خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7 : صفات والاى فرشتگان

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7 : صفات والاى فرشتگان

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7

7 صفات والاى فرشتگان

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7

قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَيْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ وَ لَا تَرَكَتْ لَهُمُ اسْتِكَانَةُ الْإِجْلَالِ نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا مَلَكَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْجُؤَارِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ . وَ لَا تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ وَ لَا تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ لَا يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ وَ لَا يَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ إِلَّا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ فَيُؤْثِرُوا وَشِيكَ السَّعْيِ عَلَى اجْتِهَادِهِمْ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ

ترجمه مرحوم فیض

عبادت و بندگى خداوند ايشان را از هر كار باز داشته و حقائق ايمان بين ايشان و معرفت و شناسايى پروردگار وسيله گرديده است (نيكوئى عقائد سبب شده كه حقّتعالى را شناخته پرستش مى نمايند) و يقين و باورشان باو آنها را از توجّه بديگرى منصرف ساخته و از شدّت شوق و دوستى او تمام توجّه ايشان بجانب او است، و آنچه بخواهند از او مى طلبند و از ديگرى توقّعى ننموده اند، حلاوت و شيرينى معرفت و شناسايى او را چشيده از جام سيراب كننده اى كه مملوّ از محبّت و دوستى او است آشاميده اند، و (بجهت معرفت به عظمت و قدرت خداوند سبحان) خوف و ترس (از عذاب) او در سويداى دلهاشان ريشه دوانده و جايگير شده است، و از بسيارى طاعت و بندگى كمرهاشان خم گرديده، و بسيارى رغبت و ميل ايشان بسوى او تضرّع و زارى آنها را تمام نكرده (همواره بپرستش او مشغولند) و بلندى مرتبت و منزلت ريسمان خاكسارى را از گردنشان باز نكرده (با مقام ارجمند، بسيار متواضعند) و عجب و خودپسندى بر آنها راه نيافته تا عبادات خود را بسيار شمارند، و خضوع و زارى آنان در برابر جلالت و بزرگى حقّ باعث نگشته كه اعمال حسنه خود را بزرگ دانسته (اهميّتى بآن دهند) و از بسيارى كوشش ايشان در كار (عبادت و بندگى) سستى بر آنها مستولى نشده (چنانكه در قرآن كريم س 21 ى 20 ميفرمايد: يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ يعنى فرشتگان شب و روز پيوسته خداوند را تسبيح كرده هيچ گاه خسته نمى شوند) و رغبتهاى ايشان به پروردگارشان كم نگشته تا از اميدوارى باو چشم بپوشند (و بديگرى دل بندند) و طول مناجات و راز و نياز (با خداى تعالى) اطراف زبانشان را خشك نكرده، و كارهايى آنان را مشغول ننموده تا آوازهاى پنهانى و راز و نيازى كه با حقّ دارند منقطع شود، و در جاهايى كه براى طاعت و بندگى ايستاده اند دوشهايشان از يكديگر سوا نمى شود(همه با هم دوش به دوش در صفّهاى عبادت بپرستش خداوند مشغول و از جاى خويش منحرف نشوند) و (از رنج در عبادات و بسيارى بندگى) راحتى و آسايش نطلبيده اند تا گردن از زير بار امر و فرمان حقّ تعالى تهى كرده تقصير نمايند (زيرا رنج و راحتى از لوازم مزاج حيوانى است و فرشتگان از اين اوصاف منزّه هستند) و بر تصميم و كوشش ايشان (در عبادات) نفهمى و فراموشى غلبه پيدا نمى كند، و شهوتها و خواهشها به تيرهاى خدعه و فريب همّت و كوشش آنان را (در طاعات) از بين نمى برد (زيرا فرشتگان داراى قوّه شهويّه نيستند تا فريب خورده از عبادت دست بردارند) داراى عرش (خداوند سبحان) را براى روز حاجت و نيازمندى ذخيره قرار داده اند، و رغبت و ميل ايشان بسوى او است حتّى زمانيكه خلايق از او دست برداشته به مخلوقات متوجّه گردند، بپايان منتهى درجه عبادت و بندگى او نمى رسند (زيرا مراتب و درجات معرفت و شناسايى خداوند متعال غير متناهى است، پس هر مرتبه اى تحصيل نموده بر طبق آن او را عبادت نمايند مرتبه بالاترى دارد، و وصول بمنتهى درجه عبادت او براى هيچكس ممكن نيست) و شوق و دوست داشتن اشتغال ايشان بطاعت و بندگى او بر اثر علاقه اى است كه در دلهاى آنان است و موادّ آن عبارت است از اميدوارى به رحمت و ترس از عذاب او كه هيچ گاه از آنها جدا نمى شود (هميشه داراى خوف و رجاء بوده از عبادت آنى منفكّ و جدا نمى گردند) و آنچه سبب خوف و ترس از عذاب است از نظر ايشان محو نگشته تا از خدمت و كوشش خود دست برداشته سستى و تنبلى نشان دهند، و طمعها (ى دنيوىّ) آنان را اسير و گرفتار نكرده تا بسيارى سعى و كوشش (دنيا) را بر جدّ و جهد (براى تحصيل سعادت هميشگى آخرت) اختيار نمايند، و اعمال و طاعاتى كه بجا آورده اند بزرگ ندانسته اند (تا بسبب آن مغرور گشته به پاداش كردار خود اميدوار باشند) و اگر بزرگ دانسته بودند اميدوارى آنها (به پاداش عبادت) انواع خوف و ترس را از ايشان زائل مى ساخت (در صورتيكه آنان هميشه خائف و ترسناك هستند)

ترجمه مرحوم شهیدی

پرداختن به پرستش او آنان را از ديگر كار بازداشته،

و حقيقت ايمان با شناخت خداى شان پيوند داده- و با ديگر چيز نگذاشته- .

يقين بدو چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفته اويند،

تنها آنچه نزد اوست مى خواهند، و از ديگرى نمى جويند.

شيرينى معرفت او را چشيده اند،

و جام مالامال از محبت او نوشيده اند،

بيم پروردگار در دل آنان ريشه دوانيده،

آنسان كه پشتشان را از بسيارى طاعت خمانيده.

شوق او- در دلشان نمرده- و درازى مدّت شوق، تضرّع آنان را از ميان نبرده.

با نزديكى كه بدو دارند، رشته فروتنى از گردن نگذارند،

و خودبينى بر آنان دست نيابد تا عبادتى را كه كرده اند افزون شمارند،

و فروتنى در ساحت بزرگى پروردگار مجالى نداده تا كرده نيك خود را بزرگ انگارند،

و سستى در آنان پديد نشده،

و همچنان مشتاق پروردگارند، و به لطف او اميدوارند.

زبانشان از طول مناجات خشك نشده و شكر گزارند.

به كارى ديگر نپرداخته اند تا- بندگى شان فراموش شود و- بانگ تضرّعشان خاموش.

در صف طاعت شانه به شانه ايستاده اند،

و آسايشى نخواسته، گردن به فرمان اونهاده اند.

غفلت، عزم استوارشان را سست نكند،

و فريب شهوت راه همتّشان را نزند.

پروردگار دارنده عرش را اندوخته روز حاجت كرده اند،

و هنگامى كه مردم به در آفريدگان رفته اند، آنان به رغبت روى به آفريننده آورده اند.

پرستش او را نهايتى ندانند،

و آنچه آنان را شيفته طاعت وى كرده، تخم محبّت است كه در دل پرورانند، و هيچگاه دل از بيم و اميد او برندارند.

ريشه بيم آنان نبرد

تا در كوشش سست شوند،

و طمع آنان را از راه نبرد، تا سعى اندك را بر كوشش بسيار ترجيح دهند.

كرده خود را بزرگ نشمارند

كه اگر چنين كنند اميدوارند، و اميد نگذارد تا از پروردگار بيمى در دل آرند

ترجمه مرحوم خویی

بتحقيق كه فارغ نموده ايشان را از ما سوا شغلهاى عبادت او سبحانه، و وصل نموده است حقيقتهاى ايمان ميان ايشان و ميان معرفت آنرا، و بريده است ايشان را يقين و اذعان بخدا از غير آن، و مايل ساخته ايشان را بسوى حيراني او، و در نگذشته است رغبتهاى ايشان از آن چيزى كه نزد او است بسوى آن چيزى كه نزد غير او است.

بتحقيق كه چشيده اند شيرينى معرفت او را، و آشاميده اند با كاسه سيراب كننده از شراب محبّت او، و متمكّن و برقرار شده از ته دلهاى ايشان رگهاى خوف و خشيت او، پس خم كرده اند بدرازى عبادت راستى پشت هاى خودشان را، و تمام نكرده درازى رغبت بسوى او مادّه تضرّع ايشان را، و رها نكرده از گردنهاى ايشان بزرگى قرب و منزلت بحضرت ربّ العزّة ريسمان خشوع و ذلّترا و غالب نشده بر ايشان عجب و خودپسندى تا اين كه بسيار شمارند آنچه كه پيش گذشته از ايشان از طاعات و عبادات، و نگذاشته از براى ايشان خوارى كه ناشي شده از ملاحظه جلال پروردگار نصيب و بهره در تعظيم و بزرگ دانستن حسنات خودشان، و جارى نشده سستيها در ايشان با درازى جدّ و جهد ايشان.

و ناقص نگشته رغبتهاى ايشان تا مخالفت كنند و عدول نمايند از اميدوارى پروردگار خودشان، و خشك نگشته بجهة طول راز و نياز اطراف زبانهاى ايشان و مالك نشده است ايشان را شغلهاى خارج از عبادت تا اين كه منقطع شود بسبب پنهاني تضرّع ايشان بسوى او آوازهاى بلند ايشان، و مختلف نشده در صفهاى عبادت دوشهاى ايشان، و ملتفت نساخته اند بسوى راحتى كه باعث تقصير در امر او است گردنهاى خودشان را، و غالب نمى شود بر عزم جدّ و جهد ايشان بيخردي غفلتها، و تير نمى اندازند در همّتهاى ايشان فريب دهندگان شهوتها.

بتحقيق كه اخذ نموده اند صاحب عرش را ذخيره بجهة روز حاجت شان، و قصد كرده اند او را نزد بريده شدن خلق بسوى مخلوقات برغبتشان، قطع نمى توانند كنند پايان غايه عبادت او را، و باز نمى گرداند ايشان را حرص و محبّت بلزوم طاعت او مگر بسوى مادّهائي كه بريده نمى شوند آن مادّها كه از دل ايشانست كه عبارت اند از خوف و رجا آن، بريده نشده اسباب ترس از ايشان تا سست شوند در جدّ و جهد خودشان: و أسير ننموده ايشان را طمعهاى دنيوي تا اين كه اختيار نمايند سعى نزديك در تحصيل دنيا را بر كوشش خودشان در تحصيل سعادت آخرت، و بزرگ نمى شمارند آنچه كه گذشته از اعمال ايشان، و اگر بزرك شمارند أعمال خودشان هر آينه باطل و زايل مى نمايد رجاء و اميدواري ايشان ترسهاى ايشان را

شرح ابن میثم

قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ- وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ- وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَيْهِ- وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ- قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ- وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ- وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ- فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ- وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ- وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ- وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ- وَ لَا تَرَكَتْ لَهُمُ اسْتِكَانَةُ الْإِجْلَالِ- نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ- وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ- وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ- وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ- وَ لَا مَلَكَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْجُؤَارِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ- وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ- وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ- . وَ لَا تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ- وَ لَا تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ- قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ- وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ- لَا يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ- وَ لَا يَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ- إِلَّا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ- لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ- وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ- فَيُؤْثِرُوا وَشِيكَ السَّعْيِ عَلَى اجْتِهَادِهِمْ- لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ- وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ

اللغة

الوشيجة: عروق الشجرة. و الربق: جمع ربقة و هى الحلقة من الحبل، و الدؤوب: الجدّ في العمل. و الأسلة: طرف اللسان. و الجؤار: رفع الصوت بالدعاء و نحوه. و الهمس: الخفىّ من الصوت. و الانتضال: الرمى بالسهم. و استهتر بالأمر: أعجبه و تظاهر به. و شيك السعى: مرتبته. و النسخ: الإزالة

المعنی

العشرون: قد استفرغتهم أشغال عبادته إلى قوله: و شيجه خيفته

أى لم يجعل لهم فراغا لغيرها، و قد علمت أنّ تحريك الملائكة السماويّة لأجرام الأفلاك الجارية لها مجرى الأبدان بحركة إراديّة و شوقيّة للتشبّه بالملائكة المتوسّطة بينها و بين الحقّ سبحانه في كمال عبادتهم له و تلك الحركات الدائمة الواجبة مستفرغة لهم عن الاشتغال بغيرها كما قال يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ و حقايق الايمان تصديقهم الحقّ بوجوده عن شاهد وجودهم و ظاهر كونه سببا لإرادة معرفته التامّة و الدوام عليها و إبراز ما في قوّتهم من الكمال بها إلى الفعل فإنّ التصديق بوجود الشي ء الواجب تحصيله أقوى الأسباب الباعثة على طلبه. فصار الإيمان و التصديق الحقّ اليقين بوجوده وسيلة جامعة بينه و بين معرفته و الاستكمال بها و قاطعا لهم إلى الوله إليه و العشق له و ثبات الرغبات على ما عنده دون غيره، و لمّا استعار لفظ الذوق لتعقّلاتهم و لفظ الشرب بما تمكّن في ذواتهم في عشقه و كمال محبّته رشّح الاستعارة الاولى بذكر الحلاوة و كنّى بها عن كمال ما يجدونه من اللذّة بمعرفته كما يلتذّ ذايق الحلاواة بها، و الثانية بذكر الكأس الرويّة إذ من كمال الشرب أن يكون بكأس رويّة: أى من شأنها أن تروى، و كنّى بها عن كمال معرفتهم بالنسبة إلى غيرهم و كذلك رشّح استعارة لفظ القلوب بذكر سويدائها إذ كان من كمال تمكّن العوارض القلبيّة كالمحبّة و الخوف أن يبلغ إلى سويدائه، و أشار بوشيجة خيفته إلى العلاقة المتمكّنة من ذواتهم لخيفته و هى كمال علمهم بعظمته، و لفظ الخيفة مستعار كما سبق لانقهارهم في ذلّ الإمكان عند اعتبار عزّه و قهره.

الحادى و العشرون: فحنوا بطول الطاعة اعتدال ظهورهم

تجوّز بانحناء الظهور في كمال خضوعهم في عبادتهم و هو إطلاق لاسم المسبّب على السبب.

الثاني و العشرون: و لم ينفذ طول الرغبة إليه مادّة تضرّعهم

لمّا كان من شأن أحد إذا رغب في أمر إلى بعض الملوك و فزع فيه إليه بالتضرّع و الخدمة أن ينقطع تضرّعه

بانقطاع مادّته. و مادّته إمّا دواعى نفسه إلى الطلب و ميولها و انقطاعها باستيلاء الملال على نفسه و ضعفها عن تحمّل المشقّة، أو مطلوبه و تصوّره لإمكان تناوله و انقطاعه إمّا بإياسه منه أو بإعطائه إيّاه و كانت مادّة تضرّعهم و عبادتهم له تعالى على التقديرين بريئة عن القواطع أمّا من ذواتهم فلأنّ الكلال و الملال من عوارض المركّبات العنصريّة و أمّا مطلوبهم فلأنّه كمال معرفة اللّه بعد تصورّهم لعظمة ذلك المطلوب. و علمت أنّ درجات الوصول إليه غير متناهية لا جرم سلب عنهم في معرض مدحهم انقطاع مادّة تضرّعهم ليستلزم ذلك سبب انقطاع تضرّعهم و عبادتهم له.

الثالث و العشرون: و لا أطلق عنهم عظيم الزلفة ربق خشوعهم

لمّا كان من قرب من السلطان مثلا من شأنه أن يقوى نفسه و يخفّف هيبته منه و كان ذلك لتناهى ملك ملوك الدنيا و كونه مكتسبا لها و تصوّر المتقرّب إليهم مثليّة لهم و إمكان وصوله إلى ما وصلوا إليه. و كان سلطان اللّه لا يتناهى عظمة و عزّة و عرفانا لم يتصوّر من العارف المتقرّب إليه أن يخفّف هيبته أو ينقص خشوعه و عبادته بل كلّما ازدادت معرفته به ازدادت عظمته في نفسه إذ كان يقدّر في سلوكه عظمة اللّه بقدر عرفانه به فكلّما غيّر منزلا من منازل المعرفة علم عظمة خالقه فكمل عقد يقينه بذلك و علم نقصان ذاته فكمل خشوعه و صدن خضوعه، و استعار لفظ الربق لما حصلوا فيه من الخشوع.

الرابع و العشرون: و لم يتولّهم الإعجاب إلى قوله: حسناتهم

أى لم يستول عليهم، و الإعجاب: هو استعظام الإنسان نفسه عمّا يتصوّر أنّه فضيلة له، و منشأ ذلك الحكم هو النفس الأمّارة فيتوهّم الإنسان أنّ تلك الفضيلة حصلت له عن استحقاق وجب له بسعيه و كدّه مع قطع النظر عن واهب النعم و مفيضها، و الملائكة السماويّة مبرّؤون عن الأوهام و أحكامها غرقى في الوله إليه و دوام مطالعة آلائه و الاستكانه تحت جلال عزّته فلا يستكثرون ما سلف منهم من عبادة و لا يستعظمون ما صدر عنهم من خير.

الخامس و العشرون و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم

قد ثبت أنّ الملائكة السماويّة دائمة التحريك لأجرامها حركة لا يتخلّلها سكون و لا يكلّها و يفترها إعياء

و تعب، و لبيان ذلك بالبرهان اصول ممهّدة في مواضعها، و أمّا بالقرآن فلقوله تعالى يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ«» و قد سبق.

السادس و العشرون: و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم

المخالفة عن الشي ء العدول عنه، و قد سبق أنّ رغبات الملائكة السماويّة و أشواقها إلى كمالاتها دائمة ثابتة فكانت لذلك دائمة الرجاء لها من واهبها، و لفظ الغيض مستعار كما سبق.

السابع و العشرون: و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم

طول مناجاتهم يعود إلى توجيه وجوههم دائما إليه، و استعار لفظ الألسنة و رشّح بذكر الأسلات ملاحظة للتشبيه بأحدنا في مناجاته، و كنّى بعدم جفاف ألسنتهم عن عدم فتورهم و عدم لحقوق الكلال و الإعياء لهم و ظاهر أنّه لا ألسنة لحمانيّة لهم فلا جفاف.

الثامن و العشرون: و لا ملكتهم إلى قوله: أصواتهم

أى لم تضعفهم العبادة فتنقطع أصواتهم فتضعف فتخفى بالتضرّع إليه. و هو تنزية لهم عن الأحوال البشريّة و العوارض البدنيّة من الضعف و الإعياء و كلال الأعضاء عند كثرة الأشغال و قوّتها. و قد مرّ أنّ الملائكه السماويّة لا يجوز عليها شي ء من تلك العوارض، و استعار لفظ الأصوات كما استعار لفظ الألسنة.

التاسع و العشرون: و لم يختلف في مقاوم الطاعة مناكبهم إلى قوله: رقابهم.

استعار لفظ المقاوم من ريش الطائر و هى عشر في كلّ جناح لما سبق وجوبه من طاعة اللّه و كان أهمّ عباداته كمعرفته في التوجّه إليه، و لفظ المناكب و هى أربع ريشات بعد المقاوم في كلّ جناح لذواتهم، و وجه المشابهة أنّ المناكب تالية للمقادم و على نظامها و ترتيبها لا يخالف صفّها و نسقها كذلك الملائكة لا تختلف ذواتهم و أجرامهم في نسق ما أهمّ من عبادة ربّهم و معرفته بل صافّون لا يخالف بعضهم بعضا في استقامة طريقهم إليه و لا يخرجون عن نظام ترتيبه لهم في التوجّه إليه كما أشار إليه في الخطبة الاولى: و صافّون لا يتزايلون، و كذلك استعار لفظ الرقاب و لفظ الثنى: أى لم يلتفتوا إلى الراحة من تعب العبادة فيقصروا في أوامره. و المقصود نفى الأحوال البشريّة عنهم من التعب و الراحة

لكونهما عن توابع هذه الأبدان.

الثلاثون: و لا تعدو إلى قوله: الشهوات

قد عرفت معنى الغفلة فيما سبق. و البلادة هى طرف التفريط من فضيلة الذكاء و كلاهما من عوارض هذا البدن و بواسطته. و كذلك الشهوات و الملائكة السماويّة بريئة عنها فلم يجز أن يطرأ على قصودهم لما توجّهوا له غفلة و لا بلادة حتّى يكون ذلك سببا لإعراضهم عن التوجّه فيه و لم يجز أن ترمى الشهوات هممهم بسهام خدايعها، و لفظ الانتضال مستعار لنوادر جواذب الشهوة على النفس الناطقة مع كونها مؤدّية لها و مردية في قرار الجحيم.

الحادى و الثلاثون: قد اتّخذوا إلى قوله: برغبتهم.

أشار بيوم فاقتهم إلى حال حاجتهم في الاستكمال إلى جوده و إن كان ذلك دائما فهو ذخرهم الّذى إليه يرجعون و و كذلك الإشارة بقوله: عند انقطاع الخلق إلى المخلوقين. إلى حال الحاجة أيضا فإنّه إنّما يكون ذخيرة لهم لرجوعهم إليه فيما يحتاجون و إنّما يتحقّق قصدهم له برغبتهم حال الحاجة إليه.

الثاني و الثلاثون: لا يقطعون إلى قوله: و مخافته.

لمّا كانت غاية عبادته هو الوصول إلى كمال معرفته و كانت درجات المعارف الإلهيّة غير متناهية لم يكن قطعهم لتلك الغاية ممكنا، و لمّا كانوا غرقى في محبّته عالمين بكمال عظمته و أنّ ما يرجونه من تمام جوده أشرف المطالب و أربح المكاسب، و ما يخشى من انقطاع جوده و نزول حرمانه أعظم المهالك و المعاطب لا جرم دام رجاؤهم له و خضوعهم في رقّ الحاجة إليه و الفزع من حرمانه و كان ذلك الرجاء و الخوف هو مادّة استهتارهم بلزوم طاعته الّتى يرجعون إليها من قلوبهم فلم ينقطع استهتارهم بلزومها.

الثالث و الثلاثون: لم تنقطع أسباب الشفقّة عنهم فيتوانى جدّهم.

الشفقّة: الاسم من الإشفاق: أى لم ينقطع أسباب خوفهم له و أسبابه حاجتهم إلى القيام في الوجود إلى الاستكمال بجوده فإنّ الحاجة الضروريّة إلى الغير في مطلوب يستلزم الخوف منه في عدم قضائه و يوجب الإقبال على الاستعداد بجوده بلزوم طاعته. و حاجتهم إليه دائمة فجدّهم في عبادته دائم فالتوانى فيه مفقود.

الرابع و الثلاثون: و لم يأسرهم إلى قوله: اجتهادهم

سلب لبعض أوصاف البشر عنهم فإنّ كثيرا من العابدين قد يصرفهم عن الاجتهاد في طاعة اللّه سبب ما يظهر لهم من كمالات الدنيا و زينتها فيؤثرون ما قرب من السعى في تحصيله على ما يستبعدونه من تحصيل السعادة الاخرويّة الباقية، و قد عرفت أنّ ذلك من جواذب الشهوات و الغفلة عمّا وراء هذه الدار و الملائكة مبرّؤون عن الشهوات و ما يلزمها من أسر الأطماع الكاذبة لهم، و لفظ الأسر استعارة لقود الأطماع إلى ما يطمع فيه.

الخامس و الثلاثون: و لم يستعظموا ما مضى من أعمالهم إلى قوله: رجلهم

معنى هذه الشرطيّة أنّهم لو استعظموا ذلك لكان رجاؤهم لثواب عبادتهم عظيما فكان لقوّته ماحيا لإشفاقهم و خوفهم منه و هذا كما أنّ الإنسان إذا عمل لبعض الملوك عملا يستعظمه فإنّه يرى في نفسه استحقاق أتمّ جزاء له و يجد التطاول به و الدالّة عليه فيهوّن ذلك ما يجده من خوفه، و كلّما ازداد استعظامه لخدمته ازداد اعتقاده في قربه من الملك قوّة و بمقدار ذلك ينقص خوفه و يقلّ هيبته لكنّ الملائكة خائفون أبدا كما قال تعالى يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ... وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ فينتج أنّهم لا يستعظمون سالف عبادتهم.

ترجمه شرح ابن میثم

قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ- وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ- وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَيْهِ- وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ- قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ- وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ- وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاءِ قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ- فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ- وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ- وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ- وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ- وَ لَا تَرَكَتْ لَهُمُ اسْتِكَانَةُ الْإِجْلَالِ- نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ- وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ- وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ- وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ- وَ لَا مَلَكَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْجُؤَارِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ- وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ- وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ- . وَ لَا تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ- وَ لَا تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ- قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ- وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ- لَا يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ- وَ لَا يَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ- إِلَّا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ- لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ- وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ- فَيُؤْثِرُوا وَشِيكَ السَّعْيِ عَلَى اجْتِهَادِهِمْ- لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ- وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ

لغات

ربق: جمع ربقه: حلقه ريسمان.

دؤوب: كوشش در عمل.

اسلّه: اطراف زبان.

جوار: بلند كردن صدا به دعا و تضرع.

همس: صداى آهسته.

انتضال: با تير زدن.

وشيجه: رگهاى درخت.

استهتر بالامر: به شگفت انداخت او را، به انجام عملى تظاهر كرد، حرص ورزيد.

شيك السعى: درجه و مرتبه كوشش.

نسخ: بر طرف كردن، از بين بردن.

ترجمه

پرستش خداوند آنها را از هر شغل و كارى باز داشته است. حقيقت ايمان و معرفت بين آنها و پروردگارشان ارتباط بر قرار كرده است. يقين و باورشان بخداوند عشق و علاقه آنها را نسبت به پروردگارشان شدّت بخشيده است. رغبت و ميل فراوان آنها به آنچه در نزد خداست مانع ميل آنها به چيزهايى كه در نزد ديگران است گرديده است. شيرينى معرفت خدا را چشيده، شراب شوق حق را در جام محبّت او نوشيده اند. ترس از خدا در سرزمين دلشان ريشه دوانيده، پشتشان از بار عبادت خم گرديده است. كثرت ميل و رغبت بخداوند تضرّع آنها را نسبت به حق تعالى كم نكرده است. گردن خاكساريشان را فزونى تقرّب بخدا از بند بندگى رها نساخته است. خود بينى بر گرد آنها نگرديده، تا عبادات گذشته خود را بسيار دانند، (در حقيقت) تضرّع و زارى در پيشگاه عظمت و جلالت حق وقتى براى آنان نگذارده كه نيكيهاى خود را بزرگ بشمارند (به عبادت خود اهميت بدهند)، مداومت بر عبادت و پرستش در اراده استوارشان سستى و فتورى ايجاد نكرده و نقصانى در ميل و طلب آنها بوجود نياورده است. تا از اميدوارى به پروردگارشان باز مانند. طولانى بودن راز و نيازشان، در پيشگاه پروردگار ترى زبانهاى آنها را نخشكانده است. كارهاى ديگرى بر آنها چيره نگرديده، تا آوازهايشان كه به مناجات بلند است كوتاه سازد. در صفهاى عبادت حق شانه هايشان پس و پيش نرفته است (صفت عبادتشان ناهمگونى نداشته، شانه بشانه براى پرستش ايستاده اند) هيچگاه براى آسايش خودشان از امر خداوند گردن فرازى نداشته و كوتاهى نكرده اند. كند فهمى و فراموشيها نمى توانند با عزم ثابتشان بدشمنى برخيزند. فريبها و شهوات نمى توانند همّتهاى آنان را هدف تيرهاى خود قرار دهند. پروردگار صاحب عرش را براى روز بيچارگيشان (روز قيامت)، ذخيره قرار داده اند. آن گاه كه خلق از خداوند بريده و به آفريده ها بپردازند، آنها اميد و رغبتشان بخداوند خواهد بود، آنها به كنه و غايت عبادت حق نمى رسند و از حرص و ولعى كه بعبادت خداوند دارند رجوع نمى كنند. مادّه اميد و بيمى كه از او در دلشان است هيچ گاه كنده نشود. و رشته هاى خوف از خدا هرگز از دلشان بريده نگردد، تا بدان سبب سعى و كوششان سستى پذيرد. اسير و گرفتار طمعهاى بيجاى دنيوى نمى شوند تا جدّ و جهد دنيايى را بر كوشش آخرت بر گزينند، اعمال و عبادات گذشته خويش را بزرگ و با اهميّت نمى دانند، تا به اميد عظمت اعمالشان، خوف و بيم از عذاب الهى از دلشان رخت بر بندد.

شرح

20- قوله عليه السلام: و قد استفرغتهم اشغال عبادته إلى قوله و شيجة خيفته:

سرگرمى به عبادت و پرستش آنها را از هر شغل و كارى باز داشته است.

يعنى فراغت و آسايشى براى كارهاى ديگر جز عبادت ندارند. پيش از اين دانستى كه فرشتگان آسمان، كه اجرام فلكيه را به حركت در مى آورند، اجرامى كه بمنزله بدن ملائك بحساب مى آيد حركتشان حركتى است ارادى كه از روى شوق انجام مى گيرد، زيرا افلاك در حركت فرمانبردارانه خود شبيه فرشتگانى هستند كه واسطه فيض حق ميان افلاك و خداوند متعال اند و كمال عبادت و حركات دائمى پرستش وقت آنها را از پرداختن به كارهاى ديگر پر كرده است، چنان كه در اين باره خداوند فرموده است.

يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ«» حقايق ايمان بخداوند، تصديق فرشتگان به وجود حق تعالى است، به سبب آن كه فرشتگان شاهد وجود خويش مى باشند بديهى است معرفتى كه بر وجود حق سبحانه و تعالى از مشاهده وجود الهى حاصل شود معرفتى تام و كامل دائمى است، و همواره چنين كمالات بالقوّه اى بفعل در مى آيد، زيرا تصديق داشتن به وجود چيزى كه به دست آوردن آن را واجب بدانى، قوى ترين علّت انگيزاننده بر طلب آن مى باشد. بنا بر اين، ايمان، و تصديق يقينى بر حقانيّت وجودى امرى وسيله جامع و كاملى ميان جوينده و معرفت آن امر و كمال بخشيدن به آن مى شود. و بطور قطع و يقين پويندگان معرفت را عاشق و شيداى مطلوب مى كند، و رغبت و ميل آنها را به آنچه در نزد محبوب است، و نه ديگران، ثبات مى بخشد.

با توجّه به اين كه امام (ع) لفظ «ذوق- چشيدن» را براى تعقّل فرشتگان و لفظ «شرب- آشاميدن» را براى آن معنايى كه از عشق و كمال در ذات ملائكه كمون يافته است استعاره آورده اند، استعاره اوّل را با عبارت حلاوت و شيرينى ترشيّحيه كرده، و از نهايت لذّتى كه از معرفت خداوند براى فرشتگان حاصل مى شود كنايه قرار داده اند چنان كه ذائقه انسانى از شيرينى لذّت مى برد.

استعاره دوّم را هم با ذكر «كأس رويّه» ترشيحيّه كرده است زيرا كمال شرب و آشاميدن در اين است كه با جام سيراب كننده باشد، يعنى جامى كه آشاميدن و سيراب شدن را كفايت كند. اين عبارت كنايه از كامل بودن معرفت فرشتگان نسبت به ديگران مى باشد.

و باز استعاره «قلوب» را با بيان «سويدائها» ترشيحيّه كرده است، زيرا استقرار عوارض قلبى همچون محبّت و خوف، به اين است كه تمام قلب را فرا گيرد و در آن نفوذ و رسوخ كند و عبارت «بوشيجة خيفته» امام (ع) اشاره به علاقه اى است كه به دليل ترس از خداوند، با ذات فرشتگان در آميخته و در آن جاى گرفته است ترس ذاتى ملائكه كمال علم آنها به عظمت پروردگار است.

لفظ «خيفة» براى علاقه باطنى چنان كه گذشت استعاره به كار رفته است، زيرا فرشتگان بهنگام لحاظ عزّت و قهاريّت حضرت حق، خود را در نهايت درجه پست ممكن، مغلوبيّت و تسليم مى بينند.

21- قوله عليه السلام: فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم:

بر اثر اطاعت طولانى تعادل پشتهاشان به هم خورده، يعنى قدّشان خميده شده است مجازا خميدگى پشت را نشانه كمال خضوع در عبادت و پرستش آنها گرفته است و اين از باب به كار بردن نام مسبّب بجاى سبب است، خميدگى پشت كه مسبّب است بجاى طاعت و بندگى كه سبب آن مى باشد به كار رفته است.

22- قوله عليه السلام: و لم ينفد طول الرّغبة اللّه مادّة تضرّعهم:

خواست طولانى فرشتگان از پيشگاه حضرت حقّ، تضرّع و زارى آنها را، از ميان نبرده و پايان نبخشيده است.

طبيعت كار اين است كه اگر كسى براى خواست امرى و يا انجام كارى به نزد پادشاهى برود و با تضرّع و زارى از او انجام كارى را بخواهد، سر انجام تضرّعش بدليل از بين رفتن منشأ خواست و تقاضايش، پايان مى يابد.

پايان يافتن تضرّعش يا به اين دليل است، كه خواست نفسانى بر مطلوبش از ميان مى رود، هنگامى كه از طلب و خواست خسته شود، و بيش از آن نتواند مشقّت طلب را تحمل كند. و يا به اين دليل است كه مطلوب و مقصودش از ميان برود، بدين لحاظ، كه به مقصود برسد و يا نااميد شود، يعنى مورد تقاضايش بر آورده شود. و يا به كلّى خواستش را رد كنند. در هر حال زمينه تضرّع و زاريش از ميان رفته است.

امّا فرشتگان، زمينه تضرّع و زارى و عبادتشان براى خداوند متعال، بنا به هر دو فرض از بريدن و قطع شدن بدور است و به لحاظ ذات و سرشتشان، منقطع نمى شود به اين دليل كه خستگى و دلسردى از ويژگيهاى تركيبات عنصرى است (فرشتگان تركيب عنصرى ندارند) به لحاظ مطلوبشان هم پايان ناپذير است، زيرا مطلوب و خواست آنها پس از تصوّر عظمت حق، معرفت خداوند مى باشد، و چنان كه دانسته اى مراتب وصول بحق پايان ناپذير و نامتناهى است به همين دليل بمنظور ستايش فرشتگان امام (ع) زمينه تضرّع آنها را بدرگاه حق، سلب ناشدنى دانسته، و لازمه آن پايان نيافتن تضرّع و عبادت آنها در درگاه خداوند مى باشد.

23- قوله عليه السلام: و لا أطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم:

تقرّب جويى فراوان فرشتگان بخداوند، گردنشان را بريسمان خضوع بند آورده و آزادشان نگذاشته است.

از ويژگى نزديكان به سلاطين دنيا اين است، كه هر قدر شخص به پادشاه نزديكتر شود، قوّت نفس بيشترى يافته و هيبت سلطان در نظرش كمتر مى شود.

چنين بازتابى بدين لحاظ است كه مدّت پادشاهى، شاهان دنيا تمام شدنى است و بعلاوه سلطنت براى آنها امرى اكتسابى است (نه حقيقى) نزديك شوندگان به سلطان تصوّر همانند بودن خود را با پادشاه دارند. پس رسيدن به پادشاهى را مانند سلاطين براى خود بعيد نمى دانند. ولى سلطنت خداوند بلحاظ عظمت و عزّت و عرفان نامتناهى است، بنا بر اين عارفى كه خواهان تقرّب بخداست، هرگز تصوّر تخفيف يافتن هيبت حق تعالى را نكرده و خشوع و عبادتش نسبت بخداوند نقصان نمى يابد. بلكه هر چه معرفتش در باره حق سبحانه و تعالى افزون شود عظمت و بزرگى خداوند را در نفسش بيشتر احساس مى كند، زيرا در سلوك، عظمت خداوند، با معيار و ميزان عرفان محاسبه مى شود. بنا بر اين هر تغييرى كه در سر منزل عرفان پديد آيد، عظمت آفريدگار بيشتر دانسته مى شود و به همين نسبت، يقين قلبى عارف كامل تر مى گردد، و نقصان و كمبود ذاتى خود را بهتر درك مى كند، و بدين سبب خشوعش كامل، و خضوعش شدّت مى يابد.

امام (ع) لفظ «ربق» را براى آن مقدار از خشوع كه براى فرشتگان حاصل مى شود استعاره به كار برده اند.

24- قوله عليه السلام: و لم يتولّهم الإعجاب الى قوله حسناتهم:

«خود پسندى بر آنها سلطه پيدا نمى كند» عجب و خود پسندى عبارت از اين است كه انسان خود را به تصوّر فضيلتى بزرگ بداند و منشأ چنين حكمى نفس امّاره است كه شخص را بدين پندار، كه چنان فضيلتى خاصّ اوست و صرفا با سعى و كوشش وى به دست آمده است، گرفتار مى سازد، بى آن كه توجّهى به بخشنده نعمتها و عطا كننده فيض، خداوند متعال داشته باشد.

ولى فرشتگان آسمان به دليل غرق بودن در عشق خداوند و مطالعه مستمرّ نعمتهاى وى و قرار داشتن تحت جلال و عزّت حق تعالى، از اوهام و خيالات و از احكام واهى بدورند. بنا بر اين عبادتهاى گذشته خود را زياد ندانسته و آنچه از خير و نيكى به دست آنها صورت پذيرفته باشد بزرگ نمى شمارند.

25- قوله عليه السلام: و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم:

با وجود كوشش فراوانى كه، در طول عبادت و اعمال نيكشان داشته اند، سستى و فتورى بر عزم و اراده آنها وارد نيامده است.

(در جاى خود) ثابت شده است كه فرشتگان آسمان، مدام جرم وجودى خود را، بى آن كه آرامش و سكونى در كار باشد. و فاصله ايجاد كند، در حركت دارند، و رنج و تعبى آنها را به زحمت نمى اندازد. و سستى و فتورى بر اثر اين حركت مدام و هميشه اى پيدا نمى كنند. براى اثبات اين ادّعا بوسيله برهان و استدلال، اصولى است كه در محلّ خود آمده است. اثبات اين موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7 از طريق قرآن آيه كريمه: يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ، مى باشد كه قبلا توضيح داده شد.

26- قوله عليه السلام: و لم تفض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم:

چشم اميدى كه به پروردگارشان دارند از عشقشان به حق تعالى نكاسته است مخالفت از چيزى به معناى بازگشت از آن مى باشد (يعنى فرشتگان از محبّت و عشق به خداوند عدول نمى كنند هر چند اميد زيادى به رحمت حق داشته باشند).

چنان كه سابقا توضيح داده شد، علاقه فرشتگان آسمان و شوق آنها به كمال يابى خود، دائمى و ثابت است. بنا بر اين اميدواريشان به بخشنده كمال هميشگى خواهد بود.

لفظ «غيض» در كلام امام (ع) استعاره به كار رفته است.

27- قوله عليه السلام: و لم تجفّ لطول المناجاة اسلات ألسنتهم

طول مناجات و راز و نيازها، ترى زبان فرشتگان را خشك نمى كند.

طول مناجات ملائكه، به معناى توجّه دائمى آنها بذات حق تعالى است.

لفظ «ألسنته» را استعار آورده و آن را با كلمه «الأسلات» ترشيحيّه كرده است، به ملاحظه تشبيه كردن فرشتگان در مناجاتشان به انسانهاى راز و نياز كننده.

خشك نشدن زبانشان بر اثر مناجات، كنايه از عدم سستى، و ناتوانى و رنجورى آنها در عبادت است، زيرا روشن است كه فرشتگان زبانى از گوشت ندارند، تا خشكى بر آن عارض شود.

28- قوله عليه السلام: و لا ملكتهم الى قوله اصواتهم:

عبادت و پرستش، فرشتگان را دچار ضعف نمى كند، تا صدايشان ضعيف شود، و تضرّعشان در پيشگاه حق به آهستگى گرايد.

اين عبارت إمام (ع) بيان منزّه دانستن فرشتگان از خصوصيّات بشرى و ويژگيهاى جسمانى است. به همين دليل، ضعف و ناتوانى خستگى اعضاى به هنگام مشغله زياد و شدّت يافتن كار بر آنها عارض نمى شود.

پيش از اين دانسته شد كه ملائكه آسمان، دچار اين عوارض نمى شوند.

لفظ «اصوات» مانند «السنة» استعاره به كار رفته است.

29- قوله عليه السلام: و لم يختلف فى مقاوم الطّاعة مناكبهم إلى قوله رقابهم:

«شانه هاى فرشتگان در صف عبادت و فرمانبردارى، پس و پيش نمى شود» كنايه از پايدارى و استوارى آنها در اطاعت و فرمانبردارى است.

لفظ «مقاوم» را كه به معنى ده عدد پر، در هر بالى از بالهاى پرندگان مى باشد، استعاره از اطاعت و فرمانبردارى فرشتگان آورده است. دليل اين موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 7، مطابق شرحى كه قبل از اين گذشت وجوب اطاعت خدا مى باشد، و از اهمّ عبادات، شناخت و معرفت حق سبحانه، و تعالى و توجّه به اوست.

لفظ «مناكب شانه ها» بمعنى چهار عدد پر، مى باشد، كه پس از «مقاوم» ذاتا در هر بالى قرار دارد. وجه شباهت اين است كه «مناكب» بعد از «مقاوم» قرار گرفته و با نظم و ترتيب و روش خاصّى، كه هيچ گاه از آن وضع مخصوص خارج نمى شود. و بدينسان ذات و جرم ذاتى ملائكه، در سبك و كيفيّت مهمّ عبادى و معرفتى خاصّى كه قرار گرفته اند، دگرگونى و تغييرى پيدا نمى كنند. بلكه در صفّ واحدى منظّم ايستاده، و بدليل استقامت راهشان به سوى حق، گروهى نسبت به گروهى ديگر تخلّف نداشته، پس و پيش قرار نمى گيرند، و در توجّه به حق سبحانه و تعالى از نظام و ترتيب شان چنان كه در خطبه اوّل به هنگام شرح جمله: و صافّون لا يتزايلون، بدان اشاره كرديم خارج نمى شوند.

امام (ع) لفظ «رقاب» و ثنى را نيز استعاره به كار برده است. مفهوم عبارت اين است كه از رنج عبادت، توجّهى به استراحت و آسايش ندارند، تا در انجام اوامر خداوند كوتاهى داشته باشند. مقصود نهايى كلام امام (ع) اين است كه از فرشتگان احوال و خصوصيات بشرى مانند: خستگى استراحت و... را نفى كنند، زيرا اين امور از ويژگيهاى جسم و ابدان مى باشد.

30- قوله عليه السلام: و لا تعدو الى قوله الشّهوات:

شما پيش از اين معناى غفلت و بى خبرى را دانسته ايد (پس تكرار آن لزومى ندارد) و امّا معناى بلادت و كند فهمى، طرف تفريط فضيلت ذكاوت و تيز هوشى است، ذكاوت و بلادت هر دو از ويژگيهاى بدن بوده و از طريق جسم حاصل مى شوند، شهوات و خواسته هاى نفسانى نيز امورى وابسته به بدن مى باشند. چون فرشتگان آسمان از جسم و جسمانيات بدورند، پس هيچ يك از امور فوق بر قصد و توجّهشان به حق عارض نمى شود، غفلت و بلادتى در آنها نيست، تا موجب دورى فرشتگان از توجّه به خداوند شود و شهوات همّت آنها را با تيرهاى فريبشان هدف نمى گيرند.

لفظ «انتضال» كه بمعنى رمى كردن با تير مى باشد، از جاذبه هاى كمياب شهوانى است كه، نفس ناطقه انسانى را بدام انداخته، و آن را با خوارى و ذلّت به قرارگاه دوزخ سوق مى دهد.

31- قوله عليه السلام: قد اتّخذوا الى قوله برغبتهم:

امام (ع) با جمله «بيوم فاقتهم» (روز بيچارگى و بى چيزى فرشتگان) اشاره بحالت نيازمندى آنها در كمال بخشيدن بخود، بجود و بخشش خداوند كرده است، هر چند اين نيازمندى حالت دائمى ملائكه است و پروردگار ذخيره و پناهگاهى است كه همواره بوى رجوع مى كنند.

و همچنين با جمله: عند انقطاع الخلق الى المخلوقين نيز به حالت نياز و حاجت آنها به خداوند اشاره كرده است، زيرا آفريدگار عالم گنجينه آنهاست و در نيازمنديهايشان به سوى وى روى مى آورند. تحقّق قصد فرشتگان، به ميل و رغبتى است كه در صورت نياز بدرگاه وى نشان مى دهند.

32- قوله عليه السلام: لا يقطعون الى قوله و مخافته

«به نهايت عبادت خداوند دست نخواهند يافت» چون نهايت عبادت خداوند رسيدن بدرجات كمال معرفت الهى مى باشد، و درجات معرفت خداوندى بى نهايت است، به نهايت عبادت و پرستش حق رسيدن ممكن نيست. فرشتگان كه غرق دوستى خدا بوده و به كمال عظمت پروردگار واقفند. از كمال و تماميّت جود خداوند برترين خواست و پرسودترين امر را طالبند، قطع جود و بخشش حق تعالى و محروم ماندن از فيض الهى را بزرگترين هلاكت و نابودى مى شمارند، و بدين لحاظ ناگزير اميدواريشان در پيشگاه خداوند، ادامه مى يابد، و خشوعشان بدليل نيازمندى بوى فزونى مى گيرد، و جزع و فزعشان از محروم ماندن، بيشتر مى شود.

همين اميدوارى و ترس، زمينه تظاهر به عبادت آنها را فراهم مى آورد، و لزوم طاعت و فرمانبردارى فرشتگان را در مراجعه به خداوند از ته دل قوّت مى بخشد.

بنا بر اين شگفت زدگى و جلوه عبادت و نيايش آنها هرگز پايان نمى يابد.

33- قوله عليه السلام: لم تنقطع اسباب الشّفقة عنهم فينوا فى جدّهم

«هيچ گاه علّت ترس فرشتگان از ميان نمى رود، پس جديّت و كوشش آنها بر عبادت سستى نمى گيرد» شفقتى كه در كلام امام (ع) به كار رفته، اسمى است كه از «اشفاق» گرفته شده است معناى سخن حضرت اين است كه اسباب ترس فرشتگان و نيازمنديشان به عطا و بخشش الهى در قيام براى كمال بخشيدن به وجودشان، پايان نيافته و قطع نمى شود. زيرا حاجت ضرورى بغير، هم مستلزم ترس است، كه مورد خواست تأمين نگردد و هم موجب لزوم طاعت و فرمانبردارى و روى آوردن به عبادت، تا زمينه بخشش وجود را فراهم آورد. (با توجّه به توضيح فوق) چون نيازمندى فرشتگان به حضرت حق دائمى است، كوشش آنها در عبادت هميشگى خواهد بود.، پس سستى و سهل انگارى در ملائكه حق، نخواهد بود.

34- قوله عليه السلام: و لم تأسرهم إلى قوله اجتهادهم

طمعهاى دنيوى فرشتگان را اسير خود نمى گرداند تا دنيا را بر آخرت ترجيح دهند.

امام (ع) بعضى از اوصاف بشر را از فرشتگان سلب كرده است. چه بسيارند نيايش گرانى كه، مختصر چيزى از منافع و زيباييهاى دنيوى آنها را از جديّت و كوشش در راه خداوند باز داشته، سعى و كوشش دنيوى را براى تحصيل زينتهاى آن بر عبادت براى به دست آوردن سعادت آخرت و دنياى باقى ترجيح داده و مال دنيا را برگزيده اند. چنان كه دانستى اين انتخاب از جاذبه هاى شهوات و غفلت و بى خبرى از دنياى ديگر است. فرشتگان از شهوات مبرّا و پاك اند و اسير طمعهاى دروغين نمى شوند.

لفظ «اسر» براى جلودارى طمع تا دستيابى به اشياى مورد علاقه و خواست، استعاره به كار رفته است.

35- قوله عليه السلام: و لم يستعظموا ما مضى من اعمالهم الى قوله وجلهم

فرشتگان اعمال (عبادى) گذشته خود را بزرگ نمى شمارند.

معناى اين جمله شرطيّه امام (ع) اين است، كه اگر فرشتگان اعمال خود را بزرگ بدانند، لازمه اش اين است كه اميد ثواب بزرگى از عبادت خود داشته باشند.

چنين اميدواريى خوف و ترس آنها را نسبت بخداوند از بين مى برد. اين طرز پندار بمثل، چنان است كه شخصى براى پادشاهى كارى انجام دهد و در نزد خود آن را بزرگ تصور كند، و خود را مستّحق بالاترين پاداش بداند، همين انديشه او را وادار به دست درازى حقّ سلطان و بى اعتنايى به وى كند، و در نهايت خوفى كه از سلطان داشت سبك و بى اهميّت تلقّى كند. در نتيجه چنين پندارى، هر قدر خدمت خود را زياد و بزرگ بداند، اعتقاد بيشترى بنزديك بودن با سلطان پيدا مى كند، اين پندار هر مقدار بيشتر در نفس او قوّت بگيرد، به همان نسبت از ترسش كاسته شده و هيبت پادشاه در نظرش كم مى شود. ولى خوف و ترس فرشتگان از جناب حق دائمى است چنان كه خداوند متعال خود فرموده است: يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ«» از توضيح فوق نتيجه مى گيريم كه فرشتگان عبادات گذشته خود را بزرگ نمى شمارند تا ترس از خداوند در دل آنها كم شود.

شرح مرحوم مغنیه

قد استفرغتهم أشغال عبادته و وصلت حقائق الإيمان بينهم و بين معرفته، و قطعهم الإيقان به إلى الوله إليه.

و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلى ما عند غيره. قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته، و تمكّنت من سويداء قلوبهم، و شيجة خيفته، فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم. و لم ينفد طول الرّغبة إليه مادّة تضرّعهم، و لا أطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم، و لم يتولّهم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم.

و لا تركت لهم استكانة الإجلال نصيبا في تعظيم حسناتهم. و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم، و لا ملكتهم الأشغال فتنقطع بهمس الجؤار إليه أصواتهم، و لم تختلف في مقاوم الطّاعة مناكبهم، و لم يثنوا إلى راحة التّقصير في أمره رقابهم. و لا تعدو على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات و لا تنتضل في همهم خدائع الشّهوات. قد اتّخذوا ذا العرش ذخيرة ليوم فاقتهم، و يمّموه عند انقطاع الخلق إلى المخلوقين برغبتهم، لا يقطعون أمد غاية عبادته، و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته، إلّا إلى موادّ من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخالفته. لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم، فينوا في جدّهم، و لم تأسرهم الأطماع فيؤثروا و شيك السّعي على اجتهادهم. و لم يستعظموا ما مضى من أعمالهم. و لو استعظموا ذلك لنسخ الرّجاء منهم شفقات و جلهم.

اللغة:

الوله: شدة الحزن و الوجد. الكأس الروية: المشبعة. و سويداء القلب: حبته. و الوشيجة: عرق الشجرة و أصلها. و الزلفة: القربة و المنزلة. و الربق- بكسر الراء و فتح الباء- جمع ربقة، و هي الحلقة من الحبل. و الاستكانة: الخشوع. و الدؤوب: المداومة و الاستمرار. و الأسلات: الأطراف. و الجؤار: رفع الصوت. و المناكب: جمع منكب، و هو مجتمع رأس الكتف و العضد. و ينوا: فتروا.

الإعراب:

ذخيرة مفعول ثان لاتخذوا، و ليوم متعلق بذخيرة، و برغبتهم متعلق بيمموه، و ينوا منصوب بأن مضمرة بعد الفاء، و مثله فيؤثروا

المعنى:

(قد استفرغتهم اشغال عبادته). تفرغوا للعبادة حيث لا زراعة و لا صناعة و لا تجارة.. أبدا لا شي ء إلا الذكر، فهو وحده شغلهم الشاغل (و وصلت حقائق الإيمان بينهم و بين معرفته). و بهذه المعرفة باللّه و الصلة بينهم و بينه سبحانه- سعادتهم و سرورهم و نعيمهم (و قطعهم الإيقان به الى الوله اليه). ان إيمانهم باللّه و إخلاصهم له صرفهم عن كل شي ء إلا عن التوجه الى اللّه لا إله إلا هو.

(و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عند غيره). ضمير رغباتهم يعود الى الملائكة، لأن الحديث ما زال عنهم، و ضمير عنده يعود الى تعالى، و المعنى ان رغبة الملائكة في ثواب اللّه أغنتهم عن الرغبة في ثواب سواه (قد ذاقوا- الى- ظهورهم). ان للعلم، أي علم، مذاقا فريدا في طعمه و حلاوته بخاصة العلم باللّه و الفهم عنه، و ذاق الملائكة طعم هذا العلم و حلاوته، و تمكن في نفوسهم حتى أصبح جزءا من كيانهم، و لا شك ان العلم به تعالى يبعث على حبه و الخوف منه في آن واحد بالنظر الى جلاله و اقتداره، و قد جسد الملائكة الحب اللّه و الخوف منه بالذكر و الطاعة.

(و لم ينفد طول الرغبة اليه مادة تضرعهم). أحبوا اللّه و خافوا من أليم عذابه، و رجوا نعيم ثوابه، فعبدوه و تضرعوا له، و طال أمد تضرعهم و عبادتهم، و مع هذا استمروا على هذا الحب و الخوف و الرجاء و التضرع بلا كلل و ملل (و لا أطلق عنهم عظيم الزلفة ربق خشوعهم). الملائكة أقرب الخلائق الى اللّه تعالى، و أشدهم خوفا منه، و أكثرهم تضرعا له، مع ان القرب يستدعي رفع الحجاب و التكليف.. و هذا قد يصح في الخلائق بعضهم مع بعض، أما القرب منه عز و جل فيوجب الرهبة و التحفظ لجلال هيبته، و عظيم سطوته (و لم يتولههم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم). المعجب بعمله يستكثره و لا يتزيد منه حيث يرى فيه الكفاية و زيادة، و الملائكة منزهون عن هذا النقص، قال الإمام (ع): أوحش الوحشة العجب.. سيئة تسوءك خير عند اللّه من حسنة تعجبك.

(و لا تركت لهم استكانة الآجال نصيبا في تعظيم حسناتهم) أي ان خضوعهم و تعظيمهم للّه ما ترك سبيلا لتعظيم سواه، و يتخلص هذا المعنى بقول الإمام في وصف المتقين: عظم الخالق في أنفسهم، فصغر ما دونه في أعينهم (و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم). استمروا على طاعة اللّه و عبادته بلا فتور و كسل (و لم تغض) أي تنقص (رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربهم). أي فيعدلوا عن رجاء ثوابه الى اليأس (و لم تجف لطول المناجاة أسلات ألسنتهم) أي أطرافها، و هي لا تجف من طول الذكر، و لا تكف عنه (و لا ملكتهم الأشغال، فتنقطع بهمس الجؤار اليه أصواتهم). لا شغل لهم إلا العبادة، و رفع الأصوات بالذكر.

(و لم تختلف في مقاوم الطاعة مناكبهم). المقاوم الصفوف، و المعنى انهم يقفون للعبادة وقفة رجل واحد، و يصطفّون بمهارة فائقة لا يعلو أو ينحرف منكب عن منكب (و لم يثنوا الى راحة التقصير في أمره رقابهم). امتدت أعناقهم في طاعة اللّه و امتثال أوامره، و ما أمالوها تقصيرا، أو طلبا للراحة (و لا تغدوا على عزيمة جدهم بلادة الغفلات). لا سلطان للنسيان و الذهول على جدهم في الطاعة و عبادتهم، و لا يشكون في عدد الركعات، و لا يسهون عن قول أو فعل (و لا تنتضل) أي لا ترمي (في هممهم خدائع الشهوات). لا أثر للأهواء و الشهوات في نشاطهم و علو هممهم.

(قد اتخذوا ذا العرش ذخيرة ليوم فاقتهم). ادخروا لنجاتهم يوم المعاد الاخلاص للّه و العمل بمرضاته (و يمموه) أي قصدوه (عند انقطاع الخلق الى المخلوقين برغبتهم). توكلوا على اللّه سبحانه في رغباتهم، أما غيرهم من المخلوقين فيتوكل بعضهم على بعض (لا يقطعون أمد غاية عبادته). المراد بالغاية هنا النهاية، و المعنى ان الملائكة قطعوا شوطا طويلا في عبادة اللّه و مع هذا ما بلغوا الغاية من العبادة، لأن التعبد له بما هو أهله ليس له من حدود تماما كذاته و عظمته.

(و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته إلا الى مواد من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخافته). تطلق كلمة الاستهتار على اتّباع الهوى و عدم المبالاة، و على الولع بالشي ء، و هذا المعنى هو المراد هنا، أي ان الخوف و الرجاء النابعين من القلب هما السبب المباشر لعبادة الملائكة، و استمرارهم في طاعة اللّه (لم تنقطع أسباب الشفقة منهم فينوا في جدهم). المراد بالشفقة هنا الخوف، و ينوا يفتروا و يكسلوا، و المعنى ان جدهم في طلب مرضاته تابع لخوفهم منه تعالى، و هذا الخوف دائم لا ينقطع فكذلك الجد (و لم تأسرهم الأطماع فيؤثروا و شيك السعي على اجتهادهم) العمل الهين، و الاجتهاد العمل الصعب، و المعنى لا طمع للملائكة إلا في ثواب اللّه و مرضاته، و من أجل هذا آثروا أصعب الأعمال على هينها، قال الإمام: أفضل الأعمال ما أكرهت نفسك عليه. أي أشقها و أحمزها.

(لم يستعظموا ما مضى من أعمالهم). بل رأوها لا شي ء في حق اللّه (و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاء منهم شفقات و جلهم). يجب أن يكون الخوف مساويا للرجاء، و التفاؤل للتشاؤم كي يستمر المكلف في العمل، فإن تغلب أحدهما على الآخر كانت النتيجة الأهمال و الكسل، و استكثار الأعمال نتيجة طبيعية لتغلب الرجاء على الخوف، و من أجل هذا تجنبه الملائكة

شرح منهاج البراعة خویی

قد استفرغتهم أشغال عبادته، و وصلت حقايق الإيمان بينهم و بين معرفته، و قطعهم الإيقان به إلى الوله إليه، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلى ما عند غيره. قد ذاقوا حلاوة معرفته، و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته، و تمكّنت من سويداء قلوبهم و شيجة خيفته، فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم، و لم ينفد طول الرّغبة إليه مادّة تضرّعهم، و لا أطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم، و لم يتولّهم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم و لا تركت لهم استكانة الإجلال نصيبا في تعظيم حسناتهم، و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم، و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم، و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم، و لاملكتهم الأشغال فتنقطع بهمس الجؤار إليه أصواتهم، و لم تختلف في مقاوم الطّاعة مناكبهم، و لم يثنوا إلى راحة التّقصير في أمره رقابهم، و لا تعدوا على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات، و لا تنتصل في هممهم خدائع الشّهوات. قد اتّخذوا ذا العرش ذخيرة ليوم فاقتهم، و يمّموه عند انقطاع الخلق إلى المخلوقين برغبتهم، لا يقطعون أمد غاية عبادته، و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته، إلّا إلى موادّ من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخافته، لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم فينوا في جدّهم، و لم تأسرهم الأطماع فيؤثروا و شيك السّعي على اجتهادهم، و لم يستعظموا ما مضى من أعمالهم، و لو استعظموا ذلك لنسخ الرّجآء منهم شفقات وجلهم

اللغه

(وصلت) في بعض النسخ بالسين المهملة المشدّدة يقال و سلّ إلى اللَّه توسيلا و توسّل أى عمل عملا يقرب به إليه و (الوله) محركة شدّة الوجد أو ذهاب العقل و (شربوا بالكأس) بتثليث الرّاء و الكأس مؤنثة و (الرّوية) المرويّة التي تزيل العطش و (سويداء) القلب و سوداؤه حبّته و (الوشيجة) في الأصل عرق الشجرة يقال: و شجت العروق و الأغصان أى اشتبكت و (حنيت) العود ثنّيته و حنّيت ضلعي عوّجته و يقال للرّجل إذا انحنى من الكبر: حناه الدّهر.

و (اعجب) زيد بنفسه على البناء للمفعول إذا ترفّع و سرّ بفضائله و أعجبنى حسن زيد إذا أعجبت منه قال الفيومى: و التعجّب على وجهين أحدهما ما يحمده الفاعل و معناه الاستحسان و الاخبار عن رضاه به، و الثاني ما يكرهه و معناه الانكار و الذّم له ففي الاستحسان يقال أعجبني بالألف و في الذّم و الانكار عجبت و زان تعبت و (الفترات) جمع الفترة مصدر بنيت للمرّة من فتر الشي ء فتورا سكن بعد حدّة و لان بعد شدّة.

و (دأب) في عمله من باب منع دأبا و دابا بالتحريك و دؤبا بالضمّ جدّ و تعب.

و (غاض) الماء غيضا من باب سار قلّ و نقص و (اسلة) اللسان طرفه و مستدقّه و (الهمس) محرّكة الصّوت الخفىّ و (الجؤار) و زان غراب رفع الصّوت بالدّعاء و التضرّع و (المقاوم) جمع مقام و (ثنا) الشي ء يثنى و يثنو من باب رمى و دعا ردّ بعضه على بعض و ثنيته أيضا أى صرفته إلى حاجته و (بلد) الرّجل بالضمّ بلادة فهو بليد أى غير فطن و لا ذكي و (ناضلته) مناضلة راميته فنضلته نضلا من باب قتل غلبته في الرّمى و انتضل القوم رموا للسبق و (الهمة) ما همّ به من أمر ليفعل و (يمّمته) قصدته و (الأمد) المنتهى و قد يكون بمعنى امتداد المسافة و (رجع) يكون لازما و متعدّ يا تقول رجع زيد و رجعته أنا و (اهتر)

فلان بكذا و استهتر بالبناء للمفعول فهو مهتر و مستهتر بالفتح أولع به لا يتحدّث بغيره و لا يفعل غيره، و الاستهتار الولع بالشى ء لا يبالي بما فعل فيه و شتم له.

و (الوني) الضّعف و الفتور من وني في الأمر من باب تعب و وعدو (الوشيك) القريب و السّريع و (نسخ) الشي ء إزالته و إبطاله

الاعراب

الباء في قوله عليه السّلام: و شربوا بالكأس إمّا للاستعانة، أو بمعنى من و ربما يضمن الشّرب معنى الالتذاذ ليتعدّى بالباء و كلمة من في قوله عليه السّلام: من قلوبهم ابتدائية أى إلى موادّ ناشئة من قلوبهم، و في قوله عليه السّلام، من رجائه بيانيّة، فالمراد الخوف و الرجاء الباعثان لهم على لزوم الطاعة، و يحتمل أن يكون الاولى بيانية أو ابتدائية و الثانية صلة للانقطاع.

المعنى

ثمّ أشار إلى استغراقهم في العبادة و ثباتهم في المعرفة و المحبّة بقوله: (قد استفرغتهم أشغال عبادته) أى جعلتهم فارغين عن غيرها (و وصلت حقايق الايمان بينهم و بين معرفته) أراد بحقايق الايمان العقائد اليقينية تحقّ أن تسمّى إيمانا أو البراهين الموجبة له، و كونها وصلة بينهم و بين معرفته من حيث إنّ التّصديق بوجود الشّي ء الواجب تحصيله أقوى الأسباب الباعثة على طلبه فصار الايمان و التصديق الحق بوجوده جامع بينهم و بين معرفته و وسيلة لهم إليه.

(و قطعهم الايقان به الى الوله إليه) أى صرفهم اليقين بوجوب وجوده عن التوجه و الالتفات إلى غيره إلى و لهم إليه و تحيّرهم من شدّة الوجد (و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلى ما عند غيره) أى رغباتهم مقصورة على ما عنده سبحانه من قربه و ثوابه و كرمه، فانه منتهى رغبة الراغبين و هو غاية قصد الطالبين.

(قد ذاقوا حلاوة معرفته) استعار عليه السّلام لفظ الذّوق لتعقّلاتهم و رشّحه بذكر الحلاوة و كنّى بها عن كمال ما يجدونه من اللذّة بمعرفته كما يلتذّ ذايق الحلاوة بها (و شربوا بالكأس الرّوية من محبّته) استعار لفظ الشرب لما تمكن في ذواتهم من كمال المحبّة و رشّحه بذكر الكأس الروّية أى من شانها أن تروى و تزيل العطش (و تمكنت من سويداء قلوبهم وشيجة خيفته) لما كان كمال استقرار العوارض القلبيّة من الحبّ و الخوف و نحوهما عبارة عن بلوغها إلى سويداء القلب و تمكنها فيها عبّر عليه السّلام بها مبالغة و أشار عليه السّلام بوشيجة خيفته إلى جهات الخوف المتشعبّة في ذواتهم الناشئة من زيادة معرفتهم بعزّته و قدرته و مقهوريّتهم تحت قوّته.

(فحنوا بطول الطاعة اعتدال ظهورهم) أى عوّجوا ظهورهم المعتدلة المستقيمة بطاعاتهم الطويلة، و هو كناية عن كمال خضوعهم. (و لم ينفد طول الرّغبة إليه مادّة تضرّعهم) أراد به عدم إفناء طول رغبتهم إليه دواعي تضرّعهم له سبحانه كما في البشر فانّ أحدنا إذا كان له رغبة في أمر و أراد الوصول إليه من عند أحد تضرّع إليه و ابتهل و إذا طال رغبته و لم ينل إلى مطلوبه حصل له الملال و الكلال انقطع دواعى نفسه و ميول قلبه و ينعدم ما كان سببا لتضرّعه و ابتهاله، و لمّا كان الملال و الكلال من عوارض المركبات العنصرية و كانت الملائكة السماوية منزّهة عنها لا جرم حسن سلبها عنهم.

(و لا اطلق عنهم عظيم الزلفة ربق خشوعهم) لما كان من شأن مقرّبي الملوك و السّلاطين أنهم كلّما ازداد زلفاهم و قرباهم إليهم انتقص خضوعهم و خشوعهم و تواضعهم من أجل أنه يخفّ هيبتهم و سطوتهم في نظرهم لكونهم بشرا مثلهم و لم يكن كذلك حال من كان مقرّبي الحضرة الرّبوبيّة بل هم كلّما ازدادوا قربا ازدادوا خشوعا من حيث عدم انتهاء السّلطنة الألهيّة و عدم انتهاء مراتب العرفان و اليقين الدّاعيين إلى التضرّع و العبادة و عدم وقوفها على حدّ، لا جرم لم يطلق عظم قربهم أعناق ذلّهم عن ربقة الابتهال، فهم بقدر صعودهم في مدارج الطاعة يزداد قربهم، و كلّما ازداد قربهم تضاعف علمهم بعظمته فيحصل بزيادة العلم بالعظمة كمال الخشوع و الذلّة.

(و لم يتولهم الاعجاب فيستكثروا ما سلف منهم، و لا تركت لهم استكانة الاجلال نصيبا في تعظيم حسناتهم) المراد بذلك نفى استيلاء العجب عليهم و الاشارة إلى أنهم لا يستعظمون ما سلف منهم من العبادات، و لا يستكثرون ما تقدّم منهم من الطاعات، و أنهم لم يترك لهم خضوعهم الناشي عن ملاحظة جلال اللَّه و ولههم النّاشي من شدّة المحبّة إليه نصيبا في تعظيم الحسنات و حظا في إعظام القربات، لأنّ منشأ العجب هو النّفس الأمارة و هو من أحكام الأوهام و الملائكة السماوية مبرّؤون منها و منزّهون عنها.

(و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم) يعنى أنهم على طول جدّهم في العبادة لا يحصل لهم فتور و لا قصور، و قد مضى بيان ذلك في شرح الفصل التاسع من الخطبة الاولى قال زين العابدين و سيّد السّاجدين عليه السّلام في الصلاة على حملة العرش اللّهمّ و حملة عرشك الذين لا يفترون عن تسبيحك و لا يملّون عن تقديسك.

و العجب من الشارح البحراني حيث قال في شرح هذه الفقرة: قد ثبت أنّ الملائكة السّماوية دائمة التّحريك لأجرامها حركة لا يتخلّلها سكون و لا يكلّها و يفترها إعياء و تعب، و لبيان ذلك بالبراهين اصول ممهّدة في مواضعها و امّا بالقرآن فلقوله تعالى: يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ انتهى أقول: و هو تأويل من غير دليل مقبول مبتن على اصول الفلاسفة الجاعلين الملائكة بالنسبة إلى أجرام السّماء بمنزلة النفوس الناطقة بالنّسبة إلى أبدان البشر القائلين بكونها مدّبرة لأمرها كما أن النّفوس مدبّرة للأبدان، و هو مخالف للاصول الشّرعية موجب لطرح ظواهر الأدلّة من الكتاب و السّنة، فالأولى الاعراض عنه و الرّجوع إلى ما قاله المفسّرون في تفسير الآية الشريفة.

قال الطبرسيُّ: أى ينزّهون اللَّه عن جميع ما لا يليق بصفاته على الدّوام في اللّيل و النهار لا يضعفون عنه، قال كعب جعل لهم التسبيح كما جعل لكم النّفس في السّهولة، و قيل: معنى لا يفترون لا يتخلل تسبيحهم فترة أصلا بفراغ أو بشغل آخر، و اورد عليه أنهم قد يشتغلون باللّعن كما قال تعالى: أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ و اجيب بأنّ التّسبيح لهم كالتنفس لنا لا يمنعهم عنه الاشتغال بشي ء آخر.

و اعترض بأنّ آلة التّنفس لنا مغايرة لآلة التكلّم فلهذا صحّ اجتماع التنفس و التّكلّم، و اجيب بأنّه لا يستبعد أن يكون لهم ألسن كثيرة أو يكون المراد بعدم الفترة أنهم لا يتركون التسبيح في أوقاته اللّايقة به.

(و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم) أى لم تنقص رغباتهم إلى ما عنده فيعدلوا عن الرّجاء إليه، و ذلك لأنّ أشواقهم إلى كمالاتهم دائمة و علمهم بعظمة خالقهم و بحاجتهم إليه و بأنّه مفيض الكمالات و واهب الخيرات لا يتطرّق إليه نقص فلا ينقطع رجائهم عنه و لا ييأسون من فضله.

(و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم) أراد عليه السّلام به عدم عروض الفتور و الكلال عليهم في مناجاتهم كما يعرض علينا و يجفّ ألسنتنا بسبب طول المناجاة (و لا ملكتهم الأشغال فتنقطع بهمس الجؤار إليه أصواتهم) أى ليست لهم أشغال خارجة عن العبادة حتّى تنقطع لأجلها أصواتهم بسبب خفاء تضرّعهم إليه، و بعبارة اخرى ليست لهم أشغال خارجة فتكون لأجلها أصواتهم المرتفعه خافية ساكنة.

(و لم يختلف في مقاوم الطاعة مناكبهم) أى لم ينحرف مناكبهم أو لم يتقدّم بعضهم على بعض في مقامات الطاعة و صفوف العبادة (و لم يثنوا إلى راحة التقصير في أمره رقابهم) يعني لم يصرفوا رقابهم من أجل تعب العبادات و كثرتها إلى الرّاحة الحاصلة باقلال العبادة أو تركها بعد التّعب فيقصروا في أوامره، و المقصود نفى اتصافهم بالتعب و الرّاحة لكونهما من عوارض الأجسام البشريّة و توابع المزاج الحيواني.

(و لا تعدو على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات) المراد أنهم لا تغلب على عزيمتهم و جدّهم في العبادة بلادة و لا غفلة لكونهما من عوارض هذا البدن (و لا تنتصل في هممهم خدايع الشهوات) أى لا ترمى الشهوات بسهام خدايعها هممهم، و المقصود نفى توارد وساوس الشّهوات الصارفة عن العبادة و تتابعها عنهم لبرائتهم من القوّة الشهويّة.

(قد اتّخذوا ذا العرش ذخيرة ليوم فاقتهم) ذو العرش هو اللَّه سبحانه كما في غير واحدة من الآيات القرآنية، و المراد بيوم فاقتهم يوم حاجتهم و هو يوم قبض أرواحهم كما يظهر من بعض الأخبار.

قال المجلسيُّ (ره) و لا يبعد أن يكون لهم نوع من الثّواب على طاعاتهم بازدياد القرب و افاضة المعارف و ذكره سبحانه لهم و تعظيمه إيّاهم و غير ذلك، فيكون إشارة إلى يوم جزائهم (و يمّموه عند انقطاع الخلق إلى المخلوقين برغبتهم) أي قصدوه بتضرّعهم إليه سبحانه عند انصراف الخلق و انقطاعهم منه إلى المخلوقين و يحتمل رجوع ضمير رغبتهم إلى الخلق و إليهم و إلى الملائكة على سبيل التنازع.

(لا يقطعون أمد غاية عبادته) أراد أنّه لا يمكنهم الوصول إلى منتهى نهاية عبادته الذي هو عبارة عن كمال معرفته، و ذلك لكون مراتب العرفان و درجاته غير متناهية فلا يمكنهم قطعها (و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته إلّا إلى موادّ من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخافته) أى لا يرجعهم الولع بلزوم طاعته سبحانه إلّا إلى موادّ ناشئة من قلوبهم غير منقطعة و هذه الموادّ هو رجائه و مخافته الباعثان لهم على لزوم طاعته، و الغرض إثبات دوام خوفهم و رجائهم الموجبين لعدم انفكاكهم عن الطاعة بل لزيادتها كما يشعر به لفظ الموادّ.

قال الشّارح البحراني: لما كانوا غرقى فى محبّته عالمين بكمال عظمته و أنّ ما يرجونه من جوده أشرف المطالب و أربح المكاسب و ما يخشى من انقطاع جوده و نزول حرمانه أعظم المهالك و المعاطب، لا جرم دام رجائهم له و خضوعهم في رقّ الحاجة إليه و الفزع من حرمانه، و كان ذلك الخوف و الرّجاء هو مادّة استهتارهم بلزوم طاعته التي يرجعون إليها من قلوبهم فلم ينقطع استهتارهم بلزومها.

(لم تنقطع أسباب الشفقّة منهم فينوا في جدّهم) أى لم تنقطع أسباب الخوف منهم فيفتروا في الجدّ في العبادة و أسباب الخوف هي حاجتهم إليه سبحانه و افتقارهم إلى إفاضته وجوده، فانّ الحاجة الضّرورية إلى الغير في مطلوب يستلزم الخوف منه في عدم قضائه و يوجب الاقبال على الاستعداد بجوده بلزوم طاعته و القيام بوظايف عبادته.

(و لم يأسرهم الأطماع فيؤثروا وشيك السّعى على اجتهادهم) أى لم تجعلهم الأطماع اسراء و ليسوا مأسورين في ربقة الطمع حتّى يختاروا السّعى القريب في تحصيل المطموع من الدّنيا الفانية على اجتهادهم الطويل في تحصيل السّعادة الباقية كما هو شأن البشر، و ذلك لكون الملائكة منزّهين عن الشهوات و ما يلزمها من الاطماع الكاذبة. (و لم يستعظموا ما مضى من ذلك) قد مرّ معناه في شرح قوله: و لم يتولهم الاعجاب آه و إنّما أعاد ذلك مع إغناء السّابق عنه و كفايته في الدلالة على نفى العجب للاشارة إلى دليله و هو قوله (و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاء منهم شفقات و جلهم) يعني أنهم لو استعظموا سالف أعمالهم لأوجب ذلك اغترارهم و زيادة رجائهم لثواب أعمالهم فيبطل ذلك و يزيل ما دات وجلهم و خوفهم، ألا ترى أن الانسان إذا عمل لبعض الملوك عملا يستعظمه فانه يرى في نفسه استحقاق أجزل جزاء له و يجد التّطاول به فيهون ذلك ما يجده من خوفه، و كلّما ازداد استعظامه لخدمته ازداد اعتقاده في قربه من الملك قوّة و بمقدار ذلك ينقص خوفه و يقلّ هيبته في نظره، لكن الملائكة خائفون دائما لقوله سبحانه: وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ فينتج أنّهم لا يستعظمون سالف عباداتهم

شرح لاهیجی

قد استفرغتهم اشغال عبادته و وسّلت حقائق الايمان بينهم و بين معرفته و قطعهم الايقان به الى الوله اليه و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عند غيره يعنى بتحقيق كه فارغ گردانيده است ايشان را از همه شغلها شغل عبادت او و وسيله قرب شده است اعتقادات يقينيّه ميان ايشان و ميان معرفت او و قطع علائق كرده است از ايشان يقين و شهود باو و روآوردن بسوى عشق و حيرت عظمت و جلالت او و تجاوز نكرده است رغبت و شوق از ايشان از بهجت و سرورى كه ثابت پيش او است بسوى آن چه در پيش غير او است قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته و تمكّنت من سويداء قلوبهم وشيجة خيفته يعنى بتحقيق كه چشيدند شيرينى معرفت او را و آشاميدند جام سيرابى از دوستى او را و قرار گرفت در زمين دلهاى ايشان بريشه ترس او فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم و لم ينفد طول الرّغبة اليه مادّة تضرّعهم و لا اطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم يعنى پس ميل دارند بسوى درازى طاعة و عبادت راستى پشتهاى خود را يعنى طول طاعت را متحمّل شدند و نيست نگردانيد درازى رغبت و شوق بسوى استعداد تضرّع و زارى ايشان را و نگشود از كردن ايشان تقرّب بسيار حلقه خشوع و خاكسارى ايشان را و لم يتولّهم الاعجاب فيستكثروا ما سلف منهم و لا تركت لهم استكانة الاجلال نصيبا فى تعظيم حسناتهم يعنى متوجّه نشد ايشان را بعجب و كبر افتادن پس بسيار بشمارند آن طاعتى را كه بيشتر كرده اند و وانگذاشت از براى ايشان تضرّع و زارى در جلالت و عظمت او نصيبى و حظّى از براى تعظيم ايشان اعمال حسنه خود را و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤبهم و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم و لم تجفّ لطول المناجاة اسلات ألسنتهم يعنى جارى نشد سستى در ايشان بعلّت درازى مدّت جدّ و تلاش ايشان و كم نكرديد شوق ايشان پس مخالفت ورزند از امّيد پروردگار خود و خشك نشد بتقريب درازى مدّت مناجات با پروردگار ترى زبانهاى ايشان و لا ملكتهم الاشغال فتنقطع بهمس الجوار اليه اصواتهم و لم تختلف فى مقاوم الطّاعة مناكبهم يعنى مالك نگرديد شغلهاى ديگر ايشان را پس منقطع گردد بسبب پشت شدن اوازهاى بلند دعاء ايشان صداهاى ايشان را يعنى منقطع از استماع اجابت نشد و مختلف نشد در صفهاى طاعت دوشهاى ايشان يعنى از صف طاعت قدمى پيش و پس نگذاشتند و خارج نشدند و لم تثنوا الى راحة التّقصير فى امره رقابهم يعنى دوتا نكردند از جهة ميل بسوى راحت تقصير و كوتاهى در امر او گردنهاى خود را يعنى گردن دل بندگى ايشان راست است ميل بانحراف و تقصير نمى كند لا تعدو على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات و لا تنتصل فى هممهم خدائع الشّهوات يعنى قهر و ظلم نمى تواند كرد بر محكم بودن تلاش و سعى ايشان كندى غفلتها و تيراندازى در همّتهاى ايشان نمى كند مكرهاى شهوات و خواهشها قد اتّخذوا ذا العرش ذخيرة ليوم فاقتهم و يممّوه عند انقطاع الخلق الى المخلوقين برغبتهم يعنى اخذ كردند و گرفتند صاحب عرش را ذخيره از براى روز احتياج خود و قصد و طلب او كردند برغبت و شوق خودشان در وقت منقطع شدن خلق از جميع خلايق يعنى روز قبض جميع ارواح لا يقطعون امد غاية عبادته و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته الّا الى موادّ من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخافته يعنى قطع وطى نمى كنند مدّت غايت عبادت او را يعنى اعتقاد نمى كنند كه بزمان منتهاى عبادت او مى رسند و راجع نمى سازد ايشان را حرص بلزوم طاعت او مگر بسوى استعداد غير منقطعه دلهاى ايشان از رجاء او و خوف او يعنى استظهار بلزوم طاعت راجع مى سازد ايشان را باميد و بيم دلهاى ايشان يعنى اميد مقبول شدن و بيم ردّ شدن پس چگونه گمان كنند كه طىّ مدّت غايت عبادت ميكنند لم تنقطع اسباب الشّفقة منهم فيتوافى جدّهم و لم تاسرهم الاطماع فيؤثروا وشيك السّعى على اجتهادهم يعنى منقطع نشد اسباب خوف از ايشان پس ضعيف كردند در سعى خودشان و اسير نكرد ايشان را طمعهاى دنيا پس اختيار كنند سرعت سعى دنيا را بر اجتهاد امر اخرت ايشان و لم يستعظموا ما مضى من اعمالهم و لو استعظموا ذلك لنسخ الرّجاء منهم شفقات وجلهم يعنى بزرگ نمى شمارند عملهاى گذشته خود را و اگر بزرگ مى شمردند انرا هر اينه رفع ميكرد اميد ايشان ترسهاى بسيار ايشان را

شرح ابن ابی الحدید

قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ وَ وَصَّلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَيْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ وَ تَمَكَّنَتْ مِنْ سُوَيْدَاوَاتِ قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ خِيفَتِهِ فَحَنَوْا بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ وَ لَمْ يُنْفِدْ طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ وَ لَا أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ خُشُوعِهِمْ وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ وَ لَا تَرَكَتْ لَهُمُ اسْتِكَانَةُ الْإِجْلَالِ نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ وَ لَمْ تَغِضْ رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ وَ لَمْ تَجِفَّ لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلَاتُ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا مَلَكَتْهُمُ الْأَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ الْجُؤَارِ إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ الطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهِمْ. وَ لَا تَعْدُو عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلَادَةُ الْغَفَلَاتِ وَ لَا تَنْتَضِلُ فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ وَ يَمَّمُوهُ عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ لَايَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ وَ لَا يَرْجِعُ بِهِمُ الِاسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ إِلَّا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ فَيَنُوا فِي جِدِّهِمْ وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الْأَطْمَاعُ فَيُؤْثِرُوا وَشِيكَ السَّعْيِ عَلَى اجْتِهَادِهِمْ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِمْ  

ثم قال قد استفرغتهم أشغال عبادته تعالى أي جعلتهم فارغين إلا منها و يروى و وسلت حقائق الإيمان بالسين المشددة يقال وسل فلان إلى ربه وسيلة و الوسيلة ما يتقرب به و الجمع وسيل و وسائل و يقال وسلت إليه و توسلت إليه بمعنى . و سويداوات القلوب جمع سويداء و هي حبة القلب و الوشيجة في الأصل عرق الشجرة و هي هنا استعارة و حنيت ضلعي أي عوجتها و الربق جمع ربقة و هي الحبل. قوله و لم يتولهم الإعجاب أي لم يستول عليهم و الدءوب الجد و الاجتهاد و الأسلات جمع أسلة و هي طرف اللسان و مستدقه و الجؤار الصوت المرتفع و الهمس الصوت الخفي يقول ليست لهم أشغال خارجة عن العبادة فيكون لأجلها أصواتهم المرتفعة خافية ساكنة لا تعدو من عدا عليه إذا قهره و ظلمه و هو هاهنا استعارة . و لا تنتضل الخدائع في هممهم استعارة أيضا من النضال و هو المراماة بالسهام و ذو العرش هو الله تعالى و هذه لفظة قرآنية قال سبحانه إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا يعني لابتغوا إلى الله تعالى سبيلا و قال تعالى ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ و الاستهتار مصدر استهتر فلان بكذا أي لازمه و أولع به . و قوله فينوا أي فيضعفوا وني يني و الجد الاجتهاد و الانكماش . ثم قال إنهم لا يستعظمون عبادتهم و لو أن أحدا منهم استعظم عبادته لأذهب خوفه رجاءه الذي يتولد من استعظام تلك العبادة يصفهم بعظم التقوى .

شرح نهج البلاغه منظوم

قد استفرغتهم أشغال عبادته، و وصلت حقائق الأيمان بينهم و بين معرفته، و قطعهم الأيقان به الى الوله اليه، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الى ما عند غيره، قد ذاقوا حلاوة معرفته، و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته، و تمكّنت من سويداء قلوبهم و شبجة حيفته، فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم، و لم ينفد طول الرّغبة اليه مادّة تضرّعهم، و لا أطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم، و لم يتولّهم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم، و لا تركت لهم استكانة الأجلال نصيبا فى تعظيم حسناتهم، و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤبهم، و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رّجآء ربّهم، و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم، و لا ملكتهم الأشغال فتنقطع بهمس الجوار اليه أصواتهم، و لم تختلف فى مقاوم الطّاعة مناكبهم، و لم يثنوا الى راحة التّقصير فى امره رقابهم، و لا تعدوا على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات، و لا تنتضل فى هممهم خدائع الشّهوات، قد اتّخذوا ذا العرش ذخيرة ليوم فاقتهم، و يمّموه عند انقطاع الخلق الى المخلوقين برغبتهم، لا يقطعون أمد غاية عبادته، و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته، الّا الى موادّ من قلوبهم غير منقطعة مّن رجائه و مخافته، لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم فينوا فى جدّهم، و لم تأسرهم الأطماع فيؤثروا و شيك السّعى على اجتهادهم، و لم يستعظموا ما مضى من أعمالهم، و لو استعظموا ذلك لنسخ الرّجآء منهم شفقات وجلهم

ترجمه

شغل عبادت پروردگار آنان را از هر كارى باز داشته، حقيقت ايمان و معرفت بين ايشان و پروردگارشان وسيله گرديده است (كه آنان خدا را نيكو پرستش كنند) و يقين و باورشان باو از توجّه بديگرى بازشان داشته، و از فرط عشق و علاقه باو و به آن چه كه (از خوبيها) نزد او است، به آن چه كه نزد غير او است نپرداخته اند، شيرينى شناسائى خدا را چشيده، شراب شوق را در جام سيراب كننده عشق نوشيده، ترس از خدا در سرزمين دلشان ريشه دوانيده، كمرشان در زير بار عبادت خم، چشمه اشكشان براى گريستن در راه محبّت او سرشار و نا تمام، گردن خاكساريشان در حلقه كمند تقرّب بخدا بند، خود پسندى گرد آنان نگردد، عبادتهاى گذشته خود را بسيار نشمراند، و تضرّع و زارى در پيشگاه عظمت و جلالت حق وقتى براى آنان نگذارده كه بياد نيكوئيهاى خود بيافتند، (بعبادت خود اهميّتى دهند) در عزم ثابتشان سستى و فتورى رخنه نيفكنده، و ديده اميدى كه به پروردگار شان دوخته اند از عشقشان نكاهيده، درازى راز و نياز با پروردگارشان ترى زبانهاى آنها را نخشكانده، كارهاى ديگرى به آنان چيره نگرديده، تا آوازهايشان را كه بمناجات بلند است كوتاه سازد، و دوشهايشان از وصف اطاعت هر گز پس و پيش نشده، (تمامى پشت در پشت و دوش بدوش يكديگر در برابر جلال و عظمت خدا صف كشيده باطاعت مشغولند) و هيچگاه براى آسايش خودشان از امر خدا گردن نكشند و تقصيرى نكنند، كند فهمى و فراموشيها نمى تواند با عزم ثابتشان بدشمنى برخيزد، فريبها و شهوتها نمى توانند همّتهاى آنان را هدف تيرهاى خود قرار دهند، خداوند عرش را براى روز نيازمندى خودشان (قيامت) ذخيره كرده (و باندازه عاشق خدا هستند كه) هنگامى كه خلق از خدا منقطع شوند، باز آنها از فرط عشق متوجّه عبادت او هستند، آنها بكنه و غايت عبادت حق نمى رسند، و از حرص و ولعى كه بعبادت خدا دارند رجوع نمى كنند، مادّه اميّد و بيمى كه از او در دلشان است هيچگاه كنده نشود، و رشته هاى خوف از خدا هرگز از دلشان بريده نگردد، تا بآن واسطه سعى و كوششان سستى پذيرد، و اسير و دچار طعمها (ى خام دنيويّه) نگردند تا تلاش دنيا را بر جدّ و جهد آخرت بر گزينند، عبادات گذشته خود را بزرگ نشمارند، تا باميد بزرگى آنها خوف و بيم از عذاب از دلشان رخت بربندد

نظم

  • فراغتشان عبادت كرده اشغال بكار بندگيشان نيست اهمال
  • حقيقتهاى ايمان كرده واصل بحقشان معرفت گرديده حاصل
  • ز ايقانشان فزوده بس تحيّرهمه مبهوت و مات آن تبختر
  • ز ميل و خواهش خلّاق يزدان نيارندى تجاوز كرد يك آن
  • ز قند معرفت دل داده از دستز جام عشق سيراب اند و سرمست
  • سويداى دل آنان همه پرز خوف و ترس حق چون در صدف در
  • قد چون سرو زير بار طاعتدو تا بنموده و از طول عبادت
  • نگردد خشك و طى از طول رغبت از آنان چشمه انس و محبت
  • هميشه در خيال وصل ياراندچو باران از دو ديده اشكباراند
  • كمند عشق افكنده بگردن ز عشقش يكتن از آنان نزد تن
  • وصال دائمى شوق چو آتشز دلهاشان نمى سازد فروكش
  • نمى گردند در طاعات خيره نگردد عجب شان بر قلب چيره
  • بچيزى نشمرند آن بندگيهاكه گردند از سلف در نزد يكتا
  • بدرگاه جلال دوست مسكن نموده همچو مسكينان به برزن
  • ز تعظيم جلال حىّ قادرنكوئيهاى خود برده ز خاطر
  • نه از طول زمان گردند خسته نه از اعمال و طاعت دل شكسته
  • نه شوق و رغبت از دلشان شود كمرجا را در درونشان ريشه محكم
  • دهانشان خشك از طول مناجات نگردد هم ز فرط عرض حاجات
  • عبادت جسمشان مالك نگرددكه راه خستگى را در نوردد
  • نگردد صوتشان يك لحظه خاموش صداشان بردارند پرده گوش
  • فشرده پاى صبر و استقامتبصفّ مستوى بر بسته قامت
  • بيكديگر نباشندى مزاحم نباشد دوش آن اين را مقاوم
  • ز امر حق نمى پيچند گردنز طاعت جملگى در بهره بردن
  • نپويندى ره تقصير و راحت همه تسبيح گويان با ملاحت
  • نيابد راه كندىّ و بلادتبهمّتشان و بر عزم و ارادت
  • برى از خدعه و مكر و غرور اندز شهوتهاى نفسانى بدور اند
  • خداى عرش را كرده ذخيرتبراى روز فقر از حسن سيرت
  • ز مردم بند حاجتها گسسته ز دام رغبت مخلوق رسته
  • خدا را از ميانه قصد كردهبكنه طاعت حق ره نبرده
  • ز عشق از سوى يزدان روى گردان نگردندى بهر وجهىّ و عنوان
  • بارض قلب آن خيل سعادتدوانده ريشه اشجار عبادت
  • نگردد منقطع يك شاخه از آن ز خوف و از رجاء ذات يزدان
  • نگردد نار شفقتشان دمى سردنگردد روى همّتشان دمى زرد
  • به سعى و كوشش خود گشته قانع ز طاعتها طمعها نيست مانع
  • نگردندى اسير دست شهوتبدور اند از ريا و عجب و نخوت
  • روششان سعى و جدّ و اجتهاد است مرام جمله از حق انقياد است
  • بزرگ ار بشمرند آن سعى و كوششز دلشان خون گرم افتد ز جوشش
  • اميد و هم رجا را رشته زايل شود اعمال كرد و جمله باطل

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS