کلید واژه ها:غیرت دینی, بدعت, قیام حسینی برای مبارزه با بدعت ها, غصب جایگاه خلافت, نقش غیرت دینی دربقاء اسلام, مصلح غیور, غیرتمندی همسر زهیر, زهیر.
اسامی معصومین: امام علی علیه السلام ، امام حسین علیه السلام ، امام صادق علیه السلام .
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
بحث ما راجع به قيام و حرکت امام حسين (عليه السلام) بود که عرض کردم اين حرکت، حرکتی حساب شده بود. حسين (عليه السلام) نه فراری بود و نه شورشی، بلکه مصلحی بود غيور؛ اين حرکت امام حسين (عليه السلام) صحيفه ای بود از درس هايي برای ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، اخلاقی، انسانی، مادی، معنوی، فردی، اجتماعی، مجموعه ای بود و منشائی داشت و منشأش عبارت از يک حالت روحی بود که تحت عنوان غيرت مطرح می کنند، هم به معنای اخلاقی او و هم به معنای عرفانی او که به موازات هم بود. يعنی غيرت به معنای اخلاقي اش که علمای اخلاق مطرح می کنند هم به معنای معرفتی اش که اهل سير و سلوک مطرح می کنند، هر دو دسته مطرح می کنند.
از ديدگاه اخلاقی غیرت عبارت است از آن حالت روحی که انسان کوشش می کند که محافظت کند از چيزی که شرعاً و عقلاً بايد از او محافظت شود؛ و گاهی در رابطه با قوا مطرح می کنند، می گويند از نتایج شجاعت است؛ و گاهی در ارتباط با نفس مطرح می کنند، می گويند اين از کِبَر نفس است، از بزرگی روح است.
ما تحت اين عنوان روايات متعدده ای داريم که ستايش می کند و مدح می کند و حتّی در ارتباط با ايمان قرار می دهد همين معنايی را که عرض کردم تحت اين لغت غيرت؛ روايت از پيغمبر اکرم است اين روايت را هم عامّه نقل می کنند، هم خاصّه؛ من از طريق عامّه ديدم خيلی متعدد هم اين جمله را از پيغمبر اکرم نقل می کنند؛ قال رسول الله (صلی الله عليه و آله و سلّم) «إِنَّ الْغَيْرَةَ مِنَ الْإِيمَان(من لا یحضره الفقیه/شیخ صدوق/3/444)ِ». به اين تعبير روايات متعدده ديدم شايد چهار، پنج روايت که در آن اين تعبير بود.
روايت ديگری است از پيغمبر اکرم، باز دارد قال رسول الله (صلی الله عليه و آله و سلم) « كَانَ أَبِي إِبْرَاهِيمُ ع غَيُوراً وَ أَنَا أَغْيَرُ مِنْه(من لا یحضره الفقیه/شیخ صدوق/3/444)». حضرت ابراهيم -جد بزرگوارش را پيغمبر اکرم می فرمايد- غيور بود البتّه اين حالت در من افزون است از او؛ «وَ أَرْغَمَ اللَّهُ أَنْفَ مَنْ لَا يَغَارُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(من لا یحضره الفقیه/شیخ صدوق/3/444)». چه تعبيري است! می فرمايد _حالا کنايه است اين_ خداوند بينی آن کسی از مؤمنين را که دارای اين حالت نيست، يعنی غيور نيست به خاک می مالد؛ يعنی خوارش می کند.
حالا نگاه کنيد همين طور پله پله بالا می روم؛ روايت اوّل مربوط به مؤمنين بود، علامت ايمان؛ دوّم رفتيم بالا سراغ کی؟ انبيا و خود پيغمبر؛ روایت سوّم باز از پيغمبر اکرم است « إنه لغيور و أنا أغير منه و الله أغير منی(الطرائف/سید ابن طاوس/1/223)»؛ یعنی من شخص غيرتمندی هستم اما خدا غيرتش بيش از من است. نگاه کنيد، رفت سراغ خدا. ديديد همين طورکه گفتم پله پله رفتيم بالا. اول صحبت مؤمن بود، بعد آمد سراغ انبيا، بعد حالا رفت سراغ خدا «وَ إنَّ اللهَ عَزَّوجل يُحِبُّ مِن عِبادِه الغَيُور» خداوند دوست می دارد از بندگانش کسانی را که دارای اين صفت هستند. خوب من حالا در آينده می رسيم رواياتی را که در روابط گوناگون مطرح می شود حالا فقط من به اين مقدار که سر فصل بود من اينها را نقل کردم.
در باب تقسيم بندی، يک تقسيم بندی به طور کلّی می شود و آن اين است که اين حالت در ارتباط است با 1- امور معنوی 2- نسبت به جنبه های مادی؛ این یک تقسیم بندی است که می کنند. در باب مسائل معنوی در آنجا باز تقسیم بندی می شود از این جهت که اعمال گاهی جنبه های نفیی دارد، گاهی جنبه های اثباتی دارد؛ من هم روی همین زمینه به اصطلاح پیش می آیم و آن اینکه آن حالتی که برای روح پیدا می شود در ارتباط با امور معنوی که کوشش می کند او را حفظ بکند، گاهی جنبه عمومی دارد، گاهی جنبه خصوصی دارد.
خوب در اینجا آنچه را که مربوط بود به قیام امام حسین (علیه السلام) این بود که حرکت حضرت نشأت گرفته از آن حالت روحی بود که حضرت در ارتباط با امور معنوی یعنی دین داشت؛ آن حسّاسیّت در حفظ دین و کوشش در حفظ نسبت به امور معنوی که جنبه عمومی داشت که ما می گوییم در ارتباط با دین. این موجب شده بود که حضرت این طور تنظیم بکند حرکتش را که بخشی اش جنبه نفیی داشت؛ چون جلسه گذشته هم اشاره کردم قبلاً هم من گفته بودم من مجموعه قیام را عرض می کنم که جنبه نفیی بود؛ حضرت دیدند به اینکه یک مسئله ای دارد در جامعه مسلمین شکل می گیرد که این منافات دارد با اصل دین، لذا حضرت برای نفی این معنا و زدودن این معنا که بر خلاف دین است و نگذارد در جامعه شکل بگیرد برای نفی او این حرکت را انجام داد که یک بخشی اش این است.
ما وقتی می رویم سراغ اصطلاحاتی را که به کار می برند برای این سنخ از حرکت ها و کارها می بینیم در روایاتمان هست در فقه ما هم هست، و آن این است که می بینند بدعتی دارد در جامعه شکل می گیرد. بدعت، چون شنیدید دیگر این لغت را؛ ما در مباحث طلبگی که می رویم مدرسه آنجا تعریفی می کنند از بدعت می گویند: به «اِدخالُ ما لیس من الدّین فی الدّین بما اَنّه مِن الدین». آنجا این طوری تعریف می کنیم و بحث می کنیم. یعنی چیزی را وارد کردن در دین اما به نام دین و به این عنوان که از دین است؛ که می گویند بدعت و حرام. در آنجا این تعریف را می کنند.
حالا من می روم سراغ روایات در این باب که در آنجا در روایات ما راجع به تعریف بدعت هست از علی (علیه السلام) « أَمَّا أَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ كِتَابِهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْعَامِلُونَ بِرَأْيِهِمْ وَ أَهْوَائِهِمْ وَ إِنْ كَثُرُوا(بحار الانوار /علامه مجلسی/32/223)» می فرماید: اهل بدعت اینهایی هستند که نسبت به آنچه که از احکام الهیه است، از امور الهی و نبوی است با او مخالفت کنند و بروند سراغ آنچه را که خود می پسندند و هواهای نفسانیه آنها اقتضا می کند؛ خوب این یک تعریف از علی (علیه السلام). یعنی کسانی که بر خلاف دستورات الهیّه و نبویّه عمل کنند و تبعیت از خواسته های نفسانیه خودشان بکنند.
در یک روایت از امام صادق (علیه السلام) است که حضرت می فرماید « مَنْ دَعَا النَّاسَ إِلَى نَفْسِهِ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضَال(بحار الانوار /علامه مجلسی/ علیه السلام 5/259)» کسی که مردم را به سوی خود متمایل کند در هر رابطه ای، و دنبال این باشد که طرفدار جمع کند دور خودش و حال اینکه در بین مردم داناتر از او هست این هم بدعت گذار و بعد هم گمراه است. این دو روایت.
امام حسین(علیه السلام) در هر دو رابطه ای که در این روایات بود، دید دارد بدعت شکل می گیرد نسبت به امور دینی؛ یعنی کسانی که اهلیت ندارند برای سرپرستی جامعه اینها با لطائف الحیلی آمدند خودشان را در این جایگاه قرار دادند و حال اینکه آنهایی را که سزاوار هستند کنارگذاشتند؛ روایت را دقّت کردید، از امام صادق (علیه السلام) بود که اینها لیاقت ندارند، یا توانایی ندارند؛ حالا فرقی نمی کند و حال آنکه آنهایی که توانمند و لایقند کنار گذاشته شده اند و این معنا در جامعه دارد جا می آفتد. از طرفی حضرت دیدند که یک سنخ از اموری را که از محرّمات است قبحش از بین می رود و این هم مخالف لامر الله است، مخالف کتاب است، مخالف با سنت نبوی است، مطابق با هواهای نفسانی است و دارد به آنها عمل می شود؛ به تعبیر دیگر مخالف با احکام شرعیه است؛ دوتا چیز گفتم از هر دو روایت؛ یک روایت این، یک روایت آن؛ امام حسین(علیه السلام) غیرت دینی او اقتضای قیام را می کرد. این جا برای او قابل تحمل به تعبیر ما نبود؛ حتّی وظیفه الهی اش بود. حالا من عرض می کنم امشب یا جلسه بعد که وظیفه اش هم بود، چیزی غیر از تکلیف شرعی اش هم نبود. لذا امام حسین (علیه السلام) وقتی که می بینیم صحبت هایش را، هر دوی اینها از داخل آن در می آید، هر دو تا.
وقتی که در مدینه ولید حضرت را می طلبد به اصطلاح برای بیعت کردن که حضرت می رود آنجا که مروان بن حکم قبلاً رفته بود آنجا نشسته بود _خوب، من چون قبلاً من این جریان را سال گذشته نقل کرده ام برای شما، من فقط این قسمتش را نقل میکنم_ امام حسین رو می کند به ولید « ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْوَلِيدِ فَقَالَ أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّه(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/325)». این روایت دوم امام صادق بود، یعنی در بین این جامعه مسلمین کسی سزاوارتر از ما به این امر نیست، خوب در روایت داشت «مَن دَعَا النَّاس اِلی نَفسِه و فیهِم مَنْ دَعَا النَّاسَ إِلَى نَفْسِهِ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضَال(بحار الانوار /علامه مجلسی/ علیه السلام 5/259)» بسیار خوب، پس این یک بدعتی است الآن فعلاً دارد گذاشته می شود در جامعه یعنی نااهل بخواهد بیاید جایگاهی را حیازت کند که آن جایگاه اهل دارد در جامعه.
دوم «وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ(بحارالانوار /علامه مجلسی/44/325)». نگاه کنید رفت سراغ چه؟ آن روایت اول «فَالمُخالِفوُن لِاَمرِ الله(بحار الانوار/علامه مجلسی/32/223)». و کتابش و رسولش «العاملون بِرأیِهم وأَهوائِهم.(بحار الانوار /علامه مجلسی/32/223)..». بر خلاف دستورات دارد عمل می کند، یک چنین آدمی است؛ مُعلِنٌ! یعنی علنی؛ یک وقت می گوییم مخفیانه؛ اما این علنی دارد بر خلاف احکام الهی عمل می کند؛ آن قبلی ها به این صورت آشکار نبود.
البته به شما عرض کنم اینها خصوصاً روایت امام حسین (علیه السلام) یک پیام ظریفی در آن دارد و مسئله اینکه این معنا بعد از پیغمبر اکرم شروع شد _که این خودش یک بحثی است که الآن نمی خواهم وارد او بشوم_ که آن کسی که سزاوار بود کنارش گذاشتند به طوری که خودشان اقرار کردند. خودشان دارند «لو لا علي لهلك عمر و كذا» (بناءالمقاله الفاطمیه/احمد بن موسی بن طاوس /1 علیه السلام 5) اینها را خودشان نقل می کنند، نه یک بار، نه دو بار، نه سه بار، این را به شما بگویم این روایت امام حسین(علیه السلام) خیلی پیام دارد. این را به شما بگویم خیلی زیباست، یعنی اینها بدعتگذاران بودند؛ گفت کار به جایی رسیده است که فردی می نویسد (الحَمد للّه الذی فضل المفضول علی الفاضل) -نعوذ بالله- خدا را بگذار در کوزه آبش را بخور! حمد می کند به خدایی که مفضول را مقدم داشت بر فاضل؛ اصلاً نمی فهمد؛ آدم چه بگوید!؟ بدبخت کارش به اینجا می رسد. گوش کنید، می خواهم بگویم پیام دارد؛ نمی خواهم بروم منحرف شوم در همین بحث.
حسین(علیه السلام) غیرت دینی اش اقتضا نمی کرد که بگذارد این بدعت به طور کامل در جامعه مسلمین جا بیفتد، دیگه و من الاسلام و السلام؛ اینکه اسلام «بقائُه حُسینیٌ» از همین جاست؛ لذا وقتی ما می بینیم حسین(علیه السلام) می آید در آن نامه ای را که در جواب اهل کوفه می نویسد و فرمانی را که به مسلم ابن عقیل می دهد و راهی کوفه اش می کند، می نویسد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِين(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/344)». از حسین بن علی به سوی گروه مسلمانان و مؤمنان، «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيداً قَدَّمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ (بحار الانوار/علامه مجلسی/44/344)». هانی و سعید آمدند و نامه های شما را آوردند پیش من « وَ كَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُم(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/344)». اینها هم آخرین کسانی بودند که نامه های شما را آوردند برای من « أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَی(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/344)». بعد هم می گوید این به اصطلاح خلاصه نامه شما بود که ما به اصطلاح رهبری نداریم، پس بیا سوی ما و ما را هدایت کن «وَ أَنَا بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيل(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/344)». می گوید بعد من این را فرستادم بعد این را می گوید «ٍ فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ بِأَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِي الْحِجَى وَ الْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدَّمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ فَإِنِّي أَقْدَمُ إِلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّه (بحار الانوار /علامه مجلسی/44/344)». بعد آخر سر حالا غرضم این است «فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ(بحار الانوار/علامه مجلسی/44/344)». رفت سراغ اولی، به جانم قسم، فلعمری، به جانم قسم آن که شایستگی رهبری جامعه را دارد آن کسی است که حاکم بالکتاب باشد و احکام الهیّه «الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَلِكَ لِلَّه(بحار الانوار /علامه مجلسی /44/344)» ببینید آخر کار من این را که می پذیرم که بیایم، بدانید برای این است، که بدعتی را که می خواهد در جامعه شکل بگیرد این را بگذارم کنار. جنبه نفیی دارد اینها. نگذارم جامعه مسلمین آلوده بشود به این. چون اگر این چنین شود همین که تعبیر کردم «ِ وَ السَّلَام(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/344)
» چیزی ته آن نمی ماند دیگر.
حسین(علیه السلام) مصلحٌ غیورٌ. مثل حضرت موسی، من جلسه گذشته گفته ام و دیگر تکرار نمی کنم و آن این است که همین طور که نوشته بود در وصیتنامه اش هم نوشته بود که جلسه گذشته خواندم، برای اصلاح امت جدم قیام می کنم؛ اصلاح چطوری؟ این طوری که نگذارم بدعت در جامعه شکل بگیرد در این دو رابطه ای که بنده عرض کردم؛ من این را عرض کردم در برخوردهایی که با افراد داشت وقتی مطرح می کرد همین را می گفت؛ توجه کنید اگر کسی دقّت بکند از مکّه که حرکت کرد، در بین راه خیلی ها با او برخورد کردند، با آن ها صحبت کرد، دعوت کرد، چه کرد که ما می بینیم به اینکه همین به تعبیر من که این رگه در آن هست که من هدفمندم؛ حساب شده. منشأش هم غیرت دینی است که من دارم.
فقط یک مورد است که من در تاریخ من دیدم که من باز هم باید بگویم مثل جلسه گذشته که در آن مورد هم باز یک مرد من آنجا دیدم؛ چون ما گفتیم غیرت عبارت از چیست؟ می گویند «مردانگی»، که من جلسه گذشته گفتم یعنی چه؛ و آن موقعی بود که می گویند کاروان حسین(علیه السلام) رسید به یک جایی که اُتراق بکند. دید خرگاه و خیمه های مفصلی هست آنجا، بعد هم این جور که نقل می کنند شخصی است که از قبیله خاصی است، می گوید من آنجا بودم، دیدم امام حسین آمد اتراق کرد و با خدم و حشم خیلی مفصل؛ ما هم با زهیر بودیم. این هم از شجاعان معروف عرب هم هست خیلی خیمه و خرگاه مفصلی هم داشته است. می گفت ما اصلا بعد از اعمال سریع آمدیم، بعد در راه مقیّد بودیم برخورد به امام حسین هم نکنیم. چون می دانستیم حرکت کرده ایشان به سمت کوفه.
می گوید که نشسته بودیم غذا می خوردیم، یک وقت دیدیم فرستاده حسین(علیه السلام) آمد درب خیمه زهیر؛ گفت همه هم نشسته بودیم مشغول غذا خوردن، رو کرد به زهیر اول سلام کرد بعد گفت «اَجِب اباعَبدالله». خوب همین که گفت اَجِب اباعَبدالله من در یک تاریخ دیدم نوشته است که این غذاها از دست هایمان افتاد زمین؛ در یک جا دیدم نوشته حتی این لقمه ها از دهانمان هم افتاد؛ اینقدر گفت بهتمان برد. یک چیزی که هیچ نمی خواستیم، با آن برخورد کردیم. در بعضی جاها هم دارد كأن على رءوسنا الطير(بحار الانوار /علامه مجلسی/53/ علیه السلام 0)، همین طور سکوت، گفت از پشت پرده یک غیور، یک مرد صدایش بلند شد؛ همسر زهیر بود گفت: سبحان الله- خانم ها پشت پرده بودند_ رو کرد به زهیر گفت به او: یازهیر، سبحان الله، پسر پیغمبر تو را می خواهد، دعوتت می کند، تو نشسته ای؟! بلند شو برو حرف هایش را گوش کن، اگر می توانی عمل کن، اگر هم نمی توانی بگو نمی توانم، برگرد بیا؛ مگر چه می شود؟
او می گوید وقتی همسر زهیر این را با تشرّ به او گفت، بلند شد رفت. من در یک تاریخی دیدم وقتی زهیر از این خیمه اش آمد بیرون رفت به سوی خیام حسین (علیه السلام) دارد این جوانهای بنی هاشم آمدند به استقبالش. من یک جایی دیدم این را که اینها همه آمدند؛ حتی دیدم آنجا نوشته بچه های 10، 11 ساله هم آمدند به استقبال زهیر. این باید با اشاره حسین(علیه السلام) باشد؛ آن دید معنوی که حسین(علیه السلام) داشت و می دانست که این چه عاقبتی دارد. می گوید من با زهیر رفتم و دیدم این ها استقبال کردند.
می گوید زهیر رفت وارد خیمه حسین(علیه السلام) شد، برگشتند این جوانها، کانّه تنها بود زهیر با حسین(علیه السلام). می نویسند «ِ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُه(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/3 علیه السلام 2)». توقف خیلی کوتاهی کرد زهیر در خیمه حسین(علیه السلام)؛ اما این زهیر که آمد بیرون دیگر آن زهیری نیست که رفته بود داخل؛ آن زهیر زبون بود، صِغَر نفس داشت به تعبیر ما؛ اما این زهیر، زهیر غیور است. آمده است بیرون دیگر این کِبَر نفس دارد. دیگر این روحش بزرگ شد، وسیع شد، انسان برتر تصرّف در او کرده است. دیدیم این چهره که گرفته بود رفت، حالا باز شده است «ِ جَاءَ مُسْتَبْشِراً قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُه(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/3 علیه السلام 2)»؛ کأنّه نور از صورت زهیر می بارد.
آمد رسید، بلافاصله گفت همه شما بروید، همه شما، من با هیچ کسی کاری ندارم. گفتند: زهیر چه شد؟ نفهمیدیم! تو نمی خواستی بروی، حالا ما برویم؟! گفت: «عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ (بحار الانوار /علامه مجلسی/44/3 علیه السلام 2)» من تصمیم گرفتم با حسین باشم؛ من از این جدا نمی شوم. رو کرد به همسرش گفت: تو هم برو. همسرش گفت: من کجا بروم؟! من منشأ این موفقیت تو شدم؛ من بروم؟! مگر من نمی خواهم روز قیامت پیش زهرا سرافرازی کنم؟
آمد تا کربلا؛ روز عاشورا تمام شد؛ می نویسند همسر زهیر به غلام زهیر کفنی داد گفت: برو مولایت را کفن کن. غلام رفت، اما مولا را کفن نکرد و برگشت. همسر زهیر گفت: چرا مولایت را کفن نکردی؟ گفت چگونه مولایم را کفن کنم و حال اینکه بدن پسر پیغمبر بی کفن...