«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ ».[1]

این بلای جمیل الهی، مصیبت خیلی سنگینی بود و به عظمت و سنگینی این مصیبت، شاید هیچ مصیبتی نداشته باشیم. اگر خدای متعال قلبی را لایق بداند و جلوه هایی از این مصیبت را در این قلب تجلی بدهد، همۀ شیرینی های دنیا در ذائقه اش تلخ می شود؛ یعنی زاهد می شود؛ اگر می گویند بلا آدم را به زهد می رساند، بلای امام حسین(علیه السلام) زودتر از همه انسان را زاهد می کند.

این که می گویند یک قطره اشک آدم را پاک می کند، برای همین است. محبت دنیا را می برد. همۀ بلاها محبت دنیا را می برد. اگر کسی بلای امام حسین(علیه السلام) را درک کرد، خیلی زود زاهد و فارغ از دنیا می شود. اگر خدای متعال جلوه ای از این مصیبت ها را در دل انسان بیندازد و قلوب را قابل کند، انسان به سرعت نور حرکت می کند، ولی در همۀ این مصیبت های سنگین، شاید هیچ مصیبتی به سنگینی وداع سیدالشهدا(علیه السلام) نباشد.

نقل شده که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به علامه مجلسی پیغام دادند، آن مصیبتی از فرزندم را بخوان که جدایی او از خیمه ها و وداعش با اهل بیتش در آن ذکر می شود. برای امام حسین(علیه السلام) و برای اهل بیت مصیبت خیلی فوق العاده ای است. امام حسین(علیه السلام) می خواهد این عزیزان خدا را بین دشمن تنها بگذارد و برود. اگر تحمل مصیبت اهل بیت برای ما سخت است، هزار و اندی سال از این اسارت گذشته است. وقتی یاد از اسارت حضرت زینب(سلام الله علیها) می کنیم، قلوبمان زیر و رو می شود. امام حسین(علیه السلام) می خواهد عزیزانش را در میان یک بیابان دشمن تنها بگذارد.

به آن ها می گوید: عزیزان من! اسارت سخت است. مواظب باشید حرفی نزنید که خدا از شما ناراضی بشود. همه مصیبت های خودشان را فراموش کردند. فقط مصیبت امام حسین(علیه السلام) در خاطرشان است. شنیدید حتی آن دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام) وقتی این سر مطهر را در آغوش گرفت، عرض می کند: «يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك».[2]

وقتی حضرت زینب(سلام الله علیها) در گودی قتلگاه می آید، اصلاً مصیبت خودش را فراموش می کند. همۀ عالم برای حضرت زینب(سلام الله علیها) گریه می کنند، ولی او برای امام حسین (علیه السلام) گریه می کند. وقتی این وداع حضرت زینب(سلام الله علیها) را نقل می کنی، همه برای حضرت زینب(سلام الله علیها) گریه می کنند، ولی حضرت زینب(سلام الله علیها) در این وداع برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کرد. احساس می کنند آخرین دیدار آن هاست. اگر حضرت یک سفر می رفت، سفری که امنیت داشت، این قدر غصه نمی خوردند. عزیز جانشان دارد از آن ها جدا می شود و می رود در میان سی هزار دشمن. می دانند این آخرین لحظه ای است که اگر حضرت برود، برنمی گردد و آماج تیر و نیزه های دشمن قرار می گیرد. وقتی ذوالجناح کنار خیمه آمد، سؤالی که دختر بزرگوار امام حسین(علیه السلام)، حضرت سکینه(سلام الله علیها) کرد که به بابام آب دادند یا تشنه سر بریدند؟ وقتی امام حسین(علیه السلام) می خواهد وداع کند، همۀ این ها هستند. امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: برای وداع آخر وقتی جدم آمد، چشمم را باز کردم و دیدم بدنش در محاصره تیرهاست. آن قدر این بدن مجروح است که با هر نفسی که می کشد، خون از زره اش بیرون می زند. حالا ببینید امام حسین(علیه السلام) برای وداع آمده، در حالی که مجروح و تشنه است. این آخرین دیدار است. لذا دور امام حسین(علیه السلام) حلقه زده اند. دلشان نمی آید از امام حسین(علیه السلام) جدا شوند. شاید همۀ این گفت وگو ها برای این است. وگرنه حضرت سکینه(سلام الله علیها) نمی داند که اجازه نمی دهند امام حسین(علیه السلام) به مدینه برگردد؟ خدای متعال به موسی(علیه السلام) می گوید: این چیست در دستت؟ می گوید: «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى». [3] این همه که طول و تطویل ندارد که چیست؟ عصاست. گفتند می خواهد با خدا حرف بزند، چون محبوب است. سؤال کرده است. این ها نمی خواستند دل از امام حسین(علیه السلام) بکنند. همۀ مسئله این است که می خواستند با امام حسین(علیه السلام) حرف بزنند. فرمود: «لو تُرك القطا لنام».[4] اگر این ها می گذاشتند ما از مدینه بیرون نمی آمدیم. این ها دیگر به ما اجازه نمی دهند که من شما را به مدینه برگردانم. عرض کرد: بابا! ما را در این بیابان به چه کسی می سپاری؟ فرمود: شما را به خدا می سپارم. عزیزانش را به خدا سپرد. توصیه ها را کرد و گفت: بروید در خیمه و پرده خیمه را بیندازید و دیگر از خیمه ها بیرون نیایید؛ چون یک بیابان دشمن هست و محرمی برای شما نمانده.

در مقاتل هست که امام حسین(علیه السلام) داشت با بچه هایش خداحافظی می کرد. این ها دورش حلقه زدند و گفت وگو می کنند و می گریند و با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی می کنند. عمر سعد به لشکریانش دستور داد به او مهلت ندهید خداحافظی بکند. لذا طوری خیمه ها را تیرباران کردند که تیرها به طناب خیمه ها رسید. حضرت به سرعت از خیمه هایش فاصله گرفت. بچه ها نتوانستند بیایند در آغوش بابا بنشینند و خوب با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی کنند. این غصه روی دل عزیزان امام حسین(علیه السلام) باقی ماند.

لذا مرحوم مقرم می نویسند: امام(علیه السلام) از خیمه ها جدا شد. از خواهرش حضرت زینب (سلام الله علیها) کمک گرفت. خواهرم مرا کمک کن، این بچه ها را به خیمه ببر. گویا وقتی امام حسین(علیه السلام) می رفت، این ها همه دنبال امام حسین(علیه السلام) دویدند. حضرت فرمود: خواهرم این بچه ها را به خیمه ببر. بی بی تلاش کرد و بچه ها را به خیمه برد، ولی دیدند خود حضرت زینب(سلام الله علیها) دنبال امام حسین(علیه السلام) می دود. «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا».[5]

حضرت توقف کرد. خواهر! مطلب شما چیست؟ وصیت بی بی دو عالم را عرض کرد. وداع آخر انجام شد. زیر گلوی امام حسین(علیه السلام) را بوسید. دل از امام حسین(علیه السلام) برنمی دارد. نمی دانم امام حسین(علیه السلام) چه کرد. چگونه حضرت زینب(سلام الله علیها) را آماده کرد؛ از حضرت زینب(سلام الله علیها) جدا شد. یک طوری آماده اش کرد که وقتی بالای بلندی آمد و نگاه کرد، دید دشمن، امام حسین(علیه السلام) را محاصره کرده اند. این زینبی که شب عاشورا، وقتی شنید امام حسین(علیه السلام)فرمود: خواهرم همۀ اهل آسمان ها رفته اند، من هم می روم. حضرت از جدایی و وداع و فراق صحبت می کند. تحمل نکرد و بی تاب شد و غش کرد؛ نمی دانم حضرت چه کرد با این قلب که آماده شد. امام حسین(علیه السلام) به طرف میدان رفت و دیگر امام حسین(علیه السلام)را ندیدند، تا آن موقعی که دنبال ذوالجناح آمدند بالای بلندی. ای کاش نمی آمدند. چرا که دشمن بر آن ها سبقت گرفته بود. شمر زودتر آمده بود در گودی قتل گاه. آن قدر صحنه سنگین بود که بی بی دو عالم دست هایش را بالای سر گذاشت. فرمود: آیا بین شما یک مسلمان پیدا نمی شود؟

حجةالاسلام و المسلمین میرباقری