احسن القصص و پنج نکته

احسن القصص و پنج نکته

احسن القصص

1- قلب دنیازده

2- قلب آخرتی

3- قلب طیب و پاک

1- همسر خواهی

2- دل سپاری به اهل بیت و ازدواج

احسن القصص

استوارترین نکات تربیتی و عظیم ترین مسائل پندآموز، در سوره مبارکه یوسف مطرح است. خداوند متعال با این که داستان های حقیقی فراوانی را در قرآن مجید بیان فرموده است، ولی از این داستان به "احسن القصص" تعبیر کرده است.

در پایان داستان می فرماید: "لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِاُولِی الْأَلْببِ"(1)

این داستان و چهره هایی که در این سوره مطرح هستند، پند مهمی برای خردمندان است؛ یعنی به قدری این داستان عظمت دارد که روی حرف من در این داستان با صاحبان مغز، عقل و خرد است و می خواهم عقل شما را رشد داده، آن را به بلوغ برسانم و به نورافکن عظیمی برای شما تبدیل کنم که تا قیامت مسیر زندگی شما را روشن کند.

داستان را از خواب حضرت یوسف (علیه السلام) شروع می کند. خوابی که خیلی خلاصه در یک آیه مطرح است، ولی همراه با نکات بسیار آموزنده. آیه شریفه حاوی پنج نکته اعتقادی، تربیتی و عرفانی است.

نکته اول: هدایت از طریق خواب این گونه خواب ها برای پاکان عالم است که به تعبیر سوره مبارکه یونس : بشارتی از جانب پروردگار برای آنان است. خدا آینده پاکان را در عالم خواب، مانند عالم بیداری، به آنان نشان می دهد و با این گونه خواب ها، قلب آنها را در حالتی قرار می دهد که با صبر، استقامت، مقاومت و پایداری راه خدایی را طیّ کنند و از طریق ایمان نیز به آنها یقین می دهد که به آنچه که به شما نشان داده شده، خواهید رسید.

در کار و اراده خدا، هیچ خللی وجود ندارد. وقتی برای بندگان پاکش تصمیم می گیرد، تصمیم عالمانه، حکیمانه، عادلانه و عاشقانه است و آن تصمیم را تحقّق می دهد، ولی آن کسی که مورد نظر حضرت حقّ است، می داند که برای رسیدن به آن مقصد اعلا، باید سلسله ابتلائاتی را تحمّل کند و از کوره در نرود، خسته نشود و لب به شکایت باز نکند.

نکته دوّم: آمادگی برای تحمل درد و رنج روزگار چنانچه در بعضی از کتاب ها آمده است: وقتی خوابش را برای پدر گفت، با این که خواب، خواب مثبت، عالی و نشان دهنده درجات آینده حضرت یوسف (علیه السلام) بود، ولی حضرت یعقوب (علیه السلام) آه کشید و به فرزندش گفت: برای رسیدن به آن چه که به تو ارائه داده اند، ناچاری که بار سنگینی از ابتلائات و آزمایش های حضرت حق را تحمل کنی. خود این حرف نیز به پدرها یاد می دهد که فرزندانشان را برای آزمایش های الهی، آمادگی روحی بدهند و به آنها یاد دهند که خوشی، رفاه و آرامش، همیشگی و دائمی نیست و همواره جاده زندگی سختی، ابتلا، آزمایش و مصیبت دارد.

همچنین در مسیر زندگی، انسان حسود، کینه دار، دشمن و افراد هرزه زیاد است، ولی فرزندان! بیدار باشید که این امور مانع از حرکات شما برای مقاماتی که در علم خدا برای شما قرار داده شده است، نباشد.

نکته سوم: بهترین رابطه پدر و فرزندی بعد از این که حضرت یعقوب (علیه السلام) خواب را شنید، به فرزندش هشدار داد. البته این فرزند نیز فرزندی بود که به بصیرت، نبوت، علم و آگاهی پدر، اطمینان کامل داشت و واقعاً این پدر را برای خود، مربی حقیقی می دانست. علاوه بر این که احساس رابطه فرزندی و پدری داشت، قوی تر از آن، احساس رابطه شاگردی و معلمی داشت که اگر پدران بتوانند چنین موقعیتی در خانه برای خودشان به وجود بیاورند که این دو احساس در فرزندشان کار کند؛ هم احساس فرزندی و پدری و هم احساس استادی و شاگردی که برای آنان زنده بماند و قطع نشود. بچه ها به این نقطه نرسند که پدر ما، پدر نیست، مگر برای ما چه کار کرده است؟

یا بگویند: از پدر خوشمان نمی آید و نمی خواهیم که او را ببینیم و نسبت به پدر بی تفاوت باشند و او را دشمن خود بدانند، ولی حضرت یعقوب (علیه السلام) در این خانه کاری کرده بود که نه تنها در حضرت یوسف (علیه السلام)، بلکه در بقیه فرزندان نیز، هم رابطه پدر و فرزندی زنده بود و هم رابطه شاگردی و معلّمی، البته این رابطه در حضرت یوسف (علیه السلام) خیلی زنده تر بود. علتش این بود که حضرت یوسف (علیه السلام) از اول در راه زندگی با بینایی قدم گذاشت و اجازه نداد که بین او و این حقیقت حجابی پدید بیاید.

نکته چهارم: امکان پاکی در سنین کم خواب را به این گونه پاکان ارائه می دهند. حضرت یوسف (علیه السلام) خیلی پاک بود، تا جایی که پروردگار در قرآن از او به "صدّیق" تعبیر کرده است. البته اگر شما این سوره را دقت کنید، نزدیک به بیست مقام معنوی را برای حضرت یوسف(علیه السلام)در سن ده سالگی بیان می کند.البته امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز روز بعثت پیامبر سیزده ساله بودند. همه روایات نوشته اند : اولین کس از زنان که به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد،حضرت خدیجه (علیها السلام) بود و از مردان امیرالمؤمنین (علیه السلام)- با این که بچه سیزده ساله را مرد نمی گویند و نوجوان می گویند- ولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن سن، رجل کامل بود.

رجل کامل چه کسی است؟ کسی که عقلش به بلوغ رسیده باشد، نه شهوتش.

خیلی ها شصت سال دارند، ولی هنوز بالغ فکری نیستند و فقط در شهوت بالغ شده اند و راه همان شهوت و شکم را طی کردند و می خواهند خوش بگذرانند.

شصت یا هفتاد سال دارند، ولی اسلام آنها را بالغ نمی داند؛ چون استطاعتی که در اسلام مطرح است، استطاعت عقلی است.

اولین مردی که به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ایمان آورد، حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود. بچه نبود.

دلایل قبول ایمان از صبیّ بحث است که ایمان طفل سیزده ساله قبول است یا نه؟ دلایل زیادی را اقامه می کنند که قبول است؛ یکی این که حضرت یحیی(علیه السلام) پنج ساله بود که به مقام نبوت نایل شد: "وَ ءَاتَیْنهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا"(2)

"صبیّ" یعنی بچه. بچه پنج ساله به قدری لیاقت عقلی داشت که ما مقام نبوت را به او مرحمت کردیم. یا به قدری رشد عقلی حضرت عیسی (علیه السلام) بالا بود که تا به دنیا آمد، به یهودیان فلسطین فرمود: "إِنّی عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَینِیَ الْکِتبَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا"(3)

"جعلنی" را با فعل ماضی ذکر کرد؛ من پیغمبر شدم و در دنیا آمدم و مرا پیغمبر قرار دادند، نه این که قرار خواهند داد. آن کسی که حضرت عیسی (علیه السلام) را بدون داشتن پدر، در رحم حضرت مریم (علیها السلام) به وجود می آورد، همانجا با او با وحی تماس می گیرد و او را به مقام نبوت انتخاب می کند. پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: "کنت نبیّاً و آدم بین الماء و الطین"(4) خدا هنوز بنا نداشت که انسان را خلق کند، من نبی شدم. این مقامات انسان است.

نکته پنجم: بلوغ عقلی، مقدم بر بلوغ جسمی حضرت یوسف (علیه السلام) در بلوغ عقلی بود و کسی که در بلوغ عقلی باشد، در بلوغ قلبی نیز هست؛ چون عقل و قلب دو رشته اتصال بین انسان و حضرت حق هستند. این دو رشته، هر مقدار قوی تر باشد، گیرندگی فیوضاتش از پروردگار قوی تر خواهد بود.

ای خاک ره تو خطّه خاک پاکی ز تو دیده عالم پاک ای بر سرت افسر لأمرک زیب برِ تو قبای لولاک

به خدا قسم در این عالم چیزی شگفت انگیزتر از مقام انسان نیست. خدا می داند که در این خلقت چه کار کرده و چه ساخته است و چه ظرفیتی به این موجود داده است. انبیا هر وقت نگاه می کردند که مردم مقامات خود را با سنگ گناه از دست داده اند، خدا می داند که چه خون دلی می خوردند. حرص می خوردند تا انسان را به آن مقام واقعی خود برگردانند، تا جایی که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می گوید: تو وظیفه نداری که تا سر حدّ جان دادن به دنبال هدایت بشر بدوی. تو از جانت داری مایه می گذاری؟ چون ایشان مردم گناهکار را نگاه می کرد، نفس گیر می شد که خدا این ها را چه موجود باارزشی ساخته و این ها با دست خودشان چه بلایی به سر خود درمی آورند.

می دیدند مردم دچار "نکس" شده اند، لغتی است که در قرآن آمده است و غیر از "نکث" است که به معنای "عهد شکنی" است. "نکس" یعنی به جای این که به جانب حضرت حقّ بروند، حرکت را برعکس کرده، با سر، به سرعت، طرف اعماق جهنّم حرکت می کنند. مردم نمی فهمیدند که کجا دارند می روند، اما پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می فهمیدند.

تسلیت خدا بر پیامبر (صلی الله علیه و آله ) چنان از غصّه گلوگیر می شدند که می خواستند جان بدهند. خدا کراراً او را تسلی می داد تا آخر آیه ای نازل شد که: "إِنَّکَ لَاتَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ"(5) تو می خواهی همه را هدایت کنی، اما حبیب من! من هدایت را اجباری و در دست تو قرار نداده ام، بلکه: "وَ مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلغُ الْمُبِینُ"(6)

تو فقط به مردم بگو، اگر قبول کردند: "طُوبَی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَابٍ"(7) و اگر قبول نکردند: "حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِیرُ"(8)

وضع سه گانه قلب و نتایج آن

1- قلب دنیازده

زمانی که دل را فقط به دنیا سپردی و نگاه تو از طریق قلب، فقط به دنیا معطوف شد، ضرر می کنی. همین نگاه قرآن است: "إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا"(9) به چنین انحراف شدید فکریی دچار شدی که به تعبیر قرآن: روی زندگی خود مهر زدی که زندگیی جز این زندگی دنیا نیست: "وَ مَا یُهْلِکُنَآ إِلَّا الدَّهْرُ"(10) وقتی که می میریم، در همین دنیا می میریم و نابود می شویم و تمام می شود. اگر این گونه به دنیا دل دادید که بگویید: زندگی فقط همین دنیا، ابزار، خورد و خوراک، خواب و شهوت است، ضرر می کنی.

خودت چه کسی هستی؟ تو که فقط بدن نیستی، همه واقعیت، دل توست: وقتی دل را در چارچوب دنیا کشیدی و نگذاشتی از این دایره و فضا بیرون برود، آن دل ضرر می کند. چه ضرری؟ اگر اینجا بیدار شدی و فهمیدی که ضرر کردی، باز مقداری قابل جبران است. اما اگر مرگ گریبانت را گرفت و به آن طرف کشید، آنجا دیگر هیچ ضرری قابل جبران نیست.

2- قلب آخرتی

اما اگر با مطالعه، گوش دادن به حرف انبیا و یافتن آیات قرآن، فهمیدی که زندگی این دنیا موقتی است و چند روزی بیش نیست، این چند روزه را باید مطابق با طرح مولا از حلال به دست بیاوریم و مصرف کنیم؛ همه همّ و غمت را برای آخرت بگذاری؛ چون قرآن، آخرت را به تو نشان می دهد که پاکان در آخرت این نعمت ها را در بهشت دارند:

"أَنَّ لَهُمْ جَنتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهرُ" (11) آن گاه نیروی تو برای آخرت صرف می شود.

3- قلب طیب و پاک

اگر دلت را از دنیا و آخرت بیرون بردی و به دست صاحبدل دادی، گفتی:

محبوب من! خانه ای که تو ساختی و صاحب اول و آخرش نیز تویی، ما هیچ کاره هستیم و تو همه کاره ای، دل ما را تحویل بگیر؛ چون دل باید از ماسوی الله پاکیزه شود.

امام حسین (علیه السلام) در دعای عرفه می فرمایند: مرا به جایی برسان که تو برای من اختیار کنی، من دیگر خودم صاحب اختیار نباشم. نگویم این یا آن را می خواهم، تو به جای من انتخاب کنی.

وقتی سحرگاه بیدار می شویم، قبل از این که اهل خانه بیدار شوند، در خلوت سحر که خدا برای آن خیلی ارزش قائل است، این را از خدا بخواهیم. در قرآن از سحرِ سحرخیزان چندین بار حرف زده و فرموده: برای اینان پاداشی گذاشته ام که از همه مخفی است و هیچ کس نمی داند: "فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِیَ لَهُم مّن قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَآءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ"(12) کسی خبر ندارد که من برای سحرخیزان چه پاداشی مقرر کرده ام.

در آن خلوت سحر، مانند انبیا و اولیا، دل را به صاحبش بسپار، بگو: خدایا! من هیچ کاره ام، تو دل مرا در اختیار بگیر. خدا گوش می دهد. تمام اولیای خدا از همین گدایی ها به ولایت رسیدند.

به حضرت موسی (علیه السلام) می فرماید: می دانی در دل چنین شخصی چه چیزی می ریزم؟ بالاترین مایه در این عالم را در این ظرف می ریزم و آن عشق به خودم است که لذت مناجات با خودم را بر او روز افزون می کنم؛ چون او دارد می گوید: تو دل مرا ببر.

تسلیم دلهای طیب به امر خدا به حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) گفتند: همیشه پیاده به این طرف و آن طرف می روی و گاهی سوار مرکب می شوی. تو با این عظمت، از پروردگار بخواه مرکبی به تو بدهد. فرمود: من خجالت می کشم از خدا چیزی را بخواهم که در خدمت او قرار بگیرم. هر چه او می خواهد، من فقط تسلیم هستم، چیزی نمی خواهم.

حضرت یوسف (علیه السلام) با آن بلوغ عقلی، قلب را به دست خدا داده بود و خدا در این قلب، اول این بشارت و خواب را ریخت. به او ارائه کرد که ای یوسف! چنین آینده ای در انتظار تو است که خورشید، ماه و یازده ستاره در برابر تو خاکسار هستند.

گرت سلطنت فقر ببخشد ای دل کمترین مُلک تو از ماه بود تا ماهی

سلطنت فقر؛ یعنی سلطنت گدایی؛ یعنی هیچ چیزی ندارم، همه چیزم تویی و انتخاب و اختیار من نیز با توست.

قرار دادن مُلک خدا در اختیار او روزی هارون الرشید به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) عرض کرد: حدود فدک را به من بگویید که به فرماندار مدینه دستور دهم تا به شما پس دهند، فرمود: حدود فدک از جایی که آفتاب طلوع می کند تا جایی است که غروب می کند. تو مُلک ما را خبر نداری که چه ملکی است.خیلی از جوانان مؤمن و چهره های برجسته مدینه، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پیغام دادند: اگر می خواهید دختر بزرگوارتان را شوهر بدهید، اجازه بفرمایید تا ما به خواستگاری بیاییم. حضرت فرمود: اجازه خواستگاری دخترم با خداست. او باید برای من داماد انتخاب کند، نه من.

جبرییل آمد، عرض کرد: خدا می فرماید: یا رسول الله! من در مجلسی با حضور جبرئیل، میکائیل و اسرافیل، این ها را شاهد عقد گرفتم که خودم حضرت زهرا (علیها السلام) را برای حضرت علی (علیه السلام) عقد کرده ام.

پیوند خوردن با صاحبان اختیار

1- همسر خواهی

به شخصی لاابالی گفتم: آیا ازدواج کردی؟ گفت: آری. گفتم: آیا همسرت نیز مانند تو است؟ گفت: نه، او مرا از آن حال درآورد. اهل نماز، روزه و خمس کرد، آرام و وقار پیدا کردم. گفتم: چه کسی این زن را به تو داد؟ گفت: مادر، پدر و خواهرانم که نمی توانستند چنین همسری برایم پیدا کنند، خودم به حرم حضرت رضا (علیه السلام) رفتم، گفتم: آقا! کسی نیست که برای من همسر خوب بگیرد، من از شما می خواهم. این همسر را به واسطه حضرت به من دادند.

2- دل سپاری به اهل بیت و ازدواج

تاجری به پسر درس خوانده در خارج خود گفت: می خواهم برای تو عروسی بگیرم. به پدر گفت: فقط دختر خارجی می خواهم. گفت: در ایران، در میان اقوام و خانواده های تاجران دخترهای خیلی خوبی هست. پسر گفت: یا دختر خارجی، یا ازدواج نمی کنم. چند ماه، پدر و مادر نگران بودند.

این تاجر به یکی از رفقایش این مشکل را گفت که من خانواده متدینی هستم، همگی اهل نماز هستیم و این اولین پسر من است،نمی دانم چرا این انحراف را پیدا کرده است،می گوید: فقط زن خارجی می خواهم.او گفت:پسرت را به دکتر ببر، او روانی شده است. دکترش را نیز من سراغ دارم و آن حضرت رضا (علیه السلام) است. بگذار امام رضا (علیه السلام) به او جهت دهد. می گفت: بلیط گرفتیم و رفتیم. یکی از کشیک های حرم با این تاجر رفیق بود، گفت: فردا غبارروبی حرم است و حرم خلوت است. ما حق داریم چند نفر را با خود ببریم، برای تو و پسرت کارت می گیرم، بیایید. بعد از غبار روبی، نبات، گرد تبرّک از روی قبر مطهّر و پارچه سبز از روی حرم را تقسیم می کنند، آن را نیز برای تو می گیرم.

می گفت: رفتیم. غبار روبی تمام شد، پارچه سبز، نبات و مقداری گرد حرم را آوردند، میان این گرد، کاغذ کوچکی مچاله شده بود. پسرم باز کرد، دید دختری هجده ساله نوشته است: یابن رسول الله! من دیپلمه و خوش چهره هستم، اما تنها مانع من در این دوره و زمانه در ازدواج، شغل پدرم است. پدرم را دوست دارم، پدر مظلوم و با ادبی است، ولی چون رفته گر شهرداری است، کسی نمی آید که با من ازدواج کند. پدرم جهیزیه نمی تواند تهیه کند. من باید بمانم؟ شما برای ازدواج من فکری کنید.

پسر به پدر گفت: این دختری که آدرسش در این کاغذ است را می خواهم ببینم. پدر گفت: باشد، برویم. خانه دختر در محله خواجه ربیع، از این خانه های خشتی و گلی کوچک بود. در زدیم، در را باز کردند، درون خانه رفتیم. گفتیم: شما دختری به این نام دارید.ما از تهران آمده ایم.پسر مرا ببین،برود با دختر شما صحبت کند،اگر همدیگررا قبول کردند، دختر شمارا برای پسرم بگیرم.امام رئوف این داماد را برای شما فرستاده است. مگر دختر درد خود را به طبیب نگفته است؟

باز کنندگان واقعی گره ها حضرت یوسف (علیه السلام) حرفش را به چه کسی زد؟ به ما یاد می دهد که حرف را کجا ببرید؟ نزد هر کسی درد دل نکنید که سفره دل خود را باز کنید. سفره دل را همه جا نمی شود باز کرد. با هر کسی هر حرفی را نزنید. خدا چه نعمت هایی را در کنار ما گذاشته است و فرموده که درد خود را به این ها بگویید. این ها از جانب من مأمورند که دردها را دوا کنند و بار رنج را از روی دوش شما بردارند و گره زندگی شما را باز کنند.

گر می پذیری خسته، ما سخت خسته ایمور می پذیری دلشکسته، ما دلشکسته ایم لطف الهی به منِ خوار و زارنیز امید هستت عشق یار یک نظر آن دلبر مهوش کندعاقبت کار مرا خوش کند از میِ آن ساقی شیرین لبنلطف کند صبح نماید شبم در گذرد از گنهم لطف دوستلطف، چنین پرگنهی را نکوست در گذر ای دوست گناه مراصبح کنی شام سیاه مرا

پاورقی

  1. یوسف: 111
  2. مریم: 12
  3. مریم: 30
  4. الآداب الدینیه للخزانه المعینیه / ترجمه عابدی / 221
  5. قصص: 56
  6. عنکبوت: 18
  7. رعد: 29
  8. مجادله: 8
  9. جاثیه: 24
  10. همان
  11. بقره: 25
  12. سجده :17
Powered by TayaCMS