یكی از كارهای مهم امام زمان علیه السلام عزاداری برای جد غریب و مظلومش ابا عبد الله الحسین علیه السلام است. الآن در این زمان امام زمان می داند كه به جدّش اباعبدالله علیه السلام در كربلا چه گذشت. ما واقعاً مصیبت های امام حسین علیه السلام را درك نمی كنیم. زیارت عاشورا می خوانیم:«مُصِیبَه مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیتَهَا فِی الْإِسْلامِ»[1] خیلی مصیبت بزرگ بوده. چه كردند؟ از زمان حضرت آدم ما روایت داریم جبرئیل برای حضرت آدم روضه خوانده، حضرت آدم گریه كرده. انبیاء گریه می كردند. خدا برای حضرت موسی جریان عاشورا را نقل كرده، حضرت موسی گریه كرده. در روایات ما هست. مصیبت عظیمی است مصیبت كربلا. بیخود نیست. امام زمان علیه السلام می فرماید:«فَلَأُنْدِبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً، وَ لَابْكینَّ لَكَ بَدلَ الدُّموعِ دَماً ....»[2] ای جد بزرگوار من هر صبح و شام برای غربت شما ندبه می كنم و عزاداری می كنم. «وَ لَابْكینَّ لَكَ بَدلَ الدُّموعِ دَماً ...»ای جد بزرگوار عوض اشك خون گریه می كنم. چون امام زمان خبر دارد.

عالمی خدمت آقا امام زمان علیه السلام شرفیاب شد. از حضرت این سؤال را كرد. عرض كرد: آقا جان! من شنیده ام شما برای مصائب كربلا خیلی گریه می كنید، خیلی اشك می ریزید، خیلی نالانید. ولی سؤال من این است كه امام زمان كدام مصیبت خیلی دل شما را رنج می دهد و بیش از همه دل شما را داغ كرده؟ آیا مصائب عمویتان حضرت ابوالفضل علیه السلام . آقا فرموده اند: اگر عمویم ابوالفضل هم باشد برای آن مصیبت گریه می كند. آیا مصائب عموی دیگرتان حضرت علی اكبر علیه السلام ؟ فرموده باشند: اگر عمویم علی اكبر علیه السلام هم باشد برای آن مصیبت گریه می كند. برای مصائب جد غریبتان خود آقا ابا عبد الله علیه السلام ؟ فرمودند: این مصیبت آن قدر سنگین است كه خود جدم اباعبدالله علیه السلام هم برای این مصیبت گریه می كند. گفتند: آقا كدام مصیبت است كه خیلی دل شما را به درد آورده؟ می گوید دیدم آقا منقلب شدند، اشك مباركشان جاری شد. فرمودند: برای مصائب عمه ام زینب كبری. امان از دل زینب، كه خون شد دل زینب. ما نمی فهمیم به حضرت زینب چه گذشته.

یك رفیقی داریم پیرمردی است. می گفت: كه ما در محلمان یك نفر بود تعزیه خوانی می كرد. در موقع تعزیه خوانی نقش شمر را بازی می كرد. شمر می شد. می آمد رجز می خواند، لباس قرمز می پوشید، داد و فریاد و اینها. ایشان یك سفر به زیارت امام حسین علیه السلام رفت. گفت: این داستان را این آقا نقل می كرد. گفت: من در كربلا كه بودم یك شب امام حسین علیه السلام را خواب دیدم. آقا یك قیافه نورانی و جذاب. رفتم خدمت آقا عرض ادب و سلام كردم. آقا اباعبدالله علیه السلام به من فرمودند: فلانی من دوست دارم آن رجزی كه روز عاشورا می خوانی و نقش شمر را بازی می كنی جلوی من انجام بدهی. گفتم: آقا من خجالت می كشم. فرمودند: من بهت می گویم این كار را بكن. من هم شروع كردم اشعار شمر را حفظ بودم، قیافه شمری گرفتم؛ چون امر خود آقا بود. آمدم جلوی آقا رجز می خواندم. من كسی هستم كه اصغر شما را می كشم. آقا منقلب می شدند. من كسی هستم كه فرزند شما را شهید می كنم. چه كار می كنم، همین طور می خواندم و آقا منقلب می شدند. اما یك جا یك رجزی خواندم، آقا منقلب شد فرمودند: دیگر بس است. این را نخوان. آن چه بود؟ گفتم: من شمر كسی هستم كه خواهرت زینب را اسیر می كنم. گفت: تا این جمله را گفتم آقا فرمودند: دیگر این را نگو. این را من طاقت ندارم. چه گذشته به دل ابا عبد الله علیه السلام .

زینبی كه طاقت نداشت آفتاب بر بدن حسینش بتابد. زینبی كه طاقت نداشت ناله حسینش را بشنود. زینبی كه وقتی دنیا آمد، همه اش گریه و بی تابی می كرد. هركس بغلش می كرد آرام نمی شد. اما وقتی قنداقه اش را دست اباعبدالله الحسین علیه السلام دادند آرام گرفت. این زینب چه دلی داشت وقتی كنار گودی قتلگاه آمد. یك شهیدی را در قم برای تشیع جنازه آوردند. خواهر این شهید آمد گفت: من با بدن برادرم می خواهم خداحافظی كنم. گفتند: صلاح نیست. گفتند: آقا این خواهر است، گریه می كند، داد می زد، گریه می كرد، من می خواهم با بدن برادرم خداحافظی كنم. صورتش را ببوسم، یك بار دیگر او را ببینم، هرچه می كرد مسئول اجساد شهدا اجازه نمی داد. یكی از مسئولین واسطه شد. گفت: خوب خواهر شهید است، دلش می خواهد برادرش را یك بار دیگر ببوسد، زیارت بكند. دست این آقا را گرفتند بردند كنار گفتند: صلاح نیست شما هم واسطه نشو. گفت چرا؟ گفتند: به خاطر اینكه این شهید سر در بدن ندارد. كدام خواهر طاقت دارد این منظره را ببیند؟ امان از دل زینب كه خون شد دل زینب. راوی می گوید: وقتی بی بی كنار گودی قتلگاه آمد، چنان ناله جانسوزی از دل بی بی زینب بلند شد، به خدا قسم دوست و دشمن به غربت زینب گریه كردند. صدا زد خدایا این قربانی را از آل پیامبر قبول فرما. از روی تعجب یك نگاهی به بدن قطعه قطعه برادر، صدا می زند ای كشته آیا تو برادر زینبی؟ آیا فرزند مادرم فاطمه ای؟

«لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.»

حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد