در مقاتل می نویسند روز عاشورا امام حسین (علیه السلام) وقتی دید دیگریار و یاوری ندارد و همه اصحاب و بنی هاشم رفته اند و شهید شده اند، تصمیم گرفت که شخصاً به ميدان برود. من در بعضی از مقاتل دیده ام که حضرت با صدای بلند فرمود: «يَا سُكَيْنَةُ يَا فَاطِمَةُ يَا زَيْنَبُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ»؛ در اینجا دارد نادی؛ يعني با صداي بلند اينها را صدا زد. عرب موقع خداحافظی می گوید «سلام علیکم». خداحافظی اش هم با سلام است. حضرت این بی بی ها را صدا زد و گفت: خداحافظ! من هم رفتم. حالا ببینید بر این بی بی ها و بچه ها چه می گذرد. وقتی صدای امام حسین (علیه السلام) را می شنوند، اولاً می فهمند كه حسین(علیه السلام) دیگر هیچ يار و ياوري ندارد و تک و تنها مانده است. بعد هم مسأله اینکه شخصاً می خواهد به ميدان برود. چون می گوید من هم رفتم.
در مقاتل دارد این ها از خیمه بیرون ریختند و آمدند اطراف حسین(علیه السلام) را گرفتند و هر کدام مطلبی دارد و چیزی می گوید. حالا من فقط دو تا جمله بیشتر نمي گويم. آن کسی که در بين این بی بی ها خیلی مورد علاقه حسین(علیه السلام) بوده، می دانید کیست؟ دخترش سکینه است. جلو آمد و یک سؤال کرد. گفت: «يَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ»؛ پدر! دیگر تن به مرگ دادی؟ تمام شد دیگر؟ امام حسین(علیه السلام) در جوابش با کنایه به او فرمود: چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟ یعنی دخترم دیگر کسی برای من باقی نمانده است. می دانید این دختر چه گفت؟ گفت: «يَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا».[1] یعنی حالا اگر این طور است، اوّل ما را به مدینه برگردان و بعد خودت تنها بیا اینجا. حسین(علیه السلام) در جوابش با کنایه فرمود: راه برگشت برای من نیست. اینجا بود كه دختر شروع کرد های های گریه کردن. حسین(علیه السلام) دختر را در بغل گرفت؛ اشک از دیده های او پاک می کرد و این جملات را می گفت: «سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي، مِنْكِ الْبُكَاءُ إذَا الحَمَامُ دهَانِي»[2]یعنی گریه ها در پیش داری دختر من! من هنوز زنده هستم...
آیت الله آقا مجتبی تهرانی
[1]بحارالأنوار
- جلد 45 صفحه 47
[2]المناقب
- جلد 4 صفحه 109