یک آذری زبان اولین بار به قبرستان بقیع رفته بود، دیدند خیلی گریه می کند. به زبان آذری می گوید: ای امام حسن ما در محلمان یک امام زاده داریم فرش دارد، چراغ دارد، گنبد و بارگاه دارد. خانم من یک قالیچه بافت بردیم در آن امام زاده انداختیم. ولی اینجا آمدم می بینم قبور شما چراغ و سایه بانی ندارد. ناله می زد گریه می کرد می گوید: ای امام حسن! شما از خدا بخواه من خانه و زندگی ام را می فروشم می آیم برای شما یک سایه بان درست می کنم. آقا اباعبدالله بهترین همسرها را داشت. بهترین اصحاب را داشت. گنبد و بارگاه و زائرین آقا اباعبدالله فراوانند. هر وقت در مملکت ما می خواهند برای کربلا ثبت نام کنند فوری جاها پر می شوند. چقدر از مردم غیرقانونی می روند. هر چقدر مانع می شوند باز هم می روند. اما دل ها برای برادرش امام حسن مجتبی علیه السلام بسوزد. همه عالم برای غربت اباعبدالله گریه می کنند اما خود آقا برای غربت برادرش امام حسن مجتبی ناله اش بلند میکرد. آقا گفت: برای من یک طشت بیاورید. برادر، خواهر، فرزندان و عزیزانش خوشحال شدند که می خواهد سم را بر گرداند. اما یک وقت دیدند لخته های خون در میان طشت افتاد. صدا زد بروید برادرم حسین را خبر کنید.

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» [1] «لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ» [2]

خدایا به حق کریم اهل بیت، پاره تن پیامبر آقا امام حسن مجتبی علیه السلام ما را از در این خانه محروم برنگردان.

حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد