موضوع : از خود تا خدا (قسمت
اول)
بحثي كه ان شاءالله در چند
جلسه خواهيم داشت ، بحث از خود تا خداست . براي جلسات اول از خود شروع مي كنيم ،
بعد به موضوع خود و خدا مي پردازيم و بعد هم به سمت خدا مي ريم . ( ان شاءالله )
يه قضيه اي هستش
كه اين قضيه رو بعضي ها به صورت لطيفه مي شناسند اما يكي از لطيف ترين قضاياست ، (
نه لطيفه) و يه حقيقتي است . ( مربوط به 60 ، 70 سال پيشِ ) يك عالم جليل القدري
بين دو تا شهري كه رفت و آمد مي كرد از يه روستايي مي گذشت . اهالي روستا شناختنش و اصرار بسيار زيادي كردند كه : ”
آقا جان ! شما كه داري رد مي شي يه دو سه روزي ، اينجا بمونيد ، يه منبري هم براي
ما بريد ، از اونها اصرار و از اين بزرگوار هم انكار ، اما بالاخره قبول كرد و شب
اول ، بالاي منبر رفت ، و گفت : مردم
! مي دونيد چي مي خوام بگم ؟ همه گفتند : بله ، و ايشون اومدند پائين . شب دوم گفت
: مردم مي دونيد چي مي خوام بگم ؟ همه گفتند : نه آقا ، گفت : خُب آدمي كه نمي
دونه و نمي فهمه من براش حرف نمي زنم ! والسلام ! ” و پائين اومد . شب سوم گفت : مردم مي دونيد چي مي خوام بگم ؟ يه عده گفتند : بله ، يه
عده گفتند : نه ، گفت : خُب
اون عده كه مي دونند براي اون عده كه نمي دونند ، بگن . بعد گفت : ما هم ديگه اينجا
كاري نداريم ، خداحافظ شما !
اونهايي كه با
چشم ظاهربين نگاه مي كردند ، گفتند : خُب اين سه شب اين بابا اومد ما رو مسخره كرد
و رفت ، غافل از اينكه اين بزرگوار در سه شب ، سه منبر كاملاً پر و قوي ، سه مطلب
خيلي عالي رو بيان كرد :
مطلب 1 ـ اگر مي دونيد بيخودي
زانوي شاگردي نزنيد . آدم تا وقتي فكر كنه چيزي بارش هست از استادش چيزي ياد نمي
گيره . آدم تا وقتي فكر كنه دستش پرِ ، در خونة خدا چيزي بهش نمي دن ، تا وقتي با
داشته هاش داره به گدايي مي ره ، هيچ چيزي بهش نمي دن .
مطلب دوم : اوني كه نمي دونه ،
چرا نمي دونه ؟ اون آدمي كه فقط بشينه منتظر تا يه كسي ، يه آيت اللهي بياد بشينه
اون بالا ، تمام معنويات رو آماده براي هضم ، بهش تحويل بده ، خودش هم از فكر و
از مغزش هيچ استفاده اي نكنه و ابداً خودش هم زحمتي نكشه ، و همين جوري منتظر باشه
تا از در و ديوار چيزي برسه ، اين هم بي خود منتظره ، مي گه : چرا نمي دوني ؟ براي
تو هم حرفي ندارم .
مطلب سوم : اونهايي كه مي
دونند و منتظر نشستند كه يكي ديگه بياد چيزي بگه ، اينها هم اشتباه مي كنند . تو
كه يه چيزهايي مي دوني ، چرا همين ها رو به بقيه نمي گي ؟
نصحیت حضرت آقاي بهجت به طلبه
يه وقتي يكي از دوستان كه در
مشهد طلبه بود ، مي گفت : ايامي كه حضرت آقاي بهجت در مشهد تشريف دارند ، گفتم
براي نماز صبح كه اتفاقاً ساعت خلوت هست و آقا براي نماز به حرم تشريف مي برند ،
در كمينشون باشم ، برم جلو آقا رو بگيرم ، و بگم : آقا يه نصيحتي به من بكنيد .
مي گفت : ايستادم و آقاي بهجت تشريف آوردند ، از كوچه 100 ، اومدند به سمت خيابون
امام رضا (ع) دويدم ، جلو رفتم ، گفتم : سلام عليكم ، آقا من طلبه هستم ، حال شما
خوبه ؟ شروع كردم به احوال پرسي و همين جوري كه آقا راه مي رفتند ، ما هم كنارشون
راه مي رفتيم و سؤال مي كرديم ، رسيدم به اين سؤال كه آقا بفرمائيد من چكار كنم كه
آدم بشم ؟ تا اين رو گفتم : رسيديم به خيابون امام رضا (ع) ، خيابوني كه رو به گنبد هست ، مي گفت :
ايشون ايستادند ، يه نگاهي به من كردند ، گفتند : ” چي گفتي ؟! ” گفتم : آقا ! ما
چه كار كنيم آدم بشيم ؟ مي گفت : با انگشت به حرم امام رضا (ع) اشاره كردند .
گفتند : مي دوني اين آقا چه كارهايي رو دوست نداره ؟ گفتم : بله ، گفت : خُب نكن !
و مي دوني اين آقا چه كارهايي رو دوست داره ؟ گفتم : بله ، گفت : خُب اين ها رو
انجام بده . خداحافظ شما !
هميني رو كه بلدي
انجام بده . دائم مي گه مطلب جديد مي خوام بدونم ، آقا ما چي چي ياد بگيريم ؟ چي
چي ياد نگيريم ؟ از كجا بريم ؟ كجا نريم ؟ همين رو كه بلدي انجام بده .
خُب اون عالمي كه
اول بحث گفتم ، ايشون دفعه دومي كه از اين روستا رد مي شد ، اهالي روستا باز ايشون
رو شناختند ، دوباره جلو اومدند و گفتند : آقا ببخشيدا ! باز داري رد مي شي ،
قربون دستت ! امسال يه شب براي ما يه منبر برو ولي بالا غيرتاً حرف بزن ! باز مثل پارسال كلك سوار نكني ، كه نمي دونيد و مي دونيد ،
فلان ! بعد هم ول كني بري ، نه ! قشنگ دو تا جمله بگو ! قبوله ؟ گفت : باشه ، از
اون طرف هم متوليان ، به مردم سپردند كه : آقا هرچي رو منبر پرسيدند ، كسي حرف
نزنه ، هرچي بگيد ، يه بهونه اي مي ياره . ايشون بالاي منبر رفت ، بعد از بسم الله
الرحمن الرحيم گفت : مردم ! اگر
كار شما دستِ من بود من با شما چه كار مي كردم ؟ اگر پرونده هاتون دست من بود من
با پرونده شما چه عملي رو مرتكب مي شدم ؟ به شما چه نمره اي رو مي دادم ؟ همه سرها
پائين افتاد ، چرا ؟ براي اينكه مي خوان ببينند پرونده رو كه مي خوان به آقا بدهند
پرونده چي داره ؟ آقا چي رو مي خواد بررسي كنه ؟! همه در خودشون تمركز كردند ، يه
دفعه همه رفتند سراغ پرونده هاي خودشون ، يه مدتي گذشت ايشون بالاي منبر گفت : مي دونيد اگر كار شما دست من بود چكار مي كردم ؟ اگر كار
شما دستِ من بود به همين حالتي كه الان هستيد مي گذاشتم تا قيامت بمونيد . بهترين
كار براي يك انسان اين هست كه به خودش نگاه كنه ، تا انسان به خودش نگاه نكنه و تا
خودش رو نشناسه ، بخواد هي دور و ورش رو نگاه كنه هيچ وقت به خدا نمي رسه . محاله
! تنها كاري كه براي انسان مفيده اينه كه روزي يه بار ، به پرونده خودش نگاه كنه ،
در اين جلسه ما مي خوايم نگاه به پرونده رو بررسي كنيم . نگاه هاي به خود ، نگاه
به پرونده ، اما بذاريد من فايده اش رو براتون بگم :
يه پسر بچه اي در يك حجره اي
پادو بود ( پادو يعني كسي كه چايي مي ياره ، جارو مي زنه و . . . ) ، يه روز استاد
بهش گفت : آقا جون ! اين صد هزار تومن رو بگير ، برو اين ليستي كه بهت مي دم خريد
كن ، بعد هم حساب كتابها رو بيار . گفت : چشم ! خيلي هم خوشحال شد از مقام پادويي
به مقام مسؤول خريد رسيد ، دفعه اول هم هست ديگه ، پول رو بهش دادند و رفت ، تمام
تلاشش رو انجام داد ، خيلي تلاش كرد دقيق نوشت ، مرتب ليست بندي كرد ، وقتي كه
برمي گشت جنس ها رو مرتب رو هم چيد ليست بندي كرد ، اينقدر جنس خريدم اينها تو
عمده فروشي اين قيمته ، تو جزئي فروشي اينقدره ، تعداد خريد ، مقدار تخفيف ، آخر
هم مجموعش رو هم دقيقِ دقيق حساب كرد ، تا به استادش ثابت كنه كه مسؤول خريدِ خيلي
خوبيه . وارد مغازه شد ، استاد سرش رو روي ميز گذاشته بود ، همين جور كه سرش پائين
بود ، گفت : آقا ! خريدي ؟ گفت : بله ، گفت : برو بذار اون گوشه . خُب حساب هم كردي ؟ گفت : بله ، گفت : اون دخل هست ، اگه كم
آوردي بردار ، اگر زياد هم آوردي برو بريز سرجاش . شاگرد گفت : نمي خواي حساب كتاب
بهت پس بدم ؟! گفت : نه من به تو اعتماد دارم . اينقدر اين جمله براي اين پسر بچه
شيرين و زيبا بود كه بال درآورد ، كه آقا يه روزه از مقام چاي دم كردن رسيديم به
مقام مسؤول خريدي كه بهش مي گن : بهت اعتماد داريم . بهش مي گن : برو خودت بريز ،
حساب كتاب نمي خواد بكني . حالا
چي مي خوام بگم ؟
کفا بِنَفْسِكَ الْيَوْم
آيه شريفه قرآن مي فرمايد :
روز قيامت يه عده از بنده ها كه مي يان ، خداوند تبارك و تعالي پرونده رو به دست
خودشون مي ده ، مي فرمايد : ” كَفا بِنَفْسِكَ الْيَوْم ” حساب كتابت امروز دست خودت هست ، اين همه خلايق تو صفهاي
مختلف ميزان و صراط و . . . ايستادند
. يه عده از بنده ها رو خداوند تبارك و تعالي پرونده هاشون رو به دست خودشون مي ده
، مي گه : آقا جون ! هرچي خودت دوست داري حساب كن ! بهشتي هستي ؟ برو بهشت ! جهنمي
هستي ؟ برو جهنم ! اصلاً خودت نمره بده ، ما به اين كارها كاري نداريم . خلايق همه صداشون در مي ياد ، مي گن : ما اين همه تو صفيم
، اين بابا از راه رسيده ، پرونده اش رو خودش حساب كنه ؟! خداوند تبارك و تعالي
خطاب مي كنه : بندة من ! يادته
تو دوره و زمونه اي زندگي مي كردي ، مثلاً در سال 82 ، در فلان شهر ، در ايران ،
در كرة زمين كه از ميان 7 ميليارد نفر انسان تو و يه تعداد خيلي قليل ديگه اي صبح
تا شب غير از حساب كتابهاي مادي تون ، حساب كتابهاي بندگي تون رو هم داشتيد ،
يادته ، اين مزدته .
باریک الله گفتن خدا
در زمانه اي كه كاسب ها و
اهالي اقتصاد ، ريال به ريالِ حساب هاشون رو تو دفتر روزنامه و حساب تي و حساب كل
و غيره و غيره مي نوشتند ، در زمانه اي كه كارمندها تك تك پايه هاشون رو حساب مي
كردند ، در زمانه اي كه دانش آموزها و دانشجوها تك تك واحدهاشون رو روزي چند بار
حساب مي كردند ، در زمانه اي كه مردم حساب كتابِ تمام مسائل عاطفي و مالي و
اقتصادي و حكومتي و دولتي و مقامي رو داشتند ، در زمانه اي كه راننده تاكسي مون
پول خورده هاش رو هر 2 ساعت يك بار مي شمرد ، و در همون زمانه ، همين مردم ، حتي
روزي يك دقيقه و حتي سالي 5 دقيقه حساب و كتاب بندگي شون رو نمي كردند ، تو حساب و
كتاب بندگيت رو هر روز مي كردي ، باريك الله ،
حالا هم خودت حساب كن ، خيلي
ازت خوشم اومد تو كسي بودي كه براي خداي خودت اهميت قائل بودي ، گفتي : بسم الله الرحمن الرحيم ، تمام اين خونه ، زندگي ، زن و
بچه ، مقام و تشكيلات ، اينها هيچ كدوم هدف خلقت من نبوده . هدف خلقت من بندگي
بوده ، چطور من حساب و كتاب همة اين ها رو داشته باشم ، حساب و كتاب بندگي رو
نداشته باشم ؟ مگه مي شه ؟ شب به شب حساب و كتاب مي كردي ، لذا ” كفا بنفسك اليوم
” الان هم خودت حساب كن ، باريك الله ! بقيه هم از حسادت بتركيد ! به من ربطي
نداره كه بقيه ناراحت مي شن يا نمي شن . من
بنده اي كه هواي من رو داره و هواي خودش رو داره ، هواش رو دارم ، حتي اگه همه خلايق
هم داد بزنند
.
يه پرانتز : بعضي وقتها ما يه حرفهاي شعاري مي
زنيم ، مثلاً مي گيم : آقا ! ما مرگ رو باور داريم ، اين از اون دروغ هاي گنده است
، خدا رحمت كنه شهيد دستغيب رو ، ايشون مي فرمودند : ” وقتي از مرگ صحبت مي كنيد ،
نه منِ پيرمرد كه الان دارم مي گم ، و نه شمايي كه مي شنويد ، هيچ كدوممون قبول
نداريم . دروغ مي گيم . ”
اما
تو پرانتز دارم بهتون مي گم كه يادتون بمونه ، ديگه به هر حال مي دونيم كه مي ميريم
، اگر كه انشاءالله مرديم اهل محاسبه بوديم ، بعد هم رفتيم اونجا به ما گفتند : ” كفا بنفسك اليوم ”
اين جمله يادتون باشه ها ، باور كن اين يه جمله از هرچي تا حالا شنيدي خيلي مهم
تره ، اگر الان بهت بگن : آقا ! من يه جمله بلدم كه اگر تو ياد بگيري فردا 10
ميليون تومن بهت مي دن ، همه گوش ها تيز مي شه ، جمله رو هم يادداشت مي كنيد ، اما
اين يكي رو مي دوني چرا اصلاً همين جور نشستي و فقط نگاه مي كني ؟ براي اينكه
باورمون نمي شه . اگر مرديم بهمون گفتند : آقا ! اهل حساب كتاب بودي ، ” كفا بنفسك اليوم ” خودت
حساب كن ، يادت باشه ، حساب نكني ها ! پرونده ات رو ببند ، بگو : ببخشيدا ! ما
نيومديم در خونه كريم خودمون حساب كنيم ، در خونة كريم اومديم تا خودش حساب كنه .
من مطمئنم كه تو من رو حتي بيشتر از خودم دوست داري ، در خونة كريم كه آدم خودش
براي خودش غذا نمي بره . اين جمله رو چقدر يادمون بمونه نمي دونم . پس اين سود محاسبه در نگاه
به خود .
ببينيم
حالا چي رو بايد حساب كنيم ؟
سه مطللب را محاسبه کن
باز از قرآن استفاده مي كنيم ، مي فرمايند كه سه
تا مطلب رو محاسبه كن : ” اِنَّ السَّمْعَ والبَصَرَ والفُؤاد ” گوش ، چشم و فؤاد
.
1
ـ محاسبه گوش :
تا مي گي : محاسبه
گوش ، اغلب به اين مطلب مي رسيم كه بله ، منظور صداهاي حرام يا مثلاً صوت قرآن هست
، اين يه بحث هست . اينها شاخ و برگه ، شيطون اگه بخواد شاخه و برگت رو خشك كنه مي
دونه چه جوري از راه گوش ، اول ريشه ات رو خشك كنه . لازم نيست ، زياد به اون
صداها تكيه كني ، اونها فروعات هست .
مي
گه : بنده من ! مراقب گوشت باش ، مي دوني چرا ؟ چون گوش راه تزريق يك سري معارف درست
و همچنين چيزهاي غلط به عقل هست ، گوش خيلي تأثير روي عقلت مي ذاره . انسان در زندگي
بالاترين تأثيرات رو از اون چيزهايي كه مي شنوه مي بينه . خيلي تأثير مي ذاره مراقب
باش ، يعني چي ؟ يعني : حاضري شك كني ؟ از من شروع كن به شك كردن ، بگو خدا وجود
نداره ، بعد هم بگو پيغمبر وجود نداره ، بعد هم بگو امام وجود نداره ، بعد هم بگو
عدل وجود نداره ، بعد هم بگو عدالت وجود نداره ، همه رو بگو وجود نداره ، من هيچ
حرفي ندارم ، من با شك كردن تو مخالف نيستم ، اتفاقاً بهت دستور مي دم تو اصول دين
تقليدي كار نكن برو شك كن ، دستور بهت مي دم اما نكته اي كه الان بهت مي خوام بگم
اينه : ” من با شك كردن تو مخالفتي ندارم ، با در شك ماندن تو مخالفم . ”
يك جمله گفتن شك
رو ايجاد مي كنه ، اين جمله رو گوش دادي ؟ حالش رو داري بعدش چهار ، پنج روز بري
كار كني اين شك رو برطرف كني ؟ اگر حالش رو نداري گوش نكن .
مثلاً
من بيام اينجا بگم : يه قضيه هست كه من خودم كشف كردم ، و خيلي مهمه و مي خوام
براي اولين بار در جهان اعلام كنم ، اون هم اين هست كه ” من فهميدم بهشت تو آسمانها
نيست ، بهشت زير زمينه ! اگه ماها بتونيم يه دستگاهي درست كنيم كه اين دستگاه
مثلاً چهار هزار كيلومتر بتونه بكنه ما مي تونيم به بهشت برسيم . ديگه حساب كتاب
نداريم ، بهشت الان زير زمينه . ”
نظرتون
نسبت به اين نظريه چيه ؟ اگه من امشب دو ساعت حرف بزنم ، همه اش يه طرف اين يه
تيكه فقط يادتون مي مونه ، همين يه تكه چرت و پرت كه الان گفتم . چرا ؟ چون چيز جديدِ
خلاف جريانِ جامعه و خلاف چيزهايي كه هميشه وجود داشته ، لذت داره و چون جديده
مشهور مي شه ، آدم 50 ساعت حرف درست بزنه ، نمي گيرند ، يه تكه چرت و پرت بگي كه
هيچ كس نشنيده ( بهشت زير زمينِ ) همه جا پخش مي شه . مي گن : آقا شنيدي بهشت زير
زمينه ؟!
انسان
اينطوري هست كه نسبت به چيزهاي جديد يه دفعه خود به خود علاقمند مي شه ، مي فرمايند
: مراقب باش هر جديدي درست نيست . ممكنه قشنگ باشه ، قشنگ بودنش هم مال اينه كه
جديده اگه كه از قديم گفته بودند كه بهشت زير زمينه ، امروز اگه بهت مي گفتم :
بهشت تو عرش و آسمونه قشنگ بود ، خيلي چيزها به خاطر جديد بودنشون قشنگه . ” في كل جديدهٍ لذه
” حتي حرف جديد . اگه يه كسي بياد الان بگه : آقا ! من به اين نتيجه رسيدم كه
پيغمبر (ص) پيغمبر آخر الزمان نيست . همه مي شينيم چهار ساعت دلايلش رو گوش مي
كنيم ، خُب جديده ديگه ، مي خوايم ببينيم چي مي گه ؟ حال مي كنيم ، صفا مي كنيم ،
خدا مي گه : ببين ! مي خواي شبه گوش بدي ؟ گوش بده ، مي خواي شك كني ؟ شك كن ، من
حرفي ندارم . اما من روي اين حرف دارم كه اگر شك كردي برو به يقين برس . شك يه خط
هست ، اما جواب دادنش چهل صفحه هست . حالش رو داري ؟ آقا الان اومد نشست گفت : ” بهشت زير زمينه ”
اين فقط يه جمله و يه خط هست ، حرفش رو زد و رفت ، همه هم عشق كردند . اون كسي كه
مي خواد بياد ثابت كنه كه بهشت زير زمين نيست اين بايد براي تو چهل ساعت حرف بزنه
، حالش رو داري ؟ مراقب گوشت باش ! توصيه من اينه كه حالش رو داشته باشي . اما اگه
واقعاً حالش رو نداري چرا دينت رو خراب مي كني ؟ برخي از ما فقط منتظر اين هستيم
كه بگيم : فلان چيز معلوم نيست . مثل شاگرد تنبل هاي كلاس . بهش مي گي : 24 ارديبهشت
امتحان داري بعد يكي مي ياد مي گه : راستي من اومدم با آقا معلم صحبت كردم
احتمالاً اين امتحانه معلوم نيست 24 ارديبهشت برگزار بشه ، تا اين رو مي گن ، اين
كتاب رو مي بنده راحت ! مي گي : بابا ! امتحان داريا ! مي گه : نه ، معلوم نيست ! (
امتحان 24 ارديبهشته ، معلوم هم هست اما اين با همين كه شنيد معلوم نيست با اينكه
مي دونه معلوم هست ، مي خواد خودش رو راحت كنه ) برخي از ما براي اينكه بخوايم
لااُبالي بشيم دنبال همچين جملاتي مي گرديم كه فلان چيز معلوم نيست . تموم شد رفت
. راحت !
مراقب
باش ! مي گه : اگه مي خواي محاسبه كني ، اگه اون چيزي كه بهت گفتم مي خواي روز
قيامت بهت برسه مراقب باش ،
”
سمع ” ، گوشت رو محاسبه كن . چي شنيدي ؟ بعد هم
بشين براش برنامه ريزي كن ، خُب من اينها رو شنيدم مشكل دارم بايد بريم درستش كنيم .
2 ـ
”والبصر ”
دومين چيزي كه بايد تو محاسبه
كني چشمت هست ، چشم يعني چي ؟ باز اگه بخوايم خيلي عاميانه نگاه كنيم منظور نگاه
نامحرم هست ، باز اينها هم فروعات هست ، برگه ، مي گه : نه ، ببين ! من تو رو با خلايق از نظر خلقت متفاوت آفريدم
، همة موجوداتِ جهان سرشون موقع راه رفتن پائينه ، اما تو وقتي كه مي خواي راه بري
سرت بالاست ، همه پائين رو نگاه مي كنند ، تو جلوت رو نگاه مي كني ، مدلت اينطوريه
. يادت باشه براي ديدنت انساني ببيني ، حيواني نبيني ، يادت باشه . ما دنبال كسي
مي گرديم ، انساني ببينه . وگرنه حيواني ديدن كاري نداره . بنده من ! خيلي مراقب
باش . چشمت رو مراقب باش . به چشمت رسيدگي كن ، يه جوري نگاه نكن كه فكر كني مثلاً
همه دنيا همينه ، دور خودت تنيده باشي ، خيلي قوي تر به دنيا نگاه كن . نگاهت به دنيا
يك عاقل اندر سفيه باشه ، نگاه از بالايي باشه ، ديدي مثلاً از بالاي لونة مورچه
كه مي گذري ، از بالا كه نگاه مي كني چقدر با تسلط نگاه مي كني ؟ مي گه : اينطوري
به دنيا نگاه كن . اگه قرار باشه تو اون لونه باشي و بخواي درگير باشي ، خيلي
چيزها برات مهم مي شه . چيزهايي
كه اصلاً مهم نيست . چه كارهايي مي كني ؟ اونقدر تارها دور خودت مي تني ، اونقدر
اين ور و اون ور مي ري اصلاً معلوم نيست چه خبره ؟ خودت هم نمي فهمي چه خبره .
” چه سرنوشت غم انگيزي كه كرمِ كوچك
ابريشم تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود ”
مي گه : مراقب باش ، در ديدگاهت نسبت به دنيا مراقب باش . جدي به
دنيا به ديدگاه پل و مسافرخانه نگاه كن ، نه اينكه فقط توي اشعارت بخواي اينها رو
بنويسي . نه ، جدي ! تو واقعاً با اين رفتاري كه داري انجام مي دي ، تو الان جدي رفتني
هستي ؟ تو الان خيلي خوبي ديگه ؟ ديدگاهت رو خيلي مراقب باش ، اين ديدگاهي كه
انسان به دنيا نگاه مي كنه مي تونه اينقدر بچگانه باشه كه ساليان سال ما رو يك
جايي بشونه ، همين جوري دور خودمون بپيچيم ، بچرخيم ، بچرخيم و مي تونه اينقدر
بزرگ باشه كه با يك ديدگاه به اين بزرگي ، مي تونه جهان رو متحول كنه . به قولي ”
جهاني فكر مي كند اما تو يه خونه زندگي مي كند ” مي تونه اينقدر كوچيك باشه كه يك
نفر بهش گفت : باريك الله ، توپ توپ بشه ! اگه يه نفر هم گفت : خاك بر سرت ، مثلاً
همة روحيه اش خورد بشه . مي تونه هم اينقدر بزرگ باشه كه عالم و آدم بهش بگن :
مرگ بر تو ، يا بگن : درود بر تو ، براش هيچ فرقي نكنه . ديدگاه انسان نسبت به
جهان چه جوري بايد باشه ؟ ديدت رو مراقب باش . ما خيلي به چشمهات اميد داريم . چشم
تو خيلي مهمه ، منتها نه به اين چيزهايي كه الان داري مي بيني ، دوست داريم چشمهاي
تو چشمهايي باشه كه به قول مناجات شعبانيه ” حتي تَخرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبُ
حُجِبَ النُّور فَتَصِلَ اِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَه وَ تَسيرَ اَرواحُنا مَعَلَّقَه
بِعزِّ قُدْسِك ” همچين چشمهايي رو مي خوام تو داشته باشي ، نه چشمهاي عاديي كه
همه مردم دارند . ما براي تو يك چشم ديگه اي خلق كرده بوديم . تو اشتباه داري
برداشت مي كني .
3 ـ ” والفُؤاد"
سومين چيزي كه
بايد چك كني چيه ؟ مي گه : بندة من ! فؤادت رو مراقب باش . در عرب چهار انگشت زير
جناق سينه رو فؤاد مي گن . البته اينها اصطلاحي هست . يعني مركز تمام عواطف و
عقلانيت ها و احساسات و همه اينها تو مغزه ، تو عقله . منتهي اومدند يه تقسيم
بندي اصطلاحي كردند . مثلاً گفتند عاطفه در قلبه . مثلاً فؤاد در جناقه . مي گه
فؤادت رو مراقب باش . مي دوني فؤاد يعني چي ؟ اين فؤاد خيلي مهمه بايد يه كم بيشتر
دقت كنيد . فؤاد يعني مخزن و گنجينه اسرار باطني انساني . يعني جايي كه انسان در اون
يك سري تخم ها و بذرها رو كاشته و يك سري اسرار رو اونجا نهان كرده . دو تا عبارت
در علم اخلاق داريم به عنوان :
عاقبت
به خيري و عاقبت به شري . خُب اين دو كلمه رو به يك معنايي ما اصلاً قبول نداريم . به اين معني
كه مثلاً بگيم : يه كسي تمام عمر خوب بوده ، يه دفعه مي ياد آخر عمر بد مي شه . يا يه
كسي تمام عمر بد بوده و يه دفعه آخر عمر خوب مي شه . به اين معنا اصلاً قابل قبول
نيست . با عدالت خداوند هم جور در نمي ياد . عاقبت به خيري و عاقبت به شري اظهار
است نه ظهور . مي دونيد يعني چي ؟ يعني اينكه اون كسي كه عاقبت به خير مي شه از اول
در مسير خير بوده و اوني كه عاقبت به شر مي شه از اول در مسير شر بوده ، و بالاخره
به يه جايي مي رسه كه اين اظهار مي شه نه اين كه يه دفعه خوب بوده و آخرش ظهور كنه
و بد بشه و بالعكس . مثلاً مي گن : آقا ! برصيساي عابد 70 سال عبادت كرد ، يه دفعه
تو دام شهوات افتاد و خلاصه پدرش در اومد و جهنمي شد ! خُب بابا 70 سال عبادت كرده
يه كار شهواني هم انجام داد ، شلاقش بزنيد تمام شه بره ديگه . چرا تا آخر عمر
جهنمي باشه ؟ اون 70 سال رو بذاريد تو يه كفه ، و اين 4 روزه رو هم بذاريد تو يه
كفه . يا مثلاً بلعم باعورا ، 400 سال عبادت كرد ، يه زماني هم يه كبري گرفتش و يه
حرفي زد ، چرا جهنمي بشه ؟ يا مثلاً فلان كس ، 70 سال ظلم و جور كرد ، گناه كرد
آخر كار هم اومده دو تا ثواب كرده ، خُب يه كم از جرمهاش كم كنيد اين كه خلاف
عدالت خداوند هست ، كفة ترازومون كجا رفته ؟
مي
گيم : نه ، ببين ! برصيساي عابد اگر 70 سال عبادت كرد ، اگر همون سال اول هم اين مورد
براش پيش مي يومد تو دام مي افتاد ، پيش نيومد . شناگر خوبي بود آب نداشت ! ( فؤاد يعني اين ،
يعني : برصيسا ! اين 70 سالي كه داري عبادت مي كني ، تو اين دلت و قلبت و درون
مخزن اسرارت يك سري بذرها و تخمهاي اميال و شهوات هست . اگر اينها رو الان كشف
نكني و از فؤادت خارج نكني يك روزي اينها سر بلند مي كنه ، پدرت رو در مي ياره .
يه
وقتي شما مي ريد مكه ، يا به زيارت امام رضا (ع) و يا هر جاي ديگه ، حال معنوي خوبي
پيدا مي كني ، خُب تو مگه الان خوب نشدي ؟ يادت نره ، تو الان خوب نيستي ، مضيقه
محيط ، محدوديت ها تو رو نگه داشته ، چرا از اينكه الان خوب نگه داشته شدي خوب
استفاده نمي كني ؟ و فؤادت رو از اون بذرهايي كه خودت مي دوني ، خالي نمي كني ؟ 8 سال مگر جبهه نبودي ؟ ديگه
از اين بيشتر ؟ بابا ! مي گن اگر 40 روز براي خدا خالص باشي خدا حكمت بهت عنايت مي
كنه . مگر 8 سال جبهه نبودي ؟ چرا برخي از اونها كه از جنگ برگشتند اون همه هم كه تو
جنگ بودند ، اومدند اين طرف يه دفعه همه چيز به هم ريخت ، چي شد ؟
جمله
مهم : بعضي وقتها شيطون عبادت و اشك و اخلاص و سوز و همه چيز رو راحت تحمل مي كنه
براي اينكه تو فوادت يك بذرهايي كاشته كه اين بذرها جاي جاش ، جوونه مي زنه ، درخت
مي شه ، پدرت رو در مي ياره ! خيالش راحته ، مي گه : بذار بره عبادت كنه ، بره مكه
، بره مدينه ، بره كربلا ، بره جبهه ، هرجا مي خواد بره ، بره . من تو فؤادش يه تخم
هايي كاشتم كه اينها يواش يواش جوونه مي زنه . بزرگ مي شه . درخت مي شه ، ريشه بيرون
مي ده . بعد 20 سال پدرش رو در مي ياره . من خيالم راحته . بذار هر كار دوست داره
بكنه . مهم نيست اينها اصلاً برام مهم نيست . شيطون خيالش راحته . لذا هيچ وقت تعجب
نكن اگر برصيسا ، فضيلي ، آيت اللهي ، فلاني و . . . يك دفعه در آخر عوض مي شه ،
اين يه دفعه از بد به خوب تبديل نشده اين از اول تو مسير خوبي بوده و اگر آخر يه دفعه
بد مي شه از اول تو مسير بدي بوده . اين 40 ، 50 ، 60 سال رو هم نه خوب بوده نه
عبادت كرده ، هيچي ! يه آدم حسود شهواني بوده كه فكر مي كرده خوبه و اعمالش رو بررسي
نمي كرده ، محاسبه نمي كرده ، و اين بذرها رو از فؤادش خارج نمي كرده . جاي جاش
بذرها رشد كرده و جوونه زده و بيرون اومده و پدرش رو درآورده والسلام !
ميگه مراقب فؤادت
باش . مراقب باش چه بذري در اين فؤادت مي كاري ؟ خيلي بايد مراقب باشي اون
ايامي كه خوب هستي ، اون ايامي كه وقت داري بشين با خودت فكر كن ، كنكاش كن ، برات
دلت مهم باشه ، بابا مردشور همه دنيا رو ببرند ، همه اش هم كه به ما بدن بايد آخرش
بميريم ، ديگه چكار كنيم اگه ميشه نميريم ، اگر مي شه جدي يكي بياد به من بگه آقا
مي شه نميريم ؟ من خودم باهاش مي رم اونجا ، تا ديگه راحت زندگي كنيم . ولي وقتي
آدم مي خواد بميره كه نمي تونه راحت زندگي كنه . خُب مي خوايم بميريم چكار كنيم ؟
ما چون ميدونيم مي خوايم بميريم ، نمي شه راحت زندگي كنيم ، پس بايد يه مقداري
كنكاش كنيم ، يه مقداري روي خودمون وسواس داشته باشيم ، مراقب خودمون باشيم .
اينقدر بعضي وقتها من دلم مي سوزه كه مي بينم مثلاً : طرف سر سفره نشسته ، روغن
بدون كلسترول مي خوره ، نمكش رو ميزون مي كنه همه چيزش رو ميزون مي كنه ، كه چي ؟
كه مثلاً اين 50 كيلو بشه 60 كيلو . بشه 70 كيلو ، يا 90 كيلو بشه 80 كيلو . نمي گم اين كارها رو نكنيد .
اما مي خوام بگم : دلم مي سوزه . تو براي اين خوراك كرمها كه اينقدر داري زحمت مي
كشي ، كاش براي اون روحي كه داره بالا مي ره هم يه كمي زحمت مي كشيدي . كاش
كلسترول دينت رو هم بررسي مي كردي . كاش نمكِ طعام دينت رو هم بررسي مي كردي . كاش
براي دينت هم دل مي سوزوندي . خُب بابا ! تو اصلت اين بدن نيست ، كه اينقدر براش
سرمايه گذاري مي كني . كلاسهاي بدن سازي ها ، مباركت ، ويتامين ها ، مباركت ، دكتر
رفتن ها ، مباركت ، چكابهاي شبانه روزي ، مباركت ، اما روحت رو هم يه چكابي بكن ،
خُب اينطوري نمي شه . اين بررسي كردن و نگاه كردنِ به خودِ نفس و خود اعمالي كه داريم
انجام مي ديم خيلي خيلي مهمه
.
نكته
بعدي كه خيلي تو اين بحث لازمه و بايد آدم خوب دقت كنه ، اين هست كه اگر مي گيم به
خودت نگاه كن مراقب باشي يه وقت در دامِ انزوا نيفتي . منظور ما از نگاه به خود در
كلام ديني دو بعد پيدا مي كنه : وقتي انسان به خودش نگاه مي كنه به ديگران هم بايد
نگاه كنه ، براي اينكه در يك كارخانه اگر يك نفر خوب كار كنه ، نتيجه كار بقيه هم
بالا مي ره ، اگر يه نفر هم بد كار كنه بازدهي همة كارخونه پائين مي ياد . دوره و زمونه ، دوره و
زمونه اي نيست كه سرت رو پائين بندازي و فقط بخواي به خودت برسي و بتوني .
چند
وقت پيش يكي به من زنگ زد ، گفت : آقا ! ببخشيد يه جايي عروسي دعوت هستيم ، بزن و
برقص هست ، و خلاصه دختر و پسر قاطي هستند ما چكار كنيم ؟ بريم يا نه ؟ اگر به زور
بردنم چكار كنم ؟ چقدر بشينم ؟ خُب معمولاً جواب اين طور سؤالها خيلي كليشه اي هست
، بعضي ها مي گن : نه آقا ! حرامه . اگر هم به زور بردنت سريع پاشو ! اما من اين
جواب رو دادم ، يه جمله هم بهش اضافه كردم ، گفتم : ببخشيد من خيلي دلم براي تو ،
امثال تو و خودم مي سوزه ، اما امسال من بهت مي گم نرو ، تو هم مي گي : باشه ، چشم
! خُب سال ديگه باز عروسي ها بدتر شده ، باز هم مي گي چشم . فكر مي كني تا چند سال
ديگه تو مي توني عروسي ها رو نري ؟ به اين فكر كردي تا چند سال ديگه مي توني عروسي
ها رو نري ؟ تا چند سال ديگه مي خواي دائم خودت رو كنار بكشي ؟ چقدر مي توني در
مقابل اين جوي كه داره روز به روز بزرگتر مي شه مقاومت كني ؟ چقدر رو پاهات كار كردي
كه قوي باشي ؟ مي گه : اِه ! خُب حالا چكار كنم ؟ آقا پس برم ؟! نه ، من مي گم : مي توني يه كار كني ، از
اين عروسي تا عروسي بعدي ، روي يه نفر از فاميلتون كار كن ، روي يه نفر از همون
هايي كه اين عروسي رو رفتن ، يكي از همسن و سالهات ، يكي از جوانهاي هم سن خودت .
عروسي بعدي شما دو نفر باشيد كه نمي ريد ، بعد شما دو تا رو دو نفر ديگه كار كنيد
، عروسي بعدي شما 4 نفر باشيد كه نمي ريد ، يك سال كه مي گذره ، عروسي هايي كه مي
شه ، فاميل به خودش مي ياد ، مي بينه وقتي عروسي مي گيره نصف جوون هاش نمي يان ،
مي گن : آقا ! چرا نمي ياي ؟! يك تنشي ايجاد كنيد ! بسم الله بگيد و راه بيفتيد .
( اين يه مثال بود ، توي موردهاي ديگه هم همين طور باشيد ، تو دانشگاه ، دبيرستان
، محل كار ، اداره و همه جا كار كنيد )
مي خوام راحتت كنم
! اگر بخواي فقط رو خودت كار كني نمي توني ، نمي توني ! منزوي مي شي ، كنار مي
ذارنت . كم مي ياري ، تو اين دوره و زمونه اين حرفها زياد خريدار نداره . من براي
قيافة قشنگه الانت نگرانم ، من خيلي نگرانم ، من فكر نمي كنم تو بتوني قيافه ات رو
حفظ كني ، من براي نماز به اين قشنگي كه تو داري مي خوني نگرانم ، فكر نمي كنم سال
ديگه بتوني با اين فشار جامعه كه روي تو مي ياد ، خودت رو حفظ كني ، مراقب باش .
پس كار فردي و
شخصي بدون كار دسته جمعي جواب نمي ده بايد كار كني ، بايد ياد بگيري كه چطوري از
اين عشقي كه داري دفاع كني و براي دفاع از اين عشق مايه بذاري ، وقت بذاري ، و يكي
ديگه رو هم هدايت كني . فوري هم سؤال نكن : آقا ! چه جوري ؟! چه جوريش با خودته ،
من دارم راه كار مي دم ، بعضي ها تماس مي گيرند كه : آقا ! مي شه تو 5 دقيقه فلان
چيز رو بگيد ؟ مي گم : نه ، نمي شه ! توي 5 دقيقه كه نمي شه حرف زد . مي گن : آقا ! حالا يه
جوري بگيد ديگه ! يا مي ياد مي گه : آقا ! ما مي خوايم به خدا برسيم ، راههاي سلوك
رو بگيد چيه ؟! ( حالا مثلاً از منبر اومديم پائين داريم بيرون مي ريم ، كفشهامون
هم دستمونه ، مي گه : آقا راههاي سلوك رو همين طور تو راه تا دم در بگيد ! مي گم :
مگه مي شه ؟! مي گه : حالا يه جوري سرو تهش رو هم بياريد ديگه ! تو رو خدا ، به
خاطر امام رضا (ع) ! مي گم : بابا ! تو يه ديپلم فكسني و بي ارزش كه مي خواي بگيري
12 سال از 7 صبح تا 12 ظهر سر كلاس مي ري ، اونوقت اومده به من مي گه : تو راه از
همين جا تا دستشويي برسيم راههاي سلوك رو به من بگو !
براي
به خدا رسيدن اصلاً حاضر نيست وقت بذاره ، والله ! الان ما اين 9 شب از خود تا خدا
كه مي خوايم صحبت كنيم همش تيتر هست ، همين تيتروار گفتن 9 شب طول مي كشه .
همه
چيز دنيا همين طوريه ، طرف مي ره تو حساب پول مي ذاره ، براي چهار تا آجر ، 25 سال
قسط مي ده ، هر روز بعد از ظهر هم اضافه كاري مي كنه ، قسطش رو مي ده . اما به خدا
كه مي رسه حتي حاضر نيست نيم ساعت بشينه حرف گوش بده . مي گه : توي راه ، همين جوري
سرو تهش رو هم بيار ، تموم بشه بره ! چي چي تموم شه بره ؟ اين كه مال روحته روحي
كه قراره باقي باشه و ميلياردها سال خالد باشه ، ( اين كه مي گم ميلياردها سال ،
براي اين هست كه نمي تونيم بگيم چقدره ) اين رو تو 5 دقيقه من چطوري براي تو بگم ؟
تويي كه براي چهار تا پوست و گوشت و استخون 60 سالة عمرت ، كار مي كني ، براي اين مثلاً
20 سال سرمايه گذاري كن .
لذا
دقت كنيد . اگر مي خوايد كار كنيد بايد وقت بگذاريد ، اگر هم فكر مي كني تو چند روز
مي شه همه اين كارها رو ياد داد ، اين هم درست نيست ، من گفتم مي خوام تيتروار بگم
، بايد وقتي من تيتر رو گفتم خودت بري دنبالش .
تيتر
اول اين هست كه بايد روي بقيه كار كنيم . بريم ببينيم چه جوري بايد روي بقيه كار
كرد ؟ روش تحقيق رو ياد بگيريد ، از روي كتاب يا نوار ياد بگيريد كه تعليم و تربيت
چه جوريه ؟ بريم بگرديم پيدا كنيم . اين همه كتاب تو بازار هست ، بهترين كتابها
براي جمعيت 60 ميليوني كشور ايران مي ياد ، كه تيتراژش فقط 2200 تا هست ! خدا شاهده ! يك سال هم تو
غرفه مي مونه ، من ساليان سال تو كتاب فروشي ها مي بينم ، همه جاي ايران هم همين
طوريه .
نكته
آخر : نسبت به ارتباطت با خداوند مراقب باش ، از الان كه وروديِ بحث هست دقت كنيد
. مي گه : براي ارتباط با خداوند مراقب باش . ارتباطت با خداوند يه ارتباطي باشه
كه خودت خجالت نكشي . بعضي وقتها خدا به بنده ها ايراد مي گيره ، مي گه : بندة من
! خودت رو مسخره كردي ؟! مثلاً مي گه : چي شده ؟ خدا مي گه : ما هر وقت تو رو ديديم
اومدي در خونة ما قيافه ات مثل گداها بوده ، ” بده در راه خدا ! ” من مگه گدا خونه
باز كردم ؟! من تو رو براي معارف عاليه خلق كردم . صبح تا شب مثل گداها نشسته زار
مي زنه . مگه من دارالشفا باز كردم ؟ من كه اينجا كميته امداد نيستم ، من خدا هستم
، فقط بدبختي ، غم ، غصه ، درد ، ناراحتي و رنج رو براي من مي ياري ؟ بيا بابا ! ما قراره اينجا با هم حال
كنيم ، عشق بازي كنيم ، صفا كنيم ، بالا بريم ، طراوت كسب كنيم ، معرفت كسب كنيم ،
قراره تو حجابهاي نوراني رو پاره كني ، تو قراره پرده ها رو كنار بزني ، چشمهات
خدايي ببينه ، گوشت خدايي باشه ، دو تا دستت يدالله باشه ، اين چه ارتباطيه با من
داري ؟!
مي گه : بندة زرنگ
اون هست كه روايتهايي رو كه مي دونه در وجودش پياده كنه . يه روايتي داريم كه اين
رو دائماً تو سر اونهايي كه از دنيا بريدند مي زنند . ( ما كه خودمون دنيا پرستيم
) مي گن : آقا ! تو كه از دنيا بريدي ، نشنيدي پيغمبر اكرم (ص) چي گفته ؟ مي گه ، گفته :
” مال خوب ، زن خوب ، مركب خوب ، خانة خوب بگيريد ” حالا كار به اين نداريم كه بعضي
ها فقط روايتهاي شكمي رو از تو دين ، از بر هستند ، حالا فرض مي كنيم كه اين روايت
درسته ، مي گه خونه ات رو بزرگ بگير ، زن خوب بگير ، خلاصه ، بعد هم برو سراغ پژو
، پرشيا ! ( مركب خوب ) . پيغمبر (ص)گفته : مگه مسملون نيستي ؟! مسلمون نبايد
افراط داشته باشه . مي گيم : اجازه مي دي ما اين روايت رو يه دفعه ديگه با هم بهش
نگاه كنيم ؟ اجازه مي دي محدث روايت رو برات باز كنه ؟ بي چاره ! اينكه گفته : ”
خانه خوب ” به اين آيه شريفه قرآن برمي گرده كه مي فرمايد : ” رَبِّ اشْرَحْ لي
صَدري ” خانه دلت رو مي گه . مي گه خانة دلت بزرگ باشه . برخي ظرف دلشون مثل استكان
هست ، يه تكونش كه مي دي تمام آبش شروع مي كنه لرزيدن ، اما برخي ديگه ظرف دلشون
مثل درياست ! بالاي دريا موج مي ره و مي ياد ، اما اين پائين اصلاً انگار نه انگار
، راحت ! كاري به كار كسي نداره ، مي گه : خونة دلت رو بزرگ كن . اين كه گفته : ”
زن خوب ” ، منظور اون نفس تو هست ، و حتماً مي دونيد نفس ، مؤنث مجازي هست . مي گه
: آقا ! نفست خوب باشه ، كه وقتي بهش بگي : بشين . بشينه . وقتي بهش بگي : پاشو ،
پاشه . بدون اجازه تو نفست از خونه بيرون نره . خونة دلت مال خداست . نفست هم بدون
اجازه از اين خونه بيرون نره . و اين كه گفته : مركب خوب بگير ، منظورش پژو كه
نبوده ! منظور اينه كه بابا ! اين دنيا ، ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو سواري بكشي ! مراقب باش ! تو نبايد به اينها سواري بدي اينها سوار تو نشن .
قرار هست كه شكم ، دست و پا و . . . براي تو كار كنند ، تو ازشون استفاده كني ، يه
وقت جوري نشه كه شكم تو رو به هر جا خواست بكشه . بگه : آقا از اين ور بيا ! مراقب
باش .
بعد مي گه در
روايت هست كه گفتند : ” تيراندازي ، اسب سواري و شنا ياد بگيريد . ” مي گن : ديدي آقا
؟! روايت هست ، پس ديگه بريم كلاس هاي تيراندازي ثبت نام كنيم ، حالا الان كه ديگه
دوره تيركمون نيست ، الان دوره و زمونة كلاشينكوفه ، كلاشينكوف يا موشك رو بايد
ياد بگيريم . مي گن : حتماً منظورشون از اسب سواري ، آموزش راهنمايي رانندگيه .
ديگه اونجا بالاترين ثوابه . خُب پيغمبر (ص) فرموده ديگه . و شنا هم كه الان ديگه
دوره و زمونه فرق كرده ، لباس غواصي و شناهاي مختلف منظورشونه .
نه
خير ! اصلاً اين طور نيست ، : آقاجون ! تيراندازي ياد گرفتن يعني : شناختن خدا . خدات رو بشناس . بدون در
خونة كي رو داري مي زني . آدم وقتي يه كسي رو مي شناسه مي دونه ازش چي بخواد ؟ از
خدادعايي رو بخواه كه استجابت بشه . تير دعات بر هدف استجابت بخوره . وقتي مي گه
: سواري ياد بگير ، يعني : بدون اين نفس و اسب نفس رو چه جوري اين ور و اون ور
ببري . و وقتي مي گه : شنا ياد بگير ، كه از همه اش مهمتره ، مي دوني منظورش چيه ؟
يادم
نمي ره ، سال 65 ، زمان آموزش غواصي ، يه مربي بود كه شهيد شد ، شهيد رضايي ، از
بچه هاي اطلاعات ـ عمليات بود ، يه 10 ، 20 روزي كنار كارون بچه ها رو آموزش داد ،
مي گفت : با پاي خالي كنار كارون كار كنيد تا پاهاتون قوي بشه ، 20 روز اين كار رو
كرديم ، بعد از 20 روز ديگه حالا همه چيز رديف شده بود ، ديگه بچه ها به قول خودشون
خيلي قوي شدن . گفتند : خيلي خوبه ديگه تموم شد ! گفت : بريد تو آب ! ( آب بازي
شروع شد ) همه خوشحال ريختند تو آب ! آب كارون هم جزر بود ، گفت : خيلي خُب ، تو
كارون كه رفتيد ، خلاف جريان آب بريد بالا ! گفتيم : اِه ! شوخي مي كنيد آقا ؟! نه خير ، جديِ جدي ! گفتيم
: آقا ! بي خيال ، تو رو خدا مگه مي شه ؟ همين ديگه خلاف جريان شنا كرديم ، از اون
جمع 100 ، 150 نفره ، 4 ، 5 نفر بعد از 7 ، 8 ساعت تونستند خودشون رو تا جلو
اسكله ( همون حدودا ) حفظ كنند . بقيه رو آب برد . 20 كيلومتر اون ورتر ، با قايق
و تور گرفتنشون . اومديم بيرون ، پدر همه در اومده بود ، گفتيم : فردا موافق جريان
آب هست ديگه ؟ گفت : نه ! فردا هم از همين ور ! خُب آقا ! ديگه كوتاه بيا ! مگه مي
شه ؟ گفت : آره مي شه ، حالا مي بينيم مي شه يا نه ؟ بعد از 2 ، 3 ماه ، همين بچه
هايي كه روز اول آب بردشون . 20 كيلومتر ، 14 كيلومتر ، خلاف جريان آب شنا مي
كردند و جلو مي رفتند . چون كار نيكو كردن از پر كردن است . و فقط يه مدت اولش سخت
بود ، بعد گويا دارن راه مي رن ، به راحتي جلو مي رفتند . اين رو هم بهتون بگم :
هنوز كه هنوزه دنيا باورش نمي شه كه اينها از اروند گذشتند ، مي گن : اينها يه كار
ديگه كردند ، از اون زير لوله كشيدند ، كارشناسان نظامي دنيا هنوز باورشون نشده كه
غواص بچه سالِ ايراني از اروند گذشته .
خُب
اينكه پيغمبر اكرم (ص) مي فرمايد شنا كردن رو ياد بگيريد ، مي دوني يعني چي ؟ يعني
عزيز من ! حواست باشه ، تو اين دوره و زمونه اي كه همه موج ها داره از اين ور مي
ياد بايد اونقدر قوي باشي و اونقدر قوي تو گود بري كه بتوني شنا كردن رو ياد بگيري
. بتوني بر خلاف جريان شنا كني و بدون ” حُفَّتِ الْجَنَّتُ بِلْمَكاره ” كه مي گن
، آقا بهشت رو اگه بخواي اولش سخته ، بعد مثل آب خوردنه . داري مي ري ، اصلاً حاليت
نمي شه ، اونقدر غرق در عشق خدايي مي شي كه اصلاً اطرافت رو نمي بيني . عالم و آدم
از اين ور مي رن تو از اون ور مي ري ؟ مي گي : بله كه مي ريم ! كاري نداره . مثل آبخوردنه . از اين ور
مي ريم . مي گن : اِي بابا ! مگه تو كوري ؟ بله كه كورم ! مگه نمي دونستي آدمي كه
عاشق مي شه كور مي شه ؟ هر كي هرچي مي خواد بگه ، به من ربطي نداره . من كورم !
حرفي داري ؟ شنا كردن يعني اين . ياد بگيري در اين مسير ، چه جوري شنا كني . اگر
يه وقتي يكي ديگه هم كم آورد دست اون رو هم بگيري ، بكشي اين ور . مي گه بايد اين
نوع شنا كردن رو ياد بگيري و اين چيزيست كه خيلي مهمه .
جمع بندي
:
گفتيم
كه بهترين كار نگاه به خود است . اونهايي كه نگاه به خودشون مي كنند اهل محاسبه
اند . اونهايي كه محاسبه مي كنند روز قيامت هم حساب كتاب دست خودشونه . و چون حساب
كتاب دست خودشونه سرشون كلاه نمي ره . و اين حساب كتاب رو به كريم بر مي گردونند .
در محاسبه بايد سه تا قسمت رو محاسبه كنيم ، سمع = گوش ، بصر = چشم ، فؤاد = مخزن
اسرار . گفتيم كه عاقبت به خيري و عاقبت به شري به معنايي كه اظهار است درسته نه
ظهور . مراقب باشيد و گفتيم عبادت هاي ما ، خوبي هاي ما و زيارتهاي ما رو شيطون
تحمل مي كنه براي اينكه در فؤاد ما بذرهاي شهواني كاشته ، جاي جاش گل مي كنه ،
مراقبت كنيم . و گفتيم كه خدامون رو هم بهتر بشناسيم.
منبع:
سایت رهپویان