اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: توبه و استغفار از درجات انسان هاي متعالي است و اين توبه مراتبي دارد: اول: پشيماني نسبت به گذشته ها؛ دوم: تصميم نسبت به آينده ؛ سوم: تدارک حقوق مردم (تا هنگامي که خدا را ملاقات مي کني، مديون مردم نباشي)؛ چهارم: ادا کردن حقوق فرائض الهي که ضايع کرده اي؛ پنجم: أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالْأَحْزَانِ حَتَّى يَلْصَقَ الْجِلْدُ بِالْعَظْمِ وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ؛[1] بايد گوشت هايي را که در اثر لذت حرام رويده با آتش حزن ذوب کني تا جايي که پوست به استخوان بچسبد و از نو گوشت جديد برويد. تواني که از معصيت خدا پيدا مي شود به درد عبادت نمي خورد.
خداي متعال مخلوقات خود را رزق ما قرار داده. يعني مسخر ما کرده. ما وقتي اين غذا را مي خوريم ، در بدن ما مسخر ما مي شود. عضو بدن و نيروي تن ما. ما مي توانيم با آن بندگي کنيم. خدا براي بندگي کردن به ما اعضايي داده، چشم و گوش داده. اينها را مسخر ما کرده. گاهي که انسان فلج مي شود، خدا اين عضو را از تسخيرش بيرون مي آورد.
ما با اين قدرت ها بندگي مي کنيم، گاهي هم معصيت مي کنيم. اگر آدم يک ماه غذا نخورد، نمي تواند نگاه کند يا بشنود. براي مثال ممکن است سرباز جبهه اسلام را کفار به اسارت بگيرند. ولي حالا که اسير کردند، بايد اين سرباز از آنها تبعيت کند و لشکر اسلام را بکشد. ولي هيچ وقت اين سربازي که به زور مسخر دشمن شده هرگز عليه لشکر خود نمي جنگد.
اگر نيرويي در اثر معصيت به دست آمد اين نيرو قدرتي نيست که بشود با آن عبادت کني. حال اگر انسان از ريشه هاي گناه جدا شد، ديگر نمي خواهد معصيت کند. پس بايد از شاخه ها و ثمرات اين معصيت هم جدا شود. بايد حزن را بر جان خودت حاکم کني و به گونه اي پشيمان شوي که لاغر شوي.
داستاني است از مرحوم ملا حسينقلي همداني که مرحوم علامه طباطبايي جزو شاگردان با واسطه ايشان بودند. شخصي در عراق جزو لات ها و چاقوکش ها بود. همه از او مي ترسيدند. به او مي گفتند: عَبِد فرار.
نقل مي کنند موقعي مي خواست از حرم رد شود. مرحوم ملا حسينقلي همداني نشسته بودند. هر چه نزديک مي شود، مي بيند اين آقا تکان نخورد. گفت: تو من رو نمي شناسي؟ مي داني من چه کسي هستم؟ من عبد فرارم. ايشان پاسخ داد: فراري؟ از چه کسي فرار کردي؟ از خدا فرار کردي؟ پشت به خدا کردي يا پشت به پيغمبرش کردي که به تو عبد فرار مي گويند؟ عبد فرار برمي گردد و به خانه اش مي رود.
فردا صبح مرحوم همداني سر درس به شاگردانشان مي گويند: امروز يکي از اولياءالله از دنيا رفته. بايد باهم به تشييعش برويم. همه راه مي افتند و به در خانه عبد فرار مي رسند. تعجب مي کنند. او که مشهور به بدنامي است. مي پرسند او چه کرده؟ مي گويند معمولي زندگي مي کرد. فقط ديروز بعد از ظهر آمد خانه رفت تو اتاق. تا صبح مشغول گريه بود. صبح هم مرد ما نفهميديم چه کرده. اين هم شکلي ازتوبه است. سپس ملا حسينقلي همداني فرموده بود: راهي که بايد سالها طي کند يک شبه طي کرده.
آقاي حسن زاده آملي درباره مرحوم حاج ميرزا جواد آقاي ملکي تبريزي - که استاد اخلاق حضرت امام بودند و مدفن ايشان هم در شيخان است - مي فرمودند: من گاهي صبح زود در شيخان مي گشتم تا قبر ايشان را پيدا کنم. هرچه گشتم، پيدا نکردم. بين الطلوعين بود. مأيوس داشتم از در مي آمدم بيرون. ديدم آقايي جلوي من ظاهر شد. گفت قبر آقاي ملکي را مي خواهي؟ گفتم: بله. من را آورد سر قبر و نشانم داد. گفتم آقا شما از کجا فهميديد من قبر مرحوم ملکي را مي خواهم؟ فرمود: ما مشتري هاي خودمان را مي شناسيم. ايشان در کتاب لقاء الله خود از کسي نقل مي کنند که توبه شش ساعته داشت اصلا جسمش آب شده بود.
حضرت مي فرمايد: اگر مي خواهي توبه کني، بايد از ثمرات آن معصيت ها جدا شوي و آن گوشت هايي که با آن خوشي ها روييده، بار نماز شب و اطاعت و رياضت را نمي کشد.
داستاني در کتاب يکي از عزيزان خواندم. نوشته بود: ما اوايل بلوغ مان دو سه تا رفيق بوديم. تابستان مي رفتيم وشنوه (اطراف قم) يکي از ماها خيلي چاق بود. نمي توانست خودش را بکشد. پول هايش را جمع کرد. هر وقت ما مي خواستيم برويم تفريح الاغ کرايه مي کرد و سوار الاغ مي شد مي آمد. ما يک روز قرار گذاشتيم که به امامزاده هاي اطراف وشنوه برويم. بساط را برداشتيم و الاغ هم کرايه کرديم و بنده خدا را سوار الاغ کرده بوديم. رسيديم به دو راهي که در اين دو راهي مي خواستيم بالا برويم. طويله الاغ پايين رودخانه بود و ما مي خواستيم برويم بالاي رودخانه. تا اينجا مشکلي نداشتيم. راکب و مرکوب يه هدف داشتيم. تخمه مي شکستيم و مي آمديم و خوش بوديم. از اينجا مسير ما و الاغ جدا شد. وقتي جدا شد از ما کشيدن از او جفتک زدن. عادت کرده به طويله اش .خلاصه همه چيز را انداخت و رفيق ما را هم زد زمين. دنبال اين بوديم که کسي با بيلي بر سر اين حيوان بزند.
انسان تا با نفسش همراه است، نمي تواند به سوي خدا برود. اگر بخواهد برود، نفس و انسان با هم درگير مي شوند و جهاد از اين جا شروع مي شود.
اين راجع به جسم است جسم از گناه درست شده. اگر تا ساعت دو نصف شب دم تالار عروسي نگهش بداري ، خسته نيست. بوق هم مي زند. تا ساعت سه و چهار دنبال عروس راه مي افتد. ولي اگر مجلس حضرت زهرا يک ربع بيشتر شود بدن نمي کشد. آدم تقصير ندارد. اگر از بدن بخواهي که مدتي را هم به عادت بپردازد نمي پذيرد.
يکي از دستوراتي که بزرگان مي دهند مراقبه نفس است. البته چند قدم دارد. يکي محاسبه است. بعد از محاسبه، معاتبه است. اول سر صبح که مي شود با قواي خودت شرط کن بگو: اي چشم! من اسير تو نيستم؛ تو سرباز مني. مثل فرمانده اي که با سرباز شرط و شروط مي گذارد. اگر عمل نکرده بود معاتبه کنيد. رهايش نکنيد. چشمي که به نامحرم نگاه کرده حالا بايد دو جزء قرآن بخواند تا اين نگاه جاي آن نگاه را بگيرد.
حضرت آدم يک ترک اولي کرد. گفتند: بايد بهشت را رها کني. دويست سال همديگر را گم کردند. حضرت آدم و حوا مشغول گريه بودند از بس که ناراحت بودند.
حضرت يعقوب يک فقير را از در خانه راند. فقير به خدا شکايت کرد: خدايا! من در خانه پيغمبرت رفتم، ولي الان گرسنه ام. خدا بيست سال يا بيشتر يعقوب را به فراق يوسف مبتلا کرد.
در روايات مي خوانيم که خداي متعال با مؤمن در اين دنيا تسويه حساب مي کند. ولو به اينکه جان کندنش را سخت کند. در روايتي چنين آمده :مؤمني که نوافلش زياد است، خداي متعال به خاطر اين نوافلش در مقابل معصيت، بلا را برايش مقدر مي کند، ولي بلا را برايش نمي فرستد.
اميرالمؤمنين (ع) در حديثي شريف مي فرمايند: ششمين رکن توبه اين است: تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ [2] سختي بندگي را به جسم بچشان؛ يعني چه؟ يعني انقدر اطاعت کني که خسته شوي.
در مناجات هاي مرحوم چمران مي خوانيم که مثلا به پاهايش مي گويد خيلي عذر مي خواهم که خيلي به تو فشار آوردم؛ فشاري که طاقت نداشتي.
براي بردن بار، خدا اسب را مسخر ما کرد. آدم به جاي اين که به بارکشي از اسب فکر کند، مدتي خودش مأمور اسب بشود و به فکر اين باشد که علفي که امروز خورد خوب بود يا نه؟ اين که عاقلانه نيست.
حضرت مي فرمايد: اگر مي خواي به طرف خدا بروي راهش اين است: كَمَا أَذَقْتَهُ حَلَاوَةَ الْمَعْصِيَةِ[3] شيريني معصيت را به او چشاندي، حالا بايد سختي اطاعت را هم بچشاني.
فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ [4] وقتي اين مسير پرپيچ و خم را طي کردي، تَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ حق داري بگويي استغفر الله. خدايا! مرا ببخش. يعني تازه اول راهي. ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ [5] اين شعله هاي که به جان خودت زدي با اينها خاموش نمي شود. پشيمان شدي، گريه کردي ،تصميم هم داري ،حساب مردم را هم صاف کردي وآب شدي ،حالا بايد بگويي استغفرالله. وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ[6] رحمت خدا و مغفرت خدا؛ اين دو آتش را جبران مي کند.
چرا حضرت به آن بنده خدا گفتند: فَقَالَ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ أَ تَدْرِي مَا الِاسْتِغْفَارُ؟ [7] چون اين قدمها را برنداشته، مي خواست با استغفرالله کار را حل کند. کار مغفرت مال خداست. خداست که بخواهد مي بخشد و نخواهد نمي بخشد.
آدم نسبت به مراتب رشدش، گنا هان مختلفي براي خودش مي بيند. گاهي خيال مي کند فقط بايد تهمت زده باشد، غيبت کرده باشد، قتل کرده باشد تا گناهکار باشد. گاهي آدم خيال مي کند اگر خدا ما را به بهشت نبرد چه کسي رو ببرد؟ مرحوم سيد رضي به برادرش سيد مرتضي مي گويد: من از اول عمرم تا حالا يه گناه نگردم .ايشان فرمودند: من فکرش را هم نکردم.
امام سجاد (ع )در مناجات سيزدهم به خدا عرضه مي دارند :أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ [8]؛ خدايا! هر لذتي که من از غير از ياد تو برده ام از اين لذت استغفار مي کنم. نه لذت از حرام، بلکه لذت از حلال. البته اين استغفارهاي حضرت نيست. استغفارهايي است که به ما ياد داده است. حساب آنها که پاک است.
وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ [9] ببخش وقتي را که راحت شدم، ولي اين راحتي و استراحت من از انس با تو نبود؛ خسته بودم.
وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ [10] از هر چيزي که غير از قرب تو مسرور شدم استغفار مي کنم. حتي اگر حلال باشد. وَ مِنْ كُلِّ شُغُلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِكَ [11] هر اشتغالي به غير از طاعت، استغفار دارد.
طاعت سه رکن دارد: بايد عمل بر طبق سنت خدا باشد و با نيت خير باشد و احب اعمال باشد.
يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلَاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ[12]
- کبوتر من مپر ز لانهفاطمه من مرو ز خانه مبر صفا را ز آشيانه
زبان حال اميرالمومنين روزهاي آخر حيات فاطمه زهرا ست. فاطمه جان! اگر تو بروي من تنهاي تنها مي شوم. تنها کسي که حامي من بود تو بودي .
- فاطمه جانم مگر چه ديدي زکودکانمکسي چه داند چه کرده دشمن
- تو را کشانده ميان کوچهکتاب عمرت ورق ورق شد
- که پر کشيدي به سوي جنتچه کرده با تو چه کرده با من
- مرا نشانده ميان خانهغروب گونه رخ شفق شد
اميرالمومنين فرمود: مطلبي را شنيدم که هر جوانمردي بشنود اگر جان بدهد، ملامتش نمي کنم. چه شده علي جان؟ شنيدم لشکر شام، خلخال از پاي يک غير مسلماني که تحت الحمايه مسلمين بوده درآوردند. اي شيعه هاي غيرتمند، در حالي که فاطمه زهرا(س) طبق نقل دست حسنش در دستش بود ، دست نامحرم با صورت ناموس خدا آشنا شده. يا بقيه الله آجرک الله في مصيبت الوالده[13] اي کاش به همين قناعت مي کردند. وقتي صديقه طاهره نشسته بود پاره هاي قباله فدکش را جمع کند، محاصره اش کرده بودند. در حلقه محاصره نامحرم ها قرار گرفته بود.
- چنان از درد سيلي رفتم از هوش که راه خانه را گم کرده بودم
[1] . وسائل الشيعة/شيخ حرعاملي/16/77/87- باب وجوب إخلاص التوبة و شروطها ...ص:76
[2] . وسائل الشيعة/شيخ حرعاملي/16/77/87- باب وجوب إخلاص التوبة و شروطها ...ص:76
[3] .همان
[4] . همان
[5] . الروم : 41
[6] . الأعراف : 23
[7] . وسائل الشيعة/شيخ حرعاملي/16/77/87- باب وجوب إخلاص التوبة و شروطها ...ص:76
[8] . بحارالأنوار/مجلسي/91/151/ باب 32- أدعية المناجاة ..... ص : 9
[9] .همان
[10] . همان
[11] . همان
[12] . بحارالأنوار/مجلسي/99/247/باب 10- كتابة الرقاع للحوائج إلى ...ص:231
[13] . بحارالأنوار/مجلسي/43/214/ باب 7- ما وقع عليها من الظلم و ...ص:155