سومين مرحله:
(يا ايها النبى قل لازواجك و
بناتك ونساء المؤمنين يدنين عليهنّ من جلابيبهن, ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين وكان
اللّه غفوراً رحيماً.)(احزاب/59)
اى پيامبر!
به همسران و دختران خود و زنان مؤمن بگو: چادرهاى خود را بردوش گيرند. اين نزديك
تر است, براى اين كه شناخته و مورد آزار و اذيت قرار نگيرند و خدا آمرزنده مهربان
است.
تاكنون روشن
شد كه همسران پيامبر مى بايد خود را در پَسِ پرده نگه دارند و تنها با خويشان نسبى
و زنان مؤمن و بردگان مى توانند بدون پرده روبه رو شوند.
از ديگر سو,
اين وظيفه, شرافت ويژه اى نيز بود كه شامل زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) شده
بود; همان گونه كه پيش از اين نيز شرافتها و وظيفه هاى ديگرى نيز پيدا كرده بودند,
از جمله:
ام
المؤمنين: (وازواجه امهاتهم)(احزاب/6) و مساوى نبودن با ديگر زنان مسلمان در كيفر
و پاداش, البته به شرط داشتن تقوا: (يا نساء النبى لستن كأحد من النساء ان
اتّقيتنّ.)(احزاب/32) و از جمله وظيفه هايى كه بر همسران پيامبر مقرر شده, به ناز
و كرشمه سخن نگفتن با مردان و پسنديده سخن گفتن: (فلاتخضعن بالقول… وقلن قولا
معروفاً) و خارج نشدن از خانه: (قرن فى بيوتكن) به گونه دوران جاهلى خود را
نياراستن: (لاتبّرجن تبّرج الجاهلية الاولى.) به هر حال, بخشيدن شرافت, بدون قرار
دادن وظيفه و تكليف ويژه نبوده است.
حال پس از
فرا خواندن (امهات المؤمنين) به حجاب كه هم شرافت و امتيازى بوده و هم تكليف و
وظيفه اى, همين وظيفه را و امتياز را به ديگر زنان مؤمن نيز بخشيده است; تا آنان
از شرافت بهره مند شوند و قدر و منزلت آنان شناخته شود و جوانان و ولگردان, با
آنان برخورد به دور از ادب, و آزار دهنده نداشته باشند و دريابند كه اينان زنان با
شخصيت و از خاندان شريف و پاك هستند و نبايد به هيچ روى, آزرده و اذيت شوند.
از اين روى
حجاب, جايگاه ويژه اى دارد و شرافتى به شمار مى آيد براى زنان مؤمن. چنين بود كه
زنان مدينه از اين دستور خداوند استقبال كردند و به سرعت مقنعه ها و چادرهاى سياه
تهيه كردند و با آنها خود را پوشاندند.
ام سلمه مى
گويد:
(لما نزلت هذه الآيه: (يدنين
عليهن من جلابيبهنّ) خرج نساء الانصار كأنّ على رؤسهن الغربان من اكسية سود
يلبسنها.)(تفسير (الدر المنثور), سيوطى, ج221/5.)
وقتى كه آيه
شريفه: (خود را با چادرها فروپوشانيد) نازل شد, زنان انصار از خانه ها خارج شدند,
به گونه اى كه گويا كلاغهاى سياه بر روى سر آنان نشسته اند; به خاطر لباسهاى سياهى
كه پوشيده بودند.
بمانند همين سخن
از عايشه نيز روايت شده است.(همان)
بى گمان
جنبه شرافتى و حق بودن حجاب از جنبه تكليفى آن بيش تر بوده است; از اين روى, در پى
اعلام حكم حجاب, وعده بهشت براى پيروى كنندگان از اين دستور و وعده عذاب براى
مخالفان آن, مطرح نشد, بلكه دليل عقل پسند و عرف پسند آورد:
(ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين.)
براى شناخته شدن و
اذيت نشدن, اين بهتر است.
و به همين
خاطر كه جنبه شرافتى و حق بودن آن بيش تر مورد نظر بوده, زنان مدينه, براى جلوه گر
شدن ابهت و حشمت خود, چادر سياه بر سر افكنده اند; با اين كه پيامبر(صلي الله عليه
و آله) نفرموده بود چادر سياه بر سر افكنند. بويژه اين كه پارچه سياه و پوشش سياه
به سبب جذب حرارت خورشيد , براى سرزمينى چون شبه جزيره عربستان, مناسب نيست.
بنابراين تنها توجيهى كه براى اين گونه لباس وجود دارد, همان ابهت و حشمت پيدا
كردن و استفاده كامل از اين حق است.
تا بدان جا
حق و شرافت بودن حجاب و چادر, بر تكليف بودن آن برترى داشته كه حتى عمر بن خطاب,
خليفه دوم مسلمانان, فكر مى كرد: چادر حق است, نه تكليف; از اين روى به كنيزكان
اجازه پوشيدن چادر را نمى داد:
(كان عمر بن الخطاب, لايَدَع فى
خلافته أَمة تقنع ويقول انما القناع للحرائر لكيلا يؤذين.)(همان)
عمر بن
خطاب, در زمان زمامداريش, به هيچ روى اجازه نمى داد كه كنيزان مقنعه بپوشند و مى
گفت: مقنعه, ويژه زنان آزاد است; تا شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند.
انس مى گويد:
(رأى عمر جارية مقنّعة فضربها
بدرته وقال القى القناع لاتشبهين بالحرائر.)(همان)
عمر كنيزى
را ديد كه مقنعه بر سر كرده بود, با تازيانه بر سر او زد و گفت: مقنعه را بر دار و
خود را به زنان آزاد همانند نساز.
در اين فكر,
عمر تنها نيست و ديگران نيز اين چنين برداشتى را از حكم حجاب داشته اند. در مثل از
ابن شهاب پرسيده شد: آيا كنيز ازدواج مى كند و سرخود را مى پوشاند. وى در پاسخ,
آيه شريفه: (يا ايها النبى قل لازواجك…) را تلاوت كرد و گفت:
(فنهى اللّه الاماء ان يتشبّهن
بالحرائر.)(همان)
خداوند كنيزان را
از اين كه خود را همانند زنان آزاد درآورند, بازداشته است.
نكته: از
پرسش و پاسخ روشن مى شود كه پرسش كننده مى دانسته است: كنيز تا شوهر نكرده, حق
ندارد چادر سر كند; از اين روى حكم كنيز شوهر كرده را مى پرسد كه آيا كنيز, با
ازدواج كردن, به شرف پوشيدن چادر نايل مى شود؟ ابن شهاب, پاسخ مى دهد: كنيزكان, چه
ازدواج كنند و چه ازدواج نكنند, از اين حق, بهره اى نخواهند داشت.
نكته مهم:
ما اكنون بر آن نيستيم كار عمر را موجّه جلوه بدهيم, يا به بوته نقد بگذاريم.
همچنين, بر آن نيستيم از روايى و ناروايى برده دارى و شبهه هايى كه در اين باب
وجود دارد, سخن بگوييم.
اكنون سخن در اين
است: آيا حجابى كه بر همسران رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) و دختران آن بزرگوار
و زنان مؤمن قرار داده شده, تنها يك تكليف و اجبار تعبدى و شرعى بوده, يا تنها حق
و شرافت بوده و الزامى در آن راه نداشته است و يا اين كه حق و تكليف, همراه هم بوده
است؟
روشن شد كه
بنابر نگرش عمر بن خطاب و ابن شهاب, چادر و حجاب حق و شرافت ويژه زنان آزاد است و
كنيزان از آن بهره اى ندارند.
به ديگر
سخن, عمر بن خطاب و ديگر همفكرهاى وى, پوشيدن چادر را مانند (آزادى) و لازمه آن مى
دانسته اند و مى پنداشته اند: همان گونه كه كنيز از آزادى محروم است, از پوشيدن
چادر و مقنعه نيز محروم است. يا همان گونه كه كنيز از داشتن مال و مالك شدن محروم
است, از داشتن حجاب و پوشيدن چادر نيز محروم است.
امّا در
برابر اين قول, احتمالهاى ديگر و ديدگاههاى ديگر وجود دارد; در مثل چه بسا حجاب حق
همراه با تكليف باشد; همان گونه كه آزادى حق همراه با تكليف است. آن جا كه شخص مى
خواهد خود را بنده ديگران قرار دهد و با دست خود, ريسمان بردگى را برگردن خود
بيندازد, خطا ب:
(ولاتكن عبد غيرك قد جعلك الله
حرّا.)((نهج البلاغه), صبحى صالح, نامه
31, آخر نامه.)
برده غير نباش
خداوند تو را آزاد قرار داده است.
وى را مكلّف
به برخوردارى از آزادى و زدودن بند بردگى مى كند و آزاد بودن را بر او تكليف مى
كند.
ولى آن جا
كه جايگاه آزادى شناخته شده است و كسان ارزش آن را مى دانند, به هر قيمتى از آن
پاسدارى مى شود و انسانها براى آزاد زيستن, از همه چيز خود در مى گذرند و حتى به
اين پندار و گمان كه پس از چند نسل فرزندانشان آزاد بزيند و آزادانه سرنوشت خود را
رقم بزنند , حاضرند خود را به كشتن بدهند و از اساسى ترين حق, كه حق حيات است, خود
را محروم سازند, تا شايد نسيمى از آزادى به فرزندان و نسلهاى بعدى بدمد, جاى تكليف
نيست و كسى به آزاد زيستن تكليف نمى كند.
نتيجه: حجاب
و چادر مى تواند هم حق بشرى باشد و هم حق الهى. يعنى اگر كسى خواست از آن حق بهره
ببرد و به اين پايه از رشد و عقل رسيد كه پوشش را مصونيت دانست, نه محدوديت, شرافت
دانست, نه پستى و… از حق خود كه همان استفاده از چادر است, به خوبى بهره مى برد
نيازى به امر و نهى ندارد, بلكه حجاب را سرمايه خود مى داند و از آن دفاع مى كند.
ولى اگر كسى به اين پايه نرسيده است, شرع به عنوان دوستار و خيرخواه او, او را به
داشتن حجاب وا مى دارد.
مثال روشن و
فقهى مورد پذيرش همگان, مسأله حق الحضانة است كه به باور مشهور نگهدارى كودكان, تا
دو سالگى بر عهده مادر است و پس از دو سال حق نگهدارى دختر تا هفت سال با مادر و
آن گاه با پدر است و حق نگهدارى پسر, پس از دو سال, مطلقا, با پدر است.
اگر به
پرونده هاى اختلافى دادگسترى در اين باب نگريسته شود, روشن مى شود كه بيش تر
وقتها, مادر خواهان افزايش زمان نگهدارى است و حاضر است براى اين خواست خود و
رسيدن به آن, بهاى سنگينى را بر عهده گيرد. در اين صورت, هيچ سخنى از تكليف به
ميان نمى آيد و همه بحث ها درباره مصالحه و راضى كردن پدر براى واگذارى اين حق به
مادر است و سخن از جايز بودن و نبودن دريافت وجه در برابر اين واگذارى حق است.
حال اگر
موردى پيدا شد كه نه پدر و نه مادر حاضر است كودك را سرپرستى و نگهدارى كند, در
اين صورت, مسأله تكليف مطرح مى شود و شرع و قانون, پدر, يا مادر و يا هر دو را وا
مى دارد كه مصالح كودك را رعايت كنند.
بنابراين حجاب,
بسان حق نگهدارى كودك, مى تواند هم حق باشد و هم تكليف. باز جاى اين پرسش است كه
آيا اين حق و تكليف, در محدوده زنان آزاد است و كنيزكان را در بر نمى گيرد, يا چرا
آنان را هم در بر مى گيرد؟
آيا اين حق,
بمانند حق نفس كشيدن و حق بقاى حيات است كه همگانى است, يا مانند حق نگهدارى كودك
است كه شخصى و تنها براى پدر و مادر است؟
حال, براى
روشن شدن بهتر معناى آيه شريفه, به بررسى شأن نزولها و يكايك واژگان آيه مى
پردازيم.
1. تفسير على بن ابراهيم:
(فانه كان سبب نزولها أنّ
النساءكن يخرجن الى المسجد ويصلّين خلف رسول اللّه(صلي الله عليه و آله) و اذا كان
بالليل خرجن الى صلاة المغرب والعشاء الآخر والغداة يقعد الشباب لهن فى طريقهن
فيؤذونهن ويتعرّضون لهن فأنزل اللّه: يا ايها النبي… وكان اللّه غفوراً رحيما.)(تفسير
على بن ابراهيم قمى, ج2 ص196)
سبب نزول
آيه اين بود كه: زنان براى گزاردن نماز, پشت سر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از
منزل خارج مى شدند و شب هنگام كه براى گزاردن نماز مغرب و عشاء و صبح, به سوى مسجد
روان مى شدند, جوانان بر سر راه آنان مى نشستند و به آزار و اذيت زنان نمازگزار مى
پرداختند. در اين هنگام اين آيه شريفه را نازل فرمود.
2. تفسير روح المعانى:
(روى عن غير واحد انّه كانت
الحرّة والأمة تخرجان ليلاً لقضاء الحاجة فى الغيطان وبين النخل من غير امتياز بين
الحرائر والاماء وكان فى المدينه, فسّاق يتعرضون للاماء و ربما تعرضوا للحرائر.
فاذا قيل لهم, يقولون حسبنا هن اماءً فامرت الحرائر يخالفن الاماء بالزّى والتستر,
ليحتشمن و يهبتن فلا يطمع فيهن.)(تفسير (روح المعانى), ج12 ص127)
از كسان
بسيار نقل شده كه زنان آزاد و كنيز, شباهنگام براى دست شويى به گودالها و بين
درختان خرما مى رفتند و فرقى بين زنان آزاد و كنيز نبود. در مدينه فاسقانى بودند
كه به آزار و اذيت كنيزكان مى پرداختند و چه بسا زنان آزاد را نيز آزار مى دادند.
هنگامى كه
به آنان گفته شد: [اين زن آزاد بوده و چرا با او به ناشايست برخورد كرده ايد] مى
گفتند: گمان كرديم كه كنيز است. از اين روى به زنان, آزاد دستور داده شد: پوشش و
شكل لباس خود را تغيير دهند كه از كنيزكان باز شناخته شوند و با حشمت و ابهت جلوه
كنند, تا كسى بر آنان طمع نورزد.
3. تفسير الدر المنثور:
(زنان پيامبر(صلي الله عليه و
آله) شباهنگام براى برآوردن نيازهاى خود از منزل خارج مى شدند, گروهى از منافقان
به آزار و اذيت آنان مى پرداختند. به منافقان اعتراض شد, آنان جواب دادند: ما تنها
متعرّض كنيزكان مى شويم. آن گاه اين آيه نازل شد.)(تفسير (الدرالمنثور), ج5ص221)
چند نكته:
1. اين شأن نزولها, ناسازگارى با
يكديگر ندارند. زنان, هم براى گزاردن نماز در مسجد از منزل بيرون مى رفته اند و هم
براى كارها و برآوردن نيازهاى ديگر.
2. از شأن نزولها به دست مى آيد,
آيه شريفه زنان را از بيرون رفتن از منزل باز نداشته است; حتى زنان پيامبر(صلي
الله عليه و آله) كه فرمان: (قرن فى بيوتكن) را داشته اند, براى نيازها از منزل
بيرون مى رفته اند. هيچ كس زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ديگر زنان مؤمن را
از اين كه نماز جماعت چون مستحب است, باز نداشته; بلكه به خاطر رفتار ناشايست بى
بند وباران و آزار و اذيت نمازگزاران, راه سومى را ارائه داده است; كه همانا بيرون
رفتن با چادر باشد.
3. كنيزان از پوشيدن چادر و
پوشاندن سر با مقنعه, بخشوده شده اند; حتى در حال گزاردن نماز كه عبادت فردى است.
چون در شأن
نزول دوم آمده بود: زنان آزاد و كنيزكان يك گونه لباس بر تن داشته اند, به دست مى
آيد زنان تا آن زمان با سرهاى برهنه و باز و با همان پوشش مرسوم زمان خود, از منزل
بيرون مى رفته اند.
4. پوشيدن چادر يك تكليف و يك
تحميل نبوده, بلكه براى شناخته شدن شخصيت زن بوده و نمايانگر آزادى و پاكدامنى او
و نشان امتياز و آزادگى.
حال مناسب
است واژگان اصلى آيه شرح داده شود:
جلباب
براى جلباب
معناها و نمونه هاى گوناگون در كتابهاى لغت و تفسير ذكر شده است.
در روح
المعانى چند معنى براى جلباب آورده شده است:
1. آنچه از بالا تا به پايين
بپوشاند, مانند چادر.
2. مقنعه.
3. ملحفه.
4. هر لباسى كه زن آن را روى
لباسهايش بپوشد, مانند روپوش و….
5. هر آنچه با آن پوشش انجام
بگيرد, چه عبا باشد و چه غير آن.
6. لباسى گشادتر از سرپوش و كوچك
تر از رداء.(تفسير (روح المعانى), ج12 ص127)
تفسير مجمع
البيان:
(الجلباب: خمار المرأة الذى
يغطّى رأسها و وجهها اذا خرجت لحاجة.)(تفسير (مجمع البيان), ج7 ـ 369/8.)
جلباب,
ردايى كه سر و روى زن را مى پوشاند, وقتى كه براى كارى از منزل خارج مى شود.
الميزان:
(هو ثوب تشتمل به المرأة فيغطّى
جميع بدنها, او الخمار الذى تغطّى به رأسها ووجهها.)(تفسير (الميزان), علامه
طباطبايى, ج16 ص339.)
لباسى كه
تمامى بدن زن را در بر مى گيرد و مى پوشاند, يا سرپوشى كه با آن, سر و روى را مى
پوشاند.
التفسير الكاشف:
(وفى معناه اقوال: منها انّه
رداء يغطّى المرأة من رأسها الى قدميها ومنها انّه الخمار الذى يغطّى رأسها و
وجهها.)( تفسير (الكاشف), محمد جواد
مغنيه, ج6 ص239.)
در معناى جلباب
اقوالى است, از جمله:
1. ردايى كه از سر تا پاى زن را
بپوشاند.
2.سرپوشى كه سر و روى زن را
بپوشاند.
قاموس قرآن:
(جلابيب) جمع جلباب و در معناى
آن اختلاف است:
راغب, آن را
پيراهن و روسرى گفته (قميص و خمار)
مجمع البيان
در لغت فرموده: روسرى زن كه وقت خارج شدن از منزل, سر و صورتش را با آن مى پوشاند.
صحاح, آن را
ملحفه (چادر مانند) گفته.
ابن اثير,
در نهايه آن را چادر و رداء معنى كرده و مى گويد: گفته شده.
مانند چارقد
و مانند ملحف است.
در قاموس
آمده: پيراهن و لباس گشاد, كوچك تر از ملحفه, يا چيزى است مثل ملحفه كه زن لباس
خود را با آن مى پوشاند.
در نهج البلاغه,
حضرت مى فرمايد:
(سترنى عَنْكُم جِلبابُ الدين.)
و مى فرمايد:
(مَنْ أَحبَّنا اهل البيت
فليستعدَّ للفقر جلباباً.)
هر كه ما اهل بيت
را دوست دارد, براى فقر لباسى آماده كند.
و نيز, به
بعضى از كارگزارانش مى نويسد:
(فالبس لهم جلباباً من اللين.)
براى مردم
لباسى از نرمى بپوش.
با اين قرائن و آنچه از نهايه و صحاح و قاموس نقل شده مى شود گفت:
جلباب ملحفه و لباس بالايى و چادر مانند است, نه فقط روسرى و خمار.((قاموس قرآن), سيد على اكبر قرشى, ماده جلباب)
از لغت نامه
ها و تفسيرهاى قرآن استفاده مى شود: براى جِلباب, دو معنى ياد شده است, كه براى
روشن شدن زواياى بحث, نگاهى مى افكنيم به رواياتى كه واژه جلباب در آنها آمده است.
در
بحارالأنوار, 60 بار جلباب, جلباباً, جلبابها, جلبابك و… به كار رفته است كه 23
بار جلباب و 30 بار جلباباً. در مجموع, از اين واژه, دو معنى اراده شده است:
1. پرده:
(قال سلمان فكأنها البسنا جلباب
المذله.)((بحارالانوار), علامه مجلسى, ج10
ص55, ح2.)
(سترنى عنكم جلباب الدين.)(همان,
ج32,تحقيق محمد باقر محمودى,237,ح190 وزارت ارشاد.)
(جلباب الليل.)(همان, ج41 ص227
ح37.)
(من القى جلباب الحياء عن وجهه
فلاغيبة له.)(همان, ج75 ص233 ح1.)
(البخل جلباب المسكنة.)(مان, ج78
ص11, ح70.)
روايتهايى
كه واژه (جلباباً) در آنها آمده بيش تر اين گونه اند: (فليتخذ للفقر جلباباً), يا
(للفاقة جلباباً) كه در تمامى موردها, مى توان جلباب را به معناى پرده گرفت: پرده
فقر, پرده ذلت, پرده شب, پرده حياء. پرده هم تمامى بدن را مى پوشاند. با اين معنى
براى (ج لباب) روايتها جايگاه خود را از لحاظ معنى, خوب پيدا مى كنند.
2. رواياتى نيز وجود دارد كه
(جلباب) بى گمان در آنها به معناى لباس سرتاسرى نيست; در مَثَل راوى مى گويد به
حضرت امام صادق(عليه السّلام) وارد شدم و از نزد همسران خود پيش ما آمد (و ليس
عليه جلباب).(همان, ج68 ص35, ح74.)
روشن است كه
در اين جا, مراد لباس سرتاسرى و چادر نبوده, بلكه شايد مراد عبا باشد و
دشداشه(پيراهن عربى)
در روايت
ديگرى آمده كه حضرت صادق(عليه السّلام) در وصف عذاب گروهى فرمود:
(ليقطع لهنّ جلباب من نار ودرع
من نار.)(همان, ج79 ص76, ح5.)
به قرينه
درع, (جلباب) نمى تواند لباس سرتاسرى باشد وگرنه واژه (درع) بى فايده مى شد. نكته
شايان توجه اين كه رواياتى كه در آنها (جلباب) به معناى پرده و لباس سرتاسرى است,
به طور معمول, از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و على(عليه السّلام) روايت شده;
ولى رواياتى كه در آنها (جلباب), به معن اى دشداشه, يا لباس كوتاه است, از امام
صادق(عليه السّلام) روايت شده است.
بنابراين مى
توان گفت: مراد از (جلباب) در آيه شريفه, چادر و لباس سرتاسرى است; ولى در زمانهاى
بعدى, به لباس گشادى كه بيش تر بدن را در خود مى گيرد و مى پوشاند نيز, جلباب مى
گفته اند و كم كم به هر دو معنى گسترش يافته است.
خلاصه: واژه
جلباب, به معناى چادر و همانند آن است, نه به معناى روسرى و پوشيه. در اين جا بايد
به اين نكته توجه داشت كه چادر, به طور معمول, جلو بسته نيست. بنابراين, چادر سر
كردن, با بازبودن و آشكار بودن جلوى سر و صورت و گوشها, منافاتى نداشته است.
به قرينه
اين كه سوره حشر, پيش از سوره نور نازل شده, معلوم مى شود كه اين آيه در صدد تحديد
حجاب و نماياندن حد و مرز براى آن نبوده است; بلكه بر آن بوده نشانه اى براى زنان
آزاده و پاكدامن برنهد و مى خواسته با اين امتياز و امتياز قلمداد كردن آن, كارى
كند كه بانوان با شوق, پذيراى حجاب شوند.
و شايد اين
گونه نشانه گذارى و جداسازى صف پاكدامنان از ناپاك دامنان و يا آزادگان از
كنيزكان, باخواست خود زنان صورت گرفته باشد.
به اين
بيان, چون مورد اذيت و آزار اراذل و اوباش قرار مى گرفتند, گاه و بى گاه, به
پيامبر(صلي الله عليه و آله) شكوه مى كرده و خواستار راه چاره اى بوده اند كه
خداوند اين راه چاره را براى آنان مطرح كرده است.
شاهد بر
اين, آيه بعدى است كه با لحن شديدى منافقان و آزاردهندگان به زنان پاكدامن را
تهديد مى كند و مى فرمايد:
(لئن لم ينته المنافقون والذين
فى قلوبهم مرض والمرجفون فى المدينة لنغرينّك بهم ثم لايجاورنك فيها الاّ
قليلا.)(احزاب/60)
[پس از اين] اگر منافقان و آنان
كه در دلهاشان مرض و ناپاكى است و هم آنان كه شايعه مى افكنند [دست از اين زشت
كارى برندارند] تو را عليه آنان برانگيزيم; تا پس از اندك زمانى در مدينه در جوار
تو, زيست نتوانند كرد.
روشن است كه
منافقان و بيمار دلان كارشكنيهاى گوناگون مى كردند. گاهى به آزار و اذيت زنان مى
پرداختند, گاهى شايعه هايى درباره شكست مسلمانان, در بين مردم مى پراكندند. هر
زمان براى كار خود بهانه و عذر مى آوردند; در مثل هنگامى كه به آزار زنان دست مى
يازيدند, مى گفتند: فكر كرديم كنيز است و…
خداوند, در
مرحله نخست, نشانه اى براى بازشناسى كنيز از آزاد, نهاد و سپس به منافقان هشدار
داد: پس از قرار دادن نشانه, ديگر هيچ توجيهى براى آزار آزاد زن مسلمانان ندارند.
يدنين
(يدنين) از (ادناء) به معناى
نزديك كردن, گرفته شده است; ولى در اين آيه شريفه, به معناى آويختن است. التفسير
الكاشف, (يدنين) را به معناى (يسدلن)(تفسير (الكاشف), محمد جواد مغنيه, ج6 ص239)
=آويزان مى كنند و الميزان, آن را به معناى (يتسترن)(تفسير (الميزان), ج16
ص339)=مى پوشانند, گرفته است.
در تفسير روح
المعانى آمده است:
(الادناء التقريب يقال ادنانى اى
قرّبنى وضمن معنى الارخاء, او السدل ولذا عدّى بعلى.)(تفسير (روح المعانى), ج12
ص127)
ادناء, به
معناى نزديك كردن است. گفته مى شود: ادنانى; يعنى مرا نزديك كرد و معناى آويزان و
رها كردن را هم در بر دارد; از اين روى با (على) آمده است.
سپس در
ادامه معناى ديگرى براى (يدنين) آورده شده است; ولى به نظر مى رسد اختلاف در معناى
(يدنين) ناشى از اختلاف در معناى (جلباب) باشد.
به هر حال,
اگر (جلباب) به معناى چادر باشد, (يدنين) به معناى آويختن و رها كردن است. (مِن)
در (من جلابيبهن) تبعيض است و زمخشرى در كشاف, دو احتمال در اين باره يادآور شده
است:
1. هرگاه از منزل بيرون مى روند,
بعضى از چادرهاى خود را بر سر بيندازند; يعنى در هر نوبت, يكى از چادرهاى خود را
برسر كنند و از منزل خارج شوند.
2. هرگاه از منزل بيرون مى روند,
بخشى از چادرشان را بر سر بيندازند.(تفسير (الكشاف), ج3 ص560)
به نظر مى
رسد احتمال دوم درست باشد; يعنى هر زن, قسمتى از چادر خود را بر سر بيندازد و اين
معنى, با همانندهاى آن در قرآن نيز سازگار است: (وليأخذوا اسلحتهم) هركس اسلحه خود
را برگيرد. (فاغسلوا وجوهكم) هركس صورت خود را بشويد.
و نيز با
واقعيت تاريخى آن زمان كه مردم در فقر و تنگدستى به سر مى بردند, بيش تر سازگار
است; زيرا دور مى نماند كه در آن زمانها كه اصحاب صفه, در فقر شديدى مى زيستند و
لباس و مسكن نداشتند, زنان مسلمان, چادرهاى گوناگون داشته باشند و آيه شريفه ضمن
تأييد بفرمايد: يكى از چادرها را بر سر كنيد.
از آنچه
گفته شد و ترتب نزولها و شأن نزولها, به دست مى آيد كه سوره احزاب, پيش از سوره
نور نازل شده است.
و نكته
ديگرى كه روشن مى شود, اين كه بخش نخست آيه, مقدمه اى است براى بخش دوم; يعنى
پوشيدن چادر, مقدمه اى است براى شناخته شدن; تا آزار نبينند و ولگردان بر گرد آنان
نگردند. نه اين كه تكليفى الزامى و شرعى براى زنان باشد; زيرا آن تكليف, سپسها و
در برهه اى ديگ ر, هنگام نازل شدن سوره نور (آيه30) بيان شده است و در نتيجه مى
توان گفت: جلباب مطرح شده در اين آيه حقى است كه خداوند براى زنانى كه نمى خواهند
مورد آزار و اذيت ولگردان قرار بگيرند, قرار داده است; نه اين كه وادار كردنى در
كار باشد. براى روشن شدن بيش تر مسأله مثالى مى زنيم: هرگاه, شخصى, چه زن و چه
مرد, در منزل خود باشد, منزل, مكان امن و پناهگاه اوست و كسى حق هيچ گونه دست
اندازى به حقوق او را ندارد و كسى حق ندارد به جاى امن و پناهگاه وى تجاوز كند.
اگر كسى از
پشت بام, بالاى درخت, يا روزنه اى و… به داخل منزل كسى بنگرد و يا شنود و دوربين
مخفى بگذارد, به حريم خانه دست انداخته و صاحب خانه, حق دارد با او برخورد كند و
حتى چشمان او را نابينا سازد و يا به قتل برساند. در احاديث گوناگون وارد شده است:
(ايما رجل اطلع على قوم فى دارهم
لينظر الى عوراتهم فرموه ففقؤوه عينيه, او جرحوه فلا دية له.)(کافی ،ج7،ص291)
هر آن كه بر
خانه گروهى بنگرد و از اسرار آنان آگاه شود و آنان به سوى وى تيراندازى كردند و
نابينا شد و يا بر وى زخمى وارد كردند, ديه اى برايش نيست.
در حديث
ديگر آمده است:
(شخصى از سوراخهاى حجره هاى رسول
خدا(صلي الله عليه و آله) به درون آن مى نگريست. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)
با تيرى كه در دست داشت به سوى او آمد, تا چشمانش را كوركند مرد فرار كرد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: اى خبيث! سوگند به خدا اگر ايستاده بودى
چشمانت را كور مى كردم.)(همان)
ولى اگر در
خانه اى گشوده بود و زنى برهنه در برابر در نشسته بود و ديگران به او نگاه كردند,
چشمهايشان نابينا نمى شود و بيننده را تجاوزگر به حريم ديگران نمى دانند (گرچه
تماشا كننده, كار حرامى انجام داشته است); زيرا آن زن, با گشودن دَر, و نشستن روبه
روى آن, خود, حريم خانه خود را شكسته است.
حال از اين
آيه روشن مى شود كه خداوند به زنان صالح و مؤمن, ارفاق كرده و به آنان امتياز داده
كه اجازه داده است كه حريم خود را به همراه خود ببرند. يعنى اگر (جلباب) و پرده اى
بين خود و محيط خارج پديد آورند, اين پرده, حريم آنان خواهد بود و كسى حق ندارد به
اين حريم دست يازد و با كسى كه اين حركت زشت را انجام داد, مى توان, برخورد كرد.
ولى اگر كسى چنين حريمى را براى خود قرار نداد و مورد اذيت و آزار ديگران قرار
گرفت و نگاه ها به او دوخته شد و سخنان ناشايستى درباره او به كار گرفته شد, نمى
تواند ادعاى دست اندازى به حريم خود را مطرح كند; زيرا خود, حريمى براى خود قرار
نداده است.