بعد از ظهر روز عاشورا، دشمن به سوی خيمه هاي حضرت حمله کرد. حضرت بيرون خيمه ها نشسته بودند. سرشان روي زانويشان بود و خواب ایشان را فراگرفته بود. بي بي زينب كبري(علیهاالسلام) آمدند و گفتند: برادر صدا را نمي شنوي؟ حضرت، به جناب ابالفضل(علیه السلام) فرمودند: ببينيد اين ها چه مي خواهند. قمربنی هاشم(علیه السلام) رو به حضرت کرده و فرمودند: می گویند، يا بايد همين حالا بيعت كنيد، يا همين حالا مي جنگيم. حضرت فرمودند: بگویید امشب را به ما مهلت بدهند تا ما به عبادت خدا و تلاوت قرآن بپردازيم.

ابتدا كه عمر سعد نمي خواست اجازه بدهد، اما لشكريان یزید اعتراض كردند که باید به آن ها مهلت داد. حضرت امشب رفتني ها را آماده پرواز كردند و ماندني ها را آماده اسارت، شبی پر از گفت وگو بود. در میان سپاه دشمن قضاوت ها گوناگون بود. مي گفتند: صلح مي كند. باید هم بيعت كند. عده اي مي گفتند: نه بيعت نمي كند؛ حضرت را اسير مي كنيم و با ذلت او را نزد ابن زياد می بریم. گروهی گفتند: سر و دست او را جدا مي كنيم. اهل بيت(علیهم السلام) هم يك حرف بيشتر نداشتند؛ مي گفتند: هرچه امام حسين(علیه السلام) بگويند، هرچه حضرت صلاح بدانند. نيمه شب حضرت همه اهل بيت(علیهم السلام) را و اصحاب را جمع كردند: «اثنى على اللَّهِ احْسَنَ الثَّناء وَ احْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّراء»[1] اين نگاه امام حسين(علیه السلام) است كه در بلا، زيبايي صنع خدا را مي بيند. شب عاشورا، سخت ترين شب است. روز موعود نزديك مي شود. خدا را به بهترين وجه ثنا مي كند. «أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ و جعلت لنا اسمائا و ابصار و افئده»[2] اين حمدهاي شب عاشورای امام حسين(علیه السلام) است. سپس فرمودند: من اصحابي باوفاتر از شما سراغ ندارم. اهل بيتي بهتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم، ولي بدانيد فردا روز موعود من است. با شما کاری ندارند. چيزي که شما را نگه مي دارد بيعت من است، من بيعت را برداشتم. شما بمانيد يا نمانيد، من به شهادت مي رسم. بعد هم فرمودند: اگر مي خواهيد بمانيد باید براي اين صحنه آماده باشيد. خون من و شما ريخته مي شود. اصحاب و اهل بیت(علیهم السلام) غربت امام حسين(علیه السلام)را درك كردند و به اين مقام رسیدند. اين يعني سلوك با بلا.

وقتي پيمان ماندن بستند، حضرت مقاماتشان را به آن ها نشان داد. «قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا نِّصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاًإِنَّ لَكَ فىِ النهَّارِ سَبْحًا طَوِيلًا»[3] حضرت آن ها را آماده كرد كه بار فردا را بردارند. یاران حضرت، به جایی رسیده بودند که می گفتند: اگر هفتاد بار ما را بكشند و زنده بشويم باز جانمان را فدای شما می کنیم. همه اصحاب تا صبح بيدار بودند،«لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ»مثل زنبور عسل صداي زمزمه هايشان درهم پيچيده شده بود. آن سو هم دشمن، غرق در دنيا و فكر غنائم. امام سجاد(علیه السلام) مي فرمايد: پدرم در خيمه ای کنار خيمه ما شمشيرش را تيز مي كرد. عمه من در خيمه مراقب من بود. اشعاري مي خواند كه مضمونش آماده شدن برای رفتن بود. من متوجه شدم به روي خودم نياوردم؛ گويا مي خواستند با عمه ام زينب(علیهاالسلام) حرف بزنند.

بي بي زينب(علیهاالسلام) وقتي شنيد، نتوانست طاقت بياورد. از خيمه بيرون رفت و به خیمه پدرم وارد شدند و به پدرم فرمودند: برادرم خبر شهادتت را مي دهي؟ يعني مي گويي فردا ديگر روز جدايي ماست؟امام حسین(علیه السلام) فرمود: خواهرم! شيطان تحلمت را نبرد. جدم از من بهتر بود. پدرم از من بهتر بود. مادر و برادرم از من بهتر بودند. بی بی زینب(علیها السلام)فرمود: برادرم! تو باقيمانده همه بودي. تو جاي همه را براي ما پر مي كردي.

بعد سخنراني امام حسين(علیه السلام) صداي شيون از اهل حرم وقتي غربت امام حسين(علیه السلام) را شنيدند، بلند شد. حضرت فرمودند: به آن ها بگوييد گريه نكنند؛ دشمن، من را شماتت مي كند. علي اكبر(علیه السلام) رفت، قاسم(علیه السلام) رفت، همه و همه رفتند و قمر بني هاشم(علیه السلام) هم رفت. امام حسین(علیه السلام) يكي يكي اين ها را پرواز داد. امام حسين(علیه السلام) ماند و حاضر شد شاهد قطعه قطعه شدن عزیزانش باشد. كم كم مي خواهد اهل بيتش را آماده كند تا بار اسارت را روي دوش شان بگذارد. اهل حرم وقتي غربت امام حسين(علیه السلام) را ديدند حاضر شدند بار اسارت را تحمل کنند.

آخرين جلوه غربت امام حسين(علیه السلام) وقتي بود كه براي خداحافظي آمد. عزيزانش را آماده كرد. به بيرون خيمه آمد. از بيرون خيمه، يكي يكي نواميسش را بلند بلند با اسم صدا زد: «يا امّ كلثوم، سكينة، يا رقيّة، يا عاتكة، يا زينب، يا أهل بيتي عليكنّ منّي السلام»[4] بي بي در گودي قتلگاه طوری گريه كرد که دشمن هم به گريه افتاد. حتي نوشته اند: مركب ها به حالش گريه مي كردند. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) اي كاش، اجازه داشتيم راه پيدا مي كرديم، دور شما جمع مي شديم، ادب مي كرديم، گريه مي كرديم. حالا شما ياري كنيد قدم روي چشم ما بگذاريد. در همه لحظه ها امام حسين(علیه السلام) تماشايي بود؛ آن لحظه اي كه براي خداحافظي آمد كنار خيمه ها همه برايش مي سوختند. وقتي او را مي ديدند خودشان را فراموش مي كردند. اميرالمومنين(علیه السلام) در مسير صفين است.در کربلا به گودي قتلگاه که رسید به خواب رفت. ديدند حضرت دارد گريه مي كند.گفتند: چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: ديدم اينجا درياي خون است. حسينم در اين دريا شناور است.

موقع وداع، اهل حرم دورش حلقه زده بودند. دلشان نمي خواست از او دست بردارند. یکی می گفت: بابا، ما را به که می سپاری؟ امام فرمود: چه كسي از خدا بهتر. بابا ما را به مدينه جدمان برگردان. فرمود: عزيزانم! دشمن به بابايتان اجازه اين كار را نمي دهد. بابا واقعاً آماده شدي تا به ميدان بروی؟ امام حسين(علیه السلام) يك به يك آرام جوابشان را داد. آرامشان كرد. عزيزانم! اسير مي شويد، ولي بدانيد خدا حامي شماست. ذليل نخواهيد شد. مبادا حرفي بزنيد و كاري كنيد که خدا ناراضي بشود.عمر سعد دستور داد، خيمه های امام را تيرباران كنيد. به او مهلت ندهيد.امام روبه خواهرشان کردند و گفتند: خواهرم!به من كمك كن و بچه ها را به خيمه ببر. بي بي بغل هايش را باز كرد. بچه ها را در آغوش گرفت. ولي نوشتند خودش از در ديگر خيمه پنهاني بيرون آمد. دنبال امام حسين(علیه السلام) مي دويد؛ حسين جان! «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا»[5]

حجةالاسلام والمسلمین میرباقری