جلسه پانزدهم ؛ 74/9/1
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم،
الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محّمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
* فَأج ٰ ابَه ٰ ا اَبُوبَکْرٍ عَبْدُاللّهِ بْنُ عُثْمانَ
سپس ابوبکر شروع کرد به پاسخ دادن. نام ابوبکر عبداللّه و نام پدرش عثمان بوده.
اوّلاً باید توجه کرد که چرا ابوبکر پاسخ می دهد؟ همان طور که در ابتدای خطبه گفته شد حضرت زهرا(س) پس از اینکه به مجلس وارد شدند و نشستند ابتدا حمد الهی کردند اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما اَنْعَمَ و سپس ذکر شهادت و توحید و نبوت و معاد و بعد مسئلۀ رحلت پیامبر اکرم(ص) و تا آخر خطبه و در هیچ جای خطبه هم خطاب ایشان به شخص خاصی نبود و در روایت هم آمده بود که ثُمَّ الْتَفَتَتْ(س) إلی اَهْلِ الَْمجْلِسِ یعنی سپس به حضار مجلس توجه کردند و در جای دیگر هم در ضمن خطبه حضرت فرمود أَنْتُمْ عِبادَ اللّهِ یعنی باز هم مخاطب را جمع قرار دادند، امّا چرا ابوبکر پاسخ می دهد. علّت پاسخگویی ابوبکر این است که اولاً حضرت(س) مسئلۀ غصب فدک را مطرح کرد و ضمیر هم مرجع خودش را پیدا می کند، ثانیاً حضرت(س) مسئلۀ غصب خلافت را مطرح کرد و در هر دو مورد اصلاً اشاره و کنایه هم در کار نبود بلکه صراحت داشت که منظور کیست، ضمن آنکه حضرت اشاره هم داشت که اینها از مهاجرین بودند که چنین کردند نه از انصار، پس معلوم می شود که چرا ابوبکر اقدام به پاسخ می کند.
* یا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ لَقَدْ کانَ أَبُوکَ بِالْمُؤمِنینَ عَطُوفاً کَریماً رَؤوفاً رَحیماً وَ عَلَی الْکافِرینَ عَذاباً ألیماً وَ عِقاباً عَظیماً
ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر، پدر تو نسبت به مؤمنین با عطوفت و بزرگی و رأفت و مهربانی برخورد می کرد و فقط در مقابل کفّار بود که به منزلۀ عذاب دردناک و کیفری بزرگ بود.
گفتار ابوبکر اشاره داشت که تو هم باید مثل پدرت رئوف و مهربان باشی و با ما مهربانانه برخورد کنی.
در اینجا توجه کنید که ابوبکر چه شیوه ای را برای پاسخ انتخاب کرده است. همان طور که در طول خطبه دیدید حضرت زهرا(س) بحث استدلالی عقلی و شرعی حساب شده و ضمناً با حالت تهاجم به مردم که چرا نسبت به پایمال شدن حق بی تفاوت هستید ارائه کرد. طبیعی است کسی که در مقابل چنین حملۀ محکم و استدلالی قرار بگیرد سعی می کند از موضعی ظاهراً اخلاقی وارد بحث شود و با این شیوه حضرت را خلع سلاح کند. ابوبکر این حرفها را زد تا در میان اجتماع، سخنان حضرت زهرا(س) را بی اثر کند یعنی برای پایمال کردن حق وارد شیوه ای می شود که من نامش را عوام مالی گذاشته ام. امروز هم با این شیوه روبرو هستیم. گاه کسی حق دیگری را ضایع و به او تعدّی و تجاوز می کند و بعد عده ای می آیند به مظلوم که می خواهد حقش را طلب کند می گویند "آقا از شما بعید است، این برخوردها شایستۀ شما نیست. حالا این نفهمی کرده شما چرا این طور تند برخورد می کنید" با همین دو کلمه حق مظلوم را پایمال می کنند و تمام. یادم آمد زمانی مرحوم آقای مطهری رضوان الله تعالی علیه برای من نقل کرد که در یکی از روستاها یک سیّد عالمی بود، وقتی که این سیّد فوت کرد پسر او که به موازین شرعی هم وارد بود امّا ملبّس به لباس روحانیت نبود در امور ده گانه همکاری می کرد. مثلاً اگر در تقسیم آب یا امور دیگر اختلافی پیش می آمد این پسر سیّد وارد می شد و می ایستاد تا حق به صاحب حق برسد. مردم هم احترام سادات را داشتند. پس از مدتی برخی از این شیطانهای ده پیش خود فکر کردند که این طور که نمی شود که این پسر همیشه مزاحم ما باشد، نقشه کشیدند که او را ملبّس به لباس روحانیت می کنیم تا دیگر از این کارها نکند. بالاخره مجلسی گرفتند و با ذکر خدا پدر شما را رحمت کند و شما یادگار او هستی و ما هم غیر از شما کسی از اهل علم را نداریم به او لباس روحانیت پوشاندند و او هم در همان مسجد یا حسینیۀ ده نماز جماعت می خواند. تا این که یک شب بعد از نماز که داشت برای مردم مسئلۀ شرعی می گفت بچه ای آمد در گوشش چیزی گفت، یکدفعه مردم دیدند او بلند شد عبا و قبا و عمامه را گزاش زمین و بیل را برداشت و دوید. پرسیدند آقا کجا می روید؟ گفت فلانی دارد آب دیگری را می دزد. و بالاخره تسلیم این عوام مالی ها نشد. یعنی دید می گویند آقا این برخوردها شایستۀ شما و لباس شما نیست. بلافاصله لباس را کنار گذاشت و اقدام کرد و فریب نخورد. به هر حال اینکه برخی از افراد وارد برخی مسائل می شوند و با یک موضع ظاهراً اخلاقی مانع احقاق حق می شوند از آن مصیبتهای روزگار است. مثلاً در باب نهی از منکر هم موضع اخلاقی و عوام مالی می گیرند حال آنکه نهی از منکر که تعارف بردار نیست.
در آن مجلس هم کسی که به پاسخ گویی حضرت زهرا(س) اقدام کرد این روش را انتخاب کرد یعنی شروع کرد از یک موضع نرم که شما دختر پیغمبر هستید، او مهربان بود، تندی نداشت و تنها با کفّار تندی داشت نه با مؤمنین. این کلام خود نوعی تعرّض به بیانات حضرت(س) است زیرا آن شخص می خواهد بگوید پیغمبر فقط به کفّار تندی داشت امّا حضرت(س) به مؤمنین تندی می کند. در حالی که ما هرگز اجازه نداریم به خاطر مسائل به ظاهر اخلاقی بگذاریم حق پایمال شود. تازه این مسائل در واقع اخلاقی هم نیست بلکه فریبهای شیطانی است. کجا اخلاق حقیقی اجازه می دهد ظلم شود یا حق قطعی و مسلّم پایمال شود یا معصیت صورت گیرد. پس بدانید آن کسی که با دستاویز قرار دادن مسائل اخلاقی می خواهد جلوی احقاق حق و نهی از منکر گرفته شود در واقع اهل اخلاق هم نیست بلکه یا فریب خورده است یا فریب دهنده.
* إِذ ٰ ا عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ أَبْاکِ دُونَ النِّساءِ وَ أَخاً لِبَعْلِکِ دُونَ الاْخِلإِ آثَرَهُ عَلی کُلِّ حَمیمٍ وَ ساعَدَهُ عَلی الامرِ جَسیمِ لا حِبُّکُمْ اِلا سَعیدٌ وَ لاْیُغِضُکُمْ اِلا شَقِی وَ أَنْتُمْ عِتْرَهُ رَسُولِ اللّهِ الطَّیِّبُونَ وَ خِیَرِتُهُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَی الْخَیْرِ اَدِلَّتُنا وَ إِلَی الْجَنَّهِ مَسالِکُنا وَ أَنْتِ یا خِیَرَهَ النِّساءِ وَ ابْنَهَ خَیْرِ الْأَنْبِیاءِ صادِقَهٌ فی قَوْلِکِ سابِقَهٌ فی وُفُورِ عَقْلِکِ
اگر بخواهیم سنّت پدرت را جستجو کنیم، می بینیم که او پدر توست نه پدر زنهای دیگر، و او برادر شوهر توست نه سایر دوستان. پیامبر شوهر تو را بر همۀ بستگان مقدّم می داشت و با او در هر امر بزرگی همراهی می کرد. دوست نمی دارد شما را مگر سعادتمند، و دشمن نمی دارد شما را مگر شقاوتمند. شما عترت پاک پیغمبر و برگزیدۀ خدا هستید. شما راهنمایان ما بر خوبیها هستید و شما راهنمایی هستید برای ما بسوی بهشت. و تو ای بهترین زنان و دختر بهترین پیامبران، تو در گفتارت صادق هستی و در عقل و درایت از سابقین هستی.
اگر در سخنان ابوبکر دقّت کنید چند مسئله معلوم می شود. اوّلاً از آنجا که حضرت زهرا(س) در بیاناتشان گفته بودند مگر من دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر غیر از من کسی از او باقی مانده است و مگر غیر از شوهر من کسی همراه و همرزم پیغمبر بود؟ و مگر شما به وسیلۀ ما اهل بیت از جاهلیت کبری و دوران ذلّت بیرون نیامدید؟ و... لذا ابوبکر همۀ این مطالب را تأیید می کند و این نیز شیوۀ دیگری برای پایمال کردن حق است. فرض کنید دو نفر با هم دعوا کنند یک طرف با تندی و درشتی برخورد کند امّا طرف دوّم که ظالم است بجای تندی شروع کند به اینکه هر چه شما می گویید درست است ما که حرفی نداریم، امّا در ظاهر و فقط برای شعار و عوام فریبی و به این صورت گویی آب سردی بر همۀ حرارت و تندی طرف مظلوم می ریزد و مسائل را به نفع خودش مطرح می کند. در این شیوۀ شیطانی، ظالم معمولاً از میان ادعاهای مظلوم چند ادعا را که قابل انکار نیست و مهم نیست انتخاب می کند و به آنها اقرار می کند بعد هم آرام آرام مسائل اصلی را به حاشیه می برد. این سیاست شیطانی در هر عصری روی می دهد. یعنی ظالم همیشه همۀ حقایق را انکار نمی کند چون در این صورت هر آدم معمولی هم می فهمد که او باطل است و در نتیجه او را از صحنه بیرون می کنند پس می آید چند مسئلۀ حق را که در درجۀ اوّل اهمیت هم نیست مطرح می کند، برای اینکه یک حق را که خیلی اهمیت دارد پایمال کند. این شیوه یعنی ابتدا جوّ را آرام کردن و در دست گرفتن بعد برای هدف خودش با اقرار به برخی مطالب صحیح یک مطلب باطل را جا انداختن و یک حق را پایمال کردن. معمولاً بازیگران سیاسی و شیطان صفتها از این شیوه استفاده می کنند.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه وقتی به این عبارت می رسد می گوید: "خودم از علی بن فارقی که مدرّس مدرسۀ غربی در بغداد بود پرسیدم: آیا فاطمه در آنچه می گفته است، راستگو بوده است؟ گفت: آری. گفتم: چرا ابوبکر فدک را به او که راست می گفته است، تسلیم نکرده است؟ خندید و جواب بسیار لطیفی داد که با حرمت و شخصیت و کمی شوخی کردن او سازگار بود. گفت: اگر آن روز به مجرّد ادّعای فاطمه فدک را به او می داد، فردای آن روز می آمد و خلافت را برای همسر خویش مدّعی می شد و ابوبکر را از مقامش برکنار می کرد و دیگر هیچ بهانه ای برای ابوبکر امکان نداشت، زیرا او را صادق دانسته بود و بدون هیچ دلیل و گواهی فدک را تسلیم کرده بود. و این سخن درستی است"(1) البته این نظر ابن ابی الحدید یا آن استاد است امّا اگر از من بپرسید می گویم اینطور نیست زیرا بحث امروز و فردا نبود. حضرت(س) در همان روز بصراحت خلافت را هم مطرح کرد و اصلاً از نظر حضرت(س) فدک و خلافت به هم مربوط و متصل بودند نه جداجدا. بلکه علت اصلی برخورد ابوبکر و سخنان به ظاهر نرم او آن سیاست فریبکارانه بود تا جوّ را کنترل سازد و بتواند حکومت کند. در باب حکومت در روایتی آمده است که اگر کسی بخواهد حق محض را حاکم کند برای ذائقه بعضی ها تلخ است و اگر کسی بخواهد باطل محض را حاکم کند باز هم تلخ است، یعنی فطرت بشر باطل محض را نمی پذیرد پس ناچار باید اموری را با آن باطل توأم کنی تا فطرت بشر آن را بپذیرد. یکی از دوستان اهل علم روایتی را از امام محمدباقر(ع) برای من نقل کرد که احتمالاً در کتاب سیّد نعمه اللّه جزایری (رض) است که از حضرت سؤال می کنند چه شد که امیرالمؤمنین علی(ع) که حکومت حقّه بود در عرض چهار سال و چند ماه که حاکم بود این همه جنگ کرد آن هم نه با کفّار بلکه با مسلمین با اینکه همین مسلمانها علیه عثمان هم قیام کرده بودند. امام باقر(ع) فرمود: علت این بود که علی(ع) از نظر حکومتی حق محض بود و می خواست مُرّ و حقیقت خالص و صریح را عمل کند و حضرت باطل را قاطی حق نمی کرد، امّا عثمان چنین نبود و در حکومت عثمان باطل محض حاکم بود و حاضر نبود حتی مقداری حق هم داخل کند، امّا در حکومت آن دو نفر اوّل حق و باطل به هم آمیخته بود و لذا به ظاهر با ذائقۀ بشر هم هماهنگ بود و آنها حکومت کردند.
به هر حال صریح بگویم من از روایت این طور برداشت کردم که مردم نه حق محض می خواهند نه باطل محض. در باب حکومت مردم اینها را مخلوط با هم می خواهند چون با ذائقه شان جور درمی آید.
به هر حال ابوبکر بعد از اینکه کمی جوّ را آرام کرده می گوید:
* غَیْرُ مَرْدُودَهٍ عَنْ حَقِّکِ وَ لامَصْدُودَهٍ عَنْ صِدْقِکِ
یعنی تو نباید از حقّت منع بشوی و هیچکس هم نباید حرفهای تو را رد کند.
ببینید این حرفها همه توخالی و شعار محض است، همین طور شعار ردیف می کند تا بعداً کار خودش را در غصب فدک توجیه کند. خدا شاهد است که هر وقت عبارات این افراد را می خوانم کسل می شوم، گویی ظلمتی به سراغم می آید. اصلاً صمیمیت و صفای باطن آدمی با این عبارات ظاهراً زیبا و باطناً شیطانی از بین می رود. آدم متأثر می شود که چه شد که آن حکومت اسلامی با این ظلمتها آمیخته شد و کار حکومتها به بازیگری و بنداندازی و... کشید؟
البته علّت روشن است و آن رسوخ نکردن ایمان در قلب است. یعنی این عبارات همه لقلقۀ زبان است. اُوصیکُمْ عِبادَاللّهِ بِتَقْوَی اللّهِ بدانید وقتی تقوای الهی نباشد، وقتی این تصدیقها به دل آدمی وارد نشود، وقتی دل انسان به روی خدا باز نشود روزگار آدم چنین می شود. ممکن است کسی یک عمر نماز بخواند، روزه بگیرد، ظواهر را رعایت کند، اما قلب و دل او بی خبر باشد، آن وقت اگر صحنۀ آزمایشی پیش آمد و حادثه ای روی داد می بینید عجب مُهری در دل داشت که او را غافل کرده بود. بنابراین آدمی باید کوشش کند که این عبادات و طاعاتش را وارد دل کند و دل صفا و جلا بگیرد نه اینکه موجب کدورت شود. امّا به شما بگویم آن چیزی هم که ما را به صفای قلب و دل می رساند، توسّل به اولیای خداست، وابستگی به آنهاست و اینکه انسان در خلوتش با خدا با صفا باشد.
بازگردیم به بحث خودمان. ابوبکر پس از استفاده از آن شیوه وارد ادعاهای خودش می شود و می گوید:
* وَاللّهِ ما عَدَوْتُ رَأْی رَسُولِ اللّهِ وَ لاعَمِلْتُ اِلا بِإِذْنِهِ وَ أَنَّ الرّائِدُ لایَکْذِبُ أَهْلَهُ وَ إِنّی أُشْهِدُ اللّهَ وَ کَفی بِهِ شَهیداً أَنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(ص) یَقُولُ: "نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِیاءِ لانُوَرِّثُ ذَهَبا وَ لافِضَّهً وَ لا داراً وَ لاعِقاراً وَ اِنَّم ٰ ا نُوَرِّثُ الْکُتُبَ(2) وَ الْحِکْمَهَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّهَ وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَهٍ فَلِولِی الْأَمْرِ بَعْدَنا إنْ یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ
ابوبکر می گوید: به خدا سوگند که من از رأی پیغمبر اکرم(ص) تجاوز نکردم و عمل نکردم مگر به اذن و اجازۀ آن حضرت (اشاره به این که کار من با اجازۀ پدرت بود) و پیشرو هیچوقت به اهل خودش دروغ نمی گوید (یعنی من پیشروی شما هستم در راهبری، جالب است که ابوبکر وسط دعوا نرخ هم تعیین می کند) و من خدا را گواه می گیرم و گواهی خداوند کافی است که من شنیدم پیغمبر(ص) می فرمود: ما گروه پیامبران، طلا و خانه و زمین و وسایل زندگی برای کسی به ارث نمی گذاریم و ما کتاب و حکمت و علم و نبوّت را به ارث می گذاریم و آنچه را که از وسایل زندگی داریم بعد از ما از آنِ ولی امر مسلمین است در صورتی که احکام او احکام الهی باشد.
عِقار به معنی ملک ثابت و طُعمِه عبارت از آن چیزهایی است که در زندگی از آن استفاده می کنند یعنی وسائل زندگی.
وقتی انسان در این سخنان ابوبکر دقت می کند می بیند او بعد از آن شیوه که قبلاً گفتم در اینجا به پیغمبر آن حدیث جعلی را نسبت می دهد و می گوید من به رأی پیغمبر عمل کردم. ضمناً در وسط دعوا نرخ هم تعیین می کند که زمامدار که به اهلش دروغ نمی گوید که اشاره ای هم به خودش دارد و می گوید خلیفۀ مسلمین که دروغ نمی گوید! یعنی ادعا و دلیلش یکی است! در اینجا چند نکته معلوم می شود:
1- (2). در نسخۀ دیگر: الکتاب.
_ ابوبکر می خواهد به آن جمله که حضرت(س) به او فرمودند که "با این که فرزندان پیامبران ارث می برند و همۀ فرزندان مسلمین هم از پدرشان ارث می برند، چطور شد که تو از پدرت ارث ببری ولی من نبرم؟" پاسخ دهد امّا نتوانست از قرآن پاسخی به حضرت(س) بدهد لذا به حدیث جعلی متوسّل شد و گفت من سر خود این کار را نکردم و رفت به سراغ پیغمبر(ص) چون دید استدلال قرآنی حضرت زهرا(س) دندان شکن است لذا حدیث را جعل کرد. امّا چرا می گوییم حدیث را جعل کرد؟ زیرا حضرت زهرا(س) بعداً به ابوبکر می فرماید تو به پدر من نسبت دروغ دادی.
_ اگر این حدیث از پیغمبر باشد باید دیگران بخصوص اهل بیت آن را شنیده باشند و حتماً به اهل بیت گوشزد شده باشد زیرا به آنان مربوط می شود. امّا چطور شد که این حدیث را ابوبکر شنیده بود امّا پیغمبر به یگانه دخترش که تنها میراث بَرِ نَسَبی او بود نگفته بود؟ از تعبیر خودِ ابوبکر هم جعلی بودن حدیث معلوم می شود. زیرا ابوبکر اوّل می گوید من دروغ نمی گویم، پس معلوم می شود قصد جعل داشته است و بعد هم قسم می خورد و خدا را گواه می گیرد، پس معلوم می شود در تنگنای بدی قرار گرفته بود.
_ بر فرض که پیغمبر اکرم(ص) چنین چیزی فرموده بود، آیا ابوبکر به خانۀ دخترش و دختر عمربن خطاب رفت تا وسایل و کاسه و بشقاب آنها را بگیرد و بالاتر از آن آیا لباس آنها را که جزو نفقه بود و بعد از مرگ زوج جزو ماترک و میراث می شود از تن آنها درآورد؟
_ ابوبکر در اینجا مطلبی را که حضرت(س) فرمودند به حسب روایات با مطلب دیگری که خود ابوبکر گفته بود خلط و مغالطه کرد. پیامبر اکرم(ص) فرموده بود که انبیاء مثل زمامداران دنیا نیستند که اموال بیت المال را بردارند و به نام خودشان کنند و وقتی از دنیا رفتند ثروت انباشته ای از اموال مردم برای ورثۀ خود بگذارند و اگر کسی چنین کند آن حاکم بعدی اگر عادل باشد این اموال را باید مصادره کند. یعنی بحث در تفاوت مشی انبیاء و زمامداران است نه اینکه انبیاء برای فرزندانشان خانه و وسایل خانه به ارث نمی گذارند و بعد در مورد امّت تأکید بر این است که آنچه انبیاء برای امّت باقی می گذارند امور معنوی و کتاب و حکمت است، یعنی پیامبران برای امت خود مال و دارایی به ارث نمی گذارند، بلکه معنویت و علم و حکمت باقی می گذارند. اینجا باز هم مغالطۀ ابوبکر مشخص شد که چگونه از این مطالب برداشت می کند که ما هر چه از پیغمبر باقی ماند مصادره می کنیم.
لذا پیامبر اکرم(ص) با دیدی که داشتند در حیات خودشان فدک را به حضرت زهرا(س) بخشیدند تا فدک جزء ماترک محسوب نشود.
_ ابوبکر خودش را لو داد و مُشت خودش را باز کرد که اگر ما این کار را نمی کردیم نمی توانستیم به مَرکب خلافت سوار شویم چون می گوید آنچه باقی می ماند برای ولی امر بعد است. اشاره به این که ما بایستی این کار را می کردیم تا جلوی خلافت شوهر تو را بگیریم و فدک را پشتوانۀ خلافت خودمان قرار دهیم.
_ ابوبکر با زیرکی در میانۀ دعوا نرخ هم تعیین می کند و می گوید من ولی امر مسلمین هستم و می گوید وَ م ٰ ا ک ٰ انَ لَن ٰ ا مِنْ طُعْمَهٍ فَلِوَلِی الْأمْرِ... و دارد پایۀ خلافت خودش را هم ضمناً محکم می کند. در اینجا بدون اینکه صریحاً بگوید در واقع پشتوانۀ حکومت اهل بیت را از آنها گرفته است و برای تطهیر خودش ادعای تازه ای مطرح می کند و می گوید:
* وَ قَدْ جَعَلْن ٰ ا م ٰ ا ح ٰ اوَلْتِهِ فِی الْکُر ٰ اعِ وَ السِّلاحِ یُقاتِلُ بِهِ الْمُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْکُفّارَ وَ یُجادِلُونَ الْمَرَدَهَ الْفُجّارَ وَ ذلِکَ بِإِجماعٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ لَمْ أَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدی وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِما ک ٰ انَ الرَّأْی عِنْدی(3)
ابوبکر می گوید: ما این فدک را که از شما گرفتیم برای تهیّۀ اسلحه و اسب قرار دادیم تا مسلمین را مجهّز کنیم تا با کفّار جهاد کنند و متجاوزین را سر جای خود بنشانند. و من این کار را هم سر خود که نکردم بلکه به اجماع مسلمین عمل کردم.
در این قسمت هم چند نکته واضح است. اوّل اینکه برای عوام فریبی می گوید ما فدک را پشتوانۀ جهاد اسلامی قرار دادیم. این را می گوید تا مردم دچار اشتباه شوند و به غاصبان حق بدهند. دوّم اینکه می گوید من این کار را به اجماع مسلمین کردم. جالب است حضرت زهرا(س) به قرآن و احکام الهی استناد کرد امّا ابوبکر در پاسخ قبلاً گفت به حدیثی که از پیغمبر شنیدم عمل کردم، اینجا می گوید به اجماع مسلمین عمل کردم، در حالی که اولاً حضرت زهرا(س) گفت مستند قرآنی عمل تو چیست؟ با اجماع مسلمین که نمی شود حکم قرآن را زیر پا گذاشت ضمن آنکه در تاریخ اصلاً ذکری از این که برای گرفتن فدک اجماعی و جلسه ای بوده نیامده است رأیی هم از کسی گرفته نشده. مگر این که منظور از اجماع همان اجماع از نوع سقیفه ای باشد. بله در سقیفه هم پنج نفر نشستند و رأی به او دادند، بعد هم شمشیر کشیدند و از مردم و اصحاب خواستند که بیعت کنید و گرنه گردنتان را می زنیم. امروز حداقل زمامداران دنیا یک انتخاباتی ظاهری برگزار می کنند بعد با تبلیغات مردم را می کشانند تا رأی بدهند، امّا اسلحه که به گیجگاه مردم نمی گذارند که بیایید رأی دهید و الا شما را می کشیم. یعنی به هر حال نوعی اجماع عمومی حاصل می کنند، امّا در سقیفه که این طور هم عمل نکردند بلکه با زور شمشیر و سرنیزه از مردم بیعت گرفتند. البته برای غصب فدک حتی همین پنج نفر هم رأی ندادند بلکه فقط ابوبکر بوده و یکی دو نفر از همکارانش، آن وقت در این جلسه ادعای اجماع مسلمین می کند. اگر این عوام فریبی نیست پس چیست؟ آیا جز این است که دروغگو کم حافظه می شود؟ امّا به همینها هم قناعت نمی کند و به حضرت زهرا(س) می گوید:
1- (3). نسخۀ دیگر: بما کان الرأی فیه عندی. www.mojtabatehrani.ir
هذه حالی و مالی هی لک و بین یدیک لانزوی عنک و لاندّخر دونک
این موجودی من و وضع من است و هر چه دارم پیشکش شما باشد. من مالم را از شما دریغ نمی کنم و نمی خواهم آن را برای غیر شما ذخیره کنم. با این نوع حرفها مردم عوام همیشه گول می خورند و فریب ظاهر را می خورند، در حالی که آداب اسلامی و اخلاقی آن گاه پسندیده است که حقوق اسلامی رعایت شود یعنی حق شرعی دیگران ادا شود نه این که حق کسی به ظلم گرفته شود بعد مظلوم را با توصیه های اخلاقی و انسانی از پیگیری طلب حق مشروعش بازدارند. مثل این است که کسی واجباتش را ترک کند، نمازهای یومیه را نخواند بعد شب بلند شود بگوید یا قُدّوس اِرحَم، این یعنی تضییع کردن احکام الزامی زیر پوشش احکام غیرالزامی. و این همان عوام مالی است که قبلاً توضیح داده شد. ابوبکر سپس می گوید:
* وَ أَنْتِ سَیِّدَهُ اُمَّهِ أَبیکِ وَ الشَّجَرَهُ الطَّیِّبَهُ لِبَنیکِ لایَدْفَعُ ما لَکِ مِنْ فَضْلِکِ وَ لانُوضَعُ مِنْ فَرْعِکِ وَ أَصْلِکِ حُکْمُکِ نافِذٌ فیما مَلَکَتْ یَدای فَهَلْ تَرینَ أَنْ أَخ ٰ الِفَ فی ذلِکَ أَب ٰ اکِ؟
و تو سرور امّت پدرت و درخت پاک فرزندانت می باشی، کسی منکر فضیلت شما نیست و من از اصل و فرع شما نمی گذرم (یعنی احترامت را نگه می دارم) حکم شما نافذ است امّا فقط نسبت به آنچه من در دست خود دارم. حال آیا شما می بینی که من در مورد این امر فدک با پدر شما مخالفت کردم؟
دقت کنید اولاً باز هم همان ظاهرسازی و احترام های بی پشتوانۀ دروغین تکرار می شود و چگونه با تعارفات توخالی نسبت به اموال خودش می خواهد مسئله را ماست مالی کند. ثانیاً حضرت زهرا(س) گفت تو مخالفت با خدا و کتاب خدا کردی امّا باز هم ابوبکر در پاسخ مسئله را به شخص پیغمبر(ص) برمی گرداند و می گوید آیا من با پدر تو مخالفت کرده ام؟
پاورقی
- هود /121.
- هود /122. www.mojtabatehrani.ir
- عبارت ابن ابی الحدید در جلد 16 شرح نهج البلاغه _ چ مصر، صفحۀ 284 چنین است: "و سألت علی بن الفارقی مدرّس المدرسه الغربیه ببغداد، فقلت له: أکانت فاطمه صادقه؟ قال: نعم، قلت: فلم لم یدفع إلیها أبوبکر فَدَک و هی عنده صادقه؟ فتبسّم، ثمّ قال کلاما لطیفا مستحسنا مع ناموسه و حُرمته و قلّه دعابته. قال: لو أعطاها الیوم فَدَک بمجرّد دعواها لجاءت إِلیه غداً وادّعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم یکن یمکنه الاعتذار و الموافقه بشی ء؛ لأنه یکون قد أسجل علی نفسه أنّها صادقه فیما تدّعی کائنا ما کان من غیر حاجه إِلی بیّنه و لاشهود؛ و هذا کلام صحیح."