آنچه پیش رو دارید سومین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ادامه بحث ضمن اشاره به عهد صبر معصومین(ع) بر فتنه دشمنان خود، یکی از عوامل همراهی مؤمنین با معصومین(ع) را رسیدن به بصیرت عنوان کردند. از نظر ایشان داشتن بصیرت می تواند سختی ها و رنج های همراهی با معصومین(ع) را آسان کند. این بصیرت خود موضوعات مختلفی را در بر می گیرد که هر یک می تواند راه را برای همراهی با معصومین(ع) هموار نماید؛ ضمن اینکه دستیابی به همه این بصیرت ها نیز ابتدا از طریق بیان معارف توسط خود معصوم(ع) و در ادامه نیز با دستگیری و سیر انسان توسط ایشان در انسان محقق می شوند. یکی از این بصیرت ها مشاهده فتنه الهی در باطن امکانات مادی کفار و دیدن پایان خسف و جهنم آن و چشم پوشی از آن است. این در حالی است که مؤمنین باید به رزق های باقی و برتر خدای متعال که فقط مختص مؤمنین است، چشم بدوزند. بصیرت دیگری که معصومین(ع) در انسان ایجاد می کنند نزدیک دیدن آینده های دور و وعده های خدای متعال است؛ چرا که غفلت از وعده های الهی خود مانع استقامت و ایستادگی خواهد بود. وعده هایی مانند پیروزی نهایی در دنیا و پیروزی قطعی در عقبی و نیز تحقق جامعه موعود به دست امام عصر ارواحنا له الفداء از جمله این نوع بصیرت است. البته این احساس قرب و نزدیکی نیازمند یک تحول معرفتی در انسان است که آن هم به دست خود معصومین(ع) در انسان ایجاد می شود. هر چند که علاوه بر وعده های آینده خدای متعال، بسیاری از وعده های حضرت حق تحقق بلافاصله دارند تا آنجا که حتی می توان در این دنیا به لقای بهشت هم رسید. بصیرت دیگری که موجب صبر و همراهی با معصوم(ع) می شود تغییر تلقی انسان از موت و حیات است. شاید مرگ یکی از سخت ترین مواقف همراهی انسان با ولی خدا باشد و هر کسی نتواند به راحتی از آن به سلامت بگذرد. این در حالی است که اولیای الهی تلقی انسان را از موت و حیات تغییر می دهند و او را با مرگ مأنوس می نمایند و از این طریق او را به مقام محبت خدای متعال و معیت با امام(ع) می رسانند. اما نکته اصلی در رسیدن به این بصیرت ها این است که بصیرت با گفت و شنود معارف به دست نمی آید بلکه خود اولیای الهی باید انسان را راهبری و دستگیری کنند و به این بصیرت ها برسانند. ضمن اینکه باید به این نکته هم توجه داشت که اصل بصیرت نیز نور امام(ع) است.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنه علی اعدائهم.
قرآن کریم فرموده است: "فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضی * وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی"(طه/130-131) خدای متعال از معصومین علیهم السلام عهد صبر بر فتنه ها و امتحانات گرفته است؛ ایشان باید بر فتنه هایی که خدای متعال برای آن ها مقدر کرده _ که همان دشمنان ائمه علیهم السلام هستند _ پایداری کنند. آن ها پایداری می کنند و پایداری آن هاست که دیگران را هم از این وادی عبور می دهد؛ از سویی پذیرفتن همراهی با معصومین علیهم السلام و حرکت در این راه، لوازمی دارد و در این همراهی با سختی هایی مواجه خواهد شد؛ البته می توان مسیر خود را از مسیر معصومین(ع) جدا کرده و راه دیگری را انتخاب نمود؛ انسان ممکن است بسیاری از سختی هایی را که از لوازم این همراهی است، نداشته باشد که در نتیجه از نتایج این همراهی هم محروم خواهد شد.
همراهی با اولیای خدا و زمین گیر نشدن در فتنه سنگین درگیری اولیای الهی و جبهه مقابل، لوازمی دارد؛ حرکت در این راه به بصیرت هایی نیاز دارد که باید بدان ها دست یافت. ولی این بصیرت ها چه هستند که ما را کمک می کنند تا بتوانیم سختی های راه را پشت سر بگذاریم؟ خدای متعال در قرآن کریم خطاب به حضرت به یکی از این بصیرت ها اشاره فرموده که شاید مخاطب اصلی آن ما باشیم؛ تلقی ما باید از شکوفه های دنیایی طوایف گوناگون کفار _ که خدای متعال برای آن ها قرار داده و در آن خوشی ها غرق هستند _ عوض شود تا بفهمیم که پشت این صحنه های یک فتنه و امتحان سنگین قرار دارد؛ دوم اینکه باید آن روزی های بهتر و ماندگارتر خدای متعال را ببینیم و چشم از "زهره الحیاه الدنیا" برداریم و دلمان امیدوار روزی هایی باشد که "خیر و ابقی" هستند؛ در غیر این صورت پیداست که انسان زمین گیر می شود؛ خدای متعال در این امتحان سنگین برای طوایف مختلف کفار _ نه فقط یک دسته از آن ها _ شکوفه های دنیا را قرار داده است و آن ها را از جلوه های دنیایی قدرت، ثروت، راحتی ها و خوشی های ظاهری متمتع کرده است.
نکته دیگری که کمک می کند تا انسان بتواند سختی همراهی با اولیای خدا را تحمل کند، این است که باید به آینده هایی که خدای متعال برای ما در نظر گرفته واقف شد و به آن آینده ها ایمان داشت؛ "فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ"(روم/60)؛ خدای متعال به انبیاء و اولیاء(ع) وعده هایی داده است؛ این وعده ها، هم وعده پیروزی در دنیاست، هم وعده پیروزی در آخرت که البته در سراسر قرآن هم به چشم می خورند؛ بنابراین علاوه بر وعده پیروزی در آخرت، خدای متعال وعده پیروزی در همین دنیا را هم داده است؛ "انَّ الأَرضَ لِلَّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَهُ لِلمُتَّقینَ"(اعراف/128)؛ وارثان این زمین عباد الله و متقین هستند و خدای متعال پایان خیر را برای آن ها رقم زده است.
اگر انسان از آن وعده ها غفلت کند طبیعی است که نمی تواند در این راه استقامت کند؛ به همین دلیل یکی از تذکرات انبیاءی الهی و قرآن با بیان های مختلف در این باره چنین است: "انَّ الأَرضَ لِلَّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَهُ لِلمُتَّقینَ" یا "وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ"(قصص/5) و یا "هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ"(صف/9)؛ قرآن در این آیات بارها به ما وعده قطعی می دهد؛ غیر از آن وعده پیروزی و فتح آخرت _ که کل متاع دنیا در مقابل آن چیزی به حساب نمی آید و قلیل بوده و آن یک بصیرت و نگاه دیگری است _ بحث از پیروزی در همین دنیا و وعده های قطعی خدای متعال در همین دنیا مطرح است؛ یک پیروزی قطعی که به جامعه ای بر محور وجود مقدس امام عصر علیه السلام منتهی می شود که همه انبیاء(ع) نیز به آن وعده داده اند؛ یعنی همان ولی معصوم(ع) که خدای متعال به همه انبیاء(ع) وعده قیام او را داده و همه انبیاء(ع) هم امت خود را به او وعده می داده اند؛ از جمله وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله که امت خود را وعده قطعی داده اند؛ آن قدر این وعده گسترده بوده که فریقین با اینکه در اصل موضوع امامت با هم اختلاف دارند ولی این مسئله را بالاتفاق از حضرت نقل کرده اند؛ حضرت می فرمایند: حتی اگر یک روز از دنیا باقی مانده باشد، خدای متعال فرزندی از نسل من را بر می انگیزد که: "یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا"؛ درک وعده های قطعی خدای متعال _ با این تفصیل که آینده چگونه است و چه اتفاقی خواهد افتاد و تفاوت این جامعه موعود با جوامع موعودی که دیگران به آن وعده می دهند _ و درک صحیح از آن جامعه موعود و علم و اعتقاد به اینکه وعده خدا قطعی است و تخلف ندارد، یکی از بصیرت هاست؛ اگر ما در همین دنیا در انتظار پیروزی قطعی نباشیم استقامت خیلی دشوار می شود.
جامعه موعودی که خدای متعال با تعابیر مختلف وعده آن را داده که در آن، همه سختی های دوران و تاریکی ها رو به پایان است، حکایت از آن آینده ای قطعی دارد که خدای متعال، با اوصافی که در قرآن آمده، برای ما در نظر گرفته است؛ مانند آیات سوره مبارکه فجر یا سوره مبارکه لیل: "وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی * وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی" و یا سوره مبارکه شمس: "و الشّمس و ضحها" درک آن جامعه موعود و فهم و امید به تحقق آن _ با اوصافی که در قرآن آمده و مقایسه آن با جوامع موعودی که دیگران به آن وعده داده اند _ یکی از بصیرت هایی است که انبیاء(ع) به ما داده اند.
باید به این نکته توجه کرد که یکی دیگر از توجهات و بصیرت هایی که نبی اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت ایشان(ع) به ما داده اند و به استقامت ما در راه کمک می کند، این است که با تصرف خود، آن آینده های دور را برای ما نزدیک می کنند. اگر انسان آینده ها را خیلی دور ببیند و احساس کند که دور از دسترس هستند، موجب قساوت می شود؛ خدای متعال در سوره مبارکه حدید می فرماید: "فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ"(حدید/16)؛ مثل اهل کتاب نباشید که احساس کردند فرصت ها خیلی دور از دسترس است و به قساوت دچار شدند؛ انسان اگر احساس کند که هدف خیلی دور است و فرصت ها فراوانند، به قساوت قلب دچار می شود؛ کسی که به سفر زیارتی مشرف می شود، اگر احساس کند که فرصتش زیاد است، تنبل می شود و سستی می کند؛ ولی اگر احساس کند که فرصت کوتاه است، حتی یک شب را هم از دست نمی دهد و از همان لحظه اول برای ثانیه هایش برنامه ریزی می کند؛ این خاصیت انسان است. انسان اگر وعده ها را دور ببیند، دچار سستی و قساوت می شود؛ اگر کسی احساس کند که ظهور کجاست، طبیعی است که نمی تواند برای آن گام بردارد و استقامت کند؛ بنابراین یکی از بصیرت ها حتی نسبت به قیامت همین است؛ "أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ"(هود/81)؛ منظور از این صبح در ظاهر قیامت است ولی در بعضی از روایات به صبح ظهور تفسیر شده است؛ قرآن درباره قیامت صریحاً می فرماید: "اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَهٍ مَّعْرِضُونَ"(انبیاءء/1)؛ آن ها در معرض حساب هستند و حساب آن ها خیلی نزدیک است؛ آنچه موجب می شود که عده ای این قرب را نفهمند، اعراض و غفلت آن هاست؛ اگر توجه پیدا کنند، می فهمند که روز حساب خیلی نزدیک است؛ بنابراین انسان باید آن آینده ها را نزدیک ببیند و این نزدیک دیدن آینده بصیرتی است که معصومین(ع) به ما می دهند.
نزدیک دیدن آینده های دور و وعده های الهی نیازمند ایجاد تحول معرفتی در انسان است؛ این تحول با حرف به دست نمی آید. مادامی که چنین تحول معرفتی ای در انسان پیدا نشود، او قیامت و ظهور و وعده های قطعی خدا را نزدیک نمی بیند؛ همین طور که در قرب حضرت حق _ که نه از جنس قرب زمانی است، نه قرب مکانی _ خدای متعال به ما نزدیک و بلکه از همه نزدیک تر است؛ "نَحنُ أَقرَبُ الیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید"(ق/16) یا "وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ"(واقعه/85)؛ خدا، هم از دیگران، هم از خودمان به ما نزدیک تر است؛ درک این قرب محتاج یک تحول معرفتی است؛ این قرب از جنس قرب زمانی هم نیست؛ بنابراین مادامی که این تحول در انسان ایجاد نشود، نمی تواند قرب حضرت حق را احساس کند؛ او به همه احساس نزدیکی می کند، جز به خدای متعال. این افراد را روز قیامت این گونه صدا می زنند: "یُنَادَوْنَ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ"(فصلت/44)؛ یعنی از فاصله های دور آن ها را صدا می زنند؛ زیرا این قرب را احساس نمی کنند.
همان طور که این قرب یک قرب غیرزمانی و غیر مکانی است، فرازمانی و فرا مکانی هم هست که با یک تحول معرفتی در انسان پیدا می شود؛ احساس قرب قیامت و وعده های حق، زمانی در انسان پیدا می شود که در انسان یک تحول معرفتی پدید آمده باشد؛ معصومین(ع) این سیر را در ما ایجاد می کنند؛ یعنی این گونه نیست که فقط با ما حرف بزنند؛ بصیرت یعنی ایجاد آن سیر و تحول معرفتی؛ نقش دین این است که در ما تحول ایجاد تا احساس قرب کنیم؛ این یک توهم و تخیل نیست بلکه واقعاً به شهود قرب می رسیم و احساس قرب می کنیم؛ این قرب ما را برای اقدام و استقامت و ایستادن آماده می کند؛ وگرنه وجود وعده های دوری که انسان احساس کند دور از دسترس هستند، موجب می شود که انسان تحملش را از دست بدهد.
اگر ما به جای اصحاب سید الشهداء(ع) بودیم و حضرت در شب عاشورا به ما می فرمودند: فردا به ظاهر شکست می خوریم و همه ما کشته می شویم (البته در واقع شکستی برای امام(ع) وجود ندارد) و حتی من هم به شهادت می رسم و آن حکومت عدلی که شما دنبال آن بودید به آینده های بسیار دور موکول می شود، ما چه می کردیم؟ اگر ما بودیم و به ما می گفتند: الان در این میدان همه هستی و جان خود را بدهید و بدنام شوید و عزیزان و اهل بیت شما تحت فشار قرار بگیرند ولی آینده ای که در انتظار آن هستید بسیار دوردست است، آیا ما حاضر بودیم جانمان را بدهیم و مانند اصحاب حضرت بایستیم؟ چه تحولی در انسان پیدا می شود که می تواند وعده های خدا را نزدیک ببیند؟ که البته نزدیک هم هستند؛ "لَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ" یا "اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ" هر دو بیان یک حقیقت هستند؛ ولی تا آن تحمل در انسان اتفاق نیفتد، این قرب را احساس نمی کند؛ مادامی هم که این قرب را احساس نکند، اقدام و استقامت نمی کند؛ بنابراین یکی دیگر از بصیرت هایی که به ما می دهند و باید به آن دست بیافت این است که در مسیر استقامت برای خدا نباید به دنبال میوه های زودرس بود؛ این میوه ها باید برسند تا چیده شوند؛ عده ای در انتظار ظهور حضرت، به دنبال دولت مستعجل هستند و عجله می کنند؛ آن ها می خواهند پیش از وقت، این وعده الهی تحقق پیدا کند؛ چون این معرفت در آن ها محقق نشده و فاصله را زیاد می بینند و عجله می کنند؛ ولی اگر کسی آن فاصله ها را نزدیک دید، نیازی به عجله ندارد؛ ما باید وظیفه خود را انجام دهیم؛ آن گاه در قرب این اقدام، آن نتایج قطعی را که خدای متعال در نظر گرفته است، می بینیم؛ پس احتیاجی به شتاب و اضطراب و عجله و دنبال دولت مستعجل بودن نیست؛ این میوه باید برسد؛ میوه درختان با هم فرق می کنند، یک میوه ای در پاییز برداشت می شود، و میوه ای دیگر در فصل بهار؛ بنابراین باید به وعده های خدا امیدوار بود و همان وعده را شناخت. جامعه ای که خدای متعال به ما وعده داده و می گوید منتظر آن باشید، دقیقاً همان چیزی است که طلب آن را در فطرت ما گذاشته است. اگر این طلب در فطرت ما نبود این وعده ها معنی نداشت؛ البته در یک فرصت مناسب باید آن آینده و ظهور را از زبان قرآن و روایات بیان کنیم تا بدانیم که آن آینده چگونه آینده ای است و با جوامع موعود و مدینه های فاضله ای که دیگران حتی مثل فارابی و دیگران وعده آن را داده اند، چه تفاوتی دارد؛ ما باید مدینه ای که مدینه النبی و شهر امام زمان(ع) است و آن بلد امینی را که قرآن ترسیم می کند و ما باید در انتظار آن باشیم، تصویر کنیم؛ قرآن و انبیاء(ع) آن آینده را تصویر می کنند و ما را به احساس قرب آن می رسانند؛ بدین ترتیب که تصرف و تحولی ایجاد می شود؛ اگر انسان با دین حرکت کند آن آینده ها را نزدیک می بیند و این به انسان کمک می کند تا بتواند استقامت و پایداری کند؛ در غیر این صورت تحمل سختی ها و منتظربودن برای آینده هایی که آن ها را خیلی دور می بیند، دشوار است؛ یکی از اموری که موجب می شود ما نتوانیم به راحتی برای آخرت کار کنیم، احساس دور بودن آخرت است؛ در حالی که برعکس، دنیا نسیه است و آخرت، نزدیک است.
به جز آن آینده ای که براساس وعده ها محقق می شود، یک وعده نقد هم در انتظار ماست که آن هم وعده خداست؛ "إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ"؛ هر کسی هر اقدامی در راه خدای متعال کند، بلافاصله نتیجه آن را می بیند؛ یعنی بهشتی غیر از آن بهشت دوردست که ما در انتظار آن هستیم، هم اکنون محقق می شود؛ "إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ"؛ این هم یک درک و بصیرت دیگری است که دین به ما می دهد و امکان پایداری را برای ما فراهم می کند؛ یعنی یک بهشت نقدِ نقد به ما وعده می دهد؛ البته آن بهشت آخرت هم نزدیک و نقد است؛ حتی از دنیا هم نقدتر است؛ اهل دقت می دانند که آن بهشت از دنیا هم نقدتر است؛ ولی غیر از آن بهشت نقد عالم آخرت، همان بهشت از همین دنیا شروع می شود؛ این هم جلوه دیگری از آن وعده خداست که اگر انسان آن را فهمید، به راحتی می تواند استقامت کند. انسانی که مزد عمل خود را از خدا نقداً می گیرد، می تواند استقامت و پایداری کند؛ چنین کسی چشمش باز شده و آن عطای نقد خدا را می بیند و می فهمد که خدای متعال هرگز پاداش او را به تأخر نمی اندازد و همزمان با نیت عمل، ثوابش را عطا می کند؛ حتی اگر پس از نیت عمل را انجام ندهد.
براساس روایات اگر کسی نیت عمل خیر کند، ثواب عمل را برای او می نویسند؛ معنایش این نیست که یک ثواب نسیه برایش می نویسند بلکه در همان لحظه نیت او به عنوان عمل خیر در صحفیه وجودش ثبت می شود و مزد آن نقد است؛ خواندن هر نمازی، ترک هر گناهی، انجام هر فریضه ای و هر مخالفتی با نفس یک مزد نقد و یک گشایش نقدِ نقد دارد؛ یعنی یک عطای نقد از آن طرف هست و در همان لحظه، یک شرح صدر و یک ظرفیت و یک نورانیت هست و یک باب به سوی خدا و به سوی بهشت باز می شود؛ اگر کسی به این درک رسید می تواند به پایداری و استقامت هم برسد؛ این هم یکی از بصیرت هایی است که دین به ما داده است و در جای دیگری نیست؛ فقط مسئله این نیست که به ما بگویند. دین غیر از اینکه این آفاق را به ما نشان می دهد، مهم تر این است که دست ما را هم می گیرد و انسان را به مقصد می رساند؛ اگر انسان با دین و ولی خدا و امام(ع) حرکت کند، فقط از یک آینده خوب برای او حرف نمی زنند، بلکه چشم انسان را باز می کنند تا انسان آینده را ببیند و احساس قرب کند. اگر به انسان می گویند همه مزدهای تو نقد است، کسی که با اولیای خدا حرکت می کند، هر لحظه مزدهای نقد خدا را می بیند و پاداش های خدا را احساس می کند؛ پاداش های خدا موکول به آینده نیست؛ معنی ندارد خدای متعال بگوید: تو الان عمل کن و من بعداً مزد تو را می دهم؛ مزد آینده، فضل خداست؛ کسی که می گوید مزد کارگر را وقتی هنوز عرقش خشک نشده، بدهید، چگونه ممکن است به ما بگوید که تو الان کار کن تا من در قیامت ثواب تو را بدهم؟ البته ثواب آخرت در جای خود محفوظ است؛ ولی مزد نقد خدا چه می شود؟ آیا خدا مزد نقد ندارد؟ در هر ترک گناهی، در هر صبر و استقامتی که انسان می کند یک گشایش نقد هست؛ دین هم با بیان های مختلف وعده آن را می دهد؛ اگر کسی همراه دین شود و دین او را سیر دهد، مزدها و پاداش های نقد و حساب سریع خدا را می بیند؛ "إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ"؛ او خود را وسط بهشت یا وسط جهنم می بیند.
یکی دیگر از بصیرت هایی که قرآن و ائمه علیهم السلام روی آن تکیه کرده اند و هدفش ایجاد استقامت است، تغییر تلقی انسان از موت و حیات است؛ تلقی ما این است که مرگ پایان همه آرزوها و نقطه تقاطع ما با دنیاست؛ استقامت در مسیر اولیای خدا کار را به جایی می رساند که می فهمیم باید از حیات دنیا عبور کنیم؛ طبیعی است که وقتی نوبت به مرگ می رسد، دیگر نمی توانیم استقامت کنیم؛ حتی اگر تا قبل از این وهله کنار اولیای خدا بایستیم، با رسیدن مرگ، صف خود را از اولیای خدا جدا می کنیم؛ انسان از هوس های دیگرش می گذرد ولی یکی از سخت ترین مواقفی که انسان باید استقامت کند تا در کنار اولیای خدا باقی بماند، لحظه مرگ است؛ حضرت به عبیدالله جعفی فرمود: عبیدالله تو اوضاع خوبی ندارد؛ با ما بیا که به فتح و پیروزی می رسی؛ او گفت: من اسب و مرکب خود را می دهم و از مالم می گذرم اما از جانم نمی گذرم. او حاضر است مالش را بدهد و انفاق مالی کند؛ ولی از جایی که قرار است جانش را بدهد، دیگر کنار اولیای خدا نمی ایستد و صف خود را جدا می کند و آرام آرام کنار می کشد؛ حتی شاید برای حفظ این حیات ظاهری با ولی خدا درگیر شود. یکی از مواقفی که در آن باید کنار اولیای خدا ایستاد و شاید سخت ترین استقامت ها هم باشد، موقف مرگ است؛ البته در عالم باطن مجاهدات های سنگینی تری هم هست؛ کسانی که از جانشان گذشتند در کنار اولیای خدا، امتحان های بالاتری دارند؛ ولی یکی از سخت ترین مواقفی که ما باید در راه خدا و اولیای خدا بایستیم و استقامت کنیم، جایی است که پای جان وسط است و باید جانمان را بدهیم.
بنابراین یکی از بصیرت هایی که از دین و اولیای الهی به ما می رسد، تغییر تلقی از مرگ و حیات است؛ هیچ کس مانند انبیاء و اولیا(ع) حیات و مرگ را تعریف نکرده اند؛ اگر این تلقی از مرگ تغییر کند، انسان قادر به استقامت خواهد بود. در عاشورا که کارزار و هجوم شیطان در باطن سخت تر می شد، سید الشهداء علیه السلام خطاب به اصحاب خود می فرمایند: "صَبراً بَنیِ الکِرام مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ"(1)؛ تحمل کنید؛ این فرصت را هم ایستادگی و مقاومت کنید؛ مرگ یک پل است که شما را از سختی ها به سمت نعمت ابدی عبور می دهد؛ تعبیر دیگری هم از حضرت نسبت به اصحاب در همان لحظه آخر نقل شده است؛ این هم یک تلقی دیگر از مرگ در بیان سید الشهداء(ع) است؛ "قُومُوا ایُّهَا الْکِرامُ قوموا رحمکم الله إلی الموت الذی لابد منه فإن هذه السهام رسل القوم إلیکم"(2)؛ ای صاحبان مقام کرامت و کسانی که به کرامت نفس رسیده اید، مرگ حتماً در انتظار شماست؛ حتی کسانی هم که فرار می کنند، مرگ گریبان آن ها را می گیرد؛ "قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ" و بعد در همان حدیث حضرت فرمودند: "وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جَحِیمِهِم" ای انسان های کریم برخیزید و به سوی مرگ بروید و نگذارید مرگ گریبان شما را بگیرد؛ این تیرهایی که می آید، فرستاده های این جمعیت هستند؛ بین شما و بهشت و جهنم جز یک مرگ فاصله نیست؛ مرگ پلی است که اهل باطل را به جهنمشان وارد می کند و مؤمنین را هم به بهشتشان می رساند.
بدین ترتیب چنین تلقی و درکی از مرگ در انسان ایجاد می شود و او مرگ را قنطره و پلی به سمت مقصد می بیند که چشم انسان را به سوی آینده های بعد از مرگ باز می کند و از این بالاتر مرگ را به شکل جدیدی تفسیر می کند؛ مگر مرگ جز این است که امکانات ظاهریِ ما، از ما گرفته می شود؟ با مرگ دیگر چشم، زبان، گوش و خورشید و ماهی مطرح نیست؛ در مرگ این امکانات مادی وجود ندارند. کسانی که به خدا نرسیده و با این امکانات زندگی می کنند، هنگام مرگ باید این معبودها را از دست بدهند؛ ولی کسی که در همین دنیا به خدا رسیده و با خدا زندگی کرده، اصلاً این امکانات را ندیده است. پشه ای روی درختی بلند و تنومند نشست و گفت: ای درخت! مواظب باش و خودت را بگیر چون من می خواهم بپرم؛ درخت گفت: من اصلاً متوجه نشستن تو نشدم که حالا هشدار پریدن می دهی! کسی که خدا را پیدا کرده و در دنیا با خدا زندگی می کند، اصلاً این امکانات را ندیده است که به از دست دادن آن ها فکر کند؛ می گوید: این ها اصلاً کجا بودند؟ مگر کسی غیر از خدا ما را اداره می کرد که حالا بترسیم که از این ها فاصله بگیرم.
چه کسی جز انبیاء(ع) این تغییر تلقی را در انسان ایجاد می کند؟ چه کسی به انسان ها "موتوا قبل ان تموت" را می گوید؟ چه کسی جز حضرت عیسی(ع) می گوید وارد ملکوت عالم نمی شوید مگر اینکه تولد دومی داشته باشید؟ "لَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ مَنْ لَمْ یُولَدْ مَرَّتَیْنِ"(3)؛ کسی که غیر از این تولد طبیعی که در دنیا داشته، تولد جدیدی نداشته باشد و از خودش متولد نشود، وارد ملکوت عالم نمی شود. این تعابیر را جز انبیاء(ع) کسی به ما یاد نداده است؛ جز انبیاء(ع) چه کسی مرگ را این گونه تفسیر می کند که "إِلاَّ قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَالضَّرّاءِ إِلَی الْجِنانِ الواسِعَهِ " والموتُ جِسْرُ هؤلاءِ اِلی جَنّاتِهِمْ وَجِسْرُ هؤلاءِ إلی جَحیمِهِمْ"؛ این تغییر تلقی از مرگ و ایجاد این تلقی که سختی ها به سرعت تمام می شوند و ماندنی نیستند، جز از انبیاء(ع) از کسی نیست؛ "صَبَرُوا أَیَّاماً قَلِیلَهً فَصَارُوا بِعُقْبَی رَاحَهٍ طَوِیلَهٍ"(4)؛ این یعنی بصیرت؛ یعنی انسان وقتی می خواهد پای ولی خدا و خدا بایستد بداند که دوران سختی ها خیلی کوتاه است؛ ولی دوران راحتی ها طولانی است. البته منظور این نیست که انبیاء و اولیای الهی علیهم السلام و نبی اکرم و اهل بیت ایشان صلوت الله علیهم اجمعین فقط به ما می بگویند مرگ یک پل است، بلکه دست ما را می گیرند و قدم به قدم می برند و قبل از اینکه مرگ به سراغ ما بیاید، طعم مرگ را به ما می چشانند؛ انسان را با مرگ مأنوس می کنند؛ او را مشتاق مرگ می کنند؛ حقیقت مرگ را به انسان نشان می دهند و پرده های عوالم بعد را از مقابل چشم انسان کنار می زنند تا انسان بی قرار شود. حضرت در خطبه متقین می فرماید: "لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ"(5)؛ اگر کسی متقی شد، امام متقین دست او را می گیرد و پرده ها را کنار می زند؛ ثواب های برتر و مخاطراتی را که انسان را تهدید می کنند به انسان نشان می دهند و او را بی قرار می کنند؛ به گونه ای که دیگر نمی تواند در دنیا دوام بیاورد، مگر اینکه خدای متعال برای او اجلی مقرر کند؛ پس کار انبیاء(ع) فقط حرف زدن نیست. این تعبیر از امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه آمده است که فرمودند: "و اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّه"(6)؛ آن روزی که ابوسفیان و دیگران آمدند وگفتند: بیا پا به میدان بگذار، ما حق تو را می گیریم، می خواستند من را دنباله رو خود کنند؛ آن روز من را متهم می کردند؛ اگر سکوت می کردم، می گفتند که از مرگ می ترسد و اگر سخن می گفتم، می گفتند: تو دنبال ملک و حکومت هستی؛ سپس حضرت فرمودند: "هَیهَاتَ بَعدَ الَّتَیَّا وَ الَّتی" شما دیده اید من چگونه در سینه دشمن می رفتم؛ آیا من از مرگ می ترسم؟ لحظه های دشوار جنگ که همه شما فرار می کردید، این من بودم که مثل پروانه گرد نبی اکرم صلی الله علیه و آله می چرخیدم و از ایشان محافظت می کردم؛ بعد فرمودند: به آن خدایی که جان من در دست اوست، من با مرگ مأنوس تر از طفل به سینه مادر هستم؛ تعبیر دیگری از حضرت در نامه 22 نهج البلاغه آمده است؛ آن لحظه ای که حضرت بعد از ضربت ابن ملجم لعنه الله علیه با همه وداع می کنند و سخنانی به منزله وصیت می فرمایند، تعبیری در باب موت دارند که بسیار تعبیر عجیبی است؛ ایشان فرمودند: "وَاللهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ وَلاَ طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ وَمَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِب وَرَدَ، وَطَالِبٍ وَجَدَ وَمَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِب وَرَدَ، وَطَالِبٍ وَجَدَ وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ لِّلْأَبْرَارِ"(7)؛ من با یک امر ناگهانی مواجه نشدم؛ زیرا مرگ برای بعضی ناگهانی است و دفعتاً با آن مواجه می شوند و بسیار می ترسند؛ ولی حضرت می فرمایند: مرگ یک امر ناگهانی برای من نبود؛ مرگ دفعتاً و بدون آمادگی بر من وارد نشد که من از آن کراهت داشته باشم؛ چیزی بر من پدیدار نشد که من از آن بدم بیاید و در نظر من منکر باشد؛ وقتی من با مرگ مواجه شدم مثل تشنه ای بودم که در بیابان به دنبال آب می گردد و ناگهان به چشمه آب برخورد می کند؛ مثل طالب مطاعی هستم که مطاعش را پیدا کند؛ تلاقی من با مرگ این گونه بود؛ من با مرگ گمشده خود را پیدا کرده ام و به موقفی رسیده ام که تشنه آن بودم و آن را جستجو می کردم؛ "وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ لِّلْأَبْرَارِ"(آل عمران/198)؛ اگر انسان جزو ابرار شد، کلیدش این است که آنچه نزد خداست از همه متاع دنیا برای او بهتر است؛ پس تغییر تلقی انسان از مرگ مسئله ای است که به ما امکان می دهد در لحظه های سخت کنار اولیای خدا(ع) بایستیم.
سخت ترین لحظه برای انسان، لحظه ای است که باید جان خود را در راه خدا و دین خدا بدهد؛ بحث از مال و امکانات نیست؛ انسان می تواند مالش را بدهد و جان خود را حفظ کند؛ این به معنی انفاق و مجاهده مالی است که البته مشکل است؛ ولی گاهی انسان می خواهد جانش را بدهد؛ اینجا اگر تلقی انسان از مرگ عوض نشده باشد، نمی تواند همراه ولی خدا استقامت و صبر کند؛ وقتی با مرگ مواجه می شود وحشت کرده و کناره گیری می کند؛ بنابراین تلقی از مرگ باید تغییر کند؛ یکی از بصیرت هایی که به ما داده اند همین تغییر تلقی از مرگ است؛ در کجا مانند قرآن و چه کسی مثل انبیاء(ع) از مرگ با انسان سخن گفته اند؟ آن ها تلقی انسان را عوض نموده و مرگ را نزد انسان به امری مطلوب تبدیل کرده اند؛ چه کسی به ما درس انس با مرگ می دهد؟ در معارف ما یکی از عبادت هایی که بر آن تأکید شده، یاد مرگ است؛ تا آنجا که فرموده اند: اگر کسی که هر روز مرگ را یاد کند، ثواب مجاهده در راه خدا را دارد و به ثواب شهادت و به حیات طیبه می رسد.
بخشی از این تغییر تلقی، از طریق معارفی است که انبیاء(ع) به ما می دهند؛ البته کسب معارف برای این امر کافی نیست و انسان باید آرام آرام با اولیای خدا(ع) سیر کند تا پرده ها را از مقابل او کنار بزنند؛ مانند اتفاقی که در شب عاشورا افتاد؛ وقتی اصحاب امتحان دادند و ایستادند، حضرت پرده ها را کنار زدند و مقاماتشان را نشان دادند؛ به نحوی که آن ها مشتاق مرگ شدند؛ تا آنجا که حتی بعضی از آن ها در شب عاشورا با هم مزاح می کردند؛ در آن شب به یکی از اصحاب گفتند: الان که زمان شوخی کردن نیست؟ گفت: تو می دانی من آدم شوخ طبعی نبودم؛ ولی اگر الان خوشحال نباشیم، پس کی خوشحال باشیم؟ مگر آن مقامات را ندیدید؟ مگر آن جنتی را که حضرت به ما نشان دادند، ندیدید؟ ما در انتظار آن جنت هستیم؛ در روایت آمده است آن ها حتی تیزی شمشیرها را احساس نمی کردند؛ این معنی سیر دادن است؛ پس موضوع فقط گفتگو و حرف نیست؛ معلم الهی آدم را سیر می دهد و تلقی انسان را از حیات و موت عوض می کند.
بدین ترتیب درک انسان از مرگ عوض می شود و عوالم بعدی را می بیند و احساس می کند که مرگ چیزی جز یک پل نیست؛ احساس می کند که از یک مهمانخانه خدای متعال به مهمانخانه دیگری وارد می شود؛ این سیرهای اولیه است؛ این ها کسانی اند که به مقام محبت الهی می رسند؛ "قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ"(جمعه/6)؛ انبیاء(ع) ما را وارد در محبت می کنند و محبت کوچک ما به محبت های رفیع تبدیل می شود؛ ما کجا و محبت خدا کجا؟ ما باید همین دنیا را دوست داشته باشیم، ما دلداده کیف و کشف و کلاه و میز و موقعیت و کتاب و شئونات خودمان هستیم؛ حب خدا با ما چه نسبتی دارد؟ چه کسی جز انبیاء(ع) می تواند این حب را در دل ما شکوفا کند؟ نتیجه شکوفایی این حب این است که "أَنَّکُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ" اگر واقعاً ولی خدا هستید و خدا را دوست دارید، مرگ را تمنا کنید؛ لااقل مؤمن این گونه است و در لحظه مرگ، تمنای مرگ می کند. به امام مجتبی(ع) عرض کرد: مگر این طور نیست که اگر کسی لقای خدا را دوست نداشته باشد، خدا هم لقای او را دوست ندارد؛ من از مرگ خوشم نمی آید؟ چه کنم؟ حضرت فرمودند: این لحظات ملاک نیست؛ وقتی پرده کنار می رود و حقیقت مرگ مشهود می شود و آنجایی که انسان می فهمد زمان مرگ و ملاقات با خدا فرا رسیده و قرب خدا نزدیک است و باید دنیا را بگذاری و نزد خدای متعال بروی، در آنجا اگر مرگ را دوست نداشته باشی، نشانه نداشتن ایمان است؛ وگرنه وقتی پرده کنار می رود، مؤمنین مشتاق مرگ می شوند؛ حتی عده ای اکنون رشد می کنند و قبل از مرگ به حدی از اشتیاق می رسند که اگر خدای متعال اجلی برای آن ها مقرر نکند، درنگ نمی کنند و دوام نمی آورند. اگر آن اشتیاق به خدای متعال و حب الهی آمد، انسان در دنیا بی قرار می شود؛ این همان بصیرت است؛ یعنی انسان واقعیت مرگ و فراتر از دنیا را می بیند و می فهمد که مرگ فقط پلی به سوی عوالم بعدی و یک تولد جدید است، نه پایان عمر و نقطه تقاطع حیات انسان؛ بلکه مرگ نقطه رفعت حیات انسان است.
از این بالاتر این است که انبیاء(ع) انسانی را تربیت می کنند که مرگ ادامه آروزهای او باشد؛ یعنی آرزوهایی در او پیدا شود که فقط با مرگ به آن ها می رسد؛ مانند حالتی که حضرت در باب متقین فرمودند: "شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ" اشتیاق هایی در دلش هست که آن اشتیاق ها او را مشتاق و بی قرار مرگ می کند؛ حتی از این بالاتر اینکه انسان را به مقام محبت خدای متعال می رسانند، که در آن مقام انتظار لقاء الله را دارد.
در احوالات یکی از اولیای خدا در دوران معاصر نقل می کردند که وضعیت در هواپیما بحرانی شد و احتمال سقوط می رفت؛ همه مضطرب و دگرگون شدند؛ اعلام وضعیت فوق العاده کردند ولی ایشان خیلی بشاش و خوشحال نشسته بود؛ گفتند: چرا اینقدر خوشحال هستی؟ گفت: من یک عمر منتظر این لحظه بودم؛ میعاد من با امیرالمؤمنین(ع) رسیده است؛ "اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَمْلَأَ قَلْبِی حُبّا لَکَ وَ خَشْیَهً مِنْکَ وَ تَصْدِیقا بِکِتَابِکَ وَ إِیمَانا بِکَ وَ فَرَقا مِنْکَ وَ شَوْقا إِلَیْکَ حَبِّبْ إلَیَّ لِقاءِکَ وَاَحْبِبْ لِقائی، وَاجْعَلْ لی فی لِقائِکَ الرّاحَهَ وَالْفَرَجَ وَالْکَرامَهَ"(8)؛ چه کرامتی بالاتر از موت برای انسان وجود دارد؟
حضرت فرمودند: "صَبراً بَنیِ الکِرام"؛ یعنی کرامتی بالاتر از موت نیست؛ اگر کسی با انبیاءی الهی(ع) همراه شد، نه فقط تلقی او را ابتدائاً از مرگ عوض می کنند، بلکه احساس او را نیز تغییر می دهند؛ حجاب ها را کنار می زنند و آرام آرام و قدم به قدم او را با عوالم بالاتر مأنوس کرده و مشتاق مرگ می کنند؛ اعم از اینکه مشتاق بهشت باشد یا بالاتر از آن، مشتاق لقاء الله باشد؛ که این امر جز با معصوم(ع) ممکن نیست.
هیچ یک از این تحولات فقط با گفتگو حاصل نمی شود؛ قدم اول این است که انسان از انبیاء(ع) بشنود و گوش بدهد و القای سمع نماید؛ ولی این بصیرت فقط با این کار حاصل نمی شود؛ بلکه باید با انبیاء(ع) همراه شد تا بتوان آرام آرام طعم این حرف ها را چشید و به این حقایق رسید؛ وگرنه انسان این ها را می شنود و اگر همراهی نکند، جز تردید و شک و ریب در دل انسان ایجاد نمی کند؛ کسانی که با انبیاء(ع) همراه نمی شوند، حرف ها را می شنوند ولی مثل حیوانات؛ قرآن تعبیر می کند و می فرماید: "وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَهِ حِجَابًا مَسْتُورًا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَ نِدَاءً"(بقره/171)؛ بین آن ها و قرآن حجاب هست، ولو حجاب پوشیده و پنهان است. وقتی ندایشان می دهید، گویا یک حیوان را صدا می زنید؛ او فقط صداهایی را می شوند و این مواعظ نافذ پیامبر صلی الله علیه و آله و انواری را که از وجود مقدس حضرت ساطع می شوند، جز سر و صدا نمی شنود؛ بنابراین اولاً اگر این بصیرت ها در ما نیست، یک دلیلش این است که ما القای سمع نکرده ایم و گوش نداده ایم؛ فرصت نداشته ایم که قرآن و کلمات معصومین(ع) را القای سمع کنیم؛ وگرنه قرآن پر از این سخن هاست؛ ثانیاً همراهی نکرده ایم؛ اگر همراهی نکنیم کار به جایی می رسد که قلب انسان هم مهر می شود؛ "خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ"(بقره/7)؛ قرآن خوانده می شود ولی او در حجاب است.
همه آنچه عرض شد اعم از تغییر در تلقی از موت، تغییر احساس انسان به وعده های الهی، رسیدن به حیات طیبه و رسیدن به بصیرت و نور و " چیزی جدای از امام(ع) نیستند؛ همه این بصیرت ها تجلی خود امام(ع) در انسان است؛ بصیرت، نور امام(ع) است. رسیدن به حیات طیبه و تغییر تلقی انسان از حیات، ظهور حیات امام(ع) در انسان است.
یکی از نتایج عاشورا این است که تلقی از مرگ و فرصت ها و امکانات را تغییر داده است؛ "یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً" عاشورا می خواهد تلقی ما را به گونه ای از مرگ و امکاناتی که در اختیار ماست و از آمد و شد نعمت ها عوض کند تا جزو این گروه نباشیم که قرآن درباره آن ها می فرماید: "فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ"(فجر/16)؛ عاشورا قرار است تلقی ما را عوض کند تا ما درک دیگری از فرصت ها و امکانات داشته باشیم و به گونه ای با این امکانات سیر کنیم که در لحظه مرگ به تبع سید الشهداء(ع) خطاب "یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ" متوجه ما شود؛ این خطاب متعلق به حضرت است و به تبع حضرت متعلق به شیعیان حضرت است. عاشورا باید تلقی ما را عوض کند و ما را به نقطه نفس مطمئنه برساند؛ این همان است که ما را به همراهی می رساند؛ اگر کسی به مقام نفس مطمئنه رسید چرا از امام حسین(ع) فاصله بگیرد و استقامت نکند؟ اصحاب سید الشهداء(ع) در سخت ترین احوال حضرت، پای خدا و ایشان می ایستند؛ آیا وضعیتی سخت تر از گودی قتلگاه در عالم وجود دارد؟ سید الشهداء(ع) در آنجا با آرامش کنار خدا ایستاده و ذره ای از خدا گله نکرده است؛ تا جایی که عرضه می دارند: "رضاً بقضائک و تسلیماً بأمرک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین" این ایستادگی متعلق به همان نفس مطمئنه است؛ اگر کسی صاحب نفس مطمئنه شد، می تواند در سختی ها بایستد؛ همان طوری که سید الشهداء(ع) پای خدا ایستاد؛ حتی هر چه به ظهر عاشورا نزدیک تر می شدند، چهره ایشان برافروخته تر می شد. اگر کسی با امام حسین(ع) همراه شد، آرام آرام به اندازه خودش صاحب نفس مطمئنه می شود؛ آن گاه می تواند همراه سید الشهداء(ع) بایستد و وقتی سختی های مرگ خود را نشان می دهد، به استقبال مرگ برود؛ مانند عابس ابن ابی شبب شاکری یا سعید ابن عبدالله به استقبال تیرها و نیزه ها برود؛ این شدنی است؛ عاشورا اصلاً برای همین است؛ اگر کسی نفحات عاشورا را تلقی کند باید به این نقطه برسد؛ در این صورت می توان پای ولی خدا ایستاد و در راه خدا صبر کرد؛ در نتیجه جایی که پای جان به میان می آید، به راحتی می توان جان خود را بذل کرد.
پاورقی
- معانی الأخبار، النص، ص: 289
- بحار الأنوار (ط " بیروت)، ج 45، ص: 12
- شرح أصول الکافی (صدرا)، ج 1، ص: 361
- الکافی (ط " الإسلامیه)، ج 2، ص: 132
- نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص: 303
- نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص: 52
- نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص: 378
- الکافی (ط " الإسلامیه)، ج 2، ص: 586 منبع : (هیئت ثارالله قم - شب سوم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir