصيل فقال لهمام ماهية التقوى معلومة في الجملة فاتق الله و أحسن فإن الله قد وعد في كتابه أن يكون وليا و ناصرا لأهل التقوى و الإحسان و هذا كما يقول لك قائل ما صفات الله الذي أعبده أنا و الناس فتقول له لا عليك ألا تعرف صفاته مفصلة بعد أن تعلم أنه خالق العالم و أنه واحد لا شريك له فلما أبى همام إلا الخوض فيما سأله على وجه التفصيل قال له إن الله تعالى خلق الخلق حين خلقهم و يروى حيث خلقهم و هو غني عن طاعتهم لأنه ليس بجسم فيستضر بأمر أو ينتفع به

و قسم بين الخلق معايشهم كما قال سبحانه نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا و في قوله وضعهم مواضعهم معنى قوله وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا فكأنه ع أخذ الألفاظ فألغاها و أتى بمعناها فلما فرغ من هذه المقدمة شرع في ذكر صفات المتقين فقال إنهم أهل الفضائل ثم بين ما هذه الفضائل فقال منطقهم الصواب فإن قلت أي فائدة في تقديم تلك المقدمة و هي كون البارئ سبحانه غنيا لا تضره المعصية و لا تنفعه الطاعة قلت لأنه لما تضمنت الخطبة مدح الله تعالى للمتقين و ما أعده لهم من الثواب و ذمه للعاصين و ما أعده لهم من العقاب العظيم فربما يتوهم متوهم أن الله تعالى ما رغب في الطاعة هذا الترغيب البالغ و خوف من المعصية هذا التخويف البالغ إلا و هو منتفع بالأولى مستضر بالثانية فقدم ع تلك المقدمة نفيا لهذا الوهم

فصل في فضل الصمت و الاقتصاد في المنطق

و اعلم أن القول في خطر الكلام و فضل الصمت و فضل الاقتصار في المنطق وسيع جدا و قد ذكرنا منه طرفا فيما تقدم و نذكر الآن منه طرفا آخر

قال النبي ص من صمت نجا

و قال أيضا الصمت حكم و قليل فاعله

و قال له ص بعض أصحابه أخبرني عن الإسلام بأمر لا أسأل عنه أحدا بعدك فقال قل آمنت بالله ثم استقم قال فما أتقي فأومأ بيده إلى لسانه

و قال له ع عقبة بن عامر يا رسول الله ما النجاة قال املك عليك لسانك و ابك على خطيئتك و ليسعك بيتك

و روى سهل بن سعد الساعدي عنه ص من يتوكل لي بما بين لحييه و رجليه أتوكل له بالجنة

و قال من وقي شر قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقي

و روى سعيد بن جبير مرفوعا إذا أصبح ابن آدم أصبحت الأعضاء كلها تشكو اللسان تقول أي بني آدم اتق الله فينا فإنك إن استقمت استقمنا و إن اعوججت اعوججنا

و قد روي أن عمر رأى أبا بكر و هو يمد لسانه فقال ما تصنع قال هذا الذي أوردني الموارد 

إن رسول الله ص قال ليس شي ء في الجسد إلا يشكو إلى الله تعالى اللسان على حدته

و سمع ابن مسعود يلبي على الصفا و يقول يا لسان قل خيرا تغنم أو اصمت تسلم من قبل أن تندم فقيل له يا أبا عبد الرحمن أ هذا شي ء سمعته أم تقوله من تلقاء نفسك قال بل

سمعت رسول الله ص يقول أكثر خطايا ابن آدم من لسانه

و روى الحسن مرفوعا رحم الله عبدا تكلم فغنم أو سكت فسلم

و قالت التلامذة لعيسى ع دلنا على عمل ندخل به الجنة قال لا تنطقوا أبدا قالوا لا نستطيع ذلك قال فلا تنطقوا إلا بخير

و قال النبي ص إن الله عند لسان كل قائل فاتقى الله امرؤ علم ما يقول

و كان يقول لا شي ء أحق بطول سجن من لسان

و كان يقال لسانك سبع إن أطلقته أكلك

في حكمة آل داود حقيق على العاقل أن يكون عارفا بزمانه حافظا للسانه مقبلا على شانه و كان يقال من علم أن كلامه من عمله أقل كلامه فيما لا ينفعه و قال محمد بن واسع حفظ اللسان أشد على الناس من حفظ الدينار و الدرهم اجتمع أربعة حكماء من الروم و الفرس و الهند و الصين فقال أحدهم أنا أندم على ما قلت و لا أندم على ما لم أقل و قال الآخر إذا تكلمت بالكلمة ملكتني و لم أملكها و إذا لم أتكلم ملكتها و لم تملكني و قال الآخر عجبت للمتكلم إن رجعت عليه كلمته ضرته و إن لم ترجع لم تنفعه و قال الرابع أنا على رد ما لم أقل أقدر مني على رد ما قلت.

ذكر الآثار الواردة في آفات اللسان

و اعلم أن آفات اللسان كثيرة فمنها الكلام فيما لا يعنيك و هو أهون آفات اللسان و مع ذلك فهو عيب 

قال النبي ص من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه

و روي أنه ع مر بشهيد يوم أحد فقال أصحابه هنيئا له الجنة قال و ما يدريكم لعله كان يتكلم فيما لا يعنيه

و قال ابن عباس خمس هي أحسن و أنفع من حمر النعم لا تتكلم فيما لا يعنيك فإنه فضل لا آمن عليه الوزر و لا تتكلم فيما يعنيك حتى تجد له موضعا فرب متكلم في أمر يعنيه قد وضعه في غير موضعه فأساء و لا تمار حليما و لا سفيها فإن الحليم يقليك و السفيه يؤذيك و اذكر أخاك إذا تغيب عنك بما تحب أن يذكرك به و أعفه عما تحب أن يعفيك عنه و اعمل عمل رجل يرى أنه مجازى بالإحسان مأخوذ بالجرائم

و منها فضول الكلام و كثرته و ترك الاقتصار و كان يقال فضول المنطق و زيادته نقص في العقل و هما ضدان متنافيان كلما زاد أحدهما نقص الآخر

و قال عبد الله بن مسعود إياكم و فضول الكلام حسب امرئ ما بلغ به حاجته

و كان يقال من كثر كلامه كثر سقطه و قال الحسن فضول الكلام كفضول المال كلاهما مهلك و منها الخوض في الباطل و الحديث فيما لا يحل كحديث النساء و مجالس الخمر و مقامات الفساق و إليه الإشارة بقوله تعالى وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ و منها المراء و الجدال 

قال ع دع المراء و إن كنت محقا

و قال مالك بن أنس المراء يقسي القلب و يورث الضغائن

و قال سفيان الثوري لو خالفت أخي في رمانة فقال حلوة و قلت حامضة لسعي بي إلى السلطان و كان يقال صاف من شئت ثم أغضبه بالجدال و المراء فليرمينك بداهية تمنعك العيش و قيل لميمون بن مهران ما لك لا تفارق أخا لك عن قلى قال لأني لا أشاريه و لا أماريه و منها التقعر في الكلام بالتشدد و التكلف في الألفاظ 

قال النبي ص أبغضكم إلي و أبعدكم مني مجالس يوم القيامة الثرثارون المتفيهقون المتشدقون

و قال ع هلك المتنطعون... ثلاث مرات

و التنطع هو التعمق و الاستقصاء و قال عمر إن شقاشق الكلام من شقاشق الشيطان و منها الفحش و السب و البذاء 

قال النبي ص إياكم و الفحش فإن الله لا يحب الفحش و لا يرضى الفحش

و قال ع ليس المؤمن بالطعان و لا باللعان و لا بالسباب و لا البذي ء

و قال ع لو كان الفحش رجلا لكان رجل سوء

و منها المزاح الخارج عن قانون الشريعة و كان يقال من مزح استخف به و كان يقال المزاح فحل لا ينتج إلا الشر و منها الوعد الكاذب و

قد قال النبي ص العدة دين و قد أثنى الله سبحانه على إسماعيل فقال إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ و قال سبحانه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ

و منها الكذب في القول و اليمين و الأمر فيهما مشهور و منها الغيبة و قد تقدم القول فيها

قوله ع و ملبسهم الاقتصاد أي ليس بالثمين جدا و لا بالحقير جدا كالخرق التي تؤخذ من على المزابل و لكنه أمر بين أمرين و كان ع يلبس الكرابيس و هو الخام الغليظ و كذلك كان عمر رضي الله عنه و كان رسول الله ص يلبس اللين تارة و الخشن أخرى قوله ع و مشيهم التواضع تقديره و صفة مشيهم التواضع فحذف المضاف و هذا مأخوذ من قوله تعالى وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ رأى محمد بن واسع ابنا له يمشي و هو يتبختر و يميس في مشيته فصاح به فأقبل فقال له ويلك لو عرفت نفسك لقصدت في مشيك أما أمك فأمة ابتعتها بمائة درهم و أما أبوك فلا أكثر الله في الناس من أمثاله و الأصل في هذا الباب قوله تعالى وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا و قوله غضوا أبصارهم أي خفضوها و غمضوها و غضضت طرفي عن كذا احتملت مكروهه و قوله وقفوا أسماعهم على العلم النافع لهم أي لم يشغلوا سمعهم بشي ء غير العلوم النافعة أي لم يشتغلوا بسماع شعر و لا غناء و لا أحاديث أهل الدنيا قوله نزلت أنفسهم منهم في البلاء كالذي نزلت في الرخاء يعني أنهم قد طابوا نفسا في البلاء و الشدة كطيب أنفسهم بأحوالهم في الرخاء و النعمة و ذلك لقلة مبالاتهم بشدائد الدنيا و مصائبها و تقدير الكلام من جهة الإعراب نزلت أنفسهم منهم في حال البلاء نزولا كالنزول الذي نزلته منهم في حال الرخاء فموضع كالذي نصب لأنه صفة مصدر محذوف و الموصول قد حذف العائد إليه و هو الهاء في نزلته كقولك ضربت الذي ضربت أي ضربت الذي ضربته ثم قال ع إنهم من شدة شوقهم إلى الجنة و من شدة خوفهم من النار تكاد أرواحهم أن تفارق أجسادهم لو لا أن الله تعالى ضرب لهم آجالا ينتهون إليها ثم ذكر أن الخالق لما عظم في أعينهم استصغروا كل شي ء دونه و صاروا لشدة يقينهم و مكاشفتهم كمن رأى الجنة فهو يتنعم فيها و كمن رأى النار و هو يعذب فيها و لا ريب أن من يشاهد هاتين الحالتين يكون على قدم عظيمة من العبادة و الخوف و الرجاء و هذا مقام جليل و مثله

قوله ع في حق نفسه لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا

و الواو في و الجنة واو مع و قد روي بالعطف بالرفع على أنه معطوف على هم و الأول أحسن ثم وصفهم بحزن القلوب و نحافة الأجسام و عفة الأنفس و خفة الحوائج و أن شرورهم مأمونة على الناس و أنهم صبروا صبرا يسيرا أعقبهم نعيما طويلا ثم ابتدأهم فقال تجارة مربحة أي تجارتهم تجارة مربحة فحذف المبتدأ و روي تجارة مربحة بالنصب على أنه مصدر محذوف الفعل

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الأول

روى أنّ صاحبا لأمير المؤمنين عليه السّلام يقال له: همّام- كان رجلا عابدا، فقال له: يا أمير المؤمنين صف لى المتّقين حتّى كأنّى أنظر إليهم، فتثاقل عليه السّلام عن جوابه، ثمّ قال: يا همّام اتّق اللَّه و أحسن ف (إنّ اللَّه مع الّذين اتّقوا و الّذين هم مّحسنون) فلم يقنع همّام بهذا القول حتّى عزم عليه، فحمد اللَّه و أثنى عليه، و صلّى على النّبىّ- صلّى اللَّه عليه و آله- ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ اللَّه سبحانه و تعالى خلق الخلق- حين خلقهم- غنيّا عن طاعتهم، امنا مّن مّعصيتهم، لأنّه لا تضرّه معصية من عصاه، و لا تنفعه طاعة من أطاعه، فقسم بينهم مّعايشهم، و وضعهم مّن الدّنيا مواضعهم، فالمتّقون فيها هم أهل الفضائل، منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشيهم التّواضع، غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللَّه عليهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم، نزلت أنفسهم مّنهم فى البلاء كالّتى نزلت فى الرّخآء، و لو لا الأجل الّذى كتب اللَّه عليهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفة عين شوقا إلى الثّواب، و خوفا مّن العقاب، عظم الخالق فى أنفسهم فصغر ما دونه فى أعينهم، فهم و الجنّة كمن قدراها، فهم فيها منعّمون، و هم و النّار كمن قدراها، فهم فيها معذّبون: قلوبهم مّحزونة، وّ شرورهم مّأمونة، وّ أجسادهم نحيفة، وّ حاجاتهم خفيفة، وّ أنفسهم عفيفة، صبروا أيّاما قصيرة أعقبتهم راحة طويلة، تجارة مّربحة يسّرها لهم ربّهم، أرادتهم الدّنيا فلم يريدوها و أسرتهم ففدوا أنفسهم مّنها

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در اوصاف اهل تقوى و پرهيز) (از راويان آثار چنين) روايتشده كه امير المؤمنين عليه السّلام را يارى بود، ناميده شده بهمّام (ابن شريح ابن يزيد از طايفه سعد العشيره) و اين همّام مردى بود عابد (و شب زنده دار روزى او) به حضرت عرض كرد يا امير المؤمنين اوصاف پرهيزكاران را براى من طورى بيان فرمائيد كه گوئى آنها را مى بينم، حضرت (ابتدا شايد براى اين كه كاملا او را براى دريافت پاسخ مهيّا سازد) كمى در پاسخش كندى كرده سپس بطور اجمال فرمودند: اى همّام (اوّلا تو خود) از خداى بترس و نيكوكار باش، زيرا كه خداوند در قرآن در سوره 16 آيه 128 فرمايد: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا، وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ خدا با پرهيزكاران، و نيكو كرداران است، (بنا بر اين تو بكوش تا خويش را در شمار اين دسته در آورى رستگار خواهى شد) اين جواب (مفيد و مختصر) همّام را قانع نساخت و (براى توضيح بيشترى) حضرت را سوگند داد، لذا مولاى متّقيان عليه السّلام حمد و ثناى خداى را بجا آورده، بر پيمبر و آلش درود فرستاده و سپس فرمودند: بدان اى همّام، خداوند تعالى خلايق را بيافريد، و در آن هنگام از فرمانبردارى آنان بى نياز بود (و از نافرمانيشان ايمن و بر كنار چرا) زيرا كه گناه گنهكار و طاعت فرمانبردار بحال او زيان و سودى نداشت (و ندارد و نتيجه اين دو عايد خود مردم است) آن گاه وسائل زندگى را بين آنان تقسيم كرد، و براى هر كس در دنيا جايگاهى مقرّر فرمود (يكى را بحسب ظاهر دارا و ديگرى را نادار و آن را ارجمند و اين را خوار قرار داد) پس فقط در جهان پرهيزكارانند كه داراى ستودگيها هستند (و بس زيرا كه) آنان سخنشان درست، لباسشان ميانه، روششان فروتنى است، ديده از هر چه كه خدا برايشان نپسنديده پوشيده اند، و بهر دانشى كه بحالشان سودمند است گوش فرا داده اند، هنگام سختى و گرفتارى چنانند كه ديگران در خوشى و آسايش (چون هر دو را از جانب خدا مى دانند، لذا در هر دو حال يكسانند) اگر نبود مدّت مرگى كه خدا در كتابش براى آنها معيّن فرموده، البتّه يك چشم بر همزدن جانهايشان از شوق بثواب و بيم از عقاب در پيكرهايشان نمى پائيد، خدا در نزدشان بزرگ و هر چه جز او است در چشمشان كوچك است، باورشان در باره بهشت همچون كسانى است كه آن را ديده، و در آن گرم عيش اند، و ايمانشان در باره جهنّم همچون كسانى است كه آنرا ديده و در آن معذّبند، دلشان اندوهگين آزارشان از مردم بر كنار، پيكرهايشان لاغر، خواهشهايشان سبك، نفوس شان عفيف و پاكيزه، براى آسايش هميشگى (عقبى) روزكى چند را (كه در اين جهانند) به شكيبائى گرايند، و اين تجارت سودمند را پروردگارشان برايشان آماده فرموده است (تا از دنيا و هوى بگذرند بخدا و عقبى برسند، عروس دلفريب) جهان بآنان روى آورد آنها باو پشت كردند، آنها را اسير و گرفتار (رنجهاى) خويش كرد، آنها برخى كردن جان از آن رهيدند

نظم

  • شده است از اهل آثار و درايتچنين اين خطبه دلكش روايت
  • امير المؤمنين را بود يار ى خدا را عابدى شب زنده دارى
  • به صحراى محبّت يكّه تازىقمار عاشقى را پاك بارى
  • حريفى حق پرستى سينه چاكى بچرخ عشق مهرى تابناكى
  • به پيشانى ز سجده پينه ها داشتبه پيش تير هجران سينه ها داشت
  • اساس عشق از وى بد باتمام شريحش باب و نامش بود همّامدلش از آتش تقوى پر از سوزز شه شد خواستار اندر يكى رو
  • كه بدهد شرح حال متّقين رابيان سازد صفات مؤمنين را
  • بطورى شه نشانهاشان شماردكه آن اشخاص را در ديده آرد
  • نخستين مهر چرخ ارجمندى كمى در پاسخش فرمود كندى
  • زند تا دامن او را نار سوداشنيدن را شود بهتر مهيّا
  • سپس لبهاى گوهر بار بگشودچنين در پاسخ همّام فرمود
  • كه اى همّام از يزدان بپرهيزبكن نيكى ز كار زشت بگريز
  • كه ايزد پشتبان اهل تقوى است بهشت از بهر نيكويان مهيّا است
  • اگر در زمره اين دسته آرىخودت را در دو گيتى رستگارى
  • نشد قانع بدين اندازه همّام عطش زايل نگشت او را بيك جام
  • بپاى خم سرى پرهاى و هو داشتسبوهائى ز ساقى آرزو داشت
  • پى تشريح حال اهل ارشادبيزدان شاه مردان را قسم داد
  • بجان و دل چو شاهش مستعد ديدمهيّا از پى توضيح گرديد
  • خدا را برد در اوّل نيايش نبىّ و آل را دوّم ستايش
  • سپس فرمود كاى همّام يزدانچو خلقت كرد خلق از انس و از جان
  • نه با طاعات آنان داشت كارى نه از عصيانشان بر دل غبارى
  • چرا زيرا كس ار كردش اطاعتو گر عصيانش از ذلّ و شناعت
  • نه آن طاعت بسود وى فزودى نه آن عصيان زيان وى نمودى
  • بمردم شد جزاى هر دو عايدبعاصى نار و نور از بهر عابد
  • چو امر خلق و خلقت يافت تحكيم ميانشان رزق را فرمود تقسيم
  • براى هر كسى ذات الهىمقرّر كرد جا و دستگاهى
  • يكى را دار عزّ و ارجمندى يكى را دار خوارىّ و نژندى
  • ز پاكى شد يكى پاكيزه گوهرز ناپاكى يكى شد تيره اختر
  • يكى جام از مى نابش لبالب يكى جانش ز رنج و غصّه بر لب
  • يكى از نيك بختى متّقى شديكى از زشت بختيها شقى شد
  • يكى را داد چشم مست و بيماربدان نرگس يكى را عاشق زار
  • يكى پرورده اندر ناز و نعمتيكى آزرده اندر رنج و زحمت
  • يكى عذرا شد اينك گشت وامق يكى ليلا يكى مجنون و عاشق
  • نوا افكند اندر ناى بلبللطيف آورد برگ غنچه گل
  • بحسب اقتضا در هر طبيعت خواصّى را نهاد اندر وديعت
  • و ليكن در جهان آفرينشگرامى اهل تقوايند و بينش
  • منزّه متّقين اند از رذائل ز مردم جمله برتر در فضائل
  • سخنهاشان درست است و صوابستبه تنشان جامه و ثوب از ثواب است
  • روان جمله براه نرم خوئى ز زشتى ديده بسته از نكوئى
  • تمامى گشته در ملك يقين شاهنموده پشت بر ما حرّم اللَّه
  • هر آن دانش كه نيك و سودمند است بگوش جانشان زان درّ و پند است
  • ز عشق دلبر شيرين شمايلدچار رنجى ار گرديدشان دل
  • جگرشان گر كه شد چون لاله پر داغ بلب خندند همچون غنچه باغ
  • ز هر پيش آمديشان غم بدل نيستغم و شاديشان با هم مساويست
  • بر آن طاوسهاى جلوه آئين نبودى گر كه گاه مرگ تعيين
  • بلوح قدرت ار ننوشته بودىقضاى حق از آن نگذشته بودى
  • ز پيكر جانشان مانند شهبازباوج قصر دلبر داشت پرواز
  • ز سودا و جنون عشق عالىبدنها از روان كردند خالى
  • بسرشان روز و شب شور ثواب است بدلشان ترس و بيم از عقاب است
  • خدا در ديده آنان بزرگ استجزا و هر چيز كوچك و آن سترك است
  • به بينندى بنور عشق و ايمان به چشم دل عيان جنّات و نيران
  • گهى در خنده از عيش بهشتندگهى در گريه از بيم كنشت اند
  • گهى در جنّت و قصر مهذّب گهى در نار خود ديده معذّب
  • هميشه قلبشان اندوهناك استز نور حق درونشان تابناك است
  • ز شرّ و فتنه شان خلق اند ايمن ز آزار كسان در چيده دامن
  • ز عشق دوست در سوز و گدازاندتمنّا كوچك اند و كم نيازاند
  • به پيكرها نزارند و نحيف اندبجان پاكيزه و پاك و عفيف اند
  • شكيبائى گزيده روز كى چندز آسايش از آن پس گشته خرسند
  • به عقبى كرده دنيا جمله سوداخدا كرد اين تجارتشان مهيّا
  • چو ريگ از كف فشانده زرّ و دينارمتاع عشق را گشته خريدار
  • عروس دهرشان رقصان و سرمست همى مى خواست دلشان بردن از دست
  • براى خويش از آنان خواست شوهربنگرفتند او را زوج و همسر
  • ز عيش و نوش وى دورى گزيدندز مكر و خدعه اش با جان رهيدند

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS