اسامي معصومين عليهم السلام: اميرالمؤمنين(عليه السلام)، امام صادق(عليه السلام)، امام سجاد(عليه السلام)
يکي از مهم ترين سرمايه هايي که خداي متعال به ما عطا کرده سرمايه قلب است. انبياء و اولياء الهي سروکارشان با اين قلب انسان است و براي اين تلاش مي کنند که اين قلب را هدايت کنند. دشمن و دستگاه ابليس هم تمام تلاششان اين است که اين قلب را تسخير کنند.
در آيات قرآن و روايات، بحث هايي مفيد و پر دامنه درباره قلب و حالات قلب قواي قلب و امثال اينها ديده مي شود. در اين آيات و روايات حقايقي که براي اين قلب وارد مي شود، بررسي مي گردد. اين قلب به منزله امام قوا و سرمايه هاي انسان است. اگر قلب در مسير خداي متعال بود، همه اين نعمت ها در مسير خداي متعال قرار مي گيرند و براي انسان مفيد واقع مي شوند. اگر قلب در مسير خداي متعال نبود، همه نعمت هاي ديگر، ضايع خواهند شد. مؤمن چشمش، گوشش و زبانش با بقيه متفاوت است. ولي محور، قلب اوست. قلب مرکز ايمان است و نور ايمان از قلب به بقيه قوا کشيده مي شود.
خداي متعال مي فرمايد: يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ
[1] ، روز قيامت روز بهره بردن از سرمايه هاست. الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة [2] روز قيامت که روز حسابرسي است و نتيجه کارها و تلاش ها و سرمايه هاي بزرگ انسان برمي گردد، خداي متعال مي فرمايد: روزي است که هيچ مال و فرزندي مفيد نيست و به کار انسان نمي آيد، جز آن کسي که وقتي رو به خدا مي آورد با قلب سليم به خداي متعال رو مي آورد.
اين آيه را دو گونه معنا کرده اند. يکي از معاني اين آيه شريفه چنين است: روز قيامت چيزي به درد نمي خورد، مال، فرزند و ديگر سرمايه هايي که خداي متعال به انسان داده در روز قيامت به کار انسان نمي آيند. الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ[3] اينها نعمت دنيا و جلوه هاي دنيايي هستند. سرمايه هاي آخرت با دنيا تفاوت دارند.
امام صادق عليه السلام براساس نقل مرحوم کليني در کافي اين آيه را چنين معنا فرمودند: از حضرت سؤال شد راه رسيدن به منفعت ها چيست؟ حضرت فرمودند: قلب سليم قلبي است که وقتي به لقاءخدا و پروردگار مي رسد، غير خدا در اين قلب نيست.
البته دو جور مي شود آن را معنا کرد. يکي اينکه همه به لقاء خدا مي رسند و مقصود از اين لقاء مرگ است. يعني قلب سليم، قلبي است که وقتي مرگ به سراغ او مي آيد، جز خدا در اين قلب نيست. لقاء خدا وقتي اتفاق مي افتد که در قلب جز خدا نباشد قلبي که جز خداي متعال در آن هست، لقاء نمي يابد. اگر کسي بخواهد به لقاء خدا برسد بايد خالص شود. فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً[4] اگر کسي جز خدا در قلبش نبود آن وقت به لقاء خدا مي رسد.
همه حجاب هايي که براي انسان واقع مي شود حجاب قلبي است. اگر انسان قلبش را از اغيار خالي کرد آن وقت لقاء خدا به وسيله قلب به دست مي آيد. در روايات متعددي از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده که از حضرت سؤال شد: آيا شما پروردگار خودتان را ملاقات کرديد يا نه؟ فرمود: من خدايي را که نبينم، عبادت نمي کنم. بعد حضرت هشدار و توضيح دادند که: لا تري الاعين لمشاهدة الأبصار ولکن فراق القلوب و حقايق الايمان، خداي متعال را با چشم سر نمي شود ببيني، ولي قلوب با حقيقت ايمان، خداي متعال را مي بينند. آن يک رؤيت ايماني است و ديدن قلبي است.
لقاء هم لقاء قلب است قلب مي تواند خداي متعال را ببيند و شرط لقاء اين است که جز خدا در قلب انسان نباشد. فرمود: قلب سليم قلبي است که خدا را ملاقات مي کند در حالي که هيچ چيز جز خدا در قلب انسان وجود ندارد. سپس فرمودند: وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ[5] قلبي که در آن شک است و به مقام يقين نرسيده که يقين، مقدمه لقاء خداست و قلبي که در آن شرک هست و غير خدا حضور دارد، اين قلب ثابت است. بعد فرمودند: وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ[6] انبياي الهي که ما را به زهد دعوت کردند، مقصودشان اين نبوده که ما را از لذت هاي دنيا محروم کنند، بلکه مقصود اين است که انسان بايد زاهد باشد تا قلبش براي آخرت عارف شود. زهد يک امر قلبي است.
اين مطلب را خداي متعال در آيه نوراني سوره حديد بيان فرموده: ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلىَ مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَئكُمْ[7] حضرت حق مي فرمايد: آنچه به شما مي رسد قبل از اينکه به شما برسد، در کتابي ثبت شده و بر اساس آن، براي شما پيش مي آيد.
مومن هيچ وقت در عالم تصادف نمي کند. اينکه تصادفا اين لقمه در سفره من افتاد، تصادفا بيمار شدم، تصادفا فقير شدم، تصادفا اين ثروت پيش آمد، تصادفا اين دوست و عزيز از دست رفت. اين در صحيفه مومن نيست. بلکه همه آن براساس خواست پروردگار رخ مي دهد. تدبير اين جهان بر اساس يک کتاب است. معني تقدير شب قدر هم همين است که ملائکه در شب قدر بر ولي خدا نازل مي شوند و برنامه خودشان را به امضاء امام عصر مي رسانند و جهان را بر اساس آن برنامه اداره مي کنند.
بنابراين، قبل از اينکه اين حادثه ها اتفاق بيفتد، در کتابي ثبت شده. خداي متعال بر اساس علم، حکمت و رحمت خود، اين حادثه ها را تدبير کرده است. به تعبيري، يک غرض حکيمانه اي پشت سر اين حادثه ها وجود دارد. چه انسان ثروتمند شود، چه فقير شود، چه بيمار بشود، چه سالم باشد، چه بميرد، چه زنده باشد، چه به او نعمتي بدهند، چه از او نعمتي را بگيرند، پشت سر همه اين ها تدبير حکيمانه اي هست.
البته يک هدف بيشتر بر هر دو اينها (دادن ها و گرفتن ها) حکومت نمي کند. به همان دليل که در دوره جواني زيبايي و جمال را به انسان مي دهند، در پيري از انسان مي گيرند. به همين دليل که توانايي ها را در جواني به انسان مي دهند در دوران کهولت از انسان به تدريج همه اين نعمت ها را پس مي گيرند. انسان در يک دوره اي صاحب نعمت هاست و در دوره اي، نعمت ها از او گرفته مي شود. خداي متعال انسان را براي اين آفريده: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون [8] ؛ من آنها را براي لهو و لعب، براي پرستش بت ها و براي مشهور شدن نيافريدم. من آنها را آفريده ام تا مقام عبوديت و مقام معرفت خداي متعال را پشت سر بگذارند و به مقام لقاء برسند.
اگر خداي متعال ما را براي عبوديت آفريده همه آن سرمايه هايي که در درون و بيرون به ما مي دهد، همه متناسب با آن عبوديت هستند. همه شرايطي که براي انسان پيش مي آورد درست و دقيق همان شرايطي است که انسان از اين شرايط مي تواند به مقام عبادت و عبوديت برسد. اين مضمون روايات متعددي است که مي فرمايد: شما به تدبير خداي متعال راضي باشيد. اگر روزي به شما نعمت داد، راضي باشيد. اگر روز ديگر همين از شما گرفته شد هم راضي باشيد. اگر سلامتي بود يا بيماري به هر دو راضي باشيد. چرا؟ چون خداي متعال آنچه مصلحت شماست، براي شما تقدير مي کند. اگر مصلحت مومن در سلامتي بود خداي متعال به او سلامتي مي دهد و اگر مصلحتش در بيماري بود، بيمار مي شود. البته در متن اين بيماري و بلا، همه رحمت هاي خداوند پنهان شده. بنابراين آنچه خداي متعال به انسان مي دهد، دقيقا سرمايه اي است که با اين سرمايه مي تواند رشد کند و به مقام عبوديت برسد.
بلايي که براي مؤمن مي آيد، دقيقا به اندازه اي است که با آن بلا مي تواند رشد کند. بيش از ظرفيت انسان، نه به انسان نعمت مي دهند و نه نقمت و بلا ذره اي بيش از توان انسان نيست. هر کسي ظرفيتي دارد. اگر مؤمن اين را فهميد که ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ[9]. آن گاه لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلىَ مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَئكُمْ [10]. وقتي نعمت را مي دهند، فرح نعمت، او را غافل نمي کند، وقتي نعمت را از او مي گيرند، تأسف نمي خورد؛ زيرا در پي يک مقصد بيشتر نيست.
اين دادن ها و گرفتن ها، مقدمه لقاء است. پس وقتي نعمت را به او مي دهند، کاري با نعمت ندارد. در پي اين است که اين نعمت را به گونه اي استفاده کند که به لقاء خدا برسد. وقتي بلا مي آيد، مومن مي داند اين يک نردبان براي سلوک است. ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ[11] آنچه در نزد ماست حتما از ميان مي رود و آنچه در نزد خداست باقي مي ماند. اين است که اگر انسان نعمت را از يک دست گرفت و از دست ديگر اين نعمت را در راه خدا داد، از اين نعمت بهره مند مي شود.
وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ
[12]؛ خداي متعال مي فرمايد: عده اي اين گونه اند؛ سرمايه اي که خداي متعال به آنها مي دهد را براي تثبيت خودشان مي خواهند. انسان وقتي خودش تثبيت مي شود که با خدا معامله کند و سرمايه ها را در راه خدا بدهد. دادن سرمايه در راه خدا بذر پاشيدن است: كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ[13]؛ اينها خودشان مانند يک باغستان هستند و خودشان شکوفا و بارور مي شوند. وقتي سرمايه را در راه خدا مي دهند، خودشان مانند يک گلستان و دامنشان پر از گل مي شود و گل بر دامن وجودشان مي رويد.
هر نعمتي که خداي متعال به انسان مي دهد، يک حجت بر انسان تمام مي شود و در پي آن تکليفي مي آيد. بعد حضرت اين سرمايه ها را شمردند که نعمتي که مي آيد اگر ثروت باشد، به دنبالش تکليف مي آيد. بايد بار ضعفاي مؤمنين را بر دوش بکشد. مؤمن تلاش مي کند که اين بلاء و نعمت، حجاب او نباشد: وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ.[14]
اگر انبياء به زهد دعوت کردند، براي اين است که قلب فارغ از دنيا باشد تا براي آخرت آماده بشود. اگر قلب فارغ شد، هم از رنج ها به لقاء مي رسد و هم از خوشي ها به لقاء خدا مي رسد. اولياء خدا که دنيا را اين گونه مي شناختند همواره از آن مي گريختند. إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا،إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا؛ وَ إِذَا مَسَّهُ الخير مَنُوعًا[15] ؛ سختي به او مي رسد و نمي تواند بهره مند شود، فرياد مي کند و به جاي اينکه در دل سختي، در پي خدا باشد، با خدا کينه پيدا مي کند.
آنهايي که در راه خدا سرمايه خود را مي دهند، خودشان مانند دانه گندم شکوفا مي شوند. وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ[16] خداي متعال مي فرمايد: اگر مال و آبرويتان مي رود يا امنيتتان متزلزل مي شود و يا به گرسنگي و قحطي مبتلا مي شويد، اينها تصادفي نيستند.
در برابر همه اين ناگواري ها آنچه از شما مي خواهيم صبر است. اگر توانستيد صبر کنيد وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ آن گاه بشارت هايي براي شماست. سپس در آيه بعد مي فرمايد: أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ[17]؛ صلوات و رحمت خدا مي آيد البته صلوات خداي متعال، انسان را نوراني مي کند و اين نورانيت هدايت مي آورد. فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ [18]؛ خداي متعال اگر بخواهد هدايت کند قلب را نوراني مي کند. در روايت مي خوانيم اگر يکي از اين سه چيز را خداي متعال به فرشتگان بدهد راضي هستند. صلوات، رحمت و هدايت الهي.
اين صبر چيست که ما را چنين بهره مند مي کند؟ خداي متعال در اين آيه مي فرمايد: الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ؛ [19] صابر کسي است که وقتي حادثه اي مي بيند مي فهمد. خداي متعال مي فرمايد: نعمت ها را به شما داده بود که اين نعمت ها را در راه خدا بدهيد و رشد کنيد.
کي انسان در راه خدا نعمت را مي دهد؟ انسان اگر اين را نفهميد هم خودش را ضايع مي کند و هم نعمتهايش را. انسان مبدأ نيست. مبدأ و مقصد، اوست. اگر انسان اين را دريافت هم خودش دائم مشغول به ذکر خداست و هم هر نعمتي به او دادند اين نعمت را موازي با درگاه خدا مي داند.
در روايت عنوان بصري حضرت فرمودند: عبوديت رکن اولش اين است که خودت را مالک نبيني. حضرت فرمودند: بخاطر اينکه عبد در آنچه که خدا به رسم امانت داده مالک نيست حتي مالک خودش هم نيست. يرون المال مال الله يضعون حيث امرهم الله تعالي؛ او مال را مال خدا مي بيند. وقتي مال خداست مراقب است اين مال را هر کجايي که خدا امر کرده قرار دهد. اگر کسي خودش را مالک نديد انفاق در راه خدا برايش آسان مي شود. آنچه مانع مي شود که انسان بتواند نعمت ها را به خدا برساند، اين است که خود را مالک مي بيند. لذا اگر انسان فهميد که لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ [20] متوجه مي شود که همه عالم به سمت او حرکت مي کنند.
خداوند گاهي نعمت ها و مخلوقاتش را مسخر ما مي کند و ما سد حرکات آنها به سمت خدا مي شويم. آنگاه آنها ما را لعنت مي کنند. در روايات مي خوانيم وقتي بر روي زمين گناه مي شود، زمين صاحب اين گناه را نفرين مي کند. چون دارد او را ضايع مي کند. انسان را خداي متعال مسخر قرار داده و ما بجاي اينکه اين نعمت را از خودمان عبور بدهيم و به خدا برسانيم؛ سد آنها مي شويم. وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ[21] ؛ عمل صالح است که صاحب خودش را بالا مي برد. وقتي انسان سد شد، اين نعمت بالا نمي رود.
اگر انسان اين را ندانست که ما از خداييم و نبايد دل به اين نعمت ها ببنديم، موضوع شکل ديگري مي گيرد. تعلق از آنجايي پيدا مي شود که انسان خودش را مالک ببيند و مالک حقيقي را نبيند. اگر اين فرش را نزد من امانت گذاشتند، انسان علاقه اي به آن پيدا نمي کند. بايد دانست امانت فقط بار تکليف است. ما امانتدار هستيم و بايد نعمت ها را به آن کسي برسانيم که خدا مي خواهد.
اگر انسان اين را فهميد، تعلق پيدا نمي کند. آن گاه در حال رشد است. ولي اگر کسي اين را نفهميد و سد وجود خودش شد، خداي متعال اين بت را مي گيرد و مي شکند. انسان در گرفتن نعمت بايد بفهمد که مالک آن نبوده. اگر من مالک بودم پس چرا از دست رفت؟ دقيقا به همان دليلي گرفت که داده بود تا من را به خدا برساند. حالا که نرسيدم، مي گيرد تا من به خدا برسم و بفهمم من مالک نبودم. حالا اگر من فهميدم و صبر کردم، پاي خدا ايستاده ام.
آن کسي از نعمت و بلاء بهره مند است که إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ[22] را بفهمد. پس انساني از نعمت ها بهره مند مي شود که به اين مقام رسيده باشد. کسي در روز قيامت به لقاء خدا مي رسد که قلبش سليم است؛ يعني يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ [23] جر خدا در اين قلب نيست. اين انسان که جز خدا در قلبش نيست همه نعمت ها را در راه خدا داده. روز قيامت از همه نعمت هايش بهره مند است. وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ[24] ؛ اگر قلب فارغ شد، مي شود قلب سليم. قلب سليم براي آخرت فارغ است و نعمت ها را نگه نمي دارد. نعمتها را در راه آخرت مي دهد.
در نهج البلاغه آمده که حضرت فرمودند: فقرا پلي هستند که بار را آنجا از دوش شما برمي دارند و به آخرت برمي گردانند. اين نعمت ها را آدم بايد از اين گردنه ها عبور بدهد و در آخرت تحويل بگيرد. خداي متعال پل هايي گذاشته و امانت دارهايي قرار داده. اين جا بدهم و آن جا تحويل بگيرم.
فرمود: اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَتَحَوَّلُ إِلَى غَيْرِكُمْ[25] ؛ حاجت هايي که به سوي شما مي آيد، نعمت هاي است که خدا به طرف شما سرازير کرده. خدا نعمت ها را مي دهد. حاجت ها که مي آيد براي اين است که اين نعمت را در راه خدا بدهي. اگر در راه خدا دادي، آن طرف تحويلت مي دهند.
در روايت مي خوانيم: حواستان باشد خيلي از چيزهايي که مي دهند، مال شما نيست؛ مال ديگري است. به شما مي دهند که شما در راه خدا بدهيد. اگر جلو آن را گرفتيد، اين نعمت را از شما مي گيرند و مجراي ديگري برايش درست مي کنند.
يکي از دوستان مي گفت: يکي از اساتيد دائم هشتش گرو نهش بود. دائم از اين و آن قرض مي کرد. پانصد هزار تومان از اين، يک ميليون از آن و... خيلي مقروض شده بود. بنده خدايي از او قرض کرده بود و نتوانسته بود پس بدهد. يک بار آمد و گفت: قرضت را بده؟ گفتم: آقا از کيسه خليفه مي بخشيد!
يکي از علماي وقت از دنيا رفتنش گريه مي کرد. خيلي قرض داشت. گفتند: آقا چرا ناراحتيد؟ ما قرضتان را مي دهيم. گفت: مسأله اين نيست؛ مسأله اين است که مي ترسم خدا بگويد: تو بيشتر از اين آبرو داشتي. ما بيشتر از اين مقدار به تو آبرو داده بوديم. چرا کم خرج مؤمن مي کردي؟ چرا کم سرمايه گذاري کردي؟
صلي الله عليک يا اباعبدالله اين کاروان که ديروز وارد سرزمين کربلا شد، براي اولين بار به زيارت سيدالشهدا آمد، کارواني است که از ماه ها قبل، رنج و غصه هاش آغاز شده بود. از آن روزي که از مدينه بيرون مي آمدند، پيش بيني مي کردند و مي دانستند چه اتفاقي مي افتد. نگران اين حادثه سنگين بودند. مثل بي بي دو عالم زينب کبري (س) که خوب مي دانست حديث ام ايمن را قدم به قدم مي دانست که روزي بايد برود کربلا و از امام حسين جدا شود. ديگران هم کم کم فهيمده بودند و مي دانستند وقتي از حضرت مي پرسيدند اين سفر پرمخاطره است و چرا اهل بيت را با خودتان مي بريد، مي فرمود: خدا خواسته اينها را اسير ببيند.
منزل که به کربلا نزديک مي شدند؛ غصه هايشان افزايش پيدا مي کرد. تا حلقه محاصره دشمن در کربلا تنگ شد. تعبير امام صادق عليه السلام اين است از حضرت نقل شده: دشمن حلقه محاصره را به گونه اي تنگ کرد که ديگر معلوم شد هيچ کس براي ياري امام حسين نمي آيد. تا آن لحظه اي که ديگر امام حسين از کنار خيمه ها با خداحافظي سنگين جدا شد و معلوم بود ديگر برنمي گردد.
اين آخرين وداع امام حسين است و بعضي اينجوري نقل کردند که به خواهرش زينب فرمود: زينب من مي روم. تا من مشغول جنگ هستم به اهل حرم بگو لباس هايشان را عوض کنند و لباس اسيري بپوشند. تا آن لحظه اي که آمدند بالاي بلندي. الشمر جالس علي صدره. تا لحظه اي که دشمن حمله کرد، اسب بر بدن سيدالشهدا تاخت و تا آن لحظه اي که آمدند در گودي قتلگاه و با تازيانه آنها را از سيدالشهدا جدا کردند. سفر کوفه و شام و سختي هاي راه و اسارت ها و سفر با نامحرم مجلس ابن زياد و يزيد و آن صحنه هاي دلخراش و جانسوز. اين غصه هاي سنگين و فراوان را تحمل کرده بودند، ولي در همه اين مدت، مشغول انجام وظيفه بودند. غصه دار بودند، خسته شده بودند، ولي همه سعيشان اين بود تا تکليفي که خدا از آنها خواسته و بار مسئوليتي که امام بر دوششان گذاشته، به درستي انجام بدهند.
تمام تلاش زينب اين بود که کجا بايد خطبه بخواند. کجا بايد گريه کند و کجا بايد خود را سپر تازيانه ها قرار دهند تا مثل ديروزي که آمد کربلا ناگهان ديد بر سر قبر امام حسين نشسته. زينب کبري در گودي قتلگاه، وقتي روضه مي خواند، همين مصيبت را گوشزد مي کرد و مي فرمود: به فداي آن آقايي که مسافرتي نرفته که اميد برگشت داشته باشيم. اگر چه غصه فراقش را مي خوريم، ولي به خود وعده بدهيم که روزي برمي گردد، ولي وقتي اين مطلب را باور کرد که ديگر از حسينش خبري نيست.
اميرالمؤمنين هم با ناباوري، فاطمه اش را دفن مي کرد. گر چه سخت بود ولي مراقب بود وصيت بي بي بر زمين نماند، ولي وقتي دستش را بر خاک قبر فاطمه کشيد، غصه به او هجوم آورد. دختر رسول خدا را در قبر گذاشته و بر سر قبر او نشسته. اين بود که ديگر آرام نگرفت. خم شد صورت بر قبر فاطمه گذاشت: يا رسول الله! عن صفيتک صبري و رق عنها...
زينب وقتي احساس کرد بر قبر امام حسين نشسته، خودش را بر قبر برادر انداخت. فراغ و جدايي، گفت وگو کردن و گزارش سفر دادن، از آن ساعت که خود را ناگزير از تو جدا کردند. تو فرموده بودي بايد به سفر کوفه و شام بروم. تو بر ني بودي و ديدي چه ها ديدم، چه ها کردم. هر کجا رفتم تو با ما بودي. ديدي مجلس ابن زياد و يزيد را ديدي، آنجايي که بايد خطبه بخوانم، چگونه بر يزيد و ابن زياد شوريدم: أمِنَ العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك وإماءك، وسوقك بنات رسول اللّه سبايا قد هتكت ستورهنّ!؟ [26] اگر جايي بايد سر بر چوبه محمل مي کوبيدم، تو شاهد بودي، اگر جايي بايد گريبان چاک مي زدم، تو شاهد بودي. اگر فرمودي مراقب بچه هاي من باش، تو شاهد بودي، من کوتاهي نکردم. اگر مي بيني بدن عزيزانت در اثر تازيانه ها کبود شده، من کوتاهي نکردم. ديگر بيش از اين ممکن نبود. عزيز برادرم!
طبق نقل مقاتل اين سه روز، در کربلا بودند. عزاداري کردند و سوختند. نه غذا مي خورند، نه آب مي نوشند، نه استراحت دارند. امام سجاد عليه السلام فرمود: اگر اينها بيشتر در کربلا بمانند کسي زنده از اين سرزمين بيرون نمي رود. به عمه بزرگوارشان فرمودند: عمه جان آماده شويد بايد بار ببنديم و از سرزمين کربلا برويم. آماده شدند. خداحافظي از کربلا، براي همة شيعيان سخت است. به اهل بيت خيلي سخت گذشت. در اين وداع، وقتي کاروان مي خواست حرکت کند، آماده بودند.
سرزمين کربلا، ما مي رويم، از تو جدا مي شويم. يک يادگار براي تو گذاشتيم. مواظب او باش قدر او را بدان. يک بدن عريان قطعه قطعه شده را به يادگار گذاشته ايم. السلام عليک يا بقيه الله و رحمه الله و برکاته
- از رهگذر خاک سر کوي شما بوداي نسيم سحري بندگي من برسان
- هر نافه که در دست نسيم سحرافتادکه فراموش مکن وقت دعاي سحرم
[1] .الشعراء، 88،89
[2] . مجموعة ورام (تنبيه الخواطر)، ورام بن ابي فراس، ج 1، ص 183، بيان ما يحمد من الجاه ..... ص 183.
[3] . الكهف، 46
[4] . الكهف،110
[5] . الكافي، شيخ کليني، ج 16، ص 2، باب الإخلاص ..... ص 15.
[6] . همان
[7] . الحديد : 22 ،23
[8] . الذاريات : 56
[9] . الحديد : 22
[10] . الحديد : 23
[11] . النحل، 96
[12] . البقرة، 265
[13] . همان
[14] . الكافي، شيخ کليني، ج 16، ص 2، باب الإخلاص ..... ص 15.
[15] .المعارج: 19،20،21
[16] . البقرة : 155
[17] . البقرة : 157
[18] . الأنعام : 125
[19] . البقرة : 156
[20] . البقرة : 284
[21] . فاطر : 10
[22] . البقرة : 156
[23] . الكافي/شيخ کليني/2/16/باب الإخلاص ..... ص : 15
[24] .همان
[25] . مستدركالوسائل/محدث نوري/12/369/15- باب وجوب حسن جوار النعم بالشكر واداءالحقوق...ص:369
[26] . معالركب الحسينى (ج5)/محمدجعفرطبسي/182/كيف حمل بقية أهل البيت عليهم السلام إلى يزيد!؟ .... ص : 179