سخنران استاد فرحزاد

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ» (شیخ عباس قمی/ مفاتيح الجنان/1/ ص : 458). «قال الصادق 7وَ اللَّهِ لَأَنَا أَرْحَمُ بِكُمْ مِنْكُمْ بِأَنْفُسِكُمْ» (مجلسی/ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ ج 47/ ص : 63).

  • یوسف گم گشته بازآید به کنعان غـم مخورکلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
  • این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
  • دور گردون گردوروزی برمردادمانگشتدائـما یک سرنباشد حال دوران غم مخور
  • دربیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدمسرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
  • حـال ما در فـرقـت جانا و ابـرام رقـیب جمله می دانـد خدای حـال گردان غـم مخور
  • حافظا درکنج فقر و خلوت شب های تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

برکات ذکر صلوات

صلوات باعث خوشنودی خدای متعال می شود. رضایت خدا بالاترین درجه ای است که آدم می تواند به آن برسد. «يَأَيَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ، ارْجِعِى إِلىَ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» (الفجر: 27،28). می توانیم به جایی برسیم که با خدا یکی بشویم هر چه او بخواهد ماهم آن را بخواهیم تا ما از خدا راضی باشیم و خدا هم از ما راضی باشد. این خیلی مقام بلندی است افراد عوامی هستند که با قلبشان مشیت خدا را قبول کردند و گلایه و شکایت نداشتند و به این مقام نائل شدند. در هر صورت بالاترین مقام ها رضاست که خدا از ما راضی باشد. ذکر صلوات رضایت خدا و پیامبر و اهل بیت را زیاد می کند. پیامبر6 می فرماید: صلوات های شما باعث خشنودی خدا می شود. زیاد صلوات فرستادن باعث خشنودی خدا و خشنودی ومحمد و آل محمد می شود. پیامبر فرمودند: نزدیکترین و سزاوارترین افراد به من در روز قیامت کسانی هستند که زیاد بر محمد وآل محمد صلوات فرستادند.

پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به دستور خدای متعال ولی و سرپرست مومنینند.

طبق روایات، خدای متعال پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را ولی و سرپرست ما از طرف خودش قرار داده است. بعد از خدای متعال ولی و سرپرست ما پیامبر است و بعد هم امیرالمومنین و امامان معصوم هستند. آیات و روایات زیادی در این مورد آمده اند از جمله: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (المائدة: 55). امیرالمومنین در حالت رکوع انگشترش را صدقه دادند آیه ولایت نازل شد که ولی شما خدا و پیامبر و کسانی که ایمان آوردند و در حالت رکوع صدقه می دهند هستند. که درباره آقا امیرالمومنین نازل شده است. آیات دیگری داریم که فرموده اند: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (النساء : 59). که در روایات فراوان «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» تعبیر به ائمه شده است. مسلما ولایت مطلقه از آن خدای متعال است و بعد باذن الله مال پیامبر است که در آیه قرآن داریم «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (الأحزاب : 6). یعنی پیامبر بر مومنین از خودشان اولویت دارد، یعنی اختیار پیامبر از خود ما به خودمان بیشتر است. یعنی در مالمان، جانمان و همه متعلقاتمان می تواند فرمان بدهد و فرمان او مثل فرمان خداست که ولایت مطلقه خدا بعد از خدای متعال باذن الله از آن نماینده اش پیامبر است و در رتبه بعد از آن امام معصوم که او هم جانشین و نفس پیامبر است. بحث این است که چرا پیامبر و امام ولی ما شدند؟ قیم و سرپرست ما شدند؟ اولی بتصرف در وجود ما حتی بیشتراز خود ما هستند؟ از روایات وآیات قرآن استفاده می شود که خدای متعال انسان های کامل و برجسته ای را خلق نموده که آن ها دلسوزترین، مهربان ترین، خیرخواه ترین خلق درهر زمانی هستند. یعنی در این زمان آقا امام زمان در میان همه موجودات عالم و همه انسان های عالم دلسوزترین، مهربان ترین، خیر خواه ترین و فداکارترین آن ها هستند. اگر کسی یک ذره از امام زمان خیرخواه تر باشد قطعا او امام ما خواهد شد که همچین کسی وجود ندارد. امام شخصیتی است که هر چه قدر ما خودمان را دوست داریم او بیش از آن ما را دوست دارد.

ایمان واقعی یعنی پا روی نفس گذاشتن و عاشق خدا شدن

شخصی به نام زید شحام از اصحاب و یاران امام صادق که شخصیت فوق العاده ای هم بود. (شحم در عربی به نام پی است ظاهرا روغن و پی می فروخته است و از علاقه مندهای امام صادق بود.) زید شحام خدمت امام صادق علیه السلام آمد و وقتی نشست حضرت به او فرمودند: زید توبه نوع و تازه ای انجام بده و عبادت هایت را هم تجدید بکن. یعنی عبادت هایت را صاف و بی غل و غش بکن. این کلام یک مقدار بودار است که امام به یک شخصی بگوید که کارهایت را کامل بکن توبه دوباره ای بکن عبادت هایت را نو بکن. ما گاهی چهل سال نماز می خوانیم هیئت می رویم، ولی چرا چهل سال عبادت می کنیم ولی نشان به آن نشان که یک قدم هم جلو نرفتیم بلکه گاهی عقب گرد هم کردیم عوض نشدیم. یک یا الله و یا حسین، یا علی و یا زهراء برای متحول کردن انسان کافی است. ما اگر روزی یک قدم جلو برویم می دایند چه می شود؟ در روایت داریم که حضرت موسی عرض کرد که خدایا من چه کار کنم که به تو برسم؟ خطاب رسید که خودت را رها کن. پا روی نفست بگذار پهلوی من بیا، یعنی من خیلی نزدیکم یک قدم راه است آن هم قدم گذاشتن روی منیت خودمان است. یک علتی که چهل سال عبادت ما مشخص نیست و نتیجه نداده این است که همه اش من گفتیم، خدا نگفتیم. کسی که از خودش نگذرد اگر میلیون ها سال هم عبادت کند یک قدم جلو نمی رود. یک مثال خیلی ساده ای بزنم کسی که عاشق خودش است هر چه که خدا می گوید خودش را صدا می زند. شما که وارد خانه می شوید می خواهید خبر بدهید که من آمدم چه می گویید؟ می گویید یا الله، یعنی من دارم می آیم یا الله می گویید، بقیه یالله هایمان هم همین طوراست داریم خودمان را صدا می زنیم. امام های ما اگر از خودشان هم بگویند از او می گویند چون آن ها ذوب در خدا شدند فانی در خدا شدند. مولوی درمثنوی می گوید: کسی خاطر خواه کسی شد مثلا مجنون خاطر خواه لیلی شد. مجنون اول پخته نبود آمد در خانه لیلی را زد لیلی گفت: کی هستی؟ گفت: منم، گفت: تو در عشق خیلی خامی برو، کسی که عاشق لیلی باشد منم نمی گوید؟ برو که من در را باز نمی کنم. رفت پخته شد ذوب شد و همه هستیش محبت لیلی شد. یک جای بدن مجنون زخم شده بود طبیب می خواست نیشتر بزند چرک و خونش بیرون بیاید مجنون اجازه نمی داد. دکتر گفت: چرا نمی گذاری؟ مجنون گفت: این بدن مجنون نیست بدن لیلی است می ترسم به لیلی صدمه برسد.

  • من کیم لیلی، لیلی کیست منهر دو یک روحیم اندر دو بدن

اگر کسی به مقام عشق رسید دوئیت از بین می رود هر چه که به او برسد به این هم می رسد. یک متخصص اطفالی می گفت: حاج آقا، هر مادری که علاقه زیادی به بچه اش دارد معمولا بچه که مریض می شود مادر هم مریض می شود. در واقع یک روح هستند بچه که غمگین می شود این هم غمگین می شود. دوتا برادر بودند که یکی در شیراز و یکی هم در قم طلبه بود. طلبه می گفت: حاج آقا بین ما این قدر ارتباط روحی برقرار است که هر وقت یکی از ما مریض می شویم آن یکی هم مریض می شود غمیگین می شود، اگر یکی خوشحال بشویم آن یکی هم خوشحال می شود. هر حادثه ای که برای یکیمان پیش می آید برای آن یکی هم پیش می آید. پیش منی در یمنی، در یمنی پیش منی؟ اویس قرن خیلی شخصیت فوق العاده ای بود چون اویس قرن و پیامبر در ظاهر همدیگر را ملاقات نکردند پیامبر بارها رو به یمن می کردند و آه می کشیدند. این قدر افرادی هستند که می خواهند امام زمان را حداقل یک بار در عمرشان ببینند، ولی ممکن است توفیق نصیبشان نشود و ممکن است انسانی آن قدر زلال و پاک بشود که امام زمان برای ملاقات او آه بکشد امام زمان اشک شوق بریزد، بفرماید که کی می شود که من این آقا را ببینم. امام های ما برای بعضی از شیعیان خودشان این طور بودند آن قدر مشتاق بودند که آن شیعه خودشان را ببینند ملاقات کنند یکی ازآن شیعیان اویس قرن است که پیامبر رو به یمن می کردند و آه می کشیدند می فرمودند: ای اویس تو کجایی که من مشتاق دیدار تو هستم. ما این روایت را درک نمی کنیم چون عظمت پیامبر و شخصیتش را درک نمی کنیم. پیامبر می فرماید: من بوی خدای رحمان را از یمن استشمام می کنم چه اسراری در محبت است.

  • بنازم به بزم محبت که آنجاگدایی به شاهی مقابل نشیند

شتر چرانی که در گوشه ای از یمن در بیابان شتر چران بود با شخصیتی که جبرئیل می گوید اگر من با تو یک بند انگشت بالاتر بیاییم از سدرة المنتهی پر و بالم می سوزد من اصلا نمی توانم آن جا پر بزنم. جبرئیل ها خادم و گهواره جنبان نوه پیامبر آقا امام حسین هستند. حالا این پیامبری که ما واقعا ذره ای ازعظمتش را درک نکنیم بیاید برای یک شتر چران آه بکشد. ببینید که محبت چه کار می کند محبت فاصله ها را بر می دارد سنخیت ایجاد می کند. محبت همه حجاب ها و مانع ها بین محب و محبوب را بر می دارد.

  • میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیستتوخود حجاب خودی حافظ ازمیان برخیز

بصیرت، معرفت، محبت وعشق اویس قرنی به پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم

پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم می فرمودند: به عدد موهای حیوانات ربیعه و مضر (که دوتا قبیله بسیار پرجمعیت در حجاز بودند که اگر در عرب به کثرت می خواستند مثال بزنند به این دو قبیله مثلا می زدند. پیامبر مبالغه نمی کنند «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى » (النجم: 3،4). یعنی همه حرف هایش کلام خدایی است خدایی نکرده جنبه شخصی و نفسانی و بشری نیست. حضرت نمی گوید به تعداد نفرات آن ها یا به تعداد حیوانات آن ها بلکه می فرمایند به عدد موهای حیوانات قبله ربیعه و مضر) اویس قرن از این امت شفاعت می کند. دم پیامبر با یک شتر چران چه کار می کند به کجاها اوج می دهد. این اویس قرن و پیامبر که این قدر مشتاق هم بودند در ظاهر هم دیگر را تا آخر عمر ندیدند. اویس یک بار از مادرش اجازه گرفت که پیامبری در مدینه ظهور کرده و من به او ایمان آوردم ولی هنوز او را ندیدیم اجازه بدهید به دیدارش بروم. مادرش گفت: برو ولی حق نداری از نصف روز بیشتر در مدینه بمانی. علتی که اویس این همه درجه پیدا کرده معرفتش بوده، عشقش بوده، حرف گوش می داد. ما اکثرا حرف خودمان و دلمان را گوش می دهیم نه حرف خدا را، خواهش دلمان هرچه می گوید چشم می گوییم. اویس از یمن حرکت کرد روزی به مدینه رسید که پیامبرخدا مسافرت تشریف داشتند و در مدینه نبودند. اویس گفت: ای داد و بیداد از راه دور آمدم پیامبر هم تشریف ندارند چون که مادرش اجازه نداده بود بیشتر از نصف روز بماند در سر دو راهی ماند. در سر دو راهی ها ببین خدا چه می خواهد نه این که دل و جامعه و مردم چه می خواهند توجیه هم نکن اگر دیدی که خواست دلت باخواست خدا یک جور نیست خواست خدا را بر خواست دل و جامعه و مردم ترجیج بده اگر این طور باشیم دیگر دو روزمان هم مثل هم نمی شود هر روز نسبت به روز دیگر یک مرحله به خدای متعال نزدیکتر شده ایم. اویس قرن می توانست بگوید که مادر ما در یمن است از کجا می داند دوروز ماندم یا سه روز، توجیه نکرد گفت: خدا می گوید که الآن باید حرف مادرت را گوش کنی من به مادرم قول دادم که از نصف روز بیشتر نمانم بعد از انتظار نصف روز دید که پیامبر نیامد رفت. بی خودی که کسی در دل پیامبر جا باز نمی کند. یکی از اساتید ما می فرمود: اکثر قریب به اتفاق مردم نوکر زمانند نه این که نوکر امام زمان باشند. خیلی حرف درست و پخته ای است اکثر ما با جو جلو می رویم در جمع گناه کارها باشیم گناه می کنیم در جمع هیئتی ها باشیم نماز و خوان ها باشیم ثواب می کنیم نان را به نرخ روز می خوریم. مواظب باشیم اگر حرف خدا را گوش بدهیم امر خدا را اطاعت کنیم دو ساعتمان هم یک جور نمی شود. اویس قرن به خاطر خدا بطرف یمن برگشت وقتی پیامبر از مسافرت برگشتند فرمودند: که من یک نوری در خانه می بینم یا به روایت دیگر فرمودند که من بوی حبیبم را از این خانه حس می کنم. گفتند: آقا شترچرانی از یمن آمده بود شما تشریف نداشتید چون مادرش بیشتر از نصف روز اجازه نداده بود رفتند. فرمودند: درست است. ارتباط قلبی و معنوی مهم است شاید امام زمان را بعضی ها با چشم سر نبینند ولی همیشه دلشان با امام زمان است و امام زمان هم دلشان با آن هاست. انشاءالله خدا دلمان را با دل اما زمان یکی بکند. دیدن ظاهری خیلی مهم نیست مگر منافقین نبودند که پیامبر را می دیدند؟ امام های ما را می دیدند و قاتل امام های ما هم بودند؟ «وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ» (الأعراف : 198). آیه قران می فرماید: ای پیامبر بعضی ها با چشم سر شما را می بینند ولی با چشم دل شما را نمی بینند. دور پیامبر بودند ولی پیامبر را نمی دیدند چون بصیرت، معرفت، محبت وعشق نداشتند مطیع نبودند. از خدا بخواهیم که بصیرت و معرفت امام زمان، حرفت شنوی از امام زمان داشته باشیم. اویس قرن دلش با پیامبر یکی شده بود که همیشه می درخشید همیشه با پیامبر بودند پیامبر هم همیشه با او بودند. این محبت اکسیر عجیبی است فاصله ها را برمی دارد.

پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم برای دیدار اویس قرنی آه می کشیدند و می فرمودند: اویس قرنی بعد از وفات من به مدینه خواهد آمد سلام من را به او برسانید. اصحاب پیامبر هم چون تعریف های زیادی از پیامبر شنیده بودند خاطر خواهش بودند تا این که یک روزی اویس مادرش فوت کرد زندگی مستقلی داشت تصمیم گرفت که کوچ کند از یمن به مدینه بیاید حالا اگر پیامبر نیست کسی که روح پیامبر است جان پیامبر است همه چیز پیامبر و عین پیامبر است که هست. «وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ» (آل عمران : 61). قرآن می گوید: امیرالمومنین جان و نفس پیامبر است. «عَلِيٌّ مِنِّي كَنَفْسِي طَاعَتُهُ طَاعَتِي وَ مَعْصِيَتُهُ مَعْصِيَتِي» (شیخ صدوق/ أمالي الصدوق/ ص:89). پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: حضرت علی عین من و مثل نفس من است. اویس قرنی خدمت امیر المومنین آمد عرض ادب کرد و از یاران و شیعیان خالص امیرالمومنین شد و در جنگ صفین هم به شهادت رسید که در دمشق هم دفن شده است و گنبد و بارگاه دارد. اویس قرنی وقتی به مدینه آمد منافقی پیش او آمد و گفت: چه فایده؟ تو که در یمن بودی جمال دلربای پیامبر را ندیدی، ندیدی که پیامبر چقدر زیبا بود چشم و ابروش چنین بود. جناب اویس قرنی یک نگاهی به او کرد و گفت: تو دیدی؟ دیدی در جنگ احد کدام دندان پیامبر را شکستند؟ منافق گفت: نمی دانم. اویس گفت: من که در یمن بودم این را حس کردم. دندان جلو و ثنایای پیامبر بود همان روز دندان من بدون هیچ علتی شدیدا درد گرفت فهمیدم به محبوب من پیامبر همچین آسیبی رسیده است من در یمن بودم در جسم من اثر کرد تو که پیش پیامبر بودی ندیدی کدام دندان پیامبر بود. محبت فاصله ها را برمی دارد.

شکستن و پا گذاشتن روی نفس علت آورده شدن انسان به دنیا

یک روز کسی در خانه پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم را زد حضرت فرمودند: کیستی؟ کوبنده در عرض کرد منم، حضرت ناراحت شدند گفتند: منم کلام خوبی نیست که بنده بزند منم مخصوص خدای متعال است. خداست که می تواند بگوید منم، بگو من بنده خدا هستم اسم خودت را بگو این منم بوی منیت و فرعونیت می دهد. اصلا من گفتن کار خوبی نیست.

می دانید ما که پیش خدا بودیم چرا در این خاکدان دنیا گرفتار شدیم؟ «إِنَّا لِلَّهِ» (البقرة : 156). یعنی پیش خدا بودیم و «إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا » (يونس : 4) . رجوع همه پیش خود خداست. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ» (الانشقاق : 6). رجوع یا برگشت یعنی قبلا آن جا بوده و دوباره برگشته است. مرحوم علامه طباطبایی هم به آیات زیاد استشهاد می کند می فرماید: ما در محضر خدای متعال بودیم. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (البقرة : 156). و رجوع هم معنیش این است که به همان جایی برمی گردیم که بودیم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».

  • من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
  • مرغ باغ ملکوتـم نیم از عالـم خـاک چند روزی قفسی ساخـته اند ازبدنم

خدا انسان ها را بغیر معصومین خلق کرد، ائمه هم به خاطر ما آمدند که ما را برگردانند به خاطر دستگیری ما آمدند. امام صادق علیه السلام فرمودند: وقتی خدا روح انسان های معمولی را خلق کرد به این ها خطاب کرد تو کی هستی؟ در مقابل خدای متعال قد علم کرد و گفت: منم، تو کی هستی؟ نگفت خدایا من فقیرم، من محتاجم، مخلوقم هر چه هستی تو هستی. در مقابل خدا ادعای استقلال کرد این روح چون ادعای استقلال کرد خطر داشت خدای متعال فرمود: تو را به دنیا و عالم خاکی می فرستم تا خودت را پیدا کنی ببینی که عجز و فقر و بیچارگی محض هستی هیچی نداری. به قول مرحوم دولابی که یکی هست همه چیزدار دارد و یکی هم هست هیچی ندارد این دوتا چه قدر به هم می خورند؟ یکی هست همه چیز دارد غنای محض، کمال محض، صرف الوجود است کاستی و کمی درذاتش وجود ندارد، هرچه کمالات بگویی دارد هیچی کم بود ندارد. یکی هم هست که هیچی ندارد و پر ادعاء است. هیچی نداریم نفسمان بند بیاید چه داریم؟ بین ما و برزخ و قیامت چه قدر فاصله است؟ یک نفس فاصله است این نفس که بند بیاید کار تمام است. چه قدر بشر ادعا می کند چقدر خود خواه است و منم منم می گوید که این منم او را بیچاره کرده است. اگر ما منم را کنار بگذاریم تمام مشکلاتمان حل می شود. بزرگی می فرمود: دوتا پهلوان خیلی قوی و قلدری در همدان بودند یکی سوار بر الاغ و یکی هم پیاده بود این دوتا دعوایشان شد سواره گفت: من بازوم قوی تر است. پیاده گفت: تو بی خود می گویی. آن که سوار الاغ بود دید این پیاده خیلی دارد شعار می دهد حرف می زند گفت حالش را بگیرم پشتش را زمین بزنم خاک مالیش کنم حالش جا بیاید از الاغش پیاده شد سینه اش را سپر کرد گفت: چه می گویی؟ پیاده گفت: هیچی، بغلش کرد و بوسید گفت تو سواره بودی و من پیاده، دعوایمان شده بود شما که پیاده شدی دیگرما اصلا دعوا نداریم خیلی هم رفیقیم. همه دعوا مال این است که یکی خودش را بالا می گیرد اما اگر از این خر شیطان پایین بیاید همه دعواها می خوابد. وقتی بنده ادعام را زمین بگذارم همه بغلم می کنند همه دوستم دارند. اگر این کنار من برود چه قدر قشنگ می شود هر کس که گرفتار منش است هر چه می گوید منش را می گوید خودش را می گوید. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» (الفاتحة : 5). تمام این موجودات خودشان را نشان می دهد یعنی بنده خودم را نشان می دهم، این منبر خودش را نشان می دهد، در و دیوار خودشان را نشان می دهند اما آینه خودش را کنار گذاشته و شما را نشان می دهد چون صاف و بی رنگ شده، زلال شده و بی من شده خودش را نشان نمی دهد. شما هم اگر روحت صاف و زلال بشود همین طور می شوید. اگر کسی پا روی خودش نگذارد هر عملی که انجام می دهد هر ذکری که می گوید خودش را می خواند.

معرفت نفس و خودشناسی راه سیر و سلوک

این نفس چیست که اگر کسی نفس را بشناسد خدا را شناخته است تمام راه های سیر و سلوک کردن در معرفت نفس و خودشناسی است این نفس چیست؟ کسی بیست سال هی می گفت خدا، امام زمان، بعد از بیست سال به او نشان دادند که این یاالله که می گفت نفس خودش بود که دو قسمت شده بود یک قسمت خودش بود یک قسمت هم جدا شده بود آن را صدا می زد خودش را صدا می زد خدا و امام زمان جای دیگر بودند. نفس انسان خیلی تو در تو است پرده در پرده است و الا اگر کسی خدا را با قلبش شهود کند و ببیند معصیت نمی کند. شما محضر بزرگی می رسید تا چند وقت حالتان منقلب می شود کسی محضر خدا برسد می دانید چقدر عوض می شود. اگر کسی خدا را ملاقات کند از ملاقات پیامبر و امام زمان بالاتر است. ما باید بدانیم که همه اش خودمان را صدا می زنیم باید یک قدم بیرون بیاییم پا روی خودمان بگذاریم. تمام سیرو سلوک همین است ما باید منمان را کمش کنیم کنار بگذاریم. یکی از راه های دعا و توسل است که خدا می فرماید: کسی نمی تواند به من ایمان بیاورد مگر این که من کمکش کنم یک کاری کنم که این نفسش کنار برود تا من را ببیند. تا زمانی که کوه انانیت در جلوی چشم ما است هر چه می گوییم خودمان را صدا می زنیم باید این کوه متلاشی بشود تا بتوانیم خدا را ببینیم.

ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام

در خانه امام حسین علیه السلام برویم که امام زمان در این ایام عزادار جدش اباعبدالله است. هیچ کسی در این زمان مثل امام زمان از مصائب کربلا آگاهی ندارد. هیچ کس مثل اما زمان ندبه و گریه و عزاداری ندارد. حضرت در زیارت ناحیه می فرماید: ای جد بزرگوار من هر صبح و شام برای شما ندبه می کنم اگر اشکم تمام بشود به جای اشک خون گریه خواهم کرد. چون حضرت از وضع کربلا خبر دارد که چه شده است. گاهی بچه ما مریض بشود حالمان بد می شود گاهی مادرها تا صبح نمی خوابند، امام زمان هم می داند که به عزیزانش چه گذشته؟ به جد وعموهایش چه گذشته است. عالمی خدمت امام زمان شرفیاب شدند به حضرت عرض کردند آقا ما شنیدیم برای مصائب جدتان خیلی گریه و عزاداری می کنید می خواهم بدانم کدام مصیبت دل شما را خیلی به درد آورده و غمگین کرده است؟ مصاحب عمویتان علی اکبر؟ آقا فرمودند: اگر عمویم علی اکبر هم بود برای آن مصائب کریه می کرد. برای مصائب عموی دیگرتان حضرت اباالفضل العباس؟ فرمودند: اگر آن عمویم هم بود برای این مصیبت گریه می کرد. پرسیدم آقا برای مصائب جدتان اباعبدالله الحسین؟ فرمودند: اگر جدم هم بود برای آن مصیبت اشک می ریخت و گریه می کرد. عرض کردم آقا جان پس کدام مصیبت دل شما را این همه دل شما را به درد آورده است؟ دید آقا منقلب شدند اشک از دیدگانشان جاری شد فرمودند: برای مصائب عمه ام زینب کبری، جان عالمی به قربان دل زینب، امان از دل زینب که خون شد. زینبی که طاقت ندارد آفتاب به بدن حسینش بتابد می آمد آن قدر جلوی آفتاب می ایستاد که حسینش از خواب بلند بشود. زینبی که طاقت ندارد آه و ناله برادرش را بشنود. زینبی که همه وجودش عشق و محبت حسین است. در خردسالی بی بی گریه می کرد بی تابی می کرد بغل هر کسی که می دادند آرام نمی شد اما وقتی گنداقه اش را دست اباعبدالله الحسین دادند فوری آرام شد یعنی معشوقش، همه هستی اش امام حسین بود. امام زمان شما خبر دارید از دل عمه جان، زینب کبری وقتی آمدند در کنار گودی قتلگاه بدن بی سر برادر، بدن قطعه قطعه دیدند چنان ناله جانسوزی از دل بی بی بلند شد که راوی می گوید به خدا قسم حتی دشمن هم به غربت زینب گریه کرد. صدا زد خدایا این قربانی را از آل پیامبر قبول فرما. «وامحمّداه صلّى عليك مليك السماء، هذا حسينٌ بالعراء! مرمَّلٌ بالدماء! مقطّع الأعظاء! واثكلاه! وبناتك سبايا!» ( محمد جعفر طبسی/مع الركب الحسينى/ ج 5/ ص : 67). ای جد بزرگوار برخیز ببین این بدن غرق خون بدن حسین توست. برخیز ببین دخترانت را به اسیری می برند. من نمی دانم با بدن آقا اباعبدالله چه کردند می گویند بی بی سکینه آمد دید عمه اش زینب کنار بدنی نشسته گریه و ناله می کند عرضه داشت عمه جان این بدن کیست پیکر کیست؟ خانم فرمودند: عمه جان حق داری نشناسی این بدن پدرت اباعبدالله الحسین است که زیر سم اسب ها تکه تکه شده است. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج1/ ص: 230).