کلید واژه ها: غیرت سالک, پیوند جسمانی, مصاحبت و معاشرت, پیوندهای معنوی, محبت منشاغیرت دینی, عصبیت جاهلی, جریان اهانت به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم .
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین (علیه السلام) بود که عرض کردم هدفمند بود و بالاترین هدفی را که حضرت در وصیتنامه شان مطرح فرمودند، اصلاح امّت بود که منشأ آن غیرت است. در دو رابطه غیرت را مطرح کردم؛ هم از نظر حرکت ظاهریِ امام حسین (ع)، و هم حرکت باطنی. که حرکت ظاهری حضرت، عمل به شریعت بود. و حرکت باطنی حضرت هم سیر الی الله تعالی بود. به این مناسبت وارد شدم در بحث غیرت از دیدگاه اهل معرفت و درجات سه گانه آن رامطرح کردم که در جلسه گذشته بحث تمام شد. در این جلسه فقط به یک نکته اشاره می کنم.
درجه سوّم غیرت از دیدگاه اهل معرفت این بود که غیرت ناشی از محبّت به خداوند حُجُب نورانی را هم در این سیر برطرف می کند. یعنی همان تعبیرِ مناجات شعبانیّه؛ که خداوند به دیده باطن عنایتی خاص می کند که باز شود و حُجُب نورانیّه را هم می درد تا به معدن عظمت می رسد. می گویند نتیجه اش این است که این غیرت، او را به عالم تجرّد می کشاند. اینکه عالم تجرّد کجاست جای بحثش اینجا نیست؛ ولی آنچه هست این است که، چون ظرف شهود است، او در عالم وجود هیچ مشکلی نمی بیند. به این صورت که هیچ حادثه ای نیست مگر اینکه پیش او حل شده است. اصلاً مشکلی نمی بیند، چه رسد بخواهد ـ نعوذ بالله ـ زبان به اعتراض باز کند. کَانَّه زبانی ندارد که بخواهد اعتراضی داشته باشد. هرچه می بیند، سراسر زیبایی می بیند و اصلاً زشتی در عالم وجود نمی بیند. می گویند در درجه سوّم غیرت، نتیجه این می شود که سیر می کند و پیش می رود تا به اینجا می رسد.
به عنوان نمونه از غیر معصومین عرض می کنم که البتّه تالی تلو معصوم است. وقتی یزید به زینب (سلام الله علیها) می گوید: «کَیفَ رَأیتِ صُنعَ الله بأخیکِ وَ اَهل بیتِکِ!؟»[1]. صنع خداوند را نسبت به خودتان چگونه دیدی؟ گفت: «ما رَأَیتُ إِلّا جَمیلاً، هؤلاء قوم كتب اللَّه عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم، وسيجمع اللَّه بينك و بينهم فتحاجّ وتخاصم، فانظر لمن الفلج يومئذٍ، ثكلتك أمُّك يا ابن مرجانة!»[2]. چیزی جز زیبایی ندیدم، همه اینها خوشگل بود.
- پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
بنابراین غیرت در درجه سوم نتیجه اش این است که به عالم تجّرد کشیده می شود و مشکلی در عالم وجود نمی بیند، هر حادثه ای که پیش بیاید اصلاً و ابداً زبان به اعتراض نمی گشاید. کأَنَّه زبانی ندارد. چه تعبیر کنم؟ هر چه بگویم باز کوتاه است.
به اصل بحث برمی گردیم. اصل بحث ما در دهه عاشورا مسئله غیرت بود به اصطلاح علمای اخلاق بود، قصدم این بود که او را تکمیل کنم ولی چون جلسه آخر در اصطلاح اهل معرفت وارد شدیم، اینها را گفتیم. برمی گردم به بحث قبلی مان. گفتیم در اصطلاح علمای اخلاق، غیرت عبارت است از آن حالت روحی که موجب می شود انسان حفظ کند آن چیزی را که عقلاً و شرعاً حفظ او لازم است. و سرآمد اموری که حفظش لازم است دین است البته نسبت به افرادی که اعتقادات دینی دارند؛ از اینجا وارد شدم راجع به حرکت ظاهری امام حسین (علیه السلام) که ظاهرآن برای حفظ دین اسلام بود. لذا این جمله را که روایت هم نیست اول هر بحثم می گفتم «اِنَّ الإسلامَ بَدؤُهُ مُحَمَدیٌّ وَ بَقائُهُ حُسَینیٌّ». حضرت برای حفظ دین اسلام از بدعت ها حرکت کرد، که اهمّ امور بود و حرکت ظاهری او بر این محور بود.
من مقدّمتاً مطلبی را در باب روابط و پیوندهای انسان ها با یکدیگر عرض کنم. گاهی پیوندها جسمانی است و پیوندهای جسمانی هم مختلف می شود. یک وقت پیوند جسمانی، حقیقی است که از آن تعبیر می کنیم به رَحِم و پیوندِ نسبی. مثل برادر، خواهر، پدر، مادر و... و یک وقت هست پیوندِ جسمانی، اعتباری و سببی است، مثل زوج و زوجه که پیوندِ جسمانی اینها حقیقی نیست، اعتباری است. روی آن علقه زوجیّتی که امر اعتباری است.
گاهی جسمانی نیست مثل مصاحبت ها، معاشرت ها، و برخوردهایی که انسان می کند. که آن وقت قهراً محیط ها پیش می آید و من در گذشته چهار محیط را گفتم که معمولاً نقش سازندگی روی انسان دارد؛ محیط خانوادگی، تحصیلی- آموزشی، رفاقتی و شغلی. در محیط خانوادگی، پیوند جسمانی است، ولی در بقیّه پیوند، جسمانیِ حقیقی و جسمانیِ اعتباری نیست. اینها موجب می شود که افراد با دیگران پیوند می خورند. مثل رفاقتی.
یک نوع پیوند هم هست که از آن تعبیر می کنند به پیوند روحانیِ معنوی. این هیچ کدام از آنهایی که گفته شد نیست. نه نسبی، نه سببی، نه مجالست، نه مصاحبت، نه رفاقت، نه آموزشی، نه شغلی. چه بسا گاهی هم تصادف است ولی در عین حال پیوند است؛ اما پیوند خاصّی است. فرض کنید در یک بلاد کفر بروید، یک کسی به شما برخورد کند بعد بگوید من مسلمانم. تا بگوید مسلمانم مثل اینکه شما با هم دیگر رابطه دارید، یک رابطه حسابی هم دارید. این پیوند است امّا پیوند معنویِ روحانی است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»[3]. که قرآن می گوید همین است.
این پیوندها به طور کلی، منشأ محبّت ها می شود. بحث اساسی اینجا است. این پیوندها از هر نوع که باشد چه جسمانی حقیقی باشد، چه اعتباری باشد، چه مجالستی و... موجب می شود که از نظر طرفین، منشأ محبت می شود.
وقتی این ها محبت را در پی داشت، در بحث غیرت گفتیم که اگر محبت خالصانه و صادقانه باشد، منشأ غیرت می شود. من گام به گام بحث را پیش می برم. غیرت به این معنا که احساس می کنم وظیفه دارم حفظ کنم آن چیزی را که عقلاً و شرعاً محافظت از آن لازم است. همانجور که راجع به خودم این احساس را دارم، راجع به او هم این احساس را باید داشته باشم.
یعنی هر کسی که با دیگری یک پیوند محبّتی دارد، نشأت از هرچه گرفته باشد، همین که پیوند محبّتی دارد، اگر غیرت در محبّت داشته باشد باید این احساس را داشته باشد که نسبت به او آنچه را که لازم است حفظ آن عقلاً و شرعاً، حفظ کند. و سرآمد آن چیست؟ دین او است. اینجا تازه اوّل بحث است. نگاه کنید من گام به گام در بحث هایم پیش آمدم. یعنی چه پیوند خویشاوندی و نسبی باشد، چه سببی باشد، چه محیط آموزشی باشد، چه رفاقتی باشد، چه شغلی و همینطور که می رویم جلو مسلمان نسبت به مسلمان دیگر، که هیچ کدام از آنها نیست. اما پیوند، پیوندی است که محبت از او نشأت گرفته است.
محبت صادقانه و خالصانه مقتضی این است که از این محبّت، غیرت نشأت می گیرد. محبّ همیشه غیور است. من این روایت را در جلسات گذشته خواندم که پیغمبر فرمود ابراهیم غیور بود و من غیورتر از ابراهیم هستم. خدا غیرتش از من هم ببیشتر است «وَ اللَّهُ أَغْيَرُ مِنِّي »[4]. غیرت او از من بالاتر است. چون قبلاً روایت را خواندم تکرار نمی کنم. معنای آن این است که محبّت خدا به بنده هایش، بیش از محبّت من به شما است و محبّت من به شما بیش از محبّت حضرت ابراهیم به امّت است. اینها همه از او ریشه می گیرد، چون غیرت از حالات محبّت است و من در گذشته این ها را بحث کردم. لذا بحث غیرت اینجا مطرح می شود. غیرت نسبت به دینِ آن طرف در محیط خانوادگی اش، همینطور بیا محیط ها را دانه دانه برو جلو. حتی من گفتم هیچ کدام از این ها که نبود، مسلمان نسبت به مسلمان دیگر وظیفه دارم. اشاره هم کردم گفتم مسئله امر به معروف و نهی از منکر هم، یک شاخه ای از غیرت است، نشأت گرفته از اوست. حسین (علیه السلام) در اهدافی که در وصیتنامه اش نوشته بود، اوّل نوشته بود اصلاح امّت و بعد امر به معروف و نهی از منکر. لذا اینجا این بحث مطرح است که به مقتضای این پیوندها که در پی دارد محبت ها را، که در پی دارد غیرت ها را، باید حافظ دین آنها باشد. چیزی که برای مهم است باید این باشد.
غیرت یا حمیّت یا عصبیّت، ممدوح و مذموم دارد. اینکه گفته شد، ممدوح و ستایش شده آن است. مذمومِ آن، عصبیّتِ جاهلیّت است که بر محور این پیوندها نیست. اگر هم باشد یا مشروع نیست، یا معقول نیست. لذا ما هم در روایاتمان داریم، هم در قرآن: «إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ»[5].
علی (علیه السلام) در خطبه قاصعه: «فَإِنْ كَانَ لَا بُدَّ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ فَلْيَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الْأَفْعَالِ وَ مَحَاسِنِ الْأُمُورِ»[6]. ببینید علی (علیه السلام) دست روی کجا می گذارد! گریزی از عصبیّت و غیرت نیست.انسان بی غیرت مثل اینکه انسان نیست. می فرماید حال که گریزی از تعصّب نیست، باید تعصّب شما بر محور صفات شایسته، کارهای پسندیده و اعمال نیکو باشد.
امیرالمؤمنین وقتی می خواست اصحابش را ترغیب کند فرمود «مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ أَ مَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لَا حَمِيَّةَ تُحْمِشُكُمْ»[7]. یعنی دین ندارید که شما را گرد بیاورد؟ غیرت ندارید که شما را تکان بدهد؟ این همان حالتی است که ناشی از محبّت است. تکان دهنده محبّ است. از آن طرف، پیغمبر هم آن جاهلیت را می کوبد «مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ* عَصَبِيَّةٌ بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ أَعْرَابِ الْجَاهِلِيَّة»[8]. اگر در قلب کسی به اندازه سر سوزنی از عصبیّت جاهلیّت باشد، خداوند در روز قیامت او را با اعراب جاهلی مبعوث می کند. حضرت عصبیّت جاهلیّت را می گوید. تمام شد تکلیف اینها معلوم است.
اما این را به شما عرض کنم که مسائل دردناکی در این ایّام، در آخرین لحظات زندگی پیغمبر اکرم پیشآمد کرد. یکی این بود که آن کسانی که باید بر محورِ همین غیرتِ بر دین قیام می کردندو حفظ دین اسلام می کردند، نکردند. می دانستند، امّا نکردند. و آن کسانی که متعصّب به عصبیّت جاهلیّت بودند، آن ها آمدند درصحنه و مسیر اسلام را به این مسیر کشاندند که دیدید. می خواستم برای شما یک مصداق بگویم. وظیفه این ها اِعمال غیرت نسبت به دین بود، امّا نکردند. کار به آنجا رسید که حسین (علیه السلام) دید اسلام به تدریج دارد محو می شود و آن قیام را کرد. منشأ آن همین روزها بود که آن هایی را که متعصّب به عصبیّت جاهلیّت بودند وارد کار شدند و مسیر را اینگونه کردند که می دانید در تاریخ.
ـ نعوذ بالله ـ اهانت به پیغمبر هم کردند. حتّی پیغمبر اکرم خواست جلوی این انحراف را هم بگیرد. فرمود برای من قرطاس بیاورید( بعضی ها جاها کِتف دارد ) «أَکتُبُ لَکُم کِتاباً لَن تَضِلّوا بَعدی أَبَداً»[9]. تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. خواست جلوی این انحراف را بگیرد که این متعصّبین به جاهلیت نتوانند کاری کنند. که آن شخص آنطور جسارت کرد و جلوگیری کرد و گفت «وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر»[10]. یعنی (نعوذ بالله) آن مرد (پیامبر) هذیان می گوید.
یزید هم برگشت گفت:
- « لَعِبَت هاشِمُ بالمُلکِ فَلا خَبَرٌ جَاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَلَ »
[11].
این همان تعصّب جاهلیّت است دیگر! که ریخت بیرون. همین بود. گفتم ریشه آن هم اینجا بود.
روایتی اینطور نقل می کند که پیغمبر در بستر بیماری بود و پرستار او دخترش زهرا (سلام الله علیها) بود. یک وقت دیدند یک شخصی به صورت اعرابی، مثل افراد بیابانی، درب خانه پیغمبر را می کوبد و این جملات را می گوید: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ...»[12]. بعد می گوید به من رخصت بدهید که وارد خانه شوم. زهرا (سلام الله علیها) در پاسخ او گفت: پیغمبر را یارای ملاقات با کسی نیست.
دوباره همین جملات را گفت: «السّلامُ عَلَیکمَ یا أَهلَ بَیتِ النُبُوَّه وَ مَوضِعَ الرِّسالَه وَ مُختَلَفَ المَلائِکَه». دوباره اجازه خواست وارد بشود. زهرا (سلام الله علیها) به او اجازه نداد. گفت پیغمبر را یارای ملاقات نیست. دقت کنید و ببینید عظمت این اولیاء خدا را. باید اجازه بگیرد، اجازه را هم باید زهرا(سلام الله علیها) به او بدهد. اگر او اجازه ندهد این اذن دخول ندارد.
بار سوّم گفت... یک مرتبه یک بانگ و نهیبی برآورد که تمام اهل خانه به خود لرزیدند. پیغمبر چشم هایش را باز کرد، چهره زهرا را نگاه کرد. فرمود یا فاطمه چه شده است؟ زهرا (سلام الله علیها) به پدر گفت: یک اعرابی آمده، اذن می خواهد وارد شود، من به او اجازه ندادم. پیغمبر فرمود؛ شناختی این کیست؟ جواب داد خدا و پیامبر بهتر می دانند. فرمود: زهرا جان این قاطع شهوات است، همسران را بیوه می کند، فرزندان را یتیم می کند، جماعات را متفرّق می کند، این ملک الموت است. تا این جمله از دهان مبارک پیغمبر بیرون آمد زهرا صدایش بلند شد: «وا مَدِینَتاه خَرُبَتِ المَدینَة». زهرا (سلام الله علیها) شروع کرد گریه کردن. پیغمبر اکرم قدری بی هوش شد. زهرا (سلام الله علیها) رو کرد به پدر، گفت پدر با من صحبت کن...
می دانید الآن چه به ذهنم آمد؟ آن موقعی که علی (علیه السلام) آمد بالای سر زهرا، مسجد بود به او خبر دادند، با عجله آمد، عمامه را برداشت، عبا را گذاشت کنار، سر زهرا را به دامن گرفت. هر چه صدا کرد، جواب نمی داد. گفت من علی هستم چشمانت را بازکن. چشم هایش را باز کرد... اینجا هم زهرا گفت من فاطمه هستم من دخترت هستم. با من حرف بزن. می گویند تا این را گفت پیغمبر چشمانش را باز کرد، یک نگاه به چهره دختر کرد دید دارد گریه می کند، دستانش را بالا آورد شروع کرد اشک های دختر را پاک کردن. فاطمه گریه نکن. تمام ملائکه های آسمان ها از گریه تو دارند گریه می کنند. فاطمه صبر کن، هر وقت من از این دنیا رفتم بگو «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون»...
[1] . بلاغ عاشورا/ الشیخ جواد محدثی/ الرضا والتسليم ..... ص : 128
[2] . همان
[3] . الحجرات/ 10
[4] . الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف/سيد ابن طاووس / ج 1/ في قبولهم رواية أعداء أهل البيت ع ..... ص : 206
[5] . الفتح/ 26
[6] . نهج البلاغة/ امام علی7/ عصبية المال ..... ص : 295
[7] . نهج البلاغة/ امام علی7/ 39 و من خطبة له ع خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشير صاحب معاوية لعين التمر، و فيها يبدي عذره، و يستنهض الناس لنصرته ..... ص : 81
[8] . أمالي الصدوق/ المجلس الثامن و الثمانون.... ص: 607
[9] . نهج الحق و كشف الصدق/ علامه حلى/ قول عمر إن النبي ليهجر ..... ص : 332
«قَالَ لَمَّا احْتُضِرَ النَّبِيُّ ص وَ فِي بَيْتِهِ رِجَالٌ مِنْهُمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ حَسْبُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ: وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ النَّبِيَّ لَيَهْجُرُ: قَالَ الْحُمَيْدِيُّ فِي الْجَمْعِ بَيْنَ الصَّحِيحَيْنِ فَاخْتَلَفَ الْحَاضِرُونَ عِنْدَ النَّبِيِّ ص فَبَعْضُهُمْ يَقُولُ الْقَوْلُ مَا قَالَهُ النَّبِيُّ ص وَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ الْقَوْلُ مَا قَالَهُ عُمَرُ فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغَطَ وَ الِاخْتِلَافَ قَالَ النَّبِيُّ ص قُومُوا عَنِّي وَ لَا يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ وَ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ يَبْكِي حَتَّى تَبُلَّ دُمُوعُهُ الْحَصَى وَ يَقُولُ يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ كَانَ يَقُولُ الرَّزِيَّةُ كُلُّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَيْنَ كِتَابِه .... ».
[10] . همان
[11] . الإحتجاج على أهل اللجاج/ احمد بن على طبرسى/ ج 2/ احتجاج زينب بنت علي بن أبي طالب حين رأت يزيد لعنه الله يضرب ثنايا الحسين ع بالمخصرة ..... ص : 307
[12] . مفاتيح الجنان/ شیخ عباس قمی/ زيارت دوم جامعه كبيره ..... ص : 544