خطبه 98 نهج البلاغه : خبر از ستمگرى و فساد بنى اميّه

خطبه 98 نهج البلاغه : خبر از ستمگرى و فساد بنى اميّه

موضوع خطبه 98 نهج البلاغه

متن خطبه 98 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 98 نهج البلاغه

خبر از ستمگرى و فساد بنى اميّه

متن خطبه 98 نهج البلاغه

و من كلام له (عليه السلام) يشير فيه إلى ظلم بني أمية

وَ اللَّهِ لَا يَزَالُونَ حَتَّى لَا يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ وَ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ إِلَّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رَعْيِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ وَ حَتَّى تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ مِنْ أَحَدِهِمْ كَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَيِّدِهِ إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ وَ إِذَا غَابَ اغْتَابَهُ وَ حَتَّى يَكُونَ أَعْظَمَكُمْ فِيهَا عَنَاءً أَحْسَنُكُمْ بِاللَّهِ ظَنّاً فَإِنْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَاقْبَلُوا وَ إِنِ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا فَإِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در ابتلاى مردم بظلم و ستم بنى اميّه):

سوگند بخدا بنى اميّه (در زمان سلطنتشان) همواره ستم ميكنند تا اينكه هيچ حرام خدا را باقى نگذارند مگر آنكه آنرا حلال گردانند، و عهد و پيمانى را (كه با مسلمانان مى بندند) رها نكنند مگر آنكه آنرا بجور مى شكنند (بر خلاف عهد خود رفتار مى نمايند، چنانكه معاويه با حضرت امام حسن عليه السّلام بر خلاف معاهده رفتار كرد) و تا اينكه باقى نماند خانه از گل ساخته شده اى و نه خيمه از پشم بافته بر پا گرديده اى (خلاصه هيچ شهر و ده و بيابانى نيست) مگر آنكه ظلم و ستم ايشان در آن داخل شده و افساد و تباهكاريشان آنرا فرا گرفته و بدى رفتارشان اهل آنرا پراكنده مى سازد، و تا اينكه مردم (از شدّت ظلم و ستم آنها) دو دسته ميشوند گريان: يكى براى دينش گريه ميكند (كه از ترس ايشان نمى تواند اظهار و بوظائف دينى عمل نمايد) و ديگرى براى دنيايش گريان است (كه مى بيند مالش را به غارت مى برند و توانائى جلوگيرى ندارد) و تا اينكه يارى و خدمتگزارى يكى از شما براى يكى از آنان مانند خدمتگزارى غلام براى خواجه خود ميشود كه در حضور خواجه (از ترس) فرمان او برد، و در غياب (جرأت نموده) از او بد گوئى كند، و تا اينكه (در مقام آزمايش معلوم شود كه) بزرگترين شما در برابر فتنه و فساد ايشان كسى است كه حسن ظنّ او بخدا بيشتر باشد (به خواست او تسليم و راضى گردد) پس اگر خداوند شما را به سلامت گذراند (از آن فتنه و فساد رهائى يافتيد) سپاسگزاريد، و اگر (به مصيبت و سختى) گرفتار شديد صابر و شكيبا باشيد، زيرا رستگارى براى متّقين و پرهيزكاران است (كه در سختيها شكيبا هستند، و خداوند اجر و مزد آنان را تباه نمى نمايد).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است

به خدا كه، بر سر كار بمانند تا حرامى از خداى را نگذارند جز آنكه آن را حلال شمارند،

و پيمانى استوار نماند، جز آنكه آن را بگسلانند،

و خانه اى در دهستان و خيمه اى در بيابان نبود

جز آنكه ستم آنان بدان رسد و ويرانش گرداند، و بدرفتارى شان مردم آنجا را بگريزاند.

تا آنجا كه دو دسته بگريند:

دسته اى براى دين خود كه از دست داده اند،

و دسته اى براى دنياى خويش كه بدان نرسيده اند،

و يارى يكى ديگرى را چون يارى بنده باشد به مولا،

اگر حاضر است راه او پويد

و اگر غايب است بد او گويد،

و تا آنكه هر كس گمان

وى به پروردگار نيكوتر بود، رنج او در آن بلا بيشتر بود.

پس اگر پروردگار شما را عافيتى داد بپذيريد،

و اگر به بلايى مبتلا ساخت، شكيبايى پيش گيريد

كه عاقبت از آن پرهيزگاران است.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام بلاغت نظام آن امام أنام است كه اشاره فرموده در آن بأعمال قبيحه بني اميه و گفته: بخدا سوگند كه هميشه باشند بنى اميه تا اين كه نگذارند مر خداوند عالم را حرامى مگر كه حلال شمارند آن را، و نه گرهى از گرههاى دين مگر اين كه بگشايند آن را، و تا اين كه باقى نماند خانه از كلوخ ساخته شده و نه خيمه از پشم بر پا بوده مگر اين كه داخل شود در او ظلم آنها، و متزلزل سازد آن را بدى حكومت و أمارت ايشان تا آنكه برخيزد دو شخص گريه كننده كه گريه كند يك گريه كننده گريه كند از براى دين خود، و گريه كننده ديگر گريه كند از براى دنياى خود، و تا اين كه باشد انتقام كشيدن يكى از شما از يكى از ايشان مثل انتقام كشيدن بنده از مولاى خود باين وجه كه اگر حاضر باشد نزد مولايش اطاعت او را مى نمايد، و هرگاه غائب باشد از او غيبت او ميكند، تا آنكه باشد بزرگترين شما از روى مشقّت نيكوترين شما از روى گمان و اميدوارى بخدا پس اگر عطا كند خداوند شما را سلامتى و عافيتى پس قبول نمائيد، و اگر مبتلا شويد ببلائى پس صبر نمائيد پس بدرستي كه عاقبت كار پرهيزكاران راست. 

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام

وَ اللَّهِ لَا يَزَالُونَ- حَتَّى لَا يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ- وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ- وَ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ- إِلَّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ- وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رَعْيِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ- بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ- وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ- وَ حَتَّى تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ مِنْ أَحَدِهِمْ- كَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَيِّدِهِ- إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ- وَ إِذَا غَابَ اغْتَابَهُ- وَ حَتَّى يَكُونَ أَعْظَمَكُمْ فِيهَا عَنَاءً أَحْسَنُكُمْ بِاللَّهِ ظَنّاً- فَإِنْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَاقْبَلُوا- وَ إِنِ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا- فَإِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ

اللغة

أقول: نبابه المنزل: إذا لم يوافقه. و العناء: التعب.

و الإشارة في هذا الفصل إلى بنى اميّة

فأقسم لا يزالون ظالمين فحذف الخبر للعلم به و ذكر لظلمهم غايات: إحداها: أنّهم لا يدعون محرّما إلّا استحلّوه، و أعظم كباير المحرّمات الظلم و قتل النفس و حالهم فيهما مشهور فما ظنّك بغيرهما، و معنى قوله: استحلّوه: استعملوه كاستعمال الحلال في عدم التحرّج و التأثّم به. الثانية: أن لا يدعوا عقدا إلّا حلّوه: أى من عقود الإسلام الّتى نظم بها أمر العالم من قوانين الشرع و ضوابطه، و حلّة كناية عن حزم تلك القواعد بمخالفتها. الثالثة: أنّه لا يبقى بيت مدر و لا وبر إلّا دخله ظلمهم، و هو كناية عن عموم عداوتهم و بغيهم على جميع الخلق من البدو و الحضر، و قوله: و نبا به سوء رعيهم: أى أوجب سوء رعيهم لأهله نبوّهم عنه. الرابعة: أن يقوم الباكيان باك يبكى لدينه، و باك يبكى لدنياه. الخامسة: و حتّى تكون نصرة أحدكم من أحدهم كنصرة العبد من سيّده، ذكر المشبّه و المشبّه به ثمّ أشار إلى وجه الشبه بقوله: إذا شهد أطاعه و إذا غاب اغتابه. العاشر: و حتّى يكون أعظمكم فيها عناء أحسنكم باللّه ظنّا، و إنّما كان كذلك لأنّ من حسن الظنّ باللّه كان أشدّ الناس بعدا منهم و توكّلا عليه فيكونون عليه أشد كلبا و له أقوى طلبا فكان منهم أكثر تعبا، ثمّ أردف ذلك بأمر من أتته العافية أن يقبلها، و يشكر اللّه عليها نعمة، و أراد العافية من الابتلاء بشرورهم لبعض الناس أو بقائم عدل مخلص من بلائهم، و يأمر من ابتلى بهم بالصبر على ما ابتلى به و وعده على ذلك بحسن العافية لازما للتقوى و الصبر كما قال تعالى فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت (ع) است كه در آن از جور و ستم بنى اميه خبر داده است

وَ اللَّهِ لَا يَزَالُونَ- حَتَّى لَا يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ- وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ- وَ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ- إِلَّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ- وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رَعْيِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ- بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ- وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ- وَ حَتَّى تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ مِنْ أَحَدِهِمْ- كَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَيِّدِهِ- إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ- وَ إِذَا غَابَ اغْتَابَهُ- وَ حَتَّى يَكُونَ أَعْظَمَكُمْ فِيهَا عَنَاءً أَحْسَنُكُمْ بِاللَّهِ ظَنّاً- فَإِنْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَاقْبَلُوا- وَ إِنِ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا- فَإِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ

لغات

بنابه المنزل: هنگامى كه شخصى موافق ماندن در منزل نباشد.

عنا: رنج و تعب

ترجمه

«به خدا سوگند بنى اميه در ملك و سلطنت به اندازه اى پايدار بمانند كه هيچ حرامى از احكام الهى باقى نماند جز آن كه حلالش نمايند و هيچ عهدى و پيمانى نباشد جز آن كه شكسته و ناديده اش بگيرند، ظلم و ستم آنها چنان فراگير شود كه هيچ خانه گلين و يا خيمه پشمين در روستا و صحرا باقى نماند جز آن كه ظلم بنى اميه بدان وارد شود و بد رفتارى آنها و عمالشان مردم شهر و روستا و چادرنشينها را دربدر و آواره كند. (نتيجه اين ستمگرى و بد رفتارى) مردم را بدو دسته تقسيم كند كه هر دو گروه گريان باشند. اهل ديانت براى دينشان، و اهل دنيا براى دنياشان گريه كنند.

(مردم را چنان در شكنجه و سختى بگيرند كه) يارى كردن از آنها مانند يارى كردن برده از اربابش باشد. (فرمانبردارى افراد، از عمال و كارگزاران بنى اميّه از روى ترس و ملاحظه كارى صورت گيرد) بهمين دليل اگر حاضر باشند، مردم از آنها اطاعت نمايند. و اگر غايب باشند از آنها غيبت و بدگويى كنند.

در آن روزگار هر كس اعتقادش بخدا نيكوتر، رنج و گرفتاريش، بيشتر است پس اگر خدا عافيت و سلامتى داد سپاس گزارى كنيد و اگر دچار بلا و محن شديد صابر و شكيبا باشيد، زيرا كه پايان كار پرهيزكاران نيك است»

شرح

در اين كلام امام (ع) به ستمكارى بنى اميّه اشاره و سوگند ياد مى كند كه ظلم بنى اميّه استمرار مى يابد. خبر در جمله امام (ع) كه واژه ظلم بنى اميه بوده حذف شده است چون از محتواى كلام معلوم است كه خبر چه كلمه اى است.

براى ظلم و ستم بنى اميه حدودى را به شرح زير بيان داشته است.

1- حرامى از محرّمات الهى را باقى نمى گذارند جز اين كه همه را حلال اعلام مى كنند. بزرگترين حرام، ظلم و قتل نفس است و بنى اميّه در ارتكاب اين دو عمل شهرت كامل داشته بنا بر اين بقيّه محرّمات الهى بخوبى روشن است.

«استحلّوه» در كلام امام (ع) يعنى حرام را به كار مى بستند و انجام مى دادند درست مانند يك وظيفه مشروع و حلال، در انجام كار حرام گناه و حرجى براى خود قبول نداشتند.

2- قوله عليه السلام: ان لا يدعو عقدا الّا حلّوه:

يعنى هيچ عقد و قراردادى از عقود اسلامى كه نظام عالم بر مدار همين قوانين شرع و ضوابط آن دور مى زند، نبود جز اين كه ناديده انگاشته و در زير پا گذاشتند. «حلّوه» كنايه از منتفى دانستن قواعد شرعى است كه صريحا با آنها مخالفت كرده و در عمل نيز به آنها پايبندى نداشتند.

3- هيچ خانه گلينى و يا چادر پشمينى نماند جز آن كه ستم بنى اميه بدان وارد شود. اين عبارت كنايه از دشمنى عمومى و ستمگرى آنها نسبت بتمام مردم شهرنشين و باديه نشين مى باشد.

قوله عليه السلام: نبابه سوء رعيهم:

يعنى بد رفتارى آنها نسبت بمردم موجب شده بود كه خلق از آنها فاصله بگيرند و براى فرار از شرّشان ترك ديار كنند.

4- مردم بدو دسته گريان كه برخى بر دين خود و بعضى براى دنياشان اشك بريزند.

5- يارى دادن هر يك از شما هر يك از حكام بنى اميّه را بمانند يارى كردن برده از اربابش باشد. در اين عبارت تشبيه كرده است مردم را ببرده و بنى اميّه را به ارباب جهت شباهت را چنين بيان كرده است، كه هر گاه ارباب حاضر باشد فرمانش را ببرند و هرگاه غايب باشد از او بدگويى كنند. (چون اطاعت از اجبار و زور است نه از جهت ارادت و محبّت).

6- بيشترين زجر ظلم را از دست بنى اميّه كسانى مى كشند كه حسن ظنّشان بخدا بيشتر باشد. دليل اين واقعيت اين است، هر كس بخدا حسن ظن بيشترى داشته باشد از بنى اميّه فاصله بيشترى مى گيرد و توكّلش بر خدا بيشتر مى شود.

بديهى است كه نسبت به چنين كسى بدگمان گشته او را بيشتر بگزند و تعقيبش كنند. پس از دست آنها رنج بيشترى خواهد برد.

سپس مى فرمايند: آن كس كه عافيت بيشترى به او روى آورد بر اين نعمت عافيت خدا را شاكر باشد. مقصود حضرت از اين سخن آن است كه: عافيت داشتن و بدور ماندن از شرور بنى اميّه براى بعضى از مردم ممكن مى شود. و همچنين فردى كه بعدالت قيام كند و از بلاى آنها وارهد. و آن را كه به بلاى بنى اميّه مبتلى شود، دستور صبر و شكيبايى بر ابتلائات آنها را توصيه مى كند. و در زمينه صبر و شكيبايى، حسن عافيت را كه لازمه تقوى و صبر است، بدانها وعده مى دهد. زيرا خداوند مى فرمايد: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ«».

شرح مرحوم مغنیه

و اللّه لا يزالون حتّى لا يدعوا للّه محرّما إلّا استحلّوه، و لا عقدا إلّا حلّوه. و حتّى لا يبقى بيت مدر و لا وبر إلّا دخله ظلمهم، و نبا به سوء رعيهم. و حتّى يقوم الباكيان يبكيان: باك يبكي لدينه و باك يبكي لدنياه. و حتّى تكون نصرة أحدكم من أحدهم كنصرة العبد من سيّده. إذا شهد أطاعه، و إذا غاب اغتابه. و حتّى يكون أعظمكم فيها غناء أحسنكم باللّه ظنّا. فإن أتاكم اللّه بعافية فأقبلوا. و إن ابتليتم فاصبروا. فإنّ العاقبة للمتّقين.

اللغة:

المراد بالعقد هنا المبادي ء الانسانية التي تنتظم الحياة بها و تستقيم باتفاق الجميع.

و بيوت المدر: ما كان منها بالطوب أو الحجر. و بيوت الوبر: الخيام. و نبا به المكان: لم يجد فيه قرارا يوافقه. و المراد برعيهم- بسكون العين- سياستهم.

و العناء: التعب. 

الإعراب:

لا يزالون من أخوات كان، و الواو اسمها، و خبرها محذوف أي ظالمين، و لا يدعوا منصوب بأن مضمرة بعد حتى، و نبا فعل ماض، و باك بدل مفصل من مجمل، و المبدل منه الباكيان، و الأصل باكي، فحذفت الياء للتخفيف، و أعظمكم خبر مقدم ليكون، و أحسنكم اسمها، و ضمير فيها يعود الى الفتنة الأموية المفهومة من سياق الكلام، و عناء تمييز، و مثله ظنا.

المعنى:

تقدم الكلام عن جور الأمويين مرات، و أعاده الإمام هنا بما يتلخص انهم يهلكون الحرث و النسل، و يحلّو ما حرّم اللّه، و يحرمون ما حلل، و لا يحفظون الذمم، أو يعترفون بالقيم، و لا يسلم من شرهم حضري أو بدوي، و في دولتهم يرحل من يرحل عن الأوطان فرارا من جورهم (اقرأ الحكاية التي نقلناها عن كونفوشيوس في شرح الخطبة السابقة لهذه بلا فاصل رقم 94).

و يبكي المقيم لذهاب دينه و دنياه، و أكثر الناس تعبا و بلاء أقواهم إيمانا و يقينا باللّه كما يقول الحديث: «أشد الناس بلاء الأنبياء ثم الذين يلونهم فالأمثل»، أما قول الإمام: حتى تكون نصرة أحدكم فتقدم مع الشرح في الخطبة 90.  

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام و هو السابع و التسعون من المختار فى باب الخطب

و يستفاد من كتاب الغارات انه قاله بعد أمر الخوارج و النهروان و رواه في البحار عن المسيّب بن نجبة الفزارى نحوه و سنشير إليه إنشاء اللّه. و اللّه لا يزالون حتّى لا يدعوا للّه محرما إلّا استحلّوه، و لا عقدا إلّا حلوّه، و حتّى لا يبقى بيت مدر و لا وبر إلّا دخله ظلمهم، و نبا به سوء رعيهم، و حتّى يقوم الباكيان يبكيان: باك يبكي لدينه، و باك يبكي لدنياه، و حتّى يكون نصرة أحدكم من أحدهم كنصرة العبد من سيّده: إذا شهد أطاعه، و إذا غاب اغتابه، و حتّى يكون أعظمكم فيها عناء أحسنكم باللّه ظنّا، فإن أتاكم اللّه بعافية فأقبلوا، و إن ابتليتم فاصبروا، فإنّ العاقبة للمتّقين.

اللغة

(محرما) في أكثر النسخ و زان مقعد بفتح الميم و تخفيف الراء و هو ما حرّمه اللّه سبحانه و الجمع محارم، و عن بعضها محرّما بضم الميم و تشديد الرّاء و جمعه محارم و محرمات (و نبأ) منزله به بتقديم النون على الباء اذا لم يوافقه و (رعيهم) في أكثر النسخ بالياء المثناة التحتانية مصدر رعا يرعى بمعنى الحكومة و الامارة، و في بعض النسخ بالتاء الفوقانية مصدر ورع يقال ورع يرع بالكسر فيهما ورعا ورعة و هو التقوى و (ابتليتم) بالبناء على المفعول.

الاعراب

خبر زال محذوف أى لا يزالون على الجور أو ظالمين، و إضافة نصرة أحدكم و نصرة العبد من اضافة المصدر إلى فاعله، و أعظمكم بالنصب خبر كان قدّم على اسمها و هو أحسنكم و يروى برفع الأوّل و نصب الثاني على العكس و الأوّل أنسب

المعنى

اعلم أنّ المقصود بهذا الكلام الاشارة إلى شدّة طغيان بني اميّة و ما يصيب المسلمين منهم من الجور و الظلم و الأذية و صدّر الكلام بالقسم البار تحقيقا و تصديقا فقال (و اللّه لا يزالون) ظالمين (حتّى لا يدعو اللّه محرما إلّا استحلوه) أى عدّوه حلالا و استعملوه استعمال المحلّلات و لا يبالون به، و يشهد بذلك ما صدر منهم من القتل و اتلاف النّفوس الّتي لا تحصى، فاذا كان حالهم في أعظم الكباير ذلك فكيف بغيرها.

(و لا) يتركوا (عقدا إلّا حلّوه) و المراد به إمّا العقد و العهود المعاهدة بينهم و بين الناس فالمراد بحلّها نقضها، و أول ما وقع من ذلك ما كان من معاوية حيث نقض المعاهدة بينه و بين الحسن عليه السّلام، و إمّا العهود المأخوذة عليهم من اللّه تعالى و هو أحكام الدّين و قوانين الشرع المبين فيكون حلّها عبارة عن مخالفتها و عدم العمل بها (و حتّى لا يبقى بيت مدر و لا وبر إلّا دخله ظلمهم) أراد ببيت المدر ما يعمل من الطين و الجصّ و نحوه في القرى و البلدان، و ببيت الوبر الخباء و الخيم المتخذة من الشعر و الصوف و الوبر و نحوها في البوادى (و نبابه سوء رعيهم) أى ضره و خالفه سوء امارتهم أو سوء تقويهم.

(و حتّى يقوم الباكيان يبكيان باك يبكى لدينه و باك يبكى لدنياه) لعلّ المراد بالباكى لدينه من لم يكن متمكّنا من اظهار معالم الدّين من القيام بوظائف شرع سيّد المرسلين، و بالباكى لدنياه من كان مصابا بنهب الأموال و مبتلى بسوء الحال (و حتّى يكون نصرة أحدكم من أحدهم كنصرة العبد من سيّده إذا شهد أطاعه و إذا غاب اغتابه) الظاهر أنّ المراد بالنصرة في المقامين هو الانتصار فيكون المجرّد بمعنى المزيد و قد مرّ نظير هذه العبارة في الخطبة الثّانية و التّسعين و أوضحنا معناها هنالك.

قال الشّارح المعتزلي: و قد حمل قوم هذا المصدر أى نصرة أحدكم على الاضافة إلى المفعول، و كذلك نصرة العبد و تقدير الكلام حتى يكون نصرة أحد هؤلاء الولاة أحدكم كنصرة سيّد العبد السّى ء الطريقة إياه، و من في الموضعين مضافة إلى محذوف تقديره من جانب أحدهم و من جانب سيّده قال الشّارح: و هذا ضعيف لما فيه من الفصل بين العبد و بين قوله«» إذا شهد أطاعه، و هو الكلام الذي إذا استمر المعنى جعل حالا من العبد لقوله من سيّده.

أقول: لعلّ مراد الشّارح بما ذكره في وجه الضعف من استلزام الفصل هو اختلال نظام الكلام من حيث المعنى لا من حيث التركيب النحوى، فانّ الاتساع في الظروف و شبهها ممّا هو معروف، و الفصل بهما بين اجزاء الكلام بما لا يسوغ لغيرهما مشهور مأثور، نعم اختلال المعنى لا ريب فيه فانّ محصل معنى الكلام على ما ذكره القوم حتى يكون منصورية أحدكم من جانب أحدهم كمنصورية العبد من جانب سيده، و على ذلك فلا يلايمه قوله عليه السّلام: إذا شهد أطاعه «آه» فان ظاهر هذا الكلام يعطى كونه بيانا لحالة نصرة العبد سيّده بمعنى ناصريته له، لا لحالة منصوريته منه فافهم.

(و حتى يكون أعظمكم فيها) أى في هذه الفتنة المفهومة بسياق الكلام (عناء) و جهدا (أحسنكم باللّه ظنّا) لظهور أنّ حسن الظن باللّه من صفات المؤمنين و الأولياء الكاملين، و معلوم أنّ عداوتهم لهم تكون أشدّ، و عنائهم و تعبهم منهم يكون أكثر و آكد (فان أتاكم اللّه بعافية) و نجاة من تلك البلية (فاقبلو) ها بقبول حسن و اشكروا له سبحانه (و إن ابتليتم) و اصبتم بمصيبة (فاصبروا) عليها و تحاملوا بها (فانّ العاقبة للمتقين) و اللّه لا يضيع أجر المحسنين.

تنبيه

اعلم أنّ المستفاد من كتاب الغارات لابراهيم الثقفي على ما حكى عنه في البحار أنّ هذا الكلام قاله أمير المؤمنين عليه السّلام بعد واقعة النّهروان بعد ما رجع إلى الكوفة و أغار سفيان بن عوف العامرى بأمر معاوية على الانبار على ما تقدّم تفصيله في شرح الخطبة السّابعة و العشرين.

قال صاحب الغارات بعد ما أورد شطرا من الآثار في غارة سفيان: و عن ثعلبة بن يزيد الحماني أنّه قال: بينما أنا في السّوق إذ سمعت مناديا ينادى الصّلاة جامعة، فجئت اهرول و الناس يهرعون فدخلت الرّحبة فاذا علىّ عليه السّلام على منبر من طين مجصّص و هو غضبان قد بلغه أنّ اناسا قد أغاروا بالسّواد، فسمعته يقول: أما و ربّ السّماء و الأرض ثمّ ربّ السّماء و الأرض إنّه لعهد النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ الامّة ستغدر بى.

و عن المسيب بن نجبة الفزاري أنّه قال: سمعت عليّا عليه السّلام يقول: إنّي قد خشيت أن يدال هؤلاء القوم عليكم، بطاعتهم إمامهم و معصيتكم إمامكم، و بأدائهم الأمانة و خيانتكم، و بصلاحهم في أرضهم و فسادكم في أرضكم، و باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقّكم حتّى تطول دولتهم و حتى لا يدعو اللّه محرما الّا استحلّوه حتى لا يبقى بيت و بر و لا بيت مدر إلّا دخله جورهم و ظلمهم حتى يقوم الباكيان باك يبكى لدينه و باك يبكى لدنياه، و حتّى لا يكون منكم إلّا نافعا لهم أو غير ضارّ بهم، و حتى يكون نصرة أحدكم منهم كنصرة العبد من سيّده إذا شهد أطاعه و إذا غاب سبّه، فان أتاكم اللّه بالعافية فاقبلوا و إن ابتلاكم فاصبروا، فانّ العاقبة للمتقين، هذا.

و أقول: لا يخفى على الناقد الخبير بالأخبار و المطلع على الآثار أنّ ما أخبر به أمير المؤمنين عليه السّلام و أشار إليه في هذا الكلام من عموم جور بنى اميّة، و انتهاكهم المحارم، و استحلالهم الدّماء و اضرارهم بالمسلمين، و سعيهم في اطفاء نور ربّ العالمين، فقد وقع كلّه مطابقا لما اخبربه.

فقد روى في البحار من كتاب سليم بن قيس الهلالي عن أبان عن سليم و عمر ابن أبي سلمة قالا: قدم معاوية لعنه اللّه حاجا في خلافته المدينة بعد ما قتل أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه و صالح الحسن عليه السّلام و في رواية اخرى بعد ما مات الحسن عليه السّلام و استقبله أهل المدينة فنظر فاذا الذي استقبله من قريش أكثر من الأنصار، فسأل عن ذلك فقيل: إنّهم محتاجون ليست لهم دواب فالتفت معاوية إلى قيس بن سعد بن عبادة فقال: يا معشر الأنصار مالكم لا تستقبلونى مع اخوانكم من قريش.

فقال قيس و كان سيّد الأنصار و ابن سيدهم: اقعدنا يا أمير المؤمنين ان لم يكن لنا دواب، قال معاوية: فأين النواضح، فقال قيس: أفنيناها يوم بدر و احد و ما بعدهما في مشاهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين ضربناك و أباك على الاسلام حتى ظهر أمر اللّه و أنتم كارهون، قال معاوية: اللّهم غفرا«».

قال قيس: اما إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال سترون بعدى أثرة، ثم قال: يا معاوية تعيّرنا بنواضحنا و اللّه لقد لقيناكم عليها يوم بدر و أنتم جاهدون على اطفاء نور اللّه و أن يكون كلمة الشّيطان هى العليا، ثمّ دخلت أنت و أبوك كرها في الاسلام الذي ضربناكم عليه، فقال معاوية: كأنّك تمنّ علينا بنصرتكم إيّانا فللّه و لقريش بذلك المنّ و الطّول، ألستم تمنّون علينا يا معشر الأنصار بنصرتكم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو من قريش و هو ابن عمّنا و منّا فلنا المنّ و الطّول أن جعلكم اللّه أنصارنا و أتباعنا فهداكم بنا.

و قال قيس: إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحمة للعالمين، فبعثه إلى النّاس كافة و إلى الجنّ و الانس و الاسود و الأحمر و الأبيض، اختاره لنبوّته و اختصّه برسالته فكان أوّل من صدقه و آمن به ابن عمّه عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و أبو طالب يذبّ عنه و يمنعه و يحول بين كفّار قريش و بين أن يروعوه و يؤذوه، و أمر أن يبلغ رسالة ربه فلم يزل ممنوعا من الضيم و الأذى حتى مات عمّه أبو طالب و أمر ابنه بموازرته فوازره و نصره و جعل نفسه دونه في كلّ شدة و ضيق و كلّ خوف، و اختصّ اللّه بذلك عليّا عليه السّلام من بين قريش و أكرمه من بين جميع العرب و العجم، فجمع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جميع بني عبد المطلب فيهم أبو طالب و أبو لهب و هم يومئذ أربعون رجلا، فدعا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نادمه عليّ عليه السّلام و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في حجر عمّه أبي طالب فقال: ايّكم ينتدب أن يكون أخى و وزيرى و وصيّي و خليفتي في امّتي و وليّ كلّ مؤمن من بعدي، فأمسك القوم حتى أعادها ثلاثا فقال عليّ عليه السّلام: أنا يا رسول اللّه فوضع رأسه في حجره و تفل في فيه و قال: اللّهم املأ جوفه علما و فهما و حكما، ثمّ قال لأبي طالب: يا أبا طالب اسمع الآن لابنك و أطع فقد جعله اللّه من نبيّه بمنزلة هارون من موسى، و آخا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بين عليّ عليه السّلام و بين نفسه.

فلم يدع قيس شيئا من مناقبه عليه السّلام إلّا ذكرها و احتجّ بها، و قال: منهم جعفر ابن أبي طالب الطّيار في الجنّة بجناحين اختصّه اللّه بذلك من بين النّاس، و منهم حمزة سيّد الشّهداء، و منهم فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة، فاذا وضعت من قريش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أهل بيته و عترته الطيّبين فنحن و اللّه خير منكم يا معشر قريش و احبّ إلى اللّه و رسوله و إلى أهل بيته منكم، لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاجتمعت الانصار إلى أبي ثمّ قالوا نبايع سعدا فجاءت قريش فخاصمونا بحجّة علىّ و أهل بيته و خاصمونا بحقّه و قرابته فما يعدو قريش أن يكونوا ظلموا الأنصار و ظلموا آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و لعمرى ما لأحد من الأنصار و لا لقريش و لا لأحد من العرب و العجم في الخلافة حقّ مع عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و ولده من بعده.

فغضب معاوية و قال يابن سعد عمّن أخذت هذا و عمّن رويته و عمّن سمعته أبوك أخبرك بذلك و عنه أخذته فقال قيس: سمعته و أخذته ممّن هو خير من أبي و أعظم علىّ حقا من أبي، قال: من قال: عليّ بن أبي طالب عليه السّلام عالم هذه الامّة و صديقها الذي انزل اللّه فيه قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ.

فلم يدع آية نزلت في عليّ عليه السّلام إلّا ذكرها.

قال معاوية: فانّ صديقها أبو بكر و فاروقها عمر و الذى عنده علم الكتاب عبد اللّه بن سلام.

قال قيس: أحقّ هذه الاسماء و أولى بها الذي انزل اللّه فيه: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ.

و الذي نصبه رسول اللّه بغدير خم فقال: من كنت مولاه أولى به من نفسه فعليّ أولى به من نفسه، و قال في غزوة تبوك أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي.

و كان معاوية يومئذ بالمدينة فعند ذلك نادى مناديه و كتب بذلك نسخة إلى أعماله الا برئت الذّمة ممن روى حديثا في مناقب عليّ و أهل بيته و قامت الخطبة في كلّ مكان على المنابر يلعن عليّ بن أبي طالب و البراءة منه و الوقيعة في أهل بيته و اللّعنة لهم بما ليس فيهم عليهم السّلام.

ثمّ انّ معاوية لعنه اللّه مرّ بحلقة من قريش فلمّا رأوه قاموا إليه غير عبد اللّه بن عبّاس، فقال له: يابن عبّاس ما منعك من القيام كما قام أصحابك إلّا لموجدة علىّ بقتالى إيّاكم يوم صفّين، يابن عبّاس إنّ عمّي عثمان قتل مظلوما، قال ابن عبّاس، فعمر بن الخطاب قد قتل قبله مظلوما، قال: فتسلم الأمر إلى ولده و هذا ابنه قال: إنّ عمر قتله مشرك، قال ابن عبّاس: فمن قتل عثمان قال: قتله المسلمون، قال: فذلك أدحض لحجّتك و أحلّ لدمه ان كان المسلمون قتلوه و خذلوه فليس إلّا بحقّ.

قال: فانّا كتبنا في الآفاق ننهى عن ذكر مناقب عليّ و أهل بيته فكفّ لسانك يابن عبّاس و اربع على نفسك، قال: فتنهانا عن قراءة القرآن قال: لا، قال: فتنهانا عن تأويله قال: نعم، قال: فنقرأه و لا نسأل عمّا عنى اللّه به قال: نعم، قال: فأيّما أوجب علينا قراءته أو العمل به قال: العمل به، قال: فكيف نعمل حتى نعلم ما عنى اللّه بما انزل علينا قال: يسأل ممّن يتأوّله على غير ما تتأوله أنت و أهل بيتك، قال: إنّما نزل القرآن على أهل بيتي فأسأل عنه آل أبي سفيان و آل أبي معيط و اليهود و النّصارى و المجوس قال: فقد عدلتنى بهؤلاء قال: لعمرى ما اعدلك بهم إلّا إذا نهيت الامّة أن يعبدوا اللّه بالقرآن و بما فيه من أمر أو نهى أو حلال أو حرام أو ناسخ أو منسوخ أو عام أو خاص أو محكم أو متشابه و ان لم تسأل الامّة عن ذلك هلكوا و اختلفوا و تاهوا، قال: فاقرءوا القرآن و لا ترووا شيئا مما أنزل اللّه فيكم و مما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ارووا ما سوى ذلك.

قال: ابن عباس: قال اللّه تعالى في القرآن: يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.

قال معاوية: يابن عبّاس اكفنى عن نفسك و كفّ عنّى لسانك و ان كنت لا بدّ فاعلا فليكن سرّا و لا يسمعه أحد علانية، ثمّ رجع إلى منزله فبعث إليه بخمسين ألف درهم و في رواية اخرى مأئة الف درهم ثمّ اشتد البلاء بالامصار كلّها على شيعة عليّ عليه السّلام و أهل بيته و كان أشدّ النّاس بلية أهل الكوفة لكثرة من بها من الشّيعة و استعمل عليها زيادا ضمّها اليه مع البصرة و جمع له العراقين و كان يتبع الشيعة و هو بهم عالم، لأنّه كان منهم قد عرفهم و سمع كلامهم أوّل شي ء، فقتلهم تحت كلّ كوكب و تحت كلّ حجر و مدر، و أخافهم و قطع الأيدي و الأرجل منهم و صلبهم على جذوع النّخل و سمل أعينهم و طردهم و شردهم حتى انتزحوا على العراق فلم يبق بها أحد منهم إلّا مقتول أو مصلوب أو طريد أو هارب.

و كتب معاوية إلى أعماله و ولاته في جميع الأرضين و الأمصار ألا يجيز و الأحد من شيعة علىّ و لا من أهل بيته و لا من أهل ولايته الذين يروون فضله و يتحدّثون بمناقبه شهادة.

و كتب إلى أعماله: انظروا من قبلكم من شيعة عثمان و محبّيه و أهل بيته و أهل ولايته الذين يروون فضله و يتحدّثون بمناقبه فادنوا مجالسهم و أكرموهم و قرّبوهم و شرّفوهم و اكتبوا إلىّ بما يروى كلّ واحد منهم فيه باسمه و اسم أبيه و ممّن هو.

ففعلوا ذلك حتّى أكثروا في عثمان الحديث و بعث إليهم بالصّلات و الكساء و أكثر لهم القطايع من العرب و الموالى فكثروا في كلّ مصر و تنافسوا في المنازل و الضياع و اتسعت عليهم الدّنيا فلم يكن أحد يأتي عامل مصر من الأمصار و لا قرية فيروى في عثمان منقبة أو يذكر له فضيلة إلّا كتب اسمه و قرب و شفع فمكثوا بذلك ما شاء اللّه.

ثمّ كتب إلى أعماله إنّ الحديث قد كثر في عثمان و فشا في كلّ مصر و من كلّ ناحية فاذا جائكم كتابي هذا فادعوهم إلى الرّواية في أبي بكر و عمر فانّ فضلهما و سوابقهما أحبّ الىّ و أقرّ لعيني و أدحض لحجّة أهل هذا البيت و أشدّ عليهم من مناقب عثمان و فضله، فقرأ كلّ قاض و أمير من ولاية كتابه على النّاس و أخذ النّاس في الرّوايات فيهم و في مناقبهم.

ثمّ كتب نسخة جمع فيها جميع ما روى فيهم من المناقب و الفضايل و أنفذهما إلى عماله و أمرهم بقراءتها على المنابر في كلّ كورة و في كلّ مسجد، و أمرهم أن ينفذوا إلى معلّمي الكتاتيب أن يعلّموها صبيانهم حتى يرووها و يتعلّموها كما يتعلّمون القرآن حتّى علّموها بناتهم و نسائهم و خدمهم و حشمهم فلبثوا بذلك ما شاء اللّه.

ثمّ كتب إلى عماله نسخة واحدة إلى جميع البلدان: انظروا من قامت عليه البينة أنه يحبّ عليّا و أهل بيته فامحوه من الدّيوان و لا تجيزوا له شهادة.

ثمّ كتب كتابا آخر: من اتّهمتموه و لم تقم عليه بيّنة فاقتلوه، فقتلوهم على التّهم و الظّن و الشّبه تحت كلّ كوكب حتّى لقد كان الرّجل يسقط بالكلمة فيضرب عنقه.

و لم يكن ذلك البلاء في بلد أشدّ و لا أكبر منه بالعراق و لا سيّما بالكوفة حتّى أنّ الرّجل من شيعة عليّ و ممّن بقى من أصحابه بالمدينة و غيرها ليأتيه من يثق به فيدخل بيته ثمّ يلقى عليه سترا فيخاف من خادمه و مملوكه فلا يحدّثه حتى يأخذ الأيمان المغلّظة عليه ليكتمنّ عليه.

و جعل الأمر لا يزداد إلّا شدة و كثر عندهم عدوّهم و أظهروا أحاديثهم الكاذبة في أصحابهم من الزور و البهتان فينشأ النّاس على ذلك و لا يتعلّمون إلّا منهم و مضى على ذلك قضاتهم و ولاتهم و فقهاؤهم.

و كان أعظم النّاس في ذلك بلاء و فتنة القرّاء المراءون المتصنّعون الذين يظهرون لهم الحزن و الخشوع و النّسك و يكذبون و يعلمون الأحاديث ليحظوا بذلك عند ولاتهم، و يدنو لذلك مجالسهم، و يصيبوا بذلك الأموال و القطايع و المنازل حتّى صارت أحاديثهم تلك و رواياتهم في أيدى من يحسب أنّها حقّ و أنها صدق فرووها و قبلوها و تعلّموها و علّموها و أحبّوا عليها و أبغضوا و صارت بأيدى النّاس الذين لا يستحلّون الكذب و يبغضون عليه أهله فقبلوها و هم يرون أنها حقّ و لو علموا أنّها باطل لم يرووها و لم يتديّنوا بها، فصار الحقّ في ذلك الزّمان باطلا، و الباطل حقا، و الصّدق كذبا، و الكذب صدقا.

و قد قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ليشملنكم فتنة يربو فيها الوليد، و ينشأ فيها الكبير يجرى الناس عليها و يتخذونها سنّة، فاذا غيّر منها شي ء قالوا أتى النّاس منكرا غيّرت السنّة.

لمّا مات الحسن بن عليّ عليه السّلام لم يزل البلاء و الفتنة يعظمان و يشتدّان فلم يبق وليّ اللّه إلّا خائفا على دمه، و في رواية اخرى إلّا خائفا على دمه أنّه مقتول، و إلّا طريدا و شريدا، و لم يبق عدوّ اللّه إلّا مظهر الحجّة غير مستتر ببدعته و ضلالته الحديث.

ألا لعنة اللّه على القوم الظّالمين و سيعلم الّذين ظلموا آل محمّد صلّى اللّه عليه و عليهم أىّ منقلب ينقلبون.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و اللّه لا يزالون حتّى لا يدعوا للّه محرّما الّا استحلّوه و لا عقدا الّا حلّوه يعنى سوگند بخدا كه بنى اميّه باقى باشند بر ملك و سلطنت تا اين كه وانگذارند از براى خدا حرام شده را مگر اين كه حلال كنند او را و نه تكليفى از تكاليف شرعيّه را مگر اين كه از گردن مكلّفين واكنند عقد او را و حتّى لا يبقى بيت مدر و لا وبر الّا دخله ظلمهم و نبأ به سوء رعيهم يعنى و تا اين كه باقى نماند خانه گلى و خيمه پشمى يعنى شهرى و صحرائى مگر اين كه داخل شود در او ظلم و جور ايشان و دور سازد خانه حضرى و بدوى را بدى رياست ايشان يعنى بد سلوكى ايشان مردم را از خانه و مسكن دور مى سازد و حتّى يقوم الباكيان باكى يبكى لدينه و باكى يبكى لدنياه و حتّى يكون نصرة احدكم من احدهم كنصرة العبد من سيّده اذا شهد اطاعه و اذا غاب اغتابه يعنى و تا اين كه برپا شوند و گريه كننده از براى دينش كه از بى دينى ايشان دينش رفته باشد و گريه كننده از براى دنياش كه مالش را بتعدّى برده باشند و تا اين كه بشود خدمت كردن يك نفر از شما از يك نفر از ايشان مثل خدمتكارى بنده از خواجه خود كه اگر حاضر باشد اطاعة او كند و اگر غايب گردد غيبت كند او را و حتّى يكون اعظمكم فيها عناه احسنكم باللّه ظنّا فان اتيكم اللّه بعافية فاقبلوا و ان ابتليتم فاصبروا فانّ العاقبة للمتّقين يعنى و تا اين كه باشد بزرگترين شما در تعب در ان فتنه بهترين شما بخدا از روى ظنّ و اعتقاد زيرا كه هر قدر حسن ظنّ بخدا بيشتر باشد در معرض تعب از ظلمه بيشتر خواهد بود پس اگر داد خدا بشما عافيت و سلامت از ظلم ظلمه را پس قبول كنيد و شكرش را بجاى آوريد و اگر مبتلا و ممتحن شديد پس صبر را پيشه كنيد پس بتحقيق كه خير عافيت از براى پرهيزكاران باشد

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع

وَ اللَّهِ لَا يَزَالُونَ حَتَّى لَا يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ وَ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ إِلَّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رِعَتِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ وَ حَتَّى تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ مِنْ أَحَدِهِمْ كَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَيِّدِهِ إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ وَ إِذَا غَابَ اغْتَابَهُ وَ حَتَّى يَكُونَ أَعْظَمَكُمْ فِيهَا غَنَاءً أَحْسَنُكُمْ بِاللَّهِ ظَنّاً فَإِنْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَاقْبَلُوا وَ إِنِ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا فَإِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ تقدير الكلام لا يزالون ظالمين فحذف الخبر و هو مراد و سدت حتى و ما بعدها مسد الخبر و لا يصح ما ذهب إليه بعض المفسرين من أن زال بمعنى تحرك و انتقل فلا تكون محتاجة إلى خبر بل تكون تامة في نفسها لأن تلك مستقبلها يزول بالواو و هاهنا بالألف لا يزالون فهي الناقصة التي لم تأت تامة قط و مثلها في أنها لا تزال ناقصة ظل و ما فتى و ليس . و المحرم ما لا يحل انتهاكه و كذلك المحرمة بفتح الراء و ضمها . و بيوت المدر هي البيوت المبنية في القرى و بيوت الوبر ما يتخذ في البادية من وبر الإبل و الوبر لها كالصوف للضأن و كالشعر للمعز . و قد وبر البعير بالكسر فهو وبر و أوبر إذا كثر وبره و نبا به منزله إذا ضره و لم يوافقه و كذلك نبا به فراشه فالفعل لازم فإذا أردت تعديته بالهمزة قلت قد أنبى فلان على منزلي أي جعله نابيا و إن عديته بحرف الجر قلت قد نبا بمنزلي فلان أي أنباه علي و هو في هذا الموضع معدى بحرف الجر . و سوء رعتهم أي سوء ورعهم أي تقواهم و الورع بكسر الراء الرجل التقي ورع يرع بالكسر فيهما ورعا و رعة و يروى سوء رعيهم أي سوء سياستهم و إمرتهم و نصرة أحدكم من أحدهم أي انتصاره منه و انتقامه فهو مصدر مضاف إلى الفاعل و قد تقدم شرح هذا المعنى و قد حمل قوم هذا المصدر على الإضافة إلى المفعول و كذلك نصرة العبد و تقدير الكلام حتى يكون نصرة أحد هؤلاء الولاة لأحدكم كنصرة سيد العبد السيئ الطريقة إياه و من في الموضعين مضافة إلى محذوف تقديره من جانب أحدهم و من جانب سيده و هذا ضعيف لما فيه من الفصل بين العبد و بين قوله إذا شهد أطاعه و هو الكلام الذي إذا استمر المعنى جعل حالا من العبد بقوله من سيده و الضمير في قوله فيها يرجع إلى غير مذكور لفظا و لكنه كالمذكور يعني الفتنة أي حتى يكون أعظمكم في الفتنة غناء . و يروى برفع أعظمكم و نصب أحسنكم و الأول أليق و هذا الكلام كله إشارة إلى بني أمية

شرح نهج البلاغه منظوم

(و من كلام لّه عليه السّلام)

و اللّه لا يزالون حتّى لا يدعو اللّه محرّما الّا استحلّوه، و لا عقدا الّا حلّوه، و حتّى لا يبقى بيت مدر وّ لا وبر الّا دخله ظلمهم، و نزل به عيثهم، و نبا به سوء رعيهم، و حتّى يقوم الباكيان يبكيان: باك يّبكى لدينه، و باك يّبكى لدنياه و حتّى تكون نصرة أحدكم مّن أحدكم كنصرة العبد من سيّده، اذا شهد أطاعه، و اذا غاب اغتابه، و حتّى يكون أعظمكم فيها عناء أحسنكم باللّه ظنّا، فان أتاكم اللّه بعافية فاقبلوا، و ان ابتليتم فاصبروا، فانّ العاقبة للمتّقين.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در آن از جور و ستم بنى اميّه اخبار فرموده: بخدا سوگند بنى اميّه (در ملك و سلطنت شان) باندازه پايدار بمانند، كه باقى نگذارند، براى خدا حلالى جز اين كه حرامش كند، و پيمان بسته را جز آنكه بازش سازند (بند تكاليف اسلامى را از گردن خود و مردم بستم پاره نمايند) تا جائى كه خانه گلين، و خيمه پشمين (در هيچ شهر و صحرائى باقى نماند، جز آنكه ستمشان آنجا را فرا گرفته، و بد رفتاريشان اهل آنجا را در بدر و آواره سازد، مردم در آن زمان دو دسته گريانند، يكى گريانى كه بر دينش مى گريد، و ديگرى بر دنيايش (دين و دنياى مردم را دستخوش اميال جابرانه خويش قرار داده، و همه چيز آنان را در قبضه اختيار خود گيرند) بطورى كه خدمت كردن يكى از شماها ايشان را بى شباهت بخدمتگذارى بنده از آقايش نيست، كه تا خواجه و آقا حاضر است (از ترس) فرمانش را ببرد، و وقتى كه غائب است او را بدگوئى كند، در آن زمان هر كس اعتقادش بخدا نيكوتر، رنج و گرفتاريش بيشتر است، پس اگر خدا عافيت و سلامتى داد سپاس گذارى كنيد، و اگر دچار بلا و محن شديد صابر و شكيبا باشيد، زيرا كه پايان كار پرهيزكاران نيك است.

نظم

  • بذات اقدس پاك الهىقسم كه بر سرير ملك و شاهى
  • بنى اميّه خوش باقى بمانندكه تا دين از كف مردم ستانند
  • حرام حق حلال آنان شمارندهر آن تكليف از گردن گذارند
  • نماند خانه گل خيمه پشم جز آنكه ظلم و جور و سطوت و خشم
  • از آنان اندران جاها كند راهبرند از قلب مردم بر فلك آه
  • بپاخيزد در آن موقع دو گريان كه بر دو چيز آن دو اشك ريزان
  • يكى از بهر دنيا زار و غمگينيكى در گريه بهر دين و آئين
  • بيارى گر كه يكتن از شماهابخواند يك نفر از جمع آنها
  • چنان باشد كه خواند بنده زاربيارىّ خودش مولا و سالار
  • كند در پيش رو از وى اطاعت به پشت سر از او ظاهر شناعت
  • هر آن كس حسن ظنّش بر خدا بيشدلش از جور آنان بيشتر ريش
  • در آن موقع خدا گر عافيت دادبرخ يا ز امتحانتان باب بگشاد
  • ز حقّ آن عافيت را در پذيريدبسوى صبر يا كه راه گيريد
  • كه نيكيها براى متّقين است خوشيها خاصّ و ويژه صابرين است

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS